در یادداشت پیشین ام این سئوال را مطرح کردم که چگونه می توان به یک دانش آموز به طور «مفهومی» و نه «طوطی واری» آموخت که «آهنربا آهن را جذب می کند.» در کامنت ها دوستان پیشنهاد هایی کردند که همگی در خور توجه هستند. به نظر من مسئله ی آموزش دو بعد اصلی دارد. یکی بعد انسانی مسئله است. چگونه می توان کودک بازیگوش گریز پا را به مکتب آورد و او را متقاعد کرد که حواسش را جمع کند؟ این کودک بازیگوش شاید یک کودک واقعی باشد که قرار است ما به او درس بدهیم و یا کودک بازیگوش درون هر کدام از ما ها باشد که با بازیگوشی از زیر درس خواندن و یا کار پژوهشی در می رود. بیشتر پیشنهاد هایی که دوستان دادند در این جهت بود. من هم چیزی اضافه بر آن چه که گفته شد در این زمینه ندارم که بیافزایم.
اما قضیه بعد دیگری نیز دارد و آن این که اصلا "مفهومی" یاد گرفتن یعنی چه؟ چه موقع ما مطلبی را مفهومی یاد گرفته ایم. اگر به خاطر داشته باشید دومین یادداشت که من در وبلاگ مشق پژوهش منتشر کردم در مورد «دکتر سید حسین نصر» بود. تاکید کردم که دکتر نصر دیدگاه سنتی جامعه ی ما را نسبت به مسایل مختلف از جمله علم و عالم به نیکی و دقت و زیبایی می شکافد. این دیدگاه با دیدگاهی که در بین فیزیکپیشگان- یا دیگر پژوهشگران دانش های بنیادی- در دنیای امروز رایج است مشترکاتی دارد اما دقیقا منطبق نیست. به نظر این جانب بزرگترین تفاوت این دیدگاه در "مفهوم فهمیدن" نهفته است. مفهومی که یک فیزیکدان امروزی از فهمیدن یک مطلب در ذهن دارد با مفهومی که یک دانشمند «فلسفه ی طبیعی» پانصد سال پیش از فهمیدن داشت فرق می کند. منظور یک فیزیکدان از فهمیدن پدیده ای آن است که آن را در قالب فرمالیزم ریاضی که می شناسد توصیف کند و بتواند با استفاده از همان ابزار فرمالیزم پیش بینی نماید که اگر شرایط قدری عوض شد چه اتفاقی می افتد. اگر این پیش بینی اش در آزمایش تایید شد فیزیکدان خوشحال و خندان می شود که موضوع را فهمیده. خیلی ذهن خود را در گیر این که «ماهیت ذاتی» فلان چیز چیست نمی کند. اصلا این عبارت «ماهیت ذاتی» و عبارت هایی از این دست برای فیزیکپیشگان عبارات چندان آشنایی نیست. در صورتی که متون قدیمی –قدیمی تر از گالیله را بخوانید این عبارت به کرات دیده می شود. با فرهیختگان و فضلای ایرانی کنونی صحبت کنید می بینید دغدغه ی آنها هم دانستن همین «ماهیت ذاتی» است. حتی کسی مانند پدر من که تحصیلات تمام وکمال مدرن داشته است هر از گاهی مرا به کناری می خواند و می پرسد بالاخره معلوم شد «ماهیت ذاتی» ماده یا نیرو یا...چیست. من هم می مانم که چه جوابی بدهم. وقتی می گویی که هدف ما پاسخ گویی به این سئوال نیست خیلی ناراحت می شوند. در لفافه ی جملات زیبا و ادیبانه چیزی می گویند که رک و پوست کنده و ساده و عامیانه اش این چند جمله است:« علم کاربردی که نمی خوانی که به یک دردی بخورد. ماهیت ذاتی چیزی را هم نمی خواهی بیابی! پس چه غلطی داری می کنی؟!!!!» البته به این صراحت نمی گویند. شعر منسوب به ابن سینا را می خواندند یا چیزی از آن دست:«دل ار چه د راین بادیه بسیار شتافت/ یک موی ندانست ولی موی شکافت/ اندر دل من هزار خورشید بتافت/وآخر به کمال ذره ای راه نیافت.» اما نگاهی که می اندازند همان معنای "پس چه غلطی داری می کنی" را می رساند!
الغرض! کسی که به دنبال ماهیت ذاتی است نباید بیاید دنبال فیزیک. تا جایی که من می بینم حتی در فلسفه ی مدرن هم دیگه سئوال ماهیت ذاتی دغدغه ی اصلی نیست. اما بهتر است با یک فیلسوف صحبت کنید تا به شما بگوید اگر دغدغه ی شما سئوالاتی از این دست است باید به کجا مراجعه کنید.
خوب! آن از دیدگاه فرهیختگان و فضلای ما که سنی از آنها گذشته است. حالا برسیم به دانشجویان عمیق و اهل مطالعه و تفکر ما. این دانشجویان سردرگم هستند دقیقا نمی دانند چه از فیزیک می خواهند. از یک سو شاتل هوا کردن برایشان ارزش است و از سوی دیگر دنبال «ماهیت ذاتی» یافتن. در ذهن خود هم هنوز به یک نتیجه رسیده اند که بالاخره کدام را می خواهند. در هر دو صورت هیچ کدام را از رشته ای مانند فیزیک انرژی های بالا یا کیهانشناسی به دست نمی آورند وسرخورده می شوند. بعد حکم صادر می کنندکه این رشته ها به درد نمی خورند. البته در این نتیجه گیری اشتباه می کنند. این آنها هستند که انتظار بی موردی از این گونه رشته ها دارند و شناخت درستی از نقشی که این گونه رشته ها در تعمیق فهم نوع بشر از طبیعت ایفا می کند ندارند.
سئوال مشابه در ذهن دانشجویان اروپایی به این صورت پررنگ وجود ندارد. آن دغدغه و آن سردرگمی در آنها دیده نمی شود. نداشتن چنین دغدغه ای در انها از نظر دانشجویان ایرانی گاهی به سطحی بودن و یا حتی «احمق بودن» تعبیر می شود.درصورتی که واقعیت آن است که مسئله برای آنها از چهارصد سال پیش به این سو حل شده. راه حل در قالب اموزش رسمی و غیر رسمی و همچنین ادبیات و فرهنگ پاپ از کودکی در ذهن آنها وارد شده. آنها به نقش دانش های بنیادی -به معنای مدرن کلمه – واقف هستند. آنان که رو به رشته های بنیادی می آورند می دانند که چه می خواهند. از این رشته ها انتطار بی مورد ندارند در نتیجه آن تب و تاب وسر درگمی دانشجویان ایرانی را ندارند. این به معنای سطحی و یا احمق بودن آنها نیست.
به مثال آهنربا ی خودمان برگردیم . فهم مسئله سطوح مختلف دارد. یک سطح از فهم که همان فهم دبستانی است آن است که دانش آموز آهنربا در دست بگیرد و به چشم خود ببیند که آهنربا آهن را جذب می کند اما تخته ویا طلا را جذب نمی کند. بعد برای خودش سئوال طرح کند: اگر بین آهن و آهنربا شیشه بگذارم باز هم آهن ربا آهن را جذب می کن؟ کاغذ چی؟ یک تکه فلز چی؟! بعد باید با خودش فکر کند تا مسئله را کمی کند. تا چه فاصله ای آهنربا آهن را جذب می کند. آیامیزان جذب به جنس جاده ای که بین این دو وجود دارد وابسته است. فرضیه ای برای این سئوال بدهد و آزمایشی ترتیب دهد که پیش بینی این فرضیه را می آزماید. آیا اگر آهنربا را بشکنیم باز هم آهن را جذب می کند؟ اگر آهنربا را نصف کنیم فاصله ای که جذب اتفاق می افتد کم می شود؟ تا چه حد؟ برایش فرضیه ای بنویسد و امتحان کند. اگر تکه های آهنربا را کنار هم بگذاریم آیا فاصله ای که جذب اتفاق می افتد برابر فاصله ی جذب آهنربای کامل خواهد بود؟ فهمیدن یعنی این که این گونه سئوالات را بتواند طرح کند و جوابی بتواند بدهد. جوابی مبتی بر فرضیه و فرمالیزمی ساده. نه جوابی همین طور الکی و شانسی.
حالا بیاییم همین فهم را عمیق تر بکنیم و به سطح بالاتری برویم. یک مدل ساده شده ی مولکولی باید برای پدیده ی آهنربا بتوانیم ارائه دهیم.بر این اساس باید بتوانیم توضیح دهیم که چرا آهنربا آهن را جذب می کند اما طلا را جذب نمی کند. بر این اساس پیش بینی کنیم که آیا آلومینیوم را هم جذب می کند یا خیر. بعد بتوانیم رفتار آهنربا را با دما و میدان مغناطیسی خارجی توصیف کنیم.گذارهای فازش را پیش بینی کنیم و ... راه حل می تواند تحلیلی باشد یا حل عددی. به هر حال اگر بتوانیم مدلی ارائه دهیم به تقریب خوبی به درستی رفتار را آهنربا پیش بینی می کند به عنوان یک فیزیکپیشه می توان خوشحال بود که مسئله فهمیده شده.
البته عموما به این راحتی نیست. معمولا مدل ساده شده ای که ارائه می شود رفتار کلی را توضیح می دهد اما یک سری رفتارها را دقیق نمی تواند توضیح دهد یا در یک بازه از پارامترها مثل دما و میدان مغناطیسی توصیف مدل کارآمد است اما نه در همه ی بازه ها. فهم عمیق تر با کار روی مدل و اصلاح آن در جهت توصیف دقیق تر انجام می گیرد. میزان خوبی یا بدی توصیف هم با ابزار ریاضی کمی می شود. این جوری نیست که یکی همین جوری بخواهد ادعا کند مدلش بهتر از دیگران است. در صورتی ادعای او پذیرفته می شود که نشان دهد فلان پارامتر که معیار خوبی مدل است (مثلا مجذور-کای) مدل او را ارجح بر مدل های دیگر نشان می دهد. پذیرفته شدن و یا رد مدل ها خود یک پروسه ی طولانی و دقیق علمی است که ابزار ریاضی مناسب خود را دارد.
اما قضیه بعد دیگری نیز دارد و آن این که اصلا "مفهومی" یاد گرفتن یعنی چه؟ چه موقع ما مطلبی را مفهومی یاد گرفته ایم. اگر به خاطر داشته باشید دومین یادداشت که من در وبلاگ مشق پژوهش منتشر کردم در مورد «دکتر سید حسین نصر» بود. تاکید کردم که دکتر نصر دیدگاه سنتی جامعه ی ما را نسبت به مسایل مختلف از جمله علم و عالم به نیکی و دقت و زیبایی می شکافد. این دیدگاه با دیدگاهی که در بین فیزیکپیشگان- یا دیگر پژوهشگران دانش های بنیادی- در دنیای امروز رایج است مشترکاتی دارد اما دقیقا منطبق نیست. به نظر این جانب بزرگترین تفاوت این دیدگاه در "مفهوم فهمیدن" نهفته است. مفهومی که یک فیزیکدان امروزی از فهمیدن یک مطلب در ذهن دارد با مفهومی که یک دانشمند «فلسفه ی طبیعی» پانصد سال پیش از فهمیدن داشت فرق می کند. منظور یک فیزیکدان از فهمیدن پدیده ای آن است که آن را در قالب فرمالیزم ریاضی که می شناسد توصیف کند و بتواند با استفاده از همان ابزار فرمالیزم پیش بینی نماید که اگر شرایط قدری عوض شد چه اتفاقی می افتد. اگر این پیش بینی اش در آزمایش تایید شد فیزیکدان خوشحال و خندان می شود که موضوع را فهمیده. خیلی ذهن خود را در گیر این که «ماهیت ذاتی» فلان چیز چیست نمی کند. اصلا این عبارت «ماهیت ذاتی» و عبارت هایی از این دست برای فیزیکپیشگان عبارات چندان آشنایی نیست. در صورتی که متون قدیمی –قدیمی تر از گالیله را بخوانید این عبارت به کرات دیده می شود. با فرهیختگان و فضلای ایرانی کنونی صحبت کنید می بینید دغدغه ی آنها هم دانستن همین «ماهیت ذاتی» است. حتی کسی مانند پدر من که تحصیلات تمام وکمال مدرن داشته است هر از گاهی مرا به کناری می خواند و می پرسد بالاخره معلوم شد «ماهیت ذاتی» ماده یا نیرو یا...چیست. من هم می مانم که چه جوابی بدهم. وقتی می گویی که هدف ما پاسخ گویی به این سئوال نیست خیلی ناراحت می شوند. در لفافه ی جملات زیبا و ادیبانه چیزی می گویند که رک و پوست کنده و ساده و عامیانه اش این چند جمله است:« علم کاربردی که نمی خوانی که به یک دردی بخورد. ماهیت ذاتی چیزی را هم نمی خواهی بیابی! پس چه غلطی داری می کنی؟!!!!» البته به این صراحت نمی گویند. شعر منسوب به ابن سینا را می خواندند یا چیزی از آن دست:«دل ار چه د راین بادیه بسیار شتافت/ یک موی ندانست ولی موی شکافت/ اندر دل من هزار خورشید بتافت/وآخر به کمال ذره ای راه نیافت.» اما نگاهی که می اندازند همان معنای "پس چه غلطی داری می کنی" را می رساند!
الغرض! کسی که به دنبال ماهیت ذاتی است نباید بیاید دنبال فیزیک. تا جایی که من می بینم حتی در فلسفه ی مدرن هم دیگه سئوال ماهیت ذاتی دغدغه ی اصلی نیست. اما بهتر است با یک فیلسوف صحبت کنید تا به شما بگوید اگر دغدغه ی شما سئوالاتی از این دست است باید به کجا مراجعه کنید.
خوب! آن از دیدگاه فرهیختگان و فضلای ما که سنی از آنها گذشته است. حالا برسیم به دانشجویان عمیق و اهل مطالعه و تفکر ما. این دانشجویان سردرگم هستند دقیقا نمی دانند چه از فیزیک می خواهند. از یک سو شاتل هوا کردن برایشان ارزش است و از سوی دیگر دنبال «ماهیت ذاتی» یافتن. در ذهن خود هم هنوز به یک نتیجه رسیده اند که بالاخره کدام را می خواهند. در هر دو صورت هیچ کدام را از رشته ای مانند فیزیک انرژی های بالا یا کیهانشناسی به دست نمی آورند وسرخورده می شوند. بعد حکم صادر می کنندکه این رشته ها به درد نمی خورند. البته در این نتیجه گیری اشتباه می کنند. این آنها هستند که انتظار بی موردی از این گونه رشته ها دارند و شناخت درستی از نقشی که این گونه رشته ها در تعمیق فهم نوع بشر از طبیعت ایفا می کند ندارند.
سئوال مشابه در ذهن دانشجویان اروپایی به این صورت پررنگ وجود ندارد. آن دغدغه و آن سردرگمی در آنها دیده نمی شود. نداشتن چنین دغدغه ای در انها از نظر دانشجویان ایرانی گاهی به سطحی بودن و یا حتی «احمق بودن» تعبیر می شود.درصورتی که واقعیت آن است که مسئله برای آنها از چهارصد سال پیش به این سو حل شده. راه حل در قالب اموزش رسمی و غیر رسمی و همچنین ادبیات و فرهنگ پاپ از کودکی در ذهن آنها وارد شده. آنها به نقش دانش های بنیادی -به معنای مدرن کلمه – واقف هستند. آنان که رو به رشته های بنیادی می آورند می دانند که چه می خواهند. از این رشته ها انتطار بی مورد ندارند در نتیجه آن تب و تاب وسر درگمی دانشجویان ایرانی را ندارند. این به معنای سطحی و یا احمق بودن آنها نیست.
به مثال آهنربا ی خودمان برگردیم . فهم مسئله سطوح مختلف دارد. یک سطح از فهم که همان فهم دبستانی است آن است که دانش آموز آهنربا در دست بگیرد و به چشم خود ببیند که آهنربا آهن را جذب می کند اما تخته ویا طلا را جذب نمی کند. بعد برای خودش سئوال طرح کند: اگر بین آهن و آهنربا شیشه بگذارم باز هم آهن ربا آهن را جذب می کن؟ کاغذ چی؟ یک تکه فلز چی؟! بعد باید با خودش فکر کند تا مسئله را کمی کند. تا چه فاصله ای آهنربا آهن را جذب می کند. آیامیزان جذب به جنس جاده ای که بین این دو وجود دارد وابسته است. فرضیه ای برای این سئوال بدهد و آزمایشی ترتیب دهد که پیش بینی این فرضیه را می آزماید. آیا اگر آهنربا را بشکنیم باز هم آهن را جذب می کند؟ اگر آهنربا را نصف کنیم فاصله ای که جذب اتفاق می افتد کم می شود؟ تا چه حد؟ برایش فرضیه ای بنویسد و امتحان کند. اگر تکه های آهنربا را کنار هم بگذاریم آیا فاصله ای که جذب اتفاق می افتد برابر فاصله ی جذب آهنربای کامل خواهد بود؟ فهمیدن یعنی این که این گونه سئوالات را بتواند طرح کند و جوابی بتواند بدهد. جوابی مبتی بر فرضیه و فرمالیزمی ساده. نه جوابی همین طور الکی و شانسی.
حالا بیاییم همین فهم را عمیق تر بکنیم و به سطح بالاتری برویم. یک مدل ساده شده ی مولکولی باید برای پدیده ی آهنربا بتوانیم ارائه دهیم.بر این اساس باید بتوانیم توضیح دهیم که چرا آهنربا آهن را جذب می کند اما طلا را جذب نمی کند. بر این اساس پیش بینی کنیم که آیا آلومینیوم را هم جذب می کند یا خیر. بعد بتوانیم رفتار آهنربا را با دما و میدان مغناطیسی خارجی توصیف کنیم.گذارهای فازش را پیش بینی کنیم و ... راه حل می تواند تحلیلی باشد یا حل عددی. به هر حال اگر بتوانیم مدلی ارائه دهیم به تقریب خوبی به درستی رفتار را آهنربا پیش بینی می کند به عنوان یک فیزیکپیشه می توان خوشحال بود که مسئله فهمیده شده.
البته عموما به این راحتی نیست. معمولا مدل ساده شده ای که ارائه می شود رفتار کلی را توضیح می دهد اما یک سری رفتارها را دقیق نمی تواند توضیح دهد یا در یک بازه از پارامترها مثل دما و میدان مغناطیسی توصیف مدل کارآمد است اما نه در همه ی بازه ها. فهم عمیق تر با کار روی مدل و اصلاح آن در جهت توصیف دقیق تر انجام می گیرد. میزان خوبی یا بدی توصیف هم با ابزار ریاضی کمی می شود. این جوری نیست که یکی همین جوری بخواهد ادعا کند مدلش بهتر از دیگران است. در صورتی ادعای او پذیرفته می شود که نشان دهد فلان پارامتر که معیار خوبی مدل است (مثلا مجذور-کای) مدل او را ارجح بر مدل های دیگر نشان می دهد. پذیرفته شدن و یا رد مدل ها خود یک پروسه ی طولانی و دقیق علمی است که ابزار ریاضی مناسب خود را دارد.