۱۳۸۹ آذر ۹, سه‌شنبه

Our fourth Informal colloquium

Dear all,
Next week on Monday at 2 pm, our 4th informal colloquium will take place.
The speaker is Dr Qaiumzadeh.
See you all at the colloquium.
With kind regards,
Yasaman Farzan
Title: Graphene: A Carbon Flatland Odyssey
Abstract: Graphene, a two-dimensional Carbon allotrope, after a few years continuous attempts of researchers from both theoretical and experimental point of view, started by Philip R. Wallace in 1947 and Hanns-Peter Boehm in 1962 respectively, and finally fabricated and isolated in 2005 by Andre K. Geim and Konstantin S. Novoselov from Manchester Uni. and Philip Kim from Columbia Univ. In this talk I will present a brief review on the history of Graphene and some important hitherto obtained results.
Time: 2 pm, Monday, 15th of Azar

۱۳۸۹ آذر ۸, دوشنبه

وصيت

وقتي از دنيا رفتم، نمي خواهم براي من مجلس ختم بگيرند. خرج مراسم را اگر به بنياد كودك اهدا كنند من خوشحال تر خواهم بود.

باز هم فاجعه

باز هم دو فاجعه ي ديگر رخ داد. نمي دانم چه بگويم جز آن كه متاسفم.

عرف

در يادداشت بعدي مي خواهم در مورد تفاوت گردهمايي هاي مختلف بنويسم. باز هم تاكيد مي كنم معناي اين واژه ها ممكن است كه در بين جمع هاي مختلف و يا در كشورهاي مختلف با هم تفاوت داشته باشد. من كاري به ريشه ي كلمات و معاني مختلف آن در كشورهاي گوناگون ندارم. آن چه كه مي خواهم درباره اش صحبت كنم معناي عرفي اين كلمات در بين فيزيكپيشه هاست. قبل از اين كه به معناي اين كلمه ها برسم مي خواهم روي اهميت آموختن اين عرف تاكيد كنم. فيزيكپيشه هاي كشورهاي مختلف در اين 20-30 سال اخير به يك نوع فرهنگ مشترك بين المللي دست يافته اند كه عرف و اصطلاحات مخصوص به خود را دارد. اين فرهنگ بين المللي طبعا از فرهنگ آمريكا بيشترين تاثير را گرفته.40 سال پيش اين فرهنگ به اين شكل بين المللي وجود نداشت. دليل آن بود كه در آن زمان اين همه ارتباطات و اين همه گردهمايي بين المللي و اين همه از اين قاره به آن قاره سفر كردن نبود. به علاوه پرده ي آهنين هنوز پاره نشده بود.براي همين هم هست كه فيزيكپيشگان پيشكسوت ما كه قبل از انقلاب در خارج دكتري گرفتند و بعد در جريان وقايع دهه 60 هجري در ايران از آن جمع بين المللي دور افتاده اند به اين عرف و اهميت آن ،چنان كه بايدو شايد، آشنا نيستند. حال كه وضع بودجه ي فيزيك بهتر شده و ثبات نسبي داريم اين اساتيد پيشكسوت سردمدار برنامه ها ي همكاري هاي بين المللي شده اند و همين عدم اشراف به اين عرف -و بد تر از آن عدم درك اهميت آن- مسئله ساز و مشكل ساز مي شود. مشكلاتي كه من پيش بيني مي كنم چند سال بعد بيشتر رخ خواهند نمود.

يكي از مسايل ما در ايران همكاران از فرنگ برگشته اي است كه هر چند به تازگي از خارج دكتري گرفته اند و برگشته اند، اما تمام دوره اي كه در خارج بوده اند به اتفاق چند دوست ايراني يك حصار دور خود كشيده اند. خيلي هم به اين كار خود افتخار كرده اند چرا كه به زعم خود "فرهنگ اصيل خود" را حفظ نموده اند. در جمع هاي بين المللي فيزيكپيشه ها آن قدر نجوشيده اند كه با اين فرهنگ بين المللي به اندازه ي كافي آشنا شوند. با همه ي "پيف پيفي" كه اينها نسبت به خارجي ها مي گويند از امكانات رفاهي و نظم كشورهاي پيشرفته اي كه در آن تحصيل مي كنند لذت مي برند و به آن خو مي گيرند. پس از بازگشت به ايران حسرت آن نظم را مي خورند. همان هايي كه تا ديروز كه در بين خارجي ها بودند و مي گفتند "پيف پيف" اينها بو مي دهند، مي شوند منادي فرهنگي كه به خود فرصت نداده اند چيز زيادي هم از آن بياموزند! فكر مي كنم مي توانيد تصور كنيد اين جماعت تا چه اندازه دردسر درست مي كنند. حالا مثلا ديده اند استاد راهنماي خارجي شان نزديك بين است و به هنگام مطالعه عينك از چشم بر مي دارد. اين آقا يا خانم نتيجه مي گيرد اگر كسي به هنگام مطالعه عينك از چشم بر ندارد عقب افتاده و جهان سومي است و دليل عقب ماندگي تاريخي ما آن است كه موقع مطالعه عينك از چشم بر نمي داريم!
آموختن فرهنگ محلي كشوري كه در آن دكتري مي گيريم خوب و مفيد و آموزنده است. اما چيزي كه بيشتر به درد يك فيزيكپيشه -به عنوان يك فيزيكپيشه- مي خورد (يا بهتر است بگويم برايش واجب است) آموختن آن فرهنگ بين المللي و عرف هاي مربوط به آن است. ببينيد! كار پژوهش فيزيك يك كوشش بين المللي است. براي اين كه ما دراين كوشش عظيم سهمي داشته باشيم بايد با اين فرهنگ بين المللي و عرف هاي آن و ادبيات آن آشنا شويم. دوستاني كه در خارج هستند و يا خواهند رفت براي اين كه يك فيزيكپيشه ي فعال شوند نيازي نيست حتما آداب مربوط به صرف فندو را ياد بگيرند. (اگر علاقه ي شخصي به آموختن فرهنگ هاي گوناگون داشته باشند- چنان كه من خود دارم- موضوع فرق مي كند.) اما مهم هست با فيزيكپيشه هاي مختلفي كه به آنجا مي آيند و مي روند بتوانند ارتباط برقرار كنند و كم كم با عرف هاي آن فرهنگ بين المللي آشنا شوند. دست كم بايد بدانند فرق بين lectureو سمينار در عرف فيزيكپيشگان دنيا چيست!

چند سال پيش يكي از دانشجويانم براي يكي دو هفته مي خواست برود خارج. به او توضيح مي دادم كه آنجا بهتر است چه بكند تا بتواند ارتباط علمي قوي تري با فيزيكپيشگان دنيا برقرار كند. چه گونه نتايج مقاله اش را ارائه دهد و از تجارب آنها بياموزد و... دانشجوي سابقم وسط صحبت خنديد. پرسيدم به چه مي خندي. گفت درست قبل از تو فلان استاد را ديدم. از قرار معلوم آن استاد وقتي شنيده بود اين دانشجو بناست به خارج رود به او تاكيد كرده بود در خارج به جمع ايرانيان بپيوندد تا حضور ايرانيان در آنجا پررنگ وقوي ديده شود. اين هم عقيده و نظري است! اما در جمع بين المللي فيزيكپيشگان خيلي صورت خوشي ندارد كه يك عده از يك مليت خاص خود را از بقيه سوا كنند. نه تنها اين كار را به معناي "حضور پررنگ وقوي ايرانيان" نمي بينند بلكه برداشت هاي خيلي بدبينانه اي ممكن است بكنند. برداشتي كه انصافا دور از واقعيت است! مهم تر آن كه اگر دانشجوياني را كه به خارج مي روند تشويق به اين كار كنيم و روي اين موضوع اين قدر تاكيد كنيم فرصت آموختن فرهنگ بين المللي را كه عرض كردم نمي يابند. جز استاد راهنماي خود و دو سه نفر ديگر كسي را نمي بينند وگمان مي كنند دنياي علم در همان دو سه نفر خلاصه مي شوند.
ببينيد! آن دو سه نفر حتما مانند هر دو سه نفر ديگر دنيا عيب ها و حسن ها و عادت هاي مخصوص به خود را دارند. علت پيشرفت علمي كشور هاي پيشرفته آن نيست كه لزوما افرادش ايراد هاي كمتري نسبت به ما دارند. علت همان فرهنگ بين المللي است كه حسن ها را رو مي كند و اثر عيب ها را خنثي مي كند. دانشجوي ايراني كه از خارج فقط دو سه نفر را مي بيند، اغلب همان عيب ها را ياد مي گيرد. چرا؟! خوب براي اين كه ياد گرفتن عيب عموما آسان تر از ياد گرفتن حسن است! از طرف ديگر گمان مي برد كه آن عادت ها ي شخصي استاد راهنماي خارجي اش تنها روش موجودند و پس از بازگشت به ايران به زور مي خواهد ديگران هم اين عادت ها را بر گيرند. ووقتي بر نمي گيرند فغانش به آسمان مي رود!
صلاح ملك خويش خسروان دانند اما توصيه هايي كه من به دانشجويانم به هنگام سفر خارج مي كنم از اين دست است.

۱۳۸۹ آذر ۷, یکشنبه

سمينار، لكچر و اهميت رعايت هنجارها

از من خواسته شده بود درمورد معني دقيق واژه هايي مانند lectureو seminarصحبت كنم. اول از همه تاكيد مي كنم بين جمع هاي مختلف گاهي اين واژه ها معني متفاوتي مي دهند. به عنوان مثال ما فيزيكپيشه ها به سخنراني اي كه حالت درس داشته باشد (حالا چه در طول ترم و چه در مدارس چند روزه) lectureمي گوييم. در lectureمطالب مدون و نسبتا جا افتاده درس داده مي شوند. "مدرسه" همايشي است كه سخنراني هاي آن lectureهستند. در سمينار سخنران مروري كوتاه بر مطالب مدون مي كند و آن گاه به موضوع تحقيقي خاص كه هنوز كامل مدون نشده و هنوز مطلب جديد محسوب مي شود مي پردازد. در بين فيزيكپيشگان اين دو واژه با اين معني جا افتاده اند. در صورتي كه دوستان رياضيپيشه دقيقا معني برعكسي از lectureو seminarبرداشت مي كنند. هر وقت با دوستان رياضيپيشه در اين مورد صحبت مي شود اين موضوع باعث مزاح مي شود. بين رياضي دان و فيزيكدان ها اين اختلاف وجود دارد اما اگر در بين فيزيكپيشه ها يك نفر فيزيكپيشه اين دو واژه را آن گونه كه رسم بين ماست به كار نبرد يك جوري به او به ديده ي تحقير نگاه مي كنند. او را خيلي پرت از مرحله مي بينند!

متاسفانه زياد شاهد بوده ام كه سخنران خارجي دعوت كرده اند و اين دو واژه را عوضي به كار برده اند. سخنران چيزي نگفته اما نگاهش داد زده:" شما را كه هنوز فرق اين دو تا واژه را نمي دانيد چه به همكاري هاي بين المللي آن هم در سطح ....." چند بار توضيح داده ام تا تصحيح شود. جوابي دريافت كرده ام كه معناي آن اين بوده:" پول بده رو سيبيل شاه نقاره بزن! من مي رم بودجه فلان قدري از وزارتخانه براي اين همكاري بين المللي مي گيرم حالا عشقم مي كشه دوست دارم بگم lecture. تو منجوق بي مقدار چه هستي كه بخواهي تعيين تكليف كني و بگويي كجا lecture به كار برم و كجا seminar."
الغرض! يك نُرمي بين هر جمع هست كه اگر رعايت نشود به آدم به ديده ي تحقير نگاه مي كنند. پول آدم را مي گيرند خرجش مي كنند اما باز هم به آدم به ديده ي تحقير مي نگرند! اين موضوع نتيجه ي عملي دارد. وقتي سخنراني به برگزار كنندگان يك همايش به ديده ي تحقير مي نگرد براي سخنراني اش زياد مايه نمي گذارد. وقت سمينار را عملا با گفتن مطالب سطح پايين تلف مي كند. در واقع در پس ذهن خود مي گويد اينها كه دو تا واژه را درست بلد نيستند به كار ببرند ديگه اين مطالب سطح بالا را ندانند هم اشكالي ندارد. رعايت اين گونه هنجارها نه زحمتي مي خواهد، نه پولي لازم دارد و نه مغاير با ارزش هايي است كه در فرهنگ ما (چه ديني وچه غير ديني) عزيز هستند. براي همين هم هست كه رعايت نكردنشان-در كنار غلط هاي املايي و پاسخ ندادن به اي-ميل ها(!!!) و رفتارهايي از اين دست- اين همه مايه ي تحقير مي شود! براي من كه خيلي زور داره كه هم خرج كنيم و هم تحقير شويم! حالا اگر پول مي گرفتيم و تحقير مي شديم، يه چيزي!! (شوخي كردم!)


در بين ما فيزيكپيشه ها يك اصطلاح ديگر هم هست به نام colloquiumكه قبلاتوضيح آن را دادم.
خوشبختانه مفهوم اين واژه بين ما و دوستان رياضيپيشه يكسان است.
سخنراني كوتاه (كمتر از45 دقيقه اي) را بيشتر talkمي گويند. در كنفرانس ها سئوالاتي از اين دست را زياد مي شنويم:
"When is your talk?
Are you talking? (منظورشان اين است كه آيا قرار است سخنراني كني؟)
Let's go to the talk =بريم سر سخنراني.

نكته ديگر آن كه سخنراني با همايش فرق دارد! در همايش عده اي گرد هم مي آيند و به سخنراني هاي همديگر گوش مي كنند! همايش ترجمه ي meetingاست. خيلي اشكال دارد كه به meeting بگوييم سمينار. خيلي خيلي اشكال دارد كه بگوييم كه "ما تابستان يك سمينار داريم كه براي آن 7 نفر از خارج دعوت كرده اين و 50 نفر از شهرستان مي آيند,..." نه خير! ما هر هفته سمينار داريم نه فقط در تابستان. اوني كه آنجا مد نظر بود meetingبود نه سمينار.

حالا ديديد چرا اكراه داشتم كه اين واژه ها را توضيح دهم! در مورد انواع همايش ها در يادداشت بعدي سخن خواهم گفت.

۱۳۸۹ آذر ۶, شنبه

خانم دکتر های فیس-بوک

من مشاهده ای کردم که نمی دونم تا چه اندازه قابل تعمیمه. می خواهم از شما نظر بخواهم تا نمونه آماری ام بزرگ تر بشه. مشاهده ام اینه: برخی از خانم دکتر ها ی (پزشکان) مجرد وقت بسیاری را درفیس-بوک صرف باز کردن انواع و اقسام فال می کنند. ندیدم خانم دکتر های متاهل این گونه وقت خود را صرف کنند. خانم ها ی دیگر (جز پزشک) اعم بر خانه دار یا شاغل- با مدرک دکتری یا بی مدرک دکتری, مجرد یا متاهل - تا این اندازه زیاد در فیس-بوک فال باز نمی کنند. آیا مشاهده ی شما هم این را تایید می کند؟ آقایان دکتر هم که ابدا ندیده ام در فیس-بوک فال باز کنند. من متاسفانه در فیس-بوک دوست پرستار ندارم. گمان نمی کنم آنها هم فال بگیرند.
انگیزه ام از این سئوال تنها کنجکاوی بود و بس! صد البته هر کسی کاملا محق است که اوقات فراغت خود را هرگونه که دوست دارد بگذراند. اما راستش را بخواهید اگر قرار باشد من بین دو پزشک که یکی اهل فال گرفتن است و دیگری خیر, یکی را به هنگام بیماری و... انتخاب کنم قطعا سراغ آن پزشک می
روم که اهل فال گرفتن نیست!

پی نوشت طنز: از این آقایان دکتر (پزشک) مبتلا به نارسیسم مزمن بپرسید کلی برایتان توضیح و تفسیر می آورند که چرا همکاران خانمشان این همه علاقه به فال گرفتن دارند.

۱۳۸۹ آذر ۳, چهارشنبه

ديد و بازديد هاي عيد غدير

ديد و بازديد ها ي عيد غدير فرصت خوبي براي تبليغ بنياد كودك است. اگر فردا در اين برنامه هاي ديد و بازديد شركت مي كنيد لطفا موضوع مددجويان را هم پيش بكشيد. يادآوري مي كنم كه با پرداخت ماهي 30000تومان مي توان كودكي را به كفالت قبول كرد. مددجويان بنياد كودك تيپي دارند كه بعد از دريافت اندكي كمك خود، خود را بالا مي كشند. در نامه هايشان از موفقيت ها و شادي هايشان مي نويسند. يكي مي نويسد كلاس زبان مي رود و شاگرد اول شده. ديگري مي نويسد مسافرت رفته و به او خوش گذشته و... در گزارش ها وقتي مي خوانم روحيه و يا وضع تحصيلي يكي از مددجويانم بهتر شده از خوشحالي در پوست خود نمي گنجم. گمان نمي كنم اگر اين 30000 تومان در ماه را صرف كار ديگري مي كردم به اين اندازه برايم شادي و احساس رضايت به ارمغان مي آورد.

از طريق كارت هم پرداخت امكان پذير است. هيچ گونه درد سري ندارد.براي اطلاعات بيشتر به سايت بنياد كودك مراجعه نماييد.
عيد غدير را پيشاپيش تبريك مي گويم.

۱۳۸۹ آذر ۲, سه‌شنبه

داستان هاي من

همين داستان سارا و بيژن و مايكل و بابايي نرگس كوچولو به منظور برجسته نمودن فرهنگ پيشرفت با طعم ايراني نوشته شده اند. تعطيلات آخر هفته به شما خوش بگذرد! اگر حوصله تان سر رفت اين داستان ها مي توانند اوقات فراغت شما را پر كنند.

سئوالات امتحان ميان ترم

براي ديدن سئوالات امتحان ميان ترم اينجا را كليك كنيد. فايل صوتي و جزوه ي درس تا به امروز در همين لينك موجود است.

۱۳۸۹ آذر ۱, دوشنبه

فلسفه ي پيشرفت

قبلا چندين بار در همين وبلاگ تاكيد كردم كه ما براي رويارويي با مسايل زندگي مدرن نياز به فيلسوفان زنده داريم. به طور مشخص در مورد اخلاقيات محيط زيست و مسئله ي ايمني به اين نياز تاكيد نمودم. اين را هم گفتم كه هرچند مردم كوچه و بازار ممكن است كتاب فلسفه نخوانند اما وجود فيلسوفان زنده در بطن جامعه آنها را هم تحت تاثير قرار مي دهد. بقال سر كوچه ممکن است به مباحث ي فلسفوي علاقه ای نشان ندهد اما پاي سريال تلويزيوني مي نشيند كه نويسنده ي داستانش به احتمال بیشتری از مباحث فلسفي تاثير می گیرد.

مسئله ي پيشرفت از جمله مسايلي است كه نياز به فلسفه ي قرص و محكم دارد. ديد فلسفي لازم است تا بدانيم پيشرفت را براي چه مي خواهيم. پيشرفت را در چه چيز تعريف مي كنيم. اخلاقيات پيشرفت چيست. چه چيزهايي ارزش فنا شدن در راه پيشرفت را دارند و چه چيزهايي خير. هر كدام از اين سئوالات تا حدي شخصي هستند. يعني در نهايت اين خود شخص است كه بايد تشخيص دهد كه پيشرفتش را در چه مي بيند و چه قدر حاضر است در مورد آن هزينه كند. اما با دوستان ايراني كه صحبت مي كنم حس مي كنم اغلب در اين موارد ذهن روشني ندارندو آشفته فكر مي كنند.
دچار تضاد هستند و افراط و تفريط مي نمايند. وقتي پيشرفت را در ديگران مي بينند احساس حسرت مي كنند اما همان نوع پيشرفت را در خود و يا عزيزان خود به دلايل شبه ايدئولوژيكي در نطفه خفه مي كنند. يا وقتي پيشرفت ديگران را مي بينند، از درِ ناباوري و انكار و احيانا پرخاش و بدگويي بر مي آيند.



مثال مي زنم: بيست و اندي سال است كه من از عزيزان ايراني-بي آن كه تخصص اقتصادي داشته باشند- مي شنوم كه همين فرداست كه اقتصاد دوبي فرو بريزد! در اين مدت شاهد بوده ايم كه خيلي از اقتصاد هاي قوي دنيا دچار ركود شده اند اما دوبي كماكان به پيش مي تازد. ( دوبي به هيچ وجه ايده آل من نيست. سه چهار ساعت بيشتر در دوبي نبوده ام و در عرض همين سه چهار ساعت دل مرا زد! اصلا جايي مانند دوبي با روحيه ي من سازگار نيست! )
با اين حال به نظرم مي رسد اين پيش بيني دوستان در مورد دوبي بيش از آن كه بر منطق استوار باشد بر احساسات و تعصبات استوار است.

اگر از دورو بري هاي خود بپرسيد پيشرفت را در چه مي بينيد خواهيد ديد كه اغلب با خود رو در بايستي دارند. آن چه كه در دل دارند نمي گويند. سعي مي كنند يك جواب گنگ و پيچيده تحويلتان دهند تا "با كلاس" به نظر برسند. اغلب حتي براي خودشان هم روشن نيست كه پيشرفت را در چه چيز تعريف مي كنند. تا جايي كه من با شرق دوري ها معاشرت كرده ام ملاحظه كرده ام كه در اين باره ذهن كاملا روشني دارند. آن چه كه به دنبال آن هستند چيز خيلي گنگ و پيچيده و غير قابل فهمي نيست. به سادگي قابل بيان است!


ذهن خود من هم در مورد مقوله ي پيشرفت آن قدر روشن نيست كه بتوانم آن را تعريف كنم و در مورد اخلاقيات آن بحث جامع و مانعي داشته باشم. اين كار يك فيلسوف تمام عيار مي خواهد كه من نيستم. اما با صحبت بيشتر در اين باره مي توانيم به آشفتگي ذهني خود غلبه كنيم و در مواردي به يك نوع اجماع برسيم.

نظر شخص خود مرا بخواهيد مي گويم به دنبال پيشرفت بودن يكي از مشخصات "انسان" بودن است. افراد مختلف پيشرفت را در چيزهاي گوناگون مي بينند: مادي معنوي و... من كسي را كه با خود رو راست است و با رو راستی به دنبال پيشرفت مالي است و براي اين پيشرفت برنامه ريزي مي كند و تلاش مي نمايد صدها بار ترجيح مي دهم و برتر مي دانم از كسي كه گوشه اي مي نشيند و پشت سر كساني كه به دنبال پيشرفت هستند غيبت مي كند. اين جور آدم هاي مادي را به اين تيپ آدم هاي معنوي صد مرتبه ترجيح مي دهم.

۱۳۸۹ آبان ۳۰, یکشنبه

ذهنیت پیشرفت

در کامنت های یادداشت قبلی ام نوشتم که در بین مردم این حوزه ی فرهنگی، ذهنیت پیشرفت وجود ندارد. سنگاپوری ها با افتخار می گویند که هر روز که صبح از خواب بیدار می شوند به این فکر می کنند که چه کنند که قدمی به پیش باشد. قدمی به پیش در افزایش ثروت و در مورد افراد آکادمیک قدمی به پیش در جهت رشد علمی. این نوع نگرش در بین ما نه تنها وجود ندارد بلکه این گونه بودن را قبیح نيز می دانیم! با این حال وقتی نتیجه ی این ذهنیت سنگاپوری ها -که همانا پیشرفت سریع و پیوسته است-می بینیم حسرت می خوریم و می گوییم چه می شد ما هم مانند آنها می شدیم! دقت كنيد عرض كردم "اين حوزه ي فرهنگي"، نگفتم "ايران".
ذهنيت پيشرفت نه تنها در سنگاپور بلكه در بيشتر كشورهاي آن حوزه ي فرهنگي وجود دارد.
همان گونه که قبلا نوشتم من نسخه ی سنگاپور را برای ایران نمی پیچم. آن قدر تفاوت در فرهنگ و جهان بینی , دموگرافی و جغرافیا هست که نسخه ی آنها به درد ما نمی خورد. اما با نگاه کردن به آنها می توانیم خود را بهتر بشناسیم. می توانیم در خود ذهنیات و خصوصیاتی را که بدیهی می پنداشتیم باز نگریم.
در چند نوشته ی آینده به مشخصات ذهنیت پیشرفت و پسرفت خواهم پرداخت.
هدفم از این تحلیل کمک به ایجاد جزیره های "پیشرفت" در میان دریای پسرفتی است که پیرامون آنها را فرا گرفته است. شاید حتی نتوان نامشان را جزیره نهاد. قایق و یا حتی کرجی نجات شاید تعبیری درست تر باشد. به هر حال زیر-فرهنگ پیشرفت در بطن فرهنگ عمومی پسرفت غنیمتی است که باید برای حفظ و نگهداری و غنی تر ساختن آن کوشید. نكته ي ديگر آن كه براي اين كه جزيره ي پيشرفت در بين درياي پسرفت شكل گيرد همان جزيره هم بايد از همين آب و گل باشد. اگر از همين آب و گل نباشد درياي پيرامون با خشم بيشتري بر آن خروش مي آورد. بايد دقت كنيم كه ملزومات و شعارهاي فرهنگ پيشرفت را هم از دل همين فرهنگ عمومي برگيريم و برجسته كنيم و الا با مقاومت بيشتري رو به رو پايدار خواهيم شد.

۱۳۸۹ آبان ۲۹, شنبه

سخنراني در دانشگاه شهيد بهشتي

روز سه شنبه، 2 آذر ماه، ساعت 4 بعد از ظهرمن در دانشكده ي فيزيك دانشگاه شهيد بهشتي سمينار خواهم داد. عنوان سخنراني به قرار زير است:

A Window on the CP-violation from Lepton Flavor Violating Processes


پي نوشت: فايل صوتي و جزوه ي كلاس ذرات در هفته ي گذشته در همين لينك موجود است.

۱۳۸۹ آبان ۲۶, چهارشنبه

قاصدك روياهاي من

عيد شما مبارك! اين نوشته را مدت ها پيش در هموردا منتشر كرده بودم. فكر كردم بد نيست آن را دوباره در اين روز عيد اينجا بياورم:




در تمام دوران كودكيم "تك فرزند" و از طرف مادري "تك نوه" و "تك نتيجه" بودم. در همسايگي مان هم بچه اي نبود. براي همين از نعمت همبازي تا حد زيادي محروم بودم. همبازيم قاصدك هايي بودند كه بي دعوت چرخان و رقصان از جايي كه هر گز نفهميدم كجا بود به حياط خانه مان مهمان مي آمدند. اين موجودات كوچولو خيلي قوه تخيل مرا به خودشان مشغول مي كردند. شنيده بودم كه لئوناردو داوينچي با مشاهده پرندگان به فكر ساختن كايت افتاد. من هم با خودم خيال پردازي مي كردم و مي گفتم وقتي بزرگ شدم من هم با الهام از قاصدك يك وسيله پرواز مي سازم. بعد هم با خود مي گفتم اين وسيله فقط قابل استفاده براي بچه ها خواهد بود. عقلم به سنگيني و سبكي نمي رسيد. تنها فكر مي كردم چون سر آدم بزرگ ها فوري گيج مي رود نمي توانند سوار قاصدك من شوند.
قدري كه بزرگ تر شدم و مدرسه رفتم و جمع و تفريق ياد گرفتم بازي با اعداد سرگرمي من شد. وقتي داستان فرمول تصاعد حسابي گاوس را شنيدم حسابي با او احساس چشم و همچشمي كردم. فكر مي كردم هرجور كه شده بايد پوز او را بزنم.

اين از روياهاي من! حالا بريم سراغ روياهاي مامانم براي من.
مامانم مي خواست من وقتي بزرگ بشم به آمريكا برم. برايش مهم نبود كه در آمريكا قرار است چه كنم. فقط قرار بود كه به آنجا بروم تا "آزاد" باشم و حق و حقوقم به اندازه يك آدم كامل باشد نه "نصف آدم." تا سي سالگي هم نمي بايست ازدواج مي كردم. اينها روياهاي مامانم بود. من اصلا به اين چيزها فكر نمي كردم (هنوز هم نمي كنم). با كتاب هاي پرويز شهرياري خوش بودم.

در دانشگاه همه دوستانم شعرهاي سهراب سپهري را مي خواندند. من اهل شعر نو نبودم اما از روي كنجكاوي كتاب او را خريدم. به توصيه ي سهراب با خود گفتم "بگذاريم كه احساس هوايي بخورد." همين كه گارد هايم را پايين گذاشتم و گذاشتم احساس اندك هوايي بخورد "عشق پيدا شد و آتش به همه" روياهاي مادرم زد. در پي آن در بيست سالگي با شاهين ازدواج كردم!

در بچگي مي خواستم وقتي بزرگ شدم يك كاراوان (از آن ماشين هايي كه پشتشان آشپزخانه و تختخواب و غيره دارد) بخرم و با آن سفر كنم.
اما حالا هيچ علاقه اي به اين ماشين ها ندارم. الان مي خواهم وقتي بازنشسته شدم يك كشتي تفريحي كوچولو و جمع و جور بخرم و دريانوردي كنم. شاهين مي گه وقتي به آن سن رسيدي اين رويا هم از سرت مي افته.

۱۳۸۹ آبان ۲۵, سه‌شنبه

چالش هاي وبلاگ نويسي علمي-قسمت سوم

چند وقت پيش در آرشيو يك مقاله در مورد نوترينو هاي خورشيدي منتشر شد كه ادعاي خيلي غريبي مي كرد. از اين تيپ مقالات هر از گاهي ظاهر مي شود: عموما از كشورهاي اروپاي شرقي. امانويسنده ي اين يكي صاف از ناف استنفورد و اسلك بود. فيزيكپيشه اي جاافتاده و خوشنام و معتبر. به اسميرنف اي-ميلي فرستادم و پرسيدم آيا بهمان مقاله را ديده. جواب داد:« چندي پيش همچين مقاله اي را به پي-آر-ال فرستاده بود، يك مقدار محاسبه ي سرانگشتي كردم و ديدم ادعا نمي تواند درست باشد. ديگه مقاله را به داور هم نفرستادم و ردش كردم.» (اسميرنف ويراستار پي-آر-ال هست.)
چند مدت گذشت.
داشتم همين سايت symmetry breakingرا كه محصول مشترك آزمايشگاه فرمي و اسلك است مطالعه مي كردم. ديدم در اين سايت با همان فيزيكپيشه در مورد آن مقاله و ايده اش مصاحبه كرده اند. مصاحبه طوري بود كه انگار اين ايده ي ناپخته و ناآزموده و نادرست، كشف بزرگ قرن است! چنان توي ذوقم خورد كه تا مدت ها به آن سايت سر نزدم (البته آن قدر هم قهر نكردم كه لينك سايت را از وبلاگم بر دارم). ببينيد! اين سايت را عموما كارمنداني اداره مي كنند كه اطلاعات متوسطي از فيزيك دارند. گمان مي كنم مدرك دكتري گرفته اند اما كار آكادميك نداشته اند و به عنوان كارمند استخدام شده اند. وقتي فيزيكپيشه ي پيشكسوت مي خواهد مصاحبه كند طبعا اينان با او چون و چراي علمي نمي كنند. چون و چراي علمي از كسي توي كلاس خودش-مانند اسميرنف بر مي آيد نه گردانندگان سايت symmetry breaking. به اين گردانندگان خرده اي نمي توان گرفت. آنها كار خود را خوب انجام مي دهند. ايراد به آن فيزيكپيشه ي جا افتاده است كه وقتي نمي تواند از ايده ي خود در مقابل انتقادات همتايان خود دفاع كند مسئله را به رسانه اي مانند symmetry breakingمي كشاند.
اين رفتار غير علمي (ترويج ايده هاي ناپخته و رد شده ي علمي در رسانه هاي نسبتا عمومي) از قبل از ظهور وبلاگستان هاي علمي هم ديده مي شد. اما با رشد وبلاگستان اين رفتار مي تواند رشد سرطاني كند. خيلي وسوسه انگيز است كه يك پژوهشگر كه وبلاگ پرخواننده ي علمي دارد بحث و جدل خود را با داور و ويراستار مجله به وبلاگستان بكشاند!
من شخصا تنها در مورد حاشيه هاي با مزه مقالاتم اينجا صحبت مي كنم. تازه در همان مورد هم اول صبر مي كنم تا مقاله در مجله چاپ شود آن گاه در باره اش مي نويسم. مثل اين مورد كه اول پاييز امسال نوشتم.

۱۳۸۹ آبان ۲۴, دوشنبه

دو سال پيش از سنگاپور

دو سال پيش كه به سنگاپور رفته بودم اين يادداشت را در منجوق گذاشتم. در اين دو سال سنگاپور از آن هم كه بود پيشرفته تر شده. عجيب مرا تحت تاثير قرار داد. آمريكايي ها و ژاپني ها و آلماني ها از اين همه پيشرفت و نظم و دقت انگشت به دهان مانده بودند: قدرزر زرگر شناسد قدر گوهر، گوهري و قدر نظم سنگاپوري را آلماني!

۱۳۸۹ آبان ۲۳, یکشنبه

اندكي پشت صحنه

فرض كنيد مي خواهيم مهماني شام شصت نفره با امكانات دانشجويي ترتيب دهيم. مسلما ترتيب چنين مهماني اي خرج و زحمت بسيار بيشتري از درست كردن شام براي سه نفر در بيست شب پياپي دارد. اولا بايد قابلمه و وسايل پخت و پز براي شصت نفر تدارك ديد كه در بساط دانشجويي معمولا وجود ندارد. بايد براي شصت نفر بشقاب و قاشق چنگال تهيه كرد. اين همه غذا را نمي شود يك جا پخت پس بايد جايي براي نگه داري غذا پيدا كرد. اين همه غذا را يك نفر نمي تواند بپزند پس بايد كسي را استخدام كرد. يكي بايد مادر خرج شود. بايد فكري به حال نشستن مهمان ها كرد بايد به فكر تهويه بود. حل همه اين مسايل هزينه بر مي دارد. درنتيجه خرج مهماني بيشتراز خرج شصت وعده غذا از آب در مي آيد.

اداره كنفرانس هاي بزرگ مانند
ICHEP
از عهده كارمندان دانشگاه يا موسسه برگزار كننده خارج است درنتيجه برگزار كننده با يك كمپاني قرارداد مي بندند كه عهده دار اين مسايل شود. كمپاني ها موسسات انتفاعي هستند و به دنبال سود. در نتيجه حق ثبت نامي كه از شركت كنندگان گرفته مي شود چندين برابر قيمت سرويسي است كه داده مي شود اما چيزي به جيب برگزار كننده نمي رود. كمپاني اين وسط سود مي كند. در مورد همايش هاي كوچك تر كه كارمندان خود موسسه كارها را انجام مي دهند هزينه ها ودر نتيجه حق ثبت نام كمتر مي شود اما بازهم هزينه ها بيشتر از جمع قيمت تك تك سرويس هاي ارائه شده خواهد بود (چيزي حدود يك ونيم تا دو برابر).

من وقتي دانشجو بودم اصلا به اين موضوعات فكر نمي كردم. ششدانگ حواسم پي آن بود كه سمينارم را خوب بدهم. از سمينار هاي ديگران حداكثر استفاده را ببرم و در بين سمينارها با ديگران ارتباط علمي برقرار كنم.
مي دانستم آنچه كه به اين طريق به دست مي آورم بارها و بارها از پولي كه مي پردازم با ارزش تر است.
هنوز هم وقتي در همايشي شركت مي كنم بيشتر ذهنم درگير سمينارها و ارتباط علمي برقرار كردن است .

۱۳۸۹ آبان ۲۰, پنجشنبه

سلام ازسنگاپور

این چند روزه برای کنفرانسی در سنگاپور هستم. امروز صبح من سمینارم راارائه دادم. کنفرانس چهار روزه بود. کنفرانس نسبتا خوبی بود. البته دو سخنرانی توسط استادان دانشگاه مالایا ارائه شد که خیلی مزخرف بودند. سمیناری هم توسط یک آمریکایی ارائه شد که بی محتوا بود. اتفاقا این آمریکاییه نسبتا آدم معروفیه. قدیم ها مقالات خوبی نوشته بود. اما چند سالیه که تبدیل شده به یکی از ماشین های تولید مقاله و پشت سر هم مقالات بی محتوا چاپ می کنه. بقیه ی سمینار ها عموما خوب بودند. در مجموع از آمدنم راضیم.
خوشم می آد که بین فیزیکپیشه های جدی که در این کنفرانس می بینم من "یاسمن فرزان, نویسنده ی فلان و بهمان مقاله" هستم ."یاسمن فرزان, زنی از ایران" در درجه دوم می آید. من را از روی مقالاتم می شناسند. خودم هم همین را می خوام! البته هر از گاهی فیزیکپیشه های نه چندان جدی پیدا می شوند که خیلی اهل صحبت درباره ی مقاله ها نیستند و معمولا یک مشت سئوالات فضولانه می پرسند. متاسفانه باید بگم در بین هندی ها درصد این جنس افراد بیشتره. (نه این که همه شان این طوری باشند ولی درصد فضول بین آنها بیشتره! اصلا هم این پرسش ها را بد نمی دونند!) غربی ها و شرق دوری ها معمولا صحبت را به سمت فیزیک می کشانند. من به صحبت های فضولانه پا نمی دم. توی دلم می گم ما در کشور خودمان و در بین همکاران به اندازه ی کافی فضول داریم (که زرورق فضل دور فضولی خود می پیچند) دیگه این چهار روزه که پول خرج کرده ام و آمده ام اینجا, می خواهم صحبت درست و حسابی فیزیک بکنم نه این که حس فضولی شما را ارضا کنم. البته به زبان نمی آرم فقط لبخند می زنم و رد می شم.( بگذریم که من در ایران هم پا به فضولی پیچیده در زرق فضل نمی دم. اگر می دادم تا به حال بین من و شاهین اختلاف انداخته بودند و زندگی ام از هم پاشیده بود.)

حس می کنم کم کم دارم پیر می شم. خیلی خوب بابا! پیر نه! سینیور! قبلا منو به عنوان دانشجوی اسمیرنف و پسکین می شناختند حالا با کارهای خودم می شناسند. قبلا ها از بقیه سخنران ها جوان تر بودم. بقیه هوامو داشتم تا احساس تنش, خجالت و غریبی نکنم. الان این منم که با جوان تر ها طوری رفتار می کنم که احساس اعتماد به نفس و راحتی کنند. این هم یکی از جنبه های زیبا ی نانوشته ی فرهنگ فیزیکپیشگان دنیا ست.
قبلا، من خیلی کنجکاو بودم تا ببینم تا آن فیزیکپیشه ها ی سینیور تر که من با الهام ازمقالاتشان مقاله نوشته ام چی در مورد کارهای من فکر می کنم. الان به فیزیکپیشگان جوان تر بر می خورم که با الهام از مقاله ی هفت هشت سال پیش من مقاله نوشته اند و همان احساس را نسبت به من دارند. همین طور الکی الکی داریم پیر می شیم. خیلی خوب بابا! پیر, نه! سینیور!

۱۳۸۹ آبان ۱۲, چهارشنبه

امتحان

دانشجويان عزيز كلاس ذرات بنيادي،
روز يكشنبه، 16 آبان، كلاس ذرات تشكيل نمي شود. روز سه شنبه، 18 آبان، از ساعت 8 تا 9:15امتحان برگزار خواهد شد. امتحان سر ساعت شروع مي شود و سر ساعت خاتمه مي يابد. اگر دير برسيد، زمان پاسخگويي شما كمتر خواهد بود. توصيه مي كنم برنامه تان را چنان تنظيم كنيد كه سر ساعت حضور پيدا كنيد. جزوه درسي و كتاب معرفي شده را تا اول بخش هفت فصل چهار -تا سر anomalies و فصل 3 واينبرگ را مطالعه نماييد.
بخشي از سئوالات به اطلاعات عمومي در مورد فيزيك ذرات اختصاص دارد. (سئوالاتي نظير اسپين ذرات و....). براي پاسخگويي نيازي نيست خواص همه ي ذرات را از بر باشيد. تنها مواردي را بخوانيد كه در كلاس تاكيد كردم بايد همواره به طور فعال در ذهن شما باشد. سئوالات براي كساني كه درس كلاس را با جديت دنبال كرده اند، ساده هستند. دونمره ي تشويقي هم منظور كرده ام. به عبارت ديگر مجموع نمرات به جاي 5، 7 مي باشد.
اصلا جاي نگراني و يا هول شدن نيست!
به جاي من دكتر جباري سرامتحان حضور خواهند داشت.
موفق باشيد.
ياسمن فرزان

۱۳۸۹ آبان ۱۱, سه‌شنبه

عنوان

در دنيا ي فيزيكپيشگان اگردو نفر با هم صميمي باشند -صرف نظر از سلسله مراتب اداري-علمي- همديگر را با نام كوچك صدا مي زنند. من استاد راهنمايان خود را آلكسي و مايكل خطاب مي كردم نه SMIRNOV ويا PESKIN. در ايران نام كوچك خطاب كردن استاد يك جوري به گوش مي رسد. دانشجوي سابقم، دكتر آرمان اسماعيلي، راه خوبي پيدا كرده بود. به انگليسي كه صحبت مي كرد مرا "ياسمن" خطاب مي كرد و وقتي به فارسي صحبت مي كرد به من "خانم دكتر" مي گفت. اين نحوه ي خطاب كردن مورد تاييد من هم بود. برخي از دانشجويان مرا "استاد" خطاب مي كنند. بستگي به سليقه دارد اما به نظر من "استاد" زيادي رسمي است. من احساس معذب بودن مي كنم. اما اين را هم بگويم در محيط دانشگاهي وبين فيزيكپيشه ها خطاب كردن استادان با نام فاميلي وبدون عنوان نشان از بي ادبي است. با نام كوچك خطاب كردن ايرادي ندارد اما "خانم x" يا "آقاي Y" خطاب كردن بي ادبي است. شخصا در محيط كاري دوست ندارم "خانم فرزان" خطاب شوم. "خانم دكتر" و يا "دكتر فرزان" را در محيط آي-پي-ام بيشتر مي پسندم.
در محيط هاي رسمي ولي غيردانشگاهي، ترجيح مي دهم "خانم فرزان" خوانده شوم تا "دكتر فرزان".در وبلاگستان دوست دارم تنها منجوق خطاب شوم.


وقتي كه به يك استاد نامه مي نويسيد، هرگز ننويسيد "Dear Mr x" يا "Dear Ms Y". عنوانش (دكتر، پرفسور و...) هر چه كه هست به كار ببريد. اگر هم در عنوانش شك داريد عنوان بالاتر را به كار ببريد. (وقتي پليس جريمه تان مي كند مگر نمي گوييد "جناب سرهنگ"؟! يعني اين نامه نگاري به آن اندازه برايتان مهم نيست؟!) هرگز اين تصور را نكنيد كه توجه نمي كنند! اتفاقا اولين چيزي است كه توجه را جلب مي كند. رعايت اتيكت نامه نگاري از جمله مواردي است كه شما را با آن مي سنجند.

معروف است كه Edward Wittenدوست دارد Edward خوانده شود و اگر كسي او را به طور مخفف Edصدا كند (به اصطلاح ما آن قدر پسر خاله شود) خوشش نمي آيد. در نامه نگاري هايي هم كه شاهين با او داشت ويتن همين اتيكت ها را به دقت رعايت كرده بود و از جوابش معلوم بود به رعايت اتيكت از طرف شاهين هم توجه داشته است. استاد راهنما هاي من هم به اين موضوع توجه كامل داشتند و اگر من سهوا موردي را رعايت نمي كردم بلافاصله تذكر مي دادند.

مواردي هم پيش آمده كه همكاران خارجي به شخصي ايراني اشاره كرده اند و پرسيده اند فلاني را مي شناسي؟ در اي-ميل هايش كه خيلي boldبود. (منظور يعني همين اتيكت را رعايت نكرده بود.)

اين نكته هم شايد برايتان جالب باشد. حدود صد سال پيش در ايالت هايي مانند تگزاس و غيره رسم بود كه دختر ها را با عنوان ميس+اسم كوچك خطاب مي كردند:Miss Scarlet.... حالا اين گونه خطاب كردن از مد افتاده. مثل اين كه مردي در ايران همسرش را "منزل" خطاب كند. صد سال پيش مودبانه بود، حالا ديگه نيست. در آمريكا اگر دختري را"ميس+ اسم كوچك" خطاب كنيد، در دل مي گويد "ايش! انگار از دل «فيلم برباد رفته» بيرون اومده!" من اينو اصطلاح را در يك رمان خواندم.