ديشب ساعت 12 به خانه باز مي گشتيم. هوا سرد بود و خيابان ها ي تهران به نسبت شب هاي ديگر خلوت. اما كودكان گل فروش در چهارراه فرمانيه و كامرانيه هنوز به انتظارمشتري بودند.دو دسته نرگس خريدم. شيشه ي ماشين را سريع بستيم كه گرما بيرون نرود. گلها را لمس كردم و ديدم سرد سرد است. به ياد آوردم كه پسرك دست فروش دستكشي هم به دست نداشت. جثه لاغر اندام كودك در ذهنم مجسم شد و لعنتي از ته دل به باعث و بانيان اين وضعيت فرستادم. اما لعنت فرستادن كه دردي را دوا نمي كند! خريدن همه ي گل هاي پسرك هم او را تنها يك شب نجات مي دهد و بس.
من اقتصاد دان و... نيستم كه راه حل اساسي تر بيانديشم. حتي اگر اقتصاددان بودم اختياري به من نمي دادند. كار اساسي تر كه از دست من بر مي آيد همان حمايت مالي از بنياد كودك و تبليغ براي آن است.سايت ايران و ديگر نقاط جهان، سايت مخصوص اروپا، سايت آمريكا.چرا معتقدم اين كار اساسي تر است؟! براي اين كه بنياد كودك كودكاني را براي حمايت انتخاب مي كند كه پتانسيل آن را دارند كه بعد از آموزش نه تنها خود را از ورطه ي فقر بيرون بكشند بلكه شرايطي به وجود آورند كه دور وبري هايشان هم چنين كنند. صفحه ي 17 نشريه ي همياران را ملاحظه كنيد.
آخ عجب سرماست امشب اي ننه.
۲۱ نظر:
به نظر من همه ی ادما در هر قشر و سطحی که باشند باز به دودسته خوش شانس و بد شان تقسیم میشوند( فقط نظر شخصیم هست لطفا عالمان ایراد نگیرند که در فلان سایت فلان تقسیم انجام شده)
گل فروش ها خوش شانس ترند نسبت به کودکی که در میان زباله ها کارتن جمع میکنند و در کیسه ای که دو برابر قدش است روی شانه هایش میکشد. شاید همسالانش در دو قدم انطرف تر کولی مارک دارشان را روی کولشان هم نمی اندازنند و صنل عقب بنز پدر جانشان میگذارند.و بد شانسی ان است که به ان کودک بنز سوار همه لبخند نثار میکنند اما به این کودکم زباله جمع کن هیچ کس نزدیک نمیشود که نکند درد سری ایجاد شود!!!!!
بار ها با دیدن این صحنه روزگارم چند روزی تلخ شده اما چه سود که این هم دوای درد ان کودک نیست.
به ناشناس اول
حرف هايي كه زديد را قبول دارم. اما مي خواستم روي يك نكته تاكيد زياد كنم تا اشتباهات تاريخي را تكرار نكنيم. تقصير آن كودك بنز سوار نيست كه آن دو كودك ديگر دارند زجر مي كشند. در لبخند زدن به روي كودك بنز سوار نبايد دريغ كرد.
مي دانم كه شما چنين منظوري نداشتيد. اما ممكن است بد برداشت شود.
به ناشناس دوم:
بر عکس شما گمان نمیکنم دلیل بوجود امدن این معضل یعنی"کودکان کار"
خرید کردن از ان ها یا مدیرت یک نفر و ... باشد .
اگر کمی به انها توجه کنید قطعا نظرتان تغییر خواد کرد .
این ها انقدر بزرک نشده اند که بدانند فروش داشتند در یک روز یا ضرر کردن یعنی چه؟
که بخواهند تصمیم بگیرند که کار نکند یا کارشان را بیشتر کنند!انطور که من بارها از خودشان شنیدهام اینها حقوق یکسان دارند و اما این را هم شنیدهام که اگر گل هایشانم را نفروشند تحقیرشان میکنند و...
من هم مانند منجوق ترجیح میدهم از اها خرید کنم چون هم در مدت خرید به نوعی سرگرمشان میکنم و هم جواب نگاه های منتظرشان را میدم.
در ضمن شاید کمکی باشد در رسیدن به رویاهای کوچک و بزرگشان!!شاید
در ضمن شما به جمله ای اشاره کردید و خیلی هم مطمئنید که درسته.
حالا من یه جمله از بنجامین فرانکلین میگم" کسانی که برای بدست آوردن اندکی امنیت از آزادیشان میگذرند، نه لیاقت آزادی را دارند و نه امنیت را "
هيچ كجاي اين نوشته من كسي را تشويق به خريدن گل از دستفروشان نكردم.
از حق انتخاب فردي خودم براي خريد گل از يك دستفروش دفاع كردم.
تشويق من براي كمك به بنياد كودك بود. استدلالم هم اين نيست كه با اين كار مي توان جلوي فقر را گرفت. بلكه آن است كه حداقل از اين بنياد كودك حمايت كنيم تا در اين زمهرير خشك استعداد هاي مملكتمان پرپر نشود. استعداد هايي كه از ميان آنها كساني برخواهند خاست كه خود طعم فقر را چشيده اند و قادرند كاري اساسي تر از آن چه كه من مي توانم بكنم انجام دهند. نمونه ي آن هم در صفحه ي 17 نشريه ي همياران است.
باور دارم كه همين افراد هستند كه كاري به واقع اساسي خواهند كرد. والا
تاريخ 35 سال اخير نشان مي دهد با عوض شدن اين رئيس و نشستن آن ديگر رئيس فرق زيادي حاصل نمي شود. همسنان شما در سالي كه من دنيا آمدم همين حرف هاي شما را مي زدند. تا آخرش هم رفتند. آخرآخرش. اين هم نتيجه.
اي كاش به جاي آن روي انسان سرمايه گذاري مي شد. كاري كه دقيقا بنياد كودك مي كند.
البته با بنیاد کودک بسیار موافقم
خوبه كه حداقل در يك مورد به توافق رسيديم.
راستي بد نيست اتوبيوگرافي بنجامين فرانكلين را مطالعه كنيد:
http://www.earlyamerica.com/lives/franklin/
مطمئنم ديدتان را نسبت به خيلي مسايل عوض خواهد كرد.
حيفه كه اتوبيوگرافي فرانكلين به فارسي ترجمه نشده ودر ايران زياد شناخته شده نيست.
آمريكا كه بودم درباره ي او نسبتا زياد مطالعه كرده بودم. مي خواستم شبيه داستان استنفوردها چيزي هم درباره ي او بنويسم ولي فرصت نشد.
بنياد كودك از جهتي (البته فقط از يك جهت) فراتر از انجمن حمايت از مستمندان تبريز عمل مي كند. انجمن حمايت از مستمندان به مستمنداني كه امكان كار دارند كار آبرومند پيدا مي كند و از خانواده هاي با آبرويي كه قادر به كار نيستند به گونه اي كه به عزت نفس آنها برنخورد حمايت مالي مي كند. بنياد كودك اين رسالت را ندارد اما به جاي آن كودكاني را شناسايي و حمايت مي كند كه توان آن را دارند كه با ذهنيت پيشرفت به مسئله نگاه كنند. اول آموزش ببينند تا در آينده بيشتر از كساني كه اين آموزش را نديده اند كارآمد باشند.
اين دو موسسه ي خيريه در كنار هم مي توانند آهسته و پيوسته كاري كنند كه فقر ريشه كن شود.از من بپرسيد مي گويم كار اساسي يعني همين.
والا اين رئيس مي رود و آن ديگري به جايش مي نشيند. چه تضميني هست كه از اين يكي بدتر نباشد؟!
با خود فکر کردم و دیدم موضوع حمایت از بنیاد کودک مهم تر از آن است که آن را با مسایل نامربوط در بیامیزیم. برای همین کامنت های نامربوط را حذف کردم
خانم دکتر فرزان
من یک توضیحی برای دوستان بدهم: چند تا خانه کودک هست در تهران، در ناصر خسرو، شوش، دروازه غار و ... که به بچههای کودکان کار (و بچه های افغان که در ایران نمیتوانند تحصیل کنند و ...) کمک میکنند. مثلا برای بچهها کتابخانه درست کردند و بچههایی که میتوانند بعد از ظهر میروند که معلم اشان برای آنها کتاب بخواند یا زمین بازی چمن فوتبال دارند و ... حتی یک سری کلاسها هم برای مادرهای بچهها گذاشتند که در زمینه بهداشت و سلامت هست و ... (البته که ایرادات مدیریتی هم دارند) دوستان میتوانند اگر خواستند به این بچهها کمک کنند، به این مراکز مراجعه کنند. حتی هستند بچههایی که نیمه وقت کار میکنند و درس میخوانند و از خدایشان هست که یک نفر برود و بهشان درس بدهد (علی الخصوص فیزیک و ریاضی و زبان انگلیسی و ...). چند وقت پیش برای یکی از شعبهها برای بچهها کتاب نوجوان برای کتابخانه جمع کردیم که دوستان میتوانند اگر دوست داشتند در هزینه خرید یا اهدای این کتابها مشارکت داشته باشند.(سایت خانه کودک فعلا خراب است اما در اسرع وقت آدرس و شماره تلفن میدهم که اگر دوستی خواست میتواند به این بچه ها در حد خودش کمک کند.)
اما در مورد اینکه بهتر است این بچهها کجا باشند. راستش با توجه به همه مشکلات حضور بچهها سر چهار راهها خیلی خیلی بهتر از حضور در جاهای دیگر است. در جاهای دیگر بچهها عملا باید مثل یک نیروی کار بزرگ سال کار کنند و استهلاک بدنی خواهند داشت، ضمن اینکه سوء استفادههای بد هم از آنها میشود اما در خیابان و مثلا با آدامس و گل فروشی و ... معمولا هم مکان امن تری هست برایشان و هم از کودک آزاری و رفتارهای نامناسب در کارگاه هایی که از بچه ها کار می کشند خبری نیست و هم قابل پیگیری و رد گیری هستند، بچه هایی که در کارگاهها و ... هستند معمولا دزدیده میشوند و یا مدتها از آنها خبری نیست و ... حضور بچه ها در خیابان به مراتب بهتر از حاضر نبودنشان است. هر چه بیشتر به این بچه ها در این زمینه کمک کنید، بیشتر به نفع اشان هست.
چه عنوان زیبائی برای مطلبتون انتخاب کرده اید. من با این افراد از نزدیک سر و کار داشتم زندگی خانوادگی این افراد خیلی دردناکتر از آن است که حتی بتوان از ظاهر فقر زده شون حدس زد. به عنوان یک همشهری به شما افتخار می کنم.
ممنونم عطیه جان
مثل همیشه توضیحاتت از سر آگاهی و مفید بود.
یکی از دوستان قدیمی من به نام زهرا از دوران دبیرستان در منطقه ی خاک سفید از این تیپ فعالیت ها می کنند. نام موسسه شان جمعیت امام علی است. دفتر آن هم در دانشگاه صنعتی شریف بود. زهرا هم دانش آموخته ی شریف بود.
من و او در خیلی از مسایل اختلاف منظر داریم. اما در دو چیز (و در نتیجه موسسه ی امام علی) هیچ شک ندارم: یکی صداقت و از خودگذشتگی زهرا و دیگر خوش فکری او.
گفتم سلیقه ی من متفاوت است و تا به حال با او در این زمینه همکاری نکرده ام. اما بد نیست دوستان در مورد این موسسه هم اطلاعاتی داشته باشند:
http://jeana.blogfa.com/8907.aspx
این موسسه در تبریز و دیگر شهرها هم فعالیت می کند. اوج فعالیت او در شب های قدر به یاد امام علی (ع) است.
شاید برایتان جالب باشد در کلاس کارآفرینی از ما خواسته شد تا برنامه بیست ساله زندگی خودمان را بنویسیم و بگوییم که بیست سال دیگر میخواهیم در کجا قرار گرفته باشیم.نزدیک به 30نفر از کلاس 40نفری نوشته بودند تاسیس بنیاد خیریه برای حمایت از کودکان
من نمی دانم با این همه انسان خیر خواه در کشور وقلب های پاک آنها چرا ما باید هنوز کودکان کار داشته باشیم!؟
به زهرا:
زهرا جان من همیشه به این مسئله نگاه کردم. از مردم ما این قدر خیر خواه نبودند با این همه فشار کجا می رسیدیم.
فقط که موسسات خیریه نیستند فشار خیلی چیزها را همان خانواده ها تحمل می کنند.
منظورم خانواده ی گسترده است. کلی از خود گذشتگی خاموش در داخل خانواده ها می شود تا چهره ی کثیف فقر آن چنان که واقعا هست رخ نمی نماید.
آگهی های تلویزیونی بنیاد کودک (آمریکا):
http://www.youtube.com/watch?v=2iX11pnCSd8
http://www.youtube.com/watch?v=S5J9a_6_VqQ
http://www.youtube.com/watch?v=12XOQoVnpWE
حالا که نام فرانکلین در بالا آمد بد نیست به یکی از ده ها جنبه ی جالب شخصیت بنجامین اشاره کنم. او در خانواده ای پرجمعیت و نسبتا فقیر دنیا آمد چند سال بیشتر مدرسه نرفت چون می بایست کار کند. اما خود خود را آموزش داد.
بعد همان طور که می دانید از چندین جهت سر آمد شد (فیزیک : کارهایی که روی الکتریسته کرده بود ) اختراع وسایل متعدد از جمله صاعقه گیر ساختمان ها - کارهای ادبی- و البته سیاست.
اگر فونت های ورد خود راببینید خواهید دید که جور سبک در خوشنویسی هم به نام اوست.
در شنا هم یک سری استیل دارد و....
الغرض! یک همچون شخصی خود از کسانی بود که در ترویج آموزش همگانی نقش مهمی داشته.
کسی چه می داند شاید از میان مددجویان بنیاد کودک افرادی چون فرانکلین برخیزند و کشور ما را از وضعیت جهان سومی نجات دهند.
درست است که دنیای امروز خیلی پیچیده تر از زمان فرانکلین است اما ابزار ها خیلی کارآمد ترند.
وقتی فرانکلین در آمریکا آزمایش هایش را می کرد در اروپا که مرکز علم بود گمان نمی کردند در جایی کمابیش روستایی مانند آمریکا بشه از این کارها کرد.
در ضمن با این که فرانکلین ذهنیت سرمایه داری داشت (در واقع سمبل سرمایه داری آمریکایی است با آن عکسش بر روی صد دلاری) از کسانی بود که در کارهای خیریه و عام المنفعه پیشتاز بود.
الان هم که می دانید بیل گیتس در این عرصه ها فعال است.
بر عکس تصور اشتباه عده ای حمایت از این گونه بنیاد های خیریه "کمونیست بازی" نیست. اتفاقا کمونیست ها به این چیزها زیاد پا نمی دهند. می گویند این کارها مسکن است باید ریشه ای مسایل را حل کرد و... نتیجه ی ریشه ای حل کردنش را هم دیده ایم!
اتفاقا این شکل متکامل وعمیق ذهنیت سرمایه داری است روی فکر و روی انسان سرمایه گذاری شود. روی کودکانی که پتانسیل آن را دارند که آینده سازان باشند.
ارسال یک نظر