۱۳۸۸ آذر ۲۳, دوشنبه

حفظ طبيعت از ديدگاه دين، معنويت و صوفي گري

از زماني نوشتن درباره محيط زيست را آغاز كردم، چند نفر از دوستان كتاب هاي سيد حسين نصر را معرفي كرده اند:
MAN AND NATURE
از طريق
اين سايت قابل دسترسي است. توصيف كتاب در همان وبسايت چنين آمده است:

Book: Man And Nature: The Spiritual Crisis In Modern Man "
This is a spiritual tour de force which explores the relationship between Man and Nature as found in Taoism, Hinduism, Buddhism, Christianity and Islam, particularly its Sufi dimension.

ترجمه يكي از كتاب هاي ايشان با عنوان
«
دین و نظم طبیعت» نوشته دکتر حسین نصر،ترجمه انشاءالله رحمتی، نشر نی را نيز يكي از خوانندگان وبلاگم معرفي كرده اند. من هيچ كدام از اين كتاب ها را نخوانده ام و واقعيت را بخواهيد چندان هم علاقه مند به مباحثي از اين دست نيستم. هر چند آنها را رد هم نمي كنم (توان رد كردن هم ندارم!). اين واقعيت وجود دارد كه مردم دور و بر ما در ايران اغلب يا به ثروت اندوزي و فخر فروشي و قدرت طلبي علاقه دارند يا به دنبال گرايش هاي عرفاني و اشراقي و... هستند. (در برخي موارد هم هر دو!!) كساني چون من كه به هيچ كدام از اين دو علاقه مند نيستيم، در ايران قرن بيست و يكم در اقليت مطلق ايم!
بعضي اوقات فكر مي كنم در ايران قرن چهارم هجري (قبل از شيخ عطارو مولاناو... ) افراد همفكر من درصد بزرگ تري از جامعه شهري و تحصيلكرده را تشكيل مي دادند!
وقتي دوستان خواستند اين كتاب را معرفي كنم ابتدا اندكي تامل كردم چون اين گونه مباحث با خط مشي وبلاگم همخواني ندارد. اما بعد با خود انديشيدم بهتر است كتاب را معرفي كنم. به هر حال رواج كتاب هاي سيد حسين نصر، از رواج ديدگاه هاي عوامانه درمورد عرفان مي كاهد. گرايش هاي عوامانه عرفاني به طرز غير قابل جبراني به سلامت جامعه ضربه مي زنند: يك سرشان به شارلاتانيزم ختم مي شود، سر ديگرشان به خرافات و سر ديگرشان به بطالت و خمودي و بي مسئوليتي اجتماعي.

به هر حال خواندن كتاب هاي نصر كمك مي كند تا ديدگاه هاي عوامانه از ميدان به در روند.
باز هم تاكيد مي كنم ديدگاه من در مورد حفظ محيط زيست انسان-مدارانه (anthropocentric) است. اما مي توان از ديدگاه معنويت هم به مسئله نگاه كرد. اگر به اين ديدگاه علاقه منديد، به گمانم كتاب هايي كه معرفي شد مرجع مناسبي خواهند بود.

۲۱ نظر:

Hamid گفت...

"بعضي اوقات فكر مي كنم در ايران قرن چهارم هجري (قبل از شيخ عطارو مولاناو... ) افراد همفكر من درصد بزرگ تري از جامعه شهري و تحصيلكرده را تشكيل مي دادند"
می شه در مورد این جمله بیشتر توضیح بدین؟ از چه نظر همفکر شما در اون زمان بیشتر بود؟ از منظر دید "انسانگرایانه" عرض می کنید؟

منجوق گفت...

بيشتر يك نوع احساسه.
وقتي نامه نگاري هاي ابوريحان و ابن سينا را مي خواندم احساس مي كردم طرز فكر و ارزش گذاري هاي آنها به مال من نزديك تره.

اما وقتي مثنوي معنوي را مي خوانم واقعا مي بينم ارزش گذاري هاي من با مولانا فرق داره. چيز هايي كه از نظر من خوبند از نظر او بد و برعكس.

مثلا ماجراي creditدادن و گرفتن در مورد ايده هاي علمي ارزشي هست كه براي مني كه دوره دكتري ام را ايتاليا و آمريكا سپري كرده ام خيلي اهميت داره. ابن سينا و ابوريحان هم خيلي توجه مي كردندكه كدام ايده را كي مطرح كرده. در صورتي كه مولانا آن حكايت شير و روبه و گرگ را مطرح مي كنه و سيستم creditرا به كل زير سئوال مي بره.

منجوق گفت...

ابن سينا و ابوريحان ديد تحليلي و انتقادي بسيار تيزي داشتند كه به مذاق دانشگاهيان امروزين ايران اصلا خوش نمي آد. يادمه كه در ترم اول آقاي دكتر اردلان درس "فيزيك روز" مي داد. از جمله مطالبي كه در آن درس خوانديم مكاتبات ابن سينا و ابوريحان بود. از نظر دكتر اردلان ( و به گفته صريح ايشان) ابن سينا "با معيارهاي اخلاقي دانشگاه هاي امروز آدم بداخلاقي بود." (يا همين جمله را گفت و يا چيزي به همين مضمون).
من نحوه انتقاد كردن ابن سينا را خيلي شبيه نحوه انتقاد كردن هاي استاد راهنماي خودم smirnovمي بينم. يا خيلي شبيه رفتار
Jackiw.
البته هم Smirnovوهم Jachiwدر دنياي آكادميك امروزي به تند وتيزي معروفند اما "آنرمال" هم حساب نمي شوند. در سر تند و تيز طيف رفتاري قرار دارند اما رفتارشان چنان نيست كه در جامعه علمي دنيامنزوي شوند.
صلاحيت علمي ايشان آن قدر بالاست كه تند و تيزي رفتارشان را مي پوشاند.






مطمئنم اگر ابن سينا راه به دانشگاه هاي امروز ايران پيدا مي كرد با دانشگاهيان امروز حسابي درگير مي شد و دانشگاهيان امروزين ايران
از هيچ كوششي براي ضربه زدن به وي دريغ نمي كردند. تند و تيزي ابن سينا هم بهانه محكمه پسندي در دستانشان بود.




اما اگر به دانشگاه ها و موسسات مطرح دنيا مي رفت روي سرشان هم مي گذاشتند.

دانشگاه هاي ايران با طرز تفكر مولانا بسيار دوستانه تر مي سازند.

منجوق گفت...

البته من با آن مختصر مطالعاتي كه در زندگي ابن سينا داشتم او را آدم بد اخلاقي نمي دانم. اتفاقا آدم خوش ذوق و گوشت شيرين و بذله گويي و نكته سنجي هم بوده! به نظرم مصاحبت با ابن سينا مي بايست خيلي لذت بخش بوده باشد! اما همان ديدگاه انتقادي او چيزي است كه همقطاراني چون ابوريحان با خوشرويي تحمل مي كردند اما از ديدگاه دانشگاهي متعارف امروز ايران "بداخلاقي" به حساب مي آيد.

منجوق گفت...

نوشته
زيرين مرا اگر بخوانيد بهتر متوجه منظور من مي شويد. نظام دانشگاهي امروزين ايران با همان طرز فكر مولانا مي چرخد آن هم با برداشت بسيار سطحي و عوامانه از آن.

http://monjoogh.blogspot.com/2008/10/credit.html

منجوق گفت...

براي جلوگيري از سوء تفاهم هاي احتمالي مي خواهم توضيحي بدهم. ابن سينا و ابوريحان فرزندان شاخص دوره اي بودند كه فرهنگ و ارزش گذاري خاصي بر آن حكمفرما بود. بي دليل و اتفاقي نيست كه اكثر دانشمندان مطرح ما متعلق به آن دوره اند. خود را با ابن سينا يا ابوريحان مقايسه نمي كنم (هر چند اگر هم مي كردم گناهي مرتكب نشده بودم!) اما مي گويم
بر اساس مطالعات مختصري كه داشته ام
فضاي دانشگاهي ايده ال من و ارزش گذاري هاي خود را به آن چه كه در قرن چهارم هجري بود شبيه تر ديده ام تا به فضاي كنوني دانشگاهي ايران. فضاي دانشگاهي اكنون ايران به عقيده من استخوان بندي ارزش گذاري خود را با برداشتي سطحي از ارزش گذاري مولانا استقباس كرده. در واقع ملغمه اي است از ظواهر دانشگاه هاي غربي(بدون قبول سيستم ارزش گذاري علمي آن و اخلاقيات حاكم برآن) و طرز تفكري كه نمود آن همان شعر شير و گرگ و روبه مولانا ست ( ظاهر قصه نه معناي عرفاني عميق پشت آن).

بهرام گفت...

شاید یک دلیل این امر این باشه در مغرب زمین، علم پدیده مقدس و قابل احترام است که عده ای از روی کنجکاوی به آن روی می آورند. دغدغه آنان درکی عمیق از رشته خود است و برای این امر چشم بر روی خیلی از خواسته ها و نیازهایشان می بندند. در این صورت اگر من با شما بانو فرزان در باب مسأله ای علمی درگیر شویم، هدف ما هر چه باشد تخریب یکدیگر نیست. هدف ما درکی عمیق از یک مسأله علمی است که ممکن است گاه توآمان باشد با زیر سوال بردن عقاید فردی و شخصی یکدیگر. شاهد این مثال گفتگوی نیلس بور با اروین شرودینگر است. حتما در کتاب جزء و کل دیدید که این گفتگو به جملاتی به این مضمون می رسد: "اگر فرمایش شما در باب جهش های الکترونی درست باشد از این که پای من به فیزیک کشیده شده است اظهار تاسف می کنم." این جمله از شرودینگر است.
یا جایی که آینشتاین عنوان می کند " اگر عقاید بور در باب کوانتوم مکانیک درست باشد، آرزو می کند یک کفش دوز یا یک کارمند قمارخانه باشد."
پر واضح است که بور، شرودینگر و آینشتاین بسیار برای یکدیگر احترام قائل بودند. اختلافی که بین آینشتاین و شرودینگر پیش آمد بیشتر شخصی بود.(شرودینگر اعتقاد داشت توانسته مسأله میدان های واحد را حل نماید و آینشتاین این اعتقاد را نداشت، پس از این رابطه و نامه نگاری آنها قطع شد. اما هیچ سخنی در باب یکدیگر نگفتند). اینجاست که نشان می دهد وقتی صحبت علم مطرح است، همگان امکان و تلاش خود را وقف کشف سرزمین های تازه می کنند.

Hamid گفت...

ببخشید چرا اینگونه تصور می کنید که کتاب «دین و نظم طبیعت» یک کتاب عرفانی است؟

بهرام گفت...

در جایی فینمن در شوخی نکنید می نویسد روزی که بور به لوس آلاموس سفر کرد، از او بسیار خوشنود شد و سفارش کرد در سفرهای بعدی با فینمن صحبت کند. دلیلی که ذکر کرد این بود که فینمن خیلی فریفته شخصیت علمی او نیست و می توان دو کلمه حرف حساب با او زد و بحث کرد. زیرا از شخصیت او نمی ترسد و راحت می تواند عنوان کند که حرف شما اشتباه است. حتی هانس بیته هم ذکر می کند هیچ گاه از شنیدن این جمله فینمن که "شما یک احمق هستید" احساس ناراحتی نکرده بل این امر توانسته او را در حل اشتباهاتش کمک کند. سیر شخصی زندگی این بزرگواران روی ذات علم متمرکز بوده، به قول فینمن وقتی صحبت حل یک مسأله بود، دیگر ارتباطش با اطراف قطع می شد و متوجه نبود چه می گوید و به که می گوید. من تصور می کنم در زمانی که شما صحبت از این سینا و ابوریحان می کنید، فضا به شدت به این نقطه شباهت دارد. روایتی که از ابن سینا و اوریحان در دست است مردانی هستند جدی که اگر علم را از آنان بگیری به منزله منزلی می مانند که پی او را از او گرفته ای، لذا این علاقه به علم خود به خود نوعی اخلاق علمی ایجاد می کند. که شاید مقوله کردیت شما یکی از دستاوردهای آنان باشد. به نظر من علم روحیات علمی ایجاد می کند، نه روحیات علمی علم. دومی مقداری مصنوعی به نظر می آید

بهرام گفت...

شما حساب کنید زمانی که لودیگ ویتگشنشتاین اعتقاد داشت کاری در فلسفه کرده، نامه ای به مور نوشت و مقداری توضیحات داد. مور نفهمید، راسل از مور درخواست کرد به نروژ رود تا دریابد قضیه چیست. مور به آن سرزمین غیر قابل تحمل رفت. ویتگنشتاین مقداری جمله دیکته کرد و مور نوشت. مور به کیمبریج بازگشت. یک ماه وقت صرف دیک آن جملات کرد. نامه ای به لودویگ نوشته که فلانی به نظرم حرف هات درست نیست. لودویگ چنین جوابی داد:
" اگر حرف های من اشتباه باشد و شما راست بگویید من به جهنم برم. اگر من راست بگویم و شما اشتباه کنید، شما به جهنم برید."
مور مایوس نشد. با راسل مشورت کردند و دو نفری تصمیم گرفتند رساله او را به عنوان رساله دکتری قبول کنند. در اینکه برخورد ویتگنشتاین اشتباه بوده تردیدی نیست. اما در اینکه برخورد مور و راسل علمی بوده و ملاحظات شخصی در این تصمیم جایی نداشته هم تردیدی نیست. اتفاقا منی که از آیندگان هستم، احترامی دو چندان به این دو بزرگوار پیدا کردم. استقلال رای نعمتی بزرگ است.

بهرام گفت...

چیزی که در جامعه ایران باب است و شما به درستی بدان اشاره می کنید نوعی فرهنگ است که نه سیخ بسوزه و نه کباب. اگر شما با فردی در باب این بحث کنید که دو دو تا چند تا می شه؟ شما بگید 4 اون بگه 6، بلافاصله از شما خواسته می شه که صلوات بفرستید، خون خودتون را کثیف نکنید. با هم دوست باشید. و ...
شاید این فرهنگ باعث دوستی و نزدیکی آدم ها بشه( که حتی به این هم منجر نشده) اما از دل این خرده فرهنگ علم و بحث و نتیجه ای حاصل نمی شه.
این امر باعث می شه تلقی ما از علم یک تلقی توریستی باشه، واسه همینه شما کمتر صحنه های زیبا می بینید. اینکه یکی تو تخت خوابش در حالی که کاغذ و قلم در دست داره، از دنیا بره. اینکه طرف تو تخت خوابش دم مرگ دنبال پاسخ سوال بگرده.
نتیجه هم چیزی می شه شبیه خانواده های مافیایی. یک خانواده معتقد است الکترون موج است، خانواده دیگر معتقد هستند موج است. این دو خانواده شروع می کنند بر علیه یکدیگر پرونده سازی و پرونده جمع کردن. وقتی یکدیگر رو می بینند لبخندی به هم می زنند. هر کس در پای تخته و کلاس خود می گویذ الکترون آنی است که او درک می کند. حالا این وسط اگر یکی در ارزشهای این خانواده ها تشکیک کند، ناچار به حذف است. خانواده ها هم چون به اندازه کافی از یکدیگر مدرک دارند معمولا به جان یکدیگر نمی افتند.

منجوق گفت...

حميد رضاي عزيز،
تصور من اين است كتابي است كه با ديدگاه معنويت به مسئله محيط زيست مي نگرد. من البته كتاب را به طور كامل نخوانده ام بخش هايي از آن را خوانده ام و برخي مصاحبه هاي نويسنده اش را.

منظورم از ديدگاه معنوي آن است كه بگوييم چون طبيعت مقدس است نبايد آنر ا تخريب كرد.
جمله خود نصر است:
That is rooted in Western modern science and its domination of our view of nature, a view that separates nature from the sacred. Renaissance humanism gave rise to a world centered on man instead of God. Human reason was no longer bounded by allegiance to anything beyond itself. Before, all civilizations looked beyond themselves to God -- to revelation. I'm not hostile to Western science but to its claim to be the only valid science of the natural world. There are other ways of 'knowing.' Western science has become illegitimate because scientists and the rest of society fail to see the need for a higher knowledge into which it could be integrated. The spiritual value of nature is destroyed. We can't save the natural world except by rediscovering the sacred in nature."

منبع:
http://209.85.135.132/search?q=cache:http://www.crosscurrents.org/islamecology.htm

منجوق گفت...

ديدگاه بالا ديدگاه زيبا و محترمي است. اما ديدگاه من چيز ديگري است. من مي گويم بايد طبيعت حفظ كرد چون كه كيفيت زندگي خود ما انسان ها به آن وابسته است.

بهرام گفت...

شاید به همین دلیل باشه که هیچ گاه دو عضو دو خانواده متفاوت توانایی کار کردن با یکدیگر رو ندارند.
به نظر می یاد علم فیزیک تغییری اساسی کرده نسبت به قرن 20 ام. دیگر دوره دوره یک ستاره ها نیست، دوره کارهای تیمی است. حتی در عرصه تئوری پردازی. این تلقی که شما فرمودید، به نظر می تونه وضعیت امروزه ما رو بیشتر تحت تأثیر قرار بده. این تلقی که همه راست می گند. همه بخشی از حقیقت رو دارند. همه تئوری ها به صورت نسبی درست هستند. شاید این تلقی برای علوم انسانی و سیاست قابل دفاع باشه، اما برای علومی که صحبت از جواب نهایی می شه در اونها کرد، می شه جواب رو به صورت تئوریک به چالش گرفت، جواب نمی ده.

بهرام گفت...

به هر حال داشتن افرادی که به پروفسورهای کم حافظه معروف هستند( افرادی که اگر از نظر روحی و شخصیتی رفتارهای خیلی نرمی نداشته باشند، اما حد اقل دانسته ها و تجربیات اونها می تونه باعث جاذبه بشه) بسیار ذی قیمت هستش. اینکه آدم هایی ببینید که اگر تند و تیز هستند، بد قلق هستند، حد اقل یه ساعت کلاس اونها و شنیدن تلخی های اونها می تونه درک منحصر به فردی از رشته اونا در اختیار شما بذاره. آدمایی که غیر از علم، چیزی دیگه ای ندارند. شاید هم همونایی که گاهی در زبان عامیانه می گوییم قاطی هستند، و واقعا هم قاطی هستند. نقش آدم های قاطی رو بازی نمی کنند. شناختی که من از ابن سینا دارم چنین شناختی است. نوعی تکبر ظریف و حقیقی. جوری که بی آلایش باشه. محصول فرهیختگی باشه.

منجوق گفت...

بهرام عزيز

اين قضيه "صلوات بفرستيد" شما خيلي گويا بود!
البته در جمع هاي فيزيكي مطرح دنيا هم تا زماني كه داده هاي آزمايشي به دست آيند تا حدي شاهد رفتارهاي غي علمي هستيم. نمونه آن قضيه نتايج داده هاي Pamelaبود. نتايج آن را به دو طريق مي شد توضيح داد يكي از طريق فنا يا واپاشي ماده تاريك و ديگري از طريق وجود پالسار ها.
فيزيكپيشه ها ي معروف متعددي (مهمتر از همه نيما اركاني) اصرار داشتند كار، كار ماده تاريك هست.
يك عده هم نامردي مي كردند و
در همايش ها بزرگ تنها از گروه هايي كه طرفدار توضيح ماده تاريك بودند دعوت مي كردند. كسي كه در اين همايش ها شركت مي كرد بعد از شنيدن هفت هشت تا سخنراني گمان مي كرد كه واقعا توضيح ديگري وجود ندارد.
اما رفته رفته نتايجي رو شد كه نشان داد احتمال اين كه واپاشي يا فناي ماده تاريك جواب باشد ضعيف است.

به نظر من رفتار برگزار كننده هاي آن همايش ها غير علمي بود. مي بايست از هر دو گروه دعوت مي كردند تا ادله خود را بيان كنند. البته به اين ترتيب مقالات خود نوشته بودند بيشتر سايتشن گرفت! اگر از هر دو گروه دعوت مي كردند موضوع مقالاتشان آن قدر داغ نمي شد!

منجوق گفت...

بحث ديروز مان باعث شد بروم و مقاله دكتر صدر را با عنوان Science and Civilization in Islam
بخوانم.

شباهت عجيبي به سخناني دارد كه از دولتمردان و تصميم سازان علمي كشور شنيده ايم. البته سخنان دولتمردان نسخه عوامزده حرف هاي دكتر صدر بود.
چند جمله از آن را اينجا نقل مي كنم:

One might say that the aim of all the Islamic sciences and, more generally speaking, of all the medieval and ancient cosmological sciences is to show the unity and interrelatedness of all that exists, so that, in contemplating the unity of the cosmos, man may be led to the unity of the Divine Principle, of which the unity of Nature is the image

خوب! اين باديد ما پژوهشگران علوم تجربي در تضاد آشكار است.
ما كار تحقيقي نمي كنيم كه براي دكترين از پيش تعيين شده اي شواهد پيدا كنيم. ما فرضيه اي داريم براي تاييد يا رد آن آزمايش ترتيب مي دهيم. اين آزمايش است كه حرف آخر را مي زند
هر چه دقت آزمايش بيشتر مي شود فهم ما از قوانين حاكم بر طبيعت تكامل پيدا مي كند. هدف علوم طبيعي هم چيزي جز اين نيست.

منجوق گفت...

Finally, we have the level of pure knowledge and understanding. It is that of the contemplative, the gnostic ('arif), the level that has been recognized throughout Islamic history as the highest and most comprehensive. The gnostic is Muslim in that his whole being is surrendered to God; he has no separate individual existence of his own. He is like the birds and the flowers in his yielding to the Creator; like them, like all the other elements of the cosmos, he reflects the Divine Intellect to his own degree. He reflects it actively, however, they passively; his participation is a conscious one. Thus "knowledge" and "science" are defined as basically different frorn mere curiosity and even from analytical speculation. The gnostic is from this point of view "one with Nature"; he understands it "from the inside," he has become in fact the channel of grace for the universe. His islam and the islam of Nature are now counterparts

اين هم پاراگرافي ديگري از همان مقاله بود. خوب! دكتر نصر دارد مشخصات gnosticرا مي گويد. بسيار خوب! قبول! اما در مقاله ادعايي ديگر هم دارد و آن كه دانشمنداني از نوع ابن سينا و ابوريحان و ديگر دانشمندان بنام قرن 2 تا 5
هجري هم به مقوله علم به همين صورت مي نگريستند.
اين نكته اي است كه من به آن به شدت شك دارم. همان طوري كه گفتم من مكاتبات ابن سينا و ابوريحان را خواندم. شباهت بسيار نزديكي بين ذهنيت و علايق اين دانشمندان و پژوهشگر درجه دنيا ي امروز كه من از نزديك مي شناختم موجود است.
در مقابل تفاوت چشمگيري بين طرز فكر ابن سينا و مولانا موجود است. نمي دانم چرا دكتر نصر مايلند اين دو نفر در يك رديف قرار دهند. مولانا جا به جا طرز فكر ابن سينا را مورد تمسخر قرار داده. نمونه شعر هم در ذهنم هست اما به خاطر احترام بسيار زيادي كه به ابن سينا قايلم از ذكر آن معذورم.

از آن نگرش كه دكتر نصر ترويج مي كند مولانا زاده مي شود نه ابن سينا و ابوريحان.

مقاله دكتر نصر در اينجا قابل دسترسي است:
http://www.fordham.edu/halsall/med/nasr.html

منجوق گفت...

بزرگترين وبرترين فيزيكپيشه مسلمان معاصر بي شك پروفسور سلام است. پروفسور سلام مسلماني به شدت مقيد به شرعيات بود و هميشه از آيين اسلام دفاع مي كرد. من مجموعه مقالات پروفسور سلام را در مورد راهكار هاي پيشرفت علم خوانده ام. سلام خود را برادر معنوي ابن هيثم معرفي مي كرد.گويا آثار وي را مطالعه كرده بود و در آنها مداقه نموده بود. ذهنيت و نگرش خود را نسبت به علم شبيه ابن هيثم مي يافت.

به واقع هم كه ابن هيثم نابغه اي كم نظير بود.

نكته ام اينجا ست. ذهنيت علمي سلام در مورد تحقيق همانند ذهنيت واينبرگ و گلاشو است نه شبيه مولانا يا سهروردي.
من آثار ابن هيثم را نخوانده ام. اما سلام خود را شبيه او مي دانست.

منجوق گفت...

اينها را گفتم كه مبادا حس و علاقه نوستالژيك و عشق به وطن و فرهنگ باعث بشه كه آدرس غلط را دنبال كنيم.


مولانا و.. . ادم هاي بزرگي بودند اما چون آنها شدن هدف پژوهش فيزيك نيست! راه را اشتباه انتخاب نكنيم.

منجوق گفت...

از جمله شاگرد هاي دكتر نصر، حداد عادل است.