حدود دو هفته پیش فرومی را گشودم به نام ایرانشهر و در آن از خوانندگان وبلاگم از گوشه و کنار کشور دعوت کردم تا انتظارات و گلایه های خود را به عنوان کسی که در گوشه ی خاصی از ایران به دنیا آمده بازگو کند. می دانیم که به طور شفاهی مردم روزانه این کار می کنند. می خواستم همین صحبت ها کتبی شود چرا که موقع نوشتن آدمی بیشتر می اندیشد. به علاوه اعتراضش مورد نقد قرار می گیرد. فروم برای خود من آموزنده بود. هیچ کامنتی را سانسور نکردم اما به نظرم، خود نظر دهنده ها خودسانسوری کردند و خیلی از حرف ها را نگفتند. به تصمیمشان احترام می گذارم.
به هر حال جالب بود!
از آینده کسی خبر ندارد اما یک چیز مسلم است: هر چه سوء تفاهم و انتظارات پاسخ داده نشده بین افرادی که در کنار هم زندگی می کنند کمتر باشد مقاومت جمعی آنها در برابر سختی ها بیشتر می شود. با فروکوفتن خواست ها و انتظارات, این خواست ها و انتظارات رفع نمی شوند. مانند آتش زیر خاکستر پنهان می شوند و وقتی که اوضاع اندکی نابسامان شد زبانه می کشند.
اکنون که آرامش نسبی برقرار است بهتر است به گفتمانی برسیم که حداقل انتظارات و خواست های بخشی از جامعه را دربر بگیرد. آن قدر ساده لوح نیستم که گمان کنم گفتمانی که در وبلاگ ها شکل می گیرد می تواند دربردارنده و جوابگوی نیازهای اقشار گوناگون جامعه ی بزرگ و کشور پهناور ایران با همه ی تنوع های اقلیمی و قومی واقتصادی و مذهبی و عقیدتی و خاطرات تلخ و شیرین چند هزارساله باشد. اما می توان از همین ابزار وبلاگ استفاده کرد و گفتمانی به وجود آورد که جوابگوی بخشی ازنیازهای همین همتیپ های خودمان باشد.
گفتمان پیشروی 15 سال پیش (وقتی که من دانشجو بودم)در امر قومیت بر روی پارادایم هایی از این دست استوار بود: "نژادپرستی نشانه ی سطحی بودن هر کس است."
"وقتی با اظهار ات نژادپرستانه مواجه می شویم نباید حساسیت نشان دهیم چرا که جواب ابلهان خاموشی است." "نسبم شاید برسد به گیاهی در هند...." "همه جا آدم خوب و بد پیدا می شود." و... این اظهارات برای زمان خودشان اظهارات پیشرویی بودند و نیازهای فکری 15 سال پیش را برآورده می کنند. هنوز هم در اعتبار و درستی آنها من شکی ندارم. اما نکته در اینجاست که در سال های اخیر نیازهای فکری و فرهنگی جدیدی ایجاد شده که با قرقره کردن این گونه شعارها پاسخ داده نمی شود. به مثل، جامعه مانند طفلی است که بزرگ شده و به نوجوانی رسیده و با یک سری مسایل فکری فلسفی دست به گریبان است. اگر به این نوجوان نصیحت های ساده ی دوران کودکی را گوشزد کنید این نوجوان بیشتر آشفته می شود. دربخش کامنت های این یادداشت به تفصیل توضیح دادم چرا این پارادایم های ساده دیگر پاسخگوی نیاز ها نیست. هم ضعف تئوریک آنها را نشان دادم (ضعف داشتن به معنای غلط بودن نیست) و هم به پدیده هایی که نمود ضعف این پارادایم ها در جوابگویی به نیاز های جامعه ی امروز است اشاره ای کردم.این پارادایم ها ضعف دارند چون معنی "نژادپرستی" و حدود و ثغور آن را معین نمی کنند. اتفاقا اختلاف ها از همین نکته ها ناشی می شود.
به نظر این منجوق حقیر, گفتمان روز باید پارادایم های جدیدی را در خود جا دهد که بتواند جوابگوی نیازها باشد. نمی خواهم ادعا کنم می دانم دقیقا پارادایم های جدید باید چه ویژگی هایی داشته باشند اما چند پیشنهاد مشخص می کنم و آن را به بوته ی نقد می گذارم. باشد که گفتمانی غنی تر که پاسخگوی نیاز های روز باشد حاصل شود :
1) خردفرهنگ ها subcultures) هر کدام حرفی برای گفتن دارند باید به آنها اجازه ی رشد و نمو داد و فضایی به وجود آورد که آن چه که در چنته دارند نمایان کنند. این فکر که خردفرهنگ ها تنها به درد تمسخر می خورند باید دور ریخته شود.
2) جامعه ی هر کدام از شهرها ومناطق ایران خود لایه لایه است. باور کنیم که این لایه ها را نمی شناسیم! اجازه بدهیم که هر که را می بینیم خود تصویر پیش زمینه ی خود را برای ما بسازد نه آن که برایش ظرف محدودی از پیش ذهنیت هایمان تعیین کنیم و اصرار کنیم که او باید در این پیش ذهنیت بگنجد. این کار کدورت به وجود می آورد. وقتی ما از این کار آمریکایی ها در مورد ایرانی ها یا عرب ها و... ناخشنودیم چرا خود با همدیگر چنین می کنیم؟! اتفاقا برای ما که در دانشگاه و مراکز علمی-آن هم در رشته ای چون فیزیک- هستیم بسیار محتمل است که با کسانی برخورد کنیم که از لایه هایی باشند که با پیش ذهنیت های مرسوم ناهمخوان باشند!
به هر حال جالب بود!
از آینده کسی خبر ندارد اما یک چیز مسلم است: هر چه سوء تفاهم و انتظارات پاسخ داده نشده بین افرادی که در کنار هم زندگی می کنند کمتر باشد مقاومت جمعی آنها در برابر سختی ها بیشتر می شود. با فروکوفتن خواست ها و انتظارات, این خواست ها و انتظارات رفع نمی شوند. مانند آتش زیر خاکستر پنهان می شوند و وقتی که اوضاع اندکی نابسامان شد زبانه می کشند.
اکنون که آرامش نسبی برقرار است بهتر است به گفتمانی برسیم که حداقل انتظارات و خواست های بخشی از جامعه را دربر بگیرد. آن قدر ساده لوح نیستم که گمان کنم گفتمانی که در وبلاگ ها شکل می گیرد می تواند دربردارنده و جوابگوی نیازهای اقشار گوناگون جامعه ی بزرگ و کشور پهناور ایران با همه ی تنوع های اقلیمی و قومی واقتصادی و مذهبی و عقیدتی و خاطرات تلخ و شیرین چند هزارساله باشد. اما می توان از همین ابزار وبلاگ استفاده کرد و گفتمانی به وجود آورد که جوابگوی بخشی ازنیازهای همین همتیپ های خودمان باشد.
گفتمان پیشروی 15 سال پیش (وقتی که من دانشجو بودم)در امر قومیت بر روی پارادایم هایی از این دست استوار بود: "نژادپرستی نشانه ی سطحی بودن هر کس است."
"وقتی با اظهار ات نژادپرستانه مواجه می شویم نباید حساسیت نشان دهیم چرا که جواب ابلهان خاموشی است." "نسبم شاید برسد به گیاهی در هند...." "همه جا آدم خوب و بد پیدا می شود." و... این اظهارات برای زمان خودشان اظهارات پیشرویی بودند و نیازهای فکری 15 سال پیش را برآورده می کنند. هنوز هم در اعتبار و درستی آنها من شکی ندارم. اما نکته در اینجاست که در سال های اخیر نیازهای فکری و فرهنگی جدیدی ایجاد شده که با قرقره کردن این گونه شعارها پاسخ داده نمی شود. به مثل، جامعه مانند طفلی است که بزرگ شده و به نوجوانی رسیده و با یک سری مسایل فکری فلسفی دست به گریبان است. اگر به این نوجوان نصیحت های ساده ی دوران کودکی را گوشزد کنید این نوجوان بیشتر آشفته می شود. دربخش کامنت های این یادداشت به تفصیل توضیح دادم چرا این پارادایم های ساده دیگر پاسخگوی نیاز ها نیست. هم ضعف تئوریک آنها را نشان دادم (ضعف داشتن به معنای غلط بودن نیست) و هم به پدیده هایی که نمود ضعف این پارادایم ها در جوابگویی به نیاز های جامعه ی امروز است اشاره ای کردم.این پارادایم ها ضعف دارند چون معنی "نژادپرستی" و حدود و ثغور آن را معین نمی کنند. اتفاقا اختلاف ها از همین نکته ها ناشی می شود.
به نظر این منجوق حقیر, گفتمان روز باید پارادایم های جدیدی را در خود جا دهد که بتواند جوابگوی نیازها باشد. نمی خواهم ادعا کنم می دانم دقیقا پارادایم های جدید باید چه ویژگی هایی داشته باشند اما چند پیشنهاد مشخص می کنم و آن را به بوته ی نقد می گذارم. باشد که گفتمانی غنی تر که پاسخگوی نیاز های روز باشد حاصل شود :
1) خردفرهنگ ها subcultures) هر کدام حرفی برای گفتن دارند باید به آنها اجازه ی رشد و نمو داد و فضایی به وجود آورد که آن چه که در چنته دارند نمایان کنند. این فکر که خردفرهنگ ها تنها به درد تمسخر می خورند باید دور ریخته شود.
2) جامعه ی هر کدام از شهرها ومناطق ایران خود لایه لایه است. باور کنیم که این لایه ها را نمی شناسیم! اجازه بدهیم که هر که را می بینیم خود تصویر پیش زمینه ی خود را برای ما بسازد نه آن که برایش ظرف محدودی از پیش ذهنیت هایمان تعیین کنیم و اصرار کنیم که او باید در این پیش ذهنیت بگنجد. این کار کدورت به وجود می آورد. وقتی ما از این کار آمریکایی ها در مورد ایرانی ها یا عرب ها و... ناخشنودیم چرا خود با همدیگر چنین می کنیم؟! اتفاقا برای ما که در دانشگاه و مراکز علمی-آن هم در رشته ای چون فیزیک- هستیم بسیار محتمل است که با کسانی برخورد کنیم که از لایه هایی باشند که با پیش ذهنیت های مرسوم ناهمخوان باشند!
3) پسر را به جرم پدر مجازات نمی کنند! آزردگی از یک جوان بیست ساله به خاطر ظلمی که700 سال یا 1400 سال پیش از تولد او شده خیلی غیرمنطقی است.
4) نگوییم چرا به دیگران بیشتر امکانات داده می شود. ما که بخیل نیستیم! به جای آن بخواهیم تا زیر ساخت های لازم ایجاد شوند و موانع برداشته شوند تا امکاناتی که ما به آنها نیاز داریم و حقمان است به دست خود به وجود آوریم.
۳۹ نظر:
در يكي از پستهاي شما بحث مفصلي داشتيم ، و با توجه به اينكه تا حدودي تفاهم بوجود آمد ، ديگر نمي خواهم آن را ادامه دهم. با اين وجود من فكر مي كنم در مورد يك مشكل زياد بحث نشده و آن عدم خودباوري است! خواهش مي كنم مثالي بزنيد كه منظورتان از خرده فرهنگها در ايران چيست و اصولا چرا فكر مي كنيد بعضي از فرهنگها خرده فرهنگاند؟
ر به کار بردن کلمه ی "خردفرهنگ" من اکراه داشتم. برای همین هم بود که انگلیسی آن را در کنارش آوردم. به نظرم در نفس کلمه ی "خرد فرهنگ" یک مقدار تحقیر نهفته است. اما من چنین حسی را نسبت به معادل انگلیسی آن ندارم. به گمانم ولی شما به خود subcultureهم ایراد می گیرید.
من مرز بین فرهنگ و "خرده فرهنگ" را نمی دانم. هر چه که جامعه شناسان بگویند قبول می کنم. در این یادداشت منظورم عام بود. فقط بحث ترک و فارس نبود. یک لهجه خاص یزدی یا لهجه ی محلی کرمانی هم مورد نظر من بود. یک استاد دانشگاه نباید به خود اجازه دهد که بخواهد لهجه دانشجویی را عوض کند. (بر این نکته تاکید کردم چون در کامنت های قبلی به چنین رفتارهایی اشاره شده بود.)
داشتم می گفتم: من مرز بین "فرهنگ" و "خرد فرهنگ" را نمی دانم امامی دانم مردم این منطقه (با گستردگی وسیع تر از مرزهای ایران امروز) فرهنگ در هم تندیده ای دارند. از هم مستقل نیستند به هم وابسته اند. تنها در صورتی که دست به دست هم دهند چیز قابل عرضی در سطح دنیا خواهند داشت. والا سهم آنها در تولید علم ثروت ابداع و اختراع هنر ورزش و... در جهان ناچیز خواهد بود.
به نظر من آن چه که اهمیت دارد بالا بردن سطح تولید این شاخص هاست. این مستلزم به رسمیت شناختن تنوع ها و در عین حال هماهنگی و همکاری آنهاست.
شاید استفاده از واژه ی عقده فروخفته که در این پست به کار برده اید مناسب نباشد.
changed!
salam
khanom doktor ma alan too ye keshvari hastim ke be tedade shahrhamoon khorde farhang darim.nejad haei motafavet ke khod be khod khorde farhanghaei ro mitalabe va shahrhaei ba fasele taghriban ziyad az ham ke in faseleye farhangi ro mojeb mishe.mishe begin too in keshvar bayne khorde farhanga ro chetor modiriyat konim?
سئوالی که می کنید خیلی وسیع است و خارج از محدوده تجربیات شخصی من. من در باره یمحافل دانشگاهی یا عملکرد مجلات و سایت ها و خبرگزاری های دانشجویی می توانم نظر دهم اما در مورد مدیریت کل کشور نظری ندارم که بدهم جز آن که توجه شما را به منشور های سازمان ملل که حاصل جمع بندی تجربه ی بشری با ارزش های فرا زمان دینی است جلب می کنم. این گونه منشورهای سازمان ملل عموما به دور از سیاست زدگی است.
لطفا مطلب زير را كه از http://www.minorityrights.org/554/international-instruments/un-declaration-on-the-rights-of-persons-belonging-to-national-or-ethnic-religous-and-linguistic-minorities.html برداشتم بخوانيد:
UN Declaration on the Rights of
Persons belonging to National or Ethnic, Religous and Linguistic Minorities
Adopted by General Assembly resolution 47/135 of 18 December 1992
:
Article 4
مورد اول در بین قشر روشنفکر ایران به خوبی جا افتاده و چندان نیاز به تکرار ندارد:
1. States shall take measures where required to ensure that persons belonging to minorities may exercise fully and effectively all their human rights and fundamental freedoms without any discrimination and in full equality before the law.
با این حال ما در فهم و قبول سه مورد بعدی مشکل داریم. وقتی یکی از این جنس حقوق سخنی به میان می آورد می گوییم "چه حقی! چه کشکی! بردار جمعش کن! ما اینجا مسایل مهم تری داریم." آنان که با تعریف های فیلمفارسی وارانه فرهیخته ترند بیشتر مقاومت می کنند.
2. States shall take measures to create favourable conditions to enable persons belonging to minorities to express their characteristics and to develop their culture, language, religion, traditions and customs, except where specific practices are in violation of national law and contrary to international standards.
3. States should take appropriate measures so that, wherever possible, persons belonging to minorities may have adequate opportunities to learn their mother tongue or to have instruction in their mother tongue.
4. States should, where appropriate, take measures in the field of education, in order to encourage knowledge of the history, traditions, language and culture of the minorities existing within their territory. Persons belonging to minorities should have adequate opportunities to gain knowledge of the society as a whole.
امید دارم گفتمان در جامعه و بین روشنفکران کشور شکل بگیرد که این سه مورد از حقوق شناخته شده هم مقبولیت پیدا کند. اگر اندکی همت کنیم این شناخت ایجاد می شود.
سلام. این جمله که "نگوییم چرا به دیگران بیشتر امکانات داده می شود. ما که بخیل نیستیم! به جای آن بخواهیم تا زیر ساخت های لازم ایجاد شوند و موانع برداشته شوند تا امکاناتی که ما به آنها نیاز داریم و حقمان است به دست خود به وجود آوریم".فکر نمی کنید خیلی سخت و زمانبر باشد در مدتی که در حال ایجاد این زیر ساخت ها و سپس ایجاد امکانات هستیم افرادی که دارای این امکانات هستند از آنها استفاده کرده و به جاهایی که می خواستند رسیده اند(هر چند که ما بخیل نیستیم) اما ما هنوز در حال ایجاد زیر ساخت ها هستیم فکر نکنم عمرمان آنقدر کفاف بدهدو این یعنی عقب افتادن از قافله شاید با اعتراض بتوان کاری کرد.
خطاب به زهرا.ر
عزیزم کی تو مملکت ما اعتراض جواب داده که این دومیش باشه؟؟
فکر می کنم چاره ای جز عمل کردن به پیشنهاد خانوم دکتر نیست
زهرا جان سئوال به جا و مهمی پرسیدید. البته به طور موردی باید بررسی شود که چه قدر صبر کردن هزینه دارد و...
اما در نظر داشته باشید اگر زیر ساخت ها آماده نباشند اگر آمادگی فرهنگی لازم نباشد امکاناتی که با پول نفت به آسانی به دست می آیند جز خرابی به بار نمی آورد. مانند بارانی است که فی نفسه نعمت است اما اگر بر زمین نامناسب ببارد سیل و یا گندآب پدید می آورد. علت آن که من این نکته را به طور شعاری مطرح کردم توجه به این نکته بود.
اما در هر مورد خاص باید بررسی دقیق شود که برای ایجاد زیر ساخت چه قدر باید زمان گذاشت. نکته ی دوم که می خواستم بر آن انگشت بگذارم پرهیز از چشم و همچشمی و مداقه ی کافی در دریافت نیاز های واقعی بود . البته به این پارادایم ها را مطرح کردم. این مورد آخر "سخت " است. گمان نمی کنم خیلی جدی گرفته شود چون "سخت" است! فقط عده ی کمی آن را جدی خواهند گرفت که نهایتا می توانند تعادلی برقرار کنند و فضای چشم و همچشمی را فقط اندکی متعادل تر کنند
نیلوفر خان
ممنون از سریالی که معرفی کردید. معمولا سریال هایی که برای عامه در مورد فیزیک می سازند مفاهیم را ژورنالیستی بیان می کند. خوب است که یک فیزیپیشه این گونه سریال ها را تماشاکند و جاهایی را که دقت فیزیکی قربانی زیبایی عامه پسند شده توضیح دهد تا از آموزش غلط و سطحی جلوگیری شود. این باعث می شود علاقه مندان به فیزیک کار تحقیقی را با تماشای فیلم های عامه پسند اشتباه نگیرند. اما متاسفانه من فرصت آن را ندارم که بنشینم و سریال عامه پسند آمریکایی (sitcom) تماشا کنم .
فقط می شود گفت فرهنگها با هم ارتباط و مراوده دارند که یکی به عاریه گرفتن لغت است. مثلا لغاتی مثل قاشق و اتاق و قیچی از ترکی به فارسی وام داده شده و البته فارسها این لغات را می توانستند از اعراب و یونانیها هم بگیرند و یا اینکه خودشان لغتی را برای آنها بسازند. اینکه بگوییم به هم وابستهاند بی معنی است.
----
می خواهم به یک مورد دیگر در مطلب شما بپردازم و آن مورد "پسر را به جرم پدر مجازات نمی کنند" است؛ چون آدرس 60 سال قبل را هم دادهاید لابد منظورتان این است که الان مثلا ما ترکها به خاطر اینکه شصت سال قبل به ما ظلم شده داریم به نسل بعدی ظالمان ظلم می کنیم که احتمالا الان به ما ظلم نمی کنند(!) . آیا روند ظلم مثلا در مورد تضییع حقوق زبانی معکوس شده که چنین می گویید؟!
قطعا منظورم این نبود که ما الان داریم به کسی ظلم می کنیم. منظورم آن بود که نباید از چشم شهروندان معمولی دید. من واقعا نمی خواهم به موضوع آموزش زبان از زاویه ظلم نگاه کنیم. بهتر است از زاویه حق و نیاز بنگریم. در این صورت بقیه هم همراهی می کنند.
برای شهروندان معمولی در تهران و دیگر شهرها فرقی نمی کند که سر کوچه شان آموزشگاه زبان اسپانیایی باشد یا ترکی.
60 سال را حذف کردم تا آن گونه بردات نشود.
آلمان پس از جنگ با خاک یکسان شد اما ده سال بعد در اثر تلاش مردمش شد یک قدرت برتر صنعتی. ژاپن هم همین طور. منورالفکرهای ما نابسامانی موجود را هنوز به اتفاقات 700 سال پیش نسبت می دهند.
انگار منظور من از این یادداشت به درستی روشن نیست. منظورم اشاره به یک سری مطالبات به طور تلویحی نیست.
هدفم آن است که سعی کنیم به گفتمانی جدید دست یابیم که حرف هر کس شنیده شود بی آن که کار به انگ بستن بکشد.
اگر چنین گفتمانی ایجاد شود هر گروه به تناسب وزن خود (که تابعی است ازتعداد همت و قابلیت کلامی و...) مطالبات خود را پیش می برد.
حتی اگر بین جمع خودمان این چنین گفتمانی ایجاد کنیم قدم بزرگی به جلو است.
نیاز هست که این گفتمان ایجاد شود والا هزینه رسیدن به مطالبات بسیار گزاف می شود. بهتر است یک مقدار برای ایجاد چنین گفتمانی وقت و انرژی
و فکر بگذاریم تا این که برای رسیدن به مطالبات خیلی ساده و بدیهی بخواهیم هزینه ی گزاف بدهیم.
نمی دانم حالا که شما نتیجه گیری کردید بیان این موضوع درست است یا نه.شاید هم در طبقه بندی موضوعی شما نگنجد اگر اینطور نبود منجوق جان لطفا این نظر مرا منتشر نکنید.
یک موضوعی که این روزها فکر مرا درگیر کرده است طرز برخورد با افرادی است که لهجه,فرهنگ و آداب رسوم اقوام مختلف را به مسخره می گیرند.تا بحال فکر میکردم باید نسبت به این طرز برخوردها بی تفاوت بود و از کنارشان گذشت اما حالا فکر میکنم شاید کار درستی نباشد که بی اهمیت باشیم البته خب چه می شود کرد؟نمی دانم!
دیروز در یکی از روستاهای توریستی بودیم .چند جوان نمی گویم کجایی یک جوان کاملا روستایی را به حرف گرفته بودند از او فیلم می گرفتند و زیرزیرکی به او می خندید.جوان روستایی دستپاچه بود نمی دانست چه کند و خب کتمان نمی کنم که اصلا نمی فهمید دارند با او چه کار می کنند.
من ساعتی از دور آنها را نگاه می کردم.نمی دانستم چه کنم.به چه طریقی از آنها خواهش کنم که به زبانش نخندند یا به اینکه او از دنیای دیگریست احترام بگذارند.
گرچه مشکلات من و دنیای اکنون با درست کردن این به سخره گرفتن ها درست نمی شود اما بی تفاوت بودن هم یکجوری با وجدان آدم جور در نمی اید.
در جاهای دیگر دنیا هم همین شکلی است؟که مردم هر منطقه ای پا شوند بروند منطقه دیگر به زبان و زندگی و شاید عقب افتادگی آنهم از نوع امکانات زندگیش بخندند؟
بله از لحاظ زندگی مدرنیته اکنون و این ادعاهای فلسفی که همگان دارند این قضیه پیش پا افتاده است که باید به اعقاید ,فرهنگ و زندگی دیگری احترام بگذاریم و از این دست حرفها اما نمی دانم این مردم روشنفکر در عمل کجا هستند که فقط در حرفها دیده می شوند و یکبار هم در زندگی واقعی با آنها روبرو نمی شوی!
نمی دانم حالا که شما نتیجه گیری کردید بیان این موضوع درست است یا نه.شاید هم در طبقه بندی موضوعی شما نگنجد اگر اینطور نبود منجوق جان لطفا این نظر مرا منتشر نکنید.
یک موضوعی که این روزها فکر مرا درگیر کرده است طرز برخورد با افرادی است که لهجه,فرهنگ و آداب رسوم اقوام مختلف را به مسخره می گیرند.تا بحال فکر میکردم باید نسبت به این طرز برخوردها بی تفاوت بود و از کنارشان گذشت اما حالا فکر میکنم شاید کار درستی نباشد که بی اهمیت باشیم البته خب چه می شود کرد؟نمی دانم!
دیروز در یکی از روستاهای توریستی بودیم .چند جوان نمی گویم کجایی یک جوان کاملا روستایی را به حرف گرفته بودند از او فیلم می گرفتند و زیرزیرکی به او می خندید.جوان روستایی دستپاچه بود نمی دانست چه کند و خب کتمان نمی کنم که اصلا نمی فهمید دارند با او چه کار می کنند.
من ساعتی از دور آنها را نگاه می کردم.نمی دانستم چه کنم.به چه طریقی از آنها خواهش کنم که به زبانش نخندند یا به اینکه او از دنیای دیگریست احترام بگذارند.
گرچه مشکلات من و دنیای اکنون با درست کردن این به سخره گرفتن ها درست نمی شود اما بی تفاوت بودن هم یکجوری با وجدان آدم جور در نمی اید.
در جاهای دیگر دنیا هم همین شکلی است؟که مردم هر منطقه ای پا شوند بروند منطقه دیگر به زبان و زندگی و شاید عقب افتادگی آنهم از نوع امکانات زندگیش بخندند؟
بله از لحاظ زندگی مدرنیته اکنون و این ادعاهای فلسفی که همگان دارند این قضیه پیش پا افتاده است که باید به اعقاید ,فرهنگ و زندگی دیگری احترام بگذاریم و از این دست حرفها اما نمی دانم این مردم روشنفکر در عمل کجا هستند که فقط در حرفها دیده می شوند و یکبار هم در زندگی واقعی با آنها روبرو نمی شوی!
ممنون ستاره جان
به نظر من شما كار درستي كرديد كه در آن مورد واكنش نشان نداديد. اگر حساسيت نشان مي داديد آن افراد وقيح تر مي شدند. به علاوه بيشتر به غرور آن جوان روستايي بر مي خورد.
در جاهي ديگر دنيا هم متاسفانه اين اتفاق مي افتد. فرق جاهاي مختلف دنيا در واكنش و رفتار دانشگاهيان آن است! بين دانشگاهيان هندي خيلي مرسوم است كه مي نشينند و جوك قوميتي تعريف مي كنند و مي خندند. ايرانياني كه براي مدت كوتاه آنجا مي روند حسرت مي خورند و مي گويند: "به به! خوش به حالشون! چه قدر خوشند! چه خوبه كه حساسيت نشون نمي دهند. چه قدر "ظرفيت" دارند و..." اما نكته در اينجاست كه آنها فقط يك تصوير از يك فيلم هندي (!!) را مي بينند. تصوير قسمت خندان را تصوير گريه ها و دعوا ها و .... از نظر اين ناظران بيروني پنهان مي ماند.
در ميان دانشگاهيان آمريكا هر گونه جوك قوميتي مذموم است. به طور آگاهانه سعي مي كنند جلوي اين گونه رفتار ها را بگيرند. البته اين به آن معنا نيست كه كاملا موفق مي شوند. حتي در بين دانشگاهيان آمريكا هم لهجه ي استراليايي به ديده ي تحقير نگريسته مي شود. اما انصافا قدم هاي بزرگي برداشته اند.
در استنفورد
محيطي به وجود آورده بودند كه من به عنوان يك خارجي در آن احساس غريبگي نمي كردم. ما نمي توانيم جلوي آن گونه لودگي ها را به طور كامل بگيريم. اما مي توانيم محيطي در داخل دانشگاه يا پژوهشگاه ايجاد كنيم كه منطقه ي امن باشد. همين قدر هم غنيمت است. ايجاد جمعي كه از اين نوع لودگي ها در آن خبري نيست و افراد به آن احساس تعلق مي كنند مي تواند خيلي ها را از تنهايي در آورد.
به منظور ايجاد چنين جمعي است كه چنين يادداشت هايي را منتشر مي كنم.
ممنون ستاره جان
به نظر من شما كار درستي كرديد كه در آن مورد واكنش نشان نداديد. اگر حساسيت نشان مي داديد آن افراد وقيح تر مي شدند. به علاوه بيشتر به غرور آن جوان روستايي بر مي خورد.
در جاهي ديگر دنيا هم متاسفانه اين اتفاق مي افتد. فرق جاهاي مختلف دنيا در واكنش و رفتار دانشگاهيان آن است! بين دانشگاهيان هندي خيلي مرسوم است كه مي نشينند و جوك قوميتي تعريف مي كنند و مي خندند. ايرانياني كه براي مدت كوتاه آنجا مي روند حسرت مي خورند و مي گويند: "به به! خوش به حالشون! چه قدر خوشند! چه خوبه كه حساسيت نشون نمي دهند. چه قدر "ظرفيت" دارند و..." اما نكته در اينجاست كه آنها فقط يك تصوير از يك فيلم هندي (!!) را مي بينند. تصوير قسمت خندان را تصوير گريه ها و دعوا ها و .... از نظر اين ناظران بيروني پنهان مي ماند.
در ميان دانشگاهيان آمريكا هر گونه جوك قوميتي مذموم است. به طور آگاهانه سعي مي كنند جلوي اين گونه رفتار ها را بگيرند. البته اين به آن معنا نيست كه كاملا موفق مي شوند. حتي در بين دانشگاهيان آمريكا هم لهجه ي استراليايي به ديده ي تحقير نگريسته مي شود. اما انصافا قدم هاي بزرگي برداشته اند.
در استنفورد
محيطي به وجود آورده بودند كه من به عنوان يك خارجي در آن احساس غريبگي نمي كردم. ما نمي توانيم جلوي آن گونه لودگي ها را به طور كامل بگيريم. اما مي توانيم محيطي در داخل دانشگاه يا پژوهشگاه ايجاد كنيم كه منطقه ي امن باشد. همين قدر هم غنيمت است. ايجاد جمعي كه از اين نوع لودگي ها در آن خبري نيست و افراد به آن احساس تعلق مي كنند مي تواند خيلي ها را از تنهايي در آورد.
به منظور ايجاد چنين جمعي است كه چنين يادداشت هايي را منتشر مي كنم.
بله دقیقا به همین علت که نکند سر لجشان با من با آن جوان بدتر رفتار کنند یا به غرور آن جوان بر بخورد وخیلی بیشتر به علت عصبانیتم چیزی نگفتم.بنظرم اینگونه تذکرها یک درایت یا محبت خاصی باید توش باشد تا تاثیر گذار باشد که من روشش را نمی دانم.فکر نمی کنم مبارزه با این نوع برخوردها در آمریکا ساده بوده باشد.اگر تهران شهر جندین فرهنگ شده ,آمریکا کشور هزاران ملت شده!ما که بیست و چند استان داریم نشسته ایم به لهجه استان بغلی ,به لباس فلان شهر و طرز زندگی چند چادر نشین می خندیم و برای هم وطن خویش لغت نامه جوک می سازیم.گاهی اوقات این وسط به خودمان هم می خندیم.
چطور آمریکا توانست حتی تا حدودی این قضیه را مهار کند!
من هم با شما موافقم كه در بين ايرانيان از اقوام مختلف وجوه اشتراك بسيار زياد است. در طي قرن ها با هم آميخته اند.
تاثير گذاري اقوام مختلف در ايران به همديگر خيلي بيشتر از مراوده اي بوده آقاي كسايي به آن اشاره كرد.
در همين تهران با خيلي از افراد صحبت كنيد مي گويند مادربزرگم اهل فلان شهر در جنوب بوده پدر بزرگم اهل بهمان شهر در شمال آن يكي مادربزرگم ترك بوده و... چه طور ممكن است كه افراد ي كه قرن ها كنار هم زندگي مي كنند و با هم ازدواج مي كنند بر يكديگر تاثير فرهنگي نگذارند. منظورم تاثيري است وراي وام گرفتن لغات از يوناني.
چند سالی هست که اعتقادات دینی برخی ها هم تغییر کرده و کسانی که هنوز اعتقاداتشان دست نخورده باقی مانده به سخره گرفته می شوند مثلا نمونه ش اقوام پدری من هنگام دید و بازدید زن و مرد به هم دست می دهند چه پیر چه جوان و متاسفانه من که از دست دادن به پسرهای فامیل خودداری میکنم بارها من را مسخره کرده و صفت امل بودن چسباندند یا حتی بارها چادر پوشیدن من را مایه ی آبروریزی خود میدانند فکر کنم اگه در این مورد هم بحث شود بد نباشد
زهرا خانم.
من تجربه شخصی خودمو می گم.انحراف درست از لحظه شروع می شه که بخواهید همرنگ جماعت شید.اونوقت که بی هویت خواهید شد.گرچه که حسن خلق با مردم و خاصه با فامیل سفارش اکید شده. با مزاح و گشاده رویی کنایه ها رو پاسخ بدید.:).من فکر می کنم عقب نشینی که در برخی از مسایل کردم امروز سبب شده احساس خاصیت و هویت سابق را نداشته باشیم.تاکید اکید می کنم عقب نشینی در برخی از اصول بنیان های وجودی انسان را نبود می کند.موفق باشید
اما بعد
من در خانواده ای متکثر بزرگ شدم و حدس می زنم این کثرت بیش از آن است که شما تجربه می کنید. از خوشمزه گی هایش (از فرهنگ وزین منجوقی) هایش این است که آدم تنها خود را نمی بیند.مسایل را از ابعاد دیگر هم می تواند تحلیل کند. البته گاهی انسان می بیند بعضی از آدم ها انقدر در کلام باطلشان ایستادگی و جمود دارند که شما در کلام حق ات ابرام و تاکید نداری. جمود و تحجر از دردهای عمیق بشر است. البته من انسان های آزاده ای را هم دیده ام که با اینکه مرام دیگری دارند اما با اعتقادات طرف مقابل با احترام برخورد می کنند. اهل سلوک اند و محبت. چون فطرتی پاک دارند.
خانم منجوق فکر کنم در بحثهایمان درست نیست که مخالفان فکری خود را با الفاظی مثل منورالفکر بنوازیم. به جای اینگونه برچسب زدن ها به افراد فقط باید افکارشان را نقد کنیم. در غیر اینصورت هیچ بحث سازنده ای شکل نمی گیرد وطرف مقابل در جوابتان از برچسب های دیگر مثل شکم سیر و چیز های دبگر که کم هم نداریم استفاده می کند. در ضمن ان چه در مورد المانی ها گفتید چندان درست نیست. من از از خیلی از المانی ها شنیده ام که عامل اصلی باز سازی المان کمک امریکا بوده است.
زهرا جان در بحث عقاید ممکن است کار بجایی بکشد که بروی ایه به ایه از قرآن ذکر کنی و تازه آخرش بشنوی که قرآنت تحریف شده یا هزار یک انگ دیگر.کم کمش انتظار یک آدم معمولی اینست که من هر کسی با هر عقایدی هستم شما بزرگوار باش و مرا بپذیر اگر نمی پذیری توهین نکن که همین هم باز می کشد به موارد بالا و یا تهش میرسی بهمین جمله اقای وحیدی که بعضی از آدم ها انقدر در کلام باطلشان ایستادگی و جمود دارند که شما در کلام حق ات ابرام و تاکید نداری.
ساده تر از این باز چیست که برای زن هموطنت جوک ناموسی نساز و به اصرار تعریفش نکن یا اگر دیدی همکلاسی شهرستانیت لهجه دارد یا از خیلی چیزها بی خبر است به توصیفات از او بچه شهرستانی بودن را اضافه نکن.یا کم کمش موقعه حرف زدنش نخند ,فیلم نگیر ,برای بچه های دیگر پخش نکن,اگر لباس ساده ای دارد یا مثله تو لباس نمی پوشد امل نیست ,سلیقه اش این است.رسما آمده ایم حیوان ها را هم برای استانهای مختلف طبقه بندی کرده ایم.خودمان کرده ایم.دیگه افغان ها یا عراقی ها که اینکار را نکره اند.یکی جوک لری می گوید هیچکی حرف نمی زند.همه می خندیم.تویه دلمان می گوییم با ما که نبود.احترام در این حد است.اینجا هم ننویسیم توی دلمان که می دانیم چه خبر است!
زهرا جان فاصله از این بحث ها تا مباحث عقیدتی زیاد است.البته از لحاظ ظرفیتی.من که اینگونه فکر می کنم.کسی که منطق پذیرش لهجه دیگری رو نداره چطور می تونه به عقیده و دین احترام بذاره!
حالا ما ایرانی ها پا می شویم می رویم چین تند تند با لباس آنها عکس میگیریم می گوییم چه جالب ,می رویم روستاهای چینی با مردمش عکس می اندازیم می گوییم چه با صفا, چه اشکالی دارد بروییم اما ,بعدش کل تفریحمان اینست که چار نفری دور هم بشینیم از استانهای مختلف جوک بگوییم به جد و آبادمان بخندیم.
به آرش
در مورد پیشرفت ژاپنی ها هم چنین می گویند. تا حدی هم درست است. وقتی آلمان به دو نیم شد در قسمت شرقی اش روس ها کشور را چاپیدند اما آمریکایی ها برای منافع دراز مدت خودشان یک مقدار سرمایه گذاری کردند. نکته در اینجاست سرمایه گذاری همه جا جواب نمی دهد ژاپن و آلمان اگر چه با خاک یکسان شده بودند اما مردمی داشتند که قابلیت آن را داشت که از نو بسازد.
برخی از آمریکایی -چه به ریا و چه از روی خلوص- گمان می کردند در عراق و افغانستان هم همین برنامه را می توان پیاده کرد. البته همان موقع هم برای من که در این منطقه از زمین دنیا آمده ام این خوشبینی به جوک می مانست.
نزدیک ده سال از اشغال افغانستان گذشته. آلمان ده سال بعد از جنگ کجا افقانستان الان کجا!
باز هم به آرش
این که استفاده از کلمه ی منورالفکر مناسب نیست قبول می کنم.
ممنون از تذکرتان.
اما نگران درگیری لفظی نباشید. احتمال آن که کسانی که مشکلات امروز را برگردن اتفاقات 700 سال می اندازند بیایند و وبلاگ منجوق را با این دقت بخوانند و بخواهند کامنتی هم بگذارند بسیار کم است.
فکر آنها دنبال چیزهای دیگر است
اگر علم درون زا باشه و محصول فکر خودی و نه وارداتی, آن می شود که در آلمان پس از جنگ اتفاق افتاد.آلمان توانست به لطف منابع ارزشمند انسانی و معنوی خود دوباره خود را در شمار کشور های صاحب علم و قرار دهد و جایگاه خود را بازیابد.
به آقای وحیدی
حرف شما را قبول دارم البته باید علم را به معنای خیلی وسیع بگیریم که شامل دانش تکنیسینی و انضباط کاری و... هم بشود.
دکتر منجوق .چندبار مشهد آمدید؟
منظور از من از منابع معنوی همین ها بود و سنت های علمی شون و همه نرم افزار های لازم...
من خیلی فرهنگ افغانی ها را نمی شناسم. اطلاعات من راجع به این فرهنگ به داستان "بادبادک باز" محدود می شود. نمی دانم چه قدر جامعه شناسانه نوشته شده. در هر حال با خواندن آن رمان این احساس به من دست که ریشه ی آن همه بدبختی در همین گیر کردن در اتفاقات 700 سال پیش است.
به قول آمریکایی ها Rehashing the
wars that they have long ago lost
در زندگی شخصی هم همچنین است کسی که ناکامی را پشت سر می گذارد و نگاهی رو به آینده دارد موفق تر است.
تازگی؟
خیابان سجاد رو هم می شناسید؟!:)
جسارتا کسی این جا فوتبال نمی بینه؟؟؟میگم یه بحث راجع به فوتبال را بندازیم خوب میشه..هم شیرینه..هم جذاب هم کلی مسائل روان شناختی داره
به اسما
من زياد از فوتبال سر نمي آورم. حتي از تراختور هم چيز زيادي نمي دانم. تنها اطلاع من از فوتبال بازي هايم با دايي ام در بچگي ام بود. معمولا هم من مي بردم. به گمانم دايي ام آن قدر منو جدي نمي گرفت كه بخواد جدي بازي كنه مي گذاشت من ببرم دلم خوش باشه.
آخرين بار سال 73 به مشهد رفتم. خيابان سجاد را زياد نمي شناسم.
شما شروع کنین کارشناسیش با من....دوست دارم نظرات قشر تحصیلکرده ی جامعه که عموم خوانندگان این وبلاگ از این دست هستند رو در مورد فوتبال و خصوصا حواشی اون بدونم....
ارسال یک نظر