۱۳۸۸ آبان ۸, جمعه

تخصصي با غير تخصصي

همان طوري كه قبلاً گفتم حفظ محيط زيست يك موضوع تخصصي است. دامنه آن هم خيلي وسيع است. از سياست گذاري انرژي در سطح جهاني و كشوري گرفته تا مصرف آب و مواد شوينده و بازيافت زباله در آشپزخانه منازل. همان طوري كه ديديم حتي يك موضوع به ظاهر ساده مانند رها سازي ماهي قرمز هفت سين در رودخانه ها و بركه ها وآبگير هاي طبيعي مي تواند براي محيط زيست مسئله ساز باشد. بدون نظر خواستن از يك متخصص نبايد چنين اقدامي كرد. تخصص محيط زيست شاخه هاي فراوان دارد. برخي رشته ها مانند معماري يا عمران فوق تخصص محيط زيست دارند.
وقتي من دانشجو بودم به يكي از دوستانم كه او هم دانشجو بود پيشنهاد دادم كه يك فعاليت دانشجويي براي حفظ محيط زيست شروع كنيم.
دوستم در جواب گفت كه چرا ما بايد چنين كاري كنيم. به من يادآوري كرد كه كساني هستند كه متخصص محيط زيست هستند و در اين باره معلوماتي بسيار وسيع تر از ما دارند. دوستم تاكيد كرد كه چنين كساني خيلي بهتر از ما مي توانند در جهت حفظ محيط زيست فعاليت كنند. البته اين صحيح است كه يك متخصص مي تواند كارهايي بكند كه از عهده يك غير متخصص بر نمي آيد. اما وجود متخصصين محيط زيست (كه قطعا وجودشان ضروري و مغتنم است) به اين معني نيست كه نبايد فعاليتي توسط غير متخصصان انجام گيرد.
ببينيد! فرض كنيد در كشور ما به اندازه لازم متخصص محيط زيست كارآمد ماهر و باسواد وجود دارد. (من آمار ندارم اما بنا به مشاهده نتيجه كار تصور نمي كنم اين فرض درست باشد . با اين حال اجازه بدهيد با همين فرض جلو برويم.) حال فرض كنيد من به عنوان يك شهروند معمولي غير متخصص و نا آگاه دو تا ماهي هفت سينم را در تالابي رها مي كنم و به خانه بر مي گردم! بعد صد تا متخصص ماهر و كارآمد بايد بيايند و دسته گلي را كه من به آب داده ام جمع كنندو چه بسا موفق هم نشوند. حفظ محيط زيست مسئله اي است كه جنبه اي از آن كاملا اجتماعي است. بايد آگاهي اجتماعي غير متخصصان بالا رود. گروه هاي مردمي و دانشجويي مي توانند به طور موثر اين نقش را ايفا كنند. مردم ما كه زياد روزنامه خوان نيستند! برخي هم كه تيتر خبرهاي سياسي روزنامه ها را دنبال كنند به سراغ بخش محيط زيست آن نمي روند. صداو سيما هم كه...
پس من وشما بايد آگاهي خود را با مطالعه و با مشاوره با متخصصين بالا تر ببريم و سعي نماييم كه حداقل افراد دور و بر خود را در مورد لزوم حفظ محيط زيست و راه هاي آن آگاه سازيم. تحقق اين امر يك كار اجتماعي وسيع مي طلبد كه از عهده متخصصين امر به تنهايي بر نمي آيد. در كشورهاي پيشرفته دنيا در كنار انواع و اقسام متخصصان محيط زيست گروه هاي دانشجويي و مردمي غير متخصص هم فعاليت مي كنند. همين افراد ند كه آگاهي عمومي را بالا مي برند.

۱۳۸۸ آبان ۷, پنجشنبه

باز هم درباره ماهي به ظاهر بي آزار هفت سين

در اين مقاله نوشته شده كه يه بنده خدا ماهي در رودخانه تايمز آزاد كرده و براي خاطر اين كار جريمه شده.
اينو نوشتم تا ايراني هاي مقيم خارج با همچين كاري خودشون رو توي دردسر نياندازند و ايراني هاي داخل هم بيشتر به فكررودخانه ها و تالاب ها و بركه هاي طبيعي سرزمين خوشگل خودمون باشن.
باز هم مي گم رها كردن ماهي در حوض خانه يا استخر پارك محل ايرادي ندارد. اصلا نگه داري ماهي درتُنگ كوچك خيلي ظالمانه است. وجود ماهي در آبنما هاي مصنوعي مناطق مسكوني مفيد هم هست چرا كه جلوي تكثير پشه را مي گيرد. كساني كه در منزل باغچه و حوض ماهي دار دارند مي گويند آبياري باغچه با آب اين حوض باعث رشد سريع تر گياهان مي شود چرا كه ماهي ها، آب حوض را با فضولات خود غني از مواد آلي مي كنند. اما رها سازي ماهي هفت سين در آبگيرهاي طبيعي كه اكوسيستم ظريف و شكننده خود را دارند مي تواند مشكل آفرين باشد.

۱۳۸۸ آبان ۶, چهارشنبه

ماهي قرمز: حافظ محيط زيست يا مخرب آن

پس از سيل سطح فاضلاب ها بالا مي رود. فاضلاب مي تواند با منابع آب تميز قاطي شود و آنان را آلوده سازد. بنابه اين مقاله نيچر-نيوز عده اي ازبرنامه ريزان شهري
پيشنهاد داده اند كه حوضچه هايي در كنار شهرها احداث شوند تا آب سيل به سوي آنها سرازير شود. اين طرح اشكالي دارد و آن اين است كه در آنها جلبك هايي (algae) رشد مي كنند كه چندان مورد پسند مردم نيستند. در نتيجه قيمت زمين ها ي اطراف پايين مي آيد و ضرر اقتصادي به مالكان وارد مي شود (تفسير اقتصادي از من بود نه از مقاله نيچر-نيوز!). پيشنهاد شده كه در اين حوضچه ها ماهي قرمز بياندازند. همان طوري كه مي دانيد ماهي قرمز جلبك ها را مي خورد و مانع از سبز رنگ شدن آب حوضچه ها مي شود. به علاوه منظره ماهي قرمز خوشتر از آب جلبك دار است. اين بود محتواي اين مقاله نيچر-نيوز! در ضمن مقاله يك مرجع دارد كه يكي ازنويسندگان آن يك ايراني است به نام كاظمي يزدي.
در برخي مناطق مالاريا خيز هم براي جلوگيري از ازدياد پشه ها ماهي قرمز در مرداب ها مي اندازند. با اين حال در مورد آزاد سازي ماهي ها درمحل هايي مانند مرداب ها و تالاب هاي طبيعي بايد تامل فراوان كرد. ماهي قرمز جلبك ها و ... را كه ماده غذايي لازم براي آبزيان بومي است از بين مي برد. همان طور كه در نوشته قبلي ام گفتم ماهيان قرمز به سرعت تكثير مي شوند و هوا و فضاي لازم براي ساير آبزيان را اشغال مي كنند. به علاوه مي توانند انگل هايي داشته باشند كه براي ساير آبزيان كشنده اند. در نتيجه در خيلي از كشور ها مانند ايتاليا يا آمريكا ماهيان قرمز، آفت (pest)در نظر گرفته مي شوند. در اين كشور ها به مردم آموزش داده مي شود كه ماهيان خود را در رودخانه ها و مرداب ها رها نكنند چرا كه اكوسيستم آبي را تخريب مي كندو باعث از بين رفتن ماهياني مي شود كه ارزش غذايي دارند و قوت مردم محلي را تشكيل مي دهند. وقتي اكوسيستم و آبزيان طبيعي يك تالاب از بين مي رود ديگر نمي توان از آن بهره برداري اقتصادي به عنوان مقصد اكوتوريسم كرد.
همان طور كه مي دانيد اكوتوريسم صنعتي پولساز در دنياي مدرن است. با بي مبالاتي به حفظ محيط زيست نمي توان اميدي به رشد اين بخش از صنعت توريسم كرد.
نكته اي كه مي خواستم بگويم اين است: حفاظت محيط زيست يك امر تخصصي است. تنها نيت خوب داشتن كافي نيست. قبل از هر اقدام بايد مطالعه كرد و از متخصصان امر نظر خواست. برخي از شهروندان بافرهنگ و (اتفاقاً) طرفدار حفظ محيط زيست براي اين كه به ماهي قرمز سفره هفت سين شان خوش بگذرد و آزاد باشد در روز سيزده به در دسته جمعي ماهيان سفره هفت سين شان را در تالاب ها رها مي كنند. اين براي محيط زيست خيلي خطرناك است! يادمان باشد:
ترحم بر ماهي قرمز بي دندان
ستمكاري بود بر ديگر آبزيان

۱۳۸۸ آبان ۴, دوشنبه

ماهي قرمز كوچولو

حدود بيست سال پيش موقع عيد خانواده اي از بستگان ما دو تا ماهي قرمز كوچولو براي هفت سين خريدند. پس از عيد وقتي هوا گرم تر شد ماهي ها رو توي استخر حياط منزلشان انداختند. نگو ماهي ها نر وماده بودند. خلاصه! حسابي در استخر به دو تا ماهي قرمز كوچولو خوش گذشت و...! بعد از مدت كوتاهي استخر به تسخير نوادگان اين زوج خوشبخت در آمد. صاحبان خانه دلشان نمي آمد تا ماهي هاي قرمز كوچولو را قتل عام كنند براي همين تا حدود ده سال استخر بلا استفاده ماند. هر سال دم عيد براي آن كه از شر ماهي ها خلاص شوند چند تا از آنها را بين فاميل پخش مي كردند. آنها هم بعد از گذشتن عيد ماهي را پس مي فرستادند و تشكر مي كردند. يك بار هم يكي از اين پسرك هاي دستفروش را صدا كردند كه تا مي تواند ماهي بگيرد و ببرد بفروشد. البته تعداد ماهي ها خيلي خيلي بيشتر از آن بود كه با اين ترفند ها بتوان از شر آنها خلاص شد.
حالا اين موضوع چه ربطي به حفظ محيط زيست دارد؟ ربطش را در نوشته بعدي توضيح مي دهم. شما فعلا
اين مقاله را درباره ماهي هاي قرمز بخوانيد. از قرار معلوم ماهي قرمز كوچولو خيلي خيلي باشعورتر از آن است كه اغلب ما تصور مي كنيم. حافظه آن هم برخلاف شايعات رايج نسبتا طولاني (تا يك ماه) است. در ضمن اين مقاله ويكي پديا درباره نقش ماهي قرمز در فرهنگ ملل مختلف مطالب متعددي دارد اما حرفي از ماهي قرمز سفره هاي هفت سين ما به ميان نمي آورد.اي كاش دوستاني كه مايل به معرفي چهره لطيف فرهنگ ايراني به دنيا هستند اين مقاله ويكي پديا را ويرايش كنند!

كلاس ابر تقارن

از هفته بعد روزهاي يكشنبه به مدت پنج هفته من ابرتقارن (باديد پديده شناسانه) درس مي دم. علاقه منداني كه فيزيك ذرات و نظريه ميدان را قبلا گذرانده اند مي توانند شركت كنند. جلسه اول ساعت 3 برگزار مي شه، در مورد ساعت جلسات بعدي با همديگر تصميم مي گيريم. تا يك ساعت مي توانيم جلسه را ديرتر شروع كنيم. جلسات در اتاق سمينار ساختمان فرمانيه خواهند بود.
نقشه محل

۱۳۸۸ آبان ۳, یکشنبه

اخلاقيات محيط زيست

از دهه شصت و هفتاد ميلادي در دانشكده هاي فلسفه معتبر دنيا و در بخش "فلسفه اخلاق" مبحثي مطرح شده به نام " اخلاقيات محيط زيست يا environmetal ethics. دو نگرش كاملا متفاوت به اين مبحث وجود دارد يكي deep ecology و ديگري anthropocentrism.

در ديدگاه اول انسان چون جزوي از طبيعت است بر خود لازم مي داند تا از آن حفاظت كند. بنا به نظر طرفداران اين فرضيه انسان به واسطه انسان بودنش حق ندارد كه عرصه را بر موجودات ديگر تنگ كند. اين ديدگاه در فلسفه غربي نسبتا جديد است. در ايران نيز من چندان اين طرز فكر را پررنگ نمي بينم. شايد بتوان گفت سهراب سپهري تنها متفكر مشهور ايراني است كه چنين گرايشي از خود نشان مي دهد. در اين ديدگاه انسان و منافع او محوريت خاصي ندارد. در ديدگاه دوم، "انسان" خود را موظف مي كند تا از محيط زيست به خوبي حفاظت كند چرا كه به اين نتيجه رسيده كه توسعه پايدارخود او نياز به جلوگيري از تخريب محيط زيست دارد. نگرش سومي هم مطرح است كه با عنوان كلي اكوفمينيسم شناخته مي شود. از ديد طرفداران اين فلسفه، تخريب محيط زيست با استثمار زنان در جوامع مردسالار از يك جنس است. جالب است بدانيد كه در دنيا گروه هاي حمايت از محيط زيست و حمايت از زنان ارتباط تنگاتنگ دارند. درصد قابل توجهي از چهره هاي شاخص حمايت از محيط زيست را زنان تشكيل مي دهند: از زنان بي نام و نشان روستايي هندي در جنبش chipkoگرفته تا برندگان مشهور جايزه با پرستيژ گلدمن.
من در اين فعاليتي كه در ذهن دارم مي خواهم رويكردي را در نظر بگيرم كه تا حد امكان تحريك آميز نباشد وكمترين واكنش منفي را منجر شود. والّا راه به جايي نخواهيم برد! والّا همه انرژي مان در مبارزه تلف خواهد شد! همّ و غمم را مي گذارم تا ثابت كنم كه حفظ محيط زيست براي سلامت عمومي جامعه
و اشتغال و توسعه ضروري است. به عبارت ديگر ديدگاه anthropocentrismرا بر مي گزينم. اشاره اي هم به اكوفمينيسم نمي كنم چون كه خيلي ها با شنيدن فمينيسم به موضع حمله مي روند ( برخي زنها حتي شديد تر از مردها!). تاكيد مي كنم كه حفاظت از محيط زيست ريشه عميق در فرهنگ ما ايرانيان دارد اما با توجه به مدرنيزه شدن سريع، ما نيازمنديم با ابزار و نگرشي نوين به مساله بازنگري كنيم.

واردات بي رويه (اين بار) كبريت


اين بار حكايت، حكايت واردات كبريت است و سرنوشت صنعت نود ساله كبريت سازي در كشور. از جمله برنامه هاي توسعه طلبانه و استثماري استالين به ورشكستگي كشاندن كارخانه هاي شمال و آذربايجان بود. با اين حال كارخانه هاي كبريت سازي تبريز جان سالم از اين برنامه شوم توتاليتر بزرگ به در بردند اما ....!
خدا را شكر كه قهرمانان "داستان سارا" هيچ كدام زنده نيستند و اين روزها را نمي بينند!

۱۳۸۸ آبان ۲, شنبه

مجسمه بودا

موقع انتخابات مجلس ششم من و شاهين در ايتاليا بوديم. در آن زمان طالبان در افغانستان سركار بودند. در همان سال ها بود كه طالبان مجسمه هاي عظيم بودا را در باميان منفجر كردند. بازهم همان زمان ها بود كه محسن مخملباف فيلم به شدت تاثر برانگيز اما بي نهايت زيباي "سفر قندهار" را ساخت. به خاطر انتخابات مجلس جو جامعه كاملا سياست زده بود و روزنامه ها تيراژ بالا داشتند. ما هم كه دور از كشور بوديم با ولع تمام روزنامه ها را به طور آن-لاين مي خوانديم. محسن مخملباف سري مقالاتي در يكي از روزنامه ها منتشر كرد تحت عنوان "مجسمه بودا از شرم فرو ريخت" . مقاله درباره مصائبي بود كه طالبان در افغانستان به وجود آورده بودند .
ذهن من در آن زمان به شدت درگير اين مقاله شده بود. ظاهرا در اين حس من تنها نبودم! روزنامه، نامه ها وپيام هاي بسيار از خوانندگان درباره آن سري مقالات دريافت كرده بود. بسياري ابراز همدردي كرده بودند و اقليتي هم تاخته بودند كه:" چرا بايد شخصي مانند مخملباف به فكر مردم همسايه باشد در حالي كه مشكلات خود ما حل نشده باقي مانده و..."نكته اي كه مي خواهيم به آن تاكيد كنم آن است كه افراد از كنار مسئله بي تفاوت رد نشده بودند. عده زيادي آن را خوانده بودند و درباره اش فكر كرده بودند و موضع (مثبت يا منفي) گرفته بودند. مدتي بعد يكي از دست اندركاران روزنامه مقاله اي كوتاه درباره واكنش خوانندگان نوشت. از نظر او عجيب بود كه در شرايط سياست زده نزديك به انتخابات مجلس ششم، چنان مقاله اي كه هيچ ربطي به انتخابات نداشت آن همه خواننده، آن هم با آن درجه از حساسيت، داشته باشد.اما به نظر من آن نويسنده روزنامه در تحليل جامعه به خطا مي رفت. او تنها قشر خبرنگار و افراد فعال و حساس به سياست را، در تحليل خود وارد مي كرد. در حالي كه در زمان انتخابات عده زيادي كه معمولا روزنامه نمي خوانند روزنامه خوان مي شوند. آنان هم كه معمولا به مسايل پيرامون خود بي تفاوت هستند به هيجان مي آيند و به مسايلي وراي مسايلي شخصي و خانوادگي و گروهي و كاري خويش مي انديشند.
خيلي از چنين افرادي به درستي در مي يابند كه خطر فعاليت سياسي بالاست و حاضر نيستند چنان هزينه هاي سنگيني بپردازند، در نتيجه درصدي از آنان انرژي و توان خود را صرف فعاليت هاي اجتماعي و فرهنگي مي كنند.نتيجه اي كه مي خواهم بگيرم اين است: نبايد تصور كرد كه در شرايط سياست زده نبايد به تبليغ مسايلي از قبيل حفظ محيط زيست پرداخت. درست است كه قشري به بهانه مسايل سياسي از گوش دادن به حرف ما سرباز خواهند زد (حتي ممكن است مسخره مان كنند)اما در عوض عده بيشتري هم هستند كه در اين شرايط "بي تفاوتي" مرسوم خود را به كنار مي نهند و مسايلي چون حفظ محيط زيست را جدي تر مي گيرند. بايد به سراغ همين آدم ها رفت و با آنها سخن گفت. لزومي ندارد لجبازها را راضي كنيم. با كساني سخن مي گوييم كه حرفمان را بشنوند.اگر باور راسخ داريد كه مسايل محيط زيست روي زندگي و آينده همه ما وفرزندانمان تاثير مستقيم دارند، صرفنظر از آن كه محيط سياست زده است يا خير ، در خط مشي اي كه برگزيده اند ثابت قدم باشيد.

۱۳۸۸ مهر ۳۰, پنجشنبه

استراتژي كامنت ها

در اين مملكت وقتي يك نفر يا عده اي مي خواهند آستين بالا بزنند و يك كار مشخص با استفاده از امكانات شخصي خود انجام دهند، عده اي آدم بي كار براي خود اين ماموريت نانوشته را تعيين مي كنند كه بيايند و بذر نااميدي بپاشند و مخالفت كنند. چنان با حرارت مي تازند كه انگار ارث پدري خود را از اين عده يا شخص طلب دارند!! عالم و آدم مي آيند و سرشان كلاه هاي گشاد مي گذارند ، حقشان را مي خورند اما اينان يا اصلا متوجه نمي شوند يا اگر هم متوجه شوند صدايشان در نمي آيد. اما يك جور مرض دارند كه جلوي فعاليت يك نفر يا گروه را كه ضرري هم به آنان نمي رسانند بگيرند.
حتي وقتي اعضاي گروه با هم خوب مي سازند و به پيش مي روند، يك عده از اين گونه آدم ها پيدا مي شوند و آن قدر سنگ مي اندازند كه فعاليت را كند مي كنند. بدتر آن كه اين گونه افراد وقتي طعمه مناسبي مي يابند، همتايان خود را هم دعوت مي كنند تا با هم حمله كنند.
نمي دانم كه آيا در كشورهاي ديگر هم چنين است يا خير. ولي اين يكي از آفت هاي فعاليت اجتماعي يا فرهنگي در مملكت ماست. من يك مقدار زمان مشخص براي تبليغ فرهنگ محيط زيست در يكي دو ماه آينده مي خواهم بگذارم. مي خواهم بيشترين نتيجه را از اين فعاليتم بگيرم در نتيجه به وجه حاضر نيستم كه وقت خود را با پاسخگويي به كامنت ها يي كه رنگ و بوي سابوتاژ مي دهند، تلف كنم.
در اينجا من يك هدف مشخص دارم و كامنت هايي كه در راه رسيدن به آن هدف است نمايش خواهم داد اما آن چه را كه نامربوط يا مخرب مي يابم، حذف خواهم كرد.
شايد بگوييد كه اين با "آزادي بيان" و يا "انتقاد پذيري" در تضاد است. تجربه فعاليت هاي قبلي ام به من مي گويد كه اگر جلوي كامنت هاي مسموم گرفته نشود، كل فعاليت را متوقف مي كنند. ارزش كار بيش از آن است كه اجازه دهم چند نفر به بهانه "آزادي بيان" تمام انرژي مرا تخليه كنند و وقتي براي خود فعاليت نماند.

۱۳۸۸ مهر ۲۹, چهارشنبه

چه كنيم؟

اگر خاطرتان باشد چند ماه پيش من پيشنهادي براي آغاز يك سري فعاليت اجتماعي دسته جمعي داده بودم. قرار بود كه در سايه يك فعاليت دسته جمعي افراد با سنين، شرايط مختلف زندگي و عقايد متفاوت گرد هم جمع آيند. ايده اين بود كه افرادي كه به يك مرامنامه پايبندند دور هم جمع شوند و بي آن كه روي اختلاف هايشان انگشت بگذارند يا بخواهند همديگررا تغيير دهند، در سايه همكاري به يك نوع همدلي برسند و از نقاط قوت هم چيز ياد بگيرند.عده اي از دوستان از اين ايده به گرمي استقبال كردند. من مُصِرّ بودم رهيافتي برگزيده شود كه عملي باشد. دوست نداشتم ادعاي انجام دادن كاري بزرگ و يا پردامنه كنيم، اما چيزي در عمل از پيش نبريم.
براي همين چند ماه در اين مورد فكر كردم. ايده هاي مختلفي را كه در ذهن داشتم در محدوده خودم تست كردم. در عمل ديدم حتي آن چه كه به نظر، ساده مي آيد در عمل سخت و دشوار مي شود. اگر حوصله و وقتي در آينده بود اين تست ها و نتايجش را در اينجا به قلم مي آورم. تجارب جالبي بودند؛ هر چند چندان موفقيت آميز نبودند!
نتيجه آخر را مي گويم. ديدم تشكيل گروه و كلا ساختارهاي جديد وقت بسياري مي خواهد. زياد هم معلوم نيست كه اين ساختارها پايدار بمانند. براي تشكيل گروه بايد ماه ها وقت صرف كرد. تا گروه ساخته شود، انرژي من تخليه مي شودو نمي توانم در جهت كاري كه هدف تشكيل گروه است قدمي بردارم. زمان هم مهم است. همه ما درگير كار تخصصي خود هستيم. بزرگان گفته اند:" اول واجب، بعد مستحب!"
به علاوه ما در اينجا امكانات لازم براي تشكيل گروه فوق برنامه نداريم. حتي يك اتاق عمومي هم نداريم كه دور هم جمع شويم. در دانشگاه ها كه تعداد دانشجويان جوان و پر انرژي و همچنين امكانات جهت فعاليت هاي فوق برنامه بيشتر است، ايجاد گروه ها امكان پذيرتر است اما در محل كار من چنين امكاني نيست.
درنتيجه براي عملي ساختن اين ايده بايد از شبكه ها ي موجود بهره گرفت. سه جور شبكه در ذهنم است: همين شبكه وبلاگ ها، فيس-بوك و شبكه رفت و آمدهاي خانوادگي. از پتانسيل همين ها استفاده مي كنيم. تا جايي كه تمام پتانسيل آنها به فعليت درآيد به آنها اتكا مي كنيم، آن گاه با توسل به انبان تجربه اي كه اندوخته ايم، به فكر ايجاد شبكه جديد مي افتيم!
حال مي رسيم به نوع فعاليت. در اين مورد هم من امكان هاي مختلف را در نظر گرفتم: تبليغ براي موسسه هاي خيريه مستقل از حكومت ،گسترش فرهنگ مراعات نكات ايمني در كار و زندگي و.... پس از بررسي هاي نسبتا زياد، تصميم گرفتم موضوع مورد علاقه قديمي ام، يعني حفاظت از محيط زيست را بر گزينيم. مدت ها پيش به هنگامي كه من دانشجوي دكتري بودم، در وبسايتي كه عده اي از دوستان مي گرداندند مقاله اي نوشتم در مورد كارهايي كه تك تك ما، هر چه قدر هم كه گرفتار كار باشيم، مي توانيم در جهت حفاظت از محيط زيست انجام بدهيم. كاري هم مي خواهم بكنيم در همين راستاست.
در ظرف يك تا دو ماه يك سري مطلب در همينجا با برچسب causeمنتشر خواهم كرد. در اين نوشته ها من برخي نكات مربوط به محيط زيست را و آن چه را كه ما مي توانيم در اين راستا انجام دهيم مي شكافم. البته من متخصص اين رشته نيستم و از ديدگاه يك شهروند معمولي سخن مي گويم. از متخصصان و آنان كه اطلاعاتي بيش از من در اين باره دارند تقاضا مي كنم با ديد نقادانه نوشته هاي مرا بخواهند و در كامنت ها منعكس كنند. با اين حال گمان مي كنم با زاويه ديدي به مسئله مي نگرم كه خاص خودم است ومي تواند جالب باشد. اهميت مسئله را از ابعاد مختلف خواهم شكافت. راه هاي عملي براي گسترش فرهنگ حفاظت از محيط زيست پيشنهاد خواهم كرد كه اميدوارم عده اي جدي بگيرند.
انتظار من از اين فعاليت سه چيز است:1) هر نوشته مرا در منجوق نزديك به دويست نفر مي خوانند. اميد دارم كه از اين دويست نفر حداقل پنجاه نفر پس از خواندن اين مطالب مسئله محيط زيست را جدي تر بگيرند. پنجاه نفر در مقايسه با جمعيت ايران و جهان بسيار كم است اما قابل صرفنظر نيست!! به تدريج توضيح مي دهم و عدد و رقم مي آورم كه با برگرفتن روش هاي دوستانه تر با محيط زيست هر شخص در يك سال مي تواند جلوي چه مقدار خرابي را بگيرد. به علاوه استدلال خواهم كرد و نشان خواهم داد كه در محيط و شرايط مناسب ومستعد براي گذار فاز، همين گروه هاي پنجاه نفري مجزا در گوشه و كنار اگر با اراده و هدفمند عمل كنند مي توانند منجر به تغيير فرهنگ عمومي شوند.
2) اميد دارم چهار و پنج نفر از دانشجويان پرانرژي در دانشگاه هاي مختلف با خواندن اين نوشته ها انگيزه لازم را به دست بياورند تا در دانشگاه خود يك گروه فوق برنامه جدي و فعال براي حفظ محيط زيست راه بياندازند.
3) اميد دارم يكي دو نفر از جوان تر ها آن قدر به موضوع علاقه مند شوند كه موضوع حفظ محيط زيست را به صورت تخصصي و حرفه اي دنبال كنند و در آينده با به دست آوردن تخصص لازم كارهاي بزرگ انجام دهند.
با اميد آن كه چنين دستاوردهايي حاصل شود در يكي دو ماه آينده در اين زمينه خواهم نوشت.
فعلا اگر شما فرصت كرديد اين نوشته قديمي مرا بخوانيد.

۱۳۸۸ مهر ۲۶, یکشنبه

داستان خانوادگي-تاريخي سارا

داستان سارا تمام شد. من براي نگارش اين داستان وقت زيادي گذاشتم.هم زياد فكر كردم وهم زياد مطالعه كردم تا اشتباه تاريخي كمتري داشته باشم. به ازاي نوشتن هر قسمت به طور متوسط پنج سناريوي مختلف را در ذهن پروراندم و آخر سر يكي را انتخاب كردم. شوخي كه نبود! تاريخ خانواده اي را براي مدت نود سال مي نوشتم. بايد تصميم مي گرفتم كدام يك از
urban legendها را بر گزينم و كدام يك را بيشتر بپرورانم.
به ازاي تك تك لحظه هايي كه صرف نوشتن اين داستان كردم هم لذت بردم و هم تاثير گرفته ام. پس از نگارش اين داستان بهتر از قبل مي دانم در زندگي چه مي خواهم و چه نمي خواهم. چه چيز ارزش وقت گذاشتن دارد و چه چيز ندارد. شاداب تر از قبلم. مجموعه داستان سارا را در اين فايل PDFمي توانيد بخوانيد.
لطفا اين داستان را به هر كسي كه امكان دارد به اين گونه داستان ها علاقه مند باشد معرفي كنيد.
براي دانلود داستان اينجا را كليك كنيد.

۱۳۸۸ مهر ۲۵, شنبه

فرشته آبی



هوشنگ در هر دو تخصص خود معروفترین و حاذق ترین پزشک شهر بود. متخصصین جوان تر سر و دست می شکستند تا آسیستان او شوند. در جامعه پزشکی کشور وزنه ای بود شناخته شده. کنگره های تخصصی بی حضور او، بی معنی بودند. در دانشگاه درس می داد و در بروکسل هم شناخته شده بود و اجازه مطب داشت. با این حال وقتی وارد خانه سارا می شد، تنها هوشنگ، پسر سارا بود.
سرماخوردگی او با آش های مخصوص سارا خوب می شد و دردهای عضلانیش با نوازش هاي مادرانه دستان سارا التیام می یافت.

وقتي هوشنگ خردسال بود، بنا به سنت های قدیمی خانواده هاي آن طبقه و وجود خواهر و برادران بسیار و مشغله های فراوان، سارا علی رغم میل باطنی اش، تنها مدت کمی با هوشنگ می گذراند. مثل فرشته آبی پینوکیو می آمد و بعد غیب می شد. پس از اين كه هوشنگ به خانه سارا نقل مكان كرد، بعضی و قت ها با خود می اندیشید در این بحبوبه جنگ و بدبختی به آرزوی دیرین کودکی های خود رسیده. پس از گذشت این همه سال شرایطی پیش آمده که فرشته آبي زمان كودكيش، همان زنی که از زمانی که به خاطر می آورد شیفته او بوده، هر وقت كه بخواهد در کنار اوست!
پايان سري سوم داستان سارا

۱۳۸۸ مهر ۲۳, پنجشنبه

ادب دانشجويي

جناب شهروي دانشجوي سابق جناب دانشجو(وزير علوم)" در مصاحبه اي گفته كه او مقاله جنجالي را نوشته است. گفته نام استادش را اول گذاشته چون اگر اين چنين نمي كرد "بي ادبي" مي شد. آن گونه كه از كامنت ها بر مي آيد،
خوانندگان خارجي مصاحبه در حيرت مانده اند كه اين چه "ادبي" است.
متاسفانه بايد بگويم اين موضوعات تنها مختص جناح خاص يا حتي طبقه وابسته به قدرت و حكومت نيستند.
عده اي از اساتيد از دانشگاه هاي عالي رتبه مملكت اين روزها زياد، دغدغه مبارزه با تقلب دارند (حداقل چنين وانمود مي كنند).
گوييا برخي از آنان، يادشان رفته كه خود از اين گونه "ادب" ها زياد ياد دانشجوهاي خود داده اند و در موارد بسياري كه دانشجو "بي ادبي" كرده حسابي "ادبش" كرده اند! منتهي خوش شانسي آورده اند و دانشجوي زير دست آنها به جاي جناب شهروي، افرادي بوده اند در رديف ‍برترين دانشجويان عالي ترين دانشگاه هاي ايران!
پيش بيني من در مورد اين گونه مبارزات اساتيد جا افتاده چنين است: يكي دو تا اي-ميل سراسري خواهند فرستاد. دانشجويان و اساتيد جوان تر را به هيجان خواهند آورد. در ميان كلام، به تسويه حساب هاي شخصي خواهند پرداخت. در نظر جوانان تازه وارد كه از خط كشي ها و دعواها ي (feud)
پس پرده خبر ندارند خود را قهرمان جلوه خواهند داد و آن گاه خود خواهند رفت و با هر كه منافعشان ايجاب مي كند سازش خواهند كرد. اين وسط دانشجو يان ساده دل كه با فرمان جهاد ايشان پيش مي تازند قرباني خواهند شد. آخر سر هم اساتيدي كه فرمان جهاد صادر كرده اند، مثل هميشه پشت دانشجو را خالي خواهند كرد.
گفتا ز كه ناليم كه از ماست كه بر ماست!
شكايت از كه كنم كه خانگي است غمازم.
من از بيگانگان هرگز ننالم كه با من هر چه كرد آن آشنا كرد.

۱۳۸۸ مهر ۲۲, چهارشنبه

باز هم درباره مريدي و مرادي

وقتي يكي ادعا مي كند كه كار مهمي انجام داده يا در حال انجام دادن كار بزرگي است بايد از او پرسيد نتيجه فعاليتش چه بوده. البته چه در كارهاي مربوط به رياضي و علوم تجربي و چه در كارهاي مربوط به علوم انساني، انتظار نتيجه مشهود در زمان كوتاه داشتن بيجاست. به عنوان مثال اگر از من بپرسند تو در فيزيك چه كرده اي مي گويم اين مقاله ها را نوشته ام. اگر بپرسند خوب اين مقالات تو به چه دردي مي خورند من صادقانه مي گويم كه امروز و فردا قرار نيست دردي را دوا كنند. اما بخش كوچكي از حركت عظيم پژوهش در فيزيك انرژي هاي بالاهستند .
(در مورد فايده فيزيك انرژي هاي بالا (1،2،3) چند نوشته داشتم . بعد ها هم در اين باره بيشتر خواهم نوشت.) از موضوع اصلي مورد نظرم دور افتاديم! مي خواستم اين را بگويم وقتي هدف بسيار بزرگ است، مي توان هدف ها و دستاورد هاي مقطعي با زمان بندي كمابيش دقيق تعيين كرد. باز هم در هر مرحله اي مي توان سئوال كرد كه دستاوردهاي فعاليت چه بوده اند. از اين جهت تفاوتي بين ايران و كشورهاي پيشرفته نيست.
آن كساني كه با ادعاهاي گنده گنده عده اي مريد دوروبر خود جمع مي كنند، با سئوال "خوب تا حالا چه كرده اي؟" مشكل دارند. يا در جواب پرخاش مي كنند، يا "خالي مي بندند" ، يا دستاورد هاي ديگران را به اسم خود مي نويسندو يا با جواب هاي گنگ از زير سئوال در مي روند. آنان كه پرطرفدارترند به ارعاب متوسل مي شوندو نوچه هايشان را به جان سئوال كننده مي اندازند. برخي هم مي گويند "چون مردم كشش افكار بلند ما را نداشتند، ما كاري پيش نبرديم."
اين يكي از مشخصات "نيمچه متفكران" و "نيمچه دانشمندان" و "نيمچه هنرمندان" است كه در يك جامعه بسته براي خود برو بيايي راه مي اندازند.
براي آن كه جلوي چنين سوء استفاده هايي گرفته شود بايد به دو سه موضوع توجه ويژه كرد و فرهنگ آن را به درستي جا انداخت:
1) يكي تعريف اهداف و دستاوردهاي مقطعي در يك پروژه بلند مدت است. بايد نتيجه هر دستاورد مكتوب و ثبت شود. بايد به هنگام آغاز يك پروژه اهداف مقطعي آن با زمان بندي كمابيش مشخص اما انعطاف پذير(با plan A, b, c) ارائه شود.
پس از رسيدن به هر هدف مقطعي بايد جشن گرفت و به زحمتكشان آن تبريك گفت. ما خيلي كم در ايران جشن مي گيريم! در آمريكا و اروپا مرتب پس از رسيدن به هر هدف مقطعي جشن مي گيرند تا خستگي از تنشان بيرون آيد. اين گونه نيرو مي گيرند و به اين باور مي رسند كه قدمي برداشته اند. باور شان مي شود همان گونه كه قدمي را با موفقيت برداشته اند مي توانند قدم هاي بعدي را نيز يكي پس از ديگري بردارند.
2) دومين مسئله CREDITدادن و گرفتن و به رسميت شناختن سهم تك تك افراد در پيشبرد پروژه است. اين موضوع چيزي است كه من و شاهين از وقتي كه به ايران بازگشته ايم روي آن تاكيد مي كنيم. به مذاق خيلي ها بحثي كه ما راه انداخته ايم خوش نمي آيد. (همان ها كه بر اين باورند كه "شهند" و " همه آوازه ها از شه بود". آنان كه بر اين باورند كه "شير"ند و چون "شير" در حكايت مولانا همه CREDITها بايد به آنها تعلق گيرد.) اشكالي ندارد! به اين زودي ها قرار نيست اين مفهوم به طور كامل جا بيافتد. خوشبختانه دستاورد ها و موفقيت هاي مقطعي قابل قبولي در راه جا انداختن اين مفهوم تا كنون داشته ايم كه اميد بخش است. اگر به اين بحث علاقه مديد كامنت ها را نيز ببينيد.

۱۳۸۸ مهر ۲۱, سه‌شنبه

Colloquium next week

هفته آينده روز چهارشنبه ساعت 4 بعد از ظهر من تحت برنامه colloquiumماهانه سمينار خواهم داد. همين سمينار را من يك بار در دانشگاه لودويگ-ماكسيميليان درمونيخ دادم، يك بار هم شنبه گذشته در دانشگاه الزهرا دادم و اين بار در ساختمان فرمانيه آي-پي-ام ارائه مي دهم. سخنراني به زبان نسبتا غير تخصصي خواهد بود. دانشجويان كارشناسي و كارشناسي ارشد نيز مي توانند مباحث آن را تا حدود زيادي دنبال كنند. عنوان و چكيده در اين اعلاميه آمده است.

۱۳۸۸ مهر ۲۰, دوشنبه

Anorexia

آمريكا كه بوديم بحث داغي بود در مورد بيماري anorexia. اشخاص مبتلا به اين بيماري چنان از چاق شدن واهمه داشتند كه چيزي نمي خوردند تا جايي كه بدنشان آسيب مي ديد. اين مرض بين خانم ها يي كه در مد از هنرپيشه ها و مانكن ها پيروي مي كردند رايج تر بود. برنامه اي مستند درباره تاريخ اين بيماري در تلويزيون نشان مي دادند. ظاهرا در قرون وسطي برخي راهبه ها به منظور رياضت از خوردن امتناع مي كردند تا جايي كه برخي سر اين موضوع جان باختند. در قرن 18 و19عده اي از خانم ها براي آن كه نشان خيلي متين و متشخص هستند همين بلا را به سر خود مي آوردند. اين بيماري اكنون در آمريكا بيشتر شده آن هم صرفا به خاطر ظاهري مطابق استاندارد هاي هاليوود داشتن!!!
(عقل كه تو سر نباشه جون در عذابه!)
وقتي اين برنامه را نگاه مي كردم ابتدا با خود گفتم:"حماقت همان حماقته. اما مردم در طول تاريخ سطحي تر هم شده اند."
اما بيشتر كه فكر كردم ديدم در قضاوت اشتباه مي كنم. ببينيد! در قرون وسطي اين نخبه ترين زن ها بودند كه به اين مرض دچار مي شدند. به منظور رشد فكري در اروپاي آن زمان فرا روي
يك زن باهوش و عميق راه هاي زيادي نبود. استاندارد ترين راه رفتن به صومعه بود كه محدوديت هاي خود را تحميل مي كرد و در شرايط حاد، منجر مي شد راهبه ها به سوي اين گونه رياضت هاو تمايلات مازوخيستي گرايش پيدا كنند.
معادل اين گونه زنان امروزه انتخاب هاي وسيعي براي گسترش نيروهاي فكري خود دارند. زنان نخبه ديگر كمتر به سمت اين كارها مي روند.
در مقابل زنان سطحي به پيروي از مد دنبال اين كارها مي روند. معادل آنها در قرون وسطي آن قدر به حساب نمي آمدند كه در تاريخ ثبت شوند! حتي اگر در اثر سوء تغذيه مي مردند كسي به آنها توجهي نمي كرد كه بخواهد در باره شان سندي بنويسد كه ما امروزه در باره شان بخوانيم!
علي رغم آسيب هاي اجتماعي و رواني انكارناپذير يك جامعه باز، هنوز معتقدم كه يك جامعه باز فضاي بهتري براي زندگي و پرورش استعداد هاست تا يك جامعه بسته.
موافقيد؟

۱۳۸۸ مهر ۱۹, یکشنبه

مريدي و مرادي

در يك فضاي فرهنگي باز، هم فرهنگ "پاپ" رشد مي كند و هم فرهنگ طبقه نخبه. از طرفي سبك هاي مختلف هنري و موسيقي ابداع مي شوند و رشد مي كنند و از طرف ديگر متفكران با ديد گاه هاي مختلف نظريات خود را مدون مي سازند و به بوته نقد ديگر متفكران مي سپارند.
جوان شانزده هفده ساله اي را در اين فضا مجسم كنيد. اين امكان براي چنين جواني وجود دارد كه همه چيز را مزمزه كند. ممكن است روزي پاي سخنراني يك متفكر بنشيند و شيفته افكار او شود. اما چند روز بعد اين شيفتگي از بين مي رود چون اين امكان را دارد كه سخن منتقدين اين متفكر را هم بشنود. در نتيجه رابطه مريدي و مرادي برقرار نمي شود.
جوامع ديگر هم هستند كه به فرهنگ "پاپ" و... ميدان مي دهند اما متفكران در آن چندان آزادي ندارند. يكي دو تا "نيمچه متفكر" كه ايدئولوگ حكومت هستند ميدان دار هستند و ايدئولوژي دست و پا شكسته خود را ترويج مي كنند. چنين ايدئولوژي كه از بوته نقد بيرون نيامده باشد، دست و پا شكسته خواهد بود! جوانان اين جامعه هم خيلي به دنبال مريدي و مرادي نيستند. طبعا فرهنگ "پاپ" برايشان جذابيت بيشتري دارد تا حرف هاي چند "نيمچه متفكر" وابسته به قدرت.
جوامع ديگري هم هستند كه حكومت هاي آنها نه اجازه رشد فرهنگ "پاپ" را مي دهند و نه اجازه داشتن يك فضاي باز فلسفي-فكري.
وقتي متفكران و فيلسوفان درجه يك اين جامعه تبعيد مي شوند و يا از سخنراني منع مي شوند ، سايت هايشان فيلتر مي شود و كتاب هايشان اجازه چاپ نمي گيرند، چند تا "نيمچه متفكر" در غياب آنها ميدان مي گيرند. جوانان هم كه نه متفكر درست و درماني در دور و بر خود ديده اند و نه امكان لذت بردن از فرهنگ "پاپ" برايشان وجود دارد، واله و مفتون و شيداي اين گونه نيمچه متفكران مي شوند. اتفاقا يكي از وجوه تمايز "متفكران درجه يك" با "نيمچه متفكراني" كه اين گونه ميدان مي گيرند، نحوه برخورد آنان با مسئله"مريدي ومرادي" است. "متفكر درجه يك" تمام توان خود را به كار مي گيرد تا رابطه "مريدي ومرادي" شكل نگيرد چرا كه مي داند اين رابطه آفت و سم تفكر است.
سعي مي كند به گونه اي سخن بگويد كه قابل فهم باشد تا اگر ايرادي دارد شنوندگان آن را دريابند و گوشزد كند. چنين متفكري انواع و اقسام عناوين و جوايز و افتخارات بين المللي دارد اما خود را پشت آنان قايم نمي كند. اجازه مي دهد تا افراد صرفنظر از اين افتخارات و عناوين عقايد و آراي وي را بشنوند و نقد كنند.
در حالي كه يك "نيمچه متفكر" ژستي مي گيرد و كلماتي به كار مي برد تا ضعف و كاستي ها در پشت الفاظ نهان شوند. يك نيمچه متفكر معمولا افتخارات بين المللي و غيره ندارد اما سعي مي كند با بلغور كردن چند تا عنوان دهان پر كن ديگران را مفتون سازد. طوري سخن مي گويد كه انگار اگر او نبود زمين از مدارش خارج مي شد. با اين حال هيچ گاه به طور واضح نمي گويد "دستاورد واقعي اش" چه بوده! (چرا كه دستاورد قابل عرضي ندارد!)

شايد بگوييد نگران نباشيد!"فرهنگ پاپ زير زميني" رشد مي كند و انواع و اقسام فيلترشكن هم توسعه مي يابد. قطعا چنين مي شود! اما من به فكر
آن دسته از جوانان و نوجوانان هستم كه علاقه اي به" زير آبي رفتن" و" كارهاي زير زميني" ندارند. همان دسته از جوانان نخبه كه اگر در يك فضاي باز قرار مي گرفتند مي شدند متفكران درجه يك نسل بعد! اين دسته در چنين فضاي بسته اي به دام رابطه "مريدي" و "مرادي" با يك نيمچه متفكر مي افتند. متاسفانه زماني آگاه مي شوند كه ديگر خيلي دير شده است. جامعه بسته بهترين نيروهاي انساني خود را چنين فضاي مريدي ومرادي از دست مي دهد!


۱۳۸۸ مهر ۱۸, شنبه

راپراتوار مادرانه



هوشنگ آن قدر مغرور بود که حاضر نبود حتی پیش سارا اعتراف کند که تنهایی او را از پا در آورده و می خواد حرفش رو پس بگیره. برای همین نمی دونه مسأله رفتن و زندگی کردن با سارا را چه طور مطرح کنه. اما سارا پسرشو خوب می شناسه. با یک نظر همه چیز را می فهمه.
شاید اگر زن دیگری جای سارا بود به دروغ می گفت: "من شب ها می ترسم. بیا پیشم تا تنها نباشم." اما سارا هر زنی نیست: اولاً دروغ نمی گه! ثانیاً دختر حاج کاظم هیچ وقت اظهار عجز نمی کنه و ثالثا اگر اینو بگه بعد از برگشتن مینا مسأله ساز می شه و این با آینده نگری سارا که از آموزه های موکد حاج کاظمه نمی خونه. سارا در راپراتوار(repertoire) غنی مادرانه اش وسیله های بسیار بهتر از دروغگویی یا اظهار عجز برای جذب پسرش داره!
سارا آغوش خود را برای هوشنگ باز می کنه و در حالی که موهای هوشنگ را نوازش می کنه می گه: یادته وقتی مریض می شدی هی منو مجبور می کردی برات قصه بگم. اون قدر قصه می گفتم که فکم درد می گرفت! عاشق قصه های "جتدان" بودی."

هوشنگ: جتدان چیه؟

سارا: "هر بچه ای باید خودش جتدان را با تخیلات خودش بسازه. قدیم مثل امروز نبود که کارتون ها و فیلم های سینمایی همه تخیل بچه ها رو قبضه کرده اند. تخیل بچه ها با قصه های مادرها و مادربزرگ هاشون رشد می کرد."

هوشنگ:"قصه جتدان یادم رفته! بازم بگین." صدای سارا همیشه آهنگینه اما دو سه نفری در زندگیش بوده که صداش براشون "آهنگ سفارشی" می شد. یکی از اون سه نفر- بی برو برگرد- هوشنگه! از زمان خردسالی هوشنگ، سارا دقت کرده و دیده عکس العمل هوشنگ روی هر آوا چیه. موقع قصه گفتن همه اون نکاتی را که به تجربه آموخته در نظر می گیره. سارا شروع می کنه به قصه گفتن:" جونلرین بیر جوننده. شاه عباسین دوربینین ده...." وقتی قصه تموم می شه هوشنگ به یک حالت خلصه رفته! سارا می گه:"هوشنگ! عصرها که می شه دلم می خواد با عشق یکی که از در می آد تو ،شام درست کنم." و پس از چند ثانیه تامل می گه:"می خوام او یه نفر پسرم باشه." این یکی دروغ نبود. حرف دل سارا بود. هوشنگ جواب می ده:"می آیم پیشتون زندگی کنم. مخلصتون هم خودم هستم!" سارا:"پیر شی پسرم!"
ادامه دارد...

براي دانلود مجموعه كامل داستان سارا اينجا را كليك كنيد.

۱۳۸۸ مهر ۱۶, پنجشنبه

تغيير

تغيير ايجاد شدني نيست! تغيير ايجاد كردني است!
زمان چيزي را عوض نمي كند! اين افراد هستند كه در طول زمان تغيير ايجاد مي كنند.

(در راستاي پُست قبلي ام بود . من هنوز هم به خاطر جلسه امروز شورا ذوق زده ام!)

شوراي پژوهشكده

امروز يك اتفاق تاريخي در پژوهشكده افتاد: شوراي پژوهشكده تشكيل شد اما صداي قهقهه اي در راهرو نپيچيد !
اعضاي شورا سر ساعت جمع شدند ودرباره مواد دستور كاري كه از قبل تنظيم شده بود بحث كردند.
وقتي صرف گفتن جوك نشد، در نتيجه اعضا به اندازه كافي وقت داشتند تا درباره بيشتر موارد دستور كار بحث نمايند.
جلسه به موقع تمام مي شد و اعضا توانستند به كارها و قرار هاي بعدي خود برسند.
تنظيم دستوركارمكتوب براي جلسات سُنّت حسنه اي است كه در پژوهشگاه، شاهين پايه گذار آن بوده و رئيس فعلي پژوهشكده آقاي دكتر عسگري نيز با جديت آن را دنبال مي كنند. كارآيي شوراها با اين سنت حسنه بسيار بالاتر رفته.
ديگر كمتر مي شنويم كه در شورا فرصت نشد تا فلان موضوع بررسي شود.
البته حدود دو سال طول كشيد كه اين سنت جا بيافتد.
من عضو شورا نيستم ولي اين موفقيت بزرگ را به تمامي اعضاي پژوهشكده فيزيك و دوستداران آن، به خصوص اعضاي شورا،تبريك مي گويم.
از رئيس محترم پژوهشكده، آقاي دكتر عسگري، نيز سپاسگزارم كه اين چنين حرفه اي جلسه را اداره كرده است.
به شاهين هم "خسته نباشي" مي گويم. حداقل بخشي از مجاهدت هايش در اين پنج سال كه به ايران بازگشته ايم اثر بخش بوده است.
اين قدم به ظاهر كوچك را جدي بگيريم. از همين قدم هاي كوچك است كه تغييرات بزرگ حاصل مي شود.
اگر همه شوراهاي مملكت اين گونه جدي وحرفه اي(professional) برگزار شوند، بيشتر مسايل مملكت حل مي شوند.

۱۳۸۸ مهر ۱۳, دوشنبه

آن شاخه بازیگر دور از دسترس



پس از معاینه فرحناز، دکتر حدس می زنه که علت کمر درد فرحناز باید روحی و عصبی باشه. برای همین او را تشویق به حرف زدن می کنه. فرحناز با اکراه صحبت رو شروع می کنه. ابتدا برخورد خانواده شو پیش می کشه که چه طور با دلسوزی های بی رویه دست و پای او را می بندند و محدودش می کنن. بعد، رفته رفته، به مسایل شخصی تر می رسه. از کابوس هاش می گه. از دلهره و نگرانی هاش می گه. چیزهایی که به هر قیمت شده بود از بقیه حتی از نزدیک ترین اشخاصش پنهان کرده بود، پیش هوشنگ بازگو می کنه. ناخود آگاه به سراغ نیازهای فروخفته و سرکوب شده اش از زمان ناپدید شدن همسرش می ره و وقتی مسأله خصوصی تر می شه به ناگاه می ایسته و با خجالت زیر چشمی هوشنگ را نگاه می کنه. هوشنگ نگاه مهربانی به او می اندازه و می گه:"ادامه بدید این مسایل برای یک پزشک طبیعی و حل شده است." و فرحناز ادامه می ده تا جایی که دیگه کاملا تخلیه می شه.
پس از پایان صحبت، هوشنگ کارتی از روی میز بر می داره و به او می ده و می گه:" این کارت یک روانکاو جوانه. در کارش خیلی ماهره. مرتب به نزد او برین. نگران هزینه اش هم نباشین از مشتری هایی که من معرفی می کنم چیزی نمی گیره." فرحناز با وحشت می گه:"آقای دکتر! یعنی وضعم این قدر خرابه؟!" هوشنگ با لحنی جدی و قاطع:" پیش روانکاو رفتن نباید برای خانم تحصیلکرده و جوانی مثل شما یک تابو باشه!" فرحناز:"ولی آقای دکتر! خانواده ام به راحتی اینو درک نمی کنن. از مادر شوهرم باید پنهان کنم. من هم بلد نیستم که دروغ بگم." هوشنگ:" دروغ نگین! آرام آرام مسئله را مطرح كنيد. اول بگین دوست جدیدی پیدا کرده اید که صحبت کردن با او بهتون آرامش می ده. اسم روانکاو رو نیارین. بعد از يكي دو جلسه اشاره كنيد كه اين دوست جديد شما يك روانكاوه." فرحناز:"اون موقع پیله می کنه و می گه چرا دوستت خونه ما نمی آد.می گه زشته همیشه تو بری خونه اونا." هوشنگ: "چه بهتر! روانکاوی که معرفی کردم خانمیه تقریبا همسن خود شما. با هم رفت و آمد کنید. مادرشوهرتان بیش از شما به مراجعه به ایشان احتیاج دارند." فرحناز:"بسیار خوب! ممنون از بابت همه چی."
پس از این که فرحناز مطب را ترک می کنه هوشنگ از ثریا می خواد که روانکاو را وصل کنه. هوشنگ از او می خواد که وقتی فرحناز به مطب او رفت به او بگه که از بیماران هوشنگ حق ویزیت دریافت نمی کنه. هوشنگ پرداخت حق ویزیت را تقبل می کنه. بعد از دیدن همه بیماران، هوشنگ طبق معمول رو صندلیش لم می ده وبه اتوپرتره مینا بر دیوار خیره می شه. البته هوشنگ هیچ وقت عکس معمولی خانمش رو در یک جای عمومی مثل مطب نمی ذاره! این تصویر خاصه. مینا آن را طوری طراحی کرده که در نظر اول تنها چند خط در هم و بر هم به نظر می آد. اما با تامل در اون خطوط چهره مینا آشکار می شه. هوشنگ خطاب به اتوپرتره می گه:" خوب! گوزلیم!...." اما با وحشت تمام متوجه می شه تصویر چهره مینا نیست که امروز نمايان شده. تصویر فرحنازه که با وجود این که هیچ آرایشي -و حتی پیرایشی- نداره زیباست و با صدای آرام و حزین خود صحبت می کنه. هوشنگ چشم از این زیبای قدیس گونه بر می داره و چشم به مجسمه بقراط روی میز می دوزه. این مجسمه رو مینا در آخرین سفرش برای او هدیه آورده . الان هوشنگ می فهمه انتخاب این مجسمه از طرف مینا چه حکمتی داشته! مگر می شه با وجود این مجسمه، قَسَمش رو از یاد برد! بی شک تنها علتی که فرحناز به او اعتماد کرده و حرف هایی به او گفته که تا به آن روز در سینه خود حبس کرده بود قسم منسوب به همین جنابه! هوشنگ مراسم قسم بقراط خود و اشک های شوق سارا را در آن روز به یاد می اره. دعا می کنه که شوهر فرحناز هر چه زودتر برگرده. بعد با خودش می گه : "حق با مامان بود! قبل از این که تنهایی آن قدر ضعیفم کنه که کاری کنم که بعد پشیمان بشم، بهتره برم پیش او زندگی کنم. آره! باز هم مثل همیشه حق با مامان بود!"
ادامه دارد...

توضيح: "گوزليم" يعني "زيباي من".


سمينارهفتگي هفته بعد

هفته آينده نيز سخنران سمينار پديده شناسي ، استادي از خارج از تهران است. مدتي است كه در چنين مواردي، من سمينار هفتگي را در اين وبلاگ اعلام مي كنم. سخنران هفته آينده آقاي دكتر كريم قرباني از اساتيد دانشگاه اراك هستند. ايشان دكتري خود را از دانشگاه لوند سوئد گرفته اندو حدود يك سال است كه به ايران بازگشته اند. ايشان از زمان دانشجويي با آي-پي-ام در ارتباط بودند و در همايش هاي پديده شناسي ما شركت فعال داشتند. بناست كه ايشان درمورد مقاله اخيرشان براي ما سخنراني كنند. مقاله ايشان درباره كائون است. اگر به خاطر داشته باشيد من در اين وبلاگ در باره كائون ها، نوشته اي داشتم.
سخنراني روز 19 مهر و در
ساختمان فرمانيه برگزار خواهد شد.
عنوان و چكيده سخنراني در زير آمده است:

K_S ---> gamma gamma in Chiral Perturbation Theory.

Abstract:

Kaon decays help us understand the structure of
the weak and strong interactions at LOW energy.
It is well-known that the strong force becomes so
messy at long distances due to the non-perturbative effects.
To overcome the problem the application of effective
field theories have been widely suggested.
As an effective field theory for the strong force
at low energy, we use Chiral Perturbation Theory (ChPT).
The decay K_S ---> gamma gamma is one of the interesting
processes we are studying here at "higher orders",
mainly because it provides a stringent test for the ChPT
and it may ultimately settle the present experimental conflict.
زمان: سه بعد از ظهر، يكشنبه، 19 مهر

۱۳۸۸ مهر ۱۰, جمعه

هَله گلسین، هَله گِتسین


روزگذشته، پروین داستان زندگی خود را به ثریا هم گفته بود. برای همین ثریا نسبت به فرحناز احساس احترام عمیقی می کرد. فرحناز به جلو می آید و جعبه ای که حاوی حلقه و ساعت هوشنگ است روی میز می گذارد و می گوید: "این امانتی آقای دکتر نزد مابود. لطفا آن را به دست آقای دکتر برسانید." بعد یک بقچه زیبا نیز از کیف خود در می آورد و روی میز می گذارد و می گوید:"دیروز ما به آقای دکتر خیلی زحمت دادیم. این را مادر شوهرم برای عرض تشکر فرستاده. دستبافت خود اوست." درواقع این ژاکت یکی از ده ها ژاکتی بود که پروین برای پسرش در غیاب او بافته بود. باید پروین را می شناختی تا متوجه می شدی چه قدر باید به یک نفر ارادت داشته باشد که ژاکتی را که به یاد یوسف گمگشته اش بافته، به او ببخشد. وقتی فرحناز خم می شود تا زیپ کیف خود را ببندد از درد کمر چهره اش دگرگون می شود. ثریا حالت چهره او را می بیند و می پرسد:"چی شد؟! بشینید دو ساعت دیگر دکتر وقت خالی دارند. شما را معاینه می کنند."
فرحناز: نه دیگه مزاحم نمی شم. اگر دوباره درد کرد زنگ می زنم وقت می گیرم.
ثریا:می دونید که وقت گرفتن از دکتر ما خیلی آسون نیست! تا چهار ماه دیگه همه وقت ها پره. این یکی اتفاقی خالی شد. دیروز زنگ زدند و کنسل کردند. یک کار غیر منتظره براشون پیش آمده بود. چنین فرصت هایی خیلی کم پیش می آد.
فرحناز: آخه! چیز مهمی نیست! خودش درست می شه.
ثریا با لحن سرزنش آمیز: یعنی چه که مهم نیست؟! و بعد با لحن شیطنت آمیزی می گوید: بیشتر از اینا به خودت برس. نمی خواهی که وقتی ایشا الله شوهرت برگشت تو رو نشناسه.
فرحناز می خندد و می گوید:آره! اون طفلكي به خيال فرحناز چهار سال پيش به خونه بر مي گرده! می ترسم اگر برگرده و منو این جوری و تو اين وضعيت ببینه، بخواد بره و دیگه برنگرده!
ثریا: وا! خیلی هم دلش بخواد! خانم به این خوشگلی!
فرحناز: آخه شاید دکتر بخوان اون ساعت استراحت کنن. دیروز هم کلی خسته شون کردیم.
ثریا: دکتر رو ی حرف من حرفی نمی زنه! دیگه با من جر و بحث نکن. دو ساعت و نیم دیگه دکتر شما رو می بینه! تمام!
فرحناز لبخندی می زنه و می گه: چشم! وقتی آقای دکتر روی حرف شما حرف نمی زنه، من دیگه چی دارم که بگم! فقط اجازه بدین الان برم! کوپن پودر رختشویی و روغن نباتی اعلام شده.
و صف روغن نباتی دو ساعت تمام طول می کشد!
ادامه دارد...