۱۳۸۸ آبان ۸, جمعه
تخصصي با غير تخصصي
وقتي من دانشجو بودم به يكي از دوستانم كه او هم دانشجو بود پيشنهاد دادم كه يك فعاليت دانشجويي براي حفظ محيط زيست شروع كنيم.
دوستم در جواب گفت كه چرا ما بايد چنين كاري كنيم. به من يادآوري كرد كه كساني هستند كه متخصص محيط زيست هستند و در اين باره معلوماتي بسيار وسيع تر از ما دارند. دوستم تاكيد كرد كه چنين كساني خيلي بهتر از ما مي توانند در جهت حفظ محيط زيست فعاليت كنند. البته اين صحيح است كه يك متخصص مي تواند كارهايي بكند كه از عهده يك غير متخصص بر نمي آيد. اما وجود متخصصين محيط زيست (كه قطعا وجودشان ضروري و مغتنم است) به اين معني نيست كه نبايد فعاليتي توسط غير متخصصان انجام گيرد.
ببينيد! فرض كنيد در كشور ما به اندازه لازم متخصص محيط زيست كارآمد ماهر و باسواد وجود دارد. (من آمار ندارم اما بنا به مشاهده نتيجه كار تصور نمي كنم اين فرض درست باشد . با اين حال اجازه بدهيد با همين فرض جلو برويم.) حال فرض كنيد من به عنوان يك شهروند معمولي غير متخصص و نا آگاه دو تا ماهي هفت سينم را در تالابي رها مي كنم و به خانه بر مي گردم! بعد صد تا متخصص ماهر و كارآمد بايد بيايند و دسته گلي را كه من به آب داده ام جمع كنندو چه بسا موفق هم نشوند. حفظ محيط زيست مسئله اي است كه جنبه اي از آن كاملا اجتماعي است. بايد آگاهي اجتماعي غير متخصصان بالا رود. گروه هاي مردمي و دانشجويي مي توانند به طور موثر اين نقش را ايفا كنند. مردم ما كه زياد روزنامه خوان نيستند! برخي هم كه تيتر خبرهاي سياسي روزنامه ها را دنبال كنند به سراغ بخش محيط زيست آن نمي روند. صداو سيما هم كه...
پس من وشما بايد آگاهي خود را با مطالعه و با مشاوره با متخصصين بالا تر ببريم و سعي نماييم كه حداقل افراد دور و بر خود را در مورد لزوم حفظ محيط زيست و راه هاي آن آگاه سازيم. تحقق اين امر يك كار اجتماعي وسيع مي طلبد كه از عهده متخصصين امر به تنهايي بر نمي آيد. در كشورهاي پيشرفته دنيا در كنار انواع و اقسام متخصصان محيط زيست گروه هاي دانشجويي و مردمي غير متخصص هم فعاليت مي كنند. همين افراد ند كه آگاهي عمومي را بالا مي برند.
۱۳۸۸ آبان ۷, پنجشنبه
باز هم درباره ماهي به ظاهر بي آزار هفت سين
اينو نوشتم تا ايراني هاي مقيم خارج با همچين كاري خودشون رو توي دردسر نياندازند و ايراني هاي داخل هم بيشتر به فكررودخانه ها و تالاب ها و بركه هاي طبيعي سرزمين خوشگل خودمون باشن.
۱۳۸۸ آبان ۶, چهارشنبه
ماهي قرمز: حافظ محيط زيست يا مخرب آن
۱۳۸۸ آبان ۴, دوشنبه
ماهي قرمز كوچولو
حالا اين موضوع چه ربطي به حفظ محيط زيست دارد؟ ربطش را در نوشته بعدي توضيح مي دهم. شما فعلا اين مقاله را درباره ماهي هاي قرمز بخوانيد. از قرار معلوم ماهي قرمز كوچولو خيلي خيلي باشعورتر از آن است كه اغلب ما تصور مي كنيم. حافظه آن هم برخلاف شايعات رايج نسبتا طولاني (تا يك ماه) است. در ضمن اين مقاله ويكي پديا درباره نقش ماهي قرمز در فرهنگ ملل مختلف مطالب متعددي دارد اما حرفي از ماهي قرمز سفره هاي هفت سين ما به ميان نمي آورد.اي كاش دوستاني كه مايل به معرفي چهره لطيف فرهنگ ايراني به دنيا هستند اين مقاله ويكي پديا را ويرايش كنند!
كلاس ابر تقارن
نقشه محل
۱۳۸۸ آبان ۳, یکشنبه
اخلاقيات محيط زيست
در ديدگاه اول انسان چون جزوي از طبيعت است بر خود لازم مي داند تا از آن حفاظت كند. بنا به نظر طرفداران اين فرضيه انسان به واسطه انسان بودنش حق ندارد كه عرصه را بر موجودات ديگر تنگ كند. اين ديدگاه در فلسفه غربي نسبتا جديد است. در ايران نيز من چندان اين طرز فكر را پررنگ نمي بينم. شايد بتوان گفت سهراب سپهري تنها متفكر مشهور ايراني است كه چنين گرايشي از خود نشان مي دهد. در اين ديدگاه انسان و منافع او محوريت خاصي ندارد. در ديدگاه دوم، "انسان" خود را موظف مي كند تا از محيط زيست به خوبي حفاظت كند چرا كه به اين نتيجه رسيده كه توسعه پايدارخود او نياز به جلوگيري از تخريب محيط زيست دارد. نگرش سومي هم مطرح است كه با عنوان كلي اكوفمينيسم شناخته مي شود. از ديد طرفداران اين فلسفه، تخريب محيط زيست با استثمار زنان در جوامع مردسالار از يك جنس است. جالب است بدانيد كه در دنيا گروه هاي حمايت از محيط زيست و حمايت از زنان ارتباط تنگاتنگ دارند. درصد قابل توجهي از چهره هاي شاخص حمايت از محيط زيست را زنان تشكيل مي دهند: از زنان بي نام و نشان روستايي هندي در جنبش chipkoگرفته تا برندگان مشهور جايزه با پرستيژ گلدمن.
من در اين فعاليتي كه در ذهن دارم مي خواهم رويكردي را در نظر بگيرم كه تا حد امكان تحريك آميز نباشد وكمترين واكنش منفي را منجر شود. والّا راه به جايي نخواهيم برد! والّا همه انرژي مان در مبارزه تلف خواهد شد! همّ و غمم را مي گذارم تا ثابت كنم كه حفظ محيط زيست براي سلامت عمومي جامعه
و اشتغال و توسعه ضروري است. به عبارت ديگر ديدگاه anthropocentrismرا بر مي گزينم. اشاره اي هم به اكوفمينيسم نمي كنم چون كه خيلي ها با شنيدن فمينيسم به موضع حمله مي روند ( برخي زنها حتي شديد تر از مردها!). تاكيد مي كنم كه حفاظت از محيط زيست ريشه عميق در فرهنگ ما ايرانيان دارد اما با توجه به مدرنيزه شدن سريع، ما نيازمنديم با ابزار و نگرشي نوين به مساله بازنگري كنيم.
واردات بي رويه (اين بار) كبريت
اين بار حكايت، حكايت واردات كبريت است و سرنوشت صنعت نود ساله كبريت سازي در كشور. از جمله برنامه هاي توسعه طلبانه و استثماري استالين به ورشكستگي كشاندن كارخانه هاي شمال و آذربايجان بود. با اين حال كارخانه هاي كبريت سازي تبريز جان سالم از اين برنامه شوم توتاليتر بزرگ به در بردند اما ....!
۱۳۸۸ آبان ۲, شنبه
مجسمه بودا
۱۳۸۸ مهر ۳۰, پنجشنبه
استراتژي كامنت ها
۱۳۸۸ مهر ۲۹, چهارشنبه
چه كنيم؟
۱۳۸۸ مهر ۲۶, یکشنبه
داستان خانوادگي-تاريخي سارا
۱۳۸۸ مهر ۲۵, شنبه
فرشته آبی
هوشنگ در هر دو تخصص خود معروفترین و حاذق ترین پزشک شهر بود. متخصصین جوان تر سر و دست می شکستند تا آسیستان او شوند. در جامعه پزشکی کشور وزنه ای بود شناخته شده. کنگره های تخصصی بی حضور او، بی معنی بودند. در دانشگاه درس می داد و در بروکسل هم شناخته شده بود و اجازه مطب داشت. با این حال وقتی وارد خانه سارا می شد، تنها هوشنگ، پسر سارا بود.
سرماخوردگی او با آش های مخصوص سارا خوب می شد و دردهای عضلانیش با نوازش هاي مادرانه دستان سارا التیام می یافت.
وقتي هوشنگ خردسال بود، بنا به سنت های قدیمی خانواده هاي آن طبقه و وجود خواهر و برادران بسیار و مشغله های فراوان، سارا علی رغم میل باطنی اش، تنها مدت کمی با هوشنگ می گذراند. مثل فرشته آبی پینوکیو می آمد و بعد غیب می شد. پس از اين كه هوشنگ به خانه سارا نقل مكان كرد، بعضی و قت ها با خود می اندیشید در این بحبوبه جنگ و بدبختی به آرزوی دیرین کودکی های خود رسیده. پس از گذشت این همه سال شرایطی پیش آمده که فرشته آبي زمان كودكيش، همان زنی که از زمانی که به خاطر می آورد شیفته او بوده، هر وقت كه بخواهد در کنار اوست!
پايان سري سوم داستان سارا
۱۳۸۸ مهر ۲۳, پنجشنبه
ادب دانشجويي
۱۳۸۸ مهر ۲۲, چهارشنبه
باز هم درباره مريدي و مرادي
۱۳۸۸ مهر ۲۱, سهشنبه
Colloquium next week
۱۳۸۸ مهر ۲۰, دوشنبه
Anorexia
(عقل كه تو سر نباشه جون در عذابه!)
۱۳۸۸ مهر ۱۹, یکشنبه
مريدي و مرادي
جوان شانزده هفده ساله اي را در اين فضا مجسم كنيد. اين امكان براي چنين جواني وجود دارد كه همه چيز را مزمزه كند. ممكن است روزي پاي سخنراني يك متفكر بنشيند و شيفته افكار او شود. اما چند روز بعد اين شيفتگي از بين مي رود چون اين امكان را دارد كه سخن منتقدين اين متفكر را هم بشنود. در نتيجه رابطه مريدي و مرادي برقرار نمي شود.
جوامع ديگر هم هستند كه به فرهنگ "پاپ" و... ميدان مي دهند اما متفكران در آن چندان آزادي ندارند. يكي دو تا "نيمچه متفكر" كه ايدئولوگ حكومت هستند ميدان دار هستند و ايدئولوژي دست و پا شكسته خود را ترويج مي كنند. چنين ايدئولوژي كه از بوته نقد بيرون نيامده باشد، دست و پا شكسته خواهد بود! جوانان اين جامعه هم خيلي به دنبال مريدي و مرادي نيستند. طبعا فرهنگ "پاپ" برايشان جذابيت بيشتري دارد تا حرف هاي چند "نيمچه متفكر" وابسته به قدرت.
جوامع ديگري هم هستند كه حكومت هاي آنها نه اجازه رشد فرهنگ "پاپ" را مي دهند و نه اجازه داشتن يك فضاي باز فلسفي-فكري.
وقتي متفكران و فيلسوفان درجه يك اين جامعه تبعيد مي شوند و يا از سخنراني منع مي شوند ، سايت هايشان فيلتر مي شود و كتاب هايشان اجازه چاپ نمي گيرند، چند تا "نيمچه متفكر" در غياب آنها ميدان مي گيرند. جوانان هم كه نه متفكر درست و درماني در دور و بر خود ديده اند و نه امكان لذت بردن از فرهنگ "پاپ" برايشان وجود دارد، واله و مفتون و شيداي اين گونه نيمچه متفكران مي شوند. اتفاقا يكي از وجوه تمايز "متفكران درجه يك" با "نيمچه متفكراني" كه اين گونه ميدان مي گيرند، نحوه برخورد آنان با مسئله"مريدي ومرادي" است. "متفكر درجه يك" تمام توان خود را به كار مي گيرد تا رابطه "مريدي ومرادي" شكل نگيرد چرا كه مي داند اين رابطه آفت و سم تفكر است.
سعي مي كند به گونه اي سخن بگويد كه قابل فهم باشد تا اگر ايرادي دارد شنوندگان آن را دريابند و گوشزد كند. چنين متفكري انواع و اقسام عناوين و جوايز و افتخارات بين المللي دارد اما خود را پشت آنان قايم نمي كند. اجازه مي دهد تا افراد صرفنظر از اين افتخارات و عناوين عقايد و آراي وي را بشنوند و نقد كنند.
در حالي كه يك "نيمچه متفكر" ژستي مي گيرد و كلماتي به كار مي برد تا ضعف و كاستي ها در پشت الفاظ نهان شوند. يك نيمچه متفكر معمولا افتخارات بين المللي و غيره ندارد اما سعي مي كند با بلغور كردن چند تا عنوان دهان پر كن ديگران را مفتون سازد. طوري سخن مي گويد كه انگار اگر او نبود زمين از مدارش خارج مي شد. با اين حال هيچ گاه به طور واضح نمي گويد "دستاورد واقعي اش" چه بوده! (چرا كه دستاورد قابل عرضي ندارد!)
شايد بگوييد نگران نباشيد!"فرهنگ پاپ زير زميني" رشد مي كند و انواع و اقسام فيلترشكن هم توسعه مي يابد. قطعا چنين مي شود! اما من به فكر
آن دسته از جوانان و نوجوانان هستم كه علاقه اي به" زير آبي رفتن" و" كارهاي زير زميني" ندارند. همان دسته از جوانان نخبه كه اگر در يك فضاي باز قرار مي گرفتند مي شدند متفكران درجه يك نسل بعد! اين دسته در چنين فضاي بسته اي به دام رابطه "مريدي" و "مرادي" با يك نيمچه متفكر مي افتند. متاسفانه زماني آگاه مي شوند كه ديگر خيلي دير شده است. جامعه بسته بهترين نيروهاي انساني خود را چنين فضاي مريدي ومرادي از دست مي دهد!
۱۳۸۸ مهر ۱۸, شنبه
راپراتوار مادرانه
هوشنگ آن قدر مغرور بود که حاضر نبود حتی پیش سارا اعتراف کند که تنهایی او را از پا در آورده و می خواد حرفش رو پس بگیره. برای همین نمی دونه مسأله رفتن و زندگی کردن با سارا را چه طور مطرح کنه. اما سارا پسرشو خوب می شناسه. با یک نظر همه چیز را می فهمه.
شاید اگر زن دیگری جای سارا بود به دروغ می گفت: "من شب ها می ترسم. بیا پیشم تا تنها نباشم." اما سارا هر زنی نیست: اولاً دروغ نمی گه! ثانیاً دختر حاج کاظم هیچ وقت اظهار عجز نمی کنه و ثالثا اگر اینو بگه بعد از برگشتن مینا مسأله ساز می شه و این با آینده نگری سارا که از آموزه های موکد حاج کاظمه نمی خونه. سارا در راپراتوار(repertoire) غنی مادرانه اش وسیله های بسیار بهتر از دروغگویی یا اظهار عجز برای جذب پسرش داره!
سارا آغوش خود را برای هوشنگ باز می کنه و در حالی که موهای هوشنگ را نوازش می کنه می گه: یادته وقتی مریض می شدی هی منو مجبور می کردی برات قصه بگم. اون قدر قصه می گفتم که فکم درد می گرفت! عاشق قصه های "جتدان" بودی."
هوشنگ: جتدان چیه؟
سارا: "هر بچه ای باید خودش جتدان را با تخیلات خودش بسازه. قدیم مثل امروز نبود که کارتون ها و فیلم های سینمایی همه تخیل بچه ها رو قبضه کرده اند. تخیل بچه ها با قصه های مادرها و مادربزرگ هاشون رشد می کرد."
هوشنگ:"قصه جتدان یادم رفته! بازم بگین." صدای سارا همیشه آهنگینه اما دو سه نفری در زندگیش بوده که صداش براشون "آهنگ سفارشی" می شد. یکی از اون سه نفر- بی برو برگرد- هوشنگه! از زمان خردسالی هوشنگ، سارا دقت کرده و دیده عکس العمل هوشنگ روی هر آوا چیه. موقع قصه گفتن همه اون نکاتی را که به تجربه آموخته در نظر می گیره. سارا شروع می کنه به قصه گفتن:" جونلرین بیر جوننده. شاه عباسین دوربینین ده...." وقتی قصه تموم می شه هوشنگ به یک حالت خلصه رفته! سارا می گه:"هوشنگ! عصرها که می شه دلم می خواد با عشق یکی که از در می آد تو ،شام درست کنم." و پس از چند ثانیه تامل می گه:"می خوام او یه نفر پسرم باشه." این یکی دروغ نبود. حرف دل سارا بود. هوشنگ جواب می ده:"می آیم پیشتون زندگی کنم. مخلصتون هم خودم هستم!" سارا:"پیر شی پسرم!"
ادامه دارد...
براي دانلود مجموعه كامل داستان سارا اينجا را كليك كنيد.
۱۳۸۸ مهر ۱۶, پنجشنبه
تغيير
زمان چيزي را عوض نمي كند! اين افراد هستند كه در طول زمان تغيير ايجاد مي كنند.
شوراي پژوهشكده
۱۳۸۸ مهر ۱۳, دوشنبه
آن شاخه بازیگر دور از دسترس
پس از معاینه فرحناز، دکتر حدس می زنه که علت کمر درد فرحناز باید روحی و عصبی باشه. برای همین او را تشویق به حرف زدن می کنه. فرحناز با اکراه صحبت رو شروع می کنه. ابتدا برخورد خانواده شو پیش می کشه که چه طور با دلسوزی های بی رویه دست و پای او را می بندند و محدودش می کنن. بعد، رفته رفته، به مسایل شخصی تر می رسه. از کابوس هاش می گه. از دلهره و نگرانی هاش می گه. چیزهایی که به هر قیمت شده بود از بقیه حتی از نزدیک ترین اشخاصش پنهان کرده بود، پیش هوشنگ بازگو می کنه. ناخود آگاه به سراغ نیازهای فروخفته و سرکوب شده اش از زمان ناپدید شدن همسرش می ره و وقتی مسأله خصوصی تر می شه به ناگاه می ایسته و با خجالت زیر چشمی هوشنگ را نگاه می کنه. هوشنگ نگاه مهربانی به او می اندازه و می گه:"ادامه بدید این مسایل برای یک پزشک طبیعی و حل شده است." و فرحناز ادامه می ده تا جایی که دیگه کاملا تخلیه می شه.
پس از پایان صحبت، هوشنگ کارتی از روی میز بر می داره و به او می ده و می گه:" این کارت یک روانکاو جوانه. در کارش خیلی ماهره. مرتب به نزد او برین. نگران هزینه اش هم نباشین از مشتری هایی که من معرفی می کنم چیزی نمی گیره." فرحناز با وحشت می گه:"آقای دکتر! یعنی وضعم این قدر خرابه؟!" هوشنگ با لحنی جدی و قاطع:" پیش روانکاو رفتن نباید برای خانم تحصیلکرده و جوانی مثل شما یک تابو باشه!" فرحناز:"ولی آقای دکتر! خانواده ام به راحتی اینو درک نمی کنن. از مادر شوهرم باید پنهان کنم. من هم بلد نیستم که دروغ بگم." هوشنگ:" دروغ نگین! آرام آرام مسئله را مطرح كنيد. اول بگین دوست جدیدی پیدا کرده اید که صحبت کردن با او بهتون آرامش می ده. اسم روانکاو رو نیارین. بعد از يكي دو جلسه اشاره كنيد كه اين دوست جديد شما يك روانكاوه." فرحناز:"اون موقع پیله می کنه و می گه چرا دوستت خونه ما نمی آد.می گه زشته همیشه تو بری خونه اونا." هوشنگ: "چه بهتر! روانکاوی که معرفی کردم خانمیه تقریبا همسن خود شما. با هم رفت و آمد کنید. مادرشوهرتان بیش از شما به مراجعه به ایشان احتیاج دارند." فرحناز:"بسیار خوب! ممنون از بابت همه چی."
پس از این که فرحناز مطب را ترک می کنه هوشنگ از ثریا می خواد که روانکاو را وصل کنه. هوشنگ از او می خواد که وقتی فرحناز به مطب او رفت به او بگه که از بیماران هوشنگ حق ویزیت دریافت نمی کنه. هوشنگ پرداخت حق ویزیت را تقبل می کنه. بعد از دیدن همه بیماران، هوشنگ طبق معمول رو صندلیش لم می ده وبه اتوپرتره مینا بر دیوار خیره می شه. البته هوشنگ هیچ وقت عکس معمولی خانمش رو در یک جای عمومی مثل مطب نمی ذاره! این تصویر خاصه. مینا آن را طوری طراحی کرده که در نظر اول تنها چند خط در هم و بر هم به نظر می آد. اما با تامل در اون خطوط چهره مینا آشکار می شه. هوشنگ خطاب به اتوپرتره می گه:" خوب! گوزلیم!...." اما با وحشت تمام متوجه می شه تصویر چهره مینا نیست که امروز نمايان شده. تصویر فرحنازه که با وجود این که هیچ آرایشي -و حتی پیرایشی- نداره زیباست و با صدای آرام و حزین خود صحبت می کنه. هوشنگ چشم از این زیبای قدیس گونه بر می داره و چشم به مجسمه بقراط روی میز می دوزه. این مجسمه رو مینا در آخرین سفرش برای او هدیه آورده . الان هوشنگ می فهمه انتخاب این مجسمه از طرف مینا چه حکمتی داشته! مگر می شه با وجود این مجسمه، قَسَمش رو از یاد برد! بی شک تنها علتی که فرحناز به او اعتماد کرده و حرف هایی به او گفته که تا به آن روز در سینه خود حبس کرده بود قسم منسوب به همین جنابه! هوشنگ مراسم قسم بقراط خود و اشک های شوق سارا را در آن روز به یاد می اره. دعا می کنه که شوهر فرحناز هر چه زودتر برگرده. بعد با خودش می گه : "حق با مامان بود! قبل از این که تنهایی آن قدر ضعیفم کنه که کاری کنم که بعد پشیمان بشم، بهتره برم پیش او زندگی کنم. آره! باز هم مثل همیشه حق با مامان بود!"
ادامه دارد...
توضيح: "گوزليم" يعني "زيباي من".
سمينارهفتگي هفته بعد
سخنراني روز 19 مهر و در ساختمان فرمانيه برگزار خواهد شد.
K_S ---> gamma gamma in Chiral Perturbation Theory.
Abstract:
Kaon decays help us understand the structure of
the weak and strong interactions at LOW energy.
It is well-known that the strong force becomes so
messy at long distances due to the non-perturbative effects.
To overcome the problem the application of effective
field theories have been widely suggested.
As an effective field theory for the strong force
at low energy, we use Chiral Perturbation Theory (ChPT).
The decay K_S ---> gamma gamma is one of the interesting
processes we are studying here at "higher orders",
mainly because it provides a stringent test for the ChPT
and it may ultimately settle the present experimental conflict.
۱۳۸۸ مهر ۱۰, جمعه
هَله گلسین، هَله گِتسین
روزگذشته، پروین داستان زندگی خود را به ثریا هم گفته بود. برای همین ثریا نسبت به فرحناز احساس احترام عمیقی می کرد. فرحناز به جلو می آید و جعبه ای که حاوی حلقه و ساعت هوشنگ است روی میز می گذارد و می گوید: "این امانتی آقای دکتر نزد مابود. لطفا آن را به دست آقای دکتر برسانید." بعد یک بقچه زیبا نیز از کیف خود در می آورد و روی میز می گذارد و می گوید:"دیروز ما به آقای دکتر خیلی زحمت دادیم. این را مادر شوهرم برای عرض تشکر فرستاده. دستبافت خود اوست." درواقع این ژاکت یکی از ده ها ژاکتی بود که پروین برای پسرش در غیاب او بافته بود. باید پروین را می شناختی تا متوجه می شدی چه قدر باید به یک نفر ارادت داشته باشد که ژاکتی را که به یاد یوسف گمگشته اش بافته، به او ببخشد. وقتی فرحناز خم می شود تا زیپ کیف خود را ببندد از درد کمر چهره اش دگرگون می شود. ثریا حالت چهره او را می بیند و می پرسد:"چی شد؟! بشینید دو ساعت دیگر دکتر وقت خالی دارند. شما را معاینه می کنند."
فرحناز: نه دیگه مزاحم نمی شم. اگر دوباره درد کرد زنگ می زنم وقت می گیرم.
ثریا:می دونید که وقت گرفتن از دکتر ما خیلی آسون نیست! تا چهار ماه دیگه همه وقت ها پره. این یکی اتفاقی خالی شد. دیروز زنگ زدند و کنسل کردند. یک کار غیر منتظره براشون پیش آمده بود. چنین فرصت هایی خیلی کم پیش می آد.
فرحناز: آخه! چیز مهمی نیست! خودش درست می شه.
ثریا با لحن سرزنش آمیز: یعنی چه که مهم نیست؟! و بعد با لحن شیطنت آمیزی می گوید: بیشتر از اینا به خودت برس. نمی خواهی که وقتی ایشا الله شوهرت برگشت تو رو نشناسه.
فرحناز می خندد و می گوید:آره! اون طفلكي به خيال فرحناز چهار سال پيش به خونه بر مي گرده! می ترسم اگر برگرده و منو این جوری و تو اين وضعيت ببینه، بخواد بره و دیگه برنگرده!
ثریا: وا! خیلی هم دلش بخواد! خانم به این خوشگلی!
فرحناز: آخه شاید دکتر بخوان اون ساعت استراحت کنن. دیروز هم کلی خسته شون کردیم.
ثریا: دکتر رو ی حرف من حرفی نمی زنه! دیگه با من جر و بحث نکن. دو ساعت و نیم دیگه دکتر شما رو می بینه! تمام!
فرحناز لبخندی می زنه و می گه: چشم! وقتی آقای دکتر روی حرف شما حرف نمی زنه، من دیگه چی دارم که بگم! فقط اجازه بدین الان برم! کوپن پودر رختشویی و روغن نباتی اعلام شده.
و صف روغن نباتی دو ساعت تمام طول می کشد!
ادامه دارد...