به دنبال نوشته ي قبلي ام در مورد دانشگاه آزاد بحث هاي مفصلي در گرفت. براي من خيلي جالب بود كه هموطنانمان از گوشه وكنار ايران نظر ات و تحليل هاي خود را منعكس كردند: به خصوص از شبستر، آمل و رفسنجان. مي خواهم در بخش نظرات اين يادداشت يك گونه فروم ايجاد كنم تا خوانندگان از شهر هاي مختلف نظر خود را در مورد كمبودهاي شهرشان و انتظاراتشان و گله مند هايشان از ديگر هموطنان (به خصوص پايتخت نشين ها و يا اهالي كلانشهرمجاور) بگويند. مهتمرين گله مندي به نظرم مصرف آب و ديگر مسايل محيط زيستي باشد. قبلا يادداشتي داشتم با عنوان "از عدالت نبود دور گرش پرسد حال، كلانشهري كه به همسايه شهر يا ديهي دارد" كه همين مضمون را داشت. اين بار من خودم بيشتر دوست دارم كه بشنوم. اما هم از تهراني ها هم از شهرستاني ها مي خواهم تمام گله و شكايت خود را بكنند. البته گله مندي هايي مقيد به انصاف و استدلال و دور از اغراق و كينه جويي و يا احيانا حس خود برتر پنداري. همچنين خوب است نظرات تهراني ها را از محلات مختلف بشنويم. اين چنين گفتماني حداقل از دو نظر مفيد است. يكي آن كه سوء تفاهم ها و توقعات بيجا را كه در اثر بسته بودن محيط و عدم گفت و گو رشد كرده از بين مي برد. دوم آن كه باعث مي شود اشتباه ها وبي توجهي هايي كه تا كنون به دليل ندانستن دغدغه هاي همديگر مرتكب مي شديم ترك كنيم و در صورت امكان جبران نماييم.
لطفا از مسايل سياسي و ممنوعه بپرهيزيد تا من مجبور نشوم كامنت ها را حذف كنم. تا جاي ممكن از توهين به اقوام و اشخاص بپرهيزيد. اگر كامنتي حساسيت برانگيز باشد از انتشار آن معذورم. لطفا از شكاياتي نظير آن كه چرا به فلان شهر و يا استان بيشتر امكانات مي دهند حذر كنيد. اگر شهري كمتر از شهر ما مشكل و مسئله داشته باشد دليلي ندارد كه ناراحت شويم. بايد خوشحال هم با شيم.
معتقدم سطح گفتمان هايي از اين دست است كه آينده ي تحولات اجتماعي را در ظرف بازه ي زماني چند ده ساله مي سازد. همين گونه بحث ها در يك فضاي نسبتا روشنفكرانه (اما نه خيلي ايزوله و برج عاجي) پتانسيل آن را دارند كه كم كم و ظرف يكي دو سال آينده گفتمان غالب جامعه ي تحصيلكرده و طبقه ي متوسط شوند. اگر در گفتمان گروه ها ي مردم با يكديگر كينه جويي و يا برتري جويي و "تاريخ سازي" و يا "ننه من غريبم بازي" غالب باشد، جامعه به سويي مي رود. اگر گفتمان غالب آنها حول و حوش مفهوم حقوق بشر (چه از نوع حقوق شهروندي و چه از نوع حقوق اقليت ها كه در منشور سال 92 سازمان ملل آمده است) باشد جامعه به سوي ديگر مي رود. هر چه استدلال ها محكم تر و مستدل تر و منطقي تر وحقوقي تر (با استناد به قانون اساسي و...) و با فهم و شناخت عميق تر در مورد فرهنگ بومي باشد به آينده ي بهتري مي توان اميد بست.
بحث را شروع كنيم ببينيم چه مي شود! مطرح كردن مسايل جزئي را هم توصيه مي كنم. گاهي اوقات همين مسايل كوچك و جزئي است كه جمع مي شوند و بزرگ مي نمايند (بزرگ تر از آن چه كه واقعا هستند!) اگر عدد و ارقام مي دهيد لطفا منبع عدد و رقم را مشخص كنيد و به سايت و يا سند مربوطه كه اين آمار را منتشر كرده لينك و رفرنس دهيد. والا متاسفانه مجبورم سانسور كنم . چون خطر آن هست كه رو به اغراق گويي و"تشويش اذهان عمومي" بگرايد. منهاي خطراتي كه براي صاحب وبلاگ دارد ارائه آمار غير مستند باعث سلب اعتماد عمومي مي شود. ديگر مردم كمتر به تحليل ها (حتي مستند و مستدل) اعتماد مي كنند و زندگي اجتماعي از آن چه كه اكنون هست ديمي تر مي شود!
قرار نيست از بيان اين تجربيات نتيجه گيري كلي كنيم. اما مفيد خواهد بود اگر با دغدغه هاي همديگر آشناتر شويم.
۱۶۸ نظر:
در مناطق اطراف ما بحث شما در این زمان فوریت خاصی دارد.در مورد آب که من نمی توانم نظر خاصی دهم.بماند که رود خانه های شهر کاملا تیره شده و روزی چند بار آب قطع می شود اما متاسفانه اطلاعات تخصصی در این مورد ندارم که دلایلش را بررسی کنم . شایع ترین موضوع دیگر محیط زیستی که بررسیش نیاز به تخصص ندارد وهمین الان هم براحتی در ساحل ,شهر و ییلاق ها دیده می شود ,زباله است!
البته موردهای دیگری مثه سوزاندن درختان,ماهیگیریهای خارج از موعد مقرر,شکارهای غیر قانونی هم دیده می شود اما زباله رایج تر می شود.
اهالی شهر و روستاها ییلاق نشین های اطراف چه با تعصب و چه بی تعصب توریست ها و متاسفانه بیشتر تهرانی ها را مقصر می دانند.خب چون بیشتر توریستهای این منطقه راتهرانی ها تشکیل می دهند.البته هستند میان همین توریستهای تهرانی افرادی که حتی از ساکنین منطقه هم بیشتر برای طبیعت احترام می گذارند.اما خب کاش اکثرا همین طور بودند.
خانم منجوق گفتند در این موضوع جزئیات و چیزهای کوچک را هم بگویید چه بسا مهم باشد اما فکر نکنم کسی به اندازه من طعم مهم بودن چیزهای کوچک در آلودگی محیط زیست را چشیده باشد می گویم تا اولا برای کسی پیش نیاید و ثانیا کسی موجبش نشود:
نوروز امسال بود و مثله همیشه این منطقه شلوغ.من به همراه پدرم به میهمانی می رفتیم .طبق عادتم کمی شیشه ماشین را پایین آورده بودم که چیزی با سرعت خیلی زیاد به صورتم اصابت کرد و مرا به سمت راننده پرتاب کرد آنقدر محکم به سمت پدرم پرتاب شدم که ماشینمان چپ کرد و شانس آوردیم که اطرافمان ماشین دیگری نبود.من از درد بیحال شده بودم و صورتم می سوخت.چیزی اطراف صورتم پخش شده بود.از بس درد داشتم فکر می کردم تکه های صورتم از است که پخش شده.پدرم سعی کرد مرا آرام کند و هر دو دیدیم که یک سیب له شده بر روی لباسم افتاده.بله!بعد از پیگیری فهمیدیم سیبی از طبقه چهارم یک مجتمع تفریحی به خیابان پرت شد که از قضا از شیشه بازی که من در کنارش نشسته بودم گذشت و توی صورت من له شد!شما تصور کنید که سیب به آن بزرگی چه سرعتی داشت که پس از اصابت له شد(آدم بیاد هالیدی 1 می افتد).در آن طبقه هیچ بچه ای نبود !!!چند مرد جوان دور هم بودند و از قضا تهرانی هم بودند.یک نفر از آنها هم آمد عذر خواهی کند از من و گفت که دوستش همین طوری سیب را پرتاب کرد تو خیابان فکر نمی کرد اینطوری شود.که گرچه وقتی ورم صورتم و خونی که جاری میشد را دید دیگر ادامه نداد.ما از آنها شکایت نکردیم.نمی دانم کار درستی انجام دادیم یا نه اما این اتفاق بسیار دردناک فقط از آموزه های دوران مهد کودکمان بود.آشغال را در خیابان نریزید!اصلا من خواهش می کنم در هیچ جا جز سطل زباله نریزید!
پی نوشت:
1-از برخورد یک سیب دو دندانم شکست و لب و لثه ام چند بخیه خورد.خدا را شکر که به سرم نخورد!اگر به راننده می خورد چه می شد؟!
2-از تهرانی های فهیم که بیشتر از ما برای طبیعت اینجا ارزش قائلند متشکرم و منظور من اصلا به آنها نبود.
3-من وارد بحث ساحل نشدم بنظرم یک آسیب شناس باید این موضوع را بررسی کند.
اتفاق دردناكي بوده. متاسفم!
خيلي ها هم سيگار روشن از پنجره پرت مي كنند كه باعث آتش سوزي مي شود.
ستاره جان آن چه كه شما تعريف كرديد حادثه كوچكي نبود. اتفاقا بزرگ و مهم بود. من شكايت هاي خيلي كوچك تر و بي اهميت تر را در ذهن داشتم.
بگذاريد يك خاطره از سفر 11 سال پيشمان به اصفهان را تعريف كنم. از بازديد منار جنبان و آتشكده به سمت شهر بر مي گشتيم. در يكي از محله هاي حاشيه اي اصفهان (كه به گمانم ساكنين آن بيشتر مهاجرين باشند تا اصفهاني هاي قديمي) در صف نانوايي ايستادم. آن موقع ها صف نانوايي ها طولاني تر از حالا بود. همه ايستاده بوديم كه از يك ماشين يك آقايي پياده شد و آمد جلو گفت:" من تهراني ام! سه تا نون بده مي خوام برم." نانوا انگار حرف خيلي طبيعي اي شنيده و "دستور" يارو را اطاعت كرد! خواستم يه چيزي به يارو بگم اما ديدم مردم محل چيزي نمي گن من هم چيزي نگفتم. بعد از رفتن يارو انتظار داشتم مردم غرولند كنند اما كسي چيزي نگفت. رفتار يارو به من بر خورد. اگر در تبريز اين كار را مي گفت به احتمال قوي يك چيز گنده مي شنيد. يعني خودم بهش يه چيز مي گفتم! نمي دانم در محله هاي مركزي اصفهان چه طور. اما در اون محله كسي چيزي نگفت. براي من تعجب آور بود. هنوز هم هضم نكرده ام!
آيا كسي در تهران
شنيده است كسي از ماشين پياده شود بگويد من از اصفهان آمده ام زود به من سه تا نان بدهيد بروم. من كه اين همه سال كه در تهران بوده ام حتي يك بار هم چنين چيزي نشنيده ام!
در مورد ويلا سازي در آستارا قبلا نوشته بودم:
http://monjoogh.blogspot.com/2009/12/blog-post_17.html
مخاطبان تهرانی شما اکثرا قشر تحصیل کرده و فهمیمی هستند.فکر نمی کنم کسی میان آنها باشد که بخواهد از این دست رفتارها دفاع کند یا حتی برایشان آشنا باشد.در شهرستانها بیشتر از این دست برخوردها دیده می شود.و غالب مردم هم می گذارند پای اینکه چون آنهاپایتخت نشین هستند و امکانات بیشتری نسبت به شهرستانی ها دارند باید هر چه آنها می خواهند بشود یا که کلا نسبت به آنها بدبین می شوند.حالا امکانات بیشتر و در پایتخت زندگی کردن کجا و احترام به حقوق دیگران کجا!(در دانشگاههای شهرستانها هم دیده می شود )البته گمانم این طرز فکر در گذشته بیشتر بوده!
"مخاطبان تهرانی شما اکثرا قشر تحصیل کرده و فهمیمی هستند.فکر نمی کنم کسی میان آنها باشد که بخواهد از این دست رفتارها دفاع کند یا حتی برایشان آشنا باشد"
كاملا درست است. اصلا برايشان آشنا نيست. براي همين هم گله مندي شهرستاني ها برايشان عجيب مي آيد و گاهي با برخورد سردي گله مندي هاي آنها را جواب مي دهند كه بر كدورت ها مي افزايد. من انتظار ندارم با اين بحث ها در وبلاگ منجوق مشكل زباله ريختن تهراني ها در شمال رفع شود. قطعا چنين انتظاري بي مورد است. اما تفاهم بيشتري بين تهراني هايي كه اين وبلاگ را مي خوانند و شمالي ها (حالا چه اين وبلاگ را بخوانند و چه نخوانند) حاصل مي شود. خوداين قدم كوچك اما مهم است.
معمولا توی اصفهان و خیلی جاهای دیگه رسم است که تا سه تا نون را بدون نوبت می خرند.
کنار مطالبی که شما در پست ساختن ویلا در آستارا ذکر کردید بگویم که اگر طبیعت برایمان زیباست و هر از چند گاهی به آن پناه می بریم برای این ساختار تغییر نکرده اش است وگرنه خود ما بعد از مدتی که یکجایی را آلوده کردیم هم آنجا را کنار می گذاریم.رودخانه هراز همیشه در مناطق کوهستانی چون چلاو میزبانی مردمی بود که زیر سایه درختان در کنارش یک روز خوش را سپری می کردند .اما اکنون چه شده؟اینهمه زباله را مریخ میریختن کل منظومه شمسی متعفن می شد!چه برسد به این رودخانه ی بیچاره.
-منطقه چلاو به شهر نزدیکتر است.هنوز در منطقه های دورتر چون آب اسک و پلور و رینه آب به رنگ زیبای خودش باقی مانده.
- عذر می خواهم اما بعضی اوقات ما آدمها شبیه میکرب می شویم هرچه به ما نزدیک تر می شود آلوده تر می شود!
آرش عزيز
در تهران هم چنين رسمي هست. آنجا
دو تا صف بود يكي براي كساني كه تعداد زياد نان مي خواستند/ يكي براي تعداد كم. من خودم يك نان بيشتر نمي خواستم. همين صف يك تايي ها براي خودش طولاني بود. حدود نيم ساعت ايستاديم تا نوبتمان رسيد.
ما 1 نون را بی نوبت می خریم.
خيلي جالبه كه دهه ي شصتي ها تصوري از صف نان آن زمان ندارند. براي خريدن همان يك نان خريدن حداقل نيم ساعت بايد صف مي ايستاديم.
صف هاي نانوايي حالا را با آن موقع مقايسه نكنيد.
زمان جنگ كه نان گرفتن خودش كاري بود. يك خانمي بود كه وقتي جوان تر بود از راه كهنه شويي امرار معاش مي كرد. بعد يادمه سال هاي دهه ي شصت كارش نان گرفتن بود. صف مي ايستاد و نان مي گرفت و مي آورد خانه ي مادربزرگم. نان ها را مي داد و پول مي گرفت.
حتي براي نان فانتزي بدون سوبسيد هم در اكباتان نيم ساعت يك ساعتي صف وا مي ايستاديم!
مي خواهم يك گله مندي كنم اما قبل از اجازه بديد يك مفهوم را معرفي كنم به نام CUTدر فيزيك تجربي. آزمايشگران براي آن كه نتايج آزمايشي را تحليل كنند و پيش زمينه را از سيگنال جدا كند يك "كات" مي زنند تا بخشي از داده كه نسبت سيگنال به BACKGROUNDكمتره حذف بشه. مثلا اگر تكانه اي عرضي از فلان مقدار كمتر باشه دور ريخته مي شه.
خوب! يك گله مندي من بكنم!
ديشب دير وقت بعد از مدت ها شاهين تلويزيون را روشن كرد. فيلم قديمي "دو نفر ونصفي" را نشان مي داد.
موضوع فيلم خيلي خيلي تكراري است اما چون قيافه ي بچه بامزه بود من نشستم و تا آخر فيلم را ديدم. چيزي كه در اين فيلم و كثيري ديگر از فيلمفارسي ها ديده مي شه يك كات به تمام معناست كه روي سطح سواد و موقعيت اجتماعي و حتي درجه ي انسانيت و عاطفه ي افرادي كه با لهجه ي تركي صحبت مي كنند. وقتي افراد عامي و تا حدي خشن را به تصوير مي كشند همان پروفايل واقعي جامعه ي تهران را كمابيش نشون مي ده. لهجه ي تركي هم مي شنويم لهجه ي فارسي را هم مي شنويم. اما همين كه سطح سواد ويا درجه ي عاطفه ي افراد از مرتبه اي بالاتر مي رود لهجه ي تهراني غالب مي شود.
خوشمزه تر اين كه از زبان همان بازيگر نقش اول فيلم من خودم دوبار شنيده ام كه آرزوي او به عنوان بازيگر بازي كردن نقش ستارخان در يك فيلم بوده. در دومين مصاحبه اش با حسرت گفت حيف كه سنم ديگه آن قدر بالا رفته كه اين نقش ديگه به من نمي آد.
به دنبال يادداشت قبلي يكي پرسيد چرا تعداد پزشك ها از شمال غرب كشور اين قدر بالاست. ملاحظه اي بود كه خود آن شخص كرده بود. اگر به لهجه ي كارشناسان پزشكي كه در تلويزيون با آنها مصاحبه مي شود گوش كنيد مي بينيد كه درصد قابل توجهي از آنها لهجه ي تركي دارند. فكر مي كنم اين پروفايل جامعه را به تصوير مي كشه.
اما سئوال؟! چند تا فيلم يا سريال ايراني را به خاطر داريد كه در آن كسي كه نقش پزشك را بازي مي كند با لهجه ي تركي صحبت كند؟! شايد بگوييد زبان فيلم فارسي است و لزومي ندارد كه روي لهجه ي تركي تاكيدي شود. بسيار خوب! پس چه لزومي داشت در فيلم ديشبي ("دو نفر و نصفي") آن دو نفر مسافر زبان نفهم كه بدون ملاحظه ي كودك معصومي كه به خواب شيرين رفته بود بر سر هم داد مي زدند با لهجه ي غليظ تركي حرف مي زدند و بعد هم روي ترك بودنشان اين همه تاكيد مي شد و بعد مي زدند كانال دو؟!
شايد بگوييد چه اهميتي دارد؟! براي من در اين سن و اين موقعيت هيچ اهميتي ندارد. اما براي يك دانش آموز نيمه خجالتي ترك كه در يك اردوي دانش آموزي كشوري شركت مي كند، اين چيزها خيلي اهميت دارد. همين چيزها ممكن است كه باعث شود كه خود را كنار بكشد. روحيه اش خراب شود و... يا از بيخ از خير شركت در چنين برنامه هايي بگذرد كه اين به معناي عقب ماندن از زندگي اجتماعي است.
به تدريج پيوند ها گسسته مي شود و اين به نفع گسترش جامعه ي مدني نيست.
با ديدن فيلم هاي رخشان بني اعتماد و يا مجيد مجيدي چنين حس بدي به من دست نمي دهد. شايد چون آنها دستي هم در كارگرداني مستند دارند پروفايل شخصيت هاي داستان خود را مانند آن چه كه واقعا در جامعه هست بر مي دارند.
اما اكثر كارگردانان ايران به كليشه ي كات زدن كه به آن اشاره كردم پايبندند. خوشمزه تر آن كه اين سنت كات زدن حتي قهرمان از خطه ي آذربايجان است صدق مي كند!
من این فیلم رو این بار ندیدم و جزییات یادم نیست ولی این موضوع خیلی مرسومه موافقم در ضمن فکر می کنم کارگردانش یدالله صمدی خودش آذری هستش. حالا شاید عمدی در کار نبوده (خوش بینانه) و یا اینکه ایشون مثل بعضی همولایتی ها خودشون اتش بیاره معرکه هستن (امیدوارم اینجوری نباشه).
راستی خانم دکتر نمی دونم چرا؛ ولی نه تنها در وبلاگ شما بلکه معمولا وقتی جمعی باشه که ماها (ترکها) و فارسها باهم باشیم یه کم که حرف زده بشه پای این بحثهام پیش میاد. متاسفانه تجربه منم اینه که از هر دو طرف یه مشت حرفهای احساسی و کمتر منطقی ردوبدل میشه و همیشه مشکل باقی می مونه. شاید اگه حساسیتها کمتر بشن خیلی منطقی میشه همه رو قانع کرد ولی اینجوری اولین چیزی که معمولا می بینم طرف مقابل می گه اینه که شما چقدر حساسین! و اینم بعضی از همولایتیها رو بدجور عصبی می کنه! اون وقت به جای اینکه به طرف تفهیم کنن که باید احترام متقابل بخصوص به فرهنگ و زبان و لهجه و ... همدیگر داشته باشیم حرفهای به اصطلاح شونیستی
و برتری جویانه ردوبدل میشه و در واقع افراط و تفریط پیش میاد. البته چیزهای خیلی بیشتر تو پستهای مختلف شما و نیز نظرات بوده که شخصا از دیدگاههای مختلف همه یاد گرفتم.
منظورتون اينه كه بهتره من اين مسايل را مطرح نكنم؟ من قبلا كمتر به اين مسئله مي پرداختم. از حدود بهمن ماه سال گذشته شروع كردم به پرداختن به اين موضوع چون لزوم حس كردم به اين موضوع پرداخته بشه.
تشخيص من اينه كه در وبلاگ من بحث هاي مربوط به قوميت به "حرفهای به اصطلاح شونیستی و برتری جویانه" كشيده نشده. اتفاقا در يك چارچوب منطقي مانده و با ديدگاه هاي هم آشنا شده ايم. براي همين اين بحث را ادامه مي دهم. فكر مي كنم با ادامه اين بحث حد اقل در بين يك جمع 50 -60 نفري موضوع حل مي شه. يعني به يك جور تفاهم مي رسيم. شما اين جور فكر نمي كنيد؟!
نه کاملا فکر می کنم یه کم بد نوشتم نظرمو. اتفاقا جایی مثل وبلاگ از خیلی بحثهای رودررو بهتره و من منظورم حساسیت زدایی بود همین. در واقع نوشتن یه خوبی که داره ادم قبلش فکر می کنه و به اصطلاح حرفشو مزه مزه می کنه ولی تو حرف زدنهای ما کمتر این اتفاق میفته.
بنابراین همونجوری که گفتم معمولا تو جمع و بحث رودررو چون ادما زود می خوان همدیگر رو قانع کنن حرفهای شاید غیرمنطقی هم بزنن. مثال سادش خیلی پیش اومده برام یه جمعی مثلا تو خوابگاه نشستن و باز مثلا همین یا فیلم مشابهو می بینن اگه همینجوری من برگردم این بحثو پیش بکشم با جبهه گیری دوستان به اصطلاح فارس مواجه می شیم (به تجربه) و در ادامه مقابله به مثل از سوی ما و بعدشم یه بحث ناتمام.
یه کم مشخصتر راجع به اون به اصطلاح تصویر روزنامه ایران خیلی دوستان به خود من می گفتن بی خیال شما چقدر منفی بافید و من اون موقع تو اون جو دیدم که چقدر بحثهای غیرمنطقی از دوسو ردوبدل شد و چه دوستیها از بین رفت. تازه اون ماجرا واقعا تهش خیلی گران تمام شد برای بخصوص ما ترکها به نظرم.
در اخر راستش به همون دلایل و تلقی شخصیم مدتی هستش که یه جور ترس و شاید انفعال دارم در مورد این بحثها متاسفانه. شاید این نگرانی و انفعال تو نظر قبلیم یه جور خودشو نشون داده و بایستی پوزش بخوام که اون حرف خودمو راجع به مزه مزه کردن رعایت نکردم.
سلام. راستش فکر میکنم کمی در حق تهرانی ها در مورد بی توجهی به زباله اجحاف میشه. چند موردی که خودم شاهد بودم رو میگم: 1. محله ما تا همین چند وقت پیش هیچ سیستمی برای تفکیک زباله خشک و تر نداشت و فقط افرد کیسه بر دوش که نصبه شبها زباله ها رو میکاوند وجود داشتند. با این حال من همیشه کنار سطل زباله کیسه های زباله خشک جدا شده رو میدیدم که اهالی محل خودشون داوطلبانه این کار رو کرده بودند. ( محله ما شرق تهرانه نه شمال و نه جنوب). متاسفانه توی شهرستانهایی که رفت و آمد دارم تا به حال اصلا مساله تفکیک زباله رو ندیدم
2. روز سیزده به در امسال رو توی پارک جنگلی لویزان بودم. اگر یک سال رفته باشید میدونید که چه جمعیتی توی این پارک میاد، انتظار داشتم با وجود این همه جمعیت، فردا یک زباله دونی بزرگ ببینم اما واقعا از دیدن پارک تمیز و بدون زباله پخش شده فردای اون روز حیرت زده شدم.
بعد از اون به فکر افتادم که پس این همه زباله توی شمال و ییلاقهای اطراف تهران از کجا میاد؟ در مورد شمال نظرم اینه که مردم اونجا یه مقدار نسبت به این قضیه اهمال دارن و شهرها هم چندان تمیز نیست. من در هیچ ساحل عمومی شمال سطل زباله ندیدم. شما دیدین؟ مگه همین جماعت تهرانی کیش هم نمیرن؟ توی جزیره کیش شما اصلا زباله میبینید؟ توی مجموعه نمک آبرود چه طور؟ من فکر میکنم شهری که ساکنینش به تمیزی اون اهمیت بدن تمیزتر میمونه. و بدون این که قصد بی احترامی داشته باشم توی مسافرتها عموما مردم شهرستان رو توی ریختن زباله در محل های عمومی بی مبالات تر میبینم
به ايليا
من هم موافقم در جاهايي مانند سالن تلويزيون خوابگاه و يا ورزشگاه ها بهتر است اين گونه صحبت ها نشود. در آن جور فضاها احتمال آن كه بحث احساسي و غير منطقي شود بيشتر است. در حين خستگي و عصبانيت طرفين چيزهايي به هم مي گويند كه كدورت بر كدورت مي افزايد. اما در وبلاگ يا برخي جمع هاي روشنفكري -كه طرفين دغدغه ي پايبندي به انصاف و منطق و استدلال دارند و مهمتر از آن خود را آماده كرده اند كه حرف طرف مقابل را بشنوند(ولو مخالف ميلشان باشد)- طرح اين مسايل مي تواند به تفاهم بيشتر بيانجامد.
به سايه:
ستاره هم تاكيد كرد كه برخي از تهراني ها خودشان خيلي ملاحظه مي كنند.
اینجا ...است در این شهر آدم پولدار زیاد داره وزادگاه یکی از سیاسیون تراز اول شور اول بگم این شهر معتاد خیلی داره دوم بگم در این شهر افاغنه ی زیادی وجود داره واخیرا پاکستانی های زیادی به این شهر مهاجرت کردند و به شغل تکدی گری مشغولند سوم بگم کلی هم بیکار داره چون اکثر مشاغل متوسط رو پایین رو افاغنه در دست دارند در این شهر کارگر ایرانی پیدا نمیشه کارگران شهرداری 90 درصد افغانی هستند بخش عمده ی پخش موادمخدر توسط افغانی ها صورت می گیرد اکثر سرقت ها و جرم هایی که در جراید مطرح می شود توسط افاغنه صورت می گیرد هیچکس کاری برای اتمام این مهمان نوازی ها نمی کند مهمان نوازی به قیمت بیکار بودن جوانان این شهر به قیمت اعتیاد آنها کاهش امنیت . جایزه های سازمان بین الملل رو مسئولان می گیرند بد بختی هاش رو مردم این شهر می کشند در چند سال اخیر وضع زندگی افاغنه خیلی خوب شده یه مدت خوشحال بودم که چه کشور مهمان نوازی دارم که اینقدر اینها به راحتی در این کشور زندگی میکنند اما به چه قیمت برای مثال یکسال پیش در حین ساخت و ساز های زیادی که در دانشگاه در حال انجام بود روزانه صدها افغانی به عنوان کارگر در این دانشگاه در حال آمد و شد بودن وبارها دختران دانشجو توسط آنها در این دانشگاه مورد آزار و اذیت قرار گرفتند که در آخر به تحصن دانشجویان انجامید که البته در آخر گفتن تقصیر خود دانشجویان دختر بوده چششون کور که درست لباس بپوشن چششون کور از جاهای خلوت رد نشن . دیگه این که این شهر حتی یک سینما هم نداره ولی یه موزه ی خیلی بزرگ داره به نام موزه ی ریاست جمهوری یا همون سردار سازندگی که کسی از اون بازدید نمیکنه خدمت شماعارضم توی این شهر اگه دختر دکتر باشه ولی جهاز نداشته باشه باید موهاش مث دندوناش سفید شه چون تا دلت بخواد دختر پولدار اما بیسواد هست که البته اکثرا سیکل رو هم به زور می گیرند با یه حساب سر انگشتی جهازی که دخترا به خونه ی شوهر میبرن سر از 40 میلیون در میاره یعنی کمتر بشه دادگاه خانوادهدر انتظاره.اینجا ماشین مدل بالا تا دلتون بخواد هست چون مدل بالان می تونن از چراغ قرمز رد بشن اگه یکی از همین ماشین ها زیر یک آدم بدبخت بزنه حتی طرف زحمت این رو به خودش نمی ده از ماشین پیاده شه فقط کارت ویزیت باباش رو میده و میگه بیاین خسارت بگیرین البته اکثر این آدما برای رسیدگی به امور باغهای پسته شون به این شهر سر میزنند
فکر کنم هدف شما از این مطلب و یا حداقل جرقه آنرا فهمیده باشم.
بحث ترک و فارس است و بی انصافی ها و تصورهایی که نسبت به ترکها روا داشته می شود و برعکس.
تصادفا سوالی برایم پیش آمد، شما در حال حاضر چقدر لحجه ترکی داری و آیا از ظاهر شما مردم این موضوع را برداشت می کنند؟
لهجه ي تركي من غليظ است.
اما من اين بحث را تنها براي مسئله ي "ترك" و فارس نگشودم. نظرهايي از آن دست كه "ز.ر" و سايه و ستاره دادند هم مورد نظر من بود. مي خواهيم با دغدغه هاي هموطنان از گوشه و كنار آشنا شويم.
اي كاش منجوق خواننده ي افغاني هم داشت تا نظرش را منعكس كند.
در اين كه مزاحمين ناموس و قاچاقچيان مواد مخدر بايد به شدت و قاطعانه برخورد شود شكي نيست.
اما به همه ي افغاني ها چنين انگي زدن درست نيست.
من قبلا در همين وبلاگ متن نامه مفصلي را كه در دفاع از حضور دانشجويان افغاني ها دانشگاه ها به ايسنا نوشته بوديم منتشر كردم.
در بين كارگران زحمتكش افغاني هم مردان متين و محترم و درستكار پيدا مي شود. همه را به يك چوب زدن درست نيست.
البته را هم بگويم: احتياط و محافظه كاري در رابطه با جماعتي كه نمي شناسيم و نمي دانيم چگونه تربيت شده اند به خصوص اگر دور از خانواده ي خود باشند شرط عقل است.
به دوستی که گفتند اجحاف شده در حق تهرانی ها پیشنهاد می کنم یکبار دیگر نظر من را دقیق بخوانند.نمی دانم آخرین باری که شمال آمدید کی بود اما چند سال است که سطلهای زباله در سطح شهر تغییر کرده اند و با تعبیرهایی چون جایزه و جریمه و خیلی اوقات خود مردم در خیابان,خانه ها,و اماکن عمومی زباله تر و خشک را از هم جدا می کنند.همین الان که به شهر ما بیایید می بینید که سطل های مختلفی کنار همند که نوع زباله ها را جدا میکنند.
گرچه بنظرم پیشنهاد شما درست است و باید در سواحل سطل های زباله را بیشتر کنند اما هر جا سطلی ندیدیم باید آشغالمان را همانجا رها کنیم؟فکر کنم کمی راجع به زباله خود مسئولیم.
-قابل توجه دوست عزیز من دوستان تهرانی داشتم که در شهر ما دانشجو بودند و حاضر بودند بوی تعفن زباله کیفهایشان را پر کند اما تا دیدن اولین سطل زباله نگهش می داشتند.یکبار که به یک منطقه خیلی بکر برای کوهنوردی رفته بودیم آنها تا شب زباله هایشان را خودشان نگه داشتند و به خانه بردند و بعد کیفهایشان را شستند.
-این گله ای که از فیلم ها داشتید فقط نسبت به ترک ها نیست.نسبت به اقوام دیگر هم کم لطف نیستند!
من يه لرم
يه بحث عجيبي بين من و خواهرم كه 10 سالي ميشه تهران زندگي ميكنه مدت هاست در گرفته
و اون اينه كه:اون ميگه بر حسب تجربه پي برده كه يك لر در شهري مثل تهران هرگز نبايد خودش رو با اصالت لريش معرفي كنه!!!!
چون تهراني هاي عزيز نظرشون در مورد آدم برميگرده(البته به علت وسعت فكرشون)!!!
بحث بین "ترک" و "فارس" زیاد است.
برداشت من تا بدین جا اینطور بوده که "ترکی" یک زبان نیست، بلکه یک فرهنگ تعصبی است. کسی که اصالتا زبان ترکی داشته باشد خیلی مشکل می توان دید که روزی خود را متعلق به "فرهنگ ترکی" نداند و تا آخر عمر به آن تعلق خاطر شدید نداشته باشد.
من در منطقه ای بودم که روستاهای آنجا برخی ترک زبان و برخی فارس زبان بوده اند در استان مرکزی با اینکه فاصله کمی با یکدیگر داشته اند و مشترکات فراوان، اما در فرهنگ آنها به دلیل احتمالا زبان تفاوت فاحشی دیده میشد.
آقای وحیدی! شما نمی خواهید از مسایل مشهد برای ما بگید؟
خانم سایه گفته بودند:
«محله ما تا همین چند وقت پیش هیچ سیستمی برای تفکیک زباله خشک و تر نداشت و فقط افرد کیسه بر دوش که نصبه شبها زباله ها رو میکاوند وجود داشتند. با این حال من همیشه کنار سطل زباله کیسه های زباله خشک جدا شده رو میدیدم که اهالی محل خودشون داوطلبانه این کار رو کرده بودند. ( محله ما شرق تهرانه نه شمال و نه جنوب). متاسفانه توی شهرستانهایی که رفت و آمد دارم تا به حال اصلا مساله تفکیک زباله رو ندیدم»
حالا من یه سوالی برام پیش اومد. اینکه جلو در خونه زباله هارو تفکیک شده بگذاریم وقتی شهرداری قاطیشون می کنه چه فایده ای داره.
راستش تهران رو من خیلی مطلع نیستم ولی مثلا حداقل تو زنجان مطمئنم که متاسفانه اصلا سیستم جداسازی زباله نیست. چون اصلا سیستم بازیافت نداریم.
ته هنر اینجا اینی هستش که تو مرکزمون داریم کاغذ جدا و مابقی زباله ها هم جدا. شاید یه جاهایی هم دیدا بشن که بطریهای پلاستیکی یا چیزی شبیهش رو بخرن اونم در مقیاس زیاد یعنی باید یه سال بطری جمع کنیم بعد ببریم مثلا بدیم به این مکانها. منظورم بحث پول نیستا منظورم اینه که ادم هر روز که نمی تونه ۳-۴ تا بطری برداره ببره تحویل بده.
نتیجه ای که میخوام بگیرم اینه که تو خیلی شهرها بازیافت چون اصلا دغدغه شهرداری و سازمانهای مربوطه نیست کارهای فردی به هیچ دردی تاکید می کنم به هیچ دردی نمی خوره. حداقل تو تهران جاهایی هست که کار تفکیک در خانه را معنی دار می کنه.
البته دوست دارم نظر مخالف بشنوم. شاید من خیلی مطلع نیستم و اگه کسی بتونه راهنمایی کنه خیلی ممنون می شم.
خيلي جالبه حدود يك ماه پيش در همين وبلاگ بحث داغي داشتم با دو نفر از همشهريان. مي گفتند چرا به استاني كه ز.ر به آن اشاره مي كند اين همه بيشتر از آذربايجان مي رسند. من نوشتم وقتي سرازير كردن سرمايه بابرنامه ريزي و مطالعه همراه نباشد بيشتر ناهنجاري بار مي آورد تا آباداني. گفتم در اين حكومت عوام زده كه ما داريم، توان برنامه ريزي و تصميم سازي درست و حسابي را نمي بينم. يك بار زمان همان سردارسازنگي كه ز.ر به او اشاره كرد آمدند سرمايه سرازير كنند به استان ما. همين جوري بي هيچ مطالعه اي-شبيه همين مهريه عروس تعيين كردن ها- گفتند " چهارده سد به نيت چهارده معصوم " بياييم بزنيم. سد ساختن كه اين قدر "هردمبيلي" نيست. بايد مطالعه كرد و ديد چه قدر به محيط زيست و اكوسيستم آسيب مي رساند.
در بيشتر رودخانه ها و در بيشتر طول مسير رسوب رودخانه چنان زياد است كه سد سازي توجيه اقتصادي ندارد چرا كه هزينه ي لايه روبي پس از احداث سد بيش از سود اقتصادي آن است. بايد به دقت و با كار كارشناسي تعيين كرد كه چند رودخانه و در چه محل هايي براي سد سازي مناسب است. خود اين مطالعه چند سال وقت جدي كارشناسان خبره را مي طلبد كه با هيجانات عوام زده تعيين مهريه گونه يكجا جمع نمي شود!
خلاصه دولت هاي مختلف در استان ما و استان هاي مجاور با اين ذهنيت عوامزده سرمايه گذاري كردند و نتيجه آن شد كه درياچه ي اروميه دارد خشك مي شود.اگر خداي ناكرده خشك شود باد نمك واملاح كف آن را بر روي زمين هاي كشاورزي اطراف و ريه هاي مردم محل و شهر يك ميليون و هفتصد هزار نفري تبريز و همچنين ريه هاي مردم اروميه خواهد گسترانيد!
درست مانند تعيين مهريه هاي سنگين است. "عقل كل" هاي فاميل نشستند و بريدند و دوختند و عروس و داماد را با ذهنيت عوامزده شان بدبخت كردند.
واقعا هم هر چه از اين سرمايه گذاري ها كمتر باشد در دراز مدت نا به ساماني و ناهنجاري كمتري به بار مي آيد.
به ستاره:
من همین یک ماه پیش شمال بودم. ساحلی که از شدت زباله چندش آور بود حتی یک عدد سطل زباله نداشت. اما همین ساحل زباله ناک ورودی داشت (همین سیستمی که توی شمال ته کوچه شان را میبندد و اسمش را مثلا میذارن ساحل فلان و بهمان) و آلاچیق هم داشت! خب چه اشکال داره چند تا سطل هم بگذارن و اصلا یک نفر را استخدام کنن برای نظافت اون محل؟
حرف شما کاملا متینه که اگه سطل زباله هم نبود نباید زباله را توی محیط رها کنیم اما تجربه من میگه اگر جایی آلوده شد، نفرات بعدی که میان اونجا راحت تر اونجا رو آلوده میکنن.
البته شمال منظقه بزرگیه و احتمالا همه جا مثل هم نیست.
به ایلیا
تهران یک شبکه بازیافت غیر رسمی داره. شما اگه زباله رو تفکیک هم نکنید، زباله گردها خودشون سطلها رو میکاوند و دست کم پلاستیک و کاغذ رو میبرند. من نمیدونم بقیه شهرها هم این طور هست یا نه؟
سایه جان من مسئول شهرداری سواحل شمال نیستم و ادعایی جهت پاکیزه بودن جای جای سواحل شهرستانهای مختلف ندارم!!!این دلیل درستی نیست که جایی که آلوده است مردم راحتر می توانند آلوده اش کنند یا اگر سطل آشغال نباشد همین می شود. در بعضی شهرستانهایی که عرض شهر کم است انتهای کوچه هابه ساحل ختم می شود و بعضی جاها آلاچیق زده اند.بنظرم مردمی که نمی توانند 100 متر تا سر کوچه ها بیایند و آشغال در سطل زباله سر هر کوچه بریزند اگر سطل هم کنارشان بود اشغال را بغلش می انداختند!شما می گویید ساحل آلوده باشد مردم راحتتر آلوده اش می کنند.این ساحل که از اول آلوده نبود!چهار نفری که به خود حق دادند که اگر سطل زباله نباشد می شود آشغال ریخت اینگونه اش کردند.می توانیم از شهرداری ها و غیره ایراد بگیریم (در اکثر مواقع اینکار را می کنیم)اما کسی که براحتی طبیعت را آلوده می کند جای دفاع باقی نمی گذارد.خیلی از جنگل های شمال بکر است برای تغییر نکردن ساختارش هم منابع طبیعی سطل در آنجا نصب نکرده است.اما همیشه مردم برای گردشگری به جاهای بکر تر می روند اگر به نبودن سطل بود که تا بحال این جنگل ها از زباله پر می شد!
-من باز اصرار می کنم که همه عین هم نیستند !منظور من هم به همه نیست.در سواحل که قومیت ها کاملا متفاوت می شود.و سر صحبت با کسی است که طبیعت را آلوده می کند .
در همين فرمانيه و سر تقاطع با كامرانيه يك برج هست به نام كوه نور با مترمربعي خدا تومن! چندين سطل زباله هم نصب شده است. بارها ديده ام ساكنين برج از برج خارج مي شوند و درست بغل سطل زباله آشغال خود را در جوي خيابان مي اندازند. يك بار به يك پسربچه كه با يك دختر جوان آلامد راه مي رفتند گفتم "آقاپسر! سطل زباله كه پهلويت بود چرا انداختي توي جو". پسر با تبختر جوابي نداد اما دختر شروع كرد به فحش دادن به من. البته اعتراف مي كنم كه من هم عصباني شدم و گفتم " ازآدم هاي تازه به دوران رسيده بيشتر از اين چه انتظار".
از آن ماجرا به بعد ديگه تذكر نمي دهم. احتمال اين كه اعصابم را خراب كنند از احتمال اين كه اين جماعت تغيير رويه بدهند بيشتر است.
ستاره جان. منظور من نبود که این رفتار مردم منطقی است. من فقط چیزی را که دیدم بیان کردم. توی مجموعه نمک آبرود که دائم محوطه را نظافت میکنند زباله نیست. همچنین است تمام سواحل کیش.
اصلا چرا راه دور برویم همین متروی تهران را با اتوبوسرانی مقایسه کنید. فکر میکنم بیشتر متروسواران اتوبوس هم سوار میشوند. بسیار دیده ام که کسی آشغالش را کف اتوبوس بیندازد اما توی مترو کمتر دیده ام. من علتش را این میدانم که ایستگاه های مترو مدام جلوی چشم مردم نظافت میشوند و به تعداد کافی سطل زباله دارند. وقتی یک عده اگر سطل زباله نبینند زباله را کف زمین رها میکنند نمیتوانیم منتظر تغییر فرهنگ آنها بمانیم چون در این صورت آن مکان تبدیل به زباله دان میشود
منجوق جان تجربه من هم نشان میدهد که تذکر دادن بی فایده است و این قضیه پولدار و فقیر و ... هم بستگی ندارد.
به جایش بعضی مواقع میشود زباله را جلوی چشم فرد مورد نظر از روی زمین برداشت. توی مسافرت هم گاهی سعی میکنم محیط دور و برم را پاکسازی کنم. معمولا تاثیر مثبتی دارد.
همان طور که خودتان گفتید سواحلی هست که اینطوری نیست.مثه نمک آبرود,نارنجستان,پارک های ساحلی شهرداریهاو..اما همان بغل نارنجستان ساحل عمومی است که به شدت آلوده است.شما از جنوب به کیش اشاره کردید اما جزایر دیگری هستند که اینگونه نیست وضعشان.نمی شود با جای جای مناطق برخوردی مثله برخورد مناطقی کرد که بیشتر نظارت می شود و اکثرا جنبه تجاری دارد.درست می گویید تغییر فرهنگ طول می کشد اما عدم تغییر فرهنگ می شود همین وضعی که گفتید .یکجایی مثه نمک آبرود خیلی تمییز و شیک خالی از زباله است اما بغلش در سواحل عمومی رامسر یا چالوس بالعکس.کسی که بعلت نظارت زباله نمی ریزد همینکه از مترو آمد بیرون زباله اش می ریزد در جوب یا پیاده رو.وجود ناظر خوب است اما نتیجه اش فقط ظاهریست.
انتظار داشتم اين بحث داغ تر از اين باشد. البته اين سطح از خونسردي را بايد به فال نيك گرفت. معلوم است كه گله مندي ها خيلي شديد نيستند.
حداقل كمتراز آن هستند كه من گمان مي كردم.
با اين حال براي اين كه صحبت و بحث ادامه يابد يكي از مسايلي كه مردم آذربايجان را دلگير مي كند مطرح مي كنم:
دفعه ي آخر كه رفته بودم تبريز ديدم نوشته اند "طرح ساماندهي مهرانرود". چند لحظه گذشت تا دوزاري ام بيافتد كه منظور از "مهرانرود" همان "قوري چاي" خودمان است (قوري= خشك و چاي يعني رود!). احتمالا چون اين نام فارس ها را به ياد چاي و قوري و سماور مي اندازد از نام مهرانرود استفاده مي كنند تا باعث سوء تفاهم نشود. در تاريخ مشروطه نوشته ي احمد كسروي هم از نام مهرانرود استفاده شده.
به هر حال دست شهرداري درد نكند "قوري چاي" ما را خيلي زيبا سامان داده اند. قديم ها در اين رودخانه زباله مي ريختند اما الان تبريز و زيبا شده است. گله مندي اين نبود. اين تبليغ براي توريسم تبريز بود تا برويد و اين تابستان "قوري چاي" را ببينيد و در كافي شاپ هاي كنار ي هم چاي ميل كنيد.
چه خوب! خوشبختانه خوبي ها آن قدر زيادندكه حتي وقتي كه آدم تصميم مي گبرد كه گله گذاري كند صحبت به كافي شاپ مي رسد. در كامنت بعدي ام سعي مي كنم جدي جدي گله گذاري كنم!
سلام
یکی از چیزهایی که به نظر من چهره شهر تهران را زشت کرده وجود تعداد زیاد متکدیان و کودکان خیابانی در سطح شهر است. به خصوص آن قسمت کودکان خیابانی که من را خیلی اذیت میکند و من واقعا از همه (چه خود مردم و چه مسئولین) انتظار دارم که دست به دست هم بدهند و یک فکر درست و حسابی برای جمعآوری این افراد از سطح شهر بکنند.
آهان! و اما گله گذاري! خيلي ها خوششان نمي آيد اسامي تركي مناطق را به فارسي تبديل كنند. من خودم زياد حساسيت ندارم.
اما برخي اوقات از يك مرز رد مي شود كه حتي به من هم بر مي خورد.
يك نمونه اش را ذكر مي كنم:
در نزديكي تبريز يك محل خوش آب و هوا هست به نام آخما قيه. "آخما" يعني سرازير شدن و "قيه" يعني منطقه و محل و يا وادي. فكر مي كنم وجه تسميه چشمه هاي متعدد در محل باشد. در نقشه ها "مد" و نقطه و الف را حذف مي كردند و نام به آن زيبايي را تبديل به يك كلمه ي موهن كرده بودند. ظاهرا اشتباه "عمدي" بود چون پس از چند بار تذكر هم تصحيح نكردند.
خوب اين جور چيزها به مردم محل بر مي خورد. يادمه در شركت مادرم اينا گفتند پس از اين هر نقشه اي كه از تهران بيايد و اين نام موهن بر نقشه باشد روي نقشه كار نخواهند كرد و آن را پس خواهند فرستاد!
این هم سامانه میراثی دفن زباله در تهران
http://www.tabnak.com/nbody.php?id=52209
خيلي دوست دارم درباره دغدغه هاي مردم جنوب كشور بخوانم. اهواز، بندر عباس خرمشهر و...
كسي از آن مناطق اطلاعاتي دارد. منظ.رم اطلاعاتي از نوع شفاهي يا وبلاگي است. حرف ها و دغدغه هاي خود مردم محل.
آن ماجراي "آخماقيه" كه گفتم نتيجه ي شيطنت چند مهندس تهراني بود.
مسئله بيشتر اجتماعي است تا سياسي.
یک سوالی برام پیش آمد منجوق. حالا از نقشه که توی تهران چاپ میشه بگذریم، آدمهای شهرداری تبریز مگه ترک نیستن؟ خودشون یک اسم ترکی رو تبدیل به فارسی میکنن؟
یک مورد دیگه هم میخوام بگم. توی همین تهران هم بعضی اسمهای دوست داشتنی یا طبیعی کوچه ها و خیابانها و محلات را عوض میکنند و عموما اسم شهید روش میگذارن. در حوالی شرق تهران مثلا میتونم خیابون گلبرگ رو نام ببرم که تبدیل به جانبازان شد. بزرگراه نیاوران تبدیل به امام علی شد. میدونم مساله دست کم قومیتی یا زبانی نیست اما این جور عوض کردن اسمها به خصوص اسمهای طبیعی مثل نیاوران، به یک معنی هدفش ساختن هویتهای جدیده. آدم گاهی دردش میگیره
بله! كسروي هم تبريزي بود! قصد من هم از مطرح كردن اين بحث همين گونه گفت و گو ها بود. در جمع بسته بدبيني ها گسترش مي يابد. وقتي با هم به گفت وگو مي نشينيم بهتر مي بينيم ريشه ي مسئله دركجاست. بهتر مي توانيم براي حل مسئله چاره اي بيابيم.
این چیزی که من گفتم به نظر شما مسئله مهمی نیست؟!!!!!!
به نظر من که خیلی مهم است، لااقل مهمتر از بعضی چیزها!
البته كه مهم است وردا جان!
خوب منجوق عزیز شما که خودتون هم در تهران زندگی می کنید نظرتون راجع به این مسئله کودکان خیابانی چیه؟! :)
درد ناكه خيلي هم دردناكه كه و ضعيت كودكان خياباني در تهران را شاهد باشيم. گاهي از روي احساسات هر چي كه در كيف پولم دارم را خالي مي كنم و مي دم به اونا. اما بعد از اين كه بهشان كمك كردم احساس نمي كنم كار خوبي كردم. احساس مي كنم يك كار تنها به حكم دل كردم نه به حكم عقل.
اون كمك من گمان نمي كنم گرهي از مشكلشان باز كنه. به خصوص اگر بزرگتر معتادي داشته ياشند كه متاسفانه خيلي هاشون دارند.
در صورتي كه وقتي به بنياد كودك پول مي دم از ته دل خوشنودم. مي دونم كاري كردم هم از روي عقل و هم از روي دل.
مي دونم اين پولم صرف اين مي شه كه يك نوجوان با استعداد فرد مفيدي براي خودش و خانواده اش و جامعه بشه.
حل معضل بزرگي مانند كودكان خياباني
از عهده ي يك وبلاگ مانند منجوق بر نمي آيد. با برخورد احساسي هم نمي شه با مسئله مقابله كرد. در صورتي كه تبليغ براي يك موسسه مانند بنياد كودك چيزيه كه اين وبلاگ از پس آن بر مي آد. يعني مي تونه سهمي داشته باشه.
مي دانيد بدتر از شرايط فعلي كودكان خياباني چيه؟ اينه كه يك موسسه به طور سازماندهي شده آنها را جمع كنه به آنها از نظر مادي برسه اما شست وشوي مغزي شان بده و يك سري ايدئولوژي هاي ويرانگر در ذهن آنها بكاره. متاسفانه در گوشه و كنار دنيا اين اتفاق خيلي زياد افتاده. از جمله در سري لانكا و توسط ببرهاي تاميل.
اين هم يك جنبه از قضيه است كه در برخورد احساسي ممكنه ناديده گرفته بشه.
در كشورهايي كه اختلافات قومي و مذهبي خيلي شديد هستند بي ثباتي و جنگ داخلي چندين مرتبه بيش از اين كودكان خياباني به وجود مي آره.
ما در ايران خيلي خوشبختيم كه اختلافات قومي و مذهبي مان خيلي شديد و فاجعه ساز نيست و در حد دو تا شوخي باقي مي مونه. اين را مديون هشياري اجدادمون بوديم. بايد قدرش را بدانيم و سعي كنيم با ايجاد يك گفتمان منطقي اختلافات كوچك را بين خودمون حل كنيم. راه منطقي و متمدنانه ي حل اختلافات را بياموزيم تا جمع نشوند يهو منفجر شوند.
يك سري وبسايت ها متاسفانه از خارج كشور دانسته يا نادانسته دارند اختلافات جزئي را پررنگ تر مي كنند. علت اين كه من فكر كردم لازمه كه به مسئله پرداخته بشه ديدن آن گونه وبسايت ها بود.
اختلاف افكن ها ي آلمان نشين يك وبلاگ دارند ما هم يك وبلاگ داريم واسه خودمان.
درسته، به نظرم باید دولت و مردم از موسساتی مثل بنیاد کودک بیشتر حمایت کنن. اما حتی گسترش اینگونه موسسات هم شاید نتونه زیاد به جمعآوری کودکان خیابانی کمک کنه چون اکثر این بچهها یا به قول شما والدین معتاد دارن که سو استفاده از این بچه ها براشون یه منبع درآمد عالیه یا اینکه توسط یک سری آدم خریداری شدن واسه همین کار! فکر نمیکنم اینطور والدین و خریداران کودکان خیابانی راضی بشن که از درآمدی که این بچهها واسشون دارن در مقابل کفالتهای چند صد هزار تومانی بنیادهای خیریه مردمی بگذرن!
به هر ترتیب من خودم خیلی دوست دارم که بتونم کاری برای اینجور بچهها که بیرحمانه مورد سو استفاده واقع شدن انجام بدم اما نمیدونم روش صحیح این کار چیه.
شما توی نظرات چند پست قبلی یک توضیحی راجع به اینکه چرا تبریز گدا نداره داده بودین، من خودم هم تا همین دیروز تبریز بودم و دیدم که چند جای شهر بنرهایی به عنوان "تبریز شهر بدون گدا" نصب کردن و خیلی لذت بردم. به هر حال درسته که جمعیت تهران خیلی بیشتر از تبریزه اما اگه بخوایم میتونیم اینجا هم با استفاده از همون متدهایی که تو تبریز استفاده شده (البته در سطح گستردهتر) تکدیگری و کودکان خیابانی رو ریشه کن کنیم.
اگر دولت بخواد به نهاد هاي مردمي مانند "بنياد كودك" و يا "انجمن خيريه حمايت از مستمندان تبريز" و... كمك مالي كنه، آنهاهم مي شوند مانند نهاد هاي ناكارآمد ديگر دولتي. بزرگ ترين لطفي كه دولت در حق اين نهاد ها مي تواند داشته باشه اينه كه زياد در كارشان دخالت نكنه و زياد دست و پاشونو نبنده.
وردا جان يك روز تشريف بياور خانه ي ما تا از بالكن خانه مان ساختمان كميته ي امداد را-كه كاملا مورد حمايت دولت است- نشان شما دهم. اگر شب هاي اعياد مذهبي بيايي چه بهتر! چراغاني ها را هم مي بينيم شاد مي شويم و كودكان خياباني و دردهايشان يادمان مي رود!
بنا به اظهار وزير از 10 ميليون نفر تحت پوشش كميته امداد و بهزيستي هستند:
http://www.khabaronline.ir/news-23620.aspx
يعني از هر 7 نفر 1 نفر!
پس راه حل اين نيست!
راه حل آن است كه دولت دست و پاي كارآفرينان را نبندد تا اقتصاد رونق گيرد. جلوي واردات بي رويه گرفته شود كه توليد كننده ي داخلي خفه نشود.
سلام استاد.دیروز سفری به دنهاخ هلندی ها که لاهه خودمونه داشتم.جای دوستان خالی. تابلو "دختری با گشواره مروارید" رو تو موزه Mauritshuis*(که خودمو کشتم اسمش تو دهنم بچرخه!) زیارت کردیم... بحث ها رو دیشب خوندم.من با ورود حضرت عالی به این مقوله زیاد موافق نیستم خاصه که ایران رو به دو دسته شهرستانی و تهرانی تقسیم کردید.گویا مساله قومیت برای شما خیلی پررنگ است.خاطراتی تلخی رو هم تو پست هاتون بیان کردید.بنظر ساخت اجتماعی تهران و بعد مشهد از جنس ساخت ناهمگنه (گوناگونی فرهنگی همراه با تلاطمات و برخورد های شدید فرهنگ های اقوام و خورده فرهنگ های شکل گرفته در این بستر و...)که تحلیلش در تخصص خبرگانی با تخصص خاصه و بسبار دقیق و زمانبره. میدونم استاد شما هم قطعا ادعا ندارید که مدلی رو تو این زمینه ارایه بدید.به نظر حتی کوچکترین بحث استدلالی و استنتاجی هم که تو این مقوله بخواد ارایه بشه نیاز به طراحی پلت فروم و بستر برای بحث به همراه یک فریم ورک! داره و همینطور بی سامان نمی شه بحث کرد.بحث بسیار حساس و حساسیت برانگیزه.در ضمن در این مقولات جامعه شناسی به راحتی نمی شود حکم کرد که مشت نمونه خروار است و تجربه شما لزوما یک روند و ترند !قابل تشخیص در کل اجتماع و رفتار های اجتماعی شهروندانه .مگر با بررسی دقیق و مطالعه با متدلوژی مشخص و علمی.البته چون وبلاگ شما محیط دوستانه داره میشه گفت که بخش نظرات به سامانه جمع آوری امار تجربه های اجتماعی تبدیل شده(البته بعد از انجام آزمون های آماری و ...)اگر مختصات و ابعاد این جامعه آماری یک متخصص علوم اجتماعی رو راضی کنه می تونه مبنایی برای مطالعات و جمع بندی استنتاج باشه.و نه بیشتر...درکل برای بنده این مرزبندی های قومیتی معنای چندانی ندارند.و نگاه تقریبی (بین المذاهب ! ایرانیه!) به مساله دارم.و با شگفتی به این تفاوت ها نگاه می کنم.هر کدام زیبایی خود را دارند و به فرهنگ این کهن بوم غنایی مضاعف می دهند.و انشالله تعصبات بجا را نگه داریم برای حفظ این مواریث غنی فرهنگی در برابر این هجوم بیرحم رسانه و پدیده خر رنگ کنی استعماری به اصطلاح جهانی سازی.انشالله که نسل آینده تبریزی ها ترکی رو با همان حلاوت پدربزرگ ها و مادر بزرگ ها صحبت کنند.و انشالله که اون دختر خردسال! سرایانی (از مناطق جنوب خراسان که از گلوگاه های تحاری گذشته ایران بوده. هنوز رگه هایی از فارسی اجدادمان را درکلام مردمانش می توان یافت ) که در پرسه (مراسم وفات)باباپیر (پدربزرگ) خود بی تاب! بود یادش نرود پیش از سال نوی آینده سده! گیرد وآتش بر بام! افروزد! و کوزه بشکند! که پلیدی! اش خاک! شود... انشاالله خوبی ها را از هم بگریم ولو در نزد اقوامی در شرق دور باشد !(ولو بسین!) و آلودگی ها را هم بی تعصب پالایش کنیم....و در پایان کلام حق برای تلطیف قلب خودم. خداوند می فرماید :يَا أَيُّهَا النَّاسُ إِنَّا خَلَقْنَاكُمْ مِنْ ذَكَرٍ وَأُنْثَى وَجَعَلْنَاكُمْ شُعُوبًا وَقَبَائِلَ لِتَعَارَفُوا إِنَّ أَكْرَمَكُمْ عِنْدَ اللَّهِ أَتْقَاكُمْ إِنَّ اللَّهَ عَلِيمٌ خَبِيرٌ . هدف از این گوناگونی ورنگ ها فقط نشانی برای شناخت است و همه از یک ریشه واحدید.ملاک اساسی تقوی و انسانیت است.
به نظر رفتار تهرانی این شهر 72 ملت هم تا حدی عصاره رفتار ملت است!!! D:
به قول قریب به مضمون هم ولایتی شما جلیل محمدقلیزاده در ملانصرالدین که این فکاهی نگفتم جز به این قصد که خود را اصلاح کنیم انشاالله !
آینه گر عیب تو بنمود راست
خودشکن آینه شکستن خطاست
آقاي وحيدي عزيز
قصد من تحليل جامعه شناسي و... نيست. بيشتر مي خواهم با دغدغه هاي افراد از گوشه و كنار آشنا شوم. براي وسيع تر شدن افق هاي ديد خودم.
واقعيت آن است كه دانشجوي شهرستاني وقتي مي آيد تهران فشار بسيار زيادي تحمل مي كند. تراژدي حميد باعث شد به فكر بيافتم كه چگونه مي شود كاري كرد كه اين فشار كمتر شود. ايده اي براي اين كار دارم. مي خواهم كمي بازخورد بگيرم از خوانندگان تا ببينم اين ايده چه قدر عملي است. شما اگر پيشنهاد قابل انجام داريد حتما بنويسيد.
شايد پاسخ آن باشد كه "كاري نمي توني بكني. خودت را خسته نكن!"
بسيار خوب! اين هم جوابي است. به اين ترتيب جوابي كه پس از زحمت و خستگي فراوان قرار بود يك سال بعد به ان برسم با يك يادداشت در منجوق به آساني به دست آورده ام.
گفتم دیگه ! این همون سامانه ! جذب تجربه های گوناگون برای تنویر اذهان خودتان و خودمان است.خیلی هم خوبه. ولی می خواهم اینو تصریح بفرمایید تا کسی بر اساس ای تجربه نتیجه گیری کلی نکنه.
نتيجه گيري كلي نمي كنيم. اما شنيدن چند نظر و چند تجربه و مشاهده به غير تجربه ي كاملا شخصي خودش يك مقدار به آدم وسعت ديد مي ده.
مواکد کنیداینو تو متن اصلیتون !اگر صلاح می دونید.اگر عنوان نوشته تونم تلطیف کنید ممنون میشم ! ;).منم از نوشته های بقیه و خاطرات و تجربه های باحال شما لذت می برم و استفاده میکنم.
اطاعت شد! عنوان جديد را مي پسنديد؟!
بس نکوست !
خوب حالا می رسیم به نقل ادامه شنیده هام از اون راننده شریف اردبیلی در مورد مردم تبریز و خلقیاتشون..... D:
http://www.tabnak.ir/fa/pages/?cid=106199
سلام من ارشد مکاترونیکم ی زمانی به فیزیک علاقه داشتم و درام makhsosan نسبیت ام
چون تو رشته ما سنسور های مختلفو برسی میکنم برم جالب بود که ببینم آیا خمش فضا رو هم مشه سنس کرد یا نه
مشه تو ای پم ام با کسی صحبت کرد
۱ ساله سایتتو میخونم و این اولین پیغامامه
سایت جالبی دارید
:)
ramin.azodi@ut.ac.ir
بله، قابل مشاهده پذير اما آن مفهومي كه شما از "سنس" در ذهن داريد شايد با مفهومي كه ما از مشاهده پذير بودن داريم تفاوت داشته باشد. براي همين است كه معتقدم وبلاگ محل مناسبي براي آموزش فيزيك نيست. در آي-پي-ام خانم دكتر قاسمي از پژوهشكده ي فيزيك روي اين مسايل كار مي كنند.
با توجه به بحث هايي كه در بالا شد مي خواهم به نكته اي اشاره كنم: تا وقتي آدم مي ره و از مامان وباباش پول توجيبي مي گيره، تا وقتي كه اگر مامانش يا باباش نباشه نتونه خودش را جمع وجور كنه، هيچ وقت به معناي واقعي كلمه مستقل نمي شه. براي كسي كه اين قدر وابسته به پدر ومادره داعيه ي هويت مستقل داشتن بي معني است.
قبول؟!
حالا چرا اين را مي گم؟! جواب در كامن بعدي!
چندين دهه است كه اقتصاد ما به نفت وابسته است. نفت هم ملي شده. يعني دست حكومته. ما كم كم به اين انتظار رسيديم كه اين حكومته كه بايد بهمون پول توجيبي بده. با اين ترتيب حكومت مي شه آقابالاسري كه مي خواد برامون هويت بسازه نه آن كه هويتي را كه ما به ارث برديم و يا خودمان ساختيم به رسميت بشناسه. طبيعيه كه اين جور بشه.
اگر ما مي خواهيم هويت خودمون را خودمون تعريف كنيم بايد حد اقل در پس ذهن خودمون خودمونو مستقل كنيم! نبايد انتظار داشته باشيم كه نهاد هاي مردمي كه ازقضا خوب هم كار مي شوند دولتي بشوند. بايد خودمون سعي كنيم راهي براي حمايت از آنها پيدا كنيم. نبايد چشم بدوزيم كه دولت امكانات بريزه برامون و بعد هم گلگي كنيم چرا به اون يكي بيشتر امكانات داد. به جاي آن بايد از حكومت انتظار داشته باشيم كه موانع را از سر راه برداره تا خودمون يك جوري امكاناتي را كه لازم داريم تدارك ببينيم. اگر به اينجا برسيم اون وقت صحبت از هويت خودي (و نه القايي از سوي آقا بالاسري به نام حكومت) رنگ و مفهوم ديگري پيدا مي كند.
ايده آل ترين وضعيت اينه كه آدم خودش از پدر ومادر مستقل باشه و در نتيجه هويت مستقل خودش را كسب كنه بعد پدر و مادري هم داشته باشه كه هر از گاهي هديه هاي قشنگ براي آدم بگيرند.
يا وقتي مي خواد سرمايه گذاري كنه بره و از اونا پپول قرض بگيره. نه آن كه وقتي بزرگ هم كه شد براي گذران زندگي روز مره اش هم به اونا محتاج باشه.
من صددرصد موافقم با این بحثتون و تازه این ماجرا علی الاصول ربطی به شخص گروه حزب و طرز تفکر اون بالایی ها هم نداره
البته در جزییات ممکنه فرق کنه.
اما چیزی که الان هست اینه که این بچه ها دوست ندارن از بابا مامان جدا شن چون خوش گذشته بهشون! از طرف دیگه بابا مامانه هم حال می کنه این همه بچه سربهزیر داره!!!!
مثال سادش این قشر به اصطلاح محقق یعنی خودمون هستیم. من به ضرس قاطع عرض می کنم اگه انواع حمایتهای الکی نباشه فکر می کنید چندتا مثلا فیزیکدان محقق خواهیم داشت. حتی یه کم شرطو شلتر کنم. چند درصد واقعا تو کارهای تحقیقاتیشون به چیزایی مثل علاقه به علم و لذت از کار پژوهشی و کسب نتیجه به دردبخور یا هر چیزی به جز «پژوهانه، جایزه، امتیاز و پز دادن و ...» هم اهمیت می دن؟
(مطمئنا منظورم از به دردبخور صرف فناوری نیست که بخصوص تو کارای پایه و بنیادی خیلی معنی دار نمی تونه باشه همین که یه موضوعی شفافتر بشه یا یه سوالی جواب داده بشه)
البته دوستان محقق واقعا ببخشید ولی من دارم یه سوزنم به خودم هم میزنم. خانم دکتر کارهای خوب هم زیاده قبول دارم ولی احتمال زیاد خودتونم دیدید تو این کنفرانسهای داخلی به خصوص یا حتی مقاله های اینترنشنال دوستان وطنی چقدر کارها هستند که به قولی حتی «غلط هم نیستند» یعنی فقط به قصد publish و بقیه ماجراها ارائه می شن.
البته ببخشین این موضوع خیلی حاشیه ای شد بحث مفصلی هم هست با مخاطب خاص. می دونم. ولی خیلی دوست دارم بدونم شما چه نظری در این باره دارید و چه راهکاری برای این مسئله پیشنهاد می کنید.
ايلياي عزيز
متاسفانه چيزي كه در مورد كار تحقيقي در ايران مي گوييد درسته. كارهاي خوب هم در ايران مي شه. برخي نتايج به درد بخور-به معناي آن كه به پيشرفت دانش كمك كنه- هم توسط محققان ايراني داخل به دست مي آد. اما درصد اين گونه كارهاي تحقيقي در مقابل خيل عظيم كارهايي كه فقط براي چاپ مقاله انجام مي شه ناچيزه.
آدم بايد خيلي تلاش كنه كه همرنگ جماعت نشه! هرچند اين به معناي سركوفت خوردن از كوچك و بزرگ خواهد بود. چون اغلب كساني در كشور كه به خودشان اجازه مي دهند كه درباره ي كارهاي تحقيقي قضاوت مي كنند (كه اين حتي شامل بچه شيرخواره ها هم مي شه!) فقط تعداد مقاله مي شمارند و حداكثر سايتشان را.
يك راه اينه كه جا بياندازيم كه هر كسي به خودش اجازه نده بدون علم كافي در مورد ديگران داوري كنه ولو اين كه بداند كه با اين راه به راحتي جزو آدم "مهم" ها مي شود.
من صلاحيت داوري درمورد همكاران در رشته ي پلاسما يا نانو را ندارم.
دوم مسئله ي داوري مقالاته وقتي از مجلات فيزيك داخل مقاله براي داوري نزد من مي فرستند با همان استاندارد هايي داوري مي كنم كه مقالات فرستاده شده از طرف معتبرترين مجلات در رشته ي ما را. اگر هم فردي را بشناسم كه براي داوري مناسب تر از منه او را معرفي مي كنم.
مهمتر از همه كنفرانس انجمن فيزيك است كه مي تواند تعيين كننده استاندارد هاي كار پژوهشي در ايران باشد. در يك ماه گذشته 6 مقاله از طرف اين انجمن و كنفرانس براي داوري به من فرستاده شد. نه تنها مقالات را به دقت خواندم بلكه به رفرنس هاي آنها هم نگاه كردم. خيلي هاشان كاري نبود جز آن كه تغيير كوچكي در فرض هاي مقاله ي يكي ديگر دهند و يك محاسبه ي كوچك انجام دهند بي آن كه برايشان اهميت داشته باشد اين محاسبه چه كمكي به پيشرفت دانش مي كند. چنين مقالاتي را رد كردم. اما توضيح دادم كه آن مقاله كه تو به آن رفرنس دادي به اين علت به اين محاسبه علاقه مند بود. عوض كردن آن شرط به آن علت چيز جديدي به ما نمي آموزد چون اين شرط در طبيعت به فلان علت قرار نيست برقرار شود.
چون مي خواهم نظرات اين يادداشت يك جور فروم باشه كه افراد علاقه مند به موضوع همه ي نظرات را بخوانند لطفا از طرح مسايل غير مرتبط به موضوع بحث اصلي خودداري كنيد.
خيلي عجيبه كه اين فروم اين قدر ساكته! فكر مي كردم دانشجوياني كه در يك شهر ديگه درس مي خواندند (به خصوص دختران دانشجو) خيلي گله مندي ها دارند. خدا راشكر كه شكايتي نيست.
یکی از کمبود های اساسی شهر مشهد عدم وجود ظرفیت مناسب پذیرش و چذب دانشجو بومی در تنهادو دانشگاه دولتی مشهده(دانشگاه فردوسی و علوم پزشکی مشهد).قیاس بفرمایید جمعیت 3 ملیونی مشهدرو با دو دانشگاه , با تعداد دانشگاه های دولتی شهر اصفهان(1.6 میلیون جمعیت) ,شهر تبریز(1.3) و شیراز جان!(1.2).(نمی دونم چرا چند وقتی توفیق نیست این برنامه فاخر دو قدم مانده به صبح صالح علا رو ببینم)....و بعد در شرایط اصلی مقایسه رشته ای کنید(چه از نظر تعداد رشته و چه از نظر ظرفیت پذیرش) ما بین دانشگاه فردوسی و دانشگاه های مادر (مثل اصفهان و نه صنعتی اصفهان و هنر و... اصلا مشهد رشته های هنر نداره.به هر حال بهتر ما زیاد فکرشو نکنیم .که اینطور باشه به عمق فاجعه پی می بریم.و هرروز ما جوانان مشهدی بایستی از این همه مصایب خود کشی کنیم.:) )....
مشهد بافت سنتی داره و باید بگم در قیاس با سایر شهر ها بچه هاش سنتی تر و مذهبی تراند. و گنده لاتشون در برابر تهرانیا کم میارن و چشمو گوش بسته ترن !و این تجربه شخصی بنده است در مدت تحصیل در تهران. و البته موارد خاصی هم مانند بنده سرپا تقصیر هستند که در فسق و معاصی روی شیطان را سیاه کردند که طلب هدایت دارم.این ساخت سنتی سبب شده که والدین سختر بگذارند بچه ها از خانواده دور شوند (حداقل در لیسانس) و خیلی از بچه ها هم هنوز مانند قدیم زندگی در کنار خانواده رو ترجیح می دن نسبت به تحصیل حتی در در بعضی از دانشگاه های خوب غیر تهرانی.
و این شده که خیلی ها آزاد مشهد رو بعد از فردوسی انتخاب می کنند! و جالب اینکه حتی درصد قابل توجهی(واقعا قابل تعجب و با بزرگا معنا دار) از معدل های بالا و تیزهوشانی عزیز هم وارد آزاد مشهد می شوند. وانطور که خواندم در حدود 6 سال است که گروه عمران و برای چند سال مکانیک مشهد بالاترین تعداد قبولی در آزمون ارشد و همچنین در دوسال پشت سر هم بیشترین قبولی در هر گرایش مهندسی عمران در 4 دانشگاه برتر ایران را داشته ! و رسما وزیر علوم از رییس دانشگاه آزاد مشهد تقدیر کرده ! وکسی نیست که داستان را درست بفهمد ! که علت این همه تراکم قبولی ها در یک دانشگاه چیست !
یادمه اون سالی که کنکور داشتم دکتر سعادتی که شریک این قلمچیه (هر دو مشهدین!) تو سخنرانی می گفت شما مشهدیا (حالا خودشم مشهدی بود) خورده شیشه دارید و اعوجاج دارید.چون حاضر نیستید بیرون از مشهد درس بخونید نمره تراز قبولی پزشکی آزاد مشهد از تهرانم بالاتره !این جملشو هنوز یادم مونده. البته فکر کنم در کل در 3 سال اخیر وضع کمی بهتر شده.
عدالت چند مولفه اصلی داره که یکیش همین عدالت در محدود آموزش و پرورشه !و این یکی از موارد قابل مثال در سطح آموزش عالی کشور بود در این مدخل
در مورد تبريز هم خيلي ها مي گويند سنتي است. تا معناي سنت را چه بگيريم!
جالب است اگر با گوگل Tabriz rap راجست و جوكنيد. تعداد نتايجي كه مي آيد از Tehran rapبيشتر است!
خيلي نمي توان نتيجه ي كلي گرفت اما آدم را به شك مي اندازد كه كليشه هايي كه در مورد شهرها مي گويند چه قدر واقعيت دارد.
نمي دانم جامعه شناسان با چه فاكتورهايي ميزان سنتي بودن شهري را تشخيص مي دهند.
استان آذربايجان شرقي كمترين درصد معتادان را در كشور دارد. با اختلاف معنا دار از رتبه دوم و سوم كه از آن قم و يزد است:
http://dchq.ir/html/modules.php?op=modload&name=News&file=article&sid=2646&mode=thread&order=0&thold=0
در نسل جديد در بين دوستان و آشنايان هم مي بينم رتبه هاي تك رقمي و دو رقمي را كه ترجيح مي دهند در دانشگاه تبريز درس بخوانند. نه به خاطر آن كه خيلي سنتي هستند به خاطر اين كه فكر نمي كنند در تهران آن قدر كه در تبريز به آنها خوش مي گذرد حال كنند.در خانه هم از دستپخت مامان و مامان بزرگ لذت مي برند و هم آن قدر كه مي خواهند آزادي دارند!
سلام
در مورد کیفیت مقاله ها تقصیر خودتونه؟؟ چرا پارامتری رو که ارزش کار یه نفر رو مشخص می کنه عوض نمی کنیند تا ما بی سوادها هم بفهمیم کی کار درسته و کی مثل اساتید دانشگاه ..
مثلا این پارامتر باید ترکیبی از تعداد مقاله و کیفیت مقاله باشه و هر کس این پارمتراشو با هم جمع کنه و اعلام کنه مثلا ممکنه یه نفر با 50 مقاله پارمترش بشه 1000 و یه نفر دیگه با 50 مقاله پارامترش بشه 150 و اینجا منه بی سواد هم من بی سواد هم فیزیکدانای باسواد می فهمن کی کار درسته و کی نیست
نكته در اينجاست كه سنجش كيفيت ساده نيست. مخصوصا مقايسه ين يك كار و كار ديگر كار ساده اي نيست.
در رشته ي خودم مي توانم با خواندن مقاله و در نظر گرفتن اين كه چه قدر اثرات مهم در نظر گرفته شده چه قدر از نظر تئوري موضوع جالبه و چه قدر در حل مسايل مهم فراروي فيزيكپيشگان اين رشته كمك مي كنه تشخيص بدم مقاله خوبه يا نه. اما نمي توانم كيفيت را كمي كنم. يعني هيچ كس نمي تونه چون معياري وجود نداره.
وقتي من در رشته هاي ديگراين قدر احاطه ندارم نبايد به خودم اجازه بدهم كه درباره ي همكاراني كه مثلا پلاسما كار مي كردند نظر بدهم. اصلا هم لزومي نداشت كه من در مورد آنها نظر بدم. از جمله سنت هاي غلطي كه در جامعه ي دانشگاهي ايران گذاشته شده همين قضاوت هاست كه بخشي از فرهنگ غيبت و GOSSIPاست.
اگر مسئوليتي داشتم كه لازمه آن ارزيابي فلان همكار پلاسما كار ست از همكاران بين المللي او كه صلاحيت علمي لازم را دارند و اشتراك منافعي هم ندارند كه ملاحظات غير علمي را وارد قضاوت كنند نظر مي خواهم.
والا من چي كار دارم هي اين همكارها را ارزيابي كنم؟! كه بهانه اي براي غيبت داشته باشم؟! كه پياده نظام صفحه شطرنج بازي هاي تسويه حساب بين استادان همسن پدرم بشم؟! چي كار به اين كارها دارم؟! خيلي از كارم خسته شدم ميام به وبلاگم سر مي زنم به جاي آن كه بخواهم تعداد مقالات همكاران را بشمارم!
منجوق جان ازتون خبری نیست؟کجایید؟
یک مدت نمی خواهم چیزی بنویسم تا عده ی بیشتری بیایند و در این فروم شرکت کنند.
خیلی مهم و مفیده که این مسایل در یک جمع مانند خوانندگان منجوق طرح بشه و مورد بحث قرار بگیره. گفتم یک گفتمان جدید می تونه شروع بشه که به تدریج جلوی گفتمان های تخریبی می تونه قد علم کنه.
یکی از مشکلات بزرگ تو تهران فرهنگ تو صف ایستادنه که متاسفانه دیده میشه که ترکهای عزیز با این مسئله هنوز نتونستن کنار بیان. البته بعضی از ترکها که احتمالا از روستاهای کوچک آمده اند. این اشخاص به افرادی که تو صف ایستادن احترام نمی ذارن. من خیلی وقتها تو صف می بینم که همین که از راه میرسن بدون این که تو صف بایستن می خوان کارشونو انجام بدن وقتی که بقیه اعتراض می کنند اصلا محل نمی ذارن! بعضیهاشون هم به زبان ترکی با عصبانیت یه چیزهایی می گن که من متوجه نمی شم چی می گن.
3 تا از دوستای من دانشگاه تبریز درس خواندن . همشون می گن توی تبریز به فارسها خیلی بی احترامی میشه. مثلا اگه بری توی یه مغازه و فارسی حرف بزنی اصلا جوابتو نمیدن و خیلی از استادا تو کلاسها ترکی حرف می زنن. تو تبریز فارسها را اصلا آدم حساب نمی کنن!
البته همه ی آدمها با هر زبان و فرهنگ قابل احترامنند. آدم باید به تمام آدمها نه فقط ایرانیها بلکه تمام موجودات هستی احترام بذاره. در واقع احترام به دیگران احترام به خویشتن است.
به ناشناس
توی صف نایستادن و جلو زدن عمل نپسندیده ایه. نمی دونم چه قدر این کار اختصاص به ترک ها داره.
اتفاقا من در تهران تا جایی که یادم می آد و برخورد داشتم کسانی که توی صف می زدند فارس بودند. یک خاطره هم که در بالا از اصفهان تعریف کردم که یک آقای فارس تهرانی توی صف زد.
نمی توانم انکار کنم که برخی از ترک ها این کار را می کنند. در تبریز هم سر صف از این گونه دعواها می شه. اتفاقا تبریزی ها هم معتقدند کسانی که از این قبیل رفتارهای اجتماعی می کنند از خود تبریز نیستند. از روی لهجه شان می گویند که بیشتر مال قسمت خاصی از آذربایجان هستند. نمی خواهم نام این محل را ببرم چون باز هم نمی دانم این استریو تایپینگ همشهریانم چه قدر درست است. اما گیریم که درست باشد. گیریم آمار گرفته شد و دیدیم که مردم آن منطقه وقتی به تبریز می آیند بالفرض سه برابر مردم شبستر (که در آذربایجان معروف به فرهنگ بالا هستند) در صف ها دعوا راه می اندازند.
این یعنی مردم آن منطقه وقتی به شهر می آیند نمی دانند چگونه خود را با هنجارهای شهری وفق دهند. روی این مسایل باید کار شود باید به طور سیستماتیک آموزش لازم به مردم آن منطقه در مورد هنجارهای شهری داده شود.
من نمی دانم چه نهادی و به چه شکل باید عهده دار این امر شود. اما مسئله ای است که باید به آن به طور سیستماتیک و منطقی پرداخته شود. مسئله ی غیر قابل حلی نیست! در دنیا از این قبیله تجربه ها زیاد شده. هروقت به روش اصولی با مسئله برخورد کرده اند مشکل حل شده. اما هر گاه اصولی به مسئله برخورد نکرده اند اختلاف ها هم افزایی کرده اند و به نقطه ی انفجار رسیده اند.
به نظر من این گونه آموزش ها هم کاری است که NGOها باید به عهده بگیرند نه آن که انتظارداشته باشیم دولت کند. اگر ngoها یک سری برنامه ی فرهنگی-آموزشی با دقت و تعمق در فرهنگ محلی تهیه کنند و از شبکه های منطقه ای پخش شود مسئله تا حدود زیادی می تواند رفع شود.
بگذارند مردم با هویت خودشان و با لهجه ی خودشان برنامه بسازند (نه با هویت و لهجه ی فرمایشی). در آن صورت به دل بینندگان می نشیند و به گوش می گیرند.
باز هم به ناشناس:
ممنونم که به تجارب دوستانتان در تبریز اشاره کردید.
برایم قابل انتظار بود که برخی از دانشجویانی که به تبریز می آیند از این گونه شکایات داشته باشند.
در این گونه برخوردها صدها نکته ی ظریف و باریک است که از چشم طرفین نادیده می ماند. تحلیل مکتوبی در این باره من ندیده ام که شده باشد. اما به طور شفاهی خیلی ها برای خودشان یک جور تحلیل آبکی دارند که نه تنها مشکلی را حل نمی کند بلکه بر مشکلات می افزاید.
گفتمان هایی از این دست لازم است که تحلیل ها پخته تر شود و به جایی برسد که گرهی از مشکلات باز کند.
اجازه بدهید کمی زمان بگذرد تا دوستان هم نظرات خود را بگویند. آن گاه من تحلیل خودم را از برخورد همشهریانم با مهمان های فارس بگویم تا مورد نقد واقع شود. هدف آن است که به یک نوع تفاهم برسیم.
در خاتمه یاد آوری می کنم فارس های زیادی را می شناسم که در تبریز ساکن هستند و با مردم تبریز ارتباط خیلی خوبی دارند. برخی دیگر را هم می شناسم که به دلایل کاری از تبریز رفته اند اما بیش از خود تبریزی ها که به تهران می آیند تعصب تبریزی دارند. خودشان می گویند بهترین دوران زندگی آنها همان سال ها بود و صمیمیت آن موقع دیگر هیچ وقت تجربه نکرده اند.
اگر ببینند حقی از تبریز یا تبریزی دارد ضایع می شود آنها بیش از ما جوش و خروش نشان می دهند!
این نشان می دهد اگر یک سری ظرایف هست که اگر مورد توجه قرار گیرد ارتباط خوبی برقرار می شود و اگر قرار نگیرد اختلاف پیش می آید. باید این ظرایف را شناخت.
شما کار و زندگی ندارید اینجا بساط ترکبازی و فارسبازی راه انداختید؟ اینکه بچهدار نیستید و یک کار راحت در زمینهای سوتوکور (فیزیک نوترینو) در شمال تهران دارید دلیل میشه روی مسائل قومی مانور بدید؟ مملکت در حال نابودی و پریشانی است و آخرین چیز مهم اختلافات قومی است که شما از سر فراغت وقت زیاد به اون می پردازید!
همکاران خیانتکار شما در فیزیک هسته ای در حال دامن زدن به رابطه کنونی ایران و غرب هستند (تحریم و جنگ و ...) اونوقت مسئله اینه که تبریز اونجور تهران اینجور؟ هرجا آدم خوب و بد هست و رفتار با دیگران بر اساس قومیتگرایی ناشی از شخصیت معیوب طرف است، به نظرم.
وقتی مملکت در سکوت قبرستانی است و حرفی برای گفتن نیست، حرف نزن خانم فرزان! هنوز جوونی و امیدوارم این نصیحت من به کارت بیاد.
نیلوفر خان!
به نیلوفر خان!
بنازم با این باور عمیق شما به آزادی بیان! بنازم به این تعیین تکلیف کردن برای مردم که باید در مورد چه چیز دغدغه داشته باشند و یا نداشته باشند! حتی در گوشه و کنار وبلاگ شخصی شان!
من نیلوفر خان نیستم اما میخواستم بگم اینجا یه محیط عمومیه و وقتی شما نظراتتون رو در وبلاگ و اینترنت قرار میدید باید این رو هم بپذیرید که دیگران طرز نگاه شما و دغدغه ها و اولویتهاتون رو مورد نقد بدن. این هیچ ربطی به این نداره که اونها به آزادی بیان شما معتقد نیستند بلکه اونها به آزادی بیان خودشون در جهت نقد شما معتقدند. کامنت و جواب شما فقط معنای فرافکنی داشت بدون هیچ اشاره ای به محتوی اون. با ارادت. یک تماشاچی
تماشاچی محترم
اگر کامنت نیلوفر خان را بخوانید خواهید دید که ایشان صراحتا فرموده اند "حرف نزن". توضیحی نخواسته اند که من بخواهم بدهم
نیلوفر خان عده ای را به "خیانت" متهم فرموده اند بدون آن که دلایل و مدارکی ارائه دهند. در مورد زندگی شخصی من اظهار فضل فرموده اند و در آخر فرموده اند "حرف نزن". آیا این است معنایی که شما از نقد در نظر دارید؟!
البته نیلوفر خان گفتار خود را با یک عبارت که آدم به یاد فیلم های پدر خوانده می اندازد تمام کرده اند:" هنوز جوونی و امیدوارم این نصیحت من به کارت بیاد. "
به سراغ بحث اصلی و نظر من بسیار مهم و حیاتی خود برگردیم.
اولا دلیل اهمیت را بگویم. در شرایط بحرانی اگر گفتمان سالم بین قومیت های ساکن یک کشور وجود نداشته باشد این قومیت ها به جای آن که کنار هم قرار بگیرند رودر روی هم قرار می گیرند.
مسایل کوچک که در شرایط آرام بدون ایجاد تنش قابل حل از طریق گفتمان هستند در شرایط بحرانی می توانند به نتایج فاجعه آمیز برسند.
آدم عاقل در شرایط بی تنش گفتمان را ایجاد می کند تا در شرایط بحرانی مشکلی نداشته باشد.
دلیل لزوم گفتمان از نظر من دانشگاهی پیشرفت علمی دانشگاهی است.
اگر دانشجویانی که بالفرض از تبریز به تهران می آیند به دلایل اختلافات فرهنگی نتوانند تمرکز کنند (چیزی که متاسفانه در شکل حاد آن برای حمید پیش آمد) تلاش و کوششی که من نوعی با عنوان یک استاد می کشیم بی ثمر خواهد ماند. اهمیت این موضوع چنان زیاد است که من وقت می گذارم و درباره اش می نویسم. ایجاد محیط فکری آزاد برای دانشجو وظیفه ی یک فرد دانشگاهی است. این که می بینید من در این باره می نویسم دور از شرح وظایف من نیست. استادان من در استنفورد در این جهت بسیار کوشا بودند متاسفم که بسیاری از همکاران در دانشگاه های ایران از این وظیفه ی خود غفلت می کنند. اگر در مورد تبریز و تهران بیشتر می نویسم دلیل آن است که در این دو مورد اطلاع بیشتری دارم. از خوانندگان دعوت کردم که درباره شهرهای دیگر هم اطلاعات به من بدهند که بحث تنها روی تبریز و تهران نگردد. اما متاسفانه این دعوت بی پاسخ ماند.
نیلوفر خان گفته بود" هرجا آدم خوب و بد هست و رفتار با دیگران بر اساس قومیتگرایی ناشی از شخصیت معیوب طرف است، به نظرم.
"
می دانم خیلی از خوانندگان هم این مفهوم را در ذهن دارند و هر از گاهی چنین جمله ای را با ادبیات خود نوشته اند. البته این جمله تا حدودی درست است اما ساده سازی ای است نادرست.
وقتی می گوییم "همه جا آدم خوب وبد هست" باید مشخص کنیم معیار خوبی وبدی چیست. من در اخلاقیات زیاد نسبیت گرا نیستم. معتقدم یک سری ارزش های نسبتا ثابت هست مثلا همگی قبول داریم که دزدی بد است. اما اختلاف هایی که پیش می آید بر سراین گونه بدیهیات نیست. اگر یک تبریزی بیاید تهران و جیبش را بزنند, تهرانی ها دزد را محکوم می کنند و بالعکس. خوشبختانه ما سر این موضوعات توافق داریم. البته باید عرض کنم این توافق هم چندان بدیهی نیست. اگر یک نفر ترک برود مسکو کیفش را بزند اهالی روس مسکو می ایستند و می خندند و از دزد جانبداری می کنند. این اتفاق برای مادرم در مسکو افتاده بود. پدرم دزد را گرفت اما مردم مسکو از دزد جانبداری کرده بودند. این اتفاق در تهران و پاریس و رم و فلورانس نمی افتد اما در مسکو افتاده بود. ظاهرا چیز غریبی هم نبوده.
اما اختلافی که پیش می آید سر "خوب" و "بد"های جزئی است. ممکن است یک دانشجوی تهرانی به تبریز برود و حرکتی بکند که از نظر خود او بسیار خوب است! اما همین کار او از نظر مردم آن شهر نوعی تبختر به نظر آید. آستانه تحمل همشهریان من در برابر آن چه که تبختر به حساب می آورند پایین است. اگر چنین حس کنند برخورد تندی می کنند که طبیعتا به دانشجو بر می خورد. ممکن است اعصاب او خراب شود و نتواند روی درسش تمرکز کند. در بین غربیان (به خصوص دانشگاهیان غربی) رسم نیکویی است و آن که وقتی به شهری دیگر سفر می کنند مطالعه می کنند تا بدانند کدام رفتار ها ممکن است حساسیت برانگیز باشد.
آنها را می آموزند و به دقت مراعات می کنند. روی این مسئله کار می شود. در راهنماهای شهرها در این باره می نویسند. در برخی از دانشگاه ها وقتی دانشجو یان جدید می آیند جلسه ای دوستانه ترتیب می دهند و این نکات ظریف را دوستانه گوشزد می کنند. دانشگاهیان ما این کارها را وقت تلف کردن می دانند. خوشمزه این که همان آدم ها که این کارها وقت تلف کردن و دون شان خود می دانند ساعت ها وقت شوراهای جدی را با جوک جنسی و قومی گفتن به هدر می دهند.
کار سیستماتیک روی این موضوع می تواند جلوی خیلی وقت تلف کردن ها را بگیرد. دو سه ساعت صرف تشریح این نکات می شود آن گاه ساعت های متمادی که از روی اعصاب خردی از دانشجو گرفته می شود به کار مفید بدل می گردد.
در مورد شهر خود من همان گونه که در بالا هم به آن اشاره شد, حساسیت برانگیز انه ترین موضوع مسئله ی زبان است. اگر احساس کنند که به زبان مادری بی حرمتی شده حساس می شوند. در ضمن این که استادی در دانشگاه تبریز در کلاسی که دانشجو ی فارس هست به ترکی سخن بگوید نادرست است. احتمالا یادشان می رود که در کلاس فارس هم هست. دانشجو اگر چنین چیزی دید باید دستش را بلند کند و بگوید "ببخشید1 می شه لطفا فارسی حرف بزنید." مسئله به راحتی قابل حل است. با لحن طوری باشد که چون من ترکی بلد نیستم لطفا فارسی حرف بزنید نه آن که چون فارسی برتر است باید به این زبان سخن بگوید.
روی این نکته تاکید می کنم. برخی اظهارات هستند که در دایره ی آزادی بیان قرار نمی گیرند چه به جهت حقوقی و چه به جهت فلسفه ی اخلاق. "تهمت بستن", "تهدید نمودن" "در مسایل شخصی دیگران دخالت نمودن" همگی عملی هستند که می توان از آنان شکایت نمود. افراد نباید آزاد باشند که با زبان خود تهدید و ارعاب کنند, یا درمورد مسایل شخصی دیگران بی آن که وی راضی باشد سخنی بگویند و یا بدون سند ودلیل تهمتی ببندند. اگر باور نمی کنید با یک حقوقدان ویا یک عالم فلسفه اخلاق سخن بگویید تا حدود و ثغور آزادی بیان را برای شما تشریح کند.
از سوی دیگر افراد باید این آزادی را داشته باشندکه در مورد دغدغه های خود سخن بگویند.
از جمله حقوقی که بنا به منشور سازمان ملل به رسمیت شناخته و دغدغه ی عده ی کثیری از هموطنان است همان دغدغه های قومی و زبانی است:
http://www.minorityrights.org/554/international-instruments/un-declaration-on-the-rights-of-persons-belonging-to-national-or-ethnic-religous-and-linguistic-minorities.html
انکار این دغدغه که خود را به فریاد در سال 85 نشان داد و بعد هم با سکوتی غمگین در یک سال گذشته به رخ کشید چه مشکلی را حل می کند؟! آیا با دستور دادن و یا تهدید کردن می توان دغدغه های جماعتی را عوض کرد؟! گیریم که دغدغه هایشان را مدتی از روی ترس کنار گذاشتند آیا با این ترفند می توان همراهشان کرد؟!مسلما نه! تنها وقتی مردمی همراه مردم دیگر می شوند که بدانند حقوقشان در این حرکت به رسمیت شناخته می شود. دغدغه هایشان نادیده گرفته نمی شود. این حرکت به دنبال احقاق حق است نه آن که بگوید همراه شو عزیز که فعلا دغدغه های من را رفع و رجوع کنیم تا بعد ببینیم چه می شود! یا بگوید ای ابله که نمی فهمی دغدغه های من بسی مهمتر از دغدغه های توست, "حرف نزن", همراه شو!
یا بگوید "تو هیچچی نوفهمی" دغدغه های من باید دغدغه های تو هم می بود. با این اوصاف کسی همراه نمی شود عزیز! متاسفم اما در این دوره و زمانه و بعد از صد سال تجربه ی مدون, کمتر کسی حاضر است برای جایگزینی یک آقا بالاسر با یک آقا بالاسر دیگر خود را به آب و آتش بزند.
يك نكته ي ديگر هم خدمت شما عرض كنم. مي دانيد ريشه ي معضلي كه نيلوفر خان فريادش را بر سر منجوق مي كشد چيست؟! آيا در اين مورد مطالعه و تفكر كرده ايد؟! بسيار خوب! من جواب را مي دهم. ضربات سنگيني كه دانشگاه و دانشگاهي سي سال پيش از همان
ذهنيتي خورد كه در كامنت نيلوفر خان به وضوح به چشم مي خورد. اگر دانشگاه و دانشگاهي در جامعه اي منزلت داشته باشد اگر درسياست گذاري هاي كلان مورد مشاوره قرار گيرد اگر مرجعيت كافي داشته باشد اوضاع چيز ديگري خواهد بود. اين گروهي از دانشگاه با تخصص هاي گوناگون (فيزيك اقتصاد، سياست و روابط بين الملل، محيط زيست و...) بايد باشند كه سياست گذاري انرژي كشور را تعيين كنند.
اما كدام دانشگاهيان؟! سي سال پيش عده اي با همين ادبيات نيلوفر خان به جان دانشگاهيان افتادند كه چه راحت
نشسته اي و كار راحت پيشه كرده اي. ارزش كار فكري و پژوهشي را درك نمي كردند و براي دانشگاهي تعيين تكليف مي كردند. با نظام دانشگاهي آشنا نبودند و جايگاه علوم پايه را در سلامت و سرزندگي وتعادل جامعه دانشگاهي و نقش آن را به عنوان موتور حركت نمي فهميدند. اما همين افراد با تجربه و اطلاعات ناقص خود و افق هاي ديد بسته حرمت دانشگاه هارا شكستند. به گمان خود اين حق را داشتند كه به استاد دانشگاه ديكته كنند به چه بيانديشد و به چه نيانديشد. حرف بزند يا نزند!
نتيجه چه شد؟! اساتيد دانشگاه گروه گروه مهاجرت كردند. دانشگاه ها از آن چه كه بود نيز ضعيف تر شد! دانشگاه
نقش مرجعيت خود را در سياست گذاري هاي كلان از دست داد. سياست گذاري ها عوامزده و شعاري شدند و ...!
البته پيش از آن سي سال هم نقش مرجعيت دانشگاه در كشور ما به رسميت
چنان كه بايد
شنا خته نمي شد. تا بيايد جامعه ي دانشگاهي يك كم پا بگيرد عده اي با شعار هاي عوامزده عامه پسند تيشه به ريشه اش مي زنند.
خوشمزه است تاريخ دارد تكرار مي شود! همان موقع هم به كم فرزندي استادان (در مقايسه با ديگر اقشار جامعه) خرده مي گرفتند و آن را به حساب راحت طلبي مي گذاشتند! خوشمزه تر آن كه در پي يادداشت قبلي ام عطيه خانم فرياد انفجار جمعيتي دهه ي شصت را بر سر من مي كشيد! در آن سال كه او دنيا آمد عده اي بر سر پدر ومادرم فرياد مي كشيدند كه چرا به يك فرزند بسنده كرده ايد (خواهرم بعدها دنيا آمد). جدي مي گويم! هرگز فراموش نمي كنم رفتار توهين آميز اداره ي آب را كه براي بررسي كنتور آب ما آمده بود. خيلي تعجب مي كرد كه خانه به آن بزرگي آن قدر كم مصرف است. وقتي بررسي كرد و ديد كه تقلبي در كار نيست و مصرف آب ما به واقع كم است. علت را جويا شد و وقتي فهميد من تنها فرزند خانواده هستم طلبكار شد . انگار ارث پدرش را خورده بوديم. قطعا اگر تقلبي در كار بود او اين قدر عصباني نمي شد!
احتمالا نيللوفر خان و عده اي ديگر شروع خواهند كرد به شماردن تعداد اساتيد دانشگاه در فاميلشان و تشريح مقام علمي خودشان و اين كه من چگونه جسارت كرده ام بگويم " ارزش كار فكري و پژوهشي را درك نمي كردند و براي دانشگاهي تعيين تكليف مي كردند. با نظام دانشگاهي آشنا نبودند و جايگاه علوم پايه را در سلامت و سرزندگي وتعادل جامعه دانشگاهي و نقش آن را به عنوان موتور حركت نمي فهميدند. اما همين افراد با تجربه و اطلاعات ناقص خود و افق هاي ديد بسته حرمت دانشگاه هارا شكستند."
همان زمان هم آنان كه حرمت دانشگاه و اساتيد را شكستند پينه دوز و بقال محل نبودند. پينه دوز و بقال محل هميشه در كشور ما به استاد دانشگاه احترام گذارده اند و مي گذارند.
آنان كه چنين كرده اند دانشجوهاي آن زمان بودند كه اكنون خيلي هاشان شده اند استادان دانشگاه. اتفاقا خيلي هاشان شده اند اصلاح طلب. علت آن كه خيلي ها به اصلاح طلبان بدبين هستند همين سوابق است. به هر حال من هم معتقدم ملاك حال افراد است. اما اگر آن فكر و آن نظر در اولين فرصت همان ادبيات را بازتوليد كند چيزي عوض نشده. عنوان دانشجويي به عنوان استادي بدل يافته اما باز هم همان تيشه به دست همان شخص است كه مي خواهد به ريشه نهاد دانشگاه و نقش مرجعيت دانشگاهي بزند. مي خواهد به استاد ديكته كند كه به چه بيانديشد و به چه نيانديشد.
من كار ي به مدارك علمي نيلوفر خان و دور وبري هايش ندارم. ذهنيت اوست كه تيشه بر ريشه ي نهاد دانشگاه به عنوان مجموعه اي مستقل و صاحب مرجعيت مي زند كه بناست حداقل اين قدر استقلال داشته باشد كه بداند به چه فكر كند و به چه فكر نكند!
آري! در اين مملكت وقتي بقال و پينه دوز فهميدند فلان استاد دانشگاه به دست يك عده نادان تندرو اخراج شده و آه در بساط ندارد از حرمت او نكاستند.
پينه دوز كه به حرمت استاد پا كسازي شده افزود چون مي دانست استادي كه آه در بساط ندارد با سيلي صورت خود را سرخ نگاه خواهد داشت و براي همين از اين پس مشتري دائمي او خواهد شد!
عجیبه نمیدونستم بحث ترک و فارس اینقدر بیخ داره فکر کنم این بیشتر بین خود تهرانی ها وتبریزیها مطرح است در شهرهای کوچیک مثل شهر ما ترک و فارس مطرح نیست مثلا دانشجویان تبریزی در دانشگاه ماازاحترام زیادی برخوردارندالبته متاسفانه در زادگاه پدری من که مجموعه ای از قومیت ها درونش هست بحثهای این شکلی بین لر وبختیاری و عربهاو شوشتری ها وجود داره قرار بوداینجا فرومی باشه برای مطرح کردن مشکلات شهرها و گله مندی هااما مثل اینکه یکی بحث رو منحرف کرد
بله! بهتره به بحث قبلي خودمان برگرديم. كامنت هايي كه به بحث مربوط نيستند و يا پتانسيل آن را دارند كه بحث را منحرف كنند منتشر نخواهم كرد.
به ز.ر:
من گمان مي كنم اگر يك گفتمان سازنده شكل بگيره اختلاف ها به راحتي قابل حله. اگر دقت كنيد در همه ي بحث هاي بالا بحثي از جنس نژاد پرستي در نگرفت. اين خيلي نكته ي مهم و قابل تامل و با ارزشي است.
بحثي كه شد بر سر آن بود كه آيا بحث موضوعيت دارد يا خير. همين بحث وقتي صحبت از حقوق زنان به ميان مي آيد هم پيش مي آيد. وقتي صحبت بر سر حقوق اقليت هاي ديني هم پيش مي آيد عده اي همين بحث را پيش مي كشند. در واقع در مملكت ما هر كجا كه صحبت از حقوق گروه ها پيش مي آيد عده اي كه در گير ماجرا نيستند همين بحث را پيش مي كشند. مي گويند "ساكت! ما مسايل مهمتري داريم!"
مشكل ما به رسميت شناختن حقوق گروه هايي است كه خود به آن تعلق نداريم! بخشي از ما كه ديد باز تري داريم با مسئله ي حقوق شهروندي كنار آمده ايم كمابيش برايمان جا افتاده كه اگر كسي زد توي گوش كس ديگر او حق دارد شكايت كند (صرفنظر از قوميت زبان جنسيت ثروت و عقيده و مذهب....).
حداقل در بين روشنفكران ما اين مسئله جا افتاده.
اما حقوق گروهي براي اكثريت ما-حتي در بين روشنفكران ما چنان كه بايد شناخته شده نيست.
براي همين است كه چندين بار تاكيد كردم منشور سازمان ملل را در اين باره مطالعه كنيم. اين منشور حاصل سال ها تجربه و تحقيق در اقصي نقاط دنياست. رفته اند و مطالعه كرده اند و ديده اند چه برخوردي به اختلافات دامن مي زند و اختلافات كوچك را بزرگ مي كند. از قضا دريافته اند انكار اين حقوق و سد كردن راه بروز خرد فرهنگ چيزي است كه منجر مي شود اختلافات كوچك بزرگ شوند. اما به رسميت شناختن آنها باعث مي شود خردفرهنگ ها در كنار هم رشد كنند و به بالندگي كل اجتماع كمك نمايند.
اين نتيجه ي سال ها مطالعه توسط دانشگاهيان و محققان دنيا ست. محققاني كه به آنها ديكته نشده چه بكنند و چه نكنند. محققاني كه آزاد بوده اند كه خود مسايل مهم را تشخيص دهند و بر روي آنها كار كنند. بازهم توصيه مي كنم اين منشور را بخوانيد.
ما به آشنايي با مفاد اين منشور نيازمنديم:
http://www.minorityrights.org/554/international-instruments/un-declaration-on-the-rights-of-persons-belonging-to-national-or-ethnic-religous-and-linguistic-minorities.html
علت اين كه آستانه تحمل مردم شهر من در برابر آن چه كه توهين به زبان خود تلقي مي كنند پايين است به رسميت نشناختن همين نكته است. اگر روشنفكران جامعه ي ما با مفاد اين منشور آشنا بودند اتفاقات تلخ سال 85 اتفاق نمي افتاد. خيلي از سوء تفاهم رفع مي شد. از هيچ كدام از طرفين تندروي سر نمي زد.
هنوز هم دير نشده. همين امروز مي توانيم اين منشور را بخوانيم و به آن فكر كنيم.
از جمله "حقوق گروهي"، "حقوق دانشگاهيان است. حق دانشگاهيان است كه خود تشخيص دهند بر روي چه مسئله اي فكر كنند و به چه مسئله اي فكر نكنند. البته هر دانشگاه و پژوهگاهي بنا به تشخيص هيات علمي خود (نه شخصي از بيرون و نا آكاه به مسايل دانشگاهي) مي تواند بگويد كه اين تعداد استاد در فلان رشته ي خاص مي خواهد استخدام كند ويا اگر استادان غير رسمي بهمان تعداد مقاله در سال به چاپ نرسانند قرار دادشان تمديد نمي شود ولي كسي حق ندارد بالاي سر استاد بياستد و بگويد اكنون داري به چه فكر مي كني.
به جز ساعات موظفي تدريس تنظيم زمان كاري يك استاد محقق با خود اوست.
در مورد اين كه چه دانشگاه يا پژوهشگاهي با گرايش تحقيقي گوناگون چه قدر بايد بودجه بگيرد سياست گذاري جامع علمي كشور تصميم مي گيرد اين سياستگذاري ها را بايد خود دانشگاهيان بكنند. عده اي مجرب از اساتيد كاركشته. براي همين است كه نقش آكادمي ها بايد برجسته باشد. باز هم كسي از بيرون نبايد تعيين تكليف كند مگر از طريق FUNDING. كشوري كه چنين جامعه ي دانشگاهي مستقلي ندارد در تصميم سازي هايش به عوامزدگي مبتلا مي شود و راه به خطا مي رود.
یکی از گله گذاری هایی که از افراد هم تیپ من می شود آن است که چه طور سالی چند ماه به خارج می رویم و در گوشه و کنار دنیا سمینار دادن به شهرستان های ایران نمی رویم تا "زکات علم بپردازیم" و "به وطن خود خدمت کنیم". این گلگی را استادان دانشگاه های شهرستان ها نمی کنند. این گله گذاری عمدتا از سوی کسانی است که خیلی با سیستم سمینار دانشگاه ها آشنا نیستند.
معمولا هم پشت سرمان می گویند. اما خوب حرف می گردد و به گوش ما هم می رسد.
واقعیت آن است که باید استادان یک دانشگاه سخنران را دعوت کنند. چه در ایران و چه در خارج ما بدون دعوت جایی نمی رویم. درست هم نیست آدم مثل قاشق نشسته راه بیافتد برود جایی که در آن کسی را نمی شناسد و بگوید من آمده ام به شما سمینار بدهم. اگر این کار را بکند به طرف بر می خورد. گاهی وقتی آدم در جایی آشنا دارد و به دلیلی قصد دارد به آن شهر سفر کند قبل از رفتن به آن شهر با همکاران آشنای خود در آنجا برای ارائه سخنرانی هماهنگ می کند. ما در آی-پی-ام از این کار استقبال می کنیم. خیلی خوشحال می شویم اگر کسی با ما تماس بگیرد و اظهار آمادگی برای سمینار دادن کند. اما همه جا این گونه بر خورد نمی کنند.
در مورد شخص من زیاد فرق نمی کند از کجا مرا دعوت به سخنرانی کنند. آن چه برایم مهم است آن است که آداب دعوت از سخنران رعایت شده باشد.
در مورد آداب دعوت از سخنران قبلا نوشته بودم.
خانم دكتر قاشق نشسته ديگر يعني چه؟
من از اصفهان در یکی از دانشگاه های تهران دانشجو بودم با این که لهجه کمی داشتم این تهرانیها مدام ادای لهجه ام را در می اوردند ولی چون تعداد ترکها زیاد بود جرات نداشتند به پر و پای اونها بپیجند.
به ناشناس اصفهاني:
لهجه ي اصفهاني شيرين و دلنشين است. احتمالا آنان كه لهجه ي شما را تقليد مي كردند از روي محبت و علاقه اين كار را مي كردند. من خودم لهجه ي اصفهاني را دوست دارم. منو ياد خيلي از آدم هايي مي اندازد كه عميقا به آنها احترام قائلم.
"قاشق نشسته" اصطلاح است براي كسي كه بي دعوت جايي مي رود. نمي دانم ريشه ي اين اصطلاح چيست.
قبل ها وقتي مطلب علمي مي نوشتم و يا در پژوهشگاه گفت وگوي فيزيك داشتيم يه چند نفري بودند كه عمدا سعي مي كردند بحث را منحرف كنند. تركيب ادعاي بسيار و سواد كم باعث شده بود از اين كه بحث فيزيك در بگيره وحشت كنند. سعي مي كردند با طرح مسايل بسيار جنجال بر انگيز بحث به سوي ديگه اي بره. از يكي شان پرسيدم چرا اين كار را مي كني. بادي به غبغب انداخت و گفت مي ترسم بين شما ها دعوا بشه براي همين بحث را منحرف مي كنم. چند سالي از من و شاهين بزرگ تر بود و گمان مي كرد بايد مانند آقابالاسر براي ما تشخيص بده حرف بزنيم يا حرف نزنيم. من هنوز نفهميدم چه طور ممكنه صحبت كردن در مورد جرم نوترينو به دعوا منجر بشه اما مسايل جنجالي كه او مطرح مي كرد با اون همه تعصب كه در فرهنگ ما وجود داره نشه!
البته بهانه بود. اون آقا وحشت داشت با ان همه ادعا بي سواديش در بحث ها عيان بشه.
احساس مي كنم برخي از اين بحث و فروم هم كه من پيش كشيدم مي ترسند. به دليل همين ترس مي خواهند اين بحث تموم بشه. مي خواهند ساكت بشيم و حرف نزنيم.
باز هم ترس از پيش آمدن دعوا فقط بهانه است. من كه از اول گفته بودم توهين به قوميت ها و اشخاص را كه منجر به دعوا بشه منتشر نخواهم كرد. در 119كامنت بالا هم دعوايي از اين جنس نشد. يك عده مسايل خودشان و گله گذاري هاي خودشان را مطرح كردند. در مواردي هم گله گذاري رقيق تر شد. مثلا اون جوابي كه سايه به گله گذاري من داد خيلي جالب بود من هيچ وقت از اون زاويه به مسئله نگاه نكرده بودم! از اون زاويه كه مسئله نگاه مي كني مسئله حل نمي شه ولي مي شه راه حل معقول تري پيدا كرد.
به هر حال ترس از پيش آمدن دعوا در اين محيط بيهوده است. همان طوري كه ايليا گفت اين جا مردم قبل از گذاشتن كامنت اول كمي فكر مي كنند در نتيجه بحث ها تندروانه نمي شه.
فكر مي كنم علت آن كه عده اي از اين بحث مي ترسند اينه كه يك جورآينه جلوشون مي گيره. مي بينند كه در دانشگاه و يا در سفر ها چه قدر افراد را بيهوده و از روي ناداني آزار دادند. مي بينند شايد در اون مورد كه پدرشان با يكي دعواش شده و اينا حق را صد در صد به پدر داده اند پدر صد در صد هم محق نبوده. شايد او هم كاري كرده باشه كه به شخص برخورده باشه.
مي ترسند اون كليشه هايي كه از موقعيت و برتري بلا منازع در ذهنشونه به هم بريزه. مي خواهند با گفتن آن كه همه جا آدم بد و خوب پيدا مي شه سر و ته قضيه را به هم بياورند. تلحويحا هم معيار بد و خوب را خودشون و خرد فرهنگي كه خودشون در آن بزرگ شده اند مي گذارند. درنتيجه كسي كه به يك خردفرهنگ ديگه دل بسته بد مي شه و مستحق سركوفت.
اين ترس ها هست. بعد از حداقل چهل سال فيلمفارسي اي كه در مغزها چپانده كه قوميت هاي ديگر فقط براي مسخره شدن خوبند عجيب نيست بحث و فرومي كه هر كي توش پا مي شه و مي گه ما هم حرفي براي گفتن داريم ايجاد ترس و وحشت بكنه.
به هر حال ما اين بحث و فروم را ادامه مي ديم چون مي خواهيم با دغدغه هاي هم آشنا بشيم. مي خواهيم همديگر را بهتر بشناسيم تا بهتر در كنار هم زندگي كنيم. كامنت هايي كه به قصد ساكت كردن يا منحرف كردن بحث باشند منتشر نخواهند شد.
قبلا نوشته بودم كه دوست چيني من گمان مي كرد تبت يك كشور آفريقايي است!!
يك بار در حضور
همسر دوست روسي شاهين صحبت از چوپان به ميان آمد. او كه همه ي عمر خود را در مسكو گذرانده بود با تعجب گفت يعني كساني هستند كه اين گونه زندگي مي كنند. تا اين اندازه از گوشه وكنار كشورش بي خبر بود. اطلاعات من در مورد گوشه وكنار روسيه و جمهوري هاي مستقل شده بيش از آن خانم روسي بود.
در كشورهاي توتاليتر اين گونه است پايتخت نشين ها خبري از گوشه و كنار كشور ندارند. كنجكاو هم نيستند كه اطلاعاتي به دست آورند.
مردم اروپا وآمريكا -حداقل بخش دانشگاهي و تحصيلكرده ي آن - درست برعكس هستند. شعارشان آن است كه جاهاي مختلف و دغدغه هاي مردمش را بشناسيم تا افق هاي ديدمان وسيع تر شود.
بحث لهجه شد بذارید منم بگم تو دانشگاه من ودوستانم که بومی هستیم رو به خاطر لهجه روزهای اول خیلی مسخره می کردند متاسفانه اساتید گرانقدر این دانشجویان را رهبری می کردند آنها انتظار داشتند که بعد از مدتی ما لهجه ی خود را عوض کنیم ولی با سماجت من و دوستانم روبرو شدند بعد از گذشت سه سال دیگر این کار تکرار نشد چون ما حساسیت نشان ندادیم شاید اگر حساسیت نشان می دادیم یا مقابله به مثل صورت می گرفت آنها به این کار زشت خود ادامه می دادند البته از برخی دانشجویان انتظاری نبود عجیب اینجاست که اساتیدی که خود را فرهیخته می دانند به این کار دامن می زدند
در کامنت ز.ر راجع به لهجه چند نکته ی بسیار مهم نهفته بود که من می خواهم بیشتر بشکافم. یکی آن که اگر افراد مقابله به مثل نکنند و زیادی حساسیت نشان ندهند مسئله رفع می شود. این نکته عملی بسیار مهمی است که من قبلا هم رویش تاکید کرده بودم.
نکته ی دوم که بسیار قابل تامل است این است که به قول ز.ر اساتیدی که "خود را فرهیخته می دانند" اصرار می کرده اند که دانشجویان بومی لهجه ی خودرا عوض کنند. این نکته ای است که معمولا مغفول می ماند.
در ساده سازی هایی مانند "همه جا آدم خوب و بد پیدا می شه، پس دیگه جای بحث نیست" همین نکات است که کنار گذاشته می شود. همین نقاط هم هست که در عمل مشکل آفرین می شود.
از سخن ز.ر چنین بر می آید که از این استادان به دل نگرفته. اما از هر ده نفر یک نفر هم به دل بگیرند می تواند مشکل آفرین باشد. از استادی که ادعای فرهیختگی دارد این عمل ناپسند تر می نماید تا یک فرد که چنین ادعایی ندارد.
اما نکته در این جاست از چنین شخصی به هیچ وجه به طور شخصی نباید به دل گرفت. همین جاست که اظهارات ساده انگارانه ای مانند "هرجا آدم خوب و بد هست و رفتار با دیگران بر اساس قومیتگرایی ناشی از شخصیت معیوب طرف است، به نظرم.
" می تواند مسئله ساز باشد.
خوب! با این حساب آن دانشجوی بومی می تواند به استاد خود انگ "شخصیت معیوب" بندد! اما خوشبختانه ز.ر و دوستانش عاقل تر از آن بوده اند که چنین کند. با فهم خود و رفتار پخته ی خود رفتار آن استادان را اصلاح کرده اند بی آن که بخواهند با انگ بستن و ... خود را آموختن دروس از ایشان محروم سازند و به خود ضربه بزنند.
آن کار آن دسته از اساتید نادرست بوده! اما این به معنای معیوب بودن شخصیت آن عزیزان نمی شود. باید ریشه یابی کرد و دید چرا عده ای از استادان دانشگاه ما که از قضا دغدغه ی فرهیختگی نیز دارند چنین رفتاری از خود نشان می دهند. من بدبین نیستم و گمان نمی کنم ادعای فرهیختگی آنها یک نوع ریاکاری است. به نظر من اغلب آنها با صداقت دنبال ارزشی به نام فرهیختگی بوده اند. گمان هم نمی کنم که قصد آنها مردم آزاری و اذیت دانشجویان بومی بوده والا سه سال بعد رفتار خود را عوض نمی کردند بلکه حربه های دیگری برای آزار واذیت دانشجویان می یافتند.
اتفاقی که در این سه سال افتاده آن بوده که در اثر ارتباط با دانشجویان بومی و مردم محل افق دیدشان وسیع تر شده و معنایی که از فرهیختگی در ذهن داشته اند دلخوش تغییر شده.
حدود هشتاد سال است که کالاهایی وارد بازار مصرف قشر فرهیخته مملکت می شود که چنین القا می کند که فرهیختگی به معنای داشتن لهجه ای خاص است و خرد فرهنگ ها تنها برای مسخره کردن مناسبند. یک هویت خاص از پیش تعریف شده از بیرون می خواهند برای قشر فرهیخته تعریف کنند. کالاهای نیمچه فرهنگی مانند فیلمفارسی ها و ... از این دست هستند.
نتیجه همان می شود که آن استاد فرهیخته می خواهد لهجه ی دانشجوی بومی را عوض کند. به زعم خود کار خوبی می کند اما غافل از این که جای جای این کشور پهناور و تاریخی خود قابلیت تولید فرهنگ و تعریف هویت را دارد و این عمل وی می تواند زشت تلقی شود. میتواند تبختر تلقی شود چه می دونم! می تواند "شووینیزم" تلقی شود! می تواند آسیمیلاسیون" تلقی شود!
به هر حال این قبیل سوء تفاهم ها با گفتمانی از این دست و در چارچوب فروم هایی از این نوع قابل حل هستند.
پیش از این که این نوع اختلاف ها و سوء تفاهم کار جدی دستمان بدهد خوب است آنها را به روش منطقی و از راه گفتمان حل کنیم.
باید شخص آزاد باشد که لهجه ی طبیعی خود را حفظ کند و یا لهجه ی دیگری برگیرد. فشار در هر دو جهت به نظرم زورگویی است و مصداق نادیده گرفتن حقوق افراد.
خیلی دوست دارم از شیراز و استان فارس هم نظری بشنوم. از آن خطه منجوق خواننده زیاد دارد اما هیچ وقت نظری نداده اند. حداقل نظری معطوف به شهرشان نداده اند
به عنوان یک تهرانی یک گله یادم اومد. من تهرانیم و اصالت شهرستانی ندارم. گاهی اوقات از این که میبینم که توی ادارات یا حتی جاهایی که خدمات عمومی ارائه میشه، افراد به محضی که میبینن طرف همشهریشونه خیلی تحویلش میگیرن و کارشو سریعتر یا باکیفیت ترانجام میدن ناراحت میشم.
یا این که دیده میشه فرضا فردی از اهالی شهر ایکس پستی توی یه جایی پیدا میکنه. از فرداش سیل همشهریان ایشونه که در مناصب مختلف اون اداره از صدر تا ذیل گرفته استخدام میشن و اصلا مهاجرت میکنن به تهران
خوبه که وقتی گلایگی می کنیم یک راه حل عملی کوچک هم برای رفع مشکل بدیم. مسایل می توانند کوچک باشند اما اگر به موقع حل نشوند می توانند جمع شوند و کارآیی خیلی از برنامه ها را بگیرند بد نیست چند نمونه از مسایلی که قابل حل توسط همین تیپ آدم های وبلاگ خوان هستند مطرح کنیم.
این گونه مسایل بسیارند و البته قرار نیست ما در مورد تک تک آنها بحث کنیم و را ه حل بدیم. اما با خواندن یکی دو تجربه یا راه حل پیشنهادی این ذهنیت در ما ایجاد می شه که می شه یک جور عملی هم به مسئله نگاه کرد.
یک نمونه از آن را سایه در بالا گفت. تذکر به کسی که آشغال روی خیابان می ریزد فایده ای ندارد اما اگر جلوی او آشغال را ما بر داریم و در سطل آشغال بریزیم شخص از آن پس کمتر احتمال دارد این کار خود را تکرار کند.
این روش خیلی وقت هاکار می کند. (البته وقتی آشغال را در جوی آب می ریزند مشکل تر می شود!!)
یک نمونه ی دیگر از راه حل های ساده که قبلا من پیشنهاد داده بودم:
تبریزی ها دوست دارند در افتتاحیه همایش هایی که در شهرشان برگزار می شود شعری از شهریار بخوانند. برخی هم اصرار دارند این شعر به زبان ترکی باشد ولو این که برخی شرکت کنندگان ترکی بلد نباشند. اگر تنها یکی دو بیت خوانده شود و آن گاه مضمون آن ترجمه شود اغلب شرکت کنندگان استقبال می کنند. اما گاهی شعر بلندی به ترکی خوانده می شود و حوصله شرکت کنندگانی که ترکی بلد نیستند سر می رود. گاهی کدروت هایی هم پیش می آید.
شاید یک راه حل مناسب آن باشد که شعر و ترجمه آن به فارسی به تعداد حدود یک پنجم شرکت کنندگان پرینت گرفته شود. کسی که جلسه را افتتاح می کند می تواند یک بیت کوتاه بخواند و اشاره کند که شعر کامل به همراه ترجمه در بین علاقه مندان پس از پایان جلسه توزیع خواهد شد. به این ترتیب کدورتی پیش نمی آید. به علاوه مهمانان یادگاری از شهریار با خود به همراه می برند و پیامی که افتتاح کننده در ذهن داشت به شکل موثرتری و با بُرد بیشتری منتقل می شود
میشه بحثو عوض کنید؟
من دیگر نظری کلی در مورد جامعه یا شهر یا دهی ندارم. ماههاست کل آدمهایی که میبینم و با آنها برهمکنش دارم به ده نفر هم نمیرسند. در ایتالیا این حدود صد نفر بود. حالا کم شدهاند خوشبختانه. اکنون ادعایی ندارم دانستههای این حدودن ده نفر را به میلیونها نفر یا صدها نفر یا هزاران نفر دیگر گسترش دهم
به ناشناس: برای چی؟
عرضم به حضور انور جنابعالی وقتی منجوق کوچک بود تلویزیون ایران تبلیغ پخش نمی کرد. تبلیغات کالا از لحاظ ایدئولوژیکی مذموم دانسته می شد! بعد اواخر زمان جنگ تلویزیون شروع کرد به پخش تبلیغات! اون اول اول ها فقط بانک ها در تلویزیون تبلیغ پخش می کردند. تعداد بانک ها هم کم بود. بانک ملی هم تا مدتها برای خودش تبلیغ نمی کرد یعنی دون شان خود می دانست. تبلیغ بانک ملت و تجارت و دو سه تای دیگه یکی پس از دیگری پخش می شد. نکته در اینجاست یک عده از مردم از همین مقدار تنوع وحشت زده شدند!
یکی گفتند بالاخره یکی بیاد تکلیف ما را روشن کنه کدوم بانک بهتره!
عادت و احتیاج داشتند به این که یک آقابالاسری بیاد و حرف آخر را بزنه و براشون انتخاب کنه و بگه "همینه که هست!".
آن زمان گذشت! همان آدم ها که آن قدر از تنوع وحشت زده بودند الان 20 سال پیر تر شده اند اما از من و شما بیشتر تنوع طلب شده اند. دیگه دوست ندارند یکی بیاد براشون تعیین تکلیف کنه کدوم بهتره. این همه تبلیغات تلویزیون ایران هم دیگه براشون کافی نیست. این ور و اون ور دنبال دیدن برای تبلیغاتی جدید هستند. به تنوع عادت کرده اند و با آن حال می کنند! وحشتشون دیگه ریخته!
همون اولش سخته!
سكانس اول:
يادم مياد خانم دكتر كه نزديك ده سال پيش سوار يه مينيبوس بودم يه خانمي با دختر كوچكش هم در مينيبوس بود و هر كدام روي يك صندلي تك نفره نشسته بودند وسط راه راننده چند تا مرد سوار كرد با وجودي كه مينيبوس پر بود(البته نه تو شهر ما همه جاي ايران طبيعيه اين كار) يكي از مردا به خانومه گفت بچه ات را بيار پيش خودت تا يكي از ما بنشينيم اما خانمه گفت نخير كرايه اش را ميدم از مردها اصرار از خانمه امتناع، اما حيرت من وقتي بيشر شد كه خود زن ها هم به اين عمل خانمه اعتراض ميكردند در نهايت هم خانمه وسط راه با دخترش با ناراحتي كرايه دو نفر!! را حساب كرد و پياده شد و نكته ناراحت كننده اينكه وقتي پياده شد هيچ كس نگفت حق با خانمه بود همه پشت سرش بد ميگفتند!
سكانس دوم
توي ترمينال بودم يه آقايي با سه تا از مسوالان ترمينال بحثش شد و كار بالا گرفت و هي خانم اون آقا ميگفت ولشون كن بريم و اون آقا گوش نمي كرد تا اينكه يه هو اون سه تا مسئوله ترمينال يه حرف بد به اون آقا زدند و اون آقا هم زد تو گوش خانمش و فحش كشش كرد جوري كه يكي از مسافرها ميخواست شوهر اون خانم را به خاطر اين رفتار با زنش بزنه و جلوشا گرفتند!
سكانس سوم
توي اتوبوس بودم يه خانمي موقع پياده شدن به راننده اتوبوس گفت "اومدند اسم ميدان گلها را كردن ميدان سلمان فارسي خوبه اسمشا نزاشتند سلمان عربي" راننده هم گفت "بعععله" و قتي خانومه رفت چند تا آقا اون جلو گفتند اينم يه خانم بد است(يه چيز بد گفتند زشته بگم!) كه اين حرف ها را ميزنه راننده هم گفت "بعععله" من نفهميدم نظرراجب تغيير اسم ميدان گفتن چه جوري اون آقاها نتيجه گرفتند اين خانم بخاطر اون نظر بده!!!
آه!
تیر ماه است و خاطرات تلخ 11 سال پیش به ذهن می آیند و می روند. با آن که تمام تلاشم را کردم که گله گذاری ها را در حد "قوری" و "چای" نگاه دارم و به سراغ تلخی ها نروم نمی توانم اشاره ای-ولو گذرا- به حوادث بیست تیر سال هفتاد و هشت نکنم. حوادثی که برعکس حوادث هجده تیر کمتر از آنها یاد می شود. در این عصر اینترنت و اطلاعات از حوادث صد سال پیش و دلاوری های ستار خان و باقر خان بیشتر سخن به میان می آید تا از آن چه که یازده سال پیش در بیست تیر در شهر این دو دلاور گذشت. "از دست عزیزم چه بگویم گله ای نیست گر هم گله ای هست دگر حوصله ای نیست!"
بهتره درسی بگیریم. قهر کردن دردی را دوا نمی کند. درسی که من می گیرم آن است که وقایع نگاری و ثبت اتفاقات به اندازه ی خود کوشش مهم است. بی توجهی به ثبت وقایع به بهانه ی از خودگذشتگی و یا وارستگی، خیانت است به نسل آینده. جفاست به آنان که می خواهند راه را ادامه دهند.
همشهریان همنسل من در این کار اهمال کردند. خودمان می بایست دست به قلم می شدیم. از نثر و نظم از تبریز دوران مشروطه و یا زمان زینب پاشا یادگار بسیار است. گله ای نیست جز از خودمان.
گمان نمي كنم در بين خوانندگان منجوق كساني باشند كه بخواهند بگويند اعلاميه حقوق بشر و ديگر اعلاميه هاي مشابه بين المللي توطئه هستند پس كمي حوصله به خرج بديد و مطلب زير را كه از http://www.minorityrights.org/554/international-instruments/un-declaration-on-the-rights-of-persons-belonging-to-national-or-ethnic-religous-and-linguistic-minorities.html برداشتم بخوانيد:
UN Declaration on the Rights of
Persons belonging to National or Ethnic, Religous and Linguistic Minorities
Adopted by General Assembly resolution 47/135 of 18 December 1992
:
Article 4
مورد اول در بین قشر روشنفکر ایران به خوبی جا افتاده و چندان نیاز به تکرار ندارد:
1. States shall take measures where required to ensure that persons belonging to minorities may exercise fully and effectively all their human rights and fundamental freedoms without any discrimination and in full equality before the law.
با این حال ما در فهم و قبول سه مورد بعدی مشکل داریم. وقتی یکی از این جنس حقوق سخنی به میان می آورد می گوییم "چه حقی! چه کشکی! بردار جمعش کن! ما اینجا مسایل مهم تری داریم." آنان که با تعریف های فیلمفارسی وارانه فرهیخته ترند بیشتر مقاومت می کنند.
2. States shall take measures to create favourable conditions to enable persons belonging to minorities to express their characteristics and to develop their culture, language, religion, traditions and customs, except where specific practices are in violation of national law and contrary to international standards.
3. States should take appropriate measures so that, wherever possible, persons belonging to minorities may have adequate opportunities to learn their mother tongue or to have instruction in their mother tongue.
4. States should, where appropriate, take measures in the field of education, in order to encourage knowledge of the history, traditions, language and culture of the minorities existing within their territory. Persons belonging to minorities should have adequate opportunities to gain knowledge of the society as a whole.
امید دارم گفتمان در جامعه و بین روشنفکران کشور شکل بگیرد که این سه مورد از حقوق شناخته شده هم مقبولیت پیدا کند. اگر اندکی همت کنیم این شناخت ایجاد می شود. چه طور که در به همت روشنفکران در طی صد سال گذشته آن مورد اول به باورها پیوست. پیش از آن می گفتند "تو هر آن ستم که خواهی بکنی که پادشاهی!"
درست است که هنوز هم مردان قدرت هر ستم که خواهند بکنند اما فرسنگ ها فاصله است با بین آن که جامعه روشنفکری هم آن را بپذیرد یا نپذیرد. این تفاوت نتیجه مستقیم عملی در زندگی افراد ی مانند ما دارد.
اگر قشر تحصیلکرده ی ما به خواهند به شیوه فرهیختگان فیلمفارسی در مقابل مطالبات فرهنگی خردفرهنگ ها مقاومت کنند (با به سخره گرفتن, با سنگ تراشیدن و...) مطالبات فرهنکی ساده و کوچکی که می توانست به غنی تر شدن و رنگارنگ تر شدن فرهنگ عمومی و جذب توریست اشتغالزایی و در آمد زایی بیانجامد شکل تندروانه به خود می گیرند.
خانم دکتر اگر مشخصا سوالی در مورد مشهد و مختصات فرهنگی اش دارید و من می تونم به ادامه این بحث کمک کنم بفرمایید بدانم پاسخ میدم.راستی این روزا فصل کنکوره.با آرزوی موفقیت واسه همه شون.ایشاالله که نتیجه زحمتاشونو ببینن
متشکرم.
جالب می شه اگر راجع به دغدغه های همنسلی های خودتون در مشهد بگویید. تفریحاتشون, آرزوهاشون و احتمالا شیطنت هاشون!
می دانید چرا این را می پرسم؟ به خاطر این که یک سری تصورات و پیش زمینه های غلط در مورد شهرهای دیگر در ذهن ما ها نقش بسته که ناخود آگاه باعث تولید گفتمانی می شود که هر چند علی الاصول بی ادبانه نیست اما می توانند حساسیت برانگیز باشد.
در هفته های اولی که به آمریکا رسیدیم منشی دانشکده ما را برد تا وسایل منزل بخریم. ماهیتابه تفلون برداشتم و خانمه توضیح داد که نباید این قسمت سیاه را با فلز تراشیدو.....
گمان می کرد که من که از ایران آمده ام نمی دانم ماهیتابه تفلون چیه. رفتار او کاملا مبادی آداب بود و انصافا از روی محبت بود. اما خوب این جور برخوردها که به علت نا آشنایی است خیلی باعث دلخوری می شود.
از این گونه اظهارات از زبان تهرانی ها (بر واحد شخص و بر زمان به طور متوسط) در مورد شهرستانی ها من بیشتر شنیده ام تا آمریکایی ها در مورد مردم دیگر کشورها
مثلا عزیزی می گفت شهرستان امکانات کمه و... همسن های من در اصفهان کلاس زبان نداشتند. این عزیز 4 سال از من کوچک تر است چه طور ممکن است همسن های او در اصفهان کلاس زبان نداشته بودند.
حداقل این را می توانم بگویم که خانم پسرعموی پدرم که اصغهانی است حدود 40 سال پیش در همان اصفهان مدرسه ی فرانسوی ها می رفت هم به انگلیسی و هم به فرانسه مانند بقیه بچه های آن مدرسه کامل مسلط بود. چه طور می توان باور کرد که اصفهان 10 15 سال پیش کلاس زبان نداشته باشد.
حتما کلاس زبان قدیمی تر در اصفهان بوده
تبریز که از صد سال پیش کلاس زبان بوده. آن جوان آمریکایی که در مبارزات مشروطه کشته شد و مجسمه اش در موزه مشروطه ی تبریز نصب شده به عنوان معلم به تبریز آمده بود.
البته که در تهران یک سری امکانات هست که در شهرستان ها- حتی کلانشهرها- نیست. اما امکانات خیلی خاص. نه از آن دست امکانات که در هر محله ی تهران پیدا می شود. می خواهم در این مورد یک مقدار دید واقع بینانه تری به دست آید.
مثلا عزیزی می گفت شهرستان امکانات کمه و... همسن های من در اصفهان کلاس زبان نداشتند. این عزیز 4 سال از من کوچک تر است چه طور ممکن است همسن های او در اصفهان کلاس زبان نداشته بودند.
حداقل این را می توانم بگویم که خانم پسرعموی پدرم که اصغهانی است حدود 40 سال پیش در همان اصفهان مدرسه ی فرانسوی ها می رفت هم به انگلیسی و هم به فرانسه مانند بقیه بچه های آن مدرسه کامل مسلط بود. چه طور می توان باور کرد که اصفهان 10 15 سال پیش کلاس زبان نداشته باشد.
حتما کلاس زبان قدیمی تر در اصفهان بوده
تبریز که از صد سال پیش کلاس زبان بوده. آن جوان آمریکایی که در مبارزات مشروطه کشته شد و مجسمه اش در موزه مشروطه ی تبریز نصب شده به عنوان معلم به تبریز آمده بود.
البته که در تهران یک سری امکانات هست که در شهرستان ها- حتی کلانشهرها- نیست. اما امکانات خیلی خاص. نه از آن دست امکانات که در هر محله ی تهران پیدا می شود. می خواهم در این مورد یک مقدار دید واقع بینانه تری به دست آید.
تا جایی که من می دانم خیلی مده که جوانان شمالی-حتی در روستاها- آلبوم های موزیسین های پاپ غربی را جمع کنند و از این جهت حسابی به روز هستند. وقتی یک جوان تهرانی حرفی می زنه که پیش فرض آن اینه که شما در این زمینه ها زیاد به روز نیستید به آن جوان شمالی برمی خوره. یعنی دیدم که بر می خوره.
ستاره جان! این جوری نیست که من می گم؟! مشاهده من در مورد طرف های رامسر و شهسوار بود. نمی دانم بقیه شمال هم این جوری هستند یا نه.
در بین جوانان تبریزی من همچین حساسیتی ندیده ام. ینی اون جوری ادعا ندارند که آهنگ های فلان گروه موسیقی غربی روشنفکری در دهکوره های آذربایجان هم شناخته شده است (ادعایی که از زبان شمالی ها چند بار شنیده ام). اما هستند جمع های کوچکی که کارهای گروه هایی را دنبال می کنند. زمان ما جمعی بودند که طرفدار گروه پینک فلوید بودند. الان یک عده هستند که طرفدار کارهای چند گروه موسیقی ایرلندی هستند.
وقتی یک جوان تهرانی با پیش ذهنیت خودش که در شهرستان ها از این خبرها نیست می آد و حرفی می زنه به جوان شهرستانی بر می خوره. در سن زیر 20 جوان ها به این مسایل خیلی حساس هستند (یک کمی زیادی حساس)
هدف من اینه که اینجا برخی از این پیش ذهنیت ها را قلقلک بدیم تا شاید افراد سعی کنند بدون پیش ذهنیت های رایج و کلیشه ای با هم برخورد کنند.
آقای وحیدی
شنیده بودم که جوون های نسب ما در مشهد خیلی با مجتمع زیست خاورشان حال می کردند هنوز هم اون جوریه یا دیگه اون مجتمع کهنه شده و یک محل تجمع جدید مد شده؟!
به نظرم در مورد جوانان شمال استریو تایپینگ کردم. در واقع استریوتایپینگ چند نفر از جوانان شمالی را در مورد مردم شمال بازگو کردم.
باید در نظر داشت که مردم یک شهر یا منطقه یک دست نیستند.
در مورد امکانات هم ممکن است مردم همان شهر دید متفاوتی داشته باشند. یکی نیمه ی پر لیوان را ببیند و دیگری نیمه ی خالی لیوان را.
ممکن است دو نفر از یک شهر و یک محل آمده باشند. اولی دوست داشته باشد بگوید که امکانات محل ما خیلی خوب بود. دیگری بگوید امکانات محل ما خیلی ناچیز بود با وجود این ما آن قدر کارمان درست بود که با آن امکانات کم به فلان جا رسیدیم. اگر شخص ثالث که از آن محل نیست چیزی خلاف آن بگوید به هر دو بر می خورد!
بهترین راه این است که پیش ذهنیت ها را پاک کنیم و بگذاریم طرف ذهنیت ما را درمورد شرایط بزرگ شدن خود خود شکل دهد. به این ترتیب امکان دلخوری کم می شود.
شاید کلیشه ها یی که در مورد شهرها می گویند در مورد متوسط آنها صدق کند. اما استثناها هم مهم هستند. فراموش نکنیم استثناها در این مورد "آدمند". شاید خوششان نیاید به همان نگاه کلیشه ای به آنان نگریسته شود. در شهرستان هم کلیشه هایی در مورد مردم تهران هست. مسئله گمان می کنند مردم تهران کمتر مذهبی هستند. در صورتی که در همین تهران افراد به شدت مذهبی بسیارند. وقتی به جوان تهرانی به شدت مقید به مذهب در شهرستان ها به آن دید نگاه می شد آن جوان دل آزرده می شود. بعضی وقت این به معنای شرکت کم رنگ تر در هیات های مذهبی است که می تواند برای یک دانشجوی شدیدا مذهبی در خوابگاه ضربه روحی باشد.
داشتم می گفتم! استثناها ی خارج از کلیشه مهم هستند! اتفاقا برای آدم هایی مثل من و خوانندگان وبلاگم مهمتر هم می باشند. چرا؟! احتمال آن که یک جوان که در محیط خود خارج از کلیشه زندگی کرده بخواهد بیاید فیزیک-آن هم با طعمی که من تدریس می کنم بخواند بیش از آن است که کسی که کاملا با کلیشه های محیط خود زندگی می کند بخواهد به سراغ من بیاید. گمان می کنم درصد عمده ای از خوانندگان وبلاگ من هم شرایط و خصوصیاتی داشته باشند که برای استثناها جالب باشد نه برای کلیشه ها. در نتیجه ما به طور خاص از رجوع به پیش ذهنیت کلیشه ای باید حذر کنیم.
کاری که برخی ازدوستان عزیز ما در ایران آن هم با نیت بسیار خوب و پاک می کنند درست برعکس این است. تلاشی نمی کنند تا پیش ذهنیت خود را کنار بگذارند و اجازه دهند شخص ذهنیت او را در مورد پیش زمینه ی خود شکل دهد. کاملا برعکس! اصرار دارند که پیش ذهنیت آنها درست است و شخص مزبورباید در چا رچوب این پیش ذهنیت بگنجد. اگر شخص اظهار کند که این پیش ذهنیت درست نیست تمام قوای کلامی خود را به کار می گیرند تا ثابت کنند که شخص در مورد خودش و پیش زمینه ی خودش اشتباه می کند و او بهتر از خود شخص می داند که او چگونه و در چه محیطی بزرگ شده! بعد هم می گویند ببین من چه قدر خوبم که با وجود همه اینها بازهم با تو دوستم! اگر طرف باز هم اصرار کند که آن پیش ذهنیت درست نیست می گوید "دیگه حساسیت را بذار کنار. دیدی که من باهات دوستم!"
خوب! البته دوستی ارزش خیلی بیشتر از این دارد که به خاطر این چیزها از بین برود. اما نمی توانم بگویم این برخورد به دل آدم می نشیند! در عالم دوستی این رفتار مثل یک لکه کوچک چرک روی یک ملافه بزرگ تمیز است. به خاطر این لکه ملافه را دور نمی ریزند.
اما اصرار به آن که حساسیت را کنار بگذارید و به لکه توجه نکنید هم بهترین راه حل نیست.
بهترین راه حل شستن آن لکه است.
انشالله شب که به منزل رسیدم به تفضیل پاسخ می دم.
سلام
من لیلا هستم و اولین بار است که وبلاگ شما را می خوانم، از بحثی که شروع شده بسیار خوشحال شدم، چون بارها با همسرم پیرامون این موضوع صحبت می کنیم.
من دختری هستم که به دلیل شغل پدرم در شهرهای فراوانی زندگی کرده ام یعنی تقریباً هر دو سال در یک شهر و بیشترین شهری که در آن ساکن بوده و هستم، تهران است.
به همین دلیل، دلبستگی و تعصب به شهر خاصی از ایران ندارم و با توجه به تعداد زیادی از فامیل که در خارج از کشور هستند، از چند و چون زندگی در خارج از کشور هم آگاهی هایی دارم.
به نظر من نوع نگاه یک شهرستانی به تهرانی مثل نگاه تهرانی ها به خارج نشینان چه ایرانی و چه غیرایرانی است.
تفاوت میان بسیاری از عادات و آداب مثلاً رعایت نظافت، ادب در گفتار، خوشرویی و شادی اینگونه است.
البته الان دیگر نمی توان چندان تهرانی اصیلی پیدا کرد و فرهنگ کنونی تهران با مثلاً 15 سال قبل که ما گذری به تهران می آمدیم بسیار تفاوت کرده است.
و مشکلات معمول زندگی در تهران مثل شلوغی ها، مشغله های زیاد، دود و ترافیک و ... هم چندبرابر شده
به نظر من در هر شهری خوب و بد و تحصیلکرده و روشن فکر و همچنین دهن بین و خاله زنک وجود دارد.
یکی از مواردی که در شهرستان تحملش برایم سخت بود، خاله زنکی و فضولی و به قول مادرم اینکه دماغ هر کسی توی زندگی اطرافیانش است، وجود داشت. مثلاً خاطرم هست که مادرم اگر عجله داشت و سریع تر رانندگی می کرد در محله می پیچید که فلانی می خواهد ماشینش یا رانندگیش را به رخ بکشد، یا اینکه وقتی پدرم، قطعه زمینی در شهری دیگر را به اسم مادرم کرد، چند نفر از همکارانش که نمی دانیم از کجا متوجه شده بودند، پیغام فرستادند که دیگر از این کارها نکند که زنانشان پدرشان را در خانه در آورده اند.
خوب البته به دلیل نوع زندگی در شهرستان و فرصت آزاد بیشتر و مشغله کمتر، طبعاً وقت بیشتری برای همدیگر می گذارند که این مواردی که گفتم جزء معایب بود. وگرنه مزایای همین نزدیکی راه ها و کم مشغله بودن، دوره هایی بود که مادرم با همکارانش داشت، هر بار که مریض می شدیم امکان نداشت چند نوع آش و خوراکی مقوی برایمان نرسد و یا غریبه نوازی که شهرستانی ها دارند(دقت کنید که ما تهرانی نبودیم)نمی گذارد آدم درد تنهایی را زیاد احساس کند.
اما از سوی دیگر تهرانی ها هم اخلاقیات خوب و بدی دارند، همین مشغله زیاد و کمبود وقت موجب شده، خانواده ها زیادی به فکر خودشان هستند و انگار غیر از زن یا شوهر و بچه های خودشان، دلمشغولی دیگری نباید داشته باشند و یا به فکر فرد دیگری در آشنایان یا فامیل باشند. مثلاً من مقایسه کرده ام، وقتی یک غریبه به جمع شهرستانی ها می رود، همه با او گرم می گیرند ودر پی کسب اطلاعات از او هستند. اما اگر در تهران باشی و در همچنین جمعی باشی، همه، آشنایان و دوستان و فامیل خود را دارند و شاید دودوتا چهارتا می کنند که این غریبه که خواهد رفت و ما پس از آن با آَشنایان خود خواهیم ماند، پس دم آنها را داشته باشیم بهتر است.
خودبزرگ بینی درونی هم در تهرانی ها وجود دارد، من الان که به شهرستان می روم، ناخودآگاه به دلیل آنکه اینجا در معرض اخبار و اطلاعات بیشتر و یا تجربیات بیشتری هستم، احساس برتری می کنم. مثلاً بچه های فلان دانشگاه شهرستان بعد از یک ترم دوندگی فلان صاحب نظر استاد فلان دانشگاه را دعوت می کنند که برایشان دو ساعت صحبت کند در صورتیکه من در تهران هر روز فلان استاد را می بینم و بدون کمترین زحمتی سوالاتم را از او می پرسم.
مورد دیگری هم که وجود دارد به نظرم در تهران به دلیل کمبود امکانات به نسبت جمعیت و زیادی تقاضا نوعی تنازع بقا رخ می دهد و مردمش ناخودآگاه زیاد با تو رودربایستی ندارند و یا حوصله اش را ندارند و یک فرهنگ بده و بستانی در تهران وجود دارد که اگر قشر فرهیخته تهران را درنظر بگیریم، در قشر فرهیخته شهرستان زیاد این موضوع دیده نمی شد، یعنی کاری را برای خودت بدون حساب و کتاب انجام می دهند، اما اینجا همه چیزی حساب کتاب دارد، مثلاً به مهمانیشان بروی، به مهمانیت می آیند، عروسی بروی باید پاتختش را بروی، توراهی ببری، سوغاتی می گیری، احوال بپرسی، احوالت را می پرسند، که همانطور که گفتم در مقایسه دو قشر در یک سطح اجتماعی و تحصیلات در شهرستان اینگونه نیست.
به لیلای عزیز
سلام! به وبلاگ من خوش آمدید. ممنون از این که تجربیات خود را منعکس کردید. ظاهرا قضیه ی سرک کشیدن در کار همسایه در جاهای کوچک در همه جا دنیا یک هنجار است. در شهرستان های انگلستان از قرار معلوم سرک کشیدن از شهرستان ها ی ما هم بیشتر مرسوم است. در محله ما در تبریز هم این اتفاق می افتاد. البته خانواده ی خود ما هیچ وقت این کار را نمی کردیم. یعنی هیچ کس وقتی برای این کار در خانواده ی ما نداشت. دو سه همسایه بغلی مان هم به همان ترتیب. اما همسایه روبه رویی همان گونه که خود می گفت همسایه ها را همیشه زیر نظر د اشت. بیشتر اوقات هم به نیت خیر: دزد به خانه ها نیایدو.... انصافا خیلی هم در مواقع نیاز به کمک همسایه ها می شتافت. در مجموع از سرک کشیدن او ما بدی ای ندیدیم که هیچ خوبی هم دیدیم. مادرم الان ناراحت است که آن خانم الان گرفتار است و دیگر نمی تواند آن گونه خانه شان را تحت نظر داشته باشد. وقتی او نیست نگرانی ها بیشتر می شوند!
نمی توان گفت که هر که در شهرستان زندگی می کند در زندگی دیگران سرک می کشد اما کسی که در شهرستان زندگی می کند باید سرک کشیدن دیگران را در زندگی به عنوان یک واقعیت بپذیرد و اگر توانست از آن استفاده هم بکند.
البته برای جوان تر ها و تین ایجر ها پذیرش این نکته معمولا دشوار تر است. هرچند من حتی در آن سن هم از آن جهت احساس فشار نمی کردم.
در مجموع هر چه بیشتر به فرهنگ بومی اجازه رشد داده شود مردم شهرستان ها سرشان به کارهای فرهنگی (رفتن به کلاس زبان ترکی کردی لری, کنسرت محلی و....) گرم می شود و کمتر وقت پیدا می کنند در کار هم سرک بکشند.
سلام.آی-پی-ام سال بعد دانشجوی دکتری می گیرد؟ برنامه ی ترم اول دکتری را دیدم درسهاشونو با استادای خوب ارائه دادن(دکتر شیخ جباری و شما)! از چه درسهایی امتحان می گیرن؟ تو امتحاناشون ذرات هم است؟ اگه هست منبعش چیه؟شما و دکتر جباری سال آینده دانشجوی دکتری می گیرید؟
در برگزاری دوره من و شاهین نقشی نداریم. اما همان طوری که دیدید اگر لازم باشد و مخالفتی نکنند در ارائه ی دروس کمک می کنیم. اگر مخالفتی نکنند من مایلم راهنمایی یکی دو دانشجورا هم برعهده بگیرم. اما تضمینی نمی دهم که مخالفت نکنند.
البته برای قبول یک دانشجو برای راهنمایی من از او امتحان خودم را می گیرم. کاری به امتحانی که گردانندگان دوره می گیرند ندارم.
درمورد آن که سال آینده آی-پی-ام دانشجو می گیرد یا خیر من حرفی نمی توانم بزنم چون در جریان تصمیم های آنها نیستم. در امتحان ورودی از درس ذرات امتحان گرفته نمی شود. من هم انتظار ندارم که دانشجو موقع شروع دوره این دروس را بلد باشد. اما انتظار دارم به دروس لیسانس خود تسلط کامل داشته باشد. هر چه بیشتر تمرین حل کرده باشد آمادگی او برای کار بیشتر خواهد بود.
در سال 73 فیلم عروسکی کلاه قرمزی بر روی پرده ها ی نمایش سینما های سراسر کشور رفت. مردم در آن زمان تفریح زیادی نداشتند برای همین این فیلم آبکی فروش زیادی کرد. جوان تر ها ی آن دوره عموما رفتند و فیلم را دیدند. من اما نرفتم. صحنه ای در فیلم بود که به مذاق من خوش نمی آمد برای همین همین طوره تک نفره و تحت یک اقدام خودجوش منجوقی فیلم را تحریم کردم. گویا وقتی فیلم را در تبریز اکران می کردند آن صحنه را سانسور کرده بودند.از ترک های مقیم مرکز صدایی چندانی برنخاست که به ما توهین شده. گویا جوانان آن دوره همگی بر این نظر بودند که نشان دادن "حساسیت" افراد را به توهین بیشتر تحریک می کند! نه کدورتی پیش آمد نه شیشه ای شکست و نه کسی قهر کرد. گفتمان رایج روشنفکری آن زمان در مورد مسئله ی قومیت بر دو محور استوار بود " از حساسیت نشان دادن باید بپرهیزیم و یا جواب ابلهان خاموشی است" و" همه جا آدم خوب وبد پیدا می شود" و"نژادپرستی مال آدم های سطحی است پس باید تفاوت ها را نادیده گرفت و اصلا بحثی از قومیت به میان نیاورد."
پنج سال گذشت وقایع 18 تیر در تهران ودوروز پس از آن وقایع 20 تیر در تبریز اتفاق افتاد.
چندین سال گذشت ومفاهیم دیگری وارد گفتمان بخشی از جامعه شد. مفاهیمی از قبیل حقوق اقلیت ها ی زبانی و...
البته این گفتمان جدید مخالف ارزش های اخلاقی در گفتمان نبود. البته به آنها صحه می گذاشت اما به آنها از زاویه دید دیگری می نگریست.
بخشی دیگر گوش خود را به عمد بر روی این گفتمان بستند . به زعم گروه دوم این گفتمان زاید بود و همان گفتمان قبلی کفاف تمام نیازهای فکری را می داد. هر آن که جز این می گفت لایق شنیده شدن نبود.
وقایع این دوره را پس از معرفی این گفتمان جدید مرور می کنم. در سال 85 در پی آن کاریکاتور سوسک در روزنامه ایران اعتراضات گسترده ای در تهران و شهرهای آذربایجان شد. بعد هم که وقایع یک سال گذشته که قصه ی غصه هاست.
من کوچک تر از آن هستم که بخواهم قضاوت کنم اما از شما دعوت می کنم ببینید منشور سال 92 سازمان ملل در این باره چه می گوید. با توجه به وقایع و نیاز های امروز خودتان قضاوت کنید که آیا باید گفتمان ها را با توجه به نیاز های جدید جامعه بازبینی کرد و یا گوش خود را بر گفتمان جدید بست و گفت همان گفتمان قبلی ما کامل و جامع هست و هر که غیر از این بگوید باید زد توی دهنش!
به چه نکته ظریفی اشاره کردید در مورد شمال.یک ساعتی است که دارم فکر می کنم و جای جای مناطق راسبک سنگین می کنم تا نظر نا معقولی در این مورد نداده باشم.از یک جهت اگر بحث موسیقی غربی باشد تا حدود زیادی درست گفتید نه تنها در روستاها بلکه در مناطق کوه نشین هم اکثرا جوان تر ها با موسیقی غرب آشنا هستند .گفتم موسیقی چون از چندین جهت به این موضوع توجه دارند.یعنی هم بدنبال سبک و ساز و آهنگسازیش می روند و هم به زبان,عقیده ,شخص خواننده,حتی در یک سطح دیگر به لباس پوشیدن و آداب داشته یا نداشته اش اهمیت می دهند.البته نمی گویم فقط در اینجا توجه زیاد است و جاهای دیگر ایران بدین گونه نیست و خوب این دلایل خودش را داراست که بحث هایش تخصص خودش را می خواهد.
-یک نکته را هم نمی شود نادیده گرفت آنهم اینست که مردم اینجا خیلی بیشتر از توجه به موسیقی غربی به موسیقی خودشان توجه می کنند چون واقعا با آن بزرگ می شوند.سازهای سنتی در اکثر خانه ها دیده می شود.و بچه ها از همان کودکی ساز زدن را نه همیشه به شکل حرفه ای می آموزند.مثلا نی سازیست که جز اصلی خانه های روستاست و همین طور کمانچه.در استانهایی مثله کردستان ,گلستان و خراسان توجه به موسیقی حتی بیشتر از این است.
از جهت دیگر منجوق عزیز زبان محلی شمال کشور بدلیل وجود مصوت های خاصی که دارد خیلی فراگیری لهجه زبان دیگر یا حتی حفظ کردن آهنگهای خارجی را راحت تر می کند.اما اینکه به حفظ بودن شعر خارجی مباهات کنند را هم دربعضی شمالی ها و هم بعضی جاهای دیگر دیده ام که بنظرم پسندیده نیامد.نمی دانم که در شمال این مورد بیشتر است یا جاهای دیگر.
در مورد دانشگاه آزاد بگم من هم تجربياتي دارم چون بانهادهاي اصلي دانشگاه (آموزش-پژوهش-باشگاه و انجمنها و رياست) در ارتباط بودم.
اگر بچههاي دانشگاه (من كه فيزيكي بودم)، مي ديدند نفعي داره براشون همكاري با انجمن ميخواستند باشند. از زماني كه انجمن رو تأسيس كردم تا موقعي كه بعد از رفتنم از دانشگاه ملقي شد(!!؟) سختي زياد كشيدم ولي فهميدم دوستان دانشگاههاي دولتي با شناختن من و چند نفر از دوستانم و تجربياتمون دوست دارند با ما همكاري كنند. وقتي منزلي تك نفره گرفتم وقت داشتم تا چند كتاب را ترجمه كنم. و باز هم ديدم وقت كافي هست، مقالهاي كار كردم كه استادي كه شما هم ميشناسيد كم لطفي كردند و انتهاي مقاله كار را ول كردند. در حالي كه من به نتيجه رسانده بودم.
در ارشد هم كه درگير تز هستم، همان مسائل با فرسايش بسيار كمتري در تهران هست. ولي ان موقع كه بايد توجهي به من ميكردند، نكردند ولي تهران مركز در اين موراد جدي عمل ميكنه و پژوهشگر نمونه علوم پايه معرفي كردند. البته امار ساز براي خودشون بود چون هيچ بودجهي كمكي براي پيگيري كارم در ذرات بنيادي و استادي كه بتوانم كمك كند نداشتم. و خانوده همچنان كمكم كردند. و اين عنوان رزومهي من و دانشگاه شد. فكر كنم حداقل پدر و مادرم خوشحال شدند چون نميدانستند كارهاي من چه نتيجه اي دارد. ولي هنوز درگيرم و مشكلات باقي. ولي دوستان دانشگاههاي دولتي هم كه دوستان عزيز ابراز ميكنند اساتيد و امكانات خاصي دارند و وضعيت علمي بهتري دارند، بنده مخالف شديد آن هستم. به زور درسهايي جذاب از نظر من ارائه ميشه كه اون دانشجويان ممكن است قدرش را ندانند و من د.آزادي در حسرت يك استاد براي ذرات بنيادي هستم كه در دانشگاه كاركند. و دوستان دانشگاههاي دولتي به دليل ارتباطي كه با دوستان قديم و جديدم دارم از طريق كنفرانسها و همكلاسيها و كارگاهها گلايه دارند از وضعيت خودشون.
از دانشگاه شيراز هم اطلاعي هرچند جزئي دارم كه اساتيد خوب اونجا پير شدهاند و حوصله ندارند ولي عقب هم نيستند آنچنان از تحقيقات روز. دانشجويان آنجا فقط به فكر استرس پاس كردن درسها و اخراج نشدن به دليل مشروطي هستند. دانشجويان بايد به جاي گذراندن كارگاههاي آموزشي مختلف خودشان بخوانند بدون راهنما. دست د.آزاد اگر بچهها همت كنند و نامه نگاري كنند و هماهنگي انجام دهند دانشگاه به خاطر رزومهي خودش هم شده نسبت به هر نوع برنامه جداگانهاي پاسخ مثبت ميده. مگر دلايل خودش رو داشته باشه.
تعداد نشته ها آنقدر هست كه من نوعي وقت نكردم هخمه را بخوانم ولي از موضوع خارج شده بحث.
من تهراني اهل فارس و دورهي كارشناسي رو در آمل همون دانشگاه آزاد هستم كه چند استاد فوق ليسانس و بعد چند ميهمان دكتراداشت. و البته الان در همين آي-پي-ام دو نفري هستند كه ما بيشتر ميشناسيم چه وضعيت علمي دارند. و به شخصه هم خوشحال ميشوم بتوانند بيشتر ياد بگيرند.
بعد از يك سال كار در تهران تهران مركز هستم. حدود 5 سال با تأخير زماني حذف درسها و غيره در آمل زندگي كردم و مردم مازندران را ميشناسم و دوستاني هم در آن خطه دارم.
مازندران خطهاي سبز كه ميتوانست همپاي گيلان سبز بماند، با استناد به گفتههاي گردشگري همانجا دوران فاجعه بار اكوسيستم خودش رو طي ميكنه. مشكل فقط فرهنگ عامهي مردم در بين اقوام مختلف يا شهرهاي بزرگ و كوچك نيست. شهرداريها و خرج بودجههاي رسيده داستان گلولهي برفي كه دست به دست ميشود بزرگترين مشكل ماست. اگر جايي سطل آشغالي تعويض ميشود بودجهي نوسازي خيابان ها رسيده كه اينطور شده. مردم محلي حق دارند با مسائلي آشنا نباشند و گاهي هم حق ندارند محيط اطراف خودشون رو آلوده نگه دارند. مشكل آشغال در مازندران صنعت توريسم اين خطه رو با مشكل بزرگي مواجه كرده. ساحل جاذبهاي ندارد جز آشغالهايي كه سوار بر موج به كنار ساحل ميايند و نبود مكانهايي براي تفريح مردم كه دلايل ديگري دارد. بجاي اينكه در بحث قبلي بنويسم اينجا مينويسم در خلال نوشتهها كه دانشگاه آزاد مسألهي مديريتي دارد و خواهد داشت با هر شكلي كه به اجبار و يا با حفظ شرايط قبلي اداره شود. اين مشكل به اين دانشگاه تنها جايي نيست كه چنين مشكلي دارد از قديم هم در تمام ارگانها مشكلاتي داشتيم كه نياز به اصلاح فرهنگي و رفتاري دارد. دانشگاههاي دولتي هم با همان فرهنگ-ادارات دولتي هم همينطور. در دانشگاههاي دولتي طرحهاي پژوهشي با سرعت آزاد پيش نميروند. يكي از علتها خواست دانشگاه آزاد در گرفتن آمار موفقيت به هر شكلي است. من هم نظر مثبت دارم و هم منفي. منفي همان آمار سازي با تلاش بدون تقدير و توجه دانشگاه و در نهايت آمار ساختن از همين دانشجويان و مثبتدانشجويان فعال كه ميبينند از همين طريق براي آيندهي خودشان ميتوانند كاري انجام دهند و شركتي درست كنند يا خوشدان را راحت كنند و بروند بهجايي كه لياقتش را دارند. البته منظروم خارج از ايران بود. مشكلات ما بيارتباط با هم نيستند. ولي ما اينجا فرض ميكنيم نبايد از مسائل و بحثهاي بيفايده سياسي يا اقتصادي حرفي بزنيم. اعتقاد من اين است كه گام به گام خود ما بايد فرهنگ خودمان را بالا ببريم. سعي كنيم با تمام مشكلات در روستاها و محلات قديمي و قشر سنتي و فقير و حتي بازاري آموزش را حتي به زبان علم ونه تاريخ و آگاهي سياسي غيره بدهيم.
منافع آدمها و گروههاي اقتصادي گاهي ايجاب نميكنه پيشرفت در جايي صورت بگيره. آلمان كشوري كه با خاك يكسان شده ده سال بعد بزرگترين كشور صنعتي زمان خودش بود و الان يكي از چند كشور بزرگ. كشوري سر سبز با قوانين و مقرارت بسيار سخت و منظم. صنعت توريسم مثل بقيهي صنايع در اين كشور حرف اول رو ميزنه. دقت و نظم و همت مردم آلمان هميشهمعروف بوده. مردماني كه اگر دقت كنيم از نسل مردمان كوهي هستند ولي بعد از رنسانس مركز علوم تجربي و انساني و موسيقي. ما ايرانيها متأسفانه در عصري كه نميتوانيم از تجربيات ديگران درس خوبي بگيريم نميگيرم تا كار خراب شود. آخر هم به اجبار خوب نخواهد شد چون هميشه جزوي از منافع كشورهاي بزرگ بوديم و چهار راه اقتصادي و ژئوپوليتيك منطقه.
به جاي باد در غب غب انداختن و تاريخ 2500 ساله به رخ كشيدن بايد نشون بديم كه اين تاريخ تاريخ تمدنه نه تاريخ اقوام بدوي.
به ستاره: اگر اشعار آهنگ حاوی مفاهیم لطیف و انسانی باشند, صرفنظر از این که به زبان محلی باشد یا فارسی و یا یکی از زبان های غربی به نظر من خوب است وهمچنین صرفنظر از سبک موسیقی, یک عده که علاقه دارند آنها را واگویه کنند. حتی به نظر من حتی اگر اشعار بی معنی باشند (خلاف اخلاق به معنایی که در جامعه ما می شناسد نباشند اما خیلی هم عمیق وپر مغز نباشند) باز هم بدنیست نوجوانان با آنها مشغول شوند. به هرحال در آن سن که این گونه آهنگ ها جذابیت دارند نوجوانان می خواهند چیزهای ناآشنا را مزمزه کنند و شخصیت خود را بسازند اگر فشار بر آنها بیش از اندازه باشد از فرهنگ خودی دلزده می شوند. سختگیری در این گونه موارد نتیجه ی معکوس می دهد. باید در این سن همواره نوجوان خیالش تخت باشد که با یکی دو تا کارکوچک خلاف سنت از جمع خانواده و محله و شهر طرد نمی شود.نباید آن نوجوان حس کند سر همه چیز به او "گیر می دهند" اما باید حس کند که خطوط قرمز پررنگی هستند که اصلا نباید به آنها نزدیک شد.
شب تاریک و بیم موج و گردابی چنین حایل کجا دانند حال ما سبکباران ساحلها
ارسال یک نظر