۱۳۸۹ مرداد ۷, پنجشنبه

آلمانیا دان گلمیش

همان گونه که می دانید همسایه غربی ما ترکیه روی جذب توریست سرمایه گذاری درخور توجهی کرده. وقتی دولتمردان ترکیه برای سفر دیپلماتیک این ور و اون ور می روند ششدانگ حواسشان پی آن است که راهی باز کنند تا تجار , پیمانکاران، صادر کنندگان و مهندسین و تکنیسین ها و کارگران ترکیه نهایت استفاده ی اقتصادی را ببرند. نتیجه آن شده که با آن که ترکیه نفت ندارد سال به سال از نظر اقتصادی جلو می رود. دایی بزرگم در ترکیه جراح مغز است. به گفته ی او ترکیه از نظر تامین بهداشت و درمان برای همه ،از جمله فقرا در مناطق نسبتا دور افتاده (مانند سامسون در کناره ی دریای سیاه) در ده سال اخیر پیشرفت چشمگیر داشته است.

من در اینجا نمی خواهم از مسایل کلان اقتصاد ترکیه سخن بگویم. نه تخصص اقتصادی دارم و نه وبلاگم محل مناسبی برای این گونه بحث های تخصصی است. اما می خواهم از دغدغه های اقتصادی خانواده های ترکیه ای بگویم. وقتی من بچه بودم دایی ام در ترکیه دانشجو بود. من و مادرم سالی یکی دو باربه ترکیه برای دیدن دایی ام می رفتیم. دایی ام بین اقشار فرودست جامعه ی ترکیه دوست و همدم زیاد داشت. از طریق او من هم با آنها ارتباط پیدا کردم. تجربه ی خیلی جالبی بود. از آنها و فرهنگشان چیزهایی آموختم که مرا در زندگی از نظر اقتصادی خیلی کمک کرد. بین آن قشر از مردم ترکیه «آلمانیا دان گلمیش» (=از آلمان آمده) طنین خاصی داشت. وقتی یکی می رفت آلمان کار می کرد و پس انداز می کرد و بر می گشت یه هو نه تنها زندگی او و خانواده اش بلکه زندگی یک محله رونق می یافت. همبستگی شان، نگاه رو به آینده شان، تکیه به کار و زحمت خودشان برای پیشرفت، واقعیت بینی شان (به جای رویا پردازی های بی فایده یا منفی بافی های مخرب) و.... برای من بسیار تحسین برانگیز و در عین حال آموختنی بود. وقتی یکی از آلمان بر می گشت و وضع مالی اش بهتر می شد سعی نمی کرد خود را از بستگان خود جدا کند و احیانا آنها را انکار نماید. آن چه که به دست آورده بود سعی می کرد با آنها قسمت کند. مهمتر آن که سعی می کرد راه پیشرفت را به آنان نشان دهد. از طرف دیگر من حس حسادت ونظر تنگی و بخالت را هم بین آنها ندیدم. گویا جوان های فقیر می دانستند که اگر در مورد آن فامیل که از آلمان برگشته بخالت ورزند از فرصت هایی که به واسطه ی او ممکن است نصیب شان شود محروم می شوند. همین طوربود وقتی که کسی از آن محلات در خود ترکیه پیشرفت می کرد و به جایی می رسید.
طبقه ی متوسط ترکیه هم کمابیش وضع مشابهی دارند. ترجیح می دهند اگر در خارج زندگی می کنند و پول درمی آورند برای تعطیلات برگردند ترکیه و با خانواده تفریح کنند و پول هایشان را خرج کنند. ویلایی در ترکیه می خرند و با فامیل همگی دور هم از زندگی لذت می برند. یا سرمایه ای در اختیار جوان های فامیل می گذارند که با آن کار کنند.

۱۳۸۹ مرداد ۵, سه‌شنبه

خياو




اين عكس هاي را از سايت انجمن كاريكاتور تبريز برداشتم. مجسمه ها-بنا به نوشته ي سايت 4000ساله هستند و در نزديكي مشكين شهر در استان اردبيل واقعند. ديگر آثار تاريخي شهرستان مشكين شهر عبارتند از سنگ نبشته شاپور دوم ساساني _ بقعه شيخ حيدر _ قلعه قهقهه _ قلعه ارشق _ كهنه قلعه _ مقبره سيد جعفر _ مقبره سيد سليمان _ كاروانسراهاي قانلي بلاغ، رضي و نقدي _ قلعه قشلاق زاخور _ ديو قالاسي _ قلعه بربر _ غارها و تپه هاي تاريخي. دامنه هاي زيباي سبلان و آبگرم هاي معدني از ديگر جاذبه هاي گردشگري اين شهرستان است. نا م ديگر مشكين شهر، خياو است. كبريت مشكين شهر را هم كه -با عكس نهنگ روي آن- مي شناسيد.

۱۳۸۹ مرداد ۴, دوشنبه

فرشته

قبلا در مورد سوره خاله جان (خاله ی پدربزرگم) نوشته ام. شکر گزاری مسئول مرکز فرخنده به خاطر لیاقتش در برابر خداوند و در پیشگاه منتقدان مرا دوباره یاد سوره خاله جان انداخت!
در فامیل ما یک عقب مانده ی ذهنی بود. تا وقتی خدابیامرز سوره خاله جان زنده بود هر از گاهی چند شب و روز او را به خانه اش دعوت می کرد تا مادرش استراحتی کند و یا احیانا مسافرتی رود. در این مدت آن قدر به آن شخص خوش می گذشت که دوست نداشت به خانه برگردد.
هرکه سوره خاله جان را می شناخت از مومن بودن او تعریف می کرد. آنهایی هم که یکی دو بار بیشتر او را ندیده بودند بازهم تحت تاثیرش قرار می گرفتند و می گفتند چهره ای نورانی دارد. اما سوره خاله جان نمی گذاشت کسی در مقابل او این گونه صحبت کند. یا به زیرکی حرف را عوض می کرد و یا اگر طرف خیلی اصرار می کرد می گفت من بنده بی لیاقت و گناهکار خداوندم.

۱۳۸۹ تیر ۳۱, پنجشنبه

جوليا رابرتز در مغولستان






















مغولستان كشوري است از نظر مساحت تقريبا برابر ايران ولي با جمعيتي كمتر از سه ميليون نفر. در سال 1990 يك انقلاب آرام و بي خشونت در مغولستان به وقوع پيوست كه حاصل آن برقراري يك سيستم حكومتي چند حزبي و بر پايه ي بازار آزاد بود. شخص اول مغولستان رئيس جمهور آن است كه مقام تشريفاتي دارد. رئيس جمهور مغولستان مي تواند مرد يا زن باشد.
در مغولستان مذهب آزاد است و رئيس جمهور آن نيز هر مذهبي مي تواند داشته باشد.
در سياست خارجي مغولستان مي كوشد روابط دوستانه اي با همه ي كشورها، به خصوص كشورهايي كه دوستي آنها به نفع منافع ملي مغولستان است، داشته باشد. مطابق شاخص جهاني صلح -كه براساس ميزان خشونت داخلي و ... محاسبه مي گردد مغولستان مقام 90 دارد. يعني وضع آن از ايران كه رتبه ي صد و چهار دارد بهتر است. شايد بگوييد اين يك رتبه بندي سياسي و غرض آلود است. اگر چنين بود بعيد مي دانم رتبه ي ايران از تركيه و هندوستان (با رتبه هاي 126 و 127) بالاتر اعلام مي شد! افرادي مانند دالايي لاما و كوفي عنان و توتو حامي ايده ي اين رتبه بندي هستند.

در سال هاي اخير مغولستان براي جذب توريست سرمايه گذاري و تبليغات جدي كرده و به توفيقاتي هم نايل شده. طبيعت منحصر به فرد مغولستان و آيين هاي سنتي رزمي مغولستان از جاذبه هاي توريستي اين كشورند.
در ده سال اخير مغولستان در بالا بردن سطح استاندارد زندگي، به خصوص در زمينه ي بهداشت پيشرفت شاياني كرده.
چندسال پيش جوليا رابرتز، هنرپيشه ي بنام آمريكايي براي تهيه يك فيلم مستند به مغولستان رفته بود. علت انتخاب مغولستان به عنوان مقصد علاقه ي وافر جوليا به اسب و اسب سواري بود. جوليا چند هفته با عشاير مغول زندگي كرد. با آنها كار كرد، كوچ كرد و به همراه آنها خنديد و با كودكشان بازي كرد. مهمان نوازي مغول ها او را تحت تاثير قرار داده بود. من فيلم را سال ها پيش ديدم. اگر درست به ياد داشته باشم
در آخر فيلم جوليا چيزي به اين مضمون مي گويد: زندگي به اين شيوه خيلي دشوار است. من دلم براي حمام و دستشويي ام (my bathroom) تنگ شده. اما خوشحالم كه به اين سفر آمدم. مغول ها خيلي چيزها دارند كه به ما بياموزند.


سهراب سپهري: چشم ها را بايد شست/ جور ديگر بايد ديد.

۱۳۸۹ تیر ۳۰, چهارشنبه

Macho

از نظر يك فيزيكپيشه macho مخفف كلمات زير است:
Massive Astrophysical Compact Halo Object.
اجرام سماوي مانند سياره ها ي سرگردان، سياهچاله ها و ستارگان نوتروني كه نور چنداني از خود ساطع نمي كنند از جمله كانديداهاي macho هستند. همان طوري كه در يادداشت قبلي به آن اشاره كردم عده اي مي خواستند جرم گمشده ي عالم را با اين گونه اجسام سماوي كه از خود نور ساطع نمي كنند اما از ماده ي معمولي ساخته شده اند توضيح دهند. نكته در اين جا ست كه اگر تعداد چنين اجرام فشرده به اندازه اي زياد باشد كه نيروي گرانشي ناشي از آنها ستارگان دور از مركز كهكشان را با آن سرعت بالا در مدار نگاه دارد بايد تا به حال اثر اين اجرام را از طريق microlensing يا ريز همگرايي مي ديديم. به طور گذرا توضيح مي دهم كه ريز همگرايي چيست: نسبيت عام به ما مي گويد مسير نور ي كه از كنار يك جرم بزرگ و فشرده عبورمي كند خم مي شود. اين اساس ريزهمگرايي است.
مشاهدات گروه هاي مختلف نشان مي دهد كه MACHOها نمي توانند جاي بيش از بيست درصد جرم گمشده ي بنشينند. به عبارت ديگر ما هنوز به ماده ي تاريك براي توضيح پديده هاي مشاهده شده نياز داريم. با کمال افتخار باید بگویم در ايران عده ای از همكاران روي ريزهمگرايي كار مي كند. همكار عزيز مان (و همشهري من) دكتر راهوار مدتي بر روي machoها كار مي كرد.


پي نوشت طنز: macho معناي ديگري هم دارد كه من از آن بي خبر بودم و موقع نوشتن اين يادداشت به آن پي بردم. بنا به ويكي پديا:

Macho is a word of Spanish and Portuguese origin which describes a person or behavior that is overtly masculine. The attitude, called machismo, ranges from a personal sense of virility to a more extreme male chauvinism.
گويا اين مخفف را انتخاب كرده اند تا پوز WIMP(ويمپ)را بزنند.ويمپ از نظر معنايي يعني ضعيف و بي بخار! اما از نظر يك فيزيكيشه يعني Weakly Interacting Massive Particle.
ويمپ در حال حاضر از مطرح ترين كانديداهاي ماده ي تاريك است. در نوشته هاي بعدي ام در باره ي آن توضيح مي دهم. هه هه هه!ويمپ Macho را از ميدان بيرون كرد. ما كه مي گفتيم دوره ي مردسالاري و هارت و پورت مردانه سر آمده. اين هم نشانه اش!!

۱۳۸۹ تیر ۲۸, دوشنبه

کنفرانس انجمن فیزیک

یکی از سنت های حسنه ای که در کشور ما وجود دارد برگزاری کنفرانس های دانش آموزی و دانشجویی سالانه فیزیک توسط انجمن فیزیک است. به دانشجویان کارشناسی فیزیک توصیه می کنم در این کنفرانس ثبت نام کنند و شرکت نمایند. فرصت خوبی است برای آشنا شدن با رشته های گوناگون. به علاوه دانشجویان از سراسر ایران جمع می شوند با هم صحبت می کنند و با فرهنگ هم آشنا می شوند.

حتما خوش هم می گذرد!

کنفرانس دانشجویی امسال در همدان برگزار می شود.

برای اطلاع بیشتر مراجعه کنید به این وبسایت. من امسال در این همایش نخواهم بود. اما در داوری مقالات ارائه شده نقش داشته ام. برگزاری این کنفرانس کار گروهی بزرگی در سطح ملی است. عده ای برایش, بی مزد و بی منت، زحمت می کشند تا سطح پژوهش در ایران بالا برود. قدر این گونه سنت های حسنه را باید دانست و از آن نهایت استفاده را باید برد.



اگر ثبت نام کردید و پذیرفته شدید حتما شرکت کنید. اگر امکان شرکت برایتان نیست در اسرع وقت اطلاع دهید. برای آن که این سنت حسنه که نتیجه ی زحمات بی مزد و بی منت بخش زحمتکش جامعه فیزیک ایران است دوام داشته باشد و بیشترین ثمر را دهد شرکت کنندگان هم باید قدر شناس باشند. نمود قدر شناسی در نظم است. اگر پذیرفته شوید اما شرکت نکنید، در واقع زحمات آنان را به هدر می دهید و حق کسی را سلب می کنید که به جای شما می توانست در کنفرانس شرکت کند و استفاده ببرد.

جرم گمشده ي عالم


شواهد گوناگوني براي وجود ماده تاريك پيدا شده است كه يكي از مهمترين و مطمئن ترين آنها سرعت حركت ستارگان به دور مركز كهكشان است . قبلا در هموردا به این مسئله تحت عنوان داستان روبين اشاره كردم. خواندن دوباره ي يادداشت را توصيه مي كنم. شكل بالا گراف معروفي است كه به rotation curve مشهور است. با معلومات فيزيك دبيرستاني هم مي توان مفهوم آن را دريافت. ستاره اي را در نظر بگيريد كه با سرعت خاص در يك مدار دايروي به حول يك مركز مي گردد. اگر تنها نيروي وارد بر ستاره نيروي گرانشي باشد مي توان مقدار جرم داخل مدار را تخمين زد (براي سادگي تقارن كروي در نظر بگيريد). نكته در اينجاست كه مقدار جرم تخمين زده شده از مقدار جرم ماده ي روشن (ستاره + گاز) مشاهده شده كمتر است. (شكل را ملاحظه نماييد.) سه توضيح متفاوت براي اين مشاهده ارائه شده است: (1)ممکن است نيروي گرانش شكلي پيچيده تر ي از آن كه جناب نيوتن مي گفت داشته باشد. (2) شايد مقدار زيادي ماده به صورت سياره يا سياهچاله ويا... جمع شده باشد به گونه اي كه از خود نور بيرون نمي دهد اما اثر گرانشي آن به قدري زياد است كه ستارگان را در مدار خود نگاه مي دارد. (3) مقدارزيادي ماده، موسوم به ماده ي تاريك، در جهان وجود دارد كه با ماده ي معمولي كه ما مي شناسيم (پروتون و نوترون و....) فرق دارد.

هر سه ي اين توضيح ها با دقت فراوان بررسي شده است. همان طور كه سيما در هموردا توضيح داده بود تصحيح نيروي گرانشي نمي تواند مشاهدات جديد را به خوبي ماده ي تاريك توضيح دهد. البته نمي توان گفت كه كاملا رد شده اما در توضيح مشاهدات جديد با مشكل مواجه شده است. گرانش به نيوتن وفادار است!!
در حال حاضر ماده ي تاريك بهترين توضيح براي مشاهدات است. در مورد ماده ي تاريك چند سري يادداشت منتشر خواهم كرد. اما قبل از آن در يادداشت بعدي مايلم اندكي درباره ي راه حل دوم بنويسم. البته راه حل دوم هم اكنون در موضع ضعيفي است اما باز هم به نظرم آن قدر جالب است كه ارزش يك يادداشت منجوقي را داشته باشد.

پي نوشت: همان گونه كه بارها تاكيد كرده ام هدف من اينجا آموزش فيزيك نيست. آموختن فيزيك سال ها كار مي خواهد. حل كردن تمرين پشت سر تمرين! اينجا من فقط قصه هاي فيزيكي مي گويم كه به نظرم براي ترويج فيزيك مفيد است.


۱۳۸۹ تیر ۲۶, شنبه

وزیر مختار


زمان ما، کتاب های تاریخ مدرسه، ماجرای قتل گریبایدوف را شرح می دادند. وقتی من دبیرستان بودم سریالی ایرانی در باره ی آن واقعه از تلویزیون پخش شد. در زمان وقوع حادثه ی قتل گریبایدوف (حدود 180 سال پیش) طبق معمول تشکیلات تبلیغات غربی این واقعه را بهانه کردند که ایرانی ها را مردمانی وحشی معرفی کنند. از طرف دیگر در کتاب های درسی ما و آن سریال تلویزیونی از آن واقعه به صورت حماسه ای قابل افتخار یاد شده بود. آن چه که بر سر آن اتفاق نظر است آن است که آن واقعه از نظر سیاسی و دیپلماسی خارجی به ضرر ایران تمام شد.
تصویری که مشاهده می کنید عکس الماسی است که پس از قتل گریبایدوف و همراهانش برای عذر خواهی به دربار تزار فرستاده شد . این هم از باز سازی صحنه عذر خواهی در دربار روسیه. (فیلم به زبان روسی است. من فیلم را کامل تماشا نکردم. اما لباس ها وتزئینات صحنه دیدنی هستند. لابد دوستان روسی ما هنوز هم بعد از 180 سال از آن ماجرا استفاده ی تبلیغاتی می کنند که این همه خرج بازسازی صحنه کرده اند!)
توصیه می کنم این مقاله را در باره گریبایدوف بخوانید. به نظرم دقیق و به دور از تعصب می آید.
شاید شما نتیجه ی دیگری از ماجرا بگیرید اما نتیجه ای که من می گیرم از این قرار است:
تحریک تعصبات برای نیل به یک مقصود سیاسی بازی کردن با آتش است. حتی اگر قبول کنیم "هدف وسیله را توجیه می کند" باز هم گمان نمی کنم تحریک تعصبات ناموسی برای رسیدن به هدفی چون ایجاد جامعه مدنی و یا کشوری امن که در آن حقوق زنان به طور تمام و کمال رعایت شود،وسیله ای کارآمد باشد.

۱۳۸۹ تیر ۲۳, چهارشنبه

قانون یا حرف زور

همان طوری که من قبلا در این یادداشت و جاهای دیگر به طور پراکنده توضیح داده ام معتقدم همراهی خانواده ها ی پژوهشگران و تشویق و حمایت روحی آنان از پژوهش در کارش بسیار بسیار موثر است. هرچه خانواده های پژوهشگر بیشتر اهمیت کار پژوهشی را درک کنند فضای بهتری را برای کار او فراهم می آورند. منظورم البته آن نیست که مادربزرگ و پدر بزرگ نیز باید چند واحد درس بگذارند و یا سر در بیاورند که نوه شان چه می کند. کافی است حس کنند هر چه که او در کارش موفق تر شود اعتبار بیشتری در محل کار به دست می آورد. ناگفته پیداست حضور خانواده ها در جلسات دفاع از پایان نامه چه قدر می تواند در ایجاد این حس نقش داشته باشد. زمزمه هایی شنیدم مبنی براین که در برخی دانشکده ها قانون تصویب کرده اند که خانواده ها حق ندارند بیایند سر جلسه ی دفاع از تز. من اصلا با قانون خواندن این حکم (در واقع از نظر من این "حرف زور") مشکل دارم. بنا به گفته ی خودشان چون در حضور خانواده ها معذب هستند که دانشجو را رد کنند این "قانون" را تصویب کرده اند. از نظر من این دلیل قانع کننده نیست. اتفاقا حضور خانواده ها انگیزه ای می شود برای آن که دانشجو خود را بهتر برای جلسه ی دفاع آماده کند. به علاوه چند مورد پیش می آید که دانشجو در جلسه ی دفاع رد شود؟! معمولا تا دانشجو آمادگی نداشته باشد استاد راهنما وقت برای دفاع تعیین نمی کند مگر در حالت های خیلی خاص. اگر خود دانشجو بداند که آن قدر کم کاری کرده که احتمال رد شدن او وجود دارد یک جوری خودش عذر خانواده اش را می خواهد. خیلی به نظر نامحتمل می آید که خانواده ی دانشجوی دکتری و یا کارشناسی ارشد بیایند تا بخواهند سر نمره ی قبولی چانه بزنند. اگر قبولی یا ردی بسته به چانه زنی خانواده ها باشد وای بر حال آن دانشکده و استادان ممتحن وراهنما! اصلا جو جلسه ویا رفتار استادان حاضر نباید چنان باشد که به مخیله ی کسی خطور کند با چانه زنی می تواند تغییری در نتیجه دهد. خوشبختانه در هیچ کدام از جلسات دفاعی که من به عنوان ممتحن یا استاد راهنما حضور داشتم از این جَنگولک بازی ها خبری نبود!
تنها از روی توانایی علمی شخص و محتوای کار پژوهشی قضاوت کردیم. هیچ ملاحظه ی دیگری در کار نبود و قرار هم نیست از این پس باشد!

در هر صورت بیایید فرض کنیم حکمتی در این حکم هست که من از آن بی خبرم! باز هم نا م این حکم را قانون نهادن خطاست.
ببینید! معنی این حکم چیست؟! آیا معنی آن این است که اگر عمه ی دانشجو بیاید و در سالن بنشیند استاد ممتحن و یا استاد راهنما بلند می شود و می رود می گوید:"خانم محترم بفرمایید بیرون؟!" آیا در شان یک استاد دانشگاه هست که چنین کند؟! مسلما نه! حتی اشاره کردن به مستخدم که "برو فلان خانم را بیرون کن" هم در شان یک استاد نیست. خوشبختانه اساتید ما این را درک می کنند.
پس دو حالت می ماند (1) این یک حکم است به دانشجو که او نباید به خانواده اش اجازه دهد که سر جلسه بیایند. (2) این یک حکم است به نگهبان دانشگاه که اجازه ندهند خانواده ها وارد شوند.
هر دوی این حالات نابخردانه به نظر می رسد. اولی دخالت است در زندگی خصوصی و روابط خانوادگی دانشجو. اتفاقا همین دخالت هاست که می تواند شان استادی را چنان خدشه دار کند که برخی گمان کنند با چانه زنی می توانند تقاضای نابجای خود را پیش ببرند.
حالت دوم هم باز در شان یک رئیس یا شورای دانشکده نیست. اولا به خاطر این که نگهبانی و شرح وظایف وضوابط آن مربوط به کل دانشگاه است نه یک دانشکده ی خاص. اگر من رئیس یک دانشکده یا عضو شورای آن بودم بر خود فرض می دانستم که از آن موقعیت برای بهتر کردن سیاستگذاری های علمی دانشکده استفاده کنم نه آن که به جای سر نگهبان دانشگاه من دستور کاربرای نگهبانان تعیین کنم .

طبیعی است که این گونه حکم ها در عمل پیاده نشوند. این به خاطر سرشت قانون گریزی در ایرانی جماعت نیست. به خاطر آن است که این حکم ها آن قدر متقن نیستند که قابل اجرا باشند. هر دستوری را قانون نمی توان نام نهاد. حکایت "رئیس مسجد شاه" را لابد شنیده اید. روح یک قانون باید در جهت منفعتی عمومی و دراز مدت باشد. از طرف دیگر شکل آن باید به گونه ای باشد که در عمل قابل اجرا باشد. در نهایت قانون باید به گونه ای باشد که متخلفین از آن به گونه ای آبرومند مجازات شوند. (مجازاتی که مایه تمسخر قانونگذار و مجری نباشد. فرض کنید یک دانشجو می آید و یک تز بسیار عالی ارائه می دهد اما ممتحنین به خاطر حضور خاله ی دانشجو در جلسه از او نمره کم می کنند. خوب ! این مایه تمسخر دانشکده می شود نه دانشجو!) اگر تواتر این گونه احکام شورای یک دانشکده از حدی بیشتر باشد، قوانین و مصوبات درست و حسابی و حکیمانه ی آن هم جدی گرفته نمی شوند.

آن چه که نوشتم تنها یک مثال بود!
نمونه ها فراوانند. در مورد قانون مداری دوستان آلمانی قبلا نوشته بودم. علت قانون مداری آنها این نیست که آنها ژن سرخم کردن در برابر قانون دارند. علت آن است که قوانین کشورشان و ضوابط زیر مجموعه های مختلف آن عموما از روی حکمت است.
اگر هم استثنائا قانونی بود که ضررش بیشتر از منفعت آن بود و یا تاریخ مصرف آن گذشته بود باز هم راهی قانونی برای حذف یا اصلاح قانون هست. نظرکاربران قانون در تکوین قانون منعکس می شود. قانونشان حرف زور آن کسی که آن بالا نشسته یا خود را پشت صندلی های یک شورا قایم کرده نیست! آلمانی ها مشاهده کرده اند که در دراز مدت پایبندی به قوانین بیشتر به نفع آنان است تا سرپیچی از آن.
از طرف دیگر همان گونه که قبلا نوشتم عده ای با ساخت یا پخش فیلم هندی "قانون" می خواهند توی مغز ما زورچپان کنند که آدم خوب آن است که اگر لازم شد به قلب پسرش هم برای احترام به قانون شلیک می کند. طبیعی است که این رویکرد شعاری به قانون در عمل به بی قانونی منجر می شود. این چه قانونی است که نتیجه ی آن نشستن تیر بر قلب شهروندان یک مملکت باشد. قانون برای مصلحت و آسایش و پیشرفت مردم است نه مردم برای قانون!

۱۳۸۹ تیر ۲۱, دوشنبه

Da Vinci code




دارم کتاب کد داوینچی را می خوانم. رمان مشهور تر از آن است که نیاز به معرفی داشته باشد. تا وسط های داستان رسیده ام. تا اینجا جالب ترین بخش آن، برای من، خاطره ی سمینار دادن آن پروفسور هاروارد برای زندانیان درباره مون آلیزا بود. (As a part of Harvard outreach program)سئوالات و نکته سنجی های زندانیان معرکه بود. از آن جالب تر صبر و حوصله ی پروفسور در پاسخگویی بود.
یادم آمد که چند سال پیش یکی از خبرنگاران پرمدعای صدا و سیما رفته بود و با یک جوان حدودا 20 ساله در زندان مصاحبه کرده بود. پسرک در استدلال و قابلیت های کلامی مصاحبه گر را مچاله کرد! می گفت آرزو دارم نویسنده بشم. مصاحبه گر بر گشت و با لحن شماتت گفت:" نویسنده ای نمی شناسم که بزهکار بوده باشد." در دل خبرنگار را فحش دادم که چه جای این حرف است! پسرک زندانی با خونسردی جواب داد:" اما من می شناسم: جک لندن." و شروع کرد به تعریف داستان زندگی جک لندن. نمی دانم الان آن پسرک کجاست. امیدوارم به آرزویش رسیده باشد.اگر او را می شناسید و او به آرزویش رسیده به من بگویید تا کتاب هایش را بخرم و برای کتاب هایش تبلیغ کنم.
هوس کردم من هم بروم و در یک دارالتادیب سمینار بدهم. البته فکرش را که می کنم می بینم بهتر است شاهین برود و سمینار بدهد و بعد بیاید برای من تعریف کند!

۱۳۸۹ تیر ۲۰, یکشنبه

قهرمانان بي نام و نشان

چندي پيش در خبرها خواندم كه در آمريكا مردي بيخانمان جان زني را كه به او حمله شده بود نجات داد. در اثر اين حمله اين مرد به شدت زخمي شد. 25 نفر از كنار او گذشتند بي آن كه به خود زحمت دهند تا آمبولانس خبر كنند.
يك نفر هم ايستاده بود فيلم گرفته بود و رفته بود. گويا جان دادن مرد قهرمان برايش صحنه اي تماشايي بود!
قهرمان، تنها و دلشكسته، در كف خيابان جان سپرد!
وقتي خبر را خواندم شوكه شدم اما واقعيت دارد. جامعه با مرد و زن بي كس بر زمين افتاده خشن رفتار مي كند به خصوص اگر كس و كاري نداشته باشد. از كنارش مي گذرد بي آن كه به ياد آورد او براي دفاع از حقي به كف خيابان افتاد.
تلخ است ولي واقعيت دارد.


آيا دوستان آن مرد قهرمان كه بعداً از خبر آگاه مي شوند پس از اين به ياري قربانيان جنايت خواهند شتافت؟! آيا باز هم جان خود را براي دفاع از كسي به خطر خواهند انداخت. گمان نمي كنم!



۱۳۸۹ تیر ۱۷, پنجشنبه

نتیجه گیری من از فروم ایرانشهر

حدود دو هفته پیش فرومی را گشودم به نام ایرانشهر و در آن از خوانندگان وبلاگم از گوشه و کنار کشور دعوت کردم تا انتظارات و گلایه های خود را به عنوان کسی که در گوشه ی خاصی از ایران به دنیا آمده بازگو کند. می دانیم که به طور شفاهی مردم روزانه این کار می کنند. می خواستم همین صحبت ها کتبی شود چرا که موقع نوشتن آدمی بیشتر می اندیشد. به علاوه اعتراضش مورد نقد قرار می گیرد. فروم برای خود من آموزنده بود. هیچ کامنتی را سانسور نکردم اما به نظرم، خود نظر دهنده ها خودسانسوری کردند و خیلی از حرف ها را نگفتند. به تصمیمشان احترام می گذارم.
به هر حال جالب بود!

از آینده کسی خبر ندارد اما یک چیز مسلم است: هر چه سوء تفاهم و انتظارات پاسخ داده نشده بین افرادی که در کنار هم زندگی می کنند کمتر باشد مقاومت جمعی آنها در برابر سختی ها بیشتر می شود. با فروکوفتن خواست ها و انتظارات, این خواست ها و انتظارات رفع نمی شوند. مانند آتش زیر خاکستر پنهان می شوند و وقتی که اوضاع اندکی نابسامان شد زبانه می کشند.
اکنون که آرامش نسبی برقرار است بهتر است به گفتمانی برسیم که حداقل انتظارات و خواست های بخشی از جامعه را دربر بگیرد. آن قدر ساده لوح نیستم که گمان کنم گفتمانی که در وبلاگ ها شکل می گیرد می تواند دربردارنده و جوابگوی نیازهای اقشار گوناگون جامعه ی بزرگ و کشور پهناور ایران با همه ی تنوع های اقلیمی و قومی واقتصادی و مذهبی و عقیدتی و خاطرات تلخ و شیرین چند هزارساله باشد. اما می توان از همین ابزار وبلاگ استفاده کرد و گفتمانی به وجود آورد که جوابگوی بخشی ازنیازهای همین همتیپ های خودمان باشد.
گفتمان پیشروی 15 سال پیش (وقتی که من دانشجو بودم)در امر قومیت بر روی پارادایم هایی از این دست استوار بود: "نژادپرستی نشانه ی سطحی بودن هر کس است."
"وقتی با اظهار ات نژادپرستانه مواجه می شویم نباید حساسیت نشان دهیم چرا که جواب ابلهان خاموشی است." "نسبم شاید برسد به گیاهی در هند...." "همه جا آدم خوب و بد پیدا می شود." و... این اظهارات برای زمان خودشان اظهارات پیشرویی بودند و نیازهای فکری 15 سال پیش را برآورده می کنند. هنوز هم در اعتبار و درستی آنها من شکی ندارم. اما نکته در اینجاست که در سال های اخیر نیازهای فکری و فرهنگی جدیدی ایجاد شده که با قرقره کردن این گونه شعارها پاسخ داده نمی شود. به مثل، جامعه مانند طفلی است که بزرگ شده و به نوجوانی رسیده و با یک سری مسایل فکری فلسفی دست به گریبان است. اگر به این نوجوان نصیحت های ساده ی دوران کودکی را گوشزد کنید این نوجوان بیشتر آشفته می شود. دربخش کامنت های این یادداشت به تفصیل توضیح دادم چرا این پارادایم های ساده دیگر پاسخگوی نیاز ها نیست. هم ضعف تئوریک آنها را نشان دادم (ضعف داشتن به معنای غلط بودن نیست) و هم به پدیده هایی که نمود ضعف این پارادایم ها در جوابگویی به نیاز های جامعه ی امروز است اشاره ای کردم.این پارادایم ها ضعف دارند چون معنی "نژادپرستی" و حدود و ثغور آن را معین نمی کنند. اتفاقا اختلاف ها از همین نکته ها ناشی می شود.

به نظر این منجوق حقیر, گفتمان روز باید پارادایم های جدیدی را در خود جا دهد که بتواند جوابگوی نیازها باشد. نمی خواهم ادعا کنم می دانم دقیقا پارادایم های جدید باید چه ویژگی هایی داشته باشند اما چند پیشنهاد مشخص می کنم و آن را به بوته ی نقد می گذارم. باشد که گفتمانی غنی تر که پاسخگوی نیاز های روز باشد حاصل شود :
1) خردفرهنگ ها subcultures) هر کدام حرفی برای گفتن دارند باید به آنها اجازه ی رشد و نمو داد و فضایی به وجود آورد که آن چه که در چنته دارند نمایان کنند. این فکر که خردفرهنگ ها تنها به درد تمسخر می خورند باید دور ریخته شود.
2) جامعه ی هر کدام از شهرها ومناطق ایران خود لایه لایه است. باور کنیم که این لایه ها را نمی شناسیم! اجازه بدهیم که هر که را می بینیم خود تصویر پیش زمینه ی خود را برای ما بسازد نه آن که برایش ظرف محدودی از پیش ذهنیت هایمان تعیین کنیم و اصرار کنیم که او باید در این پیش ذهنیت بگنجد. این کار کدورت به وجود می آورد. وقتی ما از این کار آمریکایی ها در مورد ایرانی ها یا عرب ها و... ناخشنودیم چرا خود با همدیگر چنین می کنیم؟! اتفاقا برای ما که در دانشگاه و مراکز علمی-آن هم در رشته ای چون فیزیک- هستیم بسیار محتمل است که با کسانی برخورد کنیم که از لایه هایی باشند که با پیش ذهنیت های مرسوم ناهمخوان باشند!
3) پسر را به جرم پدر مجازات نمی کنند! آزردگی از یک جوان بیست ساله به خاطر ظلمی که700 سال یا 1400 سال پیش از تولد او شده خیلی غیرمنطقی است.
4) نگوییم چرا به دیگران بیشتر امکانات داده می شود. ما که بخیل نیستیم! به جای آن بخواهیم تا زیر ساخت های لازم ایجاد شوند و موانع برداشته شوند تا امکاناتی که ما به آنها نیاز داریم و حقمان است به دست خود به وجود آوریم.

۱۳۸۹ تیر ۱۶, چهارشنبه

سخنران بد اخلاق

خیلی وقت ها پیش آمده که من و شاهین را از یکی ترسانده اند: "فلانی خیلی بد اخلاقه!همه چی به او بر می خوره." از قضا بیشتر آن افراد که به آنها انگ بداخلاقی می زدند، از جمله فیزیکپیشگان خوب کشور در داخل یا خارج بودند. سرمایه انسانی این مرز و بوم! من و شاهین با خود گفتیم مگر جامعه ی علمی ما چند نفر فیزیکپیشه ی مطرح دار د که بخواهیم عده ای را هم به علت "بداخلاقی" از برنامه ها و... کنار بگذاریم و خود را از همکاری با آنان محروم سازیم. علی رغم هشدار ها سعی کردیم با این افراد ارتباط برقرار کنیم. پس از مدتی دیدیم اتفاقا این آدم ها نسبت به کسانی که به آنها انگ بداخلاقی می زدند به مراتب قابل معاشرت تر بودند. نمی گویم صبر ایوب داشتند و هر چیزی را تحمل می کردند. اما بداخلاق هم نبودند. مثل هر آدمی یک سری خطوط قرمز داشتند که اگر رعایت می شد تنشی پیش نمی آمد. به گمانم دوستان بسیار بسیار خوش اخلاق ما ای-میل ها ی این عده را به موقع پاسخ نداده بودند و با بی برنامگی و بی نظمی کفرشان را در آورده بودند. و یا در نامه نگاری آداب نامه نگاری را رعایت نکرده بودند و آمرانه آنها را دعوت به سخنرانی کرده بودند (ندانم کاری ای که متاسفانه خیلی وقت ها مرتکب می شوند) و... .به استقبال سخنران رفتن و دعوت او به دفتر کار برای صرف چای پس از سخنرانی از نکاتی هستند که اگر رعایت نشوند موجب کدورت سخنران می شوند. این کارها که دیگر امکانات خاصی نمی خواهند! این مسایل را وقتی رعایت نمی کنند دلخوری پیش می آید.
خیلی از وقت ها به دربان اطلاع نمی دهند که قرار است سخنرانی بیاید. دربان هم به تندی با او برخورد می کند و دعوا و کدورت پیش می آید.
عموما در هر موسسه ای یک عده هستند که به علت بیکاری یا حسادت به سخنران یا... مترصد فرصت هستند که از سخنران "بُل" بگیرند. سخنران معمولا از دست دربان عصبانی می شود و عصبانیت خود را نمایان می کند، آن جناب هم پرخاش سخنران را با صد بار "یک کلاغ چهل کلاغ" باز گو می کند بی آن که به علت عصبانیت سخنران و تقصیر خود در هماهنگی اشاره ای کند!
از این نکته سه تا نتیجه می خواهم بگیرم: (1) اگر سخنرانی را دعوت می کنید، حتما به دربان سفارش کنید که با احترام با او برخورد کند. اگر برایش ماشین نمی فرستید و او قرار است با ماشین خود بیاید، حداقل کاری که وظیفه دارید بکنید ترتیب دادن جای پارک برای اوست. (2) خیلی به شایعاتی که فلان کارشناس بداخلاق یا افاده ای است بها ندهید! معمولا این گونه شایعات از روی حسد و غرض ورزی پراکنده می شوند. معمولا قصه هایی که در این باره نقل می شود ، یک روی دیگر از آن نوع که در بالا گفتم هم دارند! اما افراد بی کار و بیعار که این نوع شایعات را می پراکنند آن سوی دیگر داستان را پنهان می کنند. از طرف دیگر کارشناس عزیز ما بیکار نیست که بخواهد این جا و آن جا برود سوی دیگر ماجرا را گزارش کند. درنتیجه، شایعاتی که در افواه عمومی درباره بداخلاقی و یا تکبر کارشناسان وجود دارند عموما بی اساس هستند. البته یک کارشناس یا استاد دانشگاه که به جایی برای سخنرانی می رود، لزوما فرشته و یا قدیس نیست. صبر و استقامت او اندازه ای دارد، اگر با او بدرفتاری شود، واکنش هایی نشان می دهد که گاهی تند هستند. اما معمولا اگر آداب دعوت و پذیرایی چنان که گفتم به جا آورده شود، کدورتی پیش نمی آید. هر چه که فردی جدی تر و حرفه ای تر باشد، کسان بیشتری هستند که پشت سر او در ایران صفحه بگذارند. به خاطر یاوه سرایی های غرض آلود خود را از همکاری با افراد جدی که رفتاری حرفه ای دارند محروم نکنید. (3) اگر به جایی به عنوان سخنران دعوت می شوید، سعی کنید عصبانیت خود را در این موارد کنترل کنید. بدانید هر کجا که بی نظمی و بی مسئولیتی و بی احترامی بیشتر هست، یاوه سرایان بیشتر و وقیح تری هستند که می خواهند از شما "بُل" بگیرند! این نکته را به همه می گویم به خصوص به دوستان عزیز مقیم خارج از کشور. در مورد آنها عده ی بیشتری هستند که مترصد فرصتند تا "بُل" بگیرند. خواهش می کنم اندکی تحمل کنید. درست است که فعلا به این ارتباطات ممکن است احتیاج نداشته باشید اما بیست سال بعد احساس نیاز روحی خواهید کرد که به ریشه هایتان برگردید و آنها را آبیاری کنید. آن گاه برای ارضای نیاز روحی تان به این ارتباطات نیاز خواهید داشت. ما هم به همکاری شما نیاز داریم.

۱۳۸۹ تیر ۱۵, سه‌شنبه

۱۳۸۹ تیر ۱۳, یکشنبه

پذیرایی از سخنران


بسته به میزان بودجه و شرایط موجود وموقعیت سخنران دانشگاه ها و موسسات گوناگون به شیوه های مختلفی از سخنران پذیرایی و قدردانی می کنند. برخی به سخنران به رسم تشکر پول می دهند. برخی هزینه ایاب و ذهاب او را تقبل می کنند. برخی تمام رزواسیون ها را انجام می دهند. معمولا گروه سخنران را بعد از سمینار در رستوران آبرومندی مهمان می کنند و.... اصل بر آن است که تا جای ممکن شرط مهمان نوازی از سخنران به جا آورده شود. البته اگر امکانات مادی کافی برای این گونه پذیرایی ها وجود نداشت نباید از دعوت سخنران شرمنده بود. سخنران اگر آدم علمی ای باشد، کمبود امکانات را درک می کند و با روی خوش از دعوت استقبال می کند. اما حساب بی مسئولیتی و بی نظمی و بی احترامی چیز دیگری است. این تصور که آدم های علمی در مسایل اجتماعی آدم های "گیج و ویجی" هستند و بی احترامی را درک نمی کنند تصوری بسیار اشتباه هست! اتفاقا می بینند! خوب هم می بینند!! خیلی هم به آنها بر می خورد!!! نمونه بی نظمی و بی احترامی و بی مسئولیتی که در دعوت سخنران در ایران به کرات اتفاق می افتد همان جواب ندادن به ای-میل هاست. صرفنظر از این که سخنران آدم معروفی باشد یا یک دانشجوی کارشناسی ارشد دعوت از او نباید حالت دستور دادن داشته باشند. معمولا افراد جاافتاده تر که چندین مسئولیت دارند و دیگر حوصله ندارند ناز یک دانشجو را بکشند مسئولیت برگزاری سمینارهای هفتگی را به پست-داک ها می سپارند. موقعیت خوبی برای پست-داک هست تا با افراد بیشتری آشنا شود. اگر جربزه داشته باشد از این موقعیت استفاده می کند و خود را به استادان دانشگاه های گوناگون می شناساند. چنین شناختی برای یافتن کار دائم لازم است. یکی از فاکتورهایی که در استخدام هیات علمی منظور می شود قابلیت او در کارهای اجرایی-علمی است. مسئولیت کوچک برگزازی سمینار های هفتگی جایی است که شخص می تواند قابلیت خود را به ظهور برساند.

اما اگر سخنرانی که دعوت می شود فرد معروفی باشد علاوه بر این که پست-داک هماهنگی های لازم را انجام می دهد, یکی از استاد ان جا افتاده و معروف موسسه هم با او باید تماس بگیرد و شخصا دعوت به عمل آورد. به قول دیپلمات ها این مسایل پروتکلی باید رعایت شود والا دور از ادب به نظر می رسد.

من به دانشجویانم توصیه می کنم که اگر یک فیزیکپیشه ی کاردرست دیدید او را دوستانه دعوت کنید و ذهن او را آماده کنید و بعد بگویید استاد راهنمایم با شما تماس خواهد گرفت. برای خود دانشجو هم خوب است که افراد بیشتری او را به این ترتیب بشناسند. برای آینده ی شغلی او لازم است.
البته خیلی از استادان راهنما در ایران خوششان نمی آید دانشجو یشان این گونه عمل کند. اول از استاد راهنمایتان اجازه بگیرید و بعد عمل کنید.
ظاهرا برخی از استادان وقتی می بینند دانشجو مستقلا دارد با گروهی دیگر-چه در خارج و چه در داخل- ارتباط برقرار می کند برآشفته می شوند. در این موارد اول تحقیق کنید و بعد استاد راهنمایتان را انتخاب کنید. اگر استادی به چنین برخوردی شهره باشد به نظر من بهتر است از همان اول با او کار نکنید!

۱۳۸۹ تیر ۱۲, شنبه

ادامه ی بحث آداب دعوت از سخنران

چندی پیش یادداشتی داشتم با عنوان آداب دعوت از سخنران . ادامه ی آن بحث را در یادداشت بعدی پی می گیرم. بد نیست علاقه مندان به موضوع که به تازگی به جمع خوانندگان منجوق پیوسته اند به یادداشت قبلی در همین موضوع نگاهی بیاندازند.