۱۳۸۸ خرداد ۲, شنبه

زیبایی و اهمیت رنگ

رنگ ها مهمند! در جایی که تنوع رنگ نیست، زیبایی هم نیست! جایی هم که زیبایی نیست، زندگی زیبا نیست.
من یک باربیشتر قرار نیست در این سرای سپنج، زندگی کنم. پس دوست دارم این اقامت کوتاه، زیبا باشد.
مردم سرزمین بی رنگ و تار، مردمانی افسرده اند. توریست ها کمتر به این سرزمین سفر می کنند. در نتیجه مردم این سرزمین از برکت درآمد جذب توریست و اشتغال زایی آن بی بهره می مانند. اگر در سطح بین المللی بخواهد کنفرانسی، نمایشی و... برگزار شود، انتخاب طبیعی جایی است که رنگ ها در آن جلوه دارند. نه تنها سرزمین رنگین زیباست، بلکه زیبایی ها و سرمایه ها را هم جذب خود می کند. مردمان سرزمین سبز و رنگارنگ وقتی در راهبندان گیر می افتند، دور وبر خود را که سراسر رنگارنگ و زیباست می بینند و کمتر از راهبندان ناراحت می شوند. به این ترتیب کمتر اعصابشان ناراحت می شود. شب هنگام وقتی خسته از کار جلوی تلویزیون می نشینند با دیدن رنگ ها حظ بصری می برند و خستگی کار از تن آنها بیرون می رود.
دشت ها و شالیزار های سبز ایران زمین، زیبا هستند. گنبد های فیروزه ای سرزمین من زیبا هستند. گندمزار های زرد آن زیبایند. پتانسیل آن را دارند که- اگر کشورم تیره و تار جلوه داده نشود- در سال میلیون ها توریست جذب کنند. در برزیل حلبی آباد ها را رنگ می کنند و با آن توریست جذب می کنند! گنجشک رنگ می کنند و به جای قناری می فروشند! یکی دیگر قناری دارد اما آن را در چنان قفس تیره و تار و بدرنگی محبوس کرده که کسی خریدارش نیست.
آری! بعد از سیر شدن شکم و برطرف شدن نیازهای اولیه، نیازی که هست (خیلی خیلی قبل از نیاز به علم و یا بحث های روشنفکری) نیاز به رنگ و موسیقی است. به نظر من، وجود این نیازهای اولیه و ثانوی نیازی به اثبات ندارد. آفتاب آمد دلیل آفتاب! فلسفه ها و ایدئولوژی ها را باید چنان ساخت که این نیازها را در بر بگیرد.
من نمی دانم "تعریف روشنفکری" چیست و مشخصات آن چه هستند. اما اگر روشنفکری آن است که اهمیت رنگ را به سخره می گیرد، چیزی نیست که چنگی به دل منجوق بزند.

۱۳۸۸ اردیبهشت ۳۱, پنجشنبه

داستان ویزای فرانسه

مدتی پیش در نیچر مقاله ای بود در مورد سخت گیری های کنسولگری های فرانسه در دادن ویزا به ایرانی ها.
من مشکل خود مان را در کامنت ها مطرح کردم.


وقتی مجله ای به اعتبار و اهمیت نیچربه چنین مسئله ای می پردازد حتما ما ایرانی ها باید از فرصت استفاده کنیم و مسایل خود را پیش بکشیم. البته خود موضوع شاید با این کار حل نشه، ولی باعث می شه در موارد دیگه بتونیم امتیاز بگیریم. این هم جزو توصیه ها یی بود که پسکین به من کرده بود. البته این گونه نامه نگاری هم آداب خود را دارند. من سعی خود را کردم. ولی باید اعتراف کنم نوشته من در مقابل کامنت زیر ناپخته و بچگانه بود. باید تمرین کرد و یاد گرفت!

I am a "Directeur de recherche" at CNRS and I confirm such an absurd attitude from our authorities. On July 2006 I organized an international workshop and there were 4 Iranian scientists whose papers were accepted. I had sent them all the necessary acceptation and invitation letters with copies to the French embassy. During 2007 and 2008, I had selected a few excelent candidates between a great number of applications for PhD programs, Post-docs and sabbatical year to come to our laboratory (L2S, UMR8506, CNRS-SUPELEC-UNIV PARIS Sud 11), and as required I requested the authorisation and I got negative answer. With the director of our lab we even wrote letters to the direction of CNRS to implore this situation and to stress on the importance of these scientific exchanges. We did not get any answer. Once, I have been invited for a conference in Iran as a keynote speaker, but again I could not go to that conference due to the security authorities recommendation. This situation is absolutely not acceptable for the scientific community. Ali Mohammad-Djafari, Directeur de recherche au CNRS.
12 Dec, 2008
Posted by: Ali Mohammad-Djafari

دیدید نوشته آقای دکتر علی محمد-جعفری چه قدر محکم، مستدل و متین بود. اعتماد به نفس از کلام ایشان می بارد. من ایشان را نمی شناسم. تنها کامنت ایشان را خواندم. بیخود نیست که به یه جایی رسیده! اگر این گونه ایرانی ها در داخل و خارج بیشتر باشند و از حق ایرانی این گونه دفاع کنند، خیلی از مشکلات ما حل می شه. البته نباید فقط از ایرانی ها ی مقیم خارج که به جایی رسیده اند انتظار داشت! ما خودمون هم باید جربزه نشون بدیم.
یک ایرانی دیگه هم کامنت گذاشته بود که خوبه که ویزا نمی دن! استدلالش هم این بود که اگر ویزا ندهند، دانشمندان ایرانی در ایران می مانند و ایران را آباد می کنند و...
در جواب او چنین نوشتم:
These days, scientific research is an international endeavor. By closing the windows towards outside, no nation has any chance of progress in research. Even in a country like USA which has a well-established and prominent scietific community they heavily invest in inviting lecturers and speakers from abroad and in sending their scietists to meetings or courses held abroad. Iran has recently (and very gradually) started to have a little say in the world-class scientific scene. In fact, we regularly hold international meeting in our institute in which scientists and students from around the world participate. Last year a student came from the USA and spent few months here in Iran working on a project under the supervision of one of the researchers in our institute. We go abroad to participate in meetings or as post-docs but this does not mean we want to immigrate and leave our country forever. Such exchanges are vital for progress. To stop or normalize brain drain, the living conditions inside Iran has to be improved. Closing the doors is not a good solution. In fact, if those Iranian students who are currently abroad realize in case they return they will be denied going to conferences abroad, they may stop to consider returning to Iran even if the salaries back home is higher than what they would earn abroad.
13 Dec, 2008
Posted by: Yasaman Farzan

پشت سر گذاشتن خاطره ها، همه عشق ها و دلبستگی ها

هر گوشه از خانه ششگلان، پر از صد خاطره بود. تک تک درختان باغ، تک تک بوته ها، گل ها! وقتی بچه ها کوچک بودند و آقا ودود صبح به سر کار می رفت، بچه ها پشت سر او گریه و بی تابی می کردند. سارا برای آن که آنها را ساکت کند برایشان قصه می بافت. به گل های رنگارنگ بوته لاله عباسی اشاره می کرد و می گفت "این گل ها هم مثل شما آقاجانتان را خیلی دوست دارن. اما گریه نمی کنن. صبح که از خانه می بره بسته می شن تا عصر که بر می گرده، شاد و شنگول دوباره بازبشن. شماها هم برین در باغ بازی کنین تا آقاجانتان برگرده." درختان اقاقیا که موقع امتحانات بچه ها گل می دادند هم ده ها قصه داشتند و...



وقت آن رسیده بود که با این خانه خداحافظی شود. احساسات می گفت" نه"! اماعقل می گفت "بله!" و دختر حاج کاظم کسی نبود که احساسات را بر عقل ترجیح دهد.


اما تخلیه خانه چندان هم آسان نبود. یکی از دلایل به سر رسیدن دوران آن خانه هزینه بالای استخدام خدمه آن بود که روز به روز با بالا استاندارد های زندگی بالاتر می رفت. به خصوص، هزینه تهیه جهیزیه برای دختران خدمه کمرشکن شده بود. اما این خدمه عموما نسل اندر نسل برای خانواده سارا کار کرده بودند و زندگی نوع دیگری نمی شناختند. نمی شد همین گونه با آن ها خداحافظی کرد . بالاخره، سارا و حاج کاظم تصمیم گرفتند که باغی که به هنگام رونق کارخانه خریداری کرده بودند تفکیک کنند و هرقطعه را به یک خانواده از خدمه ببخشند. اما سارا اصرار داشت تا نیم هکتاری که آقا ودود با دست خود کاشته در خانواده حفظ شود. سارا به آقا ودود می گفت:"بچه ها خاطرات زیادی پای آن درخت شاتوت که شما کاشته اید دارند. به هیچ وجه نمی خواهم آن درخت قطع شود. آن نیم هکتار را برای خود نگه داریم." وآقا ودود مردی نبود که حرف سارا را زمین بیاندازد. آن نیم هکتار حفظ شد. اما دیگر نام آن "باغ" نبود. از آن پس به آن "باغچه" می گفتند.



در کنار باغ، کوچه ای قدیمی و باریک بود. می گفتند کاروان های جاده ابریشم از این کوچک گذر می کردند. وقتی بچه ها کوچک بودند داستان های سارا و آقا ودود را درباره این کوچه تعمیم می دادند و مارکوپولو را در حال عبور از آن کوچه تصور می کردند. اندکی پس از تفکیک باغ , آن کوچه را، علی رغم اعتراض های طرفداران حفاظت از آثار قدیمی ،تعریض کردند. قیمت زمین های باغ به طور سرسام آوری بالا رفت. خدمه سابق خانه سارا قطعه های خود را فروختند. درختان باغ قطع شدند و جای آنها واحد های تجاری زشت و بدترکیب سبز شدند. در خیابان کشی جدید، "باغچه" ملکی دونبش شده بود و در نتیجه قیمت آن بسیار بالا رفته بود. اما خانواده قصد فروش آن را نداشت. این باغچه قصه درازی دارد که به آن بر خواهیم گشت.



ادامه دارد...

۱۳۸۸ اردیبهشت ۲۶, شنبه

مریم خانم و دلتنگی هایش

سال هایی که مینا و هوشنگ به خارج رفته بودند برای سارا سال های پرکاری بودند. نساء ننه (مادر رضاعی سارا که به عنوان "سرجهازی" عروس در خانه سارا بود)حسابی پیر شده بود. سارا خود از او مراقبت می کرد. می دانست که خدمه خانه خیلی از او دل خوشی ندارند واگر سارا نساء ننه را به آنها بسپارد چه بسا با او در این روزگار پیری و ناتوانی، خوب رفتار نکنند. محبت سارا به نساء ننه تنها از روی ترحم نبود. او واقعا به این خدمتکار باوفا و قدیمی مانند مادر واقعی خود علاقه مند بود و احساس محبت می کرد.


وقتی نساننه ضعیف و نا توان شد و یال و کوپال او جلوی خدمه ریخت، سارا که همیشه در دل سخت گیری های او را با بچه ها و خدمه مذمت می کرد کم کم فهمید که این زن چه قدر درحق او فداکاری کرده. تازه فهمید چرا مادرش آن همه سفارش احترام و دلجویی از نسا ننه را به او می کرد. کم کم فهمید چرا این مسئله آن قدر مهم بوده که خود حاج کاظم که عموما در مسایل اداره منزل دخالتی نمی کرد، دراین باره سفارش کرده بود.


بگذارید یک مقدار بیشتر رویکرد حاج کاظم را باز کنم: حاج کاظم، پدر سارا، مرد ثروتمند و از نظر اجتماعی قدرتمندی بود. البته همان طوری که قبلا تاکید کردم چون همیشه از دولتمردان دوری می کرد، قدرت او محدوده و سقفی مشخص داشت. اما در آن محدوده، قدرت و نفوذ او غیر قابل انکار بود. خانواده بزرگ و فرزندان پرشمارش همه ازاو حرف شنوی داشتند. افرادی مانند آقا ودود که زیر پر و بالش گرفته بود هم همین طور! کارخانه زیر نظر او و مطابق میل او اداره می شد. همین طور تجارتخانه و املاک وسیع او که در آذربایجان و تهران پراکنده بودند. معروف است که حاج کاظم با وجود اداره این قلمرو بزرگ و رتق وفتق مسایلی که در آن پیش می آمد، مردی بود که ذهن ، فکر و خاطری آرام و آسوده داشت. می گویند حتی در کهنسالی مانند یک جوان ورزشکار که خاطری و وجدانی آرام دارد، عمیق می خوابید!

علت آن بود که حاج کاظم هرگز سعی نکرده بود "همه چیز" را تحت کنترل خود در بیاورد. افراد لایق و قابل اعتماد را شناسایی می کرد و اداره بخش های مختلف قلمرو بزرگ خویش را به دست آنان می سپرد. به آنها احترام می گذاشت. سعی نمی کرد که شخصیت آنها را خرد کند. می دانست کسی که شخصیت خرد و ضعیف دارد همان کسی است که از پشت به آدم خنجر می زند. دست این مدیران را باز می گذاشت تا از هوش و ابتکار خود بهره گیرند و بخش های تحت قلمرو او را اداره کنند. در جزئیات اداره این بخش ها دخالتی نمی کرد. اصلا دون شان خود می دانست که چنین کند. او فقط نظارت می کرد و حمایت از بالا. بسیار مواظب بود که با دخالت های خود اوتوریته مدیران منصوب شده از طرف خود را در نزد زیردستانشان زیر سئوال نبرد. از نظر او منزل و مسایل مربوط به فرزندانش هم یکی از این بخش های قلمرو او بود. البته عزیز ترین بخش آن. مدیریت این بخش را به همسرش مریم خانم سپرده بود و معمولا دخالتی در اداره آن نمی کرد. اگر هم می خواست اظهارنظری بکند حتما با هماهنگی با مریم خانم بود. در واقع با تاکید بیشتر حرف او را تایید می کرد. نکته در اینجاست که وقتی حاج کاظم در مسئله ای مستقیما اظهار نظر می کرد فرزندانش واقعا به دقت گوش می کردند. برای همین تاکید او در باره مدارا و محبت به نسا ننه برای سارا خیلی مهم بود. البته حاج کاظم با دخترها و هم عروس هایش خیلی صمیمی بود. وقت نسبتا زیادی هم با آنان سپری می کردند. با هم مشاعره می کردند و... وقتی دخترها کوچک بودند دایم از سر و کول او بالا می رفتند. اماحاج کاظم حرکتی نمی کرد که دخالت در کار مریم خانم حساب شود و اوتوریته او را زیر سئوال برد.

به داستان برگردیم:
در اواخر دهه سی، مریم خانم هم پیر شده بود. البته برعکس نساء ننه مشکل جسمی نداشت. او هنوز هم ملکه مطلق خاندان بود وبعد ازحاج کاظم همه ازاو حساب می بردند. اما برخی اخلاق های بچگانه پیدا کرده بود. از جمله میل عجیبی به سفر و گشت و گذار پیدا کرده بود. از ارس گرفته تا سرچشمه های زرینه رود، در بیشتر شهرها و دیه ها و آبادی ها یا خود حاج کاظم و مریم خانم و یا یکی از فرزندان آنها یا یکی از برادر خواهر های آنها یکی دو قطعه باغ داشتند. مریم خانم اصراری عجیبی می کرد که به همه این املاک سرکشی کند.
در بیست سال اخیر راه های زیادی در آذربایجان کشیده اند. سفر بین شهرها و آبادی ها آسان شده. اما در آن روزگار، رفت و آمد این قدر آسان نبود. این روزها، اگر به آذربایجان سفر کنید می بینید شهر های کوچک آن هم رستورانی یا کافه ای دارند که توریست محلی را جذب می کنند. مردم شهرهای بزرگ تر در ایام تعطیل به آنجا می روند. مثلا کباب های بناب معروفند. اما پنجاه سال پیش از این خبرها نبود! وقتی مریم خانم با خدم و حشم راه می افتاد تا برای سرکشی به املاک به آبادی های مختلف برود، می بایست به فکر غذای همراهان نیز باشد و برای چند روز آنها تدارک بچیند و با خود ببرد.
مریم خانم وقتی جوان تر بود استاد برنامه ریزی بود. اما وقتی پیر شد حوصله این گونه برنامه ریزی ها را نداشت. انتظار داشت دخترهایش به جای او این کار را بکنند. در بین آنها هم فقط برنامه ریزی سارا را می پسندید. درنتیجه کار و زحمت این سفرها به گردن سارا می افتاد.
از برکت ملی شدن نفت، دیگر در کشور قحطی نیامد. دیگر نیازی به انبار کردن غله برای مصرف روزانه نبود. سبک زندگی ها کم کم عوض شد. کسی دیگر در خانه نان نمی پخت. برای این دوران خانه ششگلان زیادی بزرگ و پرخرج بود. وقت آن رسیده بود که با آن خانه با همه زیبایی ها و خاطرات خوش آن خداحافظی کرد.
ادامه دارد....
توضیح: ششگلان نام محله ای در تبریز است.

۱۳۸۸ اردیبهشت ۲۵, جمعه

خطای آماری و سیستماتیک

از جمله اولین مطالبی که به فیزیکپیشگان آموزش می دهند این است که هر آزمایشی خطا دارد. خطای آماری با جذر تعداد داده آزمایش بزرگ می شود. درنتیجه خطای نسبی با جذر تعداد کم می شود. به عبارت دیگر هر چه آمار آزمایش بالاتر باشد خطای نسبی آماری کاهش می یابد.
هر آزمایشی ولو دقیق خطای سیستماتیک نیز دارد. سئوال این است که آیا این خطا آن قدر بزرگ است که نتیجه آزمایش را تغییر دهد یا خیر.
بیایید به انتخابات به صورت یک آزمایش نگاه کنیم. می دانید که دلیل خیلی از تحریمی ها برای رای ندادن این است که گمان می کنند خطا ی آزمایش چنان بزرگ است که نتیجه به شرکت کردن یا نکردن مردم بستگی ندارد. من با این فرض موافق نیستم. دلایل مختلفی دارم که مرا متقاعد می کند که این فرض تحریمی ها درست نیست. شاید بانمک ترین این دلایل این باشد:"اگر واقعا نتایج از پیش تعیین شده اند، پس چرا برخی کاندیداها و طرفداران نزدیکشان برای جذب رای مردم این گونه خود را به آب و آتش می زنند؟!" البته همه را با این حرف ها نمی توان قانع کرد. برخی بر خواهند گشت و خواهند گفت "همه اش فیلمه!" در شگفتم! یعنی ما رو آن قدر مهم شدیم که دولتمردان برای خوشامد ما فیلم هم بازی می کنن؟!
بیایید فرض کنیم احتمال خطایی که نتیجه انتخابات را تغییر دهد غیر صفر است. به نظر من حتی این هم دلیل خوبی برای شرکت نکردن در انتخابات نیست. یکی به آن علت که حضور ما آمار را بالا می برد و در نتیجه خطای آماری را کم می کند. و دیگر آن که در این آزمایش خاص، احتمال خطای سیستماتیک نیز باآمار کم می شود! هر چه مردم بیشتر مشارکت کنند عرصه بر آنان که به وسوسه تقلب دچار می آیند، تنگ تر می شود.
به علاوه، گیریم احتمال خطای سرنوشت ساز غیر قابل صرفنظر کردن است. ما با رای دادن چه چیز از دست می دهیم؟
عده ای می گویند اگر ما برویم و شرکت کنیم، رئیس جمهور آینده باد به غبغب می اندازد و می گوید من فلان قدر رای آورده ام. برای من هرگز این معما حل نشد: چه گونه این افراد این اندازه مصر هستند که در مورد درصد رای ها دروغ گفته می شود اما در مورد مجموع رای ها هیچ دروغی گفته نمی شود. اتفاقا دروغگویی در مورد دوم کم خطر تر است!
نتیجه: یا خطا کمتر از آن است که نتیجه انتخابات را تغییر دهد (که من شخصا بر این باورم) که در این صورت حیف است از حق رای خود- که در صد سال گذشته خون ها به خاطر به دست آوردنش ریخته شده- استفاده نکنیم. اگر هم نتیجه و شمارش صادقانه نیست، از شرکت در انتخابات ضرری نمی بینیم. در هر صورت
دلیلی که تحریمی ها می آورند از نظر من قابل قبول نیست!

۱۳۸۸ اردیبهشت ۲۴, پنجشنبه

مدار پلانک

در
تصویر مقابل که از اینجا دانلود کردم دقت کنید.
با محاسبه سرانگشتی چند خطی و اندکی شهود می توان فاصله زمین تا مدار پلانک را محاسبه کرد. بله می توان آن" یک ونیم میلیون کیلومتر" را با معلومات فیزیک 1به دست آورد. صبح این محاسبه سرانگشتی را کردم. لذت لحظه ای که به مقدار درست می رسید قابل مقایسه است بالذت خوردن یک شکلات! حتی بهتر از آن! چیزی است در ردیف خوردن باقلوای دستپخت سارا!
می توان مسئله ای بر این اساس برای دانشجویان سال اول فیزیک طراحی کرد.

۱۳۸۸ اردیبهشت ۲۳, چهارشنبه

تشابه ادبیات دو نفر

حدود دو سال پیش علی رغم میل باطنی من و شاهین یک کار مدیریتی پردردسر در پژوهشکده به دوش شاهین افتاد. شرایط طوری بود که شاهین نمی توانست شانه خالی کند. من آن قدر ناراحت بودم که در جلسه معارفه او حاضر نشدم. درطول مدتی که شاهین این مسئولیت را عهده دار بود نشنیدم که حتی یک بار هم خود را "رئیس پژوهشکده" بخواند. در جمع اعضای پژوهشکده خود را "مدیر پژوهشکده" می خواند. در جمع های خانوادگی اگر صحبت به کار کشیده می شد، می گفت:" اخیرا یک کار پر تنش و پر دردسر اجرایی به گردنم افتاده." حتی بیشتر اوقات به مهمانان های خارجی پژوهشکده هم چنین می گفت. یادم هست که آن موقع یکی از همکارانم به نام توماس که یک بلژیکی است مهمان ما در پژوهشکده شده بود. توماس را به اتاق شاهین بردم و معرفی کردم (به عنوان همسرم ). در حین صحبت به طور مرتب از دفتر پژوهشکده زنگ می زدند و نظر می خواستند. شاهین رو به توماس کرد وگفت:" ببخشید! من یک مسئولیت پردردسر..." توماس منظور شاهین را اشتباهی متوجه شد. ظاهرا توماس گمان کرده بود، شاهین یکی از منشی های پژوهشکده است. اندکی بعد که صحبت به فیزیک کشیده شد ، شاهین اظهار نظری کرد. دیدم توماس دارد یک جوری نگاهش می کند. مجبور شدم توضیح دهم که شاهین هم فیزیکپیشه است. همانM. M. Sheikh-Jabbariاست که روی هندسه ناجابجایی کار کرده!
مدتی بعد رامین گلستانیان از انگلیس چند هفته ای به ایران آمد. من تعریف رامین را از شاهین و دیگران زیاد شنیده بودم، اما تا به آن زمان او را ندیده بودم. قبل از این که من وارد شریف شوم او به زنجان رفته بود. رامین چند سال از شاهین بزرگ تر است اما در دانشکده با هم دوست صمیمی بودند. با این حال سال ها بود با هم ارتباط نزدیک نداشتند. درحین صحبت شنیدم که رامین می گوید:"یک کار اجرایی و مدیریتی در زنجان..." آری! او نیز از واژه" رئیس " استفاده نکرد.
بعد به شاهین گفتم با این که مدت ها ست همدیگر را ندیده اید به طرز عجیبی از ادبیات مشابه استفاده می کنید. جواب داد که ادبیات مشابه از ذهنیت و دیدگاه مشابه سرچشمه می گیرد.

۱۳۸۸ اردیبهشت ۲۲, سه‌شنبه

ساده صحبت کنیم

وقتی در وبلاگ هایمان در مورد انتخابات می نویسیم، بهتر است تمام نیروی فکری و تمام معلومات خود را به کار گیریم تا حتی الامکان دقیق بنویسیم. سعی کنیم اشکالات منطقی بحث مان کم باشد. سعی کنیم از رویداد های تاریخی در جاهای مختلف دنیا و همچنین نظر های بزرگان فلسفه و علوم اجتماعی و سیاسی بهره گیریم و... البته من هیچ وقت دوست نداشته ام که حرف دیگری را قرقره کنم. همان طوری که تا کنون ملاحظه کرده اید، تا وقتی خودم مطلبی را هضم نکرده باشم، در وبلاگم نمی آورم.
نکته ای که می خواهم بگویم آن است که آن چه که در نوشتار نقطه قوت به حساب می آید، چه بسا در گفتارهای ساده و روزمره نقطه ضعف شمرده شود. واقعیت این است که صحبت های داخلی تاکسی واتوبوس، بحث های بعد از شام در مهمانی های خانوادگی، صحبت های سر صف نان بربری، گپ های دکان سلمانی و...هستند که نظر خیلی از افراد را درباره رای دادن ویا ندادن شکل می دهند. حتی اگر شخص خود اهل مطالعه و تفکر و... باشد درچنین موقعیت هایی حوصله شنیدن حرف های عمیق ندارد . سعی بر دقیق کردن بحث در این موقعیت ها عملی لغو است چرا که مخاطب معمولا خیلی دقیق گوش نمی دهد! نقل قول از بزرگان و استفاده از کلمات قلمبه سلمبه و استناد به تئوری ها اغلب حمل بر خود نمایی می شود و نتیجه معکوس دارد.
سعی کنید از استدلال های ساده و مردم پسند استفاده کنید. از جملاتی از این دست:
" خوب ! یک رای هم باز یک رایه دیگه!"
" حالا ما که چیزی از دست نمی دیم، بریم رای بدیم ببینیم چی می شه."
" ازما حرکت، از خدا برکت"
این جور استدلال ها اگر به تواتر شنیده شوند، حتما اثر می گذارند. البته نه روی لجبازها. وقت خودتان را با لجباز ها هدر ندهید. به جای این که یک نفر لجباز را قانع کنید (که نمی توانید) می توانید چند نفر آدم غیر لجباز را قانع کنید. با این که لجبازها خیلی خودشان را مهم می دانند، اما واقعیت این است که رایشان بیشتر از دیگران مهم نیست!!
به جای آن که بحث های طولانی با یک شخص (به منظور مخ او را زدن) کنید بهتر است یکی دو جمله کلیدی ساده را در عرض چند روز و در موقعیت های مناسب به او یادآور شوید. این گونه هم کمتر خسته می شوید و هم سعی شما اثر بخش تر خواهد بود.
هر چه مسئله را ساده تر جلوه دهید احتمال این که عده بیشتری با شما همراه شوند بیشتر می شود.
بحث های طولانی با لجباز ها، شخص ثالث غیر لجباز رانیز از انتخابات دلزده می کند. پس از این کار حذر کنید.
شعر و ضرب المثل و روایت حکایت تاثیر گذاری شگرفی دارد. با به کار بردن این سه زودتر به نتیجه خواهید رسید.

۱۳۸۸ اردیبهشت ۲۰, یکشنبه

یک ماه آینده

حدودا یک ماه به انتخابات ریاست جمهوری مانده. حرکت های اجتماعی در یک ماه آینده تاثیر زیادی در نتیجه انتخابات خواهند داشت. بگذارید از ادبیات شاهین استفاده کنم. همه این کاندیداها درهدف مشترک هستند. همه خواهان ایرانی پیشرفته هستند. همه می خواهند فقر ریشه کن شود و مردم ایران در رفاه زندگی کنند. همه می خواهند ایرانی در برابر خارجی سر افراز باشد. گمان نمی کنم هیچ کدام از کاندیداها- از مشهورترین آنها گرفته تا بی نام و نشان ترین آنها- چیزی جز این بخواهد. گمان می کنم همان طور که من و شما مملکت مان را دوست داریم آنها هم آن را دوست داشته باشند. دلیلی ندارد که غیر از این باشد!
اما این کاندیدا ها در چشم انداز و استراتژی ها ی انتخاب شده با هم فرق می کنند. برای ریشه کن شدن فقر یکی به کمک مالی مستقیم می پردازد. اما دیگری گمان می بردکه برای ریشه کن شدن فقر باید از تولید کننده داخلی حمایت کرد تا بیکاری ریشه کن شود. باید بیمه ها و خدمات اجتماعی را تقویت کرد و...
همین طور در برابر مسایل مهم دیگر چشم انداز ها ی کاندیدا متفاوت هستند.
عملکرد ریاست جمهور آینده، که بر چشم انداز او استوار است، در زندگی روزمره ما -هم به عنوان یک شهروند عادی و هم به عنوان یک پژوهشگر- تاثیر می گذارد. در نتیجه نمی توان این مسئله را نادیده گرفت. در برخی کشورها پژوهشگر ها وبسایتی گروهی تدارک می بینند که در آن هر کدام نظرات خود را درباره انتخابات از طریق Youtubeدر اختیار دیگران می گذارند و آنها را تشویق به رای دادن می کنند. من گمان نمی کنم این روش در ایران جواب دهد (هم به دلایل تکنیکی نظیر سرعت کم اینترنت و هم به خاطر این که خود قشر پژوهشگر در ایران چندان شناخته شده نیست که حالا مردم به بخواهند به حرف کسی به علت پژوهشگر بودن گوش کنند!!) .
اما هر کدام از ما اگر یک ماه آینده سعی کنیم با روش های سنتی و شناخته شده در فرهنگ مان، به راحتی می توانیم حدود پنجاه نفر را قانع به رای دادن کنیم.
دینامیک حرکت های اجتماعی و سیاسی خطی نیست. بعد از این که تعداد به یک آستانه رسید ، تسری غیر خطی می شود. کوشش من و شما احتمال دارد نقطه شروع یک حرکت عظیم شود. احتمال آن البته زیاد نیست. اما به آغاز کردن کوشش می ارزد. البته باید از تجارب قبلی درس بگیریم تا هزینه ای که برای این کوشش می پردازیم کمینه باشد و تاثیر گذاری آن بیشینه باشد.
در باره این که انتظارات من از رئیس جمهور آینده چیست قبلا مفصلا نوشته ام. در چند پست بعدی می خواهم روی برخی نکات انگشت بگذارم که کمک می کند تا هزینه چنین کوششی کمینه و تاثیر گذاری آن بیشینه شود.
البته آن چه که خواهم گفت سیاسی نخواهد بود (من آدم سیاسی نیستم ودر سیاست نیز سر رشته ای ندارم ). این نکات در مورد کوشش هایی از جنس دیگر هم می تواند مهم و کار ساز باشد.
همین جا تا کید می کنم که به علت حساسیت موضوع، از نمایش نظرات تند وتیز معذورم. اما همه نظرات را خواهم خواند و اگر جوابی داشتم در لا به لای سخنم تلویحا پاسخ می دهم.

۱۳۸۸ اردیبهشت ۱۹, شنبه

قسمت سوم و پایانی- چشم انداز آینده در مدل یک فروشگاه بزرگ

در دو قسمت قبلی به تبیین نظر شخصی خود برای مدل بهینه برای توسعه پژوهش در قالب یک مثال اقتصادی پرداختم. به نظر من در قدم اول مدل دکه شروع خوبی است که خوشبختانه در بحث پژوهش فیزیک در کشور این قدم با زحمات دست اندر کاران برداشته شده است. در حال حاضر به نظر من مدل توسعه یک فروشگاه بزرگ بر مدل دکه های زنجیره ای برتری دارد. هر چند که این مرحله دوم به انجام نرسیده و هنوز در آستانه ورود به آن هستیم، فکر کردن به قدم بعدی و چشم اندازهای متفاوت متصور برای آینده در قالب یک فروشگاه بزرگ مفید و بلکه ضروری است.
فرض کنید که دارای یک فروشگاه نسبتا بزرگ هستیم و این فروشگاه در کار خود موفق است. در تناظر با مرحله قبلی دو چشم انداز برای توسعه فروشگاه متصور است: یکی این که به تاسیس یک فروشگاه دیگر، مشابه فروشگاه اول بیاندیشیم و در بلند مدت آن را به یک فروشگاه زنجیره ای ارتقا دهیم (مدل فروشگاه های زنجیره ای) و یا این که با توسعه فروشگاه مورد نظر آن را به فروشگاهی مجلل در یک برج چندین طبقه که هر طبقه آن به طور اختصاصی یک نوع کالا عرضه می کند تبدیل کنیم (مدل برج-فروشگاه). در هر صورت ودر هر دو چشم انداز فوق اداره فروشگاه زنجیره ای و یا برج-فروشگاه به داشتن یک هیات مدیره و مدیران متعدد میانی نیاز دارد و صحبت هر یک از این دو بدون توجه به تربیت نیروی متخصص مورد نیاز طی مسیر شکل گیری، واقعی به نظر نمی رسد.
در مدل فروشگاه زنجیره ای تاکید بر دست یابی به سود هر چه بیشتر با عرضه محصولاتی با استاندارد متوسط در سطحی بسیار وسیع است. اما در مدل برج-فروشگاه تنوع کیفیت از متوسط تا اعلا مد نظر است. در اداره هریک از بخش های یک برج-فروشگاه علاوه بر فن اداره یک فروشگاه نیاز به تخصص ویژه برای ارائه محصول درجه یک و اعلا نیز وجود دارد. در حالی که اداره یک فروشگاه زنجیره ای بیشتر نیازمند مدیریت قوی و نه تخصص در تشخیص کیفیت کالاست.

به نظر من مدل برج-فروشگاه از این جهت که در آن امکان ارائه کالای درجه یک و اعلا وجود دارد، بر مدل فروشگاه زنجیره ای برتری دارد. هرچند ممکن است این نظر من در این مثال اقتصادی از لحاظ سود خالص خیلی مقرون به صرفه نباشد، در ما به ازای آکادمیک ودر مدل توسعه پژوهش که غایت هدف آن بر اساس کیفیت ونه کمیت تعریف می شود قطعا برتری دارد.

ممکن است تصور شود که مدل توسعه دکه های زنجیره ای در مرحله دوم می تواند مقدمه مناسبی برای مدل فروشگاه های زنجیره ای در مرحله سوم باشد. اما به علت اختلافات اساسی موجود در طرز فکر ناظر بر اداره دکه –مستقل از تعداد آن- با فروشگاه به نظر من گذر از دکه های زنجیره ای به فروشگاه زنجیره ای- اگر ناممکن نباشد گذاری پر خطر است و نیازمند جهش فکری بزرگی از سوی اداره کنندگان است.
حال باید دید که آینده چگونه رقم خواهد خورد.
به امید آینده ای بهترشیخ جباری 27/1/88

۱۳۸۸ اردیبهشت ۱۸, جمعه

پلانک 1

درباره ماهواره پلانک مطلب کوتاهی در هموردا نوشته ام که می توانید در اینجا بخوانید. بعدا در همین وبلاگ شخصی ام این بحث را ادامه خواهم داد.

۱۳۸۸ اردیبهشت ۱۶, چهارشنبه

بخش دوم- مدل توسعه دکه های زنجیره ای یا یک فروشگاه بزرگ

فرض کنید که پس از مدتی کسب و کار دکه مزبور – که ابتدا فقط با فروش روزنامه شروع به کار کرده بود-رونق گرفت ودر کنار روزنامه، مجله و کتاب های جیبی ، کم کم تنقلات و پفک و تخمه و پف فیل را نیز به اقلام خود افزود وبا پیشرفت بیشتر، جلوی دکه خود سایه بانی زد و برای رهگذران چراغی نیز روشن کرد و به فضای اطراف دکه خود رسید و خلاصه در دکه داری به نهایت خود رسید. کم کم صاحب دکه سرمایه بیشتری می اندوزد و امکان توسعه کار برایش مهیا می شود. دو امکان وجود دارد که باز به دو چشم انداز متفاوت مربوط می شوند:
یکی این که دکه مزبور وسرمایه گرد کرده را تبدیل به یک دکان کوچک کند و یا این که دکه دیگری یک چهارراه آن طرف تر درست کند و مثلا پسرش یا برادر کوچکترش را در آنجا به کار بگمارد. هر کدام از این دو البته نقاط مثبت خود را دارند . تهیه دکان تثبیت بیشتری به همراه دارد و مکانی است که علاوه بر ارزش افزوده ملک، قابلیت فروش اجناسی با تنوع بیشتر را فراهم می کند. از سوی دیگر داشتن دو دکه سود دهی بیشتری در کوتاه مدت دارد. مهمتر آن که شخص مزبور دیگر در کار دکه داری خبره است و احتمالا این نکته تضمین ذهنی بیشتری به شخص می دهد.به هر حال خصوصیت دکه سود آوری بیشتر در کوتاه مدت و خصوصیت دکان سود آوری نسبی در بلند مدت و ثبات بیشتر است. حال خود می توانید در حالت ایده آل مثال بالا را تعمیم دهید و به چشم انداز مورد نظر من در این «مرحله دوم» دست یابید: یکی بعد از مدتی سر تمام چهار راه های شهر تعداد زیادی دکه دارد – مدل دکه های زنجیره ای- که هر کدام روزنامه، کتاب جیبی و احتمالا تنقلات و تخمه و آجیل نه چندان مرغوب –اما با توجه به وسعت دامنه عمل- با تیراژی بالا می فروشد و سود خوب و درآمدی مناسب دارد. دومی که به توسعه دکان خود مشغول بوده اکنون صاحب یک فروشگاه بزرگ شده است.

به نظر من، در حال حاضر –به لحاظ کار تحقیقی در علوم پایه و به ویژه فیزیک در مرحله انتخاب بین این دو چشم انداز متفاوت قرار گرفته ایم. انتخابی که به سلیقه من درست و مناسب می آید انتخاب دوم یعنی مدل توسعه یک فروشگاه بزرگ است. هر چند که دوستان دیگری ممکن است نظر به اولی داشته باشند. باز هم تاکید می کنم که هر کدام از این دو سلیقه به جای خود محترم و با ارزش است.
بگذارید این نکته را کمی بازتر کنم:

الف) تاجر موفق کسی است که جنسی را عرضه کند که خریدار داشته باشد. از این رو تاسیس فروشگاهی مجلل که در آن آجیل و تنقلات درجه یک و اجناس لوکس عرضه می شود در جامعه ای روستایی که عموم نیازهایشان توسط فروشنده ای دوره گرد یا یک دکه کوچک قابل وصول است به دور از شرط اولیه تجارت و کسب و کار است. از همین رو نقطه شروع می بایستی که از یک دکه کوچک باشد. اما شاید این روند باید در مرحله دوم بازنگری شود. به هر صورت چشم انداز "دکه های زنجیره ای" قابل تامل است.
ب) به نظر من- و تاکید می کنم که این نظری مبتنی بر سلیقه شخصی است و منافی نظر مقابل نیست- مدل توسعه دکه های زنجیره ای ومدل توسعه یک فروشگاه بزرگ لزوما منافی هم نیستند و می توانند به موازات هم دنبال شوند البته نه توسط یک شخص یا یک گروه بلکه توسط گروه های مختلف.
پ)علاوه بر سود آوری بیشتر در بلند مدت یکی از عوامل متمایز کننده مدل یک فروشگاه بزرگ نسبت به مدل دکه های زنجیره ای تنوع و کیفیت بالاتر محصولات عرضه شده است. هرچند در یک فروشگاه بزرگ، عموما کالاها استانداردی متوسط و رو به خوب دارند، بهترین و درجه یک و اعلا نیز نیستند. اما در مدل دکه های زنجیره ای ، اجناس با تیراژ بسیار بالا ولی با تنوع کم و با کیفیتی نسبتا نازل عرضه می شوند.

ت) در تطابق این مثال دنیای تجارت با دنیای تحقیق باید جای کالای عرضه شده را مقالات تولید شده، کمیت و تیراژ کالاها با کمیت وتعداد مقالات تولید شده و کیفیت کالا با کیفیت کار تحقیقی مورد نظر عوض کرد. همچنین باید توجه داشت که کار تحقیقی یک کار بین المللی است و محل عرضه و کسب و کار آن نیز باید بین المللی باشد و البته در سطح بین المللی نیز موسسات با استاداردهای متفاوت وجود دارند و هر یک تولیداتی در حد بضاعت خود دارند. اما نکته وجود استانداردی مشخص و جا افتاده است.

ث) یکی از عواملی که به توسعه کمک شایانی می کند جذب و استفاده از سرمایه های خارج (اعم از انسانی و مالی)
و به ویژه ایرانیان مقیم خارج است و یکی از مهمترین نکات برای موفقیت در جذب سرمایه خارجی داشتن زیرساختهای مناسب است.
درمورد بحث توسعه آکادمیک نیز این نکته مصداقی صریح و بارز دارد. در بخش اول گفتیم که برخی ترجیح می دهند که مدارج ترقی را در فروشگاهی بزرگ طی کنند –چرا که شرایط رشد را در قالب کار در فروشگاهی بزرگ مهیاتر از درست کردن دکه ای از آن خود می بینند. حال تصور کنید که شخصی پس از مدتی کار دریک فروشگاه بزرگ تصمیم به کار یا سرمایه گذاری در کسب و کار "دوستان قدیم" که با تاسیس دکه کار خود را شروع کرده اند گرفت. از این منظر هم مدل یک فروشگاه بزرگ بر مدل دکه های زنجیره ای برتری دارد، زیرا امکان بسیار مناسب تری را بر استفاده از امکانات و سرمایه های خارجی فراهم می کند. البته باید تاکید کنم که به نظر من هر چند باید تلاشی جدی و واقعی برای استفاده از پتانسیل سرمایه های خارجی نمود، برنامه ریزی خود را نباید صرفا بر اساس آن بنا کرد.
در قسمت آخر به ارائه چشم اندازی برای آینده می پردازم...



محمد مهدی (شاهین) شیخ جباری

۱۳۸۸ اردیبهشت ۱۴, دوشنبه

مدل های مختلف پیشرفت و توسعه پژوهش در علوم پایه

مقدمه
از حدود بیست سال پیش (یا به نظر عده ای کمی بیش از آن) درکشور ما ودر حوزه فیزیک خوشبختانه محافلی با دغدغه پرداختن به پژوهش در علوم بنیادی شکل گرفته اند. از آن جا که کشور ما در امر پژوهش در علوم وبه خصوص در فیزیک نوپاست معمولا دید و چشم اندازی (vision) روشن و مشخص برای ادامه کار وجود ندارد. تا کنون با سعی و خطا و بنا به شرایط در هر مرحله این چشم انداز (vision) و راهکارها (tactic) و رهیافت های(strategy )مربوطه تدوین می گردید. از طرفی بدون داشتن یک چشم انداز درست و واضح که خود مبین و ناظر به هدف نیز باشد اداره و برنامه ریزی برای یک پژوهشگاه در کشوری که چنین موسسه ای متاسفانه ما به ازای دیگری ندارد راه به جایی نخواهد برد. روش سعی و خطا صرفا برای پیدا کردن راه و انتخاب راهکار یا رهیافت می تواند به کار آید نه انتخاب و تبیین هدف و از آن مهمتر داشتن یک چشم انداز. دراین خصوص بنا به مقتضیات زمانی و مکانی مدل های مختلفی قابل تصور است و این که کدام خط مشی در بلند مدت نتیجه بهتری خواهد داد بیشتر از هر چیز به هدف گذاری و داشتن چشم اندازی مناسب در توسعه پژوهش فیزیک مربوط می شود. در این نوشته در پی آن هستم که در قالب مثالی که برای عموم قابل لمس باشد چند مدل مختلف را که با چشم اندازهای متفاوت طراحی شده اند بیان کنم. توجه کنید که انتخاب این مثال در برخی نکات قابل مناقشه نیست اما در کلیت مطلب گویای چشم انداز مورد نظر من است.

همچنین در خلال این نوشته به تبیین معنا و تمایز بین مفاهیم بنیادی، اساسی ورایج در علم مدیریت و برنامه ریزی نظیر تاکتیک یا راهکار، استراتژی یا رهیافت، اهداف مقطعی ، هدف و چشم انداز می پردازم. به زعم من این تمایزها بسیار مهم هستند. به ویژه بحث اصلی من در مورد چشم انداز خواهد بود. لازم به ذکر است که من به هیچ وجه خود را عالم و محیط بر علم مدیریت نمی دانم.

در مورد هدف فکر می کنم که مناقشه جدی بین افراد وجود نداشته باشد و هدف از کار پژوهش در علوم پایه وبه خصوص فیزیک تولید علم با کیفیت قابل طرح در سطح جهانی است که مبنا و استانداردهای شناخته شده خود را دارد. اما درسطح بین المللی چشم انداز های متفاوتی برای نیل به این هدف اتخاذ می شود.
مثال مورد نظر من چیزی است که در زندگی هر کسی به خصوص از طبقه متوسط اقتصادی پیش می آید. شخصی را در نظر بگیرید که سرمایه اندکی از نظر مادی و تجربه کار دارد ودر آستانه ورود به بازار کار است. طبعا هم هر کسی به فکر تثبیت و پیشرفت در موقعیت خود است. از همین ابتدا دو چشم اندز متفاوت که البته هر دو ناظر به پیشرفت اقتصادی شخص به عنوان هدف- هستند متصور است:

الف) به عنوان یک کارگر یا فروشنده در یک فروشگاه و یا شرکت یا مجتمع بزرگ تجاری مشغول به کار می شودو حداکثر تلاش، خلاقیت و نیروی خود را صرف پیشرفت پله پله در شرکت یا فروشگاه مزبور کند و هدف غایی اش رسیدن به مدیر عاملی شرکت مزبور باشد.

ب) با همان بضاعت اندک خود کسب و کاری ساده –مثلا فروشندگی دوره گرد و یا حداکثر دکه ای کوچک- راه اندازی کند و باز هم نهایت تلاش، پشت کار و خلاقیت خود را به کار می گیرد تا وضعیت کسب وکار دکه مزبور را ارتقا بخشد.

این دو روش در هدف تقریبا یکی هستند اما چشم اندازهایی کاملا متفاوت دارند و صد البته اهداف مقطعی، رهیافتها و راهکارهای مناسب و متناسب خود را نیز می طلبند. در مورد اول، نکته مهم چشم انداز رسیدن به مقامی شاخص در سطح مدیریت یک فروشگاه یا شرکت بزرگ مورد نظر است و این که شخص در هر مرحله استقلال عمل داشته باشد اهمیتی ندارد. اما در مورد دوم تاکید بر استقلال رای و عمل است.

مصادیق فکری هر دو مورد فوق در جامعه پژوهش-محور ایرانی وجود دارد: گروهی ترجیح می دهند که با ورود به دانشگاه ها و موسسات معتبر دنیا و با کار شبانه روزی جای خود را در آنجا تثبیت کنند و گروهی نیز ترجیح داده اند که بضاعت خود را در کشور سرمایه گذاری کنند و باز هم با کار و تلاش شبانه روزی به پا گرفتن پژوهش در کشور کمک کنند- با وجود آن که تفاوت بین دکه و فروشگاه را نیز نیک می دانند.
در مثال فوق یادآوری دو نکته ضروری است: اول آن که هدف پژوهش در علوم بنیادی بحث تولید علم است ونه تجارت آن و مثال فوق در مورد تجارت و اقتصاد صرفا از باب تمثیل آورده شده و دوم آن که انتخاب هر یک از این چشم انداز ها یک انتخاب شخصی و سلیقه ای است و هر دو به جای خود محترم اند و همچنین نکته مشترک هر دوبه کارگیری تمامی امکانات و توان و خلاقیت ها برای نیل به هدف است.
در چشم انداز اول به علت جا افتاده تر بودن شرکت یا فروشگاه بزرگ از همان ابتدا چشم انداز هدف و چشم انداز مسیر وهمچنین اهداف مقطعی تا حد زیادی مشخص و معین هستند. اما در مورد دوم چشم انداز های مختلفی در مسیر و همچنین اهداف مقطعی متفاوتی قابل تصور هستند وحتی ممکن است که انتخاب این چشم انداز های مختلف نیل به هدف را نیز تحت تاثیر قرار دهند. پس جا دارد چشم انداز دوم را با دقت بیشتری بررسی کنیم.
تطابق دو چشم انداز فوق با بحث پژوهش بسیار روشن می نماید: عده ای با رفتن به دانشگاه های معتبر چشم انداز اول را بر می گزینند وهرگز به فکر بازگشت به کشور نیستند-زیرا در کشور فعلا فروشگاهی بزرگ که آنها بتوانند در آن مشغول به کار شوند وجود ندارد. عده ای نیز با هدف ساخته شدن فروشگاهی بزرگ در کشور چشم انداز دوم را برگزیده اند و در سطح دکه مشغول به کار هستند. بخش دوم این نوشتار ناظر به چشم اندازهای متصور برای توسعه دکه خواهد بود.
محمد مهدی (شاهین) شیخ جباری

۱۳۸۸ اردیبهشت ۱۲, شنبه

نظر های شما در مورد ساختن عدن نوین

دوستان عزیز،
من منتظر خواندن نظرهای سازنده شما در مورد "ساختن عدن های نوین" هستم. در مورد عملی بودن یا نبودن این ایده، برداشت تان از "عدن نوین" و ساختن آن، تجربه های خود و نزدیکانتان در این مورد نظراتتان را بنویسید.
شاهین حدود سه هفته پیش می گفت می خواهدنظرات خود را درباره توسعه آکادمیک و راه های مختلف آن بنویسد.وقتی ایده های خود را تعریف کرد، هر دو دیدیم که حال و هوای وبلاگ منجوق را دارد.
در چند قسمت بعد نوشته های شاهین را منتشر می کنم.
در واقع شاهین نیز عدن خود را در این نوشته ها تصویر می کند البته به زبان خودش.
در مورد نوشته های شاهین هم نظرات سازنده خود را بنویسید. هم من و هم شاهین استقبال می کنیم.
بعدا داستان سارا را پی خواهیم گرفت.

۱۳۸۸ اردیبهشت ۱۱, جمعه

ماراتن

دو هفته گذشته داشتم سفر می کردم. هفته پیش رفتم ورشو و بعد آمدم مونیخ. امروز بر می گردم ایتالیا. جای شما خالی، خوش گذشت! یک سمینار در ورشو دادم.سمینار دیگری هم در موسسه ماکس پلانک که میزبان اصلی من در مونیخ بود دادم. دیروز هم در دانشگاه لودویگ، یک سمینار عمومی (colloquium) دادم. موضوعات سمینار ها متفاوت بودند ومن یه کم خسته شدم.


یاد خاطره ای افتادم که یکی از همکارانم به نام Alex Kusenko تعریف می کرد. آلکس الان در UCLAاست و با هم یک مقاله داریم. تعریف می کرد و می گفت که وقتی می خواست کار دایم در آمریکا پیدا کنه، در عرض 7روز 9 سمینار داده. برنامه ریزی کرده و از ساحل شرقی به ساحل غربی سفر کرده تا در دانشگاه های مختلف سمینار ارایه بده. می دانید که آمریکا آن قدر بزرگه که ساحل شرقی و غربی آن، سه ساعت با هم اختلاف ساعت دارند! کاری که آلکس در آن هفت روز کرده، چیزی نزدیک به خودکشی بوده. من این رو در دو هفته گذشته بیشتر تونستم درک کنم.


برعکس آن چه که بعضی ها فکر می کنند زندگی در خارج، زیاد هم آسان نیست ! در واقع، سخته! خیلی هم سخته!