در این وبسایت که تابستان گذشته معرفی کردم، نشانه های دانشجویی که فکر خودکشی را در سر داره توصیف شده.
در وبسایت آمده که باید چه برخوردی بکنیم. این ها را روانشناسان نوشته اند. کسانی نوشته اند که در این باره عمری تحقیق و تفحص کرده اند. اگر برایتان مهم است، بخوانید و یاد بگیرید. موارد گوناگون به تفصیل توضیح داده شده: وقتی دانشجو را از نزدیک می شناسیم، وقتی نمی شناسیمش، وقتی افسردگی خود را انکار می کند، وقتی خود مایل به برطرف کردن احساسات منفی خویش هست. وقتی مایل است کمک بطلبد. وقتی کمک را پس می زند و... در همه موارد راه کمک شناخته شده ای هست که به طور مدون در وبسایت آمده!
اگر حال و حوصله خواندن وبسایت را ندارید و یا برایتان مهم نیست، توصیه می کنم از روی کنجکاوی هم که شده به این قسمت وبسایت که تصورات اشتباه رایج درمورد خودکشی را تصحیح می کند نظری بیافکنید.
برخی مطالب مطروحه از این قرارند:
(1) مردم گمان می کنند صحبت کردن درباره خودکشی باعث می شود هوس خودکشی به سر شخص بزند. در حالی که صحبت کردن می تواند باعث شود که او به دنبال چاره بگردد و کمک طلب کند.
(2) برخی گمان می کنند اقدام به خودکشی برای جلب توجه است و نباید آن را جدی گرفت. این طرز فکر غلط و خطرناک است. هر گاه شخصی به سوی اقدام به خودکشی حرکت کرد، زنگ خطر را به صدا در آورده. مسئله جدی است. اغلب افراد قبل از این که اقدام به خودکشی مهلک کنند چند بار آزمایشی اقدام می کنند.
(3) عده ای گمان می کنند که افراد می نشینند و با بحث های منطقی به این نتیجه می رسند که بهتر است خودکشی کنند. در صورتی که در 90 تا 95 درصد موارد علت خودکشی بیماری قابل تشخیص و قابل درمان روانی است.
(در پی نوشته ی قبلی من بحثی شد درباره رابطه ی خودکشی و اندیشه های فلسفی. من گفتم و استدلال کردم که من باور نمی کنم که کسی صرفا به دلیل افکار عمیق فلسفی اقدام به خودکشی کند. علت اصلی خودکشی حتی درمورد آدم هایی که اهل فلسفه هستند کمبودهای عاطفی و مشکلات دیگر است. اگر دوست داشته باشید استدلال مرا در پی آن نوشته بخوانید. در هر صورت، این نکته که خودکشی در 95 درصد موارد یک تصمیم براساس منطق نیست به گونه ای شاهد مدعای من است. در 5 درصد بقیه هم باز گمان نمی کنم افکار فلسفی تنها دلیل باشند. عوامل بسیاری در کار هستند.)
(4) برخی گمان می کنند که خودکشی یک تصمیم دفعی است. در حالی که معمولا چیزی حدود دو سال طول می کشد که شخص به وضعیتی برسد که اقدام به این کار کند.
نهایت آن که با مطالعه درباره خودکشی و وبسایت هایی از این دست می توانیم جلوی تژادی هایی از آن دست را بگیریم. شخص افسرده جزامی نیست! ما هم در قرون وسطی و یا عهد عتیق زندگی نمی کنیم!
حتما در فیلم بن هور دیده اید در قدیم چه جوری به جزامی سنگ می زدند. اکنون علم بشر راه درمان جزام را آموخته!
در اروپای قرن بیستم برخی افراد را که افسردگی داشتند می سوزاندند چرا که گمان می کردند که جادوگر است!
دنیا عوض شده. هر چند راه طولانی برای یافتن درمان تمام بیماری های جسمی و روانی در پیش است، اما راه درمان خیلی از انها شناخته شده. مهمتر آن که برخورد ها انسانی تر و منطقی تر و علمی تر شده اند.
می توان با صرف اندکی وقت معلومات خود را در باره راه های کمک به افراد افسرده بالا برد. دیگر مدت هاست که در جوامع علم مدار می دانند "هیس! صداشو درنیار! آبرومون می ره" راه درمان این گونه مسایل نیست. ابن سینایی که دایم پزش را به غربی ها می دهیم (بی آن که افکار پیشرو اش را بعد از هزار سال بفهمیم و به کار بندیم )، به این واقعیت واقف بود. در جوامع علم مدار به این نتیجه رسیده اند که با انکار مشکل، مشکل حل نمی شه . با بالا بردن آگاهی عمومی است که می توان به حل مشکل امید پیدا کرد..
پی نوشت: اگر متخصص روانکاو هستید یا تخصصی مرتبط دارید، بسیار خوشحال می شویم نظرات کارشناسی شما را بخوانیم.
۱۲۷ نظر:
این هم درباره خودکشی خواندنیست :
http://royaa.net/weblog/2010/05/07
عنوان طوری است که جز یک روانشناس کسی نمی آید متن رابخواند.مگر موضوع ازدواج است که کسی بیاید قبل از خود کشی راجع به آن تحقیق کند.بنظرم از امید بگویید بهتر است.از اینکه چگونه انسان با تحمل می تواند پیروز باشد.شما راه امید را دارید می روید .از امید بگویید.
در این وبسایت آمار خودکشی در کشورهای مختلف نشان داده شده.
http://chartsbin.com/view/prm
ایران از جمله کشورهایی هست که آمار خودکشی در آن-خدا را شکر- پایینه. البته دقت کنید آمار ایران مال سال 91 است یعنی حدود بیست سال پیش! از اون موقع تا به حال به نظر می رسه که آمار خودکشی در ایران بالا رفته باشه. در این سایت هم می گه که با آموزش عمومی می توان جلوی رشد خودکشی را گرفت. چیزی که در این آمار به چشم می خوره آمار فوق العاده بالاییه که خودکشی در کشورهای کمونیستی یا سابقا کمونیستی داره. از همه بدتر بلاروسه. وضیت روسیه و چین و....هم افتضاحه. اتفاقا آمار اونا جدیده!
پس، بر عکس سیاه نمایی های عده ای ما جامعه نسیتا سالم و نسبتا انسانی ای داریم. خدا را شکر. اما می توانستیم جامعه بسیار دوست داشتنی تر و سالم تری داشته باشیم. آدرس سایت:
http://chartsbin.com/view/prm
وقتی این آمار را دیدم با خودم گفتم این حرکت دین ستیزی که عده ای از سر لج و لجبازی دارند ترویج می کنند می تونه در دراز مدت به ضرر "دنیای" مردم تموم بشه. منظورم همین دنیاست که هر کسی فقط یک بار این شانس را داره که بیاد توش. یک ویزای single entry غیر قابل تمدید.
قربون کشور گل و بلبل خودمون برم. هرچند ایراد زیاد داره اما باز هم قشنگه. بازهم خیلی مهربون تر از روسیه و چین و بلاروسه. هنوز هم آدم هاش همدیگه رو دوست دارند.
بنا به همون سایت:
•Women are more likely than man to attempt suicide, while men are much more likely to succeed.
منجوق- با اجازه ی خواجه حافظ:"من از بازوی خود دارم بسی شکر که زور خود آزاری ندارد."
شما خانم ها حتی تو خود کشی هم .... :))
فکر می کنم احتمال خودکشی توی افرادی که به دلبل علاقه به فیزیک میاند اونم با اون همه مشکلات در ایران زیاده. کلا من که بعد از ورود به دلایل متفاوت سرخرده شدم. اما فکر می کردم مشکل ماله ایرانه ولی الان که با یه نفر که جزو بزرگان حساب میشه می بینم که بعضی از مشکلات مشکل علم(از نظر من ضد علم) امروزیه. من به شحصه در مورده خودکشی فکر کردم ولی به نظرم حوب نیومده. باتون موافقم که دلایلی غیر از پوچ گرایی لازمه.
مهدي گفت: عجيبه انگار ارديبهشت ماه خودكشيه. يكي از آشناهاي نزديك من هم همون روزهايي كه اين جوون اينجوري شد خودكشي كرد. البته چند روزي توي كما بود. تعداد زيادي قرص را توي آب حل كرده بود و خورده بود. بچه كه بود ميومد پيش من توي درسا بهش كمك كنم(امروز يا ديروز تولد بيست و چهارسالگيش بود) پدرش زياد اذيتش مي كرد با ديگران مقايسه مي كرد و سركوفت ميزد بهش. من اين چند سال خبري ازش نداشتم مي گفتن مجبورش كرده بود بره حوزه آخوند بشه. الان كه اين را مي نويسم جالبه نامهي خودكشي خودم هم توي كشوي ميزمه دو سال پيش از رنج و عذابي كه استاد راهنمام ناخواسته بهم مي داد مستاصل شده بودم به نظرم بقيه آدماي اطرافم هم همين كار را ميكردن و ميكنن. نامه مال چهارم تير هشتادو هفته و البته من اين تصميم را ارديبهشت اون سال گرفته بودم. هنوز هم از شر استادم رها نشدم و اوضاع بدتر هم شده ولي اون موقع يه نفر ناخواسته و نادانسته كمكم كرد كه اين كار احمقانه را انجام ندم هرچند كه بعدها بلاهايي بدتر از مرگ به سرم آورد. من هم البته فيزيك مي خونم و خيلي چيزاي ديگه و البته كنار بقيه كاملن معمولي زندگي مي كنم. همين.
مهدی عزیز
من معمولا آدم فضولی نیستم اما در ابن مورد کنجکاو شدم. اگر دوست نداری جواب نده. اگر هم دوست داشتی بیشتر بنویس. خوشبختانه اسم :مهدی" زیاده و کسی نمی فهمه تو کدوم یکی هستی!
"ولي اون موقع يه نفر ناخواسته و نادانسته كمكم كرد كه اين كار احمقانه را انجام ندم هرچند كه بعدها بلاهايي بدتر از مرگ به سرم آورد. "
was it a "she"?
"
در مورد استاد راهنما و دانشجو نکته ای گفتید. من فکر می کنم بد نباشه تجربه خودم را به عنوان استاد راهنما هم بگم. به هر حال همیشه دانشجو ها با هم هستند و کمتر آن قسمت دیگر ماجرا را می بینند.
من تا به حال دو دانشجوی دکتری و دو کارشناسی ارشد داشتم. رابطه دانشجوهام با من طوریه که اگر از من ناراضی باشند میان و میگن. تجربه راهنمایی سه نفر از آنها-از دیدگاه من- تجربه ی خیلی موفقی بوده. من که در مجموع از اونا راضیم. البته یکی دو بار دعوامون شده ولی خوب پیش می آد. کار سخته و انتظارات من هم پایین نیست. من هیچ وقت نگفتم: "ای بابا ! حالا در ایرانیم می خواهیم یک مقاله ای بنویسیم چاپ بشه دیگه. باید همه چیزمون به همه چیزمون بیاد. حالا چند تا مقاله بنویسیم آب ببندیم توش فوری امتیاز های دانشیاری و استادی را بیاریم حقوقمون بره بالا. اینجا کیه که فرق مقاله آبکی و درست و حسابی رو بفهمه. حداکثر تعداد مقاله را می شمارند."
من هیچ وقت این جوری فکر نکردم.
من همیشه سعی کردم تا حدامکان مقالاتم با استاندارد های جاهایی مثل همین کشورهای اروپایی باشه نه آن چه که فقط در ایران بپسندند. خواستم چیزی بنویسم و به گونه ای بنویسم که این جور جا هم قابل عرضه باشه.
برای همین کار سخته و به دانشجو هم فشار می آد. البته اون اول های کار فشار به من چند برابر دانشجوست. اما ماشاء الله دانشجوی دکتری ام که در شرف فارغ التحصیلیه خوب پیشرفت کرده و داره بار از روی دوش من بر می داره.
داشتم می گفتم! با این که کار سخته و یکی دو بار دعوامون شده ولی گمان نمی کنم از هم خاطره بدی داشته باشیم.
هر چه قدر تجربه این سه نفر خوب بوده تجربه آن یکی ناخوشایند بود هم برای من هم برای او. نه ایراد از من بود نه ایراد از او. یک اشتباه باعث آن تجربه ناخوشایند برای من و او شد. اشتباهی که اگر بزرگ تر هایی که تصمیم گرفتند من استاد راهنمای ایشان باشم یک هزارم آن چه که ادعا می کنند درایت داشتند اتفاق نمی افتاد. اگر مشاهداتی را که به قول خودشان از پیش از دنیا آمدن من در دانشگاه ها کرده بودنددرست تحلیل می کردند وبه صورت تجربه تحلیل شده مدون برای خود و دیگران بیان می نمودند هر گز اشتباهاتی مانند آن تجربه ی تلخ اتفاق نمی افتاد.
البته این آقایان هرگز مشاهدات خود را آن گونه که من در نظر دارم تحلیل نمی کنند. اصلا این کار را دون شان خود می دانند. برای آنها تجربه چیزی است در ردیف ورد مخصوص جادوگری که چیز عجیب و غریبی است که قابل بیان نیست و تنها در انحصار آنان است. جوان تر ها باید-چشم بسته- حرف گوش بدهند چرا که دسترسی به آن جادو ندارند.
می دونید که نکته ی جادو چیه؟! جادوگر هیچ وقت مسئولیت شکست جادو و جنبل خود را قبول نمی کنه! همیشه بهانه می آره و می گه این جای خیلی خاص را با اعتقاد انجام ندادی، نشد دیگه.
آقایان بزرگ تر های "مجرب" ما هم همین طورین! کمتر قبول می کنند آن چه که به اسم تجربه به خورد ما دادند کشک بوده! اغلب می گویند درست است که در اول کار به حرف حکیمانه ی ما گوش دادی اما وسط کار لحظه ای از مشورت با دریای درایت ما غفلت کردی پس شد آن چه که شد!
رفتار من با آن دانشجو و انتظارات من با آن سه دانشجوی دیگرم خیلی فرق نداشته. فرق در انتخاب این دانشجوها بود. آن سه دانشجو مرا از طریق سمینار ها یی که می دادم و یا وبلاگم شناخته بودند. وقتی به سراغ من آمدند من برایشان تشریح کردم که چه خلقیاتی دارم و چه انتظاراتی از آنان دارم. دانشجو ها زیاد به من مراجعه می کنند. اغلب پس از آن که با انتظارات من مواجه می شن تصمیم می گیرن که با من کار نکنن. اما این سه دانشجو قبول کردند. در صورتی که برای ان دانشجوی دیگر وضعیت کاملا متفاوت بود. تصوری که او از دوره دکتری فیزیک داشت و تصوری که او یک دانشجوی خوب داشت با نگرش من تفاوت فلسفی عمیقی داشت. من می خواستم کار تحقیقی از نوع آن که در اروپا و آمریکا انجام می شود انجام بدهم. دیدگاه او درمورد علوم آن بود که دکتر نصر می گوید. این حالت رقابتی در علوم این تکاپو و... از دید او "جیفه دنیا" بود که باید از او حذر کرد ولابد من از دید موجود حریص و احمقی بودم و هستم که این گونه جوش مقاله می زنم و هم وغم من آن است که مبادا اشتباهی در آن باشد! اصطکاک وقتی پیش می آمد که من می خواستم او نیز مانند من باشد.
سه دانشجوی دیگرم انتخاب کردند تا با من کار کنند چون فکر می کردند من در این شاخه بیش از دیگران می توانم به آنها بیاموزم. آن یکی دانشجو انتخابی نکرد. وارد دوره دکتری شد بزرگ تر گفت برو با فلانی کار کن او هم حرف بزرگ تر و مشیت را پذیرفت و قبول کرد.
نمی خواهم دیدگاه من خوب است یا او. او هم برای خود دیدگاهی دارد اما از نظر من دیدگاهی نیست از درون آن علم جدیدی بیرون بیاید.
به هر حال، تجربه بیش از عمر منجوق در دانشگاه بودن- که این همه پزش را می دهند- لازم نیست. کافی است که تنها یک سال در دانشگاه ودرگیر راهنمایی دانشجوی دکتری باشی و خوب مشاهده کنی و فکر کنی و تحلیل کنی تا جلوی این گونه تجارب تلخ را بگیری.
نتیجه:
انتخاب استاد و دانشجو نباید فرمایشی از بالا باشد والا بعدا اختلافات پیش خواهد آمد. اگر دو نفر نگرش همدیگر را نسبت به مقوله دانش و پژوهش درک نکنند (که مورد من و آن دانشجو چنین بود) روی اعصاب همدیگر راه خواهند رفت.
موقع پذیرش دانشجو باید به او توضیح داد که چه انتظاراتی داریم.
سخن آخر: برای تمام دانشجویانم به خصوص برای او که با هم اختلاف دیدگاه در مورد دانش و معنای پژوهش داشتیم در زندگی و کار توفیق و سربلندی آرزومندم.
و امیدوارم از بدی و خوبی از من دیدند ببخشند.
اگر قرار بود از دیدگاه دکتر سید حسین نصر علم جدیدی بیرون بیاید در این هفتصد سال که از زمان خواجه نصیر تا به امروز می گذرد این اتفاق افتاده بود. وقتی مکاتبه ابن سیناو ابوریحان را می خوانم آنها را به خودمان نزدیک تر می بینم تا سید حسین نصر. دانشمند بزرگ، خیام، که از خودمون هم خودمونی تره!
من فکر می کنم که بیشتر دانشجوهای فیزیک از دست استاد راهنما ها فکرخودکشی به سرشان می زند!
البته در حرف های دکتر سید حسین نصر نکات خوبی هست. خواندن کتاب های ایشان یک نوع آرامش خاصی به آدم می دهد. اتفاقا اگر دچار سرخوردگی و افسردگی هستید بد نیست کتاب های ایشان را بخوانید. اما ای کاش دکتر نصر دانش و پژوهش را به دانشگران و پژوهشگرا وابگذارند و به مسایل دیگر بپردازند. رهنمود هایی که ایشان می دهند به درد کار علمی و تحقیقی نمی خورد. "قیل و قال علم" در او نیست. پژوهشگر موفق مثل تاجر موفق به mediocracy بسنده نمی کند. روحیه رقابتی دارد روحیه پرسشگر دارد. روحیه به چالش کشیدن دارد. روحیه خط بطلان کشیدن به نظرات نادرست قبلی دارد نه سازش با هر نظری برای آرامش. ابن سینا این جوری بود ابوریحان این جوری بود گالیله این جوری بود و....
حتی اگر آن قسمت از حرف های دکتر نصر که قابل تامل است برای جامعه نوپای علمی ما مضر می تواند باشد به خصوص اگر عوام الناسی مانند منجوق بشنوند و کج بفهمند و قبول کنند و بخواهند که اعمال کنند.
فکر نمی کنید استاد راهنما هم از دست دانشجو کم نمی کشد؟
وقتی آلکسی سخت گیری می کرد جور استاد بود. قبول می کردم. صلاحم را می خواست. سخت گیری های او نتیجه داد. از او هزاران نکته یاد گرفتم. حمایت های بی دریغش و راهنمایی هایش هنوز امید من است.
اما زجری که از دست آن دانشجو کشیده ام چی؟ چه خیری از آن دیدم؟! چه عایدم شد ؟ همه ضرر و زیان بود جز آن که فهمیدم پس از ان در انتخاب دانشجو باید دقت بیشتری به خرج دهم.
وقتی بچه بودم و خدمتکارمون خونه را تمیز می کرد مادرم می گفت جلوی اون بلافاصله خونه را شلوغ نکن. به او بر می خوره. فکر می کنه به کارش ارزش قایل نیستیم.
خیلی احساس جالبی نیست دانشجوی آدم توی چشم آدم نگاه کنه و بگه :"آره! اینو چند بار گفته بودید ولی من یاد نگرفتم. دوست ندارم یاد بگیرم. باز هم بگید باز هم فراموش می کنم. به بقیه ی دانشجوهاتون هم بگین یاد نمی گیرند. ما تو ایران دوست نداریم یاد بگیریم. می خواهیم دکتری بگیریم. بقیه هم اینها رو نمی دونن و لی دکتری دارند. ما چرا باید خودمونو خسته کنیم." یا چیزی به این مضمون!
فکر نمی کنید بعضی کارهای شما هم ممکنه به استاد راهنماتون بر بخوره؟!
البته دانشجوهه درست می گفت! برای استخدامش کاری نداشتند که او، اون نکته را می دونه یا نه. از نظر اون من داشتم زور می گفتم و اونو مجبورش می کردم به کاری که دوست نداشت و برای استخدامش لازم هم نبود.
در دنیای اون من یک زور گوی تمام عیار بودم و اون از نظر من .....
کی درست می گفت کی غلط؟
اگر جامعه علمی داخلی ایران مد نظر باشه، حق تا حد زیادی با او بود.
خیلی از استاد های ایران بیش از 5 دانشجوی دکتری به طور همزمان می گیرند. طبعا وقت زیادی هم برای دانشجوها اختصاص نمی دهند و دانشجو از دست استاد راحته!اون طفلک حق داشت بگه که من چه گناهی داشتم که گیر این افتادم.
من هم از نظر خودم حق داشتم که بگم این همه تلاشی را که برایت قدر بدون (همان طور که اون سه تا دانشجوی دیگه که خودشون این راه را انتخاب کردند می دونند).
من هارمونی اون مجموعه را به هم زده بودم. قرار بود بزرگان تصمیم بگیرند کی با کی کار کنه. قرار هم نبود کار اون قدر جدی گرفته بشه. قرار بود دست آخر دکتری ای داده بشه و همه از بزرگان که زیر سایه ایشان همه اینها میسر شده تجلیل بشه و یاد آوری بشه که هر چه که داریم از لطف ایشان است. دکتری ما پشیزی نمی ارزد الا به نظر لطف و تبرک ایشان.
چه قدر از خودکشی حرف میزنید؛ حال آدم بد میشه وقتی تو این اوضاع خبر اعدام ۵ نفر رو هم میشنوه. هر چند خودکشی کردن بهتر از اعدام شدن؛ حداقل حق انتخاب توش هست. امان از استاد راهنما و دانشجو که هر ۲ از دست هم میکشن. آخر سر هم هر ۲ خودشون رو حق به جانب میدونن.
من آمدم و مثل قاشق نشسته همه چیز را به هم زدم. اولا خودم را به عنوان استاد راهنما زیادی جدی گرفتم. قرار نبود یک استاد راهنمای جوان -آن هم از جنس مونثش- این همه مته به خشخاش بذاره. این همه سخت گیری کنه. و بدتر از همه از خودش نظر داشته باشه! قرار بود بهش "خانم دکتر" بگن کیف کنه. قرار بود بزرگان فکر کنند و این خانم دکتر حرف های اونا رو تکرار کنه.
قرار بود نهایت ابراز وجودش گفتن دو سه جمله فمینیستی کلیشه ای باشه یا نقل دو سه جمله از بزرگان - بدون آن که معنایش را بفهمه. قرار بود هر ازگاهی این خانم دکتر را حساب شده به جون این و اون انداخت. به خصوص به جون شوهرش. بعد هم قرار بود بزرگان حکیمانه بین اونا آشتی برقرارکنن.
قرار نبود این "خانم دکتر" عنوان "خانم دکتری" را پس بزنه وبه خودش عنوان منجوق بده.
قرار نبود منجوق برای خودش فکر کنه، خودش تصمیم بگیره که به کی و کجا وکی اعتراض کنه، قرار نبود حرف خودش را بزنه.
ناشناس عزیز؛چندین بار به صراحت یا تلویحا گفتم که نه تقصیر من بود و نه تقصیر آن دانشجو.
اشکال از آن بود که کس دیگری برای ما تصمیم گرفت. اگر آن دانشجو استاد راهنما متعارف ایرانی داشت آن قدر زجر نمی کشید.
من هم پس از آن دانشجو دانشجویان دیگری داشتم و از هم راضی بودیم.
من نمی گویم حق با من بود. می گویم
موقع انتخاب دانشجو (استاد) دقت کنید. فرمایش از بالا را نپذیرید. همین!
اگر خارج از کشور درس بخونید و قبل از اپلای کردن اصلا اخلاقیات اون استاد رو نشناسید اون موقع باید چه خاکی به سر کرد؟ واقعا راه حلی دارید برای این مشکل؟
از دانشجوهای قبلی اش پرس وجویی کنید. وقتی دانشجویی به من مراجعه می کنه می فرستمش پیش یکی از دانشجوهام و می گم تا می تونی پشت سرم بد بگو!
البته تا به حال حرف های دانشجو هام باعث منصرف شدن دانشجو ها نشده. بیشتر حرف های خودم باعث منصرف شدنشون می شه.
هان! اینجاشو جا انداختم. قرار بود بعد از این خانم دکتر جملات کلیشه ای فمینیستی را گفت، یه خورده سر به سر بذارن و بخندن!
پرس و جوو هم کردم ولی بعدش کشف کردم که این دانشجو سو گلی استاد تشریف داشتن. تازه موقع اپلای کردن مگه فرصت این کارها هم پیش میاد. آدم فقط دغدغش اینه که گروهی رو پیدا کنه که از کارش خوشش میاد.
چند سال تحمل کنید تموم می شه.
"چه قدر از خودکشی حرف میزنید؛ "
در مورد خودکشی می نویسم چون همان طوری که در متن به صراحت و به تاکید آمده بود مسئله ای است که آگاهی عمومی می تواند باعث پیشگیری از آن شود. در حالی که در مورد دیگری که شما نوشتید از دست من هیچ کاری بر نمی آید جز آن که بگویم متاسفم.
و قرار هم نبود وقتی به قصد حرف های "ضد فمینیستی" برای عصبانی کردن و بعدا سر به سر گذاشتن او می زنند، با بی اعتنایی تمام حرص اونا رو در بیاره!
من هم در مورد آن دانشجو اشتباه کردم. همان بار اول که شروع کرد به بی محلی کردن به انتظارات من به جای پرخاش کردن باید می گفتم برود و به دنبال استاد راهنمای دیگری بگردد.
در آن صورت هم اعصاب من راحت می ماند هم آن همه ضرر به من نمی رسید و هم او با یک استاد راهنمای دیگر که مانند خودش فکر می کرد راحت تر بود.
چون پیش از آن دانشجویی نداشتم گمان کردم اگر این کار را بکنم به حساب بی عرضگی من می گذارند.
انگ بی عرضگی بهتر از آن همه زجری بود که کشیدم و آن همه ضرر که بعدا محتمل شدم.
یک نکته دیگر: در انتخاب اولین دانشجویتان بیشتر دقت کنید چون امکان خواستن عذر او هم زیاد وجود ندارد.
آن دانشجو اینجا نیست که نظر خود را درباره ی من بگوید. برای رعایت عدالت نظری که هم پشت سرم و هم در حضور خودم داده می گویم:"من یک آدم آنرمال هستم. سرم توی درس هام بوده وبه اندازه او رشد فکری و شخصیتی پیدا نکرده ام."
راست هم می گه با معیار های دانشگاه های ایران من آنرمالم و او نرمال. این حرفش به من برنخورد. اما وقتی به او می گفتم فلان مقاله را بخوان و جواب می داد "حالا بذارین! اگر وقت کردم می خونم." به من بر می خورد. وقتی سر سمینارش ایراد می گرفتم که چرا به فلان کس رفرنس ندادی و او جواب می دادم "دلم نخواسته" به من بر می خورد. پرخاش می کردم و پرخاشم به او بر می خورد. وقتی از خارج و با وجود این که سرم شلوغ به او ای-میل می زدم و او زحمت پاسخ دادن به خود نمی داد به من برمی خوردو....
البته همه این ها ظاهرا در ایران نرمال بودند و من خواسته های آنرمالی داشتم.
تجربه اولم بود و تجربه ای بسیار تلخ.
شما با وجود اینکه استاد راهنما بودید و مسلما اختیارات بیشتری نسبت به ۱ دانشجو دارید این همه عذاب کشیدید و نمیتونید فراموش کنید. حالا اگر دانشجویی بخواد خوب کار کنه و استادش اینطوری نباشه تکلیف چیه؟ باید حق داد که گاهی اوقات از دست استاد راهنما آدم به فکر خودکشی بیفته. آدم درس میخونه تا لذت ببره به خصوص وقتی به مقطع دکترا میرسه که مسلما خیلی هم مفاهیم سختن، حالا اگر به این سختیها درد غربت و عدم رابطه متقابل استاد و دانشجو هم اضافه بشه باید سر به بیابون گذشت. تحمل آدمی هم حدی داره. تنها چیزی که باعث میشه دووم آورد چشمان منتظر پدر و مادر که به امید دکتر شدن حاصل زندگی شون هستن و نمیدونن دکتر شدن چه دردسرهایی داره
مروری کلی ای کردم به چهار سال رنج دائمی بی حاصل و بی ثمر. رنج بی گنج.
خوب شد که این مرور را کردم. الان می بینم چه قدر ناپخته و ساده بودم. اگر دانشجویی بر می گردد و در جواب استادش می گوید "دلم نخواست فلان مقاله را نخواندم و یا فلان رفرنس را ندادم." یعنی هر چه قدر هم برایش زحمت بکشی بی فایده است. باید همان جا عذرش را بخواهی تا برود برای خودش استاد راهنمای دیگری بیابد.
من به اشتباه گمان می کردم با پرخاش با نصیحت با تندی با نرمی با فرستادن به خارج با هزار ترفند دیگر او را عوض کنم. خیال خامی بود و رنج و کوشش بیهوده ای. نمی خواست! و من داشتم زور می گفتم! نه تنها آن چه که می خواستم نشد با من دشمن هم شد و سعی کرده به من ضربه بزند. شاید حق داشت خیلی به او زور گفته بودم. زور خالی! فکر می کردم دارم صلاحش را می خواهم دارم وظیفه استاد راهنمایی را انجام می دهم اما او نمی خواست.
به بقیه دانشجو هایم هم از این توصیه ها می کنم. آنها یا می پذیرند
و یا دلیلی می آورند که چرا نمی پذیرند. ولی بر نمی گردند بگویند که "دلم نمی خواهد." این جوری جواب پس نمی دن.
کار به پرخاش نمی کشد.
چقدر به دانشچو دکتری تون یه عنوان کسی که می خواد صاحب دکترین شه آزادی عمل می دید؟
دوره دکتری با همه سختی هاش خوبی های زیادی هم داره. اون خوبی هارو هم بگویید. وقتی آدم اولین مقاله رو می نویسه. وقتی مقاله اش چاپ می شه. وقتی اولین رفرنس را می گیره. وقتی اولین سمینار را می ده و مورد توجه قرار می گیره. وقتی اولین بار آدم مقاله تکی می نویسه. وقتی برای اولین بار توی مقاله آدم های معروف اشکال پیدا می کنه! وقتی یک ایده ی جدید به ذهن آدم خطور می کنه.
وقتی آدم حس می گه مسئله کوچولویی داره حل می کنه می تونه به یک مسئله بسیار عمیق مربوط باشه.
همه این ها به نظر من به زحمتش می ارزه.
البته به روحیه ی آدم بستگی داره. بستگی داره که آدم از این ها لذت ببره یا نه! من از این چیزها خیلی لذت می برم. اون دانشجوی من هیچ حسی نسبت به این جور چیزها نداشت. گفتم در جهان بینی افرادی مثل دکتر نصر اصلا جایی برای هیجان زده شدن برای این جور چیزها نیست. اشراق هست و عرفان هست و از این جور چیز ها که به اون جور لذت ها به دیده ی تحقیر نگاه می کنه. خوب شخصی با این طرز تفکر نباید بیاد دکتری فیزیک بگیره. اگر هم خواست بگیره فردی مثل من نباید قبول کنه که استاد راهنماش باشه.
منم به امید همین چاپ اولین مقاله دارم ادامه میدم....اندکی صبر سحر نزدیک است
"چقدر به دانشچو دکتری تون یه عنوان کسی که می خواد صاحب دکترین شه آزادی عمل می دید؟"
مطمئن نیستم منظور شما را فهمیدم. ببینید! این که دانشجویی بیاد و بی آن که وقتی صرف کنه تا مقالات موجود را مطالعه کنه و یا با مدل ها و فرضیه های مطرح آشنا بشه بیاد و یک فرضیه ای برای خودش بده تقریبا می شه گفت غیر ممکنه. بیشتر به داستان های علمی تخیلی شباهت داره. به هر حال این همه آدمی هم که سال هاست دارند کار می کنند کم هوش نبودند. اگر آن قدر ساده بود که یک دانشجو بی هیچ تجربه بتونه که نظریه استخوان دار بنویسه قبل از اون صد نفر نوشته بودند.
من اول به دانشجوم می گم مطالعه کنه بعد یکی دو مقاله با هم می نویسیم تا راه کار علمی را یاد بگیره. بعد تشویقش می کنم که خودش مقاله تکی بنویسه. اگر خودش ایده پیدا کرد که فبها. با هم بحث می کنیم یه کم می پرورونیم تا بره و مقاله تکی بنویسه. اگر هم نشد یک ایده به او می دم تا بره خودش بپرورونه مثل این مورد:
http://arxiv.org/abs/0909.5410
"منم به امید همین چاپ اولین مقاله دارم ادامه میدم....اندکی صبر سحر نزدیک است"
می دونم خیلی خسته اید اما به زحمتش می ارزه. من هم اولین مقاله ام رو که می نوشتم خیییییلیییییییییی تو زحمت افتادم.
خوب در مورد لزوم آشنایی با اصول اولیه کاملا موافقم اما در مراحل بعدی چقدر اجازه انتخاب می دید ؟! مثلا اگر دانشجوی فوق ذکر اینگونه استدلال می کرد که به فلان دلیل (با ذکر ادله)فعلا تمرکز روی فلان مقاله و کارهای فلانی رو ترجیح می دم(با اینکه شما شاید مخالف باشید) چقدر به نظرش احترام میزازیذ؟(البته تا حدی که راه رو گم نکنه !نوعی آزادی به همراه مراقبت نا محسوس شما به عنوان راهنما)
یک سوال بی ربط .من چند تا نویسنده دیدم که تو کار فیزیکند اما مقالات دنباله داری تو زمینه نتورک می دن و مثلا رو توپولوژی شبکه کار می کنن و بصورت خاص رو مدل سازی شبکه راه کار می کنن.گرچه که بیشتر اهالی مهندسی حمل و نقل و جی ای اس کار می کنن در بعد تیوریک تر از اهالی ریاضی هم انتظار میره که این مسایل رو پی گیری کنن.اما کار های مختلف اهالی فیزیک تو این زمینه واسم جالبه؟ این علاقه شخصی به ریاضی یا خاصه این موضوع هست یا نتورک ها در شاخه هایی از فیزیک هم دنبال می شه؟
از این جهت آزادی می دم. البته مسئله من با آن دانشجو این چیزها نبود.
من زیاد در مورد نتورک نمی دونم. چه جور نتورکی منظورتونه؟ نورال نتورک از جمله مطالب مورد علاقه فیزیکپیشگان است که البته رشته ی من نیست.
نه اون که هوش مصنوعیه.منظورم بحث گراف هاکه یادتونه. در سطح عالی شبکه ها (مثلا دینامیک و یا نحوه گسترش شبکه راه رو)بررسی می کنند.
مثلا این یکیشونه.تو endnoteام زیاد تو این بحث از این دست آدم دارم.این یک سابقه ای ام در Trieste داره.
http://sites.google.com/site/alexves2/
http://webcache.googleusercontent.com/search?q=cache:IjaoqhAOBrIJ:sites.google.com/site/cxnets/people+marc+barthelemy&cd=2&hl=fa&ct=clnk
در رشته انرژی های بالا من نشنیدم. البته چند مفهوم هست که به آن نتورک هم گفته می شه اما گمان نمی کنم نتورکی باشه که مد نظر شماست. شاید در رشته ماده چگال که رشته ی این دوست شماست مطرح باشه من خیلی اطلاع ندارم.
جالبه یک گروهی هستن که همه این کارن!
همچین از ذهن دور میاد که node and link تو فیزیک کاربرد داشته باشه ! به هر حال ممنون
لینک دومیه رو نگاه کنید همه تقریبا این علاقه مشترک رو دارند ! یکشون در رشته Statistical and Biological Physics فارغ شده.جالبه ! من فکر نمی کردم حضرات فیزیک پیشه تو بحث های مدلبنگ سیستم های پیجیده بیولوژیک وارد شن.البته اگرم وارد شن حق دارن چون واقعا آدم عاشقش می شه ! من ایجنت بیس مادلینک کار می کنم و سعی می کنیم دنیا واقع رو با دید مکانی بر مبنای رفتار های مختلف انسانی در تقابل با محیط شبیه سازی کنیم (با نگرش مهندسی حمل نقل -ژیوانفورماتیک)
مهدي گفت: چقدر كامنتها زياد شده. من جواب سوال شما را ميدم و بعد بقيه را ميخونم. بله يه خانم واقعن ناخواسته وارد زندگي من شد و البته بعد هم تشريف بردند. اما اگه ميخواهيد كمي مساله را به ازدواج و تنهايي و اين چيزها ربط بديد نميدونم شايد خيلي بي ربط نباشه ولي به نظرم اصلن اساسي نيست. اما اون موقع و الان واقعن از دست استاد راهنمام مستاصل شده بودم و صد البته ايشون اصلن با شما قابل مقايسه نيستند. منظورم ميزان تعهدي كه شما نسبت به كارتون داريد با ايشون قابل مقايسه نيست. حقيقت اينه كه من از شما و البته استادم به اندازه كافي اطلاعات و داده دارم كه اين را ميگم.
اگر میشه شرط های خودتون رو برای پذیرش دانشجو در دوره کارشناسی ارشد و دکتری بگید.شاید دیدگاه ما دانشجوها نسبت به تلاش ایده آل در دوره کارشناسی ارشد و دکتری درست نباشه و بالعکس
کلاً با این خبر همه مون باید با هم خودکشی کنیم!
http://www.bbc.co.uk/persian/iran/2010/05/100509_u03-daneshjoo-phd-gozinesh.shtml
۱) به هر حال دانشجوی دکتری گرفتن برای بار اول درد سرهای خودش هم داره. فکر کم قبول داشته باشید اولین دانشجوی دکتری سختی های خودش رو داره. شاید شما با دومی از تجربیات اولی هم استفاده کردید. به نظر من در نتیجه فکر نمی کنم همش تجربه ی تلخی بوده باشه. حتا همون دانشجوی اول هم پیش ماها چیز بدی نگفته جز این که اختلاف سلیقه بلاخره پیش میاد.
ستاره جان نظر خیلی خوبی است. در یادداشت های بعدی سر فرصت به این کار می پردازم.
علیرضای عزیز
ممنون از کامنت پر صفا و صمیمیت شما.
ببینید! دانشجو ها باهم زیاد درد دل می کنند و ممکن است پشت سر استاد هم چیزی بگویند. برای من خیلی اهمیت ندارد که دانشجویانم در جمع خود دریاره ی من چه می گویند. در واقع تا شما مطرح نکرده بودید حتی یک بار به این مسئله فکر نکرده بودم چون اهمیتی برایم نداشت و ندارد.
بگذارید یکی از انتظاراتی که یک استاد از دانشجوی دکتری خود بعد از فارغ التحصیلی دارد همین جا تشریح کنم. برای این کار باید ساختار جامعه دانشگاهی را اندکی بشکافم.
دکتر شدن چه آسان آدم شدن چه مشکل !
ببینید! در جوامع دانشگاهی در همه جای دنیا علی الخصوص در رشته انرژی های بالا امکانات مالی و موقعیت های شغلی کم است ولی انتظارات بالا. معمولا عده ای از باهوش ترین آدم های دنیا می آیند سراغ این رشته. آدم با هوش متوسط اصلا نباید بیاید دنبال این رشته. اگر هم آمد نباید سیستم دانشگاهی جذبش کند اگر جذبش کند اینرسی اش بالا می رود. آدم با هوش متوسط می آید جلوی پیشروی بقیه را می گیرد. یکی از اشکالات اساسی سیستم ما در ایران آن است آدم با هوش متوسط را ترجیح می دهد تا آدم به هوش متوسط. به عنوان مشتی از خروار عرض می کنم که گمان نمی کنم هیچ شخص بی غرضی آن را مورد تردید قرار دهد: اگر غیر از این بود الان دکتر خرمی در شریف بود و دکتر گلستانیان در ایران!
من دیدگاه وروحیه ی دکتر خرمی را برای یک مرکز پژوهشی مانند آی-پی-ام خیلی مناسب نمی دانم اما واقعا باید هر دانشکده ی فیزیکی در ایران باید خود را به آب و آتش می زد که او را جذب می کرد. تنها رئیس وقت دانشگاه الزهرا شعور آن را داشت که این را بفهمد. به هر حال از بحث دور افتادیم. علی رغم ترجیح متوسط به عالی در ایران بازهم عده ای از همان باهوش ها از این سدعبور می کنند. این را برای مقدمه گفتم.
خوب وضعیت این است: امکانات محدود، انتظارات بالا. منظور من از انتظارات بالا انتظار حقوق و مزایای فراوان و یا طلب کار بودن از جامعه نیست. منظورم این است که آن آدم های بسیار باهوش که این رشته را انتخاب می کنند کلی ایده برای خودشان دارنددر زمینه صرفا علمی، علمی-آموزشی، علمی-اداری و....
برای اجرا کردن ایده هایشان نیاز به امکانات گوناگون دارند. خوب! این آدم های بسیار باهوش چه می کنند؟! یارگیری و دسته بندی تا زورشان بیشتر شود.
جدا از این که دکتر خرمی می تونست کجاها بره ولی فکر می کنم این که اساتید خوب در همه دانش گاه ها باشند خوب تره! همه یک جا چگالیده نشوند فکر میک نم بهتر باشه در همه ی دنیا هم همین طوره فکر می کنم.
این چیزی است که در همه ی دنیا اتفاق می افتد. معمولا دانشجوی دکتری از این دسته بندی ها به دور است. یعنی اگر استادان درایت داشته باشد سعی می کنند که دانشجو ها را وارد این ماجراها نکنند. من به اندازه خودم سعی کرده ام دانشجو هایم وارد این دسته بندی ها نشوند. در مورد این سه نفر دانشجویم خیلی هم موفق بوده ام چون خود ایشان علاقه ای به وارد شدن به این ماجراها نداشتند. اما پس از فارغ التحصیلی اوضاع تغییر می کند یواش یواش پست داک را وارد دسته بندی ها می کنند. البته یواش یواش. درحدی که از او نظر بپرسند. البته در مسایل جدی تر به نظر یک پست-داک تازه کار اهمیت زیادی نمی دهند -نباید هم بدهند. بیشتر نظر او را می پرسند تا او را کم کم بیاورند توی باغ. در واقع قصد از نظر پرسیدن بیشتر سبک سنگین کردن خود این پست-داک جوان است که تازه به جمع دکتر های پیوسته!
"جدا از این که دکتر خرمی می تونست کجاها بره ولی فکر می کنم این که اساتید خوب در همه دانش گاه ها باشند خوب تره! "
دکتر خرمی و دکتر شریعتی و بقیه استادان سخت کوش و با سواد الزهرا همان جا نیز خدمات ارزنده ای در امر آموزش انجام می دهند. بی جهت نیست که من علاقه دارم دانشجو یانم از دانشگاه الزهرا باشند. به خاطر دختر بودنشان نیست. به خاطر آن است که آموزش استخوان داری در دوره کارشناسی داشته اند.
"همه یک جا چگالیده نشوند فکر میکنم بهتر باشه"
در این مورد به شدت مخالفم. برای این که به یک مکتب آموزشی یا مکتب پژوهشی برسیم باید چگالش آدم هایی که توان علمی و شخصیتی لازم را دارند اتفاق بیافتد. هر فیزیکپیشه ای ولو نابغه نقاط ضعفی دارد. اگر برود به جایی که از بقیه آشکارا سر گردنی بالاتر باشد به درد "پادشاه یک چشمی شهر کوران گرفتار می شود. اما اگر درجایی باشد که افراد همردیف خودش هستند به تدریج به نقاط ضعف خویش توجه می کنند و آنها را برطرف می کند.
چنین مجموعه ای همدیگر را تکمیل می کند و افرادی جدیدی تربیت می کنند که می روند و جاهای دیگر را آباد می کنند. این بخشی از معنای "مکتب" است.
"در همه ی دنیا هم همین طوره فکر می کنم"
نه جانم! همه جای دنیا این جوری نیست. اگر دانشگاه پرینستون شخص قابلی ببیند با تمام قوا با استنفورد و هاروارد رقابت می کند که او را جذب خود کند. حتی تصور آن هم خنده دار است که رئیس مرکز تحقیقات پرینستون بخواهد این شخص را براند با این بهانه که این شخص سر از یک دانشگاه متوسط الاحوال در کنار رودخانه می-سی-سی-پی در آورد و با نبوغ خود اوضاع نابه سامان آن جا را بهبود بخشد.
این که اساتید به یک صورت مناسب با هم در ارتباط باشند خوبه ولی من فکر نکنم در هیچ کشور پیشرفته ای شرایط مثل ایران باشه که هم اساتید و به نوبه ی خود دانشجویان خوب در یک جا باشند. همه در همه ی دانش گاه ها هستند ولی ارتباط تنگاتنگی با هم دارند
"در همه ی دنیا هم همین طوره فکر می کنم"
حتی در شوروی سابق هم این گونه نبود. تمام سعی شان را به کار می بردند که بهترین ها را در جاهایی مانند موسسه لاندائو جمع کنند و آن چگالشی که گفتید اتفاق بیافتد. اگر آنها در 9 تا 11 قاچ ساعتی شوروی پراکنده می کردند که آن مکتب شوروی معروف به وجود نمی آمد.
مسلما رقابت وجود داره برای جذب اساتید ولی در گرایش ما که این گونه نیست و در همه جا اساتید خوب هستند. حتا برتر از اساتید ام ای تی در دانشگاه های کوچکتر
در رشته ی ما هم این گونه نیست همه خوبان یک جا جمع باشند به این دلیل ساده که تعداد خوبان زیاد است و بودجه و امکانات هر دانشگاه برای جذب خوبان کاملا محدود.
ارتباط از طریق ای-میل و اسکایپ به جای خود اما مهم هست که ده نفر از این خوبان در یک موسسه با هم باشند و هر روز موقع صرف چای یا قهوه همدیگر را ببینند. وقتی سئوالی به ذهنشان رسید در اتاق دیگری را بزنند بروند داخل و همان جا پای تخته رد و بدل اطلاعات کنند. این واقعیت اهمیت دارد. من و سیما و شاهین گلوی خود را پاره کردیم که این اهمیت را به آنان که تصمیم گیری می کنند گوشزد کنیم اما کو گوش شنوا!
علیرضای عزیز،
من روی این موضوع تاکید می کنم چون می بینم عده ای که با نیات و اغراض کاملا متفاوت نمی خواهند افراد باسواد جذب موسسات و دانشگاه درجه یک ایران شوند این عمل خود را در زرورق جوان پسندی که شما گفتید عرضه می کنند.
این حرف در بیان شاید زیبا باشد اما در عمل نه.
با توجه به کامنتی که پس از یادداشت قاسم در هموردا نوشته بودید به نظرم می آید شما دید رمانتیکی نسبت به دانشگاه های بی نام و نشان دارید. گمان می کنید آن جا یک عده مردم بی آزار جمع شده اند . بی سر وصدا در عظمت ملکوت می اندیشند و اگر کسی آمد که از انها بهتر بود به رویش لبخند می زنند و می گذارند در خلوت خود مداقه کند و به دور از تنش ها برای خودش کار تحقیقی کند و خوش باشد.
نمی دانم تصور شما دقیقا این است یا نه. اما من از خیلی از جوان ترهای کم تجربه شنیده ام که این گونه فکر می کنند.
این تصور اشتباه است. معمولا در دانشگاه های بی نام و نشان تنش ها بیشتر هم هستند و اگر "غریبه ای" بخواهد بیاید و هارمونی آنها را به هم بزند بلایی به سرش آورند که حال و احوالی برای کار تحقیقی برایش باقی نمی ماند. نمونه ها فراوانند.
داشتم انتظارم را می گفتم از بحث جدا افتادیم. یک استاد از دانشجو ی فارغ التحصیل شده اش انتظار دارد در این دسته بندی ها به ضرر استاد راهنمای سابق خود عمل نکند. معمولا دانشجویان طرف استاد راهنمای سابق را می گیرند و به اندازه توان و قدرت خود می کوشند تا در پیش بردن ایده هایش موفق باشد و گوی سبقت از رقیبان برباید. این است که برای یک استاد راهنما مهم است والا این که در جمع دانشجویی یکی پشت سر استادش حرفی بزند آن قدر اهمیت ندارد که من بخواهم سر شما را با آن به درد آورم.
آره دقیقا همین طوره! چون از دانش گاه ها و مراکز بزرگ فقط همین جنگ دعواها رو دیدم همش حسم اینه که شاید جاهای کوچیک بهتر باشه!!!
شاید همش توهمه!!!
علیرضای عزیز،
متاسفانه باید بگویم تصور شما اشتباه هست. همه جا دسته بندی و رقابتی که برخی اوقات به دعوا می کشد هست. این به خاطر ساختار مرکز علمی است که گفتم. امکانات در مقابل انتظارات کم است و در نتیجه رقابت در می افتد.هر چه که دانشگاه و یا مرکز تحقیقاتی پایین تر باشد دعواها بر سر مسایل سطح پایین تری اتفاق می افتد که برای فردی که سطح بالا می اندیشد اعصاب خرد کننده تر است.
البته در یک دانشگاه کوچک ممکن است افراد با هم خوب بسازند چون ایده خاصی ندارند که بخواهند برایش تلاشی هم بکنند. اما اگر یک نفر آدم تازه بیاید و چون اهل تفکر است ایده ای داشته باشد-ولو این که ایده خیلی هم هزینه بر نباشد- و بخواهد آن را پیاده کند بقیه علیه او صف آرایی می کنند.
من جایگزین دیگری بر
در واقع اگر این شخص ایده ای داشته باشد که هزینه ها را کم کند -حتی بیش از زمانی که ایده ی هزینه بر دارد علیه او صف آرایی می کنند. چون این کار او به آن معناست که آنها تا آن زمان خوب عمل نمی کردندو این یعنی توهین و این یعنی دعوا.
شخصی که مغزش خوب کار می کند و سلیم النفس است وقتی وارد یک مجموعه می شود قطعا ایده هایی به ذهنش می رسد که هزینه ها را کم کند. معمولا کسی که با وجود لیاقتش به جای دانشگاه های درست و حسابی دنیا سر از یک دانشگاه بی نام ونشان در ایران در آورده (که به کشورش خدمت کند و یا در خلوت و به دور از غوغا تفحص نماید) نمی تواند این ملاحظه را بکند و آن گاه سکوت نماید. در کمال سادگی و تنها به قصد نیکی و خدمت ایده ی خود را برای کم کردن هزینه ها بیان می کند و همان جا -علی رغم روحیه آرامش جویش دشمنانی می تراشد که دمار از روزگارش در آینده در آورند.
من الزهرا درس خوندم. هم کارشناسی و هم ارشد... و بسیار خوش شانس بودم که وقتی بودم که دکتر آقامحمدی، خرمی، شریعتی، فتح اللهی و...همه اون جا تدریس می کردند...باهوش تر از دکتر خرمی هست در ایران؟ این یه سوال ِ جدیه. می دونید در این سطح کسی هست یا نه؟
اگر شما را خوشحال می کنه می گم نه.
البته همه ی این رقابت ها و دسته بندی های بین فیزیکپیشگان در برابر "کُر کُری خواندن ها" ی صوفیان در مقابل هم و خودستایی هایشان و .... هیچ هست. بین ما هر چه قدر هم دعوا باشد از آن جماعت-به طور متوسط- سالم تریم.
حداقل وقتی بین ما کسی از دنیا می رود- به خصوص اگر جوان از دنیا برود- بقیه به نیکی از او یاد می کنند ولو این که در زمان حیات با هم کمکش شغلی داشته اند. آن جماعت حتی از این
کار هم دریغ می کنند.
یادنامه سهراب سپهری را بعد از مرگ دردناکش در جوانی خواندم. جماعت کافه نادری که اغلب هم ادعای وارستگی هم می کنند چنان در آتش حسد او می سوختند که حتی پس از مرگ هم دست از تخریب شخصیت او بر نداشتند.
در مقابل آن جماعت فیزیکپیشگان خیلی سالم رفتار می کند.
ما بیشتر دوست داریم ایده هایمان را پیاده کنیم. اگر لازم باشد در راه آن یارگیری و دسته بندی هم می کنیم. اما دیگه اون "کرکری خواندن ها" و "تخریب ها" در بین ما هنجار نیست. آن گوشه و کنایه ها وطعنه ها .. بین مانیست. حرفمان را صریح می زنیم.
باز صد رحمت به خودمان! می دونیم دنبال چی هستیم. اون جماعت دنبال چیزی می گردند که معلوم نیست که چیست. آخر سر هم چیزی از توش در نمی آد غیر از همان طعنه ها و کرکری ها و ...
"کیمیا خاتون" نام رمانی است در مورد همسر شمس تبریزی که در اثر ضرب و شتم او جان باخته. نویسنده رمان ادعا می کند نوشته اش سندیت تاریخی دارد. نمی دانم چه قدر این حرف درست است ولی نکته آن است که برای من قابل باوره. از یک تاجر یا دانشگر به معنای مدرنش (که من ابن سینا و ابوریحان و خیام را هم جزو دانشگران مدرن می گذارم) چنین زن آزاری برایم قابل تصور نیست. از ابوریحان داستان عشق به ریحانه را باور می کنم از ابن سینا نرد عشقش با ملکه آل بویه و از خیام هم شعرهایش را. اما از شمس همان قابل تصور است که در آن رمان نوشته. مگر مولانا از زبان قهرمان حکایتش نمی گفت که من کودک یتیم را نمی زنم بلکه شیطان درونش را می زنم. خوب! این یکی هم لابد استدلال مشابهی آورده. کی به کیه؟ هیچ جوری روی این جماعت که اعاهای اون جوری نمی شه اعتماد کرد.
صد رحمت به همین پیروان علوم جدید منطق مدار!حداقل قوانین بازی ما و رقابت های ما معلومه. چارچوب مشخصی داره و از اون بیرون نمی ره.
http://www.sedehlenjan.com/?p=70
خوبی هایی هم جمع فیزیکپیشگان داره مانند پرهیز نژادپرستی و برتری جویی قومی و...
فیزیکپیشه های درست و حسابی واقعا به این ارزش ها پایبندند.
با جمع های دیگه که مقایسه می کنم می بینم خیلی هم اوضاع ما ناسالم نیست.
معمولا هروقت آرایشگر یا دندانپزشکم را عوض می کنم اولین کاری که می کنه بد گفتن از کار همکار قبلی شه که روی مو یا دندان من کار کرده.
اصناف دیگه هم مسایل خود را دارند. باز ما یک پرستیژی را نگاه می داریم. حداقل خوبی مان اینه که خودمان خودمان را نقد می کنیم.
خلاصه! وضعیت رقابتی خودمان را گفتم، بیرون و در جمع های دیگه از این بدتر نباشه بهتر نیست!
"باهوش تر از دکتر خرمی هست در ایران؟"
من نمی فهمم یعنی چی!!!! اتفاقا وقتی یک سیستمی چنین دانشجوئی تربیت کرد که در سطح کارشناسی ارشد این سوال رو می پرسه یک خورده باید شک کرد به بعضی چیزها!!!
علیرضا ی عزیز،
Leaving big fish in a small pond
نتایجی داره.
فرض کنید این big fish یک بچه نهنگه.
اون قدر بهش یک عده می گن بزرگترین ماهی دنیا که دیگه نمی خواد از اون که هست بزرگ تر بشه. پتانسیل هاش ناشکفته باقی می مونه.
تعریف هوش چیه؟ اگه منظور تست IQ است که ممکنه یک راننده تاکسی هم برترین تست هوش رو داشته باشه و بهترین نمره رو بیاره!!!!
تعریف هوش و نبوغ برای محقق در نتایج تحقیقاتش و برای یک معلم در تربیت دانشجوهاش خلاصه می شه!!!! من اگر این دانشجو می پرسید که به نظر شما فلانی بهترین محقق ایرانی تو این زمینه هست رو درک می کردم ولی این سوال نشان از ناپختگی جمع علمی ما حتا در کارشناسی ارشد داره!
البته من با شخص خاصی کار ندارم که ایشون بهترین محقق هستند یا نه, ولی کلا این جور سوال ها برام عجیب میاد نسبت به هر کسی. و الا من اطلاعی از زمینه ی تحقیقاتی افرادی که اسمشون میاد ندارم. به طور کلی دارم میگم.
سال اول دکتری که در ایتالیا بودم دکتر خرمی برای مدتی به آی-سی-تی-پی آمده بود و ناهار ها رو با هم می خوردیم. یادمه دوبار با ایشون وارد بحث شدم. یک بار بحث علمی و دیگر بحث در امور اجتماعی. منظورم بحث سازنده و دوستانه است نه خدای ناکرده دعوا.
در بحث متوجه شدیم هر دو اشتباه می کردیم و هر دو به نتیجه درست تری رسیدیم. خوب! معنای بحث سازنده هم همین است. بحث طولانی و بسیار جدی بود.
تا ابن جای مسئله چیز خیلی جالبی که به یاد من مانده باشد ندارد.
قسمت خوشمزه برخورد شاهین بود! وقتی من و دکتر خرمی با هم بحث می کردیم، شاهین لم داده بود و سعی می کرد حتی نگاه هایش هم بی تفاوت باشد. اما من شوهرم را می شناسم، بی تفاوت نبود! همه چیز را دقیق زیر نظر داشت.
بعد که دکتر خرمی رفت به شاهین گفتم من فهمیدم چی تو سر تو می گذشت. می خواستی ببینی من چه قدر از پس بحث با دکتر خرمی بر می آم. شاهین قاه قاه خندید. خوب ! من او ن موقع دانشجوی بی تجربه ای بودم و دکتر خرمی حدود ده سال از من بیشتر تجربه داشت و طبعا بحث با او برایم چالش انگیز بود.
این گونه ملاحظه های شاهین برای من خیلی ارزش دارد. این که نخواهد در چنین بحثی نقش chaperonبازی کند برای من خیلی معنی و ارزش دارد.
این حرکت شاهین برای من به اندازه صد شعار فمینیستی می ارزید.
خب من فکر کنم یه چیزی به اسم ِ هوش وجود داره کلاً و یه موجوداتی هم به اسم ِ باهوش. من چون در دانش گاه های ِ دیگه نبودم در ایران نمی دونم فردی باهوش تر و باسواد تر از خرمی هست یا نه و برای ِ همین پرسیدم. من به خارج از ایران هم که اومدم مثل ِ اون ندیدم هنوز. و این که باسواد تر از همه باشن ایشون من رو خوش حال نمی کنه واقعاً.
گاهی اوقات از اینکه همسری به خوبی دکتر شیخ جباری دارید بهتون حسودیم میشه:)
I am coming from two seminars.
You must have seen how heated the debates turned out to be.
It was almost a fight!
The funny point was that the guys that were fighting had co-authored a paper in february (just 3 months ago)!
They were both Italians and quite serious physicists!
The rest of us were just laughing.
Nobody came out depressed or nervous.
We all have accepted that such heated debate are a part of life!
As simple as that.
None of us wantes to make a fuss over it!
I really like when physicists "fight"; but the point is that when you are student you can not really understand what is going on! how bad:(can you explain a bit what the discussion was about?
همهی کامنتها را نخواندم خیلی طولانی بودند.
اما بهترین گزینه در برابر خودکشی همان تنبل شیرازی بودن نیست؟ آخه همه دیر یا زود میمیرند٫ خوب دویدن به پایان خط چه سودی داره ؟ ساده بگوییم٫ نگران نباش٫ مرگ دیر یا زود داره اما سوخت و سوز نداره. شما یاد بگیرید زندگی کنید یا از هر چه که هستید استفاده کنید
به عنوان تضمین به این حرفم اگه یه زمان زندگیی جاودان کشف شد٫ من خودم اولین نهضت خودکشی را راه میاندازم. حالا که زندگی جاودان نیست بهتر است برای این چه که خودش مییاد تنبل شیرازی باشیم
منجوق جان امیدوارم آن فرصت زودتر برسد.شاید کمی بی ربط باشد اما شما یجاهایی تویه کامنت های بالا از هوش گفته بودیدو اینکه این نوع رشته ها به هوش بالا نیاز دارد و باز هم یه جاهایی گفته اید که مثلا استادی ممکن است در تدریس نمونه باشد اما در کار تحقیقاتی...!
چگونه آدم می تواند بفهمد هوش چنین رشته ایی در زمینه کار تحقیقاتی را دارد یا نه؟(که بیخود وقتش را تلف نکند)فاکتورهایی هست که نشاندهنده هوش در زمینه فیزیک برای دانشجویان باشد؟
مثلا معدل یا مقالات یا علاقه...؟
(اگر فرصت کردید به این وبلاگ سر بزنیدhttp://biaban.darvish.info
در 19 اردیبهشت خبر جالبی است و با اجازه سر زدن به این وبلاگ را به همه خوانندگان منجوق توصیه می کنم)
من معتقدم که "هوش" بی معنی است. هر شخصی در زمینه هایی هوش بیشتری دارد و در زمینه هایی هوش و استعداد کمتر. اما کمی کردن آن واقعا دشوار است از آن دشوارتر آن است که من بخواهم در وبلاگ بگویم کی استعداد چه چیزی را دارد یا ندارد. این کار از من بر نمی آید. اما برخی چیزها هست که من با اعتماد تمام می گویم مانند آن که قسمت بزرگی از هوش (البته نه همه ی آن) اکتسابی است. نمی دانم شما داستان بیژن من را در هموردا خوانده بودید یا خیر در آن داستان این نکته را شکافته بودم. اگر عمری باشد آن داستان را در هوم پیجم می گذارم تا علاقه مندان مطالعه کنند
نه این داستان رو نخوندم.گمان کردم شما بعلت تجربه ای یا مسئله ای خاص از این هوش رو بکار بردید.
به دانشجو: هرگز باور نکرده ام که دکتر خرمی باهوش ترین است ( حتا زمانی که منجوق عزیز برای دلخوشی ات گفت!) ولی باور دارم که جزئ سخت کوش ترین هاست. تمیز و بسیار دقیق درس خوانده است و اطلاعاتش بسیار صیقل وتراش خورده است، قابلیتی که هرگز بدون تلاش شبانه روزی ولو برای نابغه ترین افراد میسر نیست.
به علیرضا : لطفاً پیش از این که به بعضی چیزها!!! شک کنید به این نکته توجه کنید که وظیفه ای که یک سیستم!! برای خودش تعریف کرده این است که بدون حاشیه و حرف اضافی درسش را دقیق و درست ارائه کند. بعید می دانم او رسالت خود را پختن جو علمی ما! بداند. اگر قرار است او جو ما را بپزد پس خودمان چه کنیم؟؟
به منجوق عزیز: من فکر میکنم بچه نهنگ مستقل از تعریف و تمجیدهای دیگران رشد می کند، چون موجود زنده است!
یک بار در یک سمینار دانشجویی که دکتر خرمی استاد راهنماش بود شرکت داشتم. برام خیلی جالب بود که او در سمینار یه دانشجوی ارشد مثل یه دانشجو سئوال می پرسید و تلاش می کرد در شرایطی که توشه بیشتر چیز یاد بگیره.
فکر میکنم بحث خیلی بیخودی به شخص خاصی مربوط شد، با علیرضا کاملاً موافقم که جو علمی ما ناپخته است. ما در مواجهه با آدم ها هنوز صفر و یک برخورد می کنیم یا ازشون بت می سازیم یا دنبال پاشنه آشیلشون می گردیم.
منجوق عزیز از طرح بحث انتظارات متقابل استاد و دانشجو به نوبه ی خودم سپاس گزارم.
صهبا جان
ممنون از توضیحاتت. همان طوری که گفتی نباید بحث را شخصی کرد. قبول دارم که دکتر خرمی شخصیت علمی ای دارد و همواره به دنبال یاد گرفتن است . همان طور قبول دارم که شخصیت انسانی او والاتر از آن است که با شنیدن دو تا تعریف و تمجید گمان کند به آخر خط علم رسیده.
اما آن چه که من گفتم چیز دیگری بود. امیدوارم شخصی برداشت نشود. ببینید! آن دسته از فیزیکپیشگان کشور که هر کدام بسیار باهوش و سخت کوش بودند و در ایران آموزش دکتری ای خود را گرفتند دید خاصی نسبت به کار تحقیقی دارند که به نظر من برای یک مرکز تحقیقاتی مانند آی-پی-ام مناسب نیست. خود شاهین هم تا حدی این چنین است. در مورد شاهین کمتر! یکی به آن علت که شاهین چندین سال خارج پست-داک بوده ودیگر آن که من مدام به او یادآوری می کنم که این نگرش را کنار بگذارد
حال این نگرش چیست که من به آن انتقاد دارم. خاطره ای از جلسه ی دفاعی در دانشگاه الزهرا نقل می کنم تا منظورم مشخص است. خواهش می کنم نظر مرا شخصی تلقی نکنید. من به اساتید آنجا احترام بسیاری قایلم. اساتید من بوده اند و اگر من فیزیک پایه ام را خوب بلدم تا حدی زیادی از صدقه سر آنهاست. به معنای واقعی کلمه صدقه سر. چون اولا برای تدریسی که می کردند آن موقع در شریف حق التدریس قابل توجهی نمی گرفتند و در ثانی من وقت بیشتر آنهارا برای رفع اشکال در زمان دانشجویی ساعت ها گرفته ام. هر چند هیچ وقت منتی نمی گذارند اما اگر بگذارند هم حق دارند. به علاوه هر وقت به دانشگاه الزهرا رفته ام نهایت ادب میزبانی از ایشان دیده ام که سپاسگزارم به خصوص که می دانم چه قدر وقتشان ارزشمند است. انتقاد ی که می خواهم بکنم برای پیشبرد علم و فرهنگ تحقیق نه خدای ناکرده جسارت نسبت به ایشان.
در جلسه ی دفاع، اساتید الزهرا از آن دانشجو سئوالی پرسیدند که بجا بود. سئوالی مفهومی که افرادی در آن سطح از معلومات و تسلط به دروس پایه و هوش طبیعی بود که مطرح کنند. دانشجو نتوانست سئوال را پاسخ دهد. اما سئوال برای کسی که متخصص این رشته است سئوال خیلی مشکلی نبود. جزو نکات اولی است که با خواندن اولین مقاله مروری شخص به آن پی می برد. اساتید الزهرا شروع کردندبه با هم بحث کردن. هرکدام نکات هوشمندانه ای مطرح می کردند اما من می دانستم که این بحث آنها، آنها را به جواب نمی رساند. حوصله ی من سر رفت چون فرصت صحبت هم به من نمی دادند که در دو سه جمله جوابشان را بدهم. بالاخره بعد از بحث های طولانی بی نتیجه -که چیزی نبود جز مروری بر فیزیک در سطح کارشناسی- لحظه ای سکوت شد و من فرصت کردم جواب سئوالشان را بدهم. خوب!
اگر به یک دانشگاهی مانند یکی از دانشگاه های ایتالیا آمده بودم هرگز این اتفاق نمی افتاد. باور کنید فیزیکپیشگان اینجا هم به اندازه بهترین فارغ التحصیلان شریف به فیزیک پایه خود تسلط دارند و به همان اندازه باهوشند با این حال چنین توهمی ندارند که از همان معلوماتشان و با بحث هایی از آن جنس در عرض نیم ساعت می توانند پاسخ سئوالی را بیایند که افراد هم سطح خود چند سال روی آن کار کرده اند.
اگر این اتفاق در ایتالیا می افتاد اساتید آن جا فوری نگاهی به دور وبر می کردند و اغلب یک نفر متخصص آن جا می یافتند. همان جا از او سئوال می کردند و جواب می گرفتند.
این فرهنگی است که به درد یک مرکز پژوهشی می خورد. بسیار بسیار به اساتید آن دوره ها مانند دکترها خرمی شریعتی آقامحمدی ابوالحسنی کاویانی و.. ارادت دارم ولی با این همه معتقدم از دل آن فرهنگ رشد بیشتری در امر پژوهش پدید نمی آید. آن فرهنگ یک سقف طبیعی در رشد امر پژوهش دارد. برای آن که این سقف شکافته شود و طرحی نو در انداخته شود باید ارتباطات را با دنیای خارج بیشتر کرد.
اتفاقا حالا که خوب فکر می کنم می بینم بحث را باید شخصی کرد تا کلی گوئی نشه. در این دانشگاهی که الان هستم هر ساله ازاساتیدش ارزشیابی می کنند!
http://yuli.weblog.tudelft.nl/2010/04/27/my-dean-my-department-head-and-me
این شامل تربیت دانشجو, کیفیت تدریس, کیفیت کار تحقیقاتی و .... می شه. این شخصی هم که الان وبلاگش رو گذاشتم از بزرگ ترین افراد در گرایش خودش هست. ارزشیابی کاری که در ایران انجام نمی شه. یکی استخدام شد دیگه خیالش راحته که استخدام شده و باسه دل خودش دیگه می خواهد کار کند. کم کم که تعداد اساتید داره زیاد می شه باید به فکر ارزشیابی هم بود سالانه!!!! در ضمن با تجربه ای که من از تدریس کوتاه مدت خودم دارم می دونم که در دوره ی لیسانس خیلی از دانشجوها وقتی من بعضی جلسات بدون جزوه می رفتم سر کلاس هیجان زده می شدند!!!! اصلا اعتقاد ندارم که دانشجو ها به ویژه دانشجوهای ناپخته ی ایرانی که خودم هم جزوشون هستم قابلیت تشخیص و ارزشیابی کردن در مورد اساتید رو داشته باشند باید یک کار گروه وجود داشته باشه و اون ها بر رسی کنند! البته من دسترسی به فونت فارسی ندارم و به سختی می نویسم باسه همین شاید دارم خلاصه می گم سبب سو تفاهم بشه ولی اگه یک خورده دقت کنید لپ کلامم روشنه!
میشود کمی بیشتر از این تفاوت بگویید؟
علیرضا جان، نمی دانم چرا این روزها مرتب چیز هایی را مطرح می کنید که هر چند در اصل قشنگند اما در عمل به نظر من بسیار خطرناک.
ارزیابی مسئله مهمیه! اما قرار کی ارزیابی کنه؟ به افراد جوان تر برای ارزیابی اساتید میدون نمی دن. به نظر من نباید هم بدن. کسی باید ارزیابی کنه که خودش آرد هاشو بیخته باشه الک هاشو آویخته باشه! من برای ارزیابی یک دانشجوی دکتری در رشته خودم فرد مناسبی هستم. مسئولیتش را هم قبول می کنم. شاید بتوان گفت در حد و حدود ارزیابی یک پست-داک هم باشم. اما برای ارزیابی یک استادیار یا دانشیار من نباید به خودم اجازه بدهم که بخواهم نظر بدم. شوخی که نیست! که انسانم و حسد ها و غرض های خود را دارم. نکند نا خود آگاهانه آنها را وارد ارزیابی ام کنم. آیا تسلط علمی من این اجازه را می دهد که کسی که همتراز من است را ارزیابی کنم. البته من داور مجلات مختلف بوده ام. از پی-آر-ال بگیر تا مجله پژوهش ایران. وقبول مسئولیت کرده ام. اما داوری یک مقاله یک چیز است ارزیابی کلی علمی یک شخص موضوع دیگری است.
در رشته شما دکتر نفری شخصیت علمی و پختگی و بی غرضی لازم را برای ارزیابی را دارد اما در رشته ما....
اتفاقات دهه شصت اجازه نداد که امروز جامعه علمی هرم سلسله مراتبی را که ارزیابی بی غرض و درست و حسابی را ممکن می سازد داشته باشد. می توان هیات ارزیابی بین المللی داشت. علت رسمی-آزمایشی من در آی-پی-ام هم ارزیابی همان هیات بود اما پس از مدتی دیدند ارزیابی های آن هیات باب طبعشان نیست، روی افرادی مثل مرا زیاد می کند دیگر از آنها برای ارزیابی نظری نخواستند.
نفهمیدم چرا نمی شه! اگه منظورتون اینه که فعلا در ایران ما اون آدم های با کیفیت باسه ارزیابی رو نداریم, ولی کلی آدم داریم در خارج از کشور امثال مهران کاردر کامران وفا رامین گلستانیان که میشه ازشون در ارزیابی ها کمک گرفت البته فقط در چند دانشگاه خاص و مرکز مهم چون هنوز اونقدر آدم نداریم. خوب شما در حد دانشجوی دکتری و پست داک این کار رو بکنید. کم کم باید از یک جاشروع کرد دیگه! منم منظورم یک کار انقلابی نبود.
در مورد آن خاطره از الزهرا باید تاکید کنم که قصد اساتید الزهرا بی محلی کردن به من نبود. سئوال جالبی را یافته بودند که آنها را هیجان زده کرده بود و گمان می کردند با همان بحث ها می توانند جواب را بیابند.
ابن افراد در دوره دکتری خود عملا به تنهایی پاسخ سئوالاتشان را یافته بودند. زیاد با کسانی که می توانند با مراجعه به معلومات ورای معلومات دوره لیسانس و فوق لیسانس پاسخگوی سئوالات باشند نشست و برخاست نکرده اند. احتمالا به ذهنشان نرسید که می توان در این موارد سئوال کرد.
البته فکر نکنید این هارو دیدم هیجان زده شدم و فکر می کنم میشه همشو اجرا کرد! نه اینا چیزائی هست که قبلا هم روش فکر کرده بودم!!! ولی ظاهرا عملی شدنش ساخته!!!! راستی کم کم داره رکورد کامنت هاتون هم شکسته میشه در این پست!!!!
از کجا به کجا رسیدیم!!! از ارزیابی خودکشی به ارزیابی زنده ها!!!
می خواستم جوابتون را بدم که برق ها رفت و شارژ لپ تاپمان تمام شد.
ملاحظه می کنید که کشورهای پیشرفته هم کامل و بی نقص نیستند. الان برق ها آمد. مدیرمجموعه آمد در اتاق را زد معذرت خواست.
دکتر گلستانیان برای ارزیابی استادیار و شاید دانشیار مناسب باشد ولی برای ارزیابی مراتب بالاتر هنوز کمی جوان است اما دکتر وفا به معنای اصیل کلمه "آرد هایش را بیخته، الک هایش را آویخته." دکتر وفا در رشته خودش-باز هم تاکید می کنم فقط در رشته ی خودش- صلاحیت ارزیابی افراد در رده های بالاتر را هم دارد.
اما گمان می کنید افراد مسن تر در اینجا که همنسل وی هستند به ارزیابی وی تمکین می کنند! اگر مطابق نظرشان باشد قبول می کنند و خیلی هم تاکید می کنند که دکتر وفا نیز این را تایید کرد اما اگر خلاف نظرشان باشد بلافاصله می گویند مگر وفا کیست که می خواهد از هاروارد برای ما تعیین تکلیف کند. او چه می داند اینجا چه خبر است. وقتی ما در زیر بمیاران و با نور چراغ قوه به بچه های این مردم درس می دادیم وفا کجا بود؟ وفایش کجا رفته بود؟
نیم ساعت قطعی برق در محل اقامتم در فلورانس باعث شد که بهتر بتوانم احساس آنها را درک کنم. ملاحظه می کنید؟! مسئله ابعاد گوناگون دارد.
بله! رکورد کامنت هایم شکست. احتمالا نوشته ی بعدی ام رکورد این یکی را هم می شکند!
البته فکر می کنم در مفهوم ارزیابی باید تجدید نظر کرد! چون مثلا این آقائی که من معرفی کردم اصولااز مرتبه ای نیست که کسی بخواهد ارزیابی کنه ایشون رو!!!! و دیگران خودشون رو با ایشون ارزیابی می کنند. و حتی اگه کامنتی رو هم که باسش گذاشتند نگاه کنید یکی از اعضای کمیته ارزیابی گذشته که کار علمیش متفاوته با ایشون!!!!!! ارزیاب کار علمی لزومی نداره کارشناس همون فیلد باشه! شما باید ثابت کنید که کار علمی تون راه درستی رو داره پیش می بره به اعضای کمیته! من برداشتم این بود! البته باید رفت و تحقیق کرد بیشتر!!!
البته من با این حرفتون که فقط به افراد مسن تر محدود کردید این تفکر رو مخالفم! چون از افراد جوون تر هم ما دیدیم همین طرز تفکر رو!! تازه خیلی تند تر!!
بله! خیلی از جوون تر ها هم موضع می گیرند که در مورد آنها غیر قابل قبول تر هست. از آنها اصلا پذیرفته نیست آنها که با نور چراغ قوه درس نداده اند
Today is off in the country that I am living and I did not know. How quite the institute is! It is the best time for studying.hooooooooooora
من این افراد رو که ردیف کردید نمی شناسم و واسم هم اصلا مهم نیست ! اما بحث مصداقی با قید اسامی رو به چند دلیل شایسته نمی دونم...
می تونم بپرسم شما در کدوم مرکز در فلورانس هستید؟
I am currently attending an extended workshop at Galileo Galilei institute for theoretucal physics.
You may take a look at this homepage to see my presentation file as well as the presentation files of others:
http://www.ggi.fi.infn.it/index.php?p=schedule.inc&idev=56
من اون جا زیاد اومدم، برای ِ دکترا، که هنوز هم تموم نشده. اخترفیزیک می خونم و استاد راهنمایم و محققان ِ اخترفیزیک در اون بالاترین تپه در آرچتری در رصد خونه هستند. کل ِ اون مجموعه(آرچتری) مثل ِ یک باغ ِ بزرگ و زیبا هست..(:
you explained 106 pages presentation?!
As far as I understood this Institute is a new established one and its main purpose is holding the workshops and schools. It seems they don't have any postdoctoral position; am I right?
They do not have so many resident scientists.
I did not discuss all the slides. I stopped after the summary.
امروز عصر داشتم در تپه های اطراف فلورانس می گشتم. منظره ی کلیسای بزرگ شهر با گنبد معروفش را که از دور دیدم دوباره همان احساس به من دست داد: چه خوب شد که زنده ام.
در همین احساس بودم که دستم را گزنه زد. فکر کردم درد هم دوست داشتنی است اگر از اندازه ای بیشتر نشود.
نگویید که هر کسی امکان آمدن به فلورانس را ندارد. اگر من آمده ام حمید هم به سن من که می رسید می توانست بیاید. شاید هم زودتر
دومین دریاچه بزرگ ایران در آستانه نابودی کامل قرار گرفتhttp://www.rahesabz.net
/story/15384/
منجوق عزیز،
داشتم کامنتهای پربار و بحثهای شکل گرفته رو می خوندم که به نظر شما درباره دانشگاههای متوسط الاحوال اطراف می-سی-سی-پی رسیدم.
راستش این روزها بعد از کلی جستجو و پرسجو از بین گزینه های موجودم University of Minnesota رو انتخاب کردم. با خوندن کامنت شما یکبار دیگه دلم ریخت از فکر اینکه نکنه به جز سرمای هوا، سایر جوانب اوضاع این منطقه و دانشگاه هم نا به سامان باشه بر خلاف حاصل پرس و جوهایم. الیته متوجه شدم که قیاس شما با دانشگاهی چون پرینستون بوده است.
یک سوال دیگر هم همینجور در ذهنم باقی مانده بود از بحثهای قبلی وبلاگ شما. درباره پس انداز کردن در دوره تحصیلتان در آمریکا. والله فاند ما یک حقوق ثابتی است که به قول خودشان برای زندگی راحت یکنفر دانشجو well enough هست. حال سوالم این بود که به جز صرفه جویی کردن راه دیگری هم برای پس انداز وجود دارد؟ با توجه به اینکه با ویزای دانشجویی و 50% RA عملا اجازه کار بیرون دانشگاه وجود نخواهد داشت. می دونم سرتان شلوغه و کلی کار دارید اما اگر فرصتی داشتید، ممنونم میشوم از تجربیاتتان بنویسید.
ما کار دیگه ای جز درس مان نمی کردیم اما به صرفه جویی اصرار داشتیم. همان طوری که می دانیم راهنمایی ها و کمک های فکری خانواده آشنایان و دوستان ایرانی چه در داخل و چه در خارج همگی در جهت خرج پول بیشتر در خارج است.
ما ایرانی ها بر عکس مثلا ترکیه ای ها با فرهنگ پس انداز در خارج و انتقال پول به داخل نا آشناییم. در واقع اکثر ما به خصوص طبقه متوسط رو به بالای شهری به خارج می روند که پس اندازشان را که با امساک در ایران به دست آورده اند در خارج به راحتی خرج کنند و بر گردند. پس انداز کردن در خارج و برگرداندن پول به ایران برای سرمایه گذاری مفهومی نا آشناست برای طبقه ی متوسط و تحصیلکرده. حتی بانک های ایران اجازه ی این کار را نمی دهند. من مجبور شدم که فرهنگ متناسب آن را -تفریحات رسوم و...- را خودم با نیروی فکر ی خودم بیافرینم. وقت فکری زیادی از من گرفت اما علاوه بر پس انداز پول ثمرات فرهنگی بیشماری برای من داشت.
سپاسگزارم از وقت و راهنماییتون.
سلام خانم دکتر. من یک دانشجوی فیزیکم.
تهران. شاید حرفام خیلی درست نباشه. بحث من به خود پست مربوطه. من فکر می کنم وضعیت ما روز به روز بیشتر داره شبیه کشورای کمونیستی می شه. امار فعلی خودکشی مونم احتمالا خیلی بالاتره. حداقل فیزیکی های دور و بر من که(تهرانی ها) خیلی مستعدن!
در ضمن از شما بعید بود همچین حرفی: جامعه ما نسبتا سالم وانسانیه. صدها فاکتور در تعیین سلامت و انسانیت یک جامعه موثره. شما فقط با یک فاکتور (اونم با امار 20 سال قبل) مسئله رو سنجیدین. در ضمن خودکشی عملا ضد انسانی نیست! یک بیماری فردی و اجتماعیه! گاهی حتی بیماری هم نیست!
ارسال یک نظر