۱۳۸۷ بهمن ۹, چهارشنبه

چند نكته در ادامه پست قبلي

در پي نوشته قبلي ام سئوالي شد كه گمان مي كنم سئوال خيلي از خواننده ها هست. به همين علت، جواب را در اينجا مي نويسم. البته براي اين كه به پاسخ برسيم ابتدا بايد مقدماتي را يادآور شوم كه يكي از آنها بي ارتباط به نظر خود سئوال كننده نيست:

1) هزار و دويست سال پيش، هنگامي كه خوارزمي مفهوم لگاريتم را معرفي كرد، اين مفهوم همان قدر تجريدي مي نمود كه نظريه ريسمان براي امروزيان. اما همان طوري كه مي دانيد در دنياي مدرن امروزين، به طور روزمره مفهوم لگاريتم در فيزيك، مهندسي ، علم ژنتيك، اقتصاد و...به كار مي رود.
در دوره صفوي، روي مهندسي سرمايه گذاري مي شد (شيخ بهايي). روي علوم الهيات هم همچنين (صدر المتالهين). (در مورد هر دوي اين بزرگان سريال تلويزيوني داريم!). اما ظاهرا سرمايه گذاري روي علوم پايه را كاري عبث مي دانستند. ما در اين دوره كسي از جنس ابن سينا، خوارزمي و يا ابوريحان نداريم. در صورتي كه انتظار مي رفت داشته باشيم چرا كه در آن دوره، ثبات، امنيت و رفاه نسبي برقرار بود. لابد گمان كرده اند سرمايه گذاري وقت و پول بر روي علوم پايه بي فايده است. نتيجه آن شد كه تلالو تمدن از بين رفت. نمي خواهم بگويم علت افول تمدن اسلامي-ايراني تنها اين موضوع بود. اما اين نيز جزو فاكتورهاي اساسي بود. تاثير اجتماعي-فكري مستقيم بي توجهي به دانش هاي بنيادي در جامعه، نفوذ و شيوع خرافات بود. بلايي كه هزينه اي بسيار سنگين تر از سرمايه گذاري بر روي علوم پايه داشت: (شكست سنگين دربرابر اشرف افغان و غارت و جنايات بي شمار به علت خرافاتي بودن جناب شاه سلطان حسين!) معتقدم اگر دانشمنداني در رديف ابن سينا در آن دوره بودند و شاهان آن دوره آن قدر شعور داشتند كه مانند ملكه آل بويه ، چنين دانشمنداني را مشاور خود قرار دهند، هرگز چنين بلايي به سر كشور نمي آمد. علاوه بر اين نتيجه شوم زودرس، نتيجه بلند مدت بي توجهي به علوم پايه، كند شدن موتور حركت و پيشرفت تكنولوژيك به جلو بود. در مورد نقش "موتوري" علوم پايه در ابداع تكنولوژي ها در نوشته قبلي ام مطلب نوشته ام و در نوشته بعدي نيز چنين خواهم كرد.


2) ميزان سرمايه گذاري مالي كه براي رونق گرفتن علمي مانند فيزيك ذرات لازم است در مقايسه با حقوق ساليانه منجوق و يا صله اي كه حافظ مي گرفت (با احتساب تورم) به طرز سر سام آوري بالاست. اما در مقايسه با هزينه هاي در ابعاد ملي رقمي نيست. چندي پيش در هم وردا بودجه موسسات تحقيقاتي دنيا را با هزينه اتلاف سوخت در ايران مقايسه كرده بودم. مي بينيم پولي كه در اثر بي برنامگي و بي توجهي در كشور هدر مي شود (و منجر به آسيب هاي جانبي مانند آلودگي هوا نيز مي شود) خيلي خيلي بيشتر از بودجه اي است كه براي رونق فيزيك ذرات لازم است.

3) پيشرفت فيزيك ذرات در ايران فايده هاي گوناگوني دارد كه بعدا به آن مي پردازم. البته به شرط آن كه از امكاناتي كه در اختيار ماست بتوانيم درست استفاده كنيم و آن ها را به هدر ندهيم. در اين باره نيز مفصلا خواهم نوشت.

4)در كشوري مانند ايران-كه هم از مراكز علمي دنيا به دور افتاده و هم جامعه علمي آن نوپا ست- راه اندازي يك رشته جديد ريسك زيادي دارد. قبلا ديده شده كه مسئولان از روي حسن نيت و به علت كاربردي و سودمند بودن يك رشته روي آن رشته سرمايه گذاري كلان كرده اند بدون آن كه مطالعه اصولي كرده باشند تا ببينند آيا بدنه علمي كشور و تعداد متخصصان، كشش و قابليت جذب درست اين سرمايه گذاري و مديريت آن را دارد يا نه. نتيجه آن شده كه اين رشته شده يه جور "نون دوني"! بسيار بوده اند كساني كه پسوند آن رشته را به كار خود -ولو آن كه كاملا بي ربط بوده باشد- بسته اند تا از اين خوان رحمت بي نصيب نمانند. از بين رفتن صداقت در كار و رواج بلاي شارلاتانيزم نتيجه مستقيم چنين برخوردي است.د ر رشته فيزيك ذرات هم سرمايه گذاري مالي بيش از كشش و ظرفيت اين رشته ، چون سيل، خانه از بنياد خواهد كند.



5) بالاخره برسيم به پاسخ سئوالي كه مطرح شده بود: بايد مطالعه كرد و بودجه پژوهشي را متناسب با ظرفيت هاي كشور و كاربردي بودن پروژه ها تقسيم نمود. دورانديشي و درس هاي تاريخ به ما مي گويند علوم پايه نبايد ازقلم بيافتد. البته بودجه اي كه پروژه هاي كاربردي قابل اجرا مي گيرند، بايد بيشتر باشد. در نظر داشته باشيد كه علوم كاربردي توسط صنايع نيز حمايت مالي مي شوند. حمايت دورانديشانه از علوم پايه وظيفه دولت است. درست است كه افراد علاقه مند به علم نيز گاهي كمكي براي پيشرفت علوم پايه مي كنند، ولي منبع مالي اصلي علوم پايه در همه جاي دنيا حمايت سازمان هاي دولتي است .

۱۳۸۷ بهمن ۷, دوشنبه

فيزيك ذرات بنيادي به چه درد دنيا و ايران مي خوره؟ -قسمت اول

بارها و بارها اين دو سئوال را شنيده ايم:(1) فيزيك ذرات بنيادي به چه درد مي خوره؟ (2) گيريم به درد كشورهاي پيشرفته خورد! به چه درد كشوري مثل ايران مي خوره؟


مشاهده من اين است كه در ايران در جواب به اين سئوال بسته به مورد، افراد برخورد هاي مختلفي دارند: (الف) با دروغ پردازي و خالي بندي، كاربرد ي غير عملي براي فيزيك ذرات مي تراشند. (ب) جواب شان روي اهميت بيشتر شدن فهم بشريت از طبيعت و لذت كشف قوانين طبيعت مي چرخد. معمولا در جمع خارج از جمع محققان رشته ذرات بنيادي چنين جوابي به هيچ وجه جواب قانع كننده اي نيست. همان طوري كه قبلا گفتم طرف مقابل به طعنه جواب مي دهد "تو مي خواهي لذت ببري آن گاه من بايد خرجش را بدهم!" (ج) برخي مي گويند فيزيك ذرات مانند شعر است ! همان گونه كه به شاعر صله داده مي شد، حكومت ها بايد از اين رشته حمايت نمايند. طبيعتا اين جواب هم زياد قانع كننده نيست چون اولا هزينه ساخت يك شتابدهنده با صله اي كه" شاه شجاع" به حافظ مي داد قابل مقايسه نيست. درثاني، صله دهنده مي تواند اعتراض كند و بگويد اين چه شعري است كه ما يك كلمه از آن را نمي فهميم ! "المعني في بطن الشاعر!!" به همچين شعري صله نمي دهند!!


جواب قانع تر به اين سئوال (كه من چند بار در اينجا و در هم ورد ا و جاهاي ديگر به آن اشاره كرده ام) اين است كه شخص محقق به خاطر كنجكاوي و چشيدن لذت كشف قوانين طبيعت عمر و وقت خود را براي اين كار مي گذارد، اما علت حمايت مالي و معنوي جامعه و حكومت ها از اين كوشش رونقي است كه از spin-off و by-product
هاي اين حركت عظيم نصيب جامعه مي شود. براي اين كه فيزيك ذرات راه به جلو ببرد فن آوري هاي نويني شكل مي گيرند كه به تدريج راه خود را به سوي صنعت يا بخش خدمات پيدا مي كنند و در اجتماع مثمر ثمر مي شوند. اين جواب درست است اما سئوالات جديدي به همراه مي آورد. سئوالاتي از اين دست: مي شه مثال بياوريد؟


مثال ها فراوان هستند اما مثال استاندارد همان www است.
براي فيزيكپيشه اي مثل منجوق -كه در زمينه اينترنت يك كاربر عامي بيش نيست -فرق زيادي بين WWWو اينترنت وجود ندارد. اما در معناي تكنيكي كلمه اين دو با هم فرق دارند!
بايد توجه كرد اختراعاتي مثل اينترنت يك شبه توسط يك نفر به وجود نيامده اند. افراد مختلفي در شكل گيري آن نقش داشته اند. دادن همه credit به فيزيك ذرات درست نيست. البته ما فيزيكپيشگان -چه در ايران چه در جامعه بين المللي خودمان- به تسامح اختراع اينترنت را به خود نسبت مي دهيم. اما چه بسا چنين ادعاي بزرگي به يك كامپيوتريست حرفه اي بر بخورد! خوشبختانه، جامعه ايران ديگر جامعه اي عامي وبيسوادي نيست. اگر شما كامپيوتريست نباشيد در يك جمع بيست نفره خانوادگي به احتمال قوي كسي پيدا مي شود كه خيلي بيشتر از شما از كامپيوتر و اينترنت سردر مي آورد و اين ادعا را كه فيزيك ذرات منشا grid در دنياست را به حساب "خالي بندي " مي گذارد وبه سخره مي گيرد (ولو اين كه شخص قصد خالي بندي و دروغگويي نداشته باشد و تنها خطاي او نادقيق سخن گفتن به علت كم اطلاعي باشد.). با اين گونه ادعا ها -مخصوصا در مصاحبه هاي تلويزيوني - وجهه فيزيك ذرات در ايران تخريب مي شود. بهتر است وقتي ادعايي-آن هم در راديو و تلويزيون - مي كنيم در باره آن قبلا مطالعه كرده باشيم و دقت علمي را رعايت كنيم و چيزي بيش از واقعيت نگوييم.
حال كه صحبت به gridكشيد بگذاريد نكته اي مهمي را مطرح كنم. براي تحليل داده هاي ال-اچ-سي يكي از بزرگترين grid هاي دنيا در حال شكل گيري است كه انتظار مي رود افق هاي جديدي در فن آوري اطلاعات باز كند. اما اين به آن معني نيست كه ما فيزيكپيشگان مالك مطلق grid هستيم. به طور قطع براي شكل گيري gridمتخصصان كامپيوتر ومتخصصان ديگر با فيزيكپيشگان دنيا همكاري مي كنند. براي اين كه آن چه ما مي كنيم پا بگيرد و احيانا به مصارف كاربردي تر بيانجامد همكاري هاي بين رشته اي به شدت مورد نياز است.
ما در تركي ضرب المثل با نمكي داريم با اين مضمون:"انگار اگه موقع سحر خروس نخونه، صبح نمي شه!" حكايت، حكايت ماست! نبايد فكر كرد كه چون چند بار در كافه ترياي سرن قهوه خورده ايم، پس مالكيت معنوي grid با ماست و متخصصين كامپيوتر حق ندارند در اين زمينه نظري دهند! اميدوارم همنسلان ما و جوان تر از ما به اين باور برسند كه براي باروري و به ثمر رسيدن كارهاي تحقيقي ما و احيانا كاربردي شدن آنها در راه خدمت به جامعه، بايد اندكي از خودبيني دست كشيد و با ديگر متخصصين دست همكاري فشرد.

به بحث خود باز گرديم:سئوال ديگري كه مطرح مي شود آن است كه آيا ثمرات اين فن آوري ها بيش از سرمايه اي است كه براي فيزيك ذرات صرف مي شود؟ جواب مثبت است. اما براي قانع كردن بايد عدد و رقم داد و مستدل سخن گفت.



سئوال ديگر آن كه آيا روش ديگر و كم خرج تري براي رسيدن به اين فن آوري ها نيست؟

جواب اين دو سئوال خيلي مشكل است. جواب اين دو سئوال نه تنها از عهده تخصص منجوق خارج است از عهده تخصص تيمي از فيزيكپيشگان هم خارج است. جواب اين دو سئوال مهم و صد درصد به جا، موضوع تحقيقي تيمي از فيزيكدانان و اقتصاددانان است. سخن به درازا كشيد! در اين باره باز هم سخن خواهم گفت.

۱۳۸۷ دی ۳۰, دوشنبه

مراسم روز دوشنبه به افتخار پروفسور وفا













روزدوشنبه سي ام دي ماه من و دكتر محمد مهدي شيخ جباري (شاهين) مراسم كوچكي به افتخار پروفسور وفا به مناسبت جايزه ديراك در باغ لارك پژوهشگاه دانش هاي بنيادي برگزار كرديم. در اين برنامه حدود سي نفر از همكاران شركت داشتند. برنامه ساعت يازده با مروري كوتاه به زندگي نامه علمي پروفسور وفا و دستاوردهاي او توسط شاهين آغاز شد. آن گاه من به مدت حدودا پنج دقيقه به رسم خوشامدگويي و افتتاحيه سخن گفتم كه شرح آن را در زير مي خوانيد. در ادامه شاهين تا ساعت 12:30 در مورد سير تحول نظريه ريسمان و دستاوردهاي آن با تاكيد بر نقش وسهم پورفسور وفا سخنراني كرد. در طي سخنراني -چنان كه رسم سخنراني ها در پژوهشكده است- سئوالات زيادي مطرح شد و بحث هاي علمي صورت گرفت. سپس با آش و غذاهاي سنتي تركيه اي- آذري از مهمانان پذيرايي شد.
همچنان كه از قبل هماهنگ شده بود ساعت 5:30از طريق اينترنت (skype) در اتاق شاهين با پروفسور وفا تماس گرفتيم. در واقع راس ساعت 5:30 خود ايشان تماس گرفتند (اين است معناي نظم و انضباط حرفه اي!! مسلما چنين شخصي از طرف مقابل هم انتظار نظم خواهد داشت و بي نظمي هايي از نوع پاسخ نگفتن به اي-ميل را بر نخواهد تابيد!). ابتدا ايشان اندكي صحبت كردند. از جمله مطالبي كه ايشان بر آن تاكيد داشتند اهميت و تاثير مثبت فرهنگ ها ي بومي در شكل گيري ايده هاي ناب فيزيك بود. به گفته ايشان فرهنگ بومي يك فيزيكپيشه شرقي حتي اگر به كشوري ديگر مهاجرت كند مي تواند در شكل گيري ايده هايش الهام بخش باشد. به طور مثال ايشان به طور گذرا اشاره كردند كه بي تقارني در فرهنگ و هنر چين براي فيزيكپيشگان چيني-آمريكايي در پيشنهاد ايده شكست تقارن واروني الهام بخش بوده است. يا در مورد خود وفا عنصر فربه تشبيه و استعاره در فرهنگ و ادب فارسي در بررسي دوگاني ها (dualities) كمك كرده است.
پس ازتمام شدن سخنراني كوتاه ايشان حضار خود را معرفي كردندو سپس سئوالاتي را مطرح نمودند. بيشتر بحث ها حول و حوش سمت وسويي كه نظريه ريسمان بايد بگيرد مي چرخيد. ظاهرا در يكي -دو سال اخيرموضوعات تحقيقي پروفسور وفا و علايق ايشان به سمت پديده شناسي فيزيك ذرات گرايش بيشتري پيدا كرده اند. البته اين تغيير گرايش با توجه به نتايج جديد و جالب آزمايش هاي نوترينو و نزديك شدن زمان شروع آزمايش ال-اچ-سي قابل فهم است.
متن صحبت افتتاحيه من:
به نام خدا
ابتدا سلام مي كنم به تك تك شما حضار گرامي و از شما تشكر مي كنم به خاطر اين كه دعوت مرا پذيرفتيد و با حضور خود در اينجا مايه خوشنودي و دلگرمي من شديد. مي خواهم چند كلمه اي بگويم درباره انگيزه برگزاري اين مراسم و معناي نمادين آن از نظر اين جانب.
"If it helps the cause of physics in Iran, I am all for it!"
اين جمله اي بود كه پروفسور وفا در اي-ميل خود پس از اطلاع از برگزاري چنين مراسمي در پاسخ به دعوت ما براي تماس تلفني نوشت. جمله را تكرار مي كنم:"If it helps the cause of physics in Iran, I am all for it."ذهنيت وراي جمله همان است كه از استادي در آن شأن علمي و جايگاه ممتاز در جامعه فيزيك در سطح جهان انتظار مي رود. گويند "آن چه از دل برآيد، لاجرم بر دل نشيند." حمايت همه جانبه پروفسور وفا، پروفسور رنجبري دائمي، پروفسور چايچيان، پروفسور محمدي بارمند، پروفسور كاردر وديگر فيزيكپيشگان برجسته ايراني مقيم خارج، از دانشجويان و محققان مستعد ايراني در چند سال اخير نشان از آن دارد كه اين جمله سخني است برآمده از اعماق وجود فيزيكپيشگان برجسته ايراني مقيم خارج. دقت كنيد تاكيدم روي كلمه "مستعد" بود. بهره بردن از حمايت و راهنمايي هاي فيزيكپيشگاني در اين سطح علمي و در اين جايگاه، خود استعداد، آمادگي وپختگي مي طلبد.تنها كساني يا جمع هايي مي توانند از اين گونه حمايت ها بهره ببرند كه پايه علمي به اندازه كافي قوي داشته باشند، شور وعشق كار علمي و تحقيقي با كيفيت بالا در دلشان برافروخته باشدو در عين حال خود را به نظم وانضباط حرفه اي و وقت و موقعيت شناسي و قدر داني و قدر شناسي، به عنوان اصول اوليه ، مكلف بدانند. در غير اين صورت حمايت فيزيكپيشگان برجسته ثمري نخواهد داشت. چنان كه شيخ اجل، سعدي شيرازي مي فرمايد:
"باران كه در لطافت طبعش خلاف نيست، در باغ، لاله رويد ودر شوره زار خس."
فيزيكپيشگان برجسته ايراني مقيم خارج اين نكته را نيك مي دانند و آن قدر هوشيارند كه وقت ارزشمند و حمايت بي چشمداشت خود را بر شوره زاران به هدر ندهند و آن را براي محيطي حاصلخيز و مستعد نگاه دارند.
همان گونه كه مي دانيد جامعه فيزيك ايران روز به روز هم از نظر كمي و هم از نظر كيفي رشد مي كند. به همت دلسوزان اعم بر در گذشتگان، سالخوردگان، ميانسالان و صد البته جوانان پرشور و مستعد، طفل نو پاي جامعه فيزيك ايران رشد كرده و به نوجواني بدل شده كه نيازهايي بس پيچيده تر از پيش دارد. بخشي ز اين نيازها تنها با بيشتر كردن ارتباط با دنياي فيزيكدانان خارج از كشور قابل پاسخگويي است. چنان كه مي دانيد كار تحقيقي در فيزيك امري است فرا مليتي و جهاني به گونه اي كه هيچ كشوري-ولو پيشرفته-اگر بسته و ايزوله باشد در آن از حدي فراتر نمي تواند رود. ايران ما از اين قاعده مستثني نيست! در اين ميان ايرانيان مقيم خارج نقشي برجسته مي توانند ايفا كنند. پس طبيعي است از موفقيت دانشمندي با ذهنيت پروفسور وفا كه در گرفتن جايزه بسيار معتبري مانند جايزه ديراك تبلور مي يابد به شادي برخيزيم.
ما اينجا جمع شده ايم تا علاوه بر تجديد ديدار با ياران و گوش فرا دادن به سميناري پر بار، جايزه ديراك پروفسور وفا را جشن بگيريم چرا كه بر اين باوريم كه جمع ما شوره زار نيست! جمع شده ايم چون كه مي خواهيم و باور داريم كه مي توانيم با نگاشتن مقالات درخور توجه در جمع فيزيكپيشگان دنيا، با شركت در سمينارها، با بحث و گفت وگوي علمي و راه هايي از اين دست كه در همه موسسات معتبر دنيا رواج دارد، دست به دست هم، باغي بسازيم با درختاني تنومند و سايه گستر كه در آن به هنگام باران نيساني، ايده هاي ناب چون لاله هاي زيباي دشت هاي ايران زمين رََََُستن آغاز مي كنند. ممنون!



۱۳۸۷ دی ۲۸, شنبه

ادامه بحث ايدئولوژي

در نوشته قبلي ام رويكرد جوانان انقلاب به ايدئولوژي را مورد بحث قرار دادم و نتايج آن گونه رويكرد را پس از يك بازه زماني بيست تا سي ساله بازگو كردم. در اين قسمت دو رويكرد رايج ديگر را با معايب آن بازگو مي كردم ودر پايان رويكردي را معرفي مي كنم كه به نظر من مفيدتر و كم عيب تر است.

رويكردي كه اتفاقا بيشتر نسل جوان تر به آن علاقه نشان مي دهند آزاد ساختن خويش از قيد ايدئولوژي ها ي تند و تيز است. البته در هر دوره اي افراد نرمال جامعه به يك سري هنجارهاي جامعه و اخلاقيات و قيد وبند ها پايبند هستند. جوانان كنوني هم اتفاقا برعكس آن كه پيرترها مي گويند خيلي محافظه كارند و حتي كمتر از همنسلان من قيود فرانهاده پيش رويشان را زير سئوال مي برند. اما در بين جوانان زير بيست و پنج سال اين زمان كمتر ديده ام كساني را كه تعهدي احساس كنند كه بخواهند خود و زندگي خود را در راه يك آرمان بلند به خدمت گيرند. من خود اين رويكرد را از رويكرد جوانان دهه شصت بيشتر مي پسندم. هدف جوانان فعلي بيشتر لذت بردن از زندگي است و موفقيت در كارشان. اشكال اين رويكرد از نظر من تنها در اين است كه خطر گير افتادن در چنبر مسايل پيش پا افتاده در آن زياد است. شخص خود را وقف هدفي بلند نمي كند چرا كه معتقد است تنها يك بار زندگي مي كند و بايد حداكثر لذت را از آن ببرد آنگاه در عمل عمر خود را سر مسايل بيهوده -مثل حرف هاي صد من يك غاز ديگران, نگراني در مورد لباس و ظاهر, دعوا سر پول و يا دوست-پسر ودوست-دختر و...چيزهايي از اين دست هدر مي دهد. نه از زندگي لذتي مي برد و نه به سوي هدفي بزرگ گام بر مي دارد و در آخر به پوچي مي رسد.


رويكرد ديگر كه خوشبختانه تنها عده بسيار كمي آن را بر مي گزينند جست وجوي جهان بيني و ايدئولوژي بي عيب و نقص و عاري از تناقض هاست. آري! اينان عمرو جواني خود را صرف اين گوهر دست نيافتني مي كنند و هر چه بيشتر مي جويند كمتر مي يابند. به هر مكتب فكري كه دست مي گذارند تناقضات و سستي هايي در آن مي بينند كه بيشتر از پيش آنها را سر در گم مي كند. حتي اگر آن مكتب فكري به ذاته بي نقص باشد تفاسيري كه از آن مي شود و مصداق هايي كه براي فهم آن ارائه مي شود مملو از تناقضات و سستي هاست. پس از مدتي پيدا كردن مكتب فكري بي نقص مي شود دغدغه اين افراد. اين افراد پس از اندك زماني نسبت به ديگر افراد جامعه احساس تبختر مي كنند و دوروبري ها را سطحي مي نامند چرا كه دغدغه هاي به اصطلاح عميق آنان را ندارند و دارند يك زندگي معمولي با هدف هاي معمولي را دنبال مي كنند. از طرف ديگر اينان به علت اين دغدغه از زندگي عقب مي مانند. منظورم اين است كه از نظر تحصيلات , از نظر اجتماعي-شغلي-اقتصادي-خانوادگي, از نظر رعايت آداب معاشرت و... به حدي كه جامعه از شخصي به سن آنها انتظار دارد نمي رسند. در ابتداي كار اين اشخاص ادعا مي كنند كه والاتر و وارسته تر و مهم تر از آنند كه به اين مسئله اهميتي دارند. گمان مي برند چون عميق تر از بقيه اند و به دنبال مسئله عميقي هستند مسايلي از قبيل داشتن شغل ثابت خانه تشكيل خانواده معاشرت ها و غيره برايشان اهميتي ندارد. اما تجربه نشان داده اين افراد در مورد ظرفيت ها ي خود اشتباه مي كنند! پس از مدتي كه در عمل طرد شدند و از نزديك لمس كردند كه برعكس همسالانشان دور وبري ها زياد روي آنها حساب نمي كنند و هنوز آنها را "صغير" فرض مي كنند اين اشخاص به خود مي آيند. اما سالها از دست رفته اند. احساس خسران باعث مي شود دست به كارهاي عجيب و غريب بزنند. آنان كه روزي همه دوروبري ها را به سطحي بودن متهم مي كردند خود به يك سري اعمال دست مي زنند كه در حد عامي ترين عوام است: مثل دست به دامن رمال ها شدن (البته رمال هايي با ظاهر فريبنده علمي !! كه اين روزها زيادند) يا مثل سرسپردگي و پيروي بي چون و چرا از يك مرشد كاريزماتيك. اگر هم مجرد باشند هدف خود را ستيزه با جنس مخالف مي گذارند. مردها" زن ستيز" مي شوند و زن ها "مردستيز". يك سري جفنگيات هم براي توجيه اين ستيزه جويي بيان مي كنند كه اصرار دارند ما به عنوان استدلال پست-مدرن حكيمانه بپذيريم!( وواي به حالمان اگر نپذيرفتيم!) و....

آن چه كه در بالا گفتم بر پايه مشاهدات شخصي من بود. تحليل اجتماعي نبود. اين كار تحقيقي وسيع تر مي خواهد و فردي متخصص در اين امر كه من نيستم. آن چه كه گفتم تلاشي بود براي پيدا راه در سطح شخصي. چيزي كه به طور قطع هر كدام از ما لازم داريم.

اما راهي كه من پيشنهاد مي كنم و در زندگي شخصي من آزموده شده و كار كرده است: من داشتن هدفي والا و ايدئولوژي اي محكم را رد نمي كنم . داشتن چنين هدفي و تكيه به چنين ايدئولوژي اي فرد را قوي مي كند و به او كمك مي كند در مقابل مشكلات مقاوم تر بايستد. بهتر است در بين مكاتب فكري موجود آن چه را كه به نظردرست تر و كم نقص تر مي آيد وبا شرايط و روحيات ما وفق مي كندو از طرف ديگر مقبول جامعه است برگزينيم و خط مشي زندگي را بر اساس آن تنظيم كنيم. اما بايد آگاه بود كه فهم ما در باره آن ناقص است و در زمان تغيير خواهد كرد با بررسي سستي هاي تئوريك آن مي توان حدس زد سمت و سوي تغيير عقايد چه خواهد بود. برنامه زندگي را براي يك بازه زماني ده ساله مي توان طوري چيد كه اگر پايه هاي فكري خود تكان بخورند دستاوردي كه از تلاش در راه عمل به تكليف حاصل از ايدئولوژي كرده ايم باز به كار ده سال ديگر ما بيايند. هر چه شخص مطالعه بيشتري داشته باشدو با افراد متنوع و طرزفكر هاي مختلف و فرهنگ هاي گوناگون بيشتر آشنا باشد بهتر مي تواند سير تحول طرز فكر خود را پيش بيني كند و خط مشي اي متناسب با آن برگزيند. اينجاست كه "باز كردن افق هاي ديد" به كار مي آيد. البته همه اين انتخاب ها كوششي است در مقياس شخصي. همين قدرت انتخاب است كه زندگي را رنگين و شيرين مي سازد.

ما در عصر خوبي زندگي مي كنيم. دست و پايمان بسته نيست. انتخاب هاي زيادي فراروي ماست!

۱۳۸۷ دی ۲۳, دوشنبه

آرزوهاي بزرگ و تحول آنها در گذر زمان

نمي دانم از سال هاي اول دهه شصت خاطره اي به جز جنگ داريد يا نه. نمي دانم با حال و هواي جوانان آن دوره آشناييد يا نه. آن دوره جوانان به جهان بيني ها وايدئولوژي هاي گوناگون گرايش داشتند. گرايش كه نه! بايد گفت ايمان داشتند و در اين ايمان چنان ثابت قدم بودند كه حاضر بودند حتي جان خود را در راه آن فدا كنند. هر ايدئولوژي اي بر يك سري اصول موضوعه نه چندان خوش تعريف استوار است. مي توان انتخاب كرد كه آيا اين اصول موضوعه را زير سئوال ببريم يا نه. انتخاب من هميشه اين بوده كه بايد اين اصول را هر از گاهي بازبيني كرد و باز تعريف نمود. اما جو حاكم بر باور هاي اين جوانان چنان بود كه اصول موضوعه را زير سئوال نمي بردند.
دغدغه شان جانفشاني و دلاوري براي عمل به بايد و نبايد هاي ايدئولوژي برآمده از اين اصول و دفاع كلامي از اين اصول در بحث ها بود. در نتيجه زير سئوال بردن خود اين اصول در نظام فكري ايشان چندان جايي نداشت.
البته اين برداشت منجوق پنج-شش ساله از بحث هاي همواره سوزان جوانان آن دوره بود. اگر اين برداشت اشتباه است بگوييد.


در گذر زمان اتفاقاتي در زندگي خانوادگي اين افراد و همچنين در سطح كشور و جهان افتاد كه پايه هاي ايدئولوژي هاي آنها را لرزاند. اين جوان ها ازدواج كردند بچه دار شدند و تلاش كردند كه پدر ومادرهاي خوبي باشند و آن چه كه براي رشد كودكانشان لازم است فراهم آورند. ناگهان دريافتند آن چه كه گمان مي كردند برايش مهم نيست (به عنوان يك اصل غير قابل ترديد اخلاقي) اتفاقا خيلي هم مهم از آب در آمده! جنگ تمام شد و ركود اقتصادي و نوسان وحشتناك قيمت ها پيش آمد و عده اي از رفقاي قديم كه آنان را همواره تشويق و تحريك مي كردند كه خود را در راه آرمان مشتركشان فدا كنند از اين آب گل آلود ماهي گرفتند و جوانان ساده دل ما را حيران وانگشت به دهان وانهادند.در اوايل دهه نود ميلاد فروپاشيد آن چه كه مستحكم و فروناپاشيدني مي نمود! اين نيز شديدا بر عقايد و افكار عده اي از اين جوانان دهه شصت اثر نهاد. آري! همه اين ها باعث شد كه عده كثيري از آنها به يك باره به دور بريزند آن چه را كه روزي چنان مقدس مي پنداشتند كه برايش گلو پاره مي كردند, به خاطرش با نزديك ترين كسانشان در مي افتادند, جواني خود را به پايش ريختند و حاضر بودند برايش جان شيرين فدا كنند. دقت كنيد منظورم اعضاي "حزب باد" نيست. منظورم كساني نيستند كه حرف هاي گنده گنده مي زدند تا ديگران را "شير كنند" كه حمله كنند و قرباني شوند تا خود سود شخصي ببرند. منظورم دقيقا همان كسان هستند كه خلوص نيت داشتند و زنان و مردان عمل بودند. در گذر زمان آرزوها و آرمان هاي همين افراد دچار تحول شد. علت فرصت طلبي اين عده نبود. علت اين بود كه پايه هاي تئوريك ايدئولوژي اي كه برگزيده بودند محكم نبود و به خود اجازه نداده بودند استحكام اين پايه ها را محك بزنند.



به هر حال فهم انسان كامل نيست. هر ايدئولوژي اي كه بر گزينيم ضعف هاي تئوريك خواهد داشت. حتي اگر ايدئولوژي خود كامل باشد بايد قبول كنيم فهم ما از آن در زمان دستخوش تغيير مي شود و كامل تر مي شود. نمي گويم نبايد ايدئولوژي داشته باشيم. نمي گويم به تكليفي كه باورهايمان (حداقل در مقطعي از زمان) به ما مي دهند نبايد عمل كنيم. اتفاقا من شخصا به كسي به خاطر باورهايش مي ايستدو استقامت و يا فداكاري مي كند بي اندازه احترام قايلم. اما در انتخاب راه رسيدن به آرمان ها و آرزوها بايد دقت كرد تا بعد ها دچار خسران نشد.
نكته اول اين است كه بايد در نظر داشت كه ديگران لزوما به ايدئولوژي ما پايبند نيستند. اين عدم پايبندي ديگران و پايبندي ما نبايد مبنايي بر ارجحيتي اجتماعي قلمداد شود. دوم اين كه بهتر است راهي را انتخاب كنيم كه اگر در اصول موضوعه پشت سر ايدئولوژي شك كرديم باز تلاشي كه در راه هدفمان و باورهايمان داشته ايم هدر نرود.
بايد دقت كنيم تا راهي را انتخاب كنيم كه مستقل از آرمان نهايي خود ارزشمند و سود آور باشد.

۱۳۸۷ دی ۲۲, یکشنبه

فلسفه قاره اي-فلسفه تحليلي

چپ كوك اخيرا نوشته اي منتشر كرده با عنوان "چه طوري روشنفكر شويم" . اين نوشته چپ كوك نيز مانند بقيه نوشته هايش خواندني و قابل تامل است. من اينجا نمي خواهم نوشته او را بازگو كنم چرا كه هر چه قدر تلاش كنم به شيوايي و شيريني او نمي توانم بنويسم. فرض را بر اين مي گيرم كه خواننده قبلا نوشته چپ كوك را خوانده باشد. اگر دقت كنيد تصويري كه دانش آموزان چپ كوك از "روشنفكر" ارائه مي دهند از تصويري كه داستايوسكي از قهرمان داستانش در "جنايات و مكافات" ارائه مي دهد دور نيست. به نظر من اين تصوير بچه ها به خاطر تاثير جريان فكري اگزيستانسياليستي بر روي جماعتي در ايران است كه به جماعت روشنفكر معروفند. بايد توجه داشت كه فلسفه اگزيستانسياليزم تنها فلسفه مطرح غربي نيست. به موازات آن جريان هاي فكري ديگري وجود دارند. در اين بين مي توان به جريان فكري تحليلي اشاره كرد كه در آن "علوم طبيعي" جايگاه ويژه اي دارند. طرفداران اين گروه و پيروان اين خط فكري شباهتي به تصوير دانش آموزان چپ كوك از روشنفكر ندارند.
در ايران اين خط فكري بيشتر توسط گروهي كه به روشنفكر ديني موسومند دنبال شده. اما بايد توجه داشت كه "فلسفه تحليلي" لزوما دين مدار نيست و مي تواند سكولار باشد.

حتما مي پرسيد چرا من به اين موضوع علاقه مندم و چرا آن را اين وبلاگ مطرح مي كنم. ببينيد! جو دانشجويي دانشجويان علوم پايه در ايران به گونه اي است كه افراد بيشتر از متوسط ايرانيان (حتي بيش از متوسط تحصيلكرده ها) مطالعه خارج از حوزه تخصص خود مي كنند واز آن تاثير مي گيرند. من خود اين دوره را سپري كرده ام و با حال و هواي آن آشنايم. آن چه كه در اين دوره در ذهن مي نشيند ملغمه اي است از عرفان و ذهنيت رايج دررمان هاي مدرن با طعم اگزيستانسياليستي. "عقل ستيزي" عرفان و عداوت آن با فيلسوفان و دانشمندان علوم طبيعي چيزي است كه نياز به بازگويي ندارد. شايد بحث كنيد كه آن چه كه بزرگان عرفان مي گويند در واقع حرص و آز است نه عقلي كه به علم مي انجامد. اما واقعيت اين است كه كسي كه خيلي دلبستگي علمي ندارد وقتي اين مطالب را مي خواند در پي اين گونه توضيحات بر نمي آيد. به يك باره "عقل گرايي" و "علم محوري" را پس مي زند و خيال خودش را راحت مي كند. به راستي اگر از راه دل بتوان به مرحله اي از فهم رسيد كه
بزرگ عقل گرايي چون ابن سينا را به سخره گرفت چرا خود را با عقل گرايي به زحمت بياندازيم ؟!
آري! متاسفانه بزرگان عرفان ايران بارها از دانشمندان ايراني (اما نه دانشمندان يوناني) با عبارات توهين آميز ياد كرده اند.مثال آن را در ذهن دارم اما از بازگو يي آن شرم مي كنم.





ازطرف ديگر با خواندن رمان ها با طعم اگزيستانسياليستي "فانتزي شكست" رشد مي كند. نتيجه كلي بي انگيزه شدن دانشجويان علوم پايه در مطالعه دروسشان است. متاسفانه شاهديم كه بيشتر اوقات دانشجويي كه با عشق و علاقه فيزيك را انتخاب كرده پس از چند سال از آن بيزار مي شود! البته در به وجود آمدن اين بي علاقگي رفتار ومنش برخي استادان نيز بي تاثير نيستند.
من مخالف رمان ها با طعم اگزيستانسياليستي نيستم. در واقع داستايوسكي محبوب ترين نويسنده من است (البته پس از چپ كوك)!
اما اي كاش داستان نويسان و مترجمان ما به جريان فكري تحليلي كه علم تجربي-محور است التفات بيشتري نشان مي دادند! رمان هاي زيادي با اين طعم به انگليسي نوشته شده اما اين گونه رمان ها كمتر ترجمه شده اند و در ايران كمتر شناخته شده اند. براي علاقه مندان من كتاب هاي Edward Rutherfordرا پيشنهاد مي كنم.

۱۳۸۷ دی ۱۵, یکشنبه

معنويت

تازگي ها من معناي معنويت را از كساني كه ادعا دارند چون خيلي معنوي هستند به ماديات اهميت نمي دهند ياد گرفته ام. معنويت يعني آن كه ناخوانده سر سفره ديگري بنشيني. بخوري وايراد بگيري كه چرا در سفره تان به جاي "دوغ "كه معنوي است كوكا كولا گذاشته ايد. موقع جمع كردن سفره و شستن ظرف ها دستي براي كمك دراز نكني. "دست شما درد نكنه" هم نگي چون از نظر آدم هاي مادي است كه اين كارها "زحمت" هستند. يك نفر معنوي وراي آن است كه در مورد مسايل مادي خود را مديون كسي بداند واز ديگري تشكر كند. فكرش را بكنيد! زحمت تهيه غذا و شستن ظرف ها در مقابل عظمت معنويت واقعا چيست؟!

بعد هم در حالي كه روي راحت ترين مبل ميزبان خود را جاي مي دهي و غر مي زني كه چرا سيستم تنظيم دماي خانه شان خوب كار نمي كند , درباره مضرات زندگي ماشيني و موهبات معنويت گذشتگان بگويي . آن گاه فغان كني كه فساد همه جا را گرفته و چه طور بقيه مادي شده اند و فلان درآمد و بهمان ماشين دارند و ميزبان را از اين معمولات كامل خود درباره ميزان دارايي هاي ديگران شگفت زده نمايي. لابد اين هم از كرامات و معجزه هاي آدم هاي معنويت مدار است كه ميزان در آمد همه پولدارها را مي دانند. ما آدم هاي فرومايه مادي آن قدر در اين سراي سپنج دنبال ماديات و جيفه دنيا هستيم كه نه فرصت مي كنيم از حكمت اين همه كرامت سر در بياوريم و نه زماني مي يابيم تا ميزان دارايي هاي ديگران را حساب كنيم!


بدا به حال ميزبان اگر روزي انتقادي يا اعتراضي به مهمان معنويت مدار داشته باشد! واي به روزي كه ميزبان اشاره اي بكند به اين كه به خاطر بدون هماهنگي قبلي آمدن مهمان از فلان برنامه اي كه داشته اند عقب افتاده اند! در اين صورت ميهمان معنويت مدار موقع خداحافظي به جاي تشكر چنان گردن كلفتي مي كند كه بيا و ببين. بعد هم مي رودسراغ يك ميزبان بينواي ديگر و فغان مي كند كه اي داد بيداد! چه قدر اين ملت مادي شده اند كه نمي گذارند من سر سفره شان بنشينم!

توضيح: بديهي است كه اينجا "سفره" و"مهمان" و "ميزبان" همگي معناي سمبوليك دارند.

ما ايراني ها در بيشتر امور زندگي- از تاكسي سوار شدن گرفته تا برگزاري همايش هاي علمي - از حضور افراد معنويت گرا به اندازه كافي مستفيض مي شويم !

به نظر شما با اين تيپ آدم ها- كه دور وبر ما هم فراوان هستند- چه طور مي توان كنار آمد؟

۱۳۸۷ دی ۱۴, شنبه

تولد منجوق و ياسمن

امروز (چهارده دي) دومين سالگرد اولين نوشته منجوق در هم وردا ست. فردا هم تولد خود منه. متولد 15 دي 55 هستم. اگر 55را از 87كم كنيم به عدد 32 مي رسيم و اين به آن معناست كه فردا من سي و دو ساله خواهم شد! سي و دو سالگي سن خيلي خوبيه! حتي بهتر از بيست و دو سالگي! نتايج زحماتي را كه آدم در دهه بيست زندگي اش مي كشه در دهه سي مي تونه درو كنه. خدا را شكر!تمام مشكلات مالي و فكري كه در دهه گذشته زندگي ام داشتم الان برطرف شده. الان دغدغه هاي ديگري دارم و اندوخته اي از تجارب از اتفاقات دهه قبلي زندگي ام كه مي توانند مرا در رسيدن به آنچه كه اكنون مي خواهم ياري دهند.باور دارم اگر جنگي, زلزله اي, بيماري اي و... رخ ندهد من و همسرم مي توانيم تا رسيدن به سن چهل و دوسالگي آن چه را كه اكنون مي خواهيم به دست آوريم .





حالا كمي هم از دو سالگي منجوق بگويم. همان طوري كه ملاحظه كرده ايد. نوشته هاي من در هم وردا چهار نوع بودند:1) نوشته هاي علمي و يا مستقيما مربوط به علم . 2) نوشته هايي كه سعي در شكستن "فانتزي شكست" داشتند. 3) نوشته هايي كه سعي در بازنگري در برخي جنبه ها و مفاهيم رايج در فرهنگ آكادميك كشورهاي ديگر داشت و كوششي بود در جهت بومي سازي اين مفاهيم. (مثلا در مورد ambition يا credit چند تا نوشته داشتم.) 4) نوشته هاي انتقادي.



همان طوري كه ملاحظه كرده ايد از چند ماه پيش كه از هم وردا به اينجا كوچ كرده ام. تركيب نوشته هايم عوض شده. سه مورد اول تقويت شده اما ديگر از نوشتن نوشته هاي انتقادي دست كشيده ام. به اين باور رسيده ام كه اگر در سه جنبه اول به خوبي عمل كنم به تدريج مشكلات مورد انتقادم از بين مي روند.واقعا هم در عمل اين استراتژي ثمربخش بوده.فكر مي كنم در اين وبلاگ در مسير درستي حركت مي كنيم.





در بين همه نوشته هايم در اين دو وبلاگ به سري نوشته هاي"داستان سارا" بيش از
همه علاقه دارم. خودم به شدت از اين داستان خود تاثير گرفته ام! طبيعي هم هست ! براي نوشتن اين داستان بيشتر خاطرات كودكي خود و خاطرات چندين نسل از بستگانم را زير و رو و تحليل كرده ام. نوشتن اين داستان از من انرژي فراواني گرفت اما ارزش آن را داشت ! به زودي سري دوم داستان سارا را منتشر مي كنم.



نكته ديگري را هم در رابطه با داستان سارا مي خواهم اضافه كنم. لب كلام اين است:"زنده باد خوانندگان منجوق! خوشحالم از اين كه هموطن شما هستم!"
اين يك "شعار انتخاباتي" نيست! اجازه بديد تا منظورم را تو ضيح دهم :


ببينيد! " داستان سارا " برخلاف شخصيت بسيار محافظه كارانه قهرمانان داستانش و همچنين نثر محافظه كارانه اي كه در نوشتن آن به كار گرفتم به هيچ وجه داستاني محافظه كارانه نبود!
اولا اين داستان به زندگي خصوصي و لايه اندروني بخشي از جامعه
مي پرداخت كه در دويست سال گذشته تاثير اجتماعي-اقتصادي-سياسي-فرهنگي فوق العاده زيادي در جامعه ما داشته اند (و هنوز دارند) ولي به دلايل گوناگون در عرصه داستان و فيلم و سريال به آنها كمتر پرداخته شده. (منظورم قشر تاجرو سرمايه دار شهري است -نه خان ها و شاهزاده ها.) به علاوه اين داستان به مسايل جنجال برانگيز گوناگوني مانند مسئله قوميت , مسئله طبقات اجتماعي, مفهوم ملت , مسئله اقليت هاي ديني , مسئله زنان و مهمتر و جنجالي تر از همه جانبداري از "عقل گرايي" در برابر " احساس گرايي" مي پرداخت. با اين حال عكس العمل تندي از جانب خوانندگان نديدم . برخي با دادن اطلاعات كمك به غني تر شدن داستان كردند. چنان كه انتظار داشتم عده اي به رويكرد "طبقاتي" داستان خرده گرفتند اما با لحن كاملا منطقي و همچنين دوستانه. (البته من هم در جواب تصريح كردم كه فقط ذهنيت مردم آن دوران را تصوير كرده ام و ذهنيت خود من متفاوت است).





مي دانم كه مخاطب اين وبلاگ مخاطب خاص است و خوانندگان منجوق را نمونه اي از كل جامعه ايران نمي توان در نظر گرفت. اما داشتن همفكران و همزباناني چند در عالم مجازي خود دلگرمي و غنيمت بزرگي است. ممنون!



همچنان منتظر خواندن نظرات شما درباره داستان سارا وديگر نوشته ها هستم.