يادش به خير! هر از گاهي كه در اسلك به منظور تفريح جمع مي شديم بيشتر شوخي ها و.... حول و حوش فيزيك مي گذشت، البته جنبه هاي فرهنگي اش. فيزيكپيشگان آمريكا و اروپا، فرهنگ غني اي مبتني بر مفاهيم فيزيك دارند. يك ژانر در جوك هست به نام جوك هاي فيزيك كه- حداقل از نظر من- بسيار بسيار جالب تر و بانمك تر از جوك هاي عاميانه اي هستند كه اينجا همكاران ما اصرار به گفتنشان دارند.
البته بايد آن قدر به مفاهيم فيزيك احاطه داشته باشيد كه نكته ي جوك هاي فيزيك را بگيريد.فرهنگ فيزيك در اسلك چنان غني و قوي بود كه كارمندان هم با جنبه هاي فرهنگي فيزيك آشنا شده بودند. به تدريج براي آن ها هم اين فرهنگ جذاب تر از فرهنگ عاميانه و سخيف و نازل جوك هاي قوميتي و جنسيتي و جنسي شده بود.
موسيقي پاپ در مورد فيزيك ( به خصوص انواع و اقسام رپ ها)، نقاشي هاي مدرن با موضوعيت فيزيك ..... همه و همه جنبه هايي از فرهنگ غني فيزيكپيشگان دنيا ست كه علي الاصول مي توان موقع دور هم جمع شدن در باره ي آنها صحبت كرد. شما عجالتا به اين يادداشت قديمي من و اين مقاله نظري بيافكنيد. در اين باره بيشتر خواهم نوشت.
حتي اگرتنها نتيجه ي فيزيك خواندن لذت بردن از اين فرهنگ باشد، به زحمت آن مي ارزد!
حتي اگرتنها نتيجه ي فيزيك خواندن لذت بردن از اين فرهنگ باشد، به زحمت آن مي ارزد!
گفتن جوك هاي عاميانه با محوريت موضوعات سخيفي چون تمسخر قومي يا چند همسري و خيانت به همسردر جمع فيزيكپيشگان نسل هاي گوناگون مثل خوراندن پفك نمكي به بچه به جاي دادن غذاي پروتئين داره. بدن و ذهن براي بحث عميق فيزيك تنبل مي شه.كساني كه جامعه آنها را «پدر فيزيك ايران» (حداقل در رشته اي خاص) مي داند، نبايد به زور پفك نمكي توي حلقوم بچه شون بچپانند! اگر اين كار را بكنند اشتهاي بچه براي غذاي سالم بحث هاي علمي كور مي شه. اگر مي خواهند برا ي تفريح خوراكي اي لذيذ بدهند بايد بروند سراغ بستني يا دسر ميوه نه پفك نمكي! درسته تهيه ي بستني و يا دسر ميوه پرخرج تر و پرزحمت تره! اما وقتي پاي رشد و سلامت بچه در ميان باشه، پدر و مادر خوب هر زحمتي را به جان مي خرند.
(يادش به خير پدرم با آن دستگاه آب ميوه گيري فكسني -كه براي زمان خودش آخر تكنولوژي بود- چه قدر براي من آب هويج مي گرفت تا من «آت آشغال خور» بار نيام! چه قدر هم مي باليد كه من اهل "زير زيبيل" خوردن نيستم.)
منبع تصوير
توضيح: منظورم از بچه، فرهنگ پژوهشي نوپاي ماست.و الا هيچ كدام از افرادي كه به اين پژوهشكده رفت و آمد مي كنند بچه نيستند. حتي نوجوان هم نيستند كه شنيدن دو تا جوك برايشان جذابيت "چيدن ميوه ي ممنوعه" را داشته باشه. اينجا در پژوهشگاه بايد محيطي را فراهم كنيم كه مساعد كار علمي و پژوهشي باشد. تفريحي هم اگر هست باز هم بايد در اين راستا باشد. والا هيچ كدام از ما آن قدر بي دست و پا نيستيم كه نتوانيم خارج از پژوهشگاه براي خودمان تفريح به واقع لذت بخش ترتيب دهيم! من ترجيح مي دهم نيم ساعت بيشتر در هفته در استخر بمانم تا در پژوهشگاه به اسم تفريح جوك عاميانه بشنوم.
در ضمن من هم مثل پدرم كه افتخار مي كرد كه اشتهاي فرزندش را چنان شكل داده كه اهل "زير زيبيل" خوردن نيست، افتخار مي كنم كه حداقل سه دانشجو تربيت كرده ام كه از شنيدن يك سخنراني عميق فيزيك بيشتر لذت مي برند تا گوش كردن به شوخي هاي عاميانه ي برخي همكاران!
۱۱ نظر:
ديگه توي اين جلسات به اصطلاح تفريحي در پژوهشكده شركت نخواهم كرد. نه تنها هيچ لذتي نمي برم اعصابم هم خرد مي شه و بعد نمي تونم تمركز كنم. شاهين خيلي عاقله وقتي ديد باز دارند مي روند سراغ شوخي در مورد همسر دوم و صيغه و... فوري جيم شد رفت سراغ درس و مشقش.
البته شاهين تجربه اش از من بيشتر ه مي دونه اگر آقايان محترم فيزيكپيشه بروند توي فاز اين گونه شوخي به اين زودي ها ول كن نيستند. موقعي كه شاهين مديريت پژوهشكده بر عهده داشت آن قدر از اين موضوع حرص مي خورد كه حد نداشت. مي گفت با يكي دو جوك كه ول كن نيستند! دو ساعت تمام جوك مي گويند آخرش هم وقت نمي شه به صورت جلسه برسند! بعدش هم مثل ماست دو شاهي خودشان را مي گيرند و قيافه حق به جانبي كه انگار توي جلسه چه كار مي كردند به مراجع مي گويند:" وقت نشد در جلسه مورد شما را برررسي كنيم."
نه اين كه اين معضل پژوهشگاه ما باشه و بس! چيزيه كه در بيشتر جاهاي ايران هست مگر آن كه خلافش ثابت بشه!
هر جا كه خودشان را مي گيرند و بادي به غبغب مي اندازند و مي فرمايند:"وقت نشد در جلسه مورد شما بررسي شود" بدانيد كه همچين بساطي پهن است!
سلام
منجوق عزیز وقتی من این پست شما رو خوندم یاد دو تا خاطره در مورد خودم افتادم. خاطره اول مربوط به زمانی میشه که من ترم سه بودم و یه روز خیلی اتفاقی توی گوگل physics jokes رو سرچ کردم و از دیدن کلی صفحه که به این مقوله مرتبط بودند متعجب و البته ذوق زده شدم!!!حقیقتش اصلا انتظار نداشتم که اصلا صفحهای برای این موضوع پیدا بشه...خلاصه با ولع چند تا پیچ رو خوندم و کلی لذت بردم و به قول شما تفریح کردم و بعدش هم چندتایی از این جوکهای فیزیکی رو با اس ام اس برای دوستانم فرستادم و بقیه رو هم حفظ کردم تا برم برای همه تعریف کنم. اما متاسفانه هیچ استقبالی -تاکید میکنم که هیچ استقبالی- از این قضیه نشد و من کلی تعجب کردم که چرا بقیه دوستانم از شنیدن این جوکها به اندازه ای که من ذوق زده و هیجان زده شدم و خندیدم لذت نبردند!
خاطره دوم با دیدن مقالهای که لینکش کردید برام زنده شد. این خاطره مربوط به یکی دو سال پیش میشه که من شدیدا علاقه مند شده بودم تا برم نقاشی یاد بگیرم و بعد مفاهیم فیزیکی رو به شکل هنری نقاشی کنم! حتی توی رویاهام خودم رو میدیدم که بعد از اینکه توی نقاشی استاد شدم روی دیوارهای گچی و بیروح راهروهای دانشکده، همین طرح های انتزاعی اتاقک ابر یا طرحهایی هنری از مهبانگ رو که توی ذهن خودم بود، نقاشی میکنم. اما خوب به دلایلی فرصتش رو پیدا نکردم که برم نقاشی یاد بگیرم. الان که این نقاشی ها رو دیدم اون احساس دوباره در من زنده شد. دلم واقعا میخواد که برم نقاشی یاد بگیرم و از اینجور چیزا بکشم!!!
ممنون که این دو خاطره رو زنده کردید.
وردا جان
حتما اين كار را بكن.
هم خودت لذت خواهي برد و هم ما. من خودم از خريداران آثارت خواهم بود.
من هم فکر می کنم که ذهن ها و معده های ما تنبل و وارفته شدند از بس خوراک تقلبی به خوردشون دادند تا جایی که دیگه جنس بنجل رو از جنس اصیل تشخیص نمی دیم
حتی گوش ها چشم های ما دیگه زیبایی ها رو نمی تونه درک کنه
سلام
استفاده چند باره از اصطلاح "همکاران" محتوای مطلب تون رو به سمت گله گذاری از دیگران و خود... سوق داده!
از شما بعید بود.
سلام
گفتید جوک علمی
گفتم دوتا از اونا رو که خوندم براتون بزارم
امیدوارم که قبلا نشنیده باشین
عنوان : مهندس، رياضي دان و فيزيکدان
کشاورزي از يک مهندس، يک فيزيکدان و يک رياضي دان خواست تا به او راه کشيدن کوتاهترين حصار به دور بزرگترين زمين ممکن را بگويند.
مهندس حصار را به صورت يک دايره درآورد و اعلام کرد که اين کار را به نحو احسن انجام داده است.
فيزيکدان يک خط مستقيم با حصار ساخت و توضيح داد: "فرض کنيد که اين حصار به اندازه کافي طولاني باشد، در اين صورت ما نصف کره زمين را با آن محصور کرده ايم".
رياضي دان نگاه عاقل اندر سفيهي به دو نفر ديگر کرد و بعد با يک چوب، دايره اي دور خودش کشيد و گفت: "فرض کنيد که اين دايره همان حصار مورد نظر باشد و من بيرون قطعه زمين ايستاده باشم".
عنوان : صداي رياضي دان
روزي دو دوست، يک مهندس و يک فيزيکدان سوار بالون شدند. پس از مدتي فهميدند که بالون، آنها را به صحرايي دوردست برده است. آنها گم شده بودند. هردو با هم شروع به فرياد زدن کردند: "آهـــــــــــــــــــــاي! ما کجـــا هستيــــــــم"؟
اين کار را چند بار تکرار کردند و بعد خسته و نااميد نشستند.
ده دقيقه بعد صدايي شنيدند که مي گفت: "اوهـــوي! شما داخل يک بالون هستيــــد".
مهندس گفت: "شرط مي بندم که اين صدا، صداي يک رياضي دان است".
فيزيکدان پرسيد: "از کجا اينقدر مطمئن هستي"؟
مهندس گفت: "چون جوابي که به سوال ما داده صد درصد درست و مطلقا بدردنخور بود" !
يه جوك هم من بگم:
يك روز يك فيزيكدان نمي تونه كار آكادميك پيدا و پليس راهنمايي مي شه. يكي كه چراغ قرمز را رد مي كنه. پليس فيزيكدان دستور ايست مي ده. بعد مي گه شما چراغ قرمز رد كرديد. راننده ي متخلف مي گه:"واقعا! من رنگ چراغ را سبز ديدم." (به گمانم يا ايران بوده يا ايتاليا!). پليس مي گه پس حالا كه اين جور شد به علت سرعت بالا جريمه تان مي كنم.
نكته ي جوك براي غير فيزيكپيشه ها:
وقتي با سرعت بالا به سوي منبع نور حركت مي كنيد فركانس نور دريافتي بيشتر به نظر مي رسد.
به اين پديده دپلرشيفت مي گويند.
فركانس نور سبز از قرمز بالاتر است.
اين البته جوك بود چون براي آن كه چنين چيزي اتفاق بيافتد سرعت ماشين بايد نزديك سرعت نور باشد.
اما پديده ي دپلر شيفت در مورد ديگر امواج هم اتفاق مي افتد. اتفاقا شما در زندگي روزمره با اين پديده آشناييد. اگر چشمان خود را هم ببنديد از صداي آژير آمبولانس مي توانيد تشخيص دهيد كه به سمت شما مي آيد يا از شما دور مي شود.
اگر از منبع موج دور شويد فركانس كمتر به نظر مي آيد.
اين جوك چراغ قرمز رو در سايت فيسلينك ديدم دربارهي هايزنبرگ اگر استباه نكنم نوشته بودند. جوكهاي فيزيكي واقعاً خندهدار تر از جوكهاي بيمارگونهي ما هستند.
دوستي كه اشاره به گله گذاري منجوق كردند توجه داشته باشند كه اين مسأله فرهنگيه. گله گذاري دراينباره چيزي جز اشاره به يكي از صدها معضل فرهنگي ما نيست. و تعجب ميكنم كه چرا ناراحت شديد وقتي "همكاران"رو ديديد در متن! و بدونيد كه اين مشكل در تمام دانشگاهها و ادارات و و مراكز فرهنگي و علمي و اجتماعي برقراره. هرودوت كه البته بسياري از مستندات تاريخي اش رو دربارهي ايران بايد با ديدهي احتياط نگاه كنيم و در آسياي صغير زندگي ميكرد كه تابع ساتراپي پارس بود، ديدگاه درست يونانيان رو نقل ميكنه: ايرانيان علاقهاي به كار ندارند و به واسطه گري مشغولند. كمي فكر كنيد ببينيد تا چه حد اين مسأله درسته و ما بعد از 3000 سال چه دستاوردهايي داشتيم جز همون جوكهاي مورد اشاره و امثال اينها! و اشاره كنم البته من هم مثل بسياري با آگاهي البته سرزمين خودم رو دوست دارم. ولي اگر بخوايم چشم از واقعيات بپوشيم و خودمون رو فريب بديم به هيچ جايي نميرسيم.
ارسال یک نظر