۱۳۸۹ تیر ۳, پنجشنبه

ايرانشهر

به دنبال نوشته ي قبلي ام در مورد دانشگاه آزاد بحث هاي مفصلي در گرفت. براي من خيلي جالب بود كه هموطنانمان از گوشه وكنار ايران نظر ات و تحليل هاي خود را منعكس كردند: به خصوص از شبستر، آمل و رفسنجان. مي خواهم در بخش نظرات اين يادداشت يك گونه فروم ايجاد كنم تا خوانندگان از شهر هاي مختلف نظر خود را در مورد كمبودهاي شهرشان و انتظاراتشان و گله مند هايشان از ديگر هموطنان (به خصوص پايتخت نشين ها و يا اهالي كلانشهرمجاور) بگويند. مهتمرين گله مندي به نظرم مصرف آب و ديگر مسايل محيط زيستي باشد. قبلا يادداشتي داشتم با عنوان "از عدالت نبود دور گرش پرسد حال، كلانشهري كه به همسايه شهر يا ديهي دارد" كه همين مضمون را داشت. اين بار من خودم بيشتر دوست دارم كه بشنوم. اما هم از تهراني ها هم از شهرستاني ها مي خواهم تمام گله و شكايت خود را بكنند. البته گله مندي هايي مقيد به انصاف و استدلال و دور از اغراق و كينه جويي و يا احيانا حس خود برتر پنداري. همچنين خوب است نظرات تهراني ها را از محلات مختلف بشنويم. اين چنين گفتماني حداقل از دو نظر مفيد است. يكي آن كه سوء تفاهم ها و توقعات بيجا را كه در اثر بسته بودن محيط و عدم گفت و گو رشد كرده از بين مي برد. دوم آن كه باعث مي شود اشتباه ها وبي توجهي هايي كه تا كنون به دليل ندانستن دغدغه هاي همديگر مرتكب مي شديم ترك كنيم و در صورت امكان جبران نماييم.
لطفا از مسايل سياسي و ممنوعه بپرهيزيد تا من مجبور نشوم كامنت ها را حذف كنم. تا جاي ممكن از توهين به اقوام و اشخاص بپرهيزيد. اگر كامنتي حساسيت برانگيز باشد از انتشار آن معذورم. لطفا از شكاياتي نظير آن كه چرا به فلان شهر و يا استان بيشتر امكانات مي دهند حذر كنيد. اگر شهري كمتر از شهر ما مشكل و مسئله داشته باشد دليلي ندارد كه ناراحت شويم. بايد خوشحال هم با شيم.

معتقدم سطح گفتمان هايي از اين دست است كه آينده ي تحولات اجتماعي را در ظرف بازه ي زماني چند ده ساله مي سازد. همين گونه بحث ها در يك فضاي نسبتا روشنفكرانه (اما نه خيلي ايزوله و برج عاجي) پتانسيل آن را دارند كه كم كم و ظرف يكي دو سال آينده گفتمان غالب جامعه ي تحصيلكرده و طبقه ي متوسط شوند. اگر در گفتمان گروه ها ي مردم با يكديگر كينه جويي و يا برتري جويي و "تاريخ سازي" و يا "ننه من غريبم بازي" غالب باشد، جامعه به سويي مي رود. اگر گفتمان غالب آنها حول و حوش مفهوم حقوق بشر (چه از نوع حقوق شهروندي و چه از نوع حقوق اقليت ها كه در منشور سال 92 سازمان ملل آمده است) باشد جامعه به سوي ديگر مي رود. هر چه استدلال ها محكم تر و مستدل تر و منطقي تر وحقوقي تر (با استناد به قانون اساسي و...) و با فهم و شناخت عميق تر در مورد فرهنگ بومي باشد به آينده ي بهتري مي توان اميد بست.

بحث را شروع كنيم ببينيم چه مي شود! مطرح كردن مسايل جزئي را هم توصيه مي كنم. گاهي اوقات همين مسايل كوچك و جزئي است كه جمع مي شوند و بزرگ مي نمايند (بزرگ تر از آن چه كه واقعا هستند!) اگر عدد و ارقام مي دهيد لطفا منبع عدد و رقم را مشخص كنيد و به سايت و يا سند مربوطه كه اين آمار را منتشر كرده لينك و رفرنس دهيد. والا متاسفانه مجبورم سانسور كنم . چون خطر آن هست كه رو به اغراق گويي و"تشويش اذهان عمومي" بگرايد. منهاي خطراتي كه براي صاحب وبلاگ دارد ارائه آمار غير مستند باعث سلب اعتماد عمومي مي شود. ديگر مردم كمتر به تحليل ها (حتي مستند و مستدل) اعتماد مي كنند و زندگي اجتماعي از آن چه كه اكنون هست ديمي تر مي شود!
قرار نيست از بيان اين تجربيات نتيجه گيري كلي كنيم. اما مفيد خواهد بود اگر با دغدغه هاي همديگر آشناتر شويم.

۱۳۸۹ تیر ۲, چهارشنبه

دانشگاه آزاد

1) دانشگاه آزاد در چند دهه ي اخير دانش آموزان با استعدادي را كه با "شيوه ي كنكوري درس خواندن" خيلي ميانه نداشتند توانسته جذب كند. برخي از دانش آموختگان دانشگاه آزاد جزو بهترين تحصيلكردگان و كارشناسان و دانشپيشگان كشور هستند.

2) دانشگاه آزاد از خروج سرمايه ها از كشور جلوگيري كرده. درست است كه شهريه ي دانشگاه آزاد گاهي سرسام آور مي شود اما اگر دانشگاه آزاد نبود همان خانواده ها فرزندان خود را براي ادامه ي تحصيل روانه ي خارج مي كردند. هم هزينه بيشتر مي شد و هم با خروج ارز از كشور به اقتصاد كشور ضربه مي خورد.
3) شعبات دانشگاه آزاد در شهرهاي كوچك و دور افتاده باعث رونق اقتصادي محل شده اند. اقتصاد خيلي از اين شهرهاي كوچك حول دانشگاه آزادش مي چرخد. عده اي از مردم محل كارمند دانشگاه آزاد شده اند. به خاطر دانشگاه آزاد يكي دو تا رستوران و اغذيه فروشي باز شده. يكي دو تا آژانس تاكسي تلفني باز شده. مردم خانه شان را اجاره مي دهند.... اين ها همه يعني ايجاد اشتغال در شهرهاي كوچك و رونق اقتصادي براي آنها. همان ارزي كه بدون دانشگاه آزاد از كشور خارج مي شد باعث شده دستي به سروروي مناطق دور افتاده ي كشور كشيده شود.
3) حضور دانشگاه آزاد در اين مناطق دور افتاده و رفت و آمد استادان و دانشجو ها تاثير فرهنگي و اجتماعي غير قابل باوري در مناطق دور افتاده كشور داشته. سطح فرهنگي اين مناطق به طرز عجيبي به علت دانشگاه آزاد بالا تر رفته است. دانشگاه آزاد به دنبال خود پاي اينترنت را هم به مناطق دور افتاده كشانده كه تاثير فرهنگي آن مي تواند در آينده اي نزديك قابل مشاهده شود. دانشگاه آزاد باعث شده افق ديد در اين مناطق وسيع تر شود.
5) وقتي مي خواهم اطلاعي علمي در مورد گوشه و كنار كشور داشته باشم تا مبناي تحليل هايم باشد به اينترنت مراجعه مي كنم. در اكثر موارد مي بينم پژوهش مورد نظر توسط دانشجويان دانشگاه آزاد انجام گرفته است. شايد به علت سفر دانشجويان دانشگاه آزاد از شهرهاي بزرگ به شهر هاي كوچك باشد كه آنها بيش از افراد مانند ما با مسايل گوشه و كنار كشور آشنا هستندو موضوع پروژه شان را موضوعي مرتبط با نيازهاي مردم روستاها انتخاب مي كنند. چنين پتانسيلي براي كشور سرمايه عظيمي براي توسعه ي پايدار است.
6) دانشگاه آزاد تهران مجهز به آزمايشگاه هاي نسبتا پيشرفته (پيشرفته در سطح ايران) است. حداقل در رشته ي فيزيك آزمايشگاه هاي دانشگاه آزاد در تهران جزو مجهز ترين آزمايشگاه هاي ايران است.
7) دانشگاه آزاد براي عده ي كثيري از فارغ التحصيلان دكتري اشتغال ايجاد كرده است. به اين ترتيب دانشگاه آزاد جلوي فرار مغزها را مي گيرد.

8) حضور دانشجويان دختر دانشگاه آزاد و همچنين خانم هاي استاد در شهرهاي دور افتاده و همچنين رفت و آمد همسران استادان مرد در اين مناطق نگاه سنتي مرد سالارانه را در اين گونه مناطق چنان به چالش كشيده كه 25 سال پيش حتي قابل تصور نبود.

۱۳۸۹ تیر ۱, سه‌شنبه

جواب سركوفت

وقتي من دبيرستان بودم زياد پيش مي آمد كه معلم ها و... عملكرد ضعيف همتايان ما را به رخ ما بكشند. تا همان سال هاي 71تا 74 حضور خانم ها در دانشگاه ها خيلي كم رنگ تر از آقايان بود. در آن سال ها يك دفعه گذار فاز رخ داد (من ورودي سال 73 دانشگاه بودم). در المپياد تا سالي كه من قبول شدم هيچ دختري نبود. چند ماه پس از من در المپياد رياضي و كامپيوتر دختران ديگري قبول شدند.
سال اول دبيرستان در مدرسه فرزانگان معلمان مشتركمان زياد سركوفت مدرسه تيزهوشان پسرانه را مي زدند (خيلي زياد)! اما پس از مدت كوتاهي كه پيشرفت ما را ديدند سركوفت ها قطع شدند.

در دوره ي سه ماهه ي المپياد و در مرحله ي 45 نفر كه قرار بود از ميان آنها اعضاي تيم المپياد انتخاب شود سركوفت پسرها بر دخترها آن چنان شديد بود كه به معناي اصيل كلمه به ساديسم مي گراييد. هر چه در مدرسه سركوفت شنيده بودم در برابر سركوفت هايي كه در آن دوره ي سه ماهه در تهران تحمل كردم ناچيز مي نمود. آن چنان كه مسئولين مي گفتند در دوره هاي قبل تر برخي از دختران چندان اهل درس نبودند و تاوان آن را ما بايد پس مي داديم! به همين سركوفت ها سركوفت شهرستاني بودن را هم اضافه كنيد. به سركوفت شهرستاني سركوفت ترك بودن را هم بيافزاييد. نتيجه وضعيتي بود كه براي من در آن دوره به وجود آورده بودند.
در آن سال ها هرگز گمان نكردم كه جواب پس دادن به كساني كه به خاطر جنسيت من سركوفت مي زدند مي تواند راه حلي باشد. اگر اين كار را مي كردم دو حالت بيشتر وجود نداشت : يا طرف مقابل نگاه عاقل اندر سفيهي مي انداخت و اصلا مرا براي جواب دادن قابل نمي دانست و يا ضعف ها را يكي پس از ديگري رديف مي كرد و من جوابي نداشتم كه بگويم. البته مي توانستم "نُنُر بازي" در بياورم و بگويم اصلا اين چيزهايي كه مي گوييد براي من مهم نيست. اين جواب از نظر من به معناي قبول كامل شكست بود.به معناي باور كامل به بي مايگي ذاتي خود و عدم امكان پيشرفت بود.
به جاي جواب پس دادن من هر بار عزمم را جزم كردم كه آن قدر پيشرفت كنم تا آن گونه سركوفت ها مسخره به نظر آيند.

۱۳۸۹ خرداد ۳۰, یکشنبه

لطفا تا آخر بخوانید













در اسلك همه ساله يك مدرسه تابستاني بزرگ برگزار مي شود. در سال آخري كه آنجا دانشجو بودم عنوان همايش ده سئوال بزرگ فراروي فيزيكپيشگان انرژي هاي بالا بود. يكي از سخنرانان با ذوق مسابقه اي ترتيب داد و از شركت كنندگان خواست تا سئوال يازدهم را مطرح كنند. به بهترين سئوالي كه مطرح شد جايزه مي داد. مسابقه را من بُردم. سئوالي كه مطرح كرده بودم اين بود كه آيا ناوردايي لورنتس شكسته يا نه. به عنوان برنده ي اين مسابقه به من فرصت دادند تا ده دقيقه در اين باره صحبت كنم و نشان دهم چرا عقيده دارم اين سئوال مهم است. کمی درباره ی تاريخچه ي تقارن هاي فضا و زمان حرف زدم. از دوران فلاسفه طبيعي يونان باستان شروع كردم. مخصوصا كمي روي مكاتبات ابن سينا و ابوريحان مانور دادم . قضيه فلک التدویر و epicycle ها را یاد آوری کردم تا به دوران مدرن رسيدم.معرفي میدان اسكالر براي حل مشكلات مختلف را به ماجراي epicycle تشبيه كردم كه ظاهرا بزرگاني كه آنجا نشسته بودند از تشبيه من خيلي خوششان آمد. خلاصه كلي خوش گذشت.


در آن مسابقه دانشجويي به شوخي سئوال معروف بچه كوچولو ها را پرسيده بود:Where do the babies come from?

كسي كه مسابقه را برگزار كرده بود در سالن بزرگ همايش آن دانشجو را فراخواند و به شوخي گفت:"حالا كه به این سن رسيده اي و هنوز جواب را نگرفتي بهتره بدوني جوابش همونه كه لك لك ها نی نی ها را مي آورند! (عکس ها را ببینید! )

افرادی که به خاطر اجداد چند هزار سال خود و آن چه را که عظمت می خوانند خود را برتر از دیگر اقوام می دانند مرا بی اختیار به یاد همین ماجرا می اندازند. گویا این جماعت فراموش می کنند که بقیه هم پدر ومادری داشته اند و پدر ومادر آن ها هم پدران و مادرانی و الی آخرکه برسیم به آن اجدادمان مشترکمان که پنجاه هزار سال پیش همگی در آفریقا می زیستند.
به گمانم این جماعت گمان می کنند بقیه مردم دنیا از زیر بُته بیرون آمده اند! از دیگر اقوام هم که بپرسید می گویند کله ی پدران ما شبیه کله ی شیر بود. آنها هم بلدند آسمون و ریسمون ببافند تا نشان دهند سروری در جهان برازنده قوم آنان است وبس. آنان هم بلدند که گله گذاری کنند و بگویند اگر فلان قوم متهاجم که وحشی ترین وحشیان جهان هستند نبودند حالا ما بر دنیا سروری می کردیم. آنان هم می توانند با خیال پردازی همه دستاوردهای بشری را به خود نسبت دهند و تمام وقایع تاریخی مرتبط با وحشیگری های پدران خودشان را وقتی که بر اریکه ی قدرت تکیه زده بودند انکار کنند و یا به دسیسه ی وزیری از قوم دیگر منسوب کنند. حَرفه دیگه؛ مالیات که نداره!!! حتی یک نفر باهوش متوسط رو به پایین هم می تواند از پس این گونه ادعاها و آسمون ریسمون بافتن ها و گله گذاری ها و خیالبافی ها بر آید. خوشبختانه یا متا سفانه در بین هر قومی از اقوام بشر افراد با درجه ی هوشی متوسط هستند که همین گونه ادعا ها را می کنند.

آن چه که هوش بیشتر می خواهد درس گرفتن از تاریخ است. آن چه که شجاعت و هوش را توامان می خواهد نگاه انتقادی به گذشته ها و آموختن از اشتباهات است. آن چه که هوش و علم و هنر می طلبد نوشتن داستان و ساخت فیلم تاریخی است. آن چه که هوش و عقل معاش می خواهد استفاده ی اقتصادی از تاریخ و میراث گذشتگان است: چه از طریق جذب توریست و چه از طریق صدور فیلم و دیگر کالاهای فرهنگی الهام گرفته شده از تاریخ و اساطیر.



بالاخره ، هوش و ذکاوت وعقل معاش و زیرکی و کاردُرُستی برای دانشگاهیان در آن است که همکاران خارجی یا همکاران از دیگر شهرهای ایران را که آمد و شد آنها به قوی تر شدن گروه تحقیقی می انجامد به بهانه ی تماشای آثار تاریخی به خرج خودشان بکشانند وبیاورند به دانشگاه یا پژوهشگاه. آن گاه چنان شعله ی بحث علمی وهمکاری را بالا بکشند که فرصت زیادی برای گشت و گذار نماند!!

۱۳۸۹ خرداد ۲۹, شنبه

با عرض معذرت از جسارت

بحث های علمی بسیار مهم هستند اما چون هر چیز دیگری روش و ادبیات خود را دارند که متاسفانه در جامعه علمی ایران جا نیافتاده. زمانی که اغلب ما (متولدين دهه ي 50) به خارج می رفتیم به علت خجالتی بودن نمی توانستیم خوب بحث کنیم.
نسل جدید ماشا الله مشکل اعتماد به نفس و خجالت ندارد. اما من برخي از استادان مقيم خارج می شنوم که شکایت دانشجویان ایرانی را می کنند و می گویند بحث کردن را "با چانه زدن در بازار" اشتباه می کنند. موقع بحث علمی به جای آن که فکر کنند بیشتر حرف می زنند . جواب سئوال را با یک سئوال بی ربط می دهندو... من فقط نقل قول كردم! درستي ويا نادرستي ادعا پاي گوينده!
كم رو نبودن تنها لازمه ي قاطي شدن در جمع هاي بين المللي نيست! آدم بايد چيزي هم در چنته داشته باشد. بايد بين صحبت كردن و مطالعه و فكر كردن تعادل برقرار نمود تا در جمع هاي بين المللي قاطي شد.
از لحاظ زبان انگليسي هم همين طور. به نسل هاي قبلي چون كم رو بودند مدام توصيه مي شد از صحبت كردن نترسيد كه به اندازه ي كافي لغت و گرامر بلديد. به برخي از اين جوانتر ها بايد توصيه كرد بد نيست كمي هم لغت و گرامر ياد بگيريد!
اگر اين گونه پيش رود اعتباري كه نسل ما با دست خالي و با سعي و زحمت زياد به دست آورده بودند به آساني از دست مي رود.
آن عزت و احترامي كه در دانشگاه هاي خارج ديده ايد به ايراني ها مي گذارند به خاطر گل روي كوروش كبير و نژاد پاك آريايي (!!) و افتخارات 2500 سال قبل نيست! به خاطر زحماتي بود كه نسل ما (متولدين دهه ي 50) كشيده بودند. به خاطر دوده چراغي بود كه خورده بوديم. اگر اين اعتبار از بين برود آن جايگاه و منزلت هم از بين مي رود. كسي به خاطر نژاد پاك آريايي و ادعاي فرزند كوروش كبير بودن و يا استوانه اش به دانشجويي پذيرش نمي دهد. اگر دانشجويان ايراني اين نسل خوش ندرخشند درنسل بعدي جايشان را دانشجويان چيني و هندي و كره اي و آمريكاي جنوبي و.... مي گيرند.
با عرض معذرت از رك گويي و جسارت و احتمالا توي ذوق زدن! هرچند معتقدم در بين همين نسل دهه ي 60 هم دانشجويان پركار و عميق فراوانند، اما غرولندي كه در خارج از اساتيد شنيدم مرا واداشت كه تذكري دهم.

۱۳۸۹ خرداد ۲۶, چهارشنبه

دخترمتولد دهه ي هشتاد

از آخرين باري كه كودكي را به محو طه بازي برده بودم چيزي حدود 12 سال مي گذشت تا اين كه يكي دو هفته ي پيش كه رفته بودم تبريز دختر دايي ام مرا كشيد و برد به سمت محوطه بازي مجتمعي كه در آن سكونت دارند. سرعت دويدنش ، ارتفاع پرش و طول جهشي كه مي كرد مرا انگشت به دهان گذاشت. تازه اين بعد از يك روز كامل بازي و گردش در خارج از شهر بود.
روي تابي كه نشمينگاه آن به شكل اسب بود رفت و با سرعت زياد آن را به حركت درآورد بعد هم بلافاصله از اسب جهيد و رفت بالاي ميله اي كه در ارتفاع بالاتري قرار داشت. دلم يهو ريخت!به او گفتم شيرين جان بيا پايين روي اسب بشين. گفت اسب مال بچه هاست. گفتم اختيار داريد اسب سواري از تفريحات بسيار لوكس آدم بزرگ هاي ميليونره. گفت اون اسب واقعيه نه اين اسب اسباب بازي. گفتم شيرين جان اين اسب را اينجا گذاشتن كه روش بشيني. جواب داد اين ميله ها را هم اينجا گذاشتند تا بچه هايي كه مثل من زرنگند بيايند اين بالا. بعد هم براي اين كه مرا مجاب كند گفت:"طراحي اش دو منظوره اس." باور نمي كردم منجوق در استدلال جلوي يك بچه ي اول ابتدايي كم بياورد! اما اعتراف مي كنم كه جلوي اون ويزگول كم آوردم.
دختران نسل ما و قبل از ما كه هيچي! وقتي او را با كودكي دخترهاي متولد اواخر دهه ي شصت و اوايل دهه هفتاد مقايسه مي كنم از ميزان اعتماد به نفس و بي ترسي و زيركي او شگفت زده مي شوم.نمي دانم در كل ايران چه جوريه ولي حداقل رفتار شيرين در بين دختر بچه هاي آن مجتمع معمولي است.
خيلي خوشم آمد. اگر دختر بچه هاي الان اين گونه باشند فردا مشكلات گوناگون از فقر حركتي و پوكي استخوان گرفته تا خجالتي بودن ويا اعتماد به نفس نداشتن نخواهند داشت. اما جالب است ببينيم نتايج اجتماعي به عرصه آمدن اين نسل چه خواهد بود. وقتي آنان به دوره ي راهنمايي رسيدند چگونه مي خواهند هزار و يك محدوديت متعارف جامعه ي ما را بر آنها اعمال كنند؟! به آنها هم خواهند گفت بلند نخند، بلند حرف نزن، ندو، دستانت را تكان نده و..... آيا آنها به راحتي قبول خواهند كرد؟! بي صبرانه منتظرم ورود آنها را به دانشگاه و تغييراتي را كه به دنبال خواهد داشت شاهد باشم و لو آن كه تداعي كننده ي مصرع "چون پير شدي حافظ از ميكده بيرون رو" باشد.

۱۳۸۹ خرداد ۲۳, یکشنبه

درسي از معلم كُردمان

در دبيرستان (فرزانگان تبريز) دو معلم كرد داشتيم. يكي معلم فيزيك كلاس تجربي بود و ديگري معلم زبان ما. هر دو بين شاگردها بسيار محبوب بودند. از ادب و نزاكت اين دو هرچه بگويم كم گفتم. معلم زبان ما، آقاي قاضي، مانند مترجم تراز اول كشورمان با همين نام اهل مهاباد بود. حدود ده سال در آمريكا زندگي كرده بود و كاملا به انگليسي و همچنين فرهنگ تيپ فرهيخته ي آمريكايي مسلط بود. راستش من اولش نمي دانستم آقاي قاضي كرد است. وقتي ديدم با ناظممان شكسته بسته به تركي صحبت مي كند خوشم نيامد. گمان كردم چون مدتي در آمريكا زندگي كرده زبان مادريش را فراموش كرده. بعد كه فهميدم او علاوه بر تسلط بر كردي و فارسي و انگليسي دارد يواش يواش تركي را هم در تبريز ياد مي گيرد احترام بيشتر ي به او قايل شدم. حتما مي پرسيد چرا روي كرد بودن آقاي قاضي تاكيد مي كنم. خاطره ي زير را گوش كنيد تا علت را بيابيد:
يك روز يكي از هم مدرسه اي ها را از چراغ مطالعه برق گرفت و متاسفانه فوت كرد. خبر، شوك وحشتناكي براي مدرسه بود. كلاس ها تا چند روز عملا تعطيل شدند. معلم ها حال درس دادن نداشتند. بچه ها هم حال گوش كردن نداشتند و مرتب گريه مي كردند. معلم هاي خانممان شديدتر از بچه ها گريه مي كردند. برخي از معلم هاي مرد هم دست كمي از آنها نداشتند اما اغلب معلم هاي مرد كه اوضاع را چنين ديدند رفتند خانه شان يا سر آموزشگاه يا سر يك كلاس خصوصي فوق برنامه. خرده اي به آنها نمي گيرم. زندگي يك معلم در سال هفتاد سخت بود! خيلي سخت تر از آن چه كه امروز است. اما آقاي قاضي كنار ما ايستاد. او كه با همه ي دانش آموزان صميمي بود در ناراحتي دست كمي از كساني كه بي تابي مي كردند نداشت. بااين حال رفتارش با بقيه فرق داشت و تصميم گرفت كلاسش را تشكيل دهد. ده سال زندگي در رفاه و آرامش كامل در آمريكا مانع از آن نشده بود كه سختي هاي بسياري كه بر مردمش وارد شده نبيند. آقاي قاضي آن قدر تراژدي ديده بود كه آبديده شده بود. وقتي سر كلاس آمد تسليت گفت. در چنين مواردي سخت است انتخاب جملات. اما او خوب مي دانست چه جملاتي انتخاب كند. آقاي قاضي خاطره اي تعريف كرد به اين مضمون: چند ماه قبل تر كه براي خاكسپاري يكي از بستگان كهنسال به مهاباد رفته بود، در آنجا خانواده اي را ديده بود كه با يك طفل خردسال وداع مي كردند. آقاي قاضي براي تسليت گفتن به نزد آنان رفته بود. گويا خانواده از كردستان عراق كه آن زمان كثيف ترين جنايات صدام در آن جا انجام مي شد آمده بودند. يكي از داغديدگان حرفي گفته بود به آقاي قاضي كه براي ما نقل كرد. من تكرارش نمي كنم چون بسيار دردناك است و من در اين وبلاگ قصد ندارم چيزي بگويم كه شما شب نتوانيد از ناراحتي بخوابيد.

اين ماجرا را تقريبا فراموش كرده بود تا حدود يك ماه پيش كه دوباره به ياد معلم كردمان و بزرگواريش و درد هايش افتادم.

در هر جامعه اي يك عده هستند كه عقايد تندروي نژادپرستانه دارند. عده ي ديگري هم هستند كه فعالان مخالف نژادپرستي هستند. گروه اول اگر مانند دوران صدام قدرت به دست بگيرند كارهايي مي كنند كه شرم بشريت خواهد بود. گروه دوم به تنهايي آن قدر قدرت ندارند كه جلوي گروه اول را بگيرند. اين كه گروه اول چه قدر در جنايتكاري پيش مي تازد بسته به آن است كه بستر جامعه چگونه است. اگر افراد معمولي جامعه مانند ماها- از وبلاگ نويس گرفته تا نانواي محل- بيزاري خود را كم يا بيش از افكار گفتار و كردار نژادپرستانه و قوميت ستيزانه گاه و بيگاه نشان دهد، آن گروه كه تمايلات نژادپرستانه دارد زياد بال و پر نمي گيرد. هر كسي را توانايي مبارزه با نژادپرستان نيست اما بي تفاوتي در برابر جنايت نژادپرستانه وقوميت ستيزانه نيز نابخشودني است. هر كار نتوانيم بكنيم در برابر گفتار نژادپرستانه مي توانيم بگوييم "خيال كرده خودش چيه!"



اين هم نتيجه ي تغييرات دفعي پيش از آن كه جامعه به پختگي لازم برسد در قرقيزستان! عبرت آموز است!

يادم هست وقتي ما دانشجو بوديم در تلويزيون با يكي از صرب ها كه در سارايوو جنايات بيشمار كرده بود مصاحبه مي كردند. من و دوستم هر دو با وحشت گفتيم "اين چرا قيافه اش اين قدر معموليه؟!" جوان بوديم و گمان مي كرديم مانند كارتون هاي ژاپني دوران كودكي مان "آدم بد" بايد با ستاره اي در چشمش از ديگران مشخص شود. نمي دانستيم وقتي اوضاع از حالت عادي خارج مي شود برخي از همان آدم هاي معمولي كارهايي مي كنند كه خود در حالت عادي حتي نمي توانند تصور آن را بكنند! تاريخ جهان هم متاسفانه نشان مي دهد كه اين ربطي به مدرن بودن يا بدوي بودن، دين داري يا بي ديني و نوع دين ، نژاد، ثروت و... ندارد. گويا همه ي جوامع مستعد وحشي گري ضد قومي و نژادپرستانه هستند مگر اين كه به طور فعال و هوشيارانه به هنگام صلح و آرامش با آن مبارزه كنند.


پارسال همين موقع ها نوشتم بازهم يادآوري مي كنم "مالك اين خاك" نه منم نه تو و نه او. اين خاك از آن همه ي ماست: از هر زبان، از هر قوم، از هر جنسيت، از هر حرفه، از هر درجه هوشي، از هر سليقه در انتخاب لباس، از هر نظر و سليقه ي سياسي، از هر ميزان ثروت و از هر دين و عقيده و مرام.

حسد زنانه و باز هم حكايت تلخ فضولي فاضلانه

حرف آخرم را اول مي زنم. چيزي به نام "حسد زنانه" به عنوان يكي از نيروهاي اهريمني فعال در مناسبات اجتماعي، مانند بسياري از داستان و فانتزي هاي ساخته و پرداخته ي ذهن آقايان در مورد خانم ها مزخرف و مهمله! درست همان طوري كه چيزي مثل "مكر زنانه" زاده ي ذهن آقايان هست و وجود خارجي نداره. درست همان طوري كه "كمان ابرو و تير مژگان سياه، حربه وابزار جنگ شعر نابي بيش نيست!"
من خودم زياد مورد حسادت بوده ام اما بيشتر از جانب مردان در محيط كار و تحصيل و به دلايل كار ي و تحصيلي ونه چيز ديگر! من نمي توانم در مورد اون چيزي كه در سر همجنسانم مي گذره قسم بخورم اما دقيقا مي دانم بر سرو دل خودم چه گذشته و مي گذره. با اطمينان مي گويم در تك تك مواردي كه ديگران به زعم خود روانشناسي فرمودند و رفتارهاي مرا با "حسد زنانه" تعبير و تفسير فرمودند و يا احيانا تلاش فرمودند تا با تحريك "حسد زنانه" در من مرا وادار به قبول كاري و چيزي بكنند سخت در اشتباه بوده اند و البته موفق نشده اند.
خوشمزه اين كه وقتي جوان تر بودم بارها وبارها حس كرده ام كه چنين قصدي را دارند. البته نه ديگه حالا كه ديگه فهميده اند منجوق پا به اين بازي ها نمي ده!


چيزي كه اغلب به حسد زنانه تعبير مي كنند احساس بسيار پيچيده تر و عميق تري است از حس درك نشدن يا قدر ناشناسي يا حس خدشه دار شدن عدالت.
حالا چرا اين حرف ها را مي زنم؟! يكي براي اين مي زنم تا مردان جواني كه اين نوشته را مي خوانند با ساده سازي احساسات پيچيده ي خانم هاي دور وبر خود به "حسادت زنانه" راه گفتمان و درك متقابل را نبندند. با اين گونه ساده سازي ها مشكل زيادي در زندگي خانوادگي و همچنين زندگي كاري ايجاد خواهند كرد.
اما مهمتر از آن اين نوشته را براي خانم هاي جوان نوشتم. وقتي احساس مي كنيد حقي از شما زايل شده و زبان به اعتراض مي گشاييد به هيچ وجه من الوجوه وضعيت دوستي را كه شرايط شما يا پايين تر داشته مثال نزنيد(به خصوص اگر او نيز خانم باشد). چند روز پيش اين را به عزيزي گوشزد كردم. اگر شما سرتان را هم بخارانيد برخي آقايان گمان مي كنند شما از روي حسادت يا جلب توجه آنان اين كار را كرديد! واي به روزي كه بخواهيد خود را با يك نفر ديگر مقايسه كنيد.
هستند آقايان وخانم هايي كه براي اختلاف انداختن بين خانم ها -و به زعم خود تحريك حسادت آنان- از بستن هيچ گونه افترا و دروغي ابا ندارند. هشيار باشيم و هر افترايي را در مورد خانم ها به آساني باور نكنيم. مبادا اين مهملات را كه چه بسا از بيخ وبن بي اساس باشند بازگو كنيم. مبادا گمان كنيم كه چون تهمت زننده و يا راوي پيرمرد به ظاهر محترمي است پس آردهايش را بيخته و الك هايش را آويخته و محال است نادانسته و بي حكمت تهمتي زند.
زندگي خصوصي فرد و روابط انساني اش با ديگران، هر چه كه باشد مسئله اي شخصي است كه به احدي جز خود شخص ربط ندارد. من در مورد ديگران بر اساس شايعاتي كه در مورد زندگي خصوصي آنها مي پراكنند قضاوت نمي كنم و نخواهم كرد. هرگز وقت عزيز خودرا صرف "تجسس" در زندگي خصوصي ديگري نمي كنم. قبلا هم گفته بودم مبادا "فضولي" را در لباس "فضل" بپيچيم كه از "فضولي عريان" مخرب تر است. فضولي همواره ناپسند است چه فرد فضول دكتري داشته باشد، چه نداشته باشند، چه مرد باشد وچه زن، چه پير باشد وچه جوان. چه بي نام و نشان باشد وچه 365 روز سال را در دانشكده ها و پژوهشكده هاي مختلف برايش بزرگداشت بگيرند!
براي همين است كه از كلمه ي "خاله زنكي" متنفرم. تو گويي اگر پيرمردي مزين به ريش و محاسن پروفسوري فضولي كند يا تهمت و افتراي ناموسي اي به كسي ببندند يا دو به هم زني كند عيبي ندارد -چون زن نيست و خاله يا عمه ي كسي نمي باشد! آن گاه اگر شما در دفاع از حقي يا در اعتراض به تهمت ناروايي بانگي برآوريد همان آدم ها به شما همين انگ"خاله زنك" را مي بندند. هوشيار باشيم كه دهان به دهانشان نگذاريم! بدتر از آن مقابله به مثل است. براي مبارزه با اعمال كثيفي چون دو به هم زني فضولي و تجسس و افترا بستن به همان حربه ها توسل نجوييم. بايد از بيخ و بن بايد به اين كارها پشت كنيم و لو اين كه دشمنان بسياري پيدا كنيم. اما بدانيد دشمني اين گونه افراد كمتر از دوستي آنان زيان آور است! من هم دوستي و هم دشمني اين گونه افراد را تجربه كرده ام. دوستي آنها پيري زودرس مي آورد!

۱۳۸۹ خرداد ۲۱, جمعه

فيزيكپيشه پروري

چچيليا يكي از دوستان ايتاليايي من است كه او نيز بر روي فيزيك نوترينو كار مي كند. چچيليا هم از سيسا فارغ التحصيل شده. روزي ديدم يك كوله پشتي صورتي رنگ نسبتا كهنه به دست گرفته كه رويش quasarنوشته شده بود.
از تيپ لوگوهايي كه روي خرت و پرتي كه در همايش ها مي دهند نبود. گفتم كيف جالب و قشنگي داري! با لذت جواب داد:"آره! يك كم كهنه شده اما من از بس دوستش دارم هنوز هم برش مي دارم. پس از اين كه من دوران دبير ستان را تمام كردم تصميم گرفتم كه در دانشگاه فيزيك بخوانم. خواهرم اين كيف را برايم خريد!"
برخي اوقات فيزيكپيشگان خانمي كه بچه دارند به همراه مادرشان در همايش ها شركت مي كنند. مادربزرگ وقتي مادر در سمينارها شركت مي كند از نوه پرستاري مي كند. البته براي مادربزرگ هم فال است و هم تماشا. همايش ها را در جاهاي زيبايي برگزار مي كنند. به همراهان خوش مي گذرد.
يادم هست مادر يكي از اين همكاران كه از آمريكا بود خيلي نگران سمينار دخترش بود. مانند مادران بچه هاي اول ابتدايي مرتب مي پرسيد درست رو خوانده اي... سن آن همكارمان بالاي 35 سال بود!
در فرمي لب يك فيزيكپيشه نسبتا معروف كره اي است. او هم يك خانمي است كه بالاي چهل سال سن دارد. در همايش LP07به كره برگشته بود . به نوعي برگزاري چنان همايش مهمي در كره حاصل تلاش هاي او بود. سخنراني پاياني و جمع بندي را هم او كرد. در پايان يك اسلايد نشان داد كه در آن يك جمله با خطاطي زيباي كره اي نشان داده شده بود. او توضيح داد كه اين را پدرش نوشته. پدر در اين نوشته براي جامعه فيزيك انرژي هاي بالا آرزوي موفقيت و كشف هاي پربار كرده بود.
بدون آن كه تعمدي در كار باشد مي بينم در تمام مثال هاي بالا از روابط خانواده ي فيزيكپيشگان خانم سخن گفته ام. لابد علت آن بوده كه من به زندگي خانم ها بيشتر دقت كرده ام و بيشتر هم به ذهنم نشسته.
در جوامعي كه فرهنگ فيزيكپيشه پروري دارند خانواده ها از فرزندان ذكورشان نيز همين قدر -يابيشتر- حمايت روحي و عاطفي مي كنند تا در كار پژوهش موفق باشند. البته كوله پشتي صورتي رنگ نمي خرند اما به نوعي نشان مي دهند كه به كاري وهدفي كه در پيش گرفته اند ارزش قايلند.

براي خانواده ها ي جوامع فيزيكپيشه پرور مشخص است كه وقتي فرزندشان پاي در اين راه مي گذارديك استيل زندگي در پيش مي گيرد كه با استيل زندگي يك مهندس يا پزشك متفاوت است.مي دانند كه فرزندانشان دوران سختي در موقع تحصيل و آن گاه در دوران دشوارتر زندگي پست-داكي خواهد داشت. مي دانند كه عدم روشن بودن وضعيت آينده ي شغلي فشار روحي زيادي بر فرزندشان خواهد آورد پس ديگر لازم نيست كه آنها هم فشار روحي مضاعفي وارد كنند! مي فهمند كه از هر لحاظ فرزندانشان استيل زندگي متناسب با كارش خواهد داشت :پس انداز ،تنظيم خانواده، دكوراسيون منزل، تفريح و مسافرت، معاشرت، انتخاب محل سكونت، برنامه ها ي تلويزيوني مورد علاقه، مطالعه و.... در جوامع فيزيكپيشه پرور خانواده ها باعلم به اين تفاوت هاي ظريف فرزندشان را- همان گونه هست و دوست دارد باشد و از نظر شغلي لازم است كه باشد -قبول مي كنند. اصراري نمي كنند كه استيل زندگي خود يا يك برادر زاده ي مهندس يا پزشك را به او تحميل كنند.
اين حمايت روحي خيلي ارزش دارد به خصوص در كاري كه قسمت عمده ي آن بر پايه ي فكر بنا نهاده شده! در كشوري كه جامعه ي فيزيك به آن معني نداشته نمي توان از خانواده ها انتظار داشت كه چون خانواده هاي جوامع فيزيكپيشه پرور عمل كنند.

من از همان موقع كه وارد آي-پي-ام شدم اصرار داشتم كه هر سال روزي تعيين شود تا از خانواده ها دعوت شوند تابيايند و فرزندشان-يا همسر و والدينشان را در محل كار ببينند. اگر خانواده ها ي ايرانی به عينه ببينند كه دستاورد علمي فرزندانشان برايش در محل كار اعتباري مي آورد از او حمايت روحي مي كنند! علت اصلي حمايت روحي خانواده هاي جوامع فيزيكپيشه پرور نيز همين است! از اين پيشنهاد من استقبال لازم نشد.
اخيرا زمزمه هایی بود که نگذارند خانواده ها به هنگام جلسه ي دفاع فرزندانشان حضور داشته باشند. طبعا حضور خانواده ها در اين جلسات يك مقدار از رسمي بودن جلسه مي كاهد و معذوريت ها و مسايلي ايجاد مي كند. اما کسانی که این زمزمه ها را سر می دهند توجه نمي كنند كه حضور خانواده ها چه قدر در دراز مدت به نفع جامعه ي فيزيك است. همين برخوردهاست كه موقعيت جامعه ي فيزيك و هويت مستقل شغلي يك فيزيكپيشه را در ذهنيت جمعي جامعه گسترده تر تثبيت مي نمايد.

(مي دونيد كه! در ايران يك مفهوم نيمچه مقدس ودست نيافتني از پيشبرد علم در ذهن هاست. بنا به تصور عمومي يا خارجي ها علم را پيش مي برند يا دانشمندان هزار سال پيش مانند ابوريحان و ابن سينا كه تقريبا جزو از ما بهتران بودند و نظير آنها ديگه قرار نيست پيدا بشه! براي بيشتر خانواده ها خيلي سخته كه قبول كنند يكي از اعضاي خودشان -كه آدم خيلي معمولي ايه- داره يك كاري مي كنند كه مي تونه يك قدم خيلي كوچك در راه پيشبرد علم باشه. براي همين هم كار را زياد جدي نمي گيرند. هر چه قدر هم شما توضيح بديد نه تنها قبول نمي كنند بلكه گمان مي كنند كه خيلي زيادي خودتان را جدي گرفته ايد.حتي سعي مي كنند با رخ كشيدن نقاط ضعف شما و اغراق در آنها نشان بدهند كه شما كمتر از آن هستيد كه بخواهيد از اين ادعا ها بكنيد. بله! همين نزديكان و عزيزان خود آدم -با همه ي علاقه اي كه به آدم دارند- اين كار را مي كنند! براي آدم "دست مي گيرند" و گاهي چنان اصرار مي كنند كه جداً آزار دهنده مي شه! اما اگر در مغازه ي سلماني يا مهماني هاي خانوادگي بشنوند كه يك خانواده براي جلسه ي دفاع فرزندشان رفتند به دانشگاه و دانشجو خيلي خوش درخشيده و استادش خيلي تعريف كرده و ... بعدش هم شير كاكائو خورده اند يواش يواش به اين فكر مي افتند كه شايد كار فرزند خودشان هم بايد جدي گرفته بشه.

آدم از اين زاويه كه نگاه مي كنه به نظرش بامزه مي آد. مگه نه؟!)

۱۳۸۹ خرداد ۲۰, پنجشنبه

لوبيا گرم

يه زماني پشت شيشه ي خيلي از اغذيه فروشي ها مي نوشتند "لوبيا گرم موجوداست". وقتي دبيرستان بودم و در شيمي "مولكول گرم" و "اتم گرم" را مي خوانديم با خودم حساب مي كردم "لوبيا گرم" را همين جوري تعبير كنيم وزنش مي شه حدودم يك صدم جرم ماه! باور نمي كنيد؟! حساب كنيد.

۱۳۸۹ خرداد ۱۹, چهارشنبه

جوشكارى در ساختمان

بعد از بحثي كه در مورد جوشكاري و پس از اين نوشته شد از يك متخصص خواهش كردم كه در اهميت جوشكاري مطلبي عامه فهم بنويسد. حاصل آن است كه در زير مي خوانيد:

مراد از جوشكارى بوجود آوردن پيوند مولكولي بين دو يا چند قطعه فلزى است . براى تامين
اين نظر راههاى گوناگون وجود دارد. متداولترين آنها جوش ذوبي است كه در آن دستكم يكي
از قطعات بحالت مذاب در مي آيد.
جوش ذوبي خود انواع مختلف دارد: جوشكارى با شعله گاز – جوشكارى با مقاومت الكتريكي
و جوشكارى با قوس الكتريكي
در ساختمانهاي فلزى قطعات فلزى پيش ساخته در محل بهم متصل مي شوند . براى اين كار از سه نوع پيوند استفاده مي شود: پيوند پيچي – پيوند پرچي و پيوند جوشي
زمان پيدايش جوشكارى چندان روشن نيست. برخي مورخين بر اين باورند كه نخستين كارهاى
جوشكارى در يونان باستان و حدود 3000 سال پيش انجام شده است . بنظر مي رسد كه جوشكارى در اين زمان با كوبيدن قطعات فلزى خميرى شده بر روى هم عملي مي شده است .
گرچه ساليان زيادى است كه امكان جوشكارى مدرن فراهم بوده است ولي استفاده از آن در صنايع ساختمان و پل سازى با ترديد و بصورت تدريجي صورت گرفته است . روش جديد جوشكارى در ساخمانهاى فلزى در سالهاى 1931 – 1930 رو نق گرفت .
در گذشته مهندسين ساختمان براى پيوند جوشي دو عيب عمده قايل بودند :
1 – مقاومت پيوند جوشي در برابر بارهاى متناوب نسبت به پيوند هاى پيچي و پرچي پايين است
2 – كنترل كيفي جوش مستلزم صرف هزينه زياد است .
اكنون كارشناسان معتقدند كه اتصالات جوشي – چنانچه خوب اجرا شوند – مقاومت كافي در
برابر بار هاى متناوب خواهند داشت. همچنين مهارت جوشكاران – تكنولوژى پيشرفته جوشكارى و بكار گيرى ضوابط و مقررات آيين نامه هاي مربوط قابليت اعتماد جوشكارى را
افزايش داده است .
مقاومت و پايايي ساختمانهاى فلزى وابسته به كيفيت اتصالات قطعات تشكيل دهنده آنها است.
خود قطعات بصورت پروفيله هاى گوناگون در كارخانه ساخته مي شود و روى آنها كنترلهاى
كيفِي لازم بعمل مي آيد . همانند قطعات جوشكارى نيز بايد پاسخگوى تلاشهاى وارد بر اتصالات باشد تا بصورت هماهنگي تلاش قطعات بيكديگر منتقل شود .

بعلت كمبود مهارتهاى لازم وضع اتصالات جوشي در بسيارى از ساختمانهاى فولادى كشور ما رضايتبخش نيست . عمليات جوش اغلب بوسيله كارگراني صورت مي گيرد كه در اين حرفه تخصص لازم را نذارند .
موضوع تخصص و مهارت جوشكار در كشورهاى پيشرفته از اهميت ويژه اى بر خوردار است . در اين كشور ها كارگراني مي توانند به جوشكارى ساختمانها مبادرت كنند كه داراى گواهي نامه مهارت فني در جوشكارى باشند . گواهي نامه مهارت در جوشكارى به كسي داده
مي شود كه كاربرد انواع الكترود ها و روشهاى جوشكارى را بداند و به رفتار جوش و قطعه جوش شده واقف باشد .
در عمل جوشكارى فلز تحت اثر تحول حرارتي قرار مي گيرد كه بر روى ويژگيهاى آن تاثير مي گذارد . اين اثر گذارى وابسته به فاصله هر نقطه از محل جوش – حرارت جوشكارى –
نحوه سرد شدن فلز و نوع فلز است .
متداولترين نوع جوشكارى در ساختمانها جوش با قوس الكتريكي حاصل از الكترود فولادى روكش دار است . منظور از جوش قوس الكتريكي با الكترود فولادى عبارتست از ايجاد و برقرارى يك قوس الكتريكي بين الكترود فولادى و قطعاتي كه بايد بهم جوش شوند . گرماى حاصل از اين قوس باعث ذوب الكترود و قسمتي از قطعات مورد اتصال مي شود و فلز ذوب شده قطعات را بهم متصل مي سازد .
با اهميتي كه كيفيت جوش در مقاومت و پايايي ساختمانها دارد علاوه بر بكارگيرى جوشكاران ماهر و روش جوشكارى مناسب كيفيت جوش بايد توسط ناظرين و بازرسان كنترل شود. بسته
به اهميت سازه كنترل ممكن است با بازرسي چشمي و يا آزمايشهايي مانند آزمايش با مايع نفوذى روش سونوگرافي و يا راديوگرافي صورت بگيرد .


توضيح منجوقي بعد از بحث با متخصص: (الف) منظور از تلاش نيرو و گشتاور و... است.
(ب)عجيب ولي واقعي: در برج ايفل از جوشكاري استفاده نشده. به جاي آن قطعات به هم پرچ شده اند.
(ج)من هم مثل شما به سونوگرافي خنديدم!
(د) همان بيست سال پيش كه در تبريز خودمان لوله كشي گاز مي شد جوش لوله هاي گاز اصلي با راديوگرافي چك مي شد. آن قدر ها هم هركي هركي نيست! همين جا هم اگر كسي واقعا بخواهد درست كار كند مي تواند. يك مقدار مشكل است اما خواستن، توانستن است.

۱۳۸۹ خرداد ۱۸, سه‌شنبه

دكتر آرمان اسماعيلي تكليمي

امروز دانشجوي دكتري من، آقاي دكتر آرمان اسماعيلي تكليمي دفاع كرد و با نمره ي عالي قبول شد. به او تبريك مي گويم و برايش آرزوي موفقيت دارم. در تمجيد آرمان تنها مختصر چند جمله مي گويم: سال اول، آرمان دانشجوي من بود (يعني من به او فيزيك مي آموختم). هم فيزيك پايه ي او قوي بود و هم ششدانگ حواسش پي درسش بود. براي همين به تقريب خوبي بعد از يك بار توضيح مطلب را ياد مي گرفت. بعد شد چيزي در رديف پست -داك من ( يعني با نظارت من و به تشخيص من كار تحقيقي مي كرد.) اما مدتي است كه آرمان حتي پست-داك من هم نيست! همكار من است. به همان اندازه ي من در موضوع مرتبط به پروژه ي دكترايشان صاحبنظر و ايده شده است. اين رشد سريع را به او تبريك مي گويم و اميدوارم كه رشد او همين گونه ادامه پيدا كند.البته همان گونه كه او خود بهتر مي داند چنين رشدي تنها در سايه تلاش مستمر و خستگي ناپذير ميسر است.

يك نهيب نيز به خود و امثال خود مي زنم! وقتي دانشجوي آدم با اين سرعت رشد مي كند آدم نبايد انتظار داشته باشد كه او هميشه "دانشجويش" بماند. بايد از نظر فكري خود را آماده كند تا دانشجوي سابق را از نظر علمي و پژوهشي همتراز خود ببيند. بايد اين واقعيت را بپذيرم كه او نيز از اين پس ايده هاي خود را خواهد داشت كه چه بسا با ايده هاي من در تضاد باشند. با اصرار بر كوچك نگاه داشتن او (اشتباهي كه بسياري از استادان مي كنند) من خود كوچك مي شوم. حتي گفتن ونوشتن اين جملات خيلي ساده نيست. عمل به آن بزرگمنشي اي مي خواهد كه نمي دانم در من هست يا نه! از خداي خود اين بزرگمنشي را خواهانم.

۱۳۸۹ خرداد ۱۷, دوشنبه

ارزيابي علمي شوخي بردار نيست

وقتي خودمان به خاطر اختلاف رشته صلاحيت علمي لازم براي ارزيابي علمي شخصي را نداريم به جاي گوش فرا دادن به كساني كه حتي در رشته ي خود نيز صلاحيت ارزيابي افراد را ندارند، بهتر است از افراد خبره در خارج از كشور يا شهرستان ها (كه به دليل نداشتن اشتراك منافع يا بده بستان هاي رايج بدون غرض و مرض قضاوت مي كنند) گوش كنيم.
اگر در مقامي نشسته ايم كه درباره ي ارزيابي علمي افراد تصميم مي گيرم حتي اگر خود نيز در آن رشته صاحبنظر باشيم بهتر است نظر صاحبنظر ديگري را هم جويا شويم. ارزيابي علمي افراد مسئله ي كوچك و سخيفي نيست. هر مركز علمي كه ارزيابي علمي افراد آن بر پايه اي سست بنا نهاده شود محكوم به فناست. به نظر من اصلي ترين مشكل جامعه ي علمي ايران در حال حاضر مسئله ي امكانات ويا حتي ارتباطات نيست بلكه كوچك شمردن مسئله ي ارزيابي افراد است. حتي يك دانشجوي ليسانس هم كه چيزي از تحقيق نمي داند به خود اجازه مي دهد كه در باره ي ارزيابي پژوهشگران كشور خود را صاحبنظر بداند! معمولا افراد پيشكسوت تسويه حساب هاي شخصي خود را از همكاران ديگر، به دست همين جوانان ساده دل (دانشجوي دكتري، پسا دكتري و يا استاديار) كه خود را صاحبنظر ارزيابي علمي و "مامور مخصوص حاكم بزرگ" براي برقراري اخلاق مي دانند انجام مي دهند. غافل از آن كه پياده نظامي شده اند در صفحه ي شطرنج كشاكش قدرت بين پيشكسوتان. پياده نظامي كه در اولين فرصت خود قرباني خواهد شد وهيچ كدام از طرفين دعوا دستش را نخواهد گرفت!


دكتر رفيعي تبار ومقالات مروري اش

در ايران فيزيكپيشگان زيادي را نمي شناسم كه مقاله ي مروري مطرح در سطح جهاني داشته باشند. من فقط از مقالات مروري دكتر رفيعي تبار (در رشته ي نانو) و شاهين و دكتر رامين گلستانيان اطلاع دارم. (احتمالا موارد ديگري نيز هست كه من از آنها بي خبرم.) وقتي در آمريكا بوديم وداشتيم سبك سنگين مي كرديم تا تصميم بگيريم كه به ايران برگرديم يا نه ، مقاله ي مروري معروف دكتر رفيعي تبار منتشر شد. موضوع رشته ي ايشان با من و شاهين فرق مي كرد. ما مقاله را نخوانديم اما در سايتي شاهين ديده بود كه مقاله ي ايشان بهترين مقاله ي مروري سال انتخاب شده. همين موضوع ما را به برگشتن اميدواركرد. برايمان نشانه اي بود بر آن كه در ايران هم مي توان كار با كيفيت در سطح جهاني كرد.
شاهين با دوستي كه جزو بهترين دانشجوهاي شريف بود اما سالهاست از ايران رفته صحبت مي كرد. آن دوست كه با دكتر رفيعي تبار همرشته است مقاله ي مروري ايشان را خوانده بود و براساس همين گمان مي كرد سطح دانش نانو در ايران بايد خيلي بالا باشد وتصميم به بازگشت داشت! (البته بايد گفت كه با يكي دو گل بهار نمي شه. به خصوص اگر عده اي باشند كه بخواهند ريشه ي آن گل را بخشكانند!)
بعدها دكتر رفيعي تبار كتابي نيز نوشت. از قرار معلوم و از روي شنيده ها، اين كتاب نيز در سطح جهاني مقبوليت يافته.

دكتر رفيعي تبار از اعضاي پيش كسوت آي-پي-ام است. در واقع آي-پي-ام بايد افتخار كند كه عضوي دارد كه مقالات مروري و كتابش در سطح جهاني مورد توجه قرار مي گيرد. مگر چند نفر درايران داريم كه اين خصوصيت را دارند؟!

۱۳۸۹ خرداد ۱۶, یکشنبه

مقاله ی مروری

در جلسات دفاعی که من به عنوان ممتحن حضور داشتم ، ممتحنین دیگرمی گفتند اگر دانشجوی کارشناسی ارشد مقاله دارد سقف نمره را 20 بگیریم و اگر مقاله ندارد سقف نمره را نوزده و یا نوزده ونیم بگیریم. ظاهرا این عرف در دانشگاه هاست. به نظر من معیار داشتن مقاله برای دفاع برای یک دانشجوی کارشناسی ارشد خیلی معیار خوبی نیست. به نظر من اگر دانشجوی کارشناسی ارشد پایان نامه مروری استخوان داری نوشته باشد و در صد قابل توجهی از آن را به واقع فهمیده باشد بازهم سزاوار نمره ی 20 است و لو این که مقاله نداشته باشد. اما نمی توانم اصرار کنم که معیار موجود در دانشگاه ها، معیار بی اساسی است. برای همین در دانشگاه های مختلف سر این موضوع با بقیه چون و چرا نکرده ام. به هر حال من آنجا میهمان بودم و درست نبود نظرات و سلایق خود را بخواهم تحمیل کنم. شاید حق با آنها باشد و من اشتباه می کنم.

در هر حال این موضوع باعث رواج یک نگرش اشتباه شده است. این تصور پیش آمده که مقالات مروری ای که در مجلاتی مانند physics reprorts ویا reviews of modern physics چاپ شده اند هم در مقابل مقالاتی که مطلب جدید دارند ارزش کمتری دارند. این دیگر یک مسئله ی سلیقه ای نیست. این طرز فکر اشتباه است! کسی که به حدی می رسد که در این مجلات مقاله می نویسد باید در این مبحث چندین مقاله نوشته باشد و به موضوع احاطه داشته باشد. باید در این رشته شناخته شده باشد. نگارش یک مقاله ی مروری با کیفیت و استاندارد بالا بسیار زمان بر است. وقت و انرژی به اندازه ی نگارش چندین مقاله می برد. برای همین تنها کسانی که در موقعیت شغلی خویش تثبیت شده اند دست به این کار می زنند. سیستم دانشگاهی از یک استاد جوان انتشار مقاله در مجلات معتبر می طلبد (چه در دانشگاه های خارج باشد و چه در جایی مثل آی-پی-ام). (در رشته ما سالی 3 تا 5 مقاله تعداد معقولی است. ) اگر استاد جوان شروع به کار روی یک مقاله ی مروری کند وقت زیادی از او گرفته می شود و درنتیجه تعداد مقاله هایش پایین می آید. این در جایی مثل آی-پی-ام که قدر مقاله ی مروری آن چنان که باید شناخته نمی شود بیشتر موضوعیت می یابد. من دوست دارم اکنون مقاله ی مروری بنویسم و در برخی زمینه ها گمان می کنم به پختگی لازم علمی رسیده ام. نوشتن چنین مقاله ای باعث می شود ذهن و اطلاعاتم مرتب شود. اما فعلا به مصلحت نیست اقدام به چنین کاری کنم. نگارش مقاله ی مروری بماند برای زمانی که موقعیت شغلی ام به ثبات لازم رسید.


نا گفته پیداست که نگارش مقالات مروری استخوان دار در مباحث گوناگون در پیشبرد دانش عمومی جامعه ی فیزیک در آن مبحث و در نهایت پیشرفت آن مبحث نقش کلیدی دارند. به همین دلیل مقالات مروری بسیار با ارزش هستند.