۱۳۸۹ اسفند ۹, دوشنبه

کدامین زن، مادر است

حتما این قصه ی قدیمی را شنیده اید. دو زن که بر سر طفلی با هم نزاع داشتند به نزد قاضی می روند تا داوری کند و بگوید مادر واقعی کودک، کدامین زن است. قاضی شمشیر خود را از نیام می کشد و می گوید: کودک را از وسط به دو نیم کنم تاهر کدام نصف آن را بردارید. مادر واقعی اشک ریزان می گوید:" من دروغ گفتم! مادر اصلی آن یکی زن است. من مادر این طفل نیستم. مبادا بر او شمشیر کشی." قاضی حکم را صادر می کند: مادر واقعی زنی است که از هراس آن که به کودک آسیبی رسد از حق خود می گذرد وحتی حاضر می شود مادر بودن خود را انکار کند. بر غرور خود پا گذارد و به خود تهمت دروغ گویی زند." مادرو کودک به هم می رسند.
حالا چرا این قصه قدیمی را که به روایات های گوناگون شنیده ایم دوباره تکرار می کنم؟! ما در دنیایی داریم زندگی می کنیم که مدعیان بسیاری برای مادری ما پیدا شده اند، در لباس ها ی گوناگون و با نماد های رنگارنگ. طبیعی است بخواهیم بدانیم بالاخره کدام یک راست می گویند. شاید بگویید تاریخ بخوانید تا بدانید کدام راست می گوید. ولی کدام تاریخ؟! در مورد هر واقعه ی تاریخی چندين روایت است. هر چه قدر واقعه دراماتيك تر باشد و افراد زيادي در آن جان و مال خود را ازدست داده باشند روايت ها پرتعداد تر-واغلب اغراق آميز تر - خواهند بود! بیشتر ما که آن قدر وقت نداریم مدام روایت تاریخی پس از روایت تاریخی بخوانیم و دنبال شواهد دیگر هم بگردیم تا دریابیم بالاخره حق با کدام است. به نظرم باید به روش همان قاضی مراجعه کنیم.
مادر های واقعی آنهایی هستند که نمی خواهند به ما آسیبی برسد و لو این که این به آن معنا باشد که ما را از خود برانند. مادر واقعی را با شیرینی و شکلاتی که می دهد و یا قربان صدقه ای که می رود ويا هندوانه اي كه زير بغل آدم مي دهد، نمی توان شناخت. فرق مادر واقعی با دیگران در دلسوزی بی چشمداشت واز خود گذشتگی اوست تا جايي كه براي حفظ و كاميابي ما حاضر شود، حتي از حق مادري خود نيز بگذرد.

خیلی سخت است که آدم دل به یکی ببندد و او را مادر خود بداند و یک وقت چشم باز کند و ببیند او مادر نبوده بلکه حرف های محبت آمیز زده تا سوء استفاده کندو از آدم در جنگ و کینه های دیرینه ی خود به عنوان سپر بلا استفاده کند . مادر فداکار برای آینده فرزندش کینه ها و ظلم های دیرین را فراموش می کند تا فرزندش در محیطی باصفا، فکرش را بدهد به درس و مشق و مهارت زندگی آموختن و شادی کردن! نه کینه ورزیدن! وقتی مصلحت فرزند در میان است مادر واقعي بايد خواست ها و کینه های خود را كنار بگذارد و تنها به فرزندش بیاندیشد. این چه مادری است که بخواهد فرزندش را وارد دعوایی کند که به او مربوط نیست و روحش هم از آن خبر نداشته؟!

۱۳۸۹ اسفند ۸, یکشنبه

تبريز درمه

از قرار معلوم سريال «تبريز درمه» كه همه شب، به جز دوشنبه ها و جمعه ها، ساعت 8 شب از شبكه ي يك سيما پخش مي شود، سريال نسبتا پربيننده اي است. نه در مورد جنبه هاي هنري سريال نظري دارم ونه درباره ي دقت تاريخي آن. در مورد انگيزه ي تهيه كنندگان سريال نيز چيزي نمي دانم . علاقه اي هم به بحث دراين باره ندارم به خصوص كه تا به حال بيش از نيم ساعت از كل سريال را نديده ام و در عرض اين نيم ساعت هم، مشغول كارهاي آشپزخانه بودم! فقط مي دانم اين سريال پربيننده فرصت خوبي براي جذب توريست داخلي(توريست از ديگر شهرهاي ايران) براي تبريز فراهم مي آورد. اين فرصت را بايد قدر دانست و برايش تا تابستان برنامه ريزي كرد. حتي در جمع هاي دانشجويي هم با كمي ابتكار مي توان راهي براي جذب توريست يافت. توريست بيشتر، اقتصاد را رونق مي بخشدو كارآفريني مي كند. به نظر من، اصل كاردر اين ميان همين جنبه ي اقتصادي است! بايد ترتيبي داد كه به اسم سريال «تبريز در مه» كارهاي چرم و ديگر محصولات سنتي تبريز بيشتر به فروش روند -قبل از آن كه بدل ساخت چين آن به بازار آيد!!! بازار مصرف 72 ميليوني داخلي را در يابيم.انصافا كارهاي چرمي تبريز، كفش و كيف، حرف ندارند. من مشتري پروپاقرصم.

يادداشت هاي مرتبط:

توريسم رمان و فيلم

جواب بيست سئوالي: نامم قرمز

۱۳۸۹ اسفند ۷, شنبه

سعدی اینو نگفته بود

اگر متن اعلاميه ي حقوق بشر را که در سال 1948از طرف سازمان ملل منتشر شده مطالعه بكنيد، تایید خواهید کرد که هرچند استوانه كوروش يا كتيبه ي حمورابي، در زمان خود گامي به جلو بوده اند, اما در مقابل دستاورد جامعه ي بشري در سال 1948كاملا بدوي می نمایند. بخوانيد وخود قضاوت كنيد. حرفي كه من مي زنم عجيب و دور از ذهن نيست . عجيب آن است كه برخي کسان که ادعای «روشنفكري» دارند - و اتفاقا قشری هم در داخل کشور پیرو فکری آنها شده اند-چنان داد سخن می دهند که گویی استوانه ي كوروش قادر خواهد بود نياز هاي قرن بيست و يكمي ما را برطرف سازد!
توضیح هم نمی دهند که چگونه و از چه طریق! بدتر آن كه به پشتوانه ي آن استوانه خود را حتي از مطالعه ي منشور سال 1948 بي نياز مي بينند! باور كنيد كافي نيست به جاي مطالعه ي آن منشور زمزمه كنيم:«بني آدم اعضاي يكديگرند كه در آفرينش ..» خوانندگان اين وبلاگ مي دانند من از صميم قلب به سعدي ارادت دارم. با اين حال شعر او را براي پاسخگويي به نياز هاي جامعه ي فعلي كافي نمي دانم. اعلاميه ي حقوق بشر وارد خيلي ريزه كاري ها شده. به عنوان مثال, بند چهارم ماده ي 23 آن در مورد اتحاديه هاي صنفي است:
(4) Everyone has the right to form and to join trade unions for the protection of his interests.
كجا آن چند بيت شعر شيخ اجل به اين ريزه كاري ها مي پردازد؟! ریزه کاری هایی که بسیار مهمند تا جایی که کیفیت زندگی میلیون ها انسان در یک کشور وامنیت شغلی آنها بسته به توجه به همین ریزه کاری هاست.آیا واقعا سعدي آن شعر را گفته كه هفتصد سال بعد از او روشنفكران ما روي همان چند بيت درجا بزنند. مگر خود سعدي افتخار به استخوان هاي پوسيده را تقبيح نمي كرد؟! يعني نياز به هيچ كار فكري بيشتر در اين هفتصد سال پیدا نشده؟!
آن جماعت ظاهرا گمان مي كنند نيازي به فكر كردن بيشتر و ايده هاي جديد در اين زمينه نيست. اما ذهنيت غالب در سازمان ملل اين گونه نيست. با توجه به اتفاقات دنيا, سازمان ملل از1948 تا كنون اعلاميه هاي متعددي صادر كرده که به نوعی مکمل اعلامیه ی سال 1948هستند.
یکی از آنها در مورد حقوق زبانی است که من چندین بار به آن در این وبلاگ اشاره کرده ام. احتمالا اگر از اقلیت های دینی بودم به جای آن, به این اعلامیه ها ی سازمان ملل اشاره می کردم.
من نمي گويم بايد دربست مفاد اين اعلاميه ها را قبول كرد و به كاربست. من يك فيزيكپيشه ام و از
علوم انساني سررشته اي ندارم.. اما مي دانم آن قدر اين اعلاميه هاي سازمان ملل ارزش دارند كه در مورد آنها (كارآيي آنها، نحوه ي به كار بستن آنها، سازگاري يا ناساگاري آنها با فرهنگ بومي ما، تفسير و تاويل آنها، نحوه اجراي آنها) تامل كرد و بحث نمود. اگر هم ایراد دارند باید جایگزین بهتری متناسب با نیاز های روز و خواست های جامعه و شهروندان ایرانی در قرن بیست و یکم پیدا نمود. متاسفانه آن قدر که باید و شاید در این مسایل مداقه نمی شود. تو گویی اگر گفتند من آریایی ام و وارث کوروش و داریوشم وشعر "بنی آدم اعضای یکدیگرند" را از برم، مسایل فکری در مورد حقوق متعدد و چند بعدی انسان ها در این جامعه ی پیچیده ی قرن بیست و یکمی حل می شود می رود پی کارش!

۱۳۸۹ اسفند ۵, پنجشنبه

جوك جدي

همان طوري كه قبلا در يادداشتي با عنوان "هويت در افسانه هاي سرزمين من" اشاره كردم تخيلات كودكي من بيشتر به وسيله بانويي سالخورده كه از روستاهاي اطراف اهر به تبريز آمده بود، شكل گرفت. شايد عشق و علاقه ي من به آن بانو باعث شد كه من از همان كودكي از تمسخر لهجه هاي روستاييان و شهرهاي مختلف بيزار باشم. در دبيرستان با عده اي از دوستانم عهد كرديم كه هيچ گاه از واژه ي "كتتي" يا "دهاتي" به عنوان فحش استفاده نكنيم، لهجه ي كسي را مسخره نكنيم وبه جوك هاي قوميتي يا شهري-روستايي توهين آميز نخنديم و بازگويشان نكنيم.

پديده ي توهين به اقوام و لهجه ها، متاسفانه كمابيش در همه جاي دنيا و در بين همه ي جوامع وجود دارد. مي توان توصيه ي اخلاقي كرد و زشتي اين كار را گوشزد نمود. در واقع همگي بايد به اندازه ي توان خود اين عمل زشت را تقبيح نماييم، مخصوصا در اين شرايط! امابايد بپذيريم كه نمي توان جلوي همه ي مردم را گرفت. راه عملي تر -در مقياس شخصي- آن است كه موقعيت اجتماعي خود را بالا بكشيم و متناسب با آن موقعيت رفتار كنيم تا حداقل، درحضور ما کمتر از اين جوك ها گفته شود.
افتخار من آن است كه شخصا از اين گونه جوك ها نگفته ام و به اين جوك ها نخنديده ام. چيزي هم به اين دليل از دست نداده ام. مطمئنم شادي و نشاط در زندگي من كمتر از آن كساني كه تفريحشان گفتن و يا شنيدن اين جوك هاست، نبوده. اما چه كنيم كه يك عده هم هستند كه ذائقه شان اين قبيل جوك ها را طلب مي كند! اگر جامعه اي دموكراتيك وآزاد بخواهيم ، بايد قبول كنيم آنها هم هستند و اين جوك ها را خواهند گفت. به جاي اين كه بخواهيم راهي براي بستن دهان آنها بيابيم، بايد تمهيدي بيانديشيم كه اين مسايل در عمل اثرسوء نداشته باشد يا اثر سوء آن به حداقل برسد.چه در مقياس فردي و چه در مقياس اجتماعي، خوشبختانه راه هايي براي كم كردن اثرات شوم اين پديده وجود دارند.
مدتي است كه بخش هاي بزرگ تري از جامعه به قبح گفتن جوك هاي قومي پي برده اند يا حداقل به زبان چنين مي گويند. من اين افراد را به سه دسته تقسيم مي كنم:
(1) كساني كه عميقا به اين باور رسيده اند كه اين كار ناپسند است و به جد تصميم گرفته اند كه از اين پس از اين عادت زشت دست بردارند. ( خودم مخلصشان هستم!)
(2) كساني كه اين كار را تاكتيكي مي دانند براي يارگيري. البته در عمل تاكتيك چندان موثري نمي تواند باشد. ميليون ها نفر آدم را كه نمي توانند كنترل كنند. هر لحظه ممكن است يك نفر در يوتيوب توهين هاي زننده را پيش بكشد و تاكتيكشان را بي اثر كند. بين اين همه جمعيت، همه جور آدم از هر تيپ و سطح فرهنگي مي توان يافت! اگر هم اگر قرار باشد از همين حالا با زور مردم را كنترل كنند يا مدام تكذيبيه صادر كرده، بر گردن «نفوذي دشمن» يا «جعل و فوتوشاپ» بياندازند، يارگيري در قدم اول دچار شكست مي شود. با اين روش، همان يارهاي قبلي خودشان هم از دور وبرشان متفرق مي شوند. باور داشته باشيم مردم مي بينند و مي فهمند! مفاد اين بيانيه ي سازمان ملل رابخوانيد. اگر هم نمي خواهيد همه ي آن را بخوانيد فقط ماده ي چهارم را مطالعه كنيد كافي است. بخش هايي از ماده ي 4 بيانيه ي 1992 سازمان ملل:

2. States shall take measures to create favourable conditions to enable persons belonging to minorities to express their characteristics and to develop their culture, language, religion, traditions and customs, except where specific practices are in violation of national law and contrary to international standards.

3. States should take appropriate measures so that, wherever possible, persons belonging to minorities may have adequate opportunities to learn their mother tongue or to have instruction in their mother tongue.

4. States should, where appropriate, take measures in the field of education, in order to encourage knowledge of the history, traditions, language and culture of the minorities existing within their territory. Persons belonging to minorities should have adequate opportunities to gain knowledge of the society as a whole.
خوشبختانه همه ي اين موارد با قانون اساسي و ارزش هاي ديني و اخلاقي ما سازگار هستند. اين بيانيه را عالمان علوم انساني سازمان ملل تنظيم كرده اند.بيانيه نتيجه ي سال ها تجربه و مطالعه از سراسر دنيا هستند. حداقل بايد در آن تامل كرد. بعد ازكنار گذاشتن پيش داوري ها، مي توان ديد كه مسئله علي رغم مهم و اساسي بودن، مسئله ي بغرنج و لاينحلي نيست. بیشتر یک مسئله ی آموزشی , فرهنگی و اجتماعی است که در صورت وجود حسن نیت و اعتماد متقابل, با صرف اندکی وقت و برنامه ریزی و سرمایه گذاری قابل اجراست. نتایج چنین کوششی به وقت و هزینه ای که صرف آن شده می ارزد.هم در میان مدت (سه-چهار ماهه) و هم در دراز مدت! به نظر من براي كسب محبوبيت مردمي، به سراغ اين بيانيه و اجراي مفاد آن رفتن، طبيعي ترين وعملي ترين راهكار مي نمايد. من نظر شخصي خودم را گفتم. در اين موارد نظرسنجي عمومي ، با رعايت اصول آماري لازم است. اولين قدم براي سوق به سوي جامعه اي بهتر، آن است كه نظر ودغدغه ي شخصي خود را به عنوان نظر ودغدغه ي جمع قالب نكنيم. باور كنيم كه مردم مي فهمند! خيلي خوب هم مي فهمند! شايد اكثريت ابتكار عمل نداشته باشند ويا نتوانند آن چه را كه درك كرده اند روشن بيان كنند، اما ته دلشان خيلي خوب مي فهمند! اين را هم مي فهمند كه چه كساني از ته دل به قبح تمسخر اقوام وزبان ها پي برده اند و چه كساني به طور تاكتيكي چنين ادعايي مي كنند. اتفاقا من شخصا از اين «تيزبازي» تاكتيكي بسيار بسيار بيشتر از جوك ها آزرده مي شوم. اندكي تامل كنيد مي بينيد كه چرا.

(3) گروه سوم كساني هستند كه از خود ابتكار عمل يا نظري ندارند و بيشتر ترجيح مي دهند همرنگ جماعت شوند. ديروزكه جوك گفتن و شنفتن مد بود، جوك مي گفتند. امروز كه تقبيح جوك ها مد شده، جوك گويي را تقبيح مي كنند. پس فردا هم كه جوك گفتن دوباره مد شد دوباره مي روند سراغ بساط جوك گفتن!
نمي دانم هر كدام از اين سه دسته چند درصد را تشكيل مي دهند اما به گمانم اكثريت با گروه سوم است. ولي از طرف ديگر گمان مي كنم گروه اول كه عميقا به قبح عمل پي برده اند، بزرگ تر از گروه دوم باشند. گمان نمي كنم تعداد كساني كه به مسئله به صورت يك تاكتيك مي نگرند زياد باشد.
در هر صورت، نبايد اجازه دهيم تصميم گيري هاي مهم مان تحت تاثير آزردگي از جوك هاي توهين آميز باشد. تصميم گيري هايمان را در زندگي بايد بر اساس مصالح دراز مدت قرار دهيم. به خاطر فرزندانمان هم كه شده، بايد چنين كنيم.
چند كلمه هم به دوستاني مي گويم كه انتظار دارند "ظرفيت" داشته باشيم. منظورشان هم از ظرفيت آن است كه مانند برخي به جوك هايشان بخنديم و احيانا در مجلس جوك گويي همراهي شان كنيم تا به آنهادر مجلس جوك گويي خوش بگذرد! هرچند مورد تاييد من نيست اما انتخاب با خود شخص است كه با اين توصيف "با ظرفيت" باشد و يا نباشد. بله! جلوي «با ظرفيت ها» را هم نمي شود گرفت! اين جور آدم ها تا ديروز جوك قوميتي توهين آميز در مورد قوم خود مي گفتند. امروز كه ستارخان و ميرزاكوچك خان مُد شده، خود را وارث ستارخان وميرزاكوچك خان مي نامند! فردا قرار است چه كنند؟! الله اعلم!

توصيه مي كنم با طناب اين آدم هاي دوست داشتني و با ظرفيت -كه به ظاهر دغدغه ي زائد الوصفي براي مقبوليت در نظر شما دارند- توي هيچ چاه و چاله اي نرويد! نمي توانم تصور كنم كسي كه خودش به خودش احترام نمي گذارد، به هيچ مرامي پايبند بماند! وارث معنوی ستارخان شدن, پیشکش!
من وقتي با يك "باظرفيت" روبه رو مي شوم ، به پوزخندي بسنده می کنم. قبلا انزجار خود را نشان مي دادم اما مدتي است كه به اين نتيجه رسيده ام كه اين قبيل افراد اصلاح ناپذيرند. به جاي اعتراض، يك نمره ي منفي بزرگ در ذهنم براي او ثبت مي كنم. سعي مي كنم ادعاهايش را -به خصوص اگر از جنس زير آب زدن يا لاف زدن باشد - از چند منبع ديگر هم چك كنم. معمولا هم ديده ام كه راست نمي گويد! حتي به اين تيپ دروغ هايشان هم عادت كرده ام و ديگر واكنش تند نشان نمي دهم. فقط لبخندي به معناي «نگران نباش! من اينو مي شناسم» به كسي كه به واسطه ي دروغ جناب باظرفيت قرار بود زيان ببيند مي زنم و رد مي شوم. روي همكاري او در مسايلي كه برايم مهم هستند، حساب باز نمي كنم. به تجربه دريافته ام اين احتياط از جنس بدبيني كاذب و بي مورد نيست بلكه لازم و واقع بينانه است. دور از انتظار نيست كه كسي كه تنها به خاطر "نُقل مجلس" شدن حاضر مي شود به تمام نياكانش به يكجا توهين شود خيلي راحت بزند زير قول وقرارش. درضمن، اگر شما چند «باظرفيت» از اهالي يك استان خاص را از نزديك مي شناسيد، هرگز گمان نكنيد كه فرهنگ مردم آن استان را خوب مي شناسيد. در اين مورد، مشت نمونه ي خروار نيست. نمونه آماري تان به هيچ وجه معرف كل نيست.

من خودم ندیده ام اما شنیده ام که در این روزها بي-بي-سي فارسي به بهانه ی ترويج «باظرفيت» بودن، بساط توهين هاي قوميتي راه انداخته! البته دور از انتظار نبود! اگر از من كسي مي پرسيد حدس مي زني بي-بي-سي فارسي اين روزها چه مي گويد -با شناختي كه طي دويست سيصد سال اخير به دست آورده ايم، حدسم همين مي شد! حال، سئوال اين است: آيا بي-بي-سي نسخه ي «باظرفيت بودن » را تنها براي ما ايراني ها و ديگر جهان سومي ها مي پيچد يا براي خودشان هم همين نسخه را به كار مي برند؟! يادم هست كه در يكي از كتاب هاي اتيكت و آداب معاشرت چاپ آكسفورد تاكيد كرده بود كه به يك اسكاتلندي نگوييد انگليسي، چرا كه اسكاتلندي ها خود را بريتيش مي دانند اما انگليسي نمي دانند. جاي تامل داره!بين خودشان احترام گذاشتن به هويت را به عنوان ارزش اخلاقي و آداب معاشرت ترويج مي كنند؛ به ما كه مي رسند، «باظرفيت» بودن را ترويج مي نمايند! !!!!!
همان قدر كه به بي-بي-سي فارسي بي اعتمادم، به كارآيي و پختگي و صداقت بيانيه ي سازمان ملل كه در بالا به آن اشاره كردم، اعتماد مي كنم!
به قول قديمي ترها، «آدم بايد خودش عاقل باشه»!و آدم عاقل براساس منافع و مصالح دراز مدت تصميم هاي اساسي زندگي خود را مي گيرد نه بر اساس واكنش به توهين ها. واكنش مناسب براي توهين يك "نگاه عاقل اندر سفيه" است وبس!

۱۳۸۹ اسفند ۴, چهارشنبه

بهارم! دخترم! حرفي بزن! شوري برانگيز

به عنوان يك انسان، يك شهروند، يك زن، يك مادر، يك معلم، يك خانه دار، يك پزشك، يك پرستار و.... حرف دلتان را بزنيد و بگوييد آرزويتان چيست. بگوييد چه آرزويي براي آينده ي فرزندانتان داريد. بگوييد و بنويسيد چه مي خواهيد وچه نمي خواهيد! خيلي ها دارند منويات خود را به عنوان خواست شما قالب مي كنند. اگر سكوت كنيد مجبورتان مي كنند كه خواسته ي قلبي خود را انكار كنيد و بخواهيد آن چه كه آنها برايتان خواسته اند.آن قدر بگوييد و بنويسيد كه نتوانند خواست هاي دروني تان را تحريف كنند.

۱۳۸۹ اسفند ۳, سه‌شنبه

از اسب افتادن, اما از اصل نیافتادن

فرض کنید یک خانواده ی خیلی پولدار و خیلی کاردُرُست توی یه شهر نسبتا عقب افتاده زندگی کنند. فرض کنید آن خانواده آن قدر امکانات داشته باشند که بتوانند بچه ها یشان را به خارج بفرستند تا دنیا را ببینند. بچه هاي خانواده بوتيك هاي شيك پاريس و لندن را مي بينند و سليقه شان تغيير مي كنه و مد روز مي شه. بچه هاي اين خانواده توي مهماني ها هميشه هستند و هميشه مطابق آخرين مد لباس مي پوشند وبقيه از روي لباس آنها الگو مي گيرند. خودشون هم مرتب مهموني مي دهند. یک جوری انتظار پیش می آد که این خانواده همیشه بایددر مهماني هاي مجلل باشند. اما این وسط یک اتفاقاتی می افته و خانواده ورشکست می شه. نمی خواهم بگم خانواده درگیر روزمرگی می شه اما دیگه اون هژموني اقتصادي-فرهنگی-اجتماعی قبلی اش را در شهر از دست می ده. اما مردم شهر هنوز انتظار دارندکه اینا بازهم مثل قبل باشند. مردم شهر متوجه نمی شوند کسانی که عمری جلودار بوده اند، نمی توانند یک مرتبه سیاهی لشکر و دنباله رو شوند. باید همان گونه که هستند قبولشان کرد. نمی خواهم بگویم چون یک زمانی-اون قدیم ها- کاردُرُست بوده اند امروز باید هر گونه نازشان را خرید. نه! اما صحبت با هرکسی آدابی و قِلِقی دارد. "انتظار بيجا" است كه فكر كنيد اين خانواده در مهماني ها از مد و رنگ لباس ديگري تقليد كنند. دقت كنيد عرض كردم "انتظار بيجا"، نگفتم "انتظار بيش از حد." اونا كه عمري پيشرو ي مد بودند اگر بخواهند مهماني بروند با لباسي با طرح و رنگ دلخواهشان خواهند رفت. اگر نگذاريد خودشان لباسشان را انتخاب كنند، شايد ترجيح دهند دعوت به مهماني را نپذيرند. مي شه گفت :"برو بابا! خيلي هم دلتون بخواد ! مگه فكر كرديد كي هستيد؟!" اما مي شه، در جايي كه درايت لازمه، يك كمي-فقط يك كمي- با درايت تر برخورد كرد.
پي نوشت: «يوقورت جالانسا دا يري قالار.»

۱۳۸۹ اسفند ۲, دوشنبه

و اما بشنوید از مردمان صد سال پیش

"چادر سين باغلوب بئله هم چيرماييب قوللارينی/ياشماقيله توتموش يوزين، هم ساللانان پوللارينی /تنظيم ائديب اؤز نقشه سين، هم گئتديگی يوللارينی" آن چه نقل کردم چند مصراع است از شعری حماسی بلند که ادعا می شود (نمی دانم این ادعا چه قدر درست است) مردم گمنام معاصرزینب پاشا (بیش از صد سال پیش) در وصف او سروده اند. مصراع آخر را ترجمه می کنم: [ زینب پاشا] نقشه ی خود و همچنین راه هایی راکه قرار بود پیموده شود از قبل خودش تنظیم کرده بود" خیلی برایم جالب است! بنا به این شعر زینب پاشا بی برنامه و بدون بررسی و تنظیم نقشه به مصاف نمی رفت. نقشه ی استراتژیک می کشید و آن گاه وارد می شد. از آن جالب تر نقشه را "خودش" تنظیم می کرد. هم شاعر آن حماسه روی کلمه ی "خود" تاکید کرده و هم من جای تاکید می بینم. بله! خودش! بنا به شعر زینب پاشا خود تصمیم گیرنده و استراتژیست و رهبر مبارزین و حماسه آفرین بود! از آن جالب تر آن که یک مرد گمنام این استقلال فکری و این مغز متفکر بودن و استراتژیست بودن یک زن معاصر خود را به رسمیت می شناسد و در قالب شعری حماسی در تاریخ ثبت می کند. نمی دانم این شعر واقعا همزمان با زینب پاشا سروده شده یا بعدا. دقت كنيد شعر در مورد " معصومیت نگاه" و یا "اشک لرزان" و این جور چیزها در مورد یک زن نیست! شعر در مورد شجاعت و توانایی استراتژیست بودن ومدیریت یک زن است.
قبلا گفته بودم خوب است در مورد تبریز یک وبلاگ به منظور جذب توریست راه انداخت و پیشنهاد هم کرده بودم که نقطه ی شروع بهتر است رد پاهای زینب پاشا باشد. در شعرهای حماسی این ردپاها ثبت شده. مثلا نام "قاری کؤرپوسی" درشعرهای مربوط به زینب پاشا آمده.لابد منظور اون پل قديمي تر است كه در زمان قاجار ساخته شده. مطالعه ی این شعرها می تواند نقطه ی خوبی برای شروع باشد. "كؤرپو" به زبان تركي آذري يعني پل. در زبان تركي استانبولي مي گويند "كؤپرو" يعني جاي "پ" و"ر" را عوضي مي گويند. (البته از نظر آنها اين ماييم كه عوضي مي گوييم!) "قاري" يعني بانوي سالمند. گويا يك بانوي سالمند در دوره ي ناصر الدين شاه سفارش ساخت پل را داده و هزينه ي ساخت را پرداخته. اگر اين نكته صحت داشته باشد-كه احتمالا درست است- باز هم خيلي جالب و معنا دار است. (پل دختر ميانه را هم چند صد سال قبل تر به فرمان يك زن ساخته اند .) حتی اگر داستان احداث پل قاری به سفارش یک بانوی سالخورده درست نباشد همین که چنین حکایتی زبانزد می شود و می ماند نشان دهنده ی یک پیش زمینه ی فرهنگی است. داستانی که با فرهنگ راستین مردمی ناهمخوان باشد مقبولیت نمی یابد.در آن زمان اين مردم خود شهر بودند كه كارهاي عمراني را سر وسامان مي دادند. دقت کنید يك زن سرمايه دار در بيش از صد سال پيش سفارش ساخت پل مي دهد.هم آن قدر سرمايه دارد كه چنين پلي را احداث كند و هم آن قدر احساس تعلق به شهرش مي كند كه ترجيح مي دهد پولش را اين جوري خرج كند. به علاوه يك نوع ثبات اقتصادي و امنيت اقتصادي حس مي كند. اگر آن خانم اين ثبات و امنيت را حس نمي كرد ترجيح مي داد كه به جاي آن طلا و جواهر بخرد و در باغچه ي خانه چال كند براي روز مبادا! گويا آن زمان همه آوازه ها از شه نبود! يك بانوي كهنسال هم مي توانست پلي بسازد و به اندازه ي قد و قواره ي آن آوازه داشته باشد. در نتيجه همين شهروند معمولي مي توانست نفوذ اجتماعي داشته باشد و منشا حركت هاي اجتماعي شود. اقتصاد و داشتن بخش خصوصي قوي خيلي مهم است.
بگذريم! در وبلاگ به منظور جذب توريست بد نيست يادداشتي باشد در مورد تاريخ پل (-يا پل هاي) قاري. تا جايي كه مي دانم در مقاطع مختلف تاريخ و بنا به نياز پل هاي متعددي با همين نام در كنار هم ساخته شده اند. من تاريخشان را درست و حسابي نمي دانم اما با اندكي تحقيق مي شود اطلاعات لازم را به دست آورد. با همین تحقیق ها شاید بشود تشخیص داد که آیا شعر واقعا همزمان با زینب پاشا سروده شده یا بعد ها به منظور قهرمان سازی این شعر را گفته اند.از قديمي ترها بپرسيد مي دانند و راهنمايي مي كنند.
در صد سال اخير هر اتفاق تاريخي كه افتاده، زخمي ديگر برتن آثار تاريخي مان و ميراث گذشتگان خورده. بعد از اين باید قدرشان را بيشتر بدانيم كه نيازشان داريم. نسل آينده هم به آنها نياز دارند. اگر مي بينيد ايتاليا يا فرانسه در جذب توريست جزو پنج كشور اول هستند تا حد زيادي مديون كساني است كه در همان شلوغ پلوغي بحبوحه ها با تمام قوا و هوشمندي فراوان در راه حفظ آثار باستاني و ميراث فرهنگي كوشيده اند. حفظ تك تك پل هاي ايتاليا از طعمه ي آتش و خشم در جنگ جهاني و .... حكايتي است خواندني. همچنين است حكايت حفظ نقاشي ها و ديگر آثار هنري در تلاطم هاي بسيار شهرهاي ايتاليا در گذر تاريخ. اگر آن هوشمندي و آينده نگري آن افراد نبود ايتاليا امروز اين همه درآمد توريستي نداشت.

پی نوشت: آن چه که نقل کردم دو سه مورد urban legendبود که شاید اصلا حقیقت تاریخی نداشته باشند. سر فرصت باید در این باره تحقیق کرد. اما چه این داستان ها حقیقی باشند چه تخیلی متاعی هستند برای جذب توریست. تور لیدر می تواند داستان را تعریف کند و بعد هم بگوید داستان ساختگی است. باز هم توریست ها خوششان می آید و می روندبه دوستان خود تعریف می کنند و به این ترتیب تبلیغ خودجوش مردمی برای رونق توریسم می شود. به علاوه این داستان ها نشانگر آن هستند که چه نوع داستان هایی مقبول می افتد. در هر صورت باید کوشید تا در گذر زمان و حوادث میراث فرهنگی مان بیشتر زخم نخورد.

پی نوشت دوم: علم مردمشناسی علمی مهم هست. متاسفانه من عالم به این علم نیستم و قبول دارم تحلیلی هم که در بالا کردم ضعیف و ناقص است. اما باز یک مقدار پخته تر از تحلیل هایی است که در یادداشت های دیروزم به آنها اشاره کردم. امیدوارم این یادداشت های من باعث شود لزوم تحلیل مردمشناسانه ی علمی و درست و حسابی حس شود. به کاربردن ادبیات لمپنی را با مردمشناسی عوضی نگیریم. قهرمان سازی را هم همین طور.

پی نوشت سوم: شک علمی را هم فدای علایق و خواست های درونی نکنیم."زینب پاشا" هم زن بود و هم تبریزی!طبیعی است که منجوق از ته دل دوست داشته با شد حماسه ها یی که در مورد او سروده شده قلابی نباشند. اما دروغ هرچه دلربا وفریبنده باشد باز به زیبایی حقیقت نیست. فضای جامعه طوری است که خیلی وقت ها در ناخود آگاهمان می خواهیم در مورد برخی دروغ ها شک نکنیم. بر ناخودآگاهمان مسلط باشیم که این تسلط از دلاوری های قهرمانان اسطوره ای مان شجاعت و درایت بیشتری می طلبد! و کمتر از آن ارزشمند نیست!

پاسخ به سئوالي در كامنت ها

به اشتراك گذاشتن يادداشت هاي منجوق از نظر من ايرادي ندارد. خوشحال هم مي شوم اگر عده ي بيشتري يادداشت هايم را بخوانند.

۱۳۸۹ اسفند ۱, یکشنبه

شرط اول قدم آن است

گاهی سئوال می شود چرا فلان مردم مطابق کلیشه ای که در ذهن ماست عمل نمی کنند. گمان نمی کنم آنان که سئوال را مطرح می کنند نظر سنجی ای کرده باشند و قولی گرفته باشند که زمین زده شده باشد. براساس ذهنیت خود گمانی زده اند و بعد توی ذوقشان خورده. به هر حال در این باره در وبلاگستان فارسی اخیرا زیاد نوشته شده. در این میان, نوشته های نسبتا خیرخواهانه را من می توانم به سه دسته تقسیم کنم:
(الف) نوشته های تحلیلی که عموما تحلیل ضعیفی بودند که نویسنده خود وهمفکران خود را افرادی روشنفکر با افکار متعالی می دانست که افراد عقب افتاده قادر به درک آن نیستند. عموم این نویسنده ها به غلط گمان می کردند تنها خود و همفکرانشان به تکنولوژی ارتباطی روز مانند اینترنت دسترسی دارند و یا با مفاهیمی مانند ان-جی-اُ آشنا هستند. گمان می کردند آنان که مانند ایشان نمی اندیشند با این مفاهیم بیگانه اند.
(ب) افرادی که با احساسات خیلی غلیظ با مسئله برخورد می کردند و گمان می نمودند با شعارهای احساسی و تحریک عشق و محبت می توان کلیشه ی ذهنی را دوباره به کار بست. این یادداشت ها از نظر تعداد به گمانم در اکثریت هستند. بنا به طبع احساسی ، تناقضات و تضاد های منطقی فراوان در بطن این گفتمان بود و هست که از نگاه های تیز بین دور نمی ماند و به بد بینی می انجامد.
(ج) یک عده هم هستند که به زعم خود فرهنگ مردمی را خیلی خوب می شناسند و با پیش کشیدن مسایلی که به زعم آنها مردان را تهییج می کند (حتی گاهی با متوسل شدن به دروغ) می خواهند کلیشه دوباره اجرا شود. مشکل این است که شناختشان خیلی سطحی و شعاریست. ادبیاتی که به کار می برند توی ذوق می زند. بد جوری هم توی ذوق می زند! تصنعی بودن آن ادبیات مردسالارانه, مردان را عصبانی می کندچه برسد به زنان! به نظر می رسد ادبیات مردسالارانه ی چاله میدان صد سال پیش را بر می دارند, می گذارند روی اجاق تا غلظت مردسالارانه اش تا حد حال-به-هم-زن بالا رود. بعد می خواهند این خوراک را به عنوان ادبیات مردمی به خورد کسانی که از خود پایین تر می پندارند بدهند. چه شود!!! این شناخت و این تصور و این رویکرد, خیلی سطحی و نا آگاهانه است. نه تنها راه به جایی نمی بردخیلی ها را دلزده می کند. به خصوص وقتی از زبان کسانی باشد که وقتی مناسبت آن پیش می آید و نیاز به حمایت از زنان همفکرشان دارند دم از تساوی زن و مرد هم می زنند.
اگر مدل ها با مشاهدات نخواندند به جای افسوس خوردن بر مدل های اشتباه و معیوب باید کپرنیک وار به فکر مدلی جدید برای توضیحات مشاهدات بود. اولین قدم در راه ایجاد یک گفتمان سازنده دست برداشتن از قیم-مآبی, کنار گذاشتن کلیشه ها و قبول واقعیات است. «شرط اول قدم» اندکی زبان در کام کشیدن و به جای فریاد کشیدن, قدری گوش فرا دادن است. از هر دو طرف! همین قدم اول سخت است. بقیه اش خود به خود درست می شود.

۱۳۸۹ بهمن ۳۰, شنبه

كتيبه ي داريوش در بيستون

نمي دانم تا به حال ترجمه ي كتيبه ي داريوش را در بيستون خوانده ايد يا نه؟! اگر نخوانده ايد توصيه مي كنم آن را حتما در اسرع وقت در اينجا بخوانيد. دقت كنيد كتيبه از زبان داريوش است نه از زبان تاريخ نگاران يوناني. بند آخر كتيبه چنين است:
بند ۲۰) داریوش شاه گوید : به خواست اهورا مزدا این نپشته را من [ به طریق ] دیگر [ نیز ] کردم . بعلاوه به [ زبان ] آریایی بود هم روی لوح هم روی چرم تصنیف شد . این نپشته به مهر تأیید شد . پیش من هم نوشته هم خوانده شد . پس از آن من این نپشته را همه جا در میان کشورها فرستادم مردم پذیرا شدند.
اولين سفرم به همراه شاهين به همدان و كرمانشاه و سنندج بود. يك شب هم در پاي همين كتيبه در بيستون داخل ماشين خوابيديم. خاطرات خوبي از آن روزها و كتيبه ي بيستون دارم.
اما آن موقع از مفاد كتيبه خبر نداشتم «در عنفوان جواني چنان كه افتد و داني» در حال و هواي رمانتيك خود گمان مي كردم اين كتيبه ها را فرهاد به عشق شيرين كنده كاري كرده!
اين كتيبه ، گنجينه ي عظيمي براي جذب توريسم است كه بايد قدرش را شناخت! اما فقط براي همين! متنش را بخوانيد تا ببينيد كه منظورم چيست.
بخوانيد تا ببينيد به قول خودش «به ياري و خواست اهورا مزدا» چه ها كرده و افتخاراتش چه هابوده!به نظرمن كه زمان خواندن اين گونه متون دقيقا هم اكنون است! بعد از اين كه خوانديد متوجه مي شويد چرا!
پی نوشت:
این نوشته ی چپ-کوک را هم بخوانید.

۱۳۸۹ بهمن ۲۸, پنجشنبه

عكس گل هاي سرزمين من

در دو سه ماه گذشته (دقيقا از روز قبل از عيد غدير) به طور مستمر براي بنياد كودك به خصوص شعبه ي تبريز آن تبليغ كرده ام. خوشبختانه اين تبليغ ها ثمر داده و عده اي نيكوكار تشويق شده اند كودكان مددجو را به كفالت بپذيرند. خوشبختانه در اين تبليغ دست تنها نبودم. عده ي زيادي از دوستان از من بود كه كمكم كردند. جا دارد از نويسنده ي وبلاگ آنا در اين راستا تشكر ويژه نمايم. در واقع تلاش ايشان خيلي بيشتر و موثر تر از من بود. عموم دوستان و آشنايان و اعضاي خانواده ام با مهرباني برخورد كردند و مرا به اين كار تشويق نمودند. البته انتقاداتي هم بود كه من مي خواهم اينجا در اين باره اندكي صحبت كنم. عزيزي مي گفت اگر كمكي هست بايد ناشناسانه باشد. نبايد عكس كساني را كه كمك دريافت مي كنند در وبسايت گذاشت. توضيح دادم كه اين كمك هزينه در واقع نوعي جايزه و scholarshipهست. همان طوري كه عكس نفرات برتر كنكور و المپيادي ها را در روزنامه ها چاپ مي كنند، وبسايت بنياد كودك هم عكس اين بچه ها را مي گذارد. در واقع ما به اين طريق با برخي از مستعدترين فرزندان سرزمين مان آشنا مي شويم. ظاهرا اين توضيح قانع كننده بود چرا كه آن عزيز در نظر دارد به زودي به جمع كفيلان بپيوندد. در نوشته بعدي بيشتر توضيح مي دهم كه چرا من باور دارم حمايت از بنياد كودك، به خصوص در شعباتي مانند شعبه تبريز، يك كار به واقع اساسي است. به اين معني كه در دراز مدت مي تواند فقر-و معضلات اجتماعي ناشي از آن- را به طور ريشه اي حل كند.

شعبه تبريز
تبريز، خیابان امام، روبروی مسجد سالار شهيدان، جنب پاساژ سبلان، طبقه 6،واحد 601 تلفکس : 3361809-0411 mailto:tabriz@childf.com




----------------------------------------------------------------------------
شعبه تهران
تهران، ميدان راه آهن، ابتداي خيابان وليعصر، كوچه ركاب گردان، پلاك 15تلفن : 4-55368373 فاكس : 55396131 mailto:tehran@childf.org

-----------------------------------------------------------------------------

دفتر مركزي ايران
تهران، خيابان خرمشهر، خيابان گلشن، كوچه گلزار، پلاك20 تلفن : 4-88502182 فاكس : 88764771 mailto:info@childf.org

۱۳۸۹ بهمن ۲۷, چهارشنبه

وبلاگ جديد من

وبلاگ جديدي را افتتاح كردم با عنوان "مشق پژوهش". لطفا آن را به دوستان خود معرفي كنيد. مطالب علمي خود را در وبلاگ جديد منتشر خواهم كرد. البته منجوق را نمي بندم. همچنان در اين وبلاگ خواهم نوشت. مطالب منجوق بيشتر در مورد علايق من در زمينه هاي محيط زيست، ميراث فرهنگي و جذب توريست، زبان مادري، ايده هاي خود اشتغالي و تبليغ براي بنياد كودك خواهد بود.

۱۳۸۹ بهمن ۲۶, سه‌شنبه

Informal colloquium in Esfand

Dear all,
I am pleased to inform you that our next speaker at our monthly informal colloquium program is Dr Sheikh-Jabbari. In the following please find the details.
With kind regards,
Yasaman Farzan
Speaker: Dr M.M. Sheikh-Jabbari from IPM
Title: "Interdisciplinary Physics"
Abstract:Classification of human knowledge and sciences is usually based on the topics under discussion and study and/or the methodology the study is based upon. In this classification, physics is considered as one of the basic sciences, and an empirical science. The goal in physics is to gain/provide a quantitative formulation, understanding or explanation of natural phenomena and to uncover laws of nature. From this short description, it becomes evident that the distinction and the borderline between physics and other parts of human knowledge and sciences is not a bold one. Moreover, these somewhat faint borderlines, especially given the fast advance of sciences in the recent decades, have also evolved quickly, such that increasingly more topics fall into the category of interdisciplinaries of physics.Inter-relations of physics and other sciences in general, depending on the discipline, are different: relation with the other basic sciences is typically two-ways, relation with engineering sciences and medicine is generically one-way (in the form of applying physics to those areas) and relation with modern human sciences is mainly in helping with providing/adding quantitative mathematical formulations to these sciences. This seminar aims at providing a list of applications and inter-relations of physics and other sciences along the four lines of physics and basic sciences, physics and engineering sciences, physics and medicine, and physics and human sciences.
Time: 4:30 pm, Wednesday, 18th of Esfand
شاهين اين سخنراني را براي فرهنگستان علوم آماده كرده بود. توجه كنيد كه سخنراني در موضوع تخصصي شاهين نيست بلكه بين رشته اي مي باشد درنتيجه براي عده ي بيشتري با گرايش هاي گوناگون مي تواند جذاب باشد. شركت براي عموم آزاد است.

۱۳۸۹ بهمن ۲۳, شنبه

تهران زيباي برفي

يكي از زيبايي هاي تهران اينه كه برف مي آد، البرز سفيد پوش مي شه، درخت ها پالتوي سفيدي به تن مي كنند اما چند ساعت بعد برف خيابان ها آب مي شه و فقط روي البرز و درخت ها برف باقي مي مونه! ديگه بهتر از اين چي مي خواي?! شاهين يك قطعه ي زيبا براي پيانو ساخته با نام «خاطره ي يك روز برفي». روزهاي برفي تهران را خيلي دوست دارم، قطعه اي را كه شاهين ساخته حتي بيشتر!
پي نوشت: براي اين كه از اين زيبايي بيشتر و با وجداني آسوده تر لذت ببريم بهتر است كمك به بنياد كودك را فراموش نكنيم. من براي شعبه هاي بنياد كودك در شهرستان ها زياد تبليغ كرده ام. گويا برخي دوستانم گمان كرده اند بنياد كودك در تهران شعبه ندارد. در صورتي كه هم دفتر مركزي بنياد در تهران است و هم يك شعبه در تهران دارد و شعبه اي در كرج. هم اكنون 27 مددجو در استان هاي تهران و البرز منتظر كفيل هستند كه از بين آنها 13 نفر در خود تهران زندگي مي كنند. 15 نفر از اين 27 نفر يتيم هستند. بنياد كودك بودجه ي زيادي براي تبليغ ندارد و بيشتر روي تبليغ خودجوش مردمي حساب مي كند. تا مي توانيد براي مددجويان اين بنياد تبليغ كنيد. از خارج هم مي توان كفالت كودكان مددجو را پذيرفت.
آدرس شعبه ي تهران بنياد كودك: تهران، ميدان راه آهن، ابتداي خيابان وليعصر، كوچه ركاب گردان، پلاك 15
تلفن : 4-55368373
فاكس : 55396131
Email : tehran@childf.org

كتاب كنكورهايتان را هم همان طوري كه قبلا عرض كردم مي توانيد به اين آدرس بفرستيد.«تهران كه مي گن شهر قشنگيه! مردمونش» هم خوبند!

۱۳۸۹ بهمن ۲۰, چهارشنبه

سيد حسين نصر

در نوشته ي قبلي ام نام سيد حسين نصررا آوردم. عده اي پرسيدند كه قضيه چيست. ببينيد! سيد حسين نصر ديدگاه ويژه اي را نسبت به علم توصيف و ترويج مي كند. قصد ندارم ديدگاه او را اينجا توصيف كنم. مي ترسم هر چه كه بگويم باعث ايجاد شبهه شود و من حال و حوصله و وقت رفع اين شبهات را ندارم. ديدگاهش را از زبان خود او بخوانيد. در واقع ديدگاه او در مورد دانش در ميان عموم جامعه ي ما از جمله جماعت دانش-پژوه و جماعت فيزيكپيشه وجود دارد. دكتر سيد حسين نصر اين ديدگاه را خود به وجود نياورده. چنين ادعايي هم نمي كند. او در واقع ديدگاه رايج بين جامعه ي مسلمين نسبت به علم را توصيف مي كند. البته توصيفي كه مي كند بسيار دقيق ، هوشمندانه و موشكافانه است. در واقع به زوايايي اشاره مي كند خيلي ها با آن كه ناخودآگاه همين گونه مي انديشند به ژرفايش پي نمي برند.
دكتر نصر اين زوايا را روشن مي كند و براي همين طرز تفكري كه موجود است اسكلت فلسفي نسبتا محكمي مي سازد. چند نكته اينجاست كه من مي خواهم روي آنها انگشت بگذارم.
1) ديدگاهي كه سيد دكتر نصر درمورد دانش توصيف مي كند ديدگاهي زيباست. اما تنها ديدگاه موجود نيست. در واقع نقطه شروع دكتر نصر با خارجي ها درمورد دانش اشاره به اين نكته است كه ديدگاه شما در مورد علم (كه به ديدگاه مدرن معروف است) تنها ديدگاه موجود نيست. سيد حسين نصر به آنها مي گويد ديدگاهي كه من توصيف مي كنم يك ديدگاه آلترناتيو است. خودتان بخوانيد ببينيد به خارجي ها چه مي گويد.
اما خوانندگان وبلاگ منجوق همگي از اين حوزه ي فرهنگي هستند . نقطه شروع بحث ما چه بايد باشد؟! ببينيد! ديدگاهي مبهم از دانش از گذشتگان به ما به ميراث رسيده. اين همان ديدگاه هست كه سيد حسين نصر آن را به زيبايي توصيف مي كند و ابهاماتش را رفع مي نمايد. از طرف ديگر ما با ديدگاه غربيان مواجهيم. از محصولات همين علم از صبح تا شب استفاده مي كنيم. به مدرسه و دانشگاه مي رويم و كتاب هايي را مي خوانيم كه با آن ديد نگاشته شده اند. اغلب توسط خود غربيان. تقابل اين دو ديدگاه مشكلاتي را پديد مي آورد كه من به دو مورد به طور خاص اشاره مي كنم:
الف) مهمترين مشكل آن است كه دانشجو با «مفهوم فهميدن» مشكل پيدا مي كند. نمي داند كِي درس را فهميده -كِي نفهميده! دانشجوي جدي به وسواس مي افتد. مرتب از خود واساتيد ش سئوال يعني من واقعا اين را فهميده ام. به خصوص وقتي درس مزبور فيزيك است بيشتر ابهام پيش مي آيد. گاهي دانشجو و يا دانش آموز سرخورده مي شود و مدام به خود تلقين مي كند كه « من هيچ نمي فهمم»! كتاب ها ي درسي تلويحا به او مي گويند فهميدن آن است كه فرماليزم را ياد بگيري. اما اين به دل دانشجو نمي نشيند! از يك طرف به دنبال شاتل هوا كردن است و مي خواهد علمش ثمر داشته باشد (آن هم ثمري كه فوري به عينه ببيند). از طرف مفهوم فهميدن را چيزي مبهم و اشراقي-گونه و مكاشفه-گونه مي پندارد كه از طريق خواندن اين كتاب ها و حل كردن اين تمرين ها حاصل نمي شود. خلاصه در مي ماند كه چه كند! من اين التهاب و وسواس را خود در دوره ي تحصيل تجربه كرده ام. البته من با اين موضوع تا سال دوم سوم دبيرستان كنار آمدم. اما مي بينم دانشجوهايي هستند كه تا دوره ي دكتري هم با همين وسواس و سردرگمي دسته و پنجه نرم مي كنند. نظير اين التهاب و وسواس را در دانشجويان غربي نديده ام. آنها تكليفشان با «مفهوم فهميدن» روشن تر است چون بين دو فرهنگ اين ور و آن ور كشانده نمي شوند. البته گاهي شرقيان همين آسودگي خيال غربي ها را بر سطحي نگري آنان تعبير مي كنند. بگذريم!
به اين موضوع به تدريج در وبلاگ منجوق بيشتر خواهم پرداخت. باشد كه اين سردرگمي را حداقل براي عده اي رفع كنم. البته همين جا مي گويم رفع اين سردرگمي يك پروسه و فرآيند مي طلبد نه پاسخگويي به چند پرسش مشخص.
ب) ارزش هاي اخلاقي اين دو ديدگاه لزوما يكي نيست. با نظام ارزشي يكي، ديگري را نقد كردند كاري است نادرست.


2) ديدگاهي كه سيد حسين نصر توصيف مي كند اگر كج فهميده شود مي تواند ريشه همين دانش پژوهي نوپاي ما را بخشكاند. حتي مي تواند خطرناك باشد. توصيه ي اكيد مي كنم به نقل قول هاي به قول خارجي ها
out of context
از دكتر نصر توجه نكنيد. اگر حرف هاي او درست فهميده نشود (كه خيلي احتمالش زياد است) مي تواند به نتايج زيانباري منجر شود. نوشته هاي خود نصر را بخوانيد نه تعبيرات دست چندم از آراي او.
3) ديدگاه هاي آكادميك مختلف كنار هم بايد باشند. هر كدام بسته به وزنشان طرفدار مي يابند. اين جامعه آكادميك است كه وزن ديدگاه هاي مختلف را بايد روشن كند نه اربابان قدرت از طريق زورآزمايي و نه اربابان جرايد از طريق جنجال آفريني . آنان صلاحيت لازم براي تشخيص را ندارند. هيچگاه بر اساس تشخيص آنان قضاوت نكنيد.

ترجمه و دانلود جوجه لريم

يكي از خوانندگان عزيز منجوق به نام ترنم ترانه جوجه لريم را ترجمه كرده اند:
«جوجه های قشنگ من! جوجه های ابریشمی کوچک من! منتظرم زود بیايید توی سبزه وچمن استراحت کنید آرزومه قد بکشید و زودتر مادر شید بیایید به شما غذا بدم. دانه و آب و نان بدم. » ازايشون تشكر مي كنم. اين جوري كه خود ترنم جان نوشته اند تازه شروع كرده اند به آموختن زبان تركي. بايد به خاطر اين پيشرفت سريع به ايشان تبريك گفت. متشكرم ترنم جان!

دانلود آهنگ جوجه لريم: تقديم به مادران جوان و كودكانشان؛ مخصوصا سيماي عزيز و دوقلوهاي نازنينش !

۱۳۸۹ بهمن ۱۸, دوشنبه

تغيير فاز در منجوق

ترم جديد داره يواش يواش شروع مي شه و من مي خواهم به اين مناسبت رويكرد وبلاگ منجوق را تغيير بدهم. مي خواهم هدف اصلي وبلاگ را تا پايان ترم جديد، ايجاد انگيزه براي درس خواندن و يا كار تحقيقي كردن بگذارم. باز هم تاكيد مي كنم هدف من در اين وبلاگ آموزش فيزيك نيست. براي همين قول نمي دهم اينجا جواب سئوالات فيزيك را بدهم. هدفم القاي اون حس و فضايي است كه حافظ به درستي از آن به «قيل و قال علم» تعبير مي كنه. مي دانم خيلي ها از اين «قيل وقال علم» خوششان نمي آيد و در نتيجه به منجوق حمله خواهند كرد. علت آن كه به آن شدت به منجوق در هموردا حمله شد، انتقاد هاي من -يا به تعبير آنها توهين - به برخي كسان نبود! اين موضوع تنها بهانه ي حمله بود. والا آن كساني كه من به آنها انتقاد داشتم خود بهتر از هر كسي مي دانند كه اين تيپ انتقادها در فضاي دانشگاهي به محبوبيت بيشتر آنها مي انجامد. من با علم و آگاهي كامل به فرآيند محبوب تر شدن آنان دست به انتقاد زدم. اگر مي خواستم كسي را «خراب» كنم (كه به هيچ وجه نمي خواستم و نمي خواهم) به گونه ي ديگري عمل مي كردم. در هر صورت در این فاز جدید منجوق, قصدم تاکید بر انتقاد نیست. برنامه های دیگری دارم که فکر می کنم ارزشمندتر و تاثیرگذار تر هستند.
حمله ها در پي يادداشت هاي انتقادي من نبود. شديدترين حملات در پي يادداشتي بود در مورد منبع انرژي ماهواره ي پلانك كه هيچ ربطي به آن آقايان نداشت. وقتي سير اتفاقات را مي نگرم علت اصلي اين حملات شديد كاملا برايم روشن مي شود. من «قيل و قال علم» را به فضاي سكون رخوت آلود شرقي آنان مي آوردم و اين براي آنها غير قابل تحمل بود! حمله وران از كوچك وبزرگ، صدر تا ذيل حال و حوصله ي اين «قيل و قال علم» را نداشتند و ندارند. پس مي خواستند صداي منجوق را پايين بياورند تا اين «قيل و قال علم» آرامش آنان را به هم نزند.
حتي در همين وبلاگ منجوق كه خوانندگانش همگي افراد فرهيخته و با شخصيت هستند وقتي من يادداشتي از جنس «قيل وقال علم» پيش كشيده ام مورد انتقاد واقع شده ام. البته انتقادات خوانندگان منجوق برعكس حمله وران هموردا بسيار مودبانه و نجيبانه و از روي صفا و صداقت و حسن نیت بوده. در واقع تفاوت نگرش من با نگرش آنان در مقوله ی علم باعث آن انتقادات نرم بود. آنان علم را با همان دیدی که سید حسین نصر توصیف وترویج می کند می نگرند ومن از زاویه ی "قیل و قال علم". همين جا من اعلام مي كنم كه قصد من اينجا ترويج همين «قيل و قال علم» است و به خاطر این گونه انتقادات -هرچند می دانم از روی خیرخواهی است- رویه ی خود را تغییر نخواهم داد. براي ترويج اين فضا گاهي احساسي خواهم نوشت، گاه تحليلي. گاهي تخصصي خواهم نوشت گاه به زبان ساده. موارد گوناگون را با برچسب هاي مختلف از هم مشخص خواهم كرد. گاهي مطلبي علمي خواهم نوشت ولي هدفم تنها ايجاد انگيزه است نه آموزش جزئيات در اين وبلاگ. همين جا اعلام مي كنم كه اگر کامنت ها در جهت ساکت کردن این قیل و قال باشد آنها را منتشر نخواهم کرد.
ادعا نمي كنم مي خواهم با "منجوق نگاري" به جامعه ايران يا جامعه علمي خدمتي كنم! قصد اصلي من آن است كه با استفاده از فضاي مجازي منجوق محيطي به وجود آورم كه ذوق و شوق كار علمي در فضاي موجود جامعه ي علمي ايران در من كُشته نشود. فكر مي كنم در اين ميان, همين ذوق و شوق در بين همراهان منجوق هم تشديد خواهد شد. چه بين دانشجويان و دانش آموزان (از هر رشته اي) چه كساني كه شغلشان به نوعي فكري است (يعني اغلب افراد و تقریبا همه ی خوانندگان منجوق)! هر از گاهی مطالبی خواهم نوشت که گمان می کنم برای مادرانی جذاب باشد که می خواهند فرزندشان دانش پژوه شود. البته تلگرافی خواهم نوشت. به این دسته از یادداشت ها , برچسب "علمی-مامانی" خواهم زد.
بايد كمي تامل كنم تا ببينم چه گونه بايد يك تعادل خوب ايجاد كنم. ولي فكر مي كنم تجربه ی چهار ساله وبلاگ نويسي كاملا جدي من به اضافه تجارب شغلي ام به من اين توانايي را مي دهد تا از پس آن هدفي كه در ذهن دارم به خوبي برآيم. در اين دو سال ونیم منجوق نويسي (از وقتي از هموردا به اينجا كوچ كردم) مباحث خوبي داشتيم كه -در حد برد يك وبلاگ- ثمر بخش بوده. من از اين دستاورد راضي ام. بعد از اتمام اين ترم باز هم به مبحث تبليغ براي بنياد كودك و همچنين «توريسم در برابر ناسيوناليزم افراطي» بر مي گردم. بحث در مورد اهميت جذب ويزيتور براي پيشرفت علمي كشور را هم بگذاريم براي اواخر بهار. از اين لحظه يك دو همگاني ماراتن شروع مي كنيم براي آن كه از وقت مان در طول ترم براي تحصيل و شغل مان بهترين استفاده را بكنيم. براي شروع بد نيست به نوشته ي من درآغاز ترم پيشين نگاهي بياندازيد. آنجا توصيه كرده بودم سعي كنيد جدی درس خواندن را در كلاستان مُد كنيد. اين ترم مي خواهم تا آخر همراهتان باشم.

۱۳۸۹ بهمن ۱۷, یکشنبه

محمد فضولي

در ادامه ي يادداشت قبلي ام صحبت محمد فضولي پيش آمد. اين شاعر و عارف به زبان هاي تركي و عربي و فارسي شعر مي سروده و علاوه بر شعر در رياضي و نجوم هم سررشته داشته. به خاطر افكار جهاني و صلح دوستانه ي اين شاعر قرن 16 (معاصر شاه اسماعيل صفوي) يونسكو از او تقدير به عمل آورده. خلاصه آدم مهمي بوده! ازقرار معلوم، فضولي از پیشروان ادبيات كودك هم به شمار مي آيد. كتابي داشته به زبان تركي با مضمون گفت و گوي ميوه ها با هم.

۱۳۸۹ بهمن ۱۶, شنبه

يك روز زبان مادري ديگر

هر چه پارسال در 20 فوريه نوشتم امروز هم تكرار مي كنم. از سال گذشته تا به امروز بيش از پيش لزوم آموزش مدون زبان تركي را (البته در چارچوب اصل 15 قانوني اساسي) حس كرده ام. يكي از دلايل را دراين يادداشت تشريح كرده ام. دليل ديگر همان نقش هويتي زبان مادري است كه ديگران بهتر از من درباره ي آن نوشته اند(وخواهند نوشت) و من نيازي به بازگويي آن نمي بينم.
بين فارس ها وساير هموطنان خيلي ها هستند كه علاقه مند به فرا گرفتن زبان ما هستند: آنهايي كه با يك ترك زبان وصلت مي كنند، آنان كه به دلايل تحصيلي و يا شغلي سروكارشان به آذربايجان مي افتدو ... يك عده آدم هاي فرهنگ دوست هم هستند كه آهنگ هاي كوچه لر، داشلي قالا، ساري گلين وجوجه لريم، آيرليق و... را مي شنوند و علاقه مند مي شوند كه با اين فرهنگ بيشتر آشنا شوند و زبان آن را ياد بگيرند. اين هم يك جنبه ي ديگر از قضيه هست. عجالتا اين وبلاگ را كه زبان تركي آموزش مي دهد ببينيد. يك وبلاگ صرفا آموزشي است با پرهيز از هر گونه سياستزدگي و تندروي و افراط و تفريط وبا رعايت احترام به همگان. تعداد اين گونه سايت ها و وبلاگ ها در افزون باد! مطالبشان مرتباً به روز باد! زمينه كاملا مساعد است كه از طريق وبلاگ ها و وبسايت هايي از اين دست در سطح نسبتا وسيع آموزش زبان تركي امكان پذير شود. اگر روي همين امكان تمركز شود تا سال آينده پيشرفت چشمگيري مي تواند صورت بگيرد. خيلي جاي كار روي همين وبلاگ ها و وبسايت ها هست كه همت كساني را مي طلبد كه توانايي انجام دادن آن را دارند.
چند روز زودتر به استقبال روز زبان مادري رفتم تا يك نوع ابراز قدرداني باشد از كساني به دور از سياستزدگي و با رعايت احترام به ساير اقوام و زبان مادري آنان (فارس، كرد، ارمني، لر، بلوچ و گيلك و ....)، به كار آموزش زبان و ادبيات تركي همت گماشته اند. احترام به ساير اقوام و زبان هاي آنها هم از نظر اخلاقي پسنديده است و هم رويكرد عملگرايانه تري است. هرچه احترام بيشتر باشد، مخالف كمتر و موافق بيشتر مي شود! و هر چه مخالف كمتر و موافق بيشتر باشد، كار آموزش سريع تر و روان تر و كم دردسرتر و كم مانع تر و پربازده تر به پيش مي رود. به اين ترتيب، اگر كسي پيدا شد كه از روي تعصب بيجاي جاهلانه مخالفت كرد، موافق ها خودشان جوابش را مي دهند! در محيط هايي مانند وبلاگستان كه خانم ها در آن حضور فعال وقوي دارند، اين اتفاق به طور طبيعي مي افتد!
اي كاش خانم هاي بيشتري در زمينه ي آموزش زبان مادري به وبلاگ نويسي رو آورند. تعدادشان به قدر كفايت نيست! شنيده ام كه خود مردها هم گله دارند كه چرا خانم ها ي جوان كمتر در اين باره مي نويسند يا كمتر به زبان مادري خود (تركي، گيلكي و...) سخن مي گويند. همان طوري كه قبلا گفته ام من معتقد به آزادي انتخابم ، حتي در مقوله ي زبان مادري و هويت. استفاده از صفاتي مانند آسيميله و... را مضر مي دانم. اگر خواستيد در اين باره با هم بحث مي كنيم. فكر مي كنم جاي بحث زياد داشته باشد. به هر حال، با اين كه تعداد آقاياني كه در اين زمينه فعاليت مي كنند خيلي بيشتر از خانم هاست يك خانم در كامنت ها به نام ائلناز، وبلاگ «آنا ديلي» را به من معرفي كرد. مطالعه ي وبلاگ«آنا ديلي» براي خود من مفيد و آموزنده بود. اگر خانم هاي بيشتري به اين موضوع رو بياورند «ره ورسم دگري» پديد مي آيد. بالاخره زبان مادري گفته اند، زبان پدري كه نگفته اند!!! ( البته اين جمله ي آخر شوخي بود!)
روز زبان مادري، روز زبان مادري فارس زبانان هم هست! به خصوص پارسي گوياني كه در خارج به سر مي برند. اي كاش به مناسبت روز زبان مادري اين عزيزان از مشاهدات و تجربيات خود در اين مقوله در خارج از كشور بنويسند. مثلا چند خطي درباره ي مدارس به زبان اسلوني در تريست ايتاليا و .... بنگارند.



(شايد اين يادداشت و نظرات پيوست آن براي برخي جالب باشد. نويسنده تا جايي كه مي دانم اصالتا جهرمي است كه در اصفهان به دنيا آمده و در شهر سعدي و حافظ بزرگ باليده و چند سالي هم خارج زندگي كرده.)


توضيح: «آنا ديلي» يعني زبان مادري. آسيميله از كلمه assimilateاست.

پي نوشت: كامنت هاي سياستزده و كامنت هايي كه حاوي انگ زني هاي خطرناك يا توهين به اقوام وزبان ها باشند منتشر نخواهند شد. همچنين از انتشار كامنت هايي كه به وقايع تاريخي جنجال برانگيز و منشا كينه اشاره مي كنند معذورم. (در مورد هر كدام از آن وقايع بيست جور روايت هست و هر راوي خودش را فرشته مي داند و بقيه را ديو دو سر! پس بهتره وارد همچين بحث هايي نشويم كه آخر و عاقبت خوبي ندارد!) انتشار چنين كامنت هايي نتيجه اي ندارد جز دعواهاي بي سرانجام. وقت تنگ است! فرصتي براي جدل هاي بدفرجام نيست! به جاي آن وبلاگ هاي مشابه "آنا ديلي" را معرفي كنيد. يا بياييد در مورد همين حق انتخاب در زمينه ي هويت صحبت كنيم. اصلا صحبت كنيم چرا بايد به دنبال ريشه هاي هويت بود و تا چه اندازه هزينه دادن در اين مورد و وقت گذاشتن براي آن معقول است. آيا تقيد به هويت ي به ارث رسيده از گذشتگان ارزش است يا نيست؟ اگر هست، چرا؟ اگر نيست، چرا؟ آيا توسل و تاكيد به اين هويت مي تواند جلوي سرگشتگي در اين دنياي مدرن و بيماري قرن يعني افسردگي را بگيرد؟ آيا مي تواند انگيزه ي تلاش و موفقيت باشد؟! اگر جواب اين دو-سه سئوال مثبت باشد (كه من فكر مي كنم هست) آسيميله خواندن يك نفر مي تواند ضربه ي روحي بزرگي به او بزند
همين طور خط كشي جامعه بين آسيميله و غير آسيميله مي تواند موتور حركت جامعه را كند نمايد.
فكر مي كنم اين تيپ بحث ها خيلي مفيد تر باشند. منتظر نظرات شما هستم. بياييد بحث كنيم تا ديدمان وسيع تر شود. من خودم به اين بحث نياز دارم. اين تيپ بحث ها مناسب وبلاگ منجوق هستند.

يكي بخر، چهارتا ببر

در يك ماه آينده قراره چهار جا در مورد نوترينو سمينار بدم. سمينار را براي دانشجويان كارشناسي و كارشناسي ارشد فيزيك تنظيم كرده ام. موضوع سمينار در هر چهار دانشگاه يكي است اما ممكن است برخي اسلايد ها را كم و زياد كنم. در زير عنوان و چكيده را مي بينيد. جاهايي كه مي خواهم سمينار دهم به ترتيب زماني (وهمچنين به ترتيب مكاني از شرق به غرب) از اين قرارند:
1) همين سه شنبه ساعت 1 بعد از ظهر دانشگاه اميركبير؛
2) شنبه 30 بهمن، ساعت 3:30 دانشگاه تهران؛
3) صبح سه شنبه دهم اسفند در دانشگاه تحصيلات تكميلي زنجان؛
4) چهارشنبه يازدهم اسفند ساعت ده صبح دانشگاه تبريز.
قصدم مرور بر فيزيك نوترينو و آشنا كردن دانشجويان با اين مقوله است. بر كارهاي خودم كمتر تاكيد خواهم كرد. سمينارم زياد تخصصي نخواهد بود. اگر خواستيد فيلم بگيريد و در اينترنت بگذاريد از نظر من مانعي ندارد.

Title: A brief review of neutrino physics

Abstract: In this talk, I will first outline the properties of the neutrino and different sources of neutrinos around us. I will then briefly review the history of the neutrino physics and the role these particles have played in shaping the standard model of the elementary particle physics. I shall then review the recent developments in neutrino physics. I will conclude with a list of open questions in this field.

۱۳۸۹ بهمن ۱۳, چهارشنبه

توريسم و مشاهير شهرمان

به دنبال يادداشت قبلي ام بحث هاي مفصلي شد در مورد اين كه يك وبلاگ گروهي بهتر است چگونه اداره شود. اگر به افتتاح يك وبلاگ به منظور جذب توريست جدي فكر مي كنيد شايد مفيد باشد بخش نظرات يادداشت قبلي را مطالعه كنيد. بحث ها پراكنده بودند. من خودم نتيجه اي گرفتم كه به نظرم ارزش پرداختن به آن را دارد. ببينيد يكي ديگر از مزيت هاي تلاش براي جذب توريسم اين است كه ما ناگزير مي شويم با شخصيت هاي تاريخي كه از شهرمان برخاسته اند به نوعي آشتي كنيم! يعني حب و بغض را كنار بگذاريم و اين واقعيت را بپذيريم كه چه آنها را بپسنديم و چه نپسنديم كساني كه از بيرون نگاه مي كنند، اين شخصيت ها را برخاسته از شهر و ديار ما مي بينند و خانه و محل كار و فعاليت آنها را بخشي از هويت شهر ما مي انگارند! براي اين كه در جذب توريست موفق عمل كنيم بايد از همه ي پتانسيل ها استفاده كنيم از جمله مكان هايي كه دليل مشهور بودن آنها همان شخصيت است. (حال اين شخصيت مي خواهد از نظر ما مثبت باشد يا منفي!)
معرفي اين مكان ها به توريست لزوما به معناي تاييد شخصيت نيست. وسيله اي است براي بيزنس و كاسبي! بيزنس و كاسبي اي كه مي تواند ديو بيكاري- و معضلات اجتماعي اي كه از بيكاري به وجود مي آيد- را مهار كند. ما ايراني ها با شخصيت هاي تاريخي مان خيلي احساسي برخورد مي كنيم. يا مريدشان مي شويم و دربست قبولشان مي كنيم. يا تحمل اسمشان را هم نداريم. برخورد منطقي آن است كه بپذيريم هر كدام خوبي هايي داشته اند و بدي هايي. خوبي هايشان را برگيريم و از نامشان براي جذب توريست استفاده كنيم. بگذاريد مثال بزنم. ببينيد! از جمله مكان هايي كه در تبريز پتانسيل جذب توريست دارند محله هكماوار (حكم آباد) است. كتابي در باره ي تاريخ اين محله ي قديمي منتشر شده. ابنيه اي دارد كه جزو ميراث فرهنگي ثبت شده و مي توان بازديد كردو... در تاريخ چند صد ساله اخير سرنوشت ساز بوده. اما دليل شهرت اصلي اين محله چيست؟ اگر در تبريز زندگي كنيد احتمالا اولين چيزي كه به يادتان مي آيد (قارپز) هندوانه ي آن است. اما تهراني ها و اصفهاني ها و مشهدي ها-كه بناست به عنوان گردشگر به شهر ما سفر كنند- اين را نمي دانند! ولي حداقل برخي از ميان آنها تاريخ مشروطه را خوانده اند و نام هكماوار برايشان آشناست وياد آور شخصي كه هم مريد زياد داشته (و هنوز هم دارد) و هم مخالف سرسخت. كاري به درستي و نادرستي عقايد آن شخص در اينجا ندارم. قبلا هم گفته ام من در اين وبلاگ اين رويه را برگزيده ام كه نه در مدح و نه در تقبيح مشاهير در خاك خفته (چه اسطوره هاي مثبت و چه منفي) چيزي نگويم. دليلش را هم قبلا در موردي ديگر توضيح داده ام.

اينجا فقط مي خواهم بگويم حال كه اين شخص سال هاست چشم از جهان فروبسته چرا با حب و بغض به او بنگريم. بهتر نيست به جاي آن از نام او براي جذب توريست به هكماوار سود بجوييم؟!
اين نگرش در كوتاه مدت باعث مي شود توريسم رونق بگيرد و در بلند مدت باعث مي شود ما تاريخ خود را بدون حب و بغض بازبيني كنيم و در نتيجه از هر شخصيت تاريخي جنبه هاي مثبتش را برگيريم و از جنبه هاي منفي اش دوري جوييم. تور ليدر ونويسنده ي وبلاگ توريستي فقط بايد به چند نكته ي تاريخي كه از نظر توريست جذاب ممكن است باشد اشاره كند. نبايد در موضع قضاوت تاريخي در مورد شخصيت هاي تاريخي بنشيند. توريست نه حوصله ي شنيدن ابراز ارادت دارد ونه علاقه مند است در اين چند روز تعطيلش لعن و نفرين بشنود. او فقط مي خواهد خاطره بياندوزد و بعد از برگشتن بگويد خانه ي فلان آدم مشهور را هم ديديم. اگر خيلي علاقه مند شد خودش مي رود و مطالعه مي كند و خود قضاوت تاريخي خود مي كند.

(اگر درست به خاطر داشته باشم «زينب پاشا» هم از همين محله ي هكماوار برخاست. اگر مي خواهيد در مورد تبريز وبلاگي براي جذب توريست راه بياندازيد پيشنهاد مي كنم از رد پاهاي زينب پاشا شروع كنيد.)
پي نوشت: درست است كه در حال حاضر افراد كتاب خوان در جامعه ي ما كم هستند و حتي درصد كساني كه كتاب هاي خيلي مشهور مانند تاريخ مشروطه خوانده اند ناچيز است. اما توريسم فرهنگي كه پا بگيرد معلومات عمومي افراد از طريق شنيدن خاطره هاي سفر بستگان و آشنايان بيشتر مي شود و همين به نوبه ي خود توريسم فرهنگي را دامن مي زند( به قول مهندسين الكترونيك فيدبك مثبت مي دهد). توريسم به تدريج از طريق اطلاعات رساني خودجوش مردمي توريست ها زياد مي شود.