۱۳۸۸ دی ۲۸, دوشنبه

پروژه سزامي: دستگرمي علمي يا يك پروژه فوق حساس امنيتي در سطح بين المللي

همان گونه كه احتمالا شنيده ايد شادروان دكتر عليمحمدي براي مدتي نماينده ايران در پروژه سزامي بود. اين روزها برخي در مورد اهميت و حساسيت اين پروژه داستان هاي اغراق آميزي تعريف مي كنند. مي خواهم ماجراي پروژه سزامي را اندكي بشكافم.

در اسلك يك بنده خدايي بود به نام هرمان وينيك كه با يك فيزيكپيشه ايراني به نام محمد هادي هاديزاده دوست بود. از قضا دكتر هاديزاده گرايش ناسيوناليستي قوي اي هم دارد و به مسايل ايران علاقه مند است. دكتر هاديزاده به همراه دكتر منصوري و دكتر لامعي مدتي نمايندگان ايران در پروژه سزامي بودند. من اين دو را در اسلك ملاقات كرده ام. دكتر هاديزاده سخنراني خود را در مورد پيشرفت فيزيك در ايران با نشان دادن نقشه هاي امپراتوري هخامنشي آغاز كرد كه كاري است بسيار غير معمول (و از نظر من نه چندان پسنديده)! من خود شاهد بوده ام كه دكتر هاديزاده براي پررنگ تر شدن نقش ايران در پروژه زحمات بسيار كشيده اما متاسفانه نام او، به دلايلي كه فهم آن چندان دشوار نيست، آن گونه كه بايد و شايد برده نمي شود.
هرمان مردي خوش مشرب و دوست داشتني است. از آن گونه انسان هايي است كه به مسايلي وراي نيازها ووظايف اوليه مي انديشند. اين شخص از آن انسان هاي ايده آل گراست كه آرزو دارد انسان ها در صلح و صفا زندگي كند و ايمان دارد همكاري بين المللي در فيزيك به چنين هدفي منجر مي شود. به نظرم باور دارد همكاري هاي بين المللي علمي در جهان مدرن مي تواند نقش همان امپراتوري كوروش كبير را بازي كند. (در آن عصر قبايل مختلف با فرهنگ ها و مذاهب گوناگون در سايه حكومت عدل كوروش و داريوش در كنار هم با صلح و صفا و آرامش نسبي مي زيستند.)
ايده پروژه سزامي در پرتو چنين ذهنيت هايي و چنين ايده آل هايي شكل گرفته است.

به بحث خود برگرديم! حدود دوازده سال پيش هرمان با يك فيزيكپيشه آلماني در دو سمينار در ايتاليا ملاقات مي كند و در حين گل گفتن و گل شنفتن ايده پروژه سزامي يعني ايده يك آزمايشگاه بين المللي نور سينكروتروني در خاورميانه متولد مي شود. در اين هنگام آزمايش بسي 1 در برلين عمر خود را كرده بود و قرار بود با دستگاهي جديد تر و پيشرفته تر جايگزين شود. سرپرستان آزمايشگاه مانده بودند كه با دستگاه قبلي چه كنند. وقتي شما كامپيوتر يامبل جديد مي خريد با قبلي ها چه مي كنيد؟ آيا خدا خدا نمي كنيد كه يكي پيدا شود و شما را از شر اين وسايل كه جا تنگ مي كند و گردگيري آنها براي شما دردسر شده است، خلاص كند؟ دوستان آلماني ما در برلين هم همين احساس را داشتند. وقتي ايده مطرح شد با كمال ميل اعلام كردند كه دستگاه را به پروژه مي بخشند. خلاصه با همت همين آمريكايي ها و اروپايي ها و تحت نظارت يونسكو پروژه سزامي شكل گرفت. محل پروژه هم در اردن است. سئوال: اگر اين پروژه يك پروژه فوق حساس امنيتي از آن جنس كه برخي ادعا مي كنند بوده باشندآيا آلماني ها به همين راحتي دستگاه هاي خود را در اختيار ما مي گذاشتند؟ مگر نه اين است كه در طول جنگ تحميلي سيم خاردار هم به ما نمي فروختند؟ چه شد كه يهو چنين دستگاه فوق حساسي را مجانا در اختيار كشورهاي خاورميانه نهادند و اجازه دادند كه ايران هم در آن فعال باشد ونقشي ايفا كند؟! مطمئن باشيد اگر پروژه به مسايل امنيتي يا نظامي مربوط بود از همان مرحله نخستين، نه ايران را بازي مي دادند، نه آن دو سه نفر فيزيكدان ساده دل و نازنين آمريكايي و اروپايي را و نه حتي يونسكو را!
وجود سزامي در خاورميانه غنيمتي است كه بايد قدر آن را دانست. براي اين منطقه از دنيا كه متاسفانه از نظر علمي بسيار عقب افتاده است همين دستگاه هم غنيمت است. البته اين دستگاه در زمينه كشف هاي فيزيك ذرات حرفي براي گفتن ندارد. آن قدر پيشرفته نيست كه در اين زمينه كاربرد داشته باشد. اما در زمينه هاي كاربردي تر مانند فيزيك اتمي و مولكولي، داروسازي و باستان شناسي مي تواند كاربرد داشته باشد. يك سري اظهار نظر هم شده بود كه اگر سزامي را كنار بگذاريم، تنها سه كشور در دنيا شتابگر دارند ودر نتيجه كشورهاي پيشرفته به ما حسوديشان شده. اجازه بديد! من همين حالا از اين حافظه نه چندان خوبم ياري مي گيرم و بيش از چهار كشور (جز آنهايي كه نام برده شده) اسم مي برم كه شتابگر دارند: شتابگر كِك در ژاپن، بِس در پكن، آزمايشگاه دفني در ايتاليا، آزمايشگاه دزي در آلمان و... هر كدام از اين شتابگرهاي مزيت ها ي نسبي خود را دارند. مقايسه دو شتابگر كار بسيار فني اي است.


در نهايت بايد بگويم كه آن چه كه گفتم زير سئوال بردن ارزش سرمايه هاي انساني ما كه در پروژه سزامي كار كرده اند و تجربه اندوخته اند نيست. آزمايشگاه سرن، فرمي، اسلك و آزمايشگاه هايي كه در بالا از آنان نام بردم، بسيار بسيار پيشرفته تر از آزمايشگاه سزامي هستند. اما اين به آن معني نيست كه كسي كه در آن آزمايشگاه ها كار مي كند لزوما از كسي كه در پروژه سزامي فعاليت دارد فيزيكپيشه خبره تري است. براي آن كه پروژه اي مانند سزامي هم راه بيافتد تك تك اعضا بايد بسيار خبره باشند. تا جايي كه من از هرمان وينيك شنيده ام دانشجوياني كه از ايران در اين پروژه شركت كرده بودند واقعا خوش درخشيده اند. با توجه به آ ن كه برخي از آنان را من از مدت ها قبل از دانشگاه صنعتي شريف مي شناختم، اين سخن هرمان دور از ذهن نبود. گمان مي كنيد اين ستارگان درخشان اكنون كجايند؟ درست حدس زديد! در دانشگاه ها و آزمايشگاه هاي بزرگ و معتبر اروپا. چرا آنجايند و برنگشتند؟ لابد جواب مي دهيد چون آنجا به آنان بيشتر پول مي دهند و در آنجا بيشتر به آنان خوش مي گذرد. در اين مورد اشتباه مي كنيد! البته آنجا حقوق بيشتري دارند و آسوده ترند اما آن كساني من مي شناسم به اين علت ها مهاجرت نكرده اند.
اتفاقا اينها كساني هم بودند كه مثل خود شادروان دكتر عليمحمدي شخصيتي مردمي داشتند و دارند و در ميان مردم خود آسوده ترند. از اين كه پاي صحبت و درد دل آبدارچي ايراني محل كار خود بنشينند بيشتر لذت مي بردند تا از تفريحات متداول در غرب! واقعيت آن است اين آدم ها را اينجا بازي نمي دهند. چه كساني بازي نمي دهند؟ جواب را در خارج از مرز ها نجوييد. جواب را حتي در خارج از جامعه دانشگاهي هم نجوييد. آنان كه مي ترسند با حضور متخصصان خبره كم سوادي و بي مايگي خودشان آشكار شود همانان هستند كه با بستن انگ "اينان مغرورند" آنان را فراري مي دهند. اگر واقعا به اعتلاي سطح علمي اين مملكت علاقه داريد به جاي آن كه سناريوي فيلم "جيمز باندي" در مورد يك پروژه نسبتا ساده مانند سزامي بنويسيد به فكر جذب سرمايه هاي انساني اي باشيد! كاري نكنيد كه از دست خود شماها بذارن و فرار كنند!









۱۹ نظر:

منجوق گفت...

مي گم تخيلات پسر بچه هاي بالاي شصت سال چه قدر به تخيلات پسر بچه هاي زير شانزده سال شبيه است!

منجوق گفت...

با جستجوگر گوگل فارسي "هاديزاده سزامي" را جست و جو كردم و تنها سه مورد يافتم كه يكي نوشته خودم بود ديگري نوشته ايسنا كه من در نوشته ام به آن رفرنس داده بودم و تنها اشاره اي گذرا به دكتر هاديزاده داشت. و يك نوشته ديگر كه اصلا راجع به نقش هاديزاده در پروژه نبود.
به انگليسي "
"sesame Hadizadeh را جست و جو كردم 217 مورد پيدا كردم.

مي دانيد اين يعني چه؟ اين يعني فاجعه! اين يعني عقب افتادگي فرهنگ علمي در ايران! حالا هر قدر كه مي خواهيد در مورد دستاورد هاي علمي و پيشرفتگي و حسودي غربي ها به ما تخيل و داستان پردازي كنيد. جامعه علمي كه قدر و منزلت زحمتكشان خود را نمي شناسد راه به جايي نمي برد. وقتي مستند سازي نمي شود و معلوم نيست چه كسي كدام قسمت از كار را انجام داده يك عده فرصت طلب جلو مي افتند و دستاورد ها را به نام خود مصادره مي كنند و از طرف ديگر وقتي اشتباهي رخ مي دهد كسي پاسخگو نيست.
آنان هم كه كاري از دستشان بر مي آيد اغلب مي گذارند و مي روند.


با اين رويه برنامه ريزي كه آقايان دم از آن مي زنند معنايي ندارد.
به قول شاهين ابتدا بايد مستند سازي
(documentation)
شود آن گاه براساس آن مستندات ايراد هاي كار معلوم شود و آن گاه بر پايه آن مستندات برنامه ريزي شكل بگيرد. از روي هوا مي گويند ما برنامه ريزي مي كنيم، گمان مي كنند خيلي هم حرف با كلاسي مي زنند. بي جهت نيست كه اغلب برنامه هايشان به درد لاي جزر ديوار هم نمي خورد

منجوق گفت...

فرض كنيد مي خواهيم برنامه ريزي كنيم. اول بايد بدانيم كه نيروي انساني ما و آنان كه مي توانند سهمي در پيشبرد برنامه داشته باشند چه كساني هستند و بر آن اساس برنامه ريزي كنيم.
از كجا بدانيم كه كي چه كاري كرده؟
هر كي آمد و بيشتر تملق ما را گفت پسر/دختر خوب تر و مودب تري است پس او را انتخاب كنيم؟! هر كي اومد و خالي بست او را بذاريم سر كارهاي مهم؟!

جواب اين است كه بايد مستند سازي شده باشد. اطلاعات در مورد دستاوردها و تجربيات افراد در پروژه هاي گوناگون به طور مكتوب و غير سري در دسترس باشند تا بتوان از روي آنها برنامه ريزي كرد.


لطف مي فرمايند و هنر مي كنند و به اصطلاح "برنامه ريزي" مي كنند و مي گويند پژوهشكده/پروژه فلان راه مي اندازيم با بهمان تعداد عضو. هيچ سئوال نمي كنند آيا اين تعداد نيروي انساني با تخصص هاي لازم هست و اگر هست آيا حاضر است همكاري كند، يا كه هر جلوي در رد شد و ابراز ارادت كرد استخدامش خواهيم كرد.

منجوق گفت...

با اين حال وقتي دكتر هاديزاده در اسلك سمينار مي داد با تاكيد فراوان همان گونه كه رسم جامعه فيزيك در دنيا ست سهم تك تك افراد را به اندازه اي كه حقشان بود به رسميت مي شناخت و به آنها creditمي داد.

برخي دوستان در ايران هستند كه در كمال تواضع و فروتني (!!!) اعلام مي كنند كه اگر آنان نباشند پروژه هاي علمي ايران از دم مي خوابند. اينان هم انان هستند كه به نسل جوان تر درس فروتني (بخوانيد تملق ايشان را گفتن) مي دهند و هر كه را كه توان علمي در خور توجهي دارد به جرم فروتن نبودن مي رانند .

ناشناس گفت...

سلام
گرچه موضوع بحثتان "دکتر هادیزاده" نبود، اما از این که از ایشان یادی کردید سپاسس گزارم.
من 2 سال دانشگاه فردوسی بودم، از خوش خویی، افتادگی و خوش برخوردی ایشان هر چه بگم کم گفتم، و این جدای از تلاش علمی طاقت فرسایی هست که ایشان دارند، از این جهت گفتم طاقت فرسا که می دانم در شرایط خوبی به سر نمی برند.
قدرناشناسی از ایشان هم به نبردن اسمشان در سزامی ختم نشده، متاسفانه آن هایی که شاگردی ایشان را کرده اند هم امروز برای ایشان کم نمی گذارند.
برای ایشان آرزوی سلامتی و توفیق می کنم و آرزو می کنم ای کاش راهی برای کمک به ایشان بود. باز هم متشکرم از مطلبتون

ناشناس گفت...

سلام!
حرف شما در مورد مستند سازي
(documentation) کاملا صحیح است اما شاید مشکل بزرگتر در ایران این است که یه فاصله معنادار میان مدیران و دانشمندان وجود داره!
متاسفانه هرچه مدیران نفوذ دارند دانشمندان غریبه اند!!!!
در واقع تا وقتی که هیچ کس هم زبون دانشمند نباشه،مدیر و پژوهشگر حرف همدیگرو نفهمن،ساختار خاصی حتی روی کاغذ برای نقش بازی کردن دانشمند نباشه این موضوع تا جایی ادامه پیدا میکنه که حتی واژه «دانشمند» هم به یک لغت تشریفاتی بدل میشه و بعدا همین مدیران اون فرد رو بعد از مرگ دانشمند خطاب میکنن تا بگن بله،ما هم دانشمند داشتیم ولی رو نکرده بودیم!!!!

ناشناس گفت...

مثلا نگاه کنید!
همین شهادت دکتر علیمحمدی!
حتی رسانه های داخلی ما به خودشان زحمت ندادند به سایت دانشکده فیزیک دانشگاه تهران یک سری بزنند تا ببینند حوزه تخصصی ایشان چه بوده!
یا حداقل با یک دانشجوی ورودی همین امسال فیزیک صحیت کنند ببینند ذرات بنیادی اساسا چه هست!!
شاید باورتان نشود من برای این که به دوستم که مکانیک میخواند بفهمانم که اساسا دکتر شهید هیچ فعالیت خاصی در زمینه هسته ای نکرده است چقدر تلاش کردم و چقدر بینه علمی ارایه دادم!
میخواهم رسانه ها هم با دانشمندان کار ندارند.
دانشمندان شده اند ویترین افتخار!
مثله چند تا خاطره ی کاپ مانند که گذاشتن پشت شیشه تا هر وقت سوالی پرسیدی با انگشت نشان بدهند که ببین چه جوانی پروراندیم و چه و چه!

سیما گفت...

یاسمن جان
دیشب کلی خوشحال شدم این نوشته ات را دیدم. کاملا باهات موافقم که باید مستند سازی کنیم. یکشنبه صبح این رو مفصل به یکی از همین هایی که گفتی هم گفتم. گفتم شما باید تا به حال می کردید که نکردید. وقتی خودتون دراین باره نمی گید و نمی نویسید این شائبه رو ایجاد می کنید که سری است و بعد هم که اتفاقهای این چنین بیفتد میشه اینی که می بینید.

من می خواهم پیشنهاد بدهم در مجله هم بنویسیم. گزارشی مشابه متنی که تو نوشتی اما باید متخصص پیدا کنیم. تو فرصت داری؟ بهتره بگم می خواهی وقت بگذاری؟ اگر نه پیشنهادت چیه؟ به خودم بگو.

من همین هفته ی پیش درباره ی رصدخانه هم همین را گفتم. داشتند درباره ی مذاکرات گزارش می دادند که گفتم مستند سازی کنید.

من کلی از این تقصیر رو گردن خود جامعه ی علمی می دانم. اون هایی که در این پروژه ها مشغول اند باید درباره اش بنویسند.
سرن هم یکی اشه. می شه پیش گیری کرد .

منجوق گفت...

سلام
سيما جان! خوبه يك روز با هم جلسه بذاريم و در اين باره صحبت كنيم.

راستش من هم مي خواستم با تو و سامان و چند نفر ديگه در مورد برگزاري ساليانه مراسمي به افتخار دكتر عليمحمدي صحبت كنم. منظورم نوحه سرايي نيست. نوحه سرايي را به متخصصين آن وا مي نهم (در مملكت ما در هر زمينه هم متخصص كم باشد در اين زمينه متخصص فراوان است! نيازي نيست فيزيكپيشگان مملكت هم به طور آماتوري به اين كار بپردازند). منظورم تحريك دانشجوها از آن دست كه برخي استادان مجرب مي كنند هم نيست. از كساني كه از دانشجويان مانند گوشت دم تيغ براي رسيدن به مقاصد سياسي استفاده مي كنند بيزارم. (متاسفانه تعدادشان هم دور وبر ما كم نيست.)

منظورم برگزاري مراسم علمي ساليانه به افتخار دكتر عليمحمدي است. مانند تعريف يك جايزه براي دانشجويان دكتري در رشته كيهانشناسي و فيزيك ذرات، برگزاري كنفرانس يك روزه ساليانه به نام او ترجيحا در سالروز دفاع از پايان نامه دكتري او و ترجيحا براي دانشجويان كارشناسي و دانش آموزان علاقه مند، انتشار خاطران همكلاسي ها و شاگردانش از او با تاكيد فراوان بر همت و سخت كوشي او...

فرض كن ده يا بيست سال گذشته! دانشجويان فيزيك آن زمان احتمالا نام دكتر عليمحمدي را نشنيده اند. اين مراسم باعث مي شود نام او زنده شود و دانشجويان نسل هاي آينده بدانند چه قدر امثال دكتر عليمحمدي زحمت كشيده اند تا به اينجا رسيده ايم.
از طرف ديگر چنين مراسمي براي ترويج علم مفيد است.
اين ايده اي است كه من دارم. دوست دارم با همكاران صحبت كنيم تا چگونگي اجرا در نظرمان پخته تر شود.

خوشبختانه رئيس پژوهشكده از ايده استقبال كردند اما بايد پخته تر شود و در شورا مطرح گردد و تصويب شود. لطفا در اين باره فكر كن و از سامان هم نظر بخواه تا سر فرصت در اين باره صحبت كنيم. ديگران هم اگر نظري دارند بنويسند. استفاده مي كنيم.

سیدمهدی سجادی گفت...

سلام و سپاسگزارم به خاطر این که از فرصتی که در اختیار ما بعد از شهادت دکتر علیمحمدی قرارگرفته میخواهید نهایت حسن استفاده را ببرید.
گرچه این واقعه فوق العاده اسفناک بود اما من قاطعانه معتقدم که خون اون شهید برکتی به همراه خودش داشت که در حالت عادی ما باید 20 سال براش صبر میکردیم.
چون من احساس می کنم لااقل در دانشکده ما یک نیروی فوق العاده قوی شکل گرفته و میتونه به اوضاع فیزیک در ایران کمک کنه.
من دانشجوی فیزیک دانشگاه تهرانم و در اون جا هم طرح های بسیاری برای فرار از نوحه سرایی و ثبت نام دکتر شهید برای ماندگاری و انگیزه ای برای دانشجویان فیزیک و در حالت کلی تر علم ارایه شده!
انجمن اسلامی و شورای صنفی هم سریعا دست به کار شدند و از دانشجوها خواستند خاطرات خودشون رو به انجمن برسونن تا در ویژه نامه ای با عنوان «به یاد استاد» چاپ بشه.
قرار است در چهلم استاد هم یه بازخوانی و تحلیلی بر روی فعالیت های علمی دکتر علیمحمدی انجام بشه،این پیشنهاد رو ریاست دانشکده دکتر مشفق مطرح کردن.
در دانشکده هم آمفی تئاتر شماره 2 رو به نام دکتر گذاشتن.
یکی از دوستان هم پیشنهاد داده که کرسی با نام دکتر علیمحمدی برای یکی از اساتید ذرات بنیادی در دانشکده در نظر گرفته بشه.
نمیدانم استحضار دارید یا نه که دانشکده ما همه ساله همایشی رو با عنوان «یک روز فیزیکی» برگزار میکنه که من به انجمن علمی پیشنهاد دادم که لااقل بخشی از اون رو به دکتر شهید اختصاص بدن!
برای من بسیار شادی آوره که پژوهشگرانی مثل شما در سطح بالا فیزیک و دوستان دیگر هم به فکر ایده دادن هستن و فکر میکنم هر گونه فعالیت در این زمینه باید با همراهی دانشکده فیزیک دانشگاه تهران همراه باشه!
من مطمئن هستم چه در سطوح مدیریتی(به خاطر شناختم از دکتر مشفق) و چه در سطح دانشجویی دانشکده شدیدا مایل به همکاری در این زمینه هست!
امیدوار از پس مسئولیتی که حتما بر شانه های ما نهاده شده،بر بیایم!
ممنون از وقتی که گذاشتین!

منجوق گفت...

من دكتر مشفقِ دانشگاه تهران را از نزديك نمي شناسم اما تعريف ايشان را زياد شنيده ام. روز پنجشنبه موقع به خاكسپاري دكتر عليمحمدي هم درايت زيادي نشان دادند تا التهاب بيشتر نشود.
واقعا در حال حاضر ما به قهرمان بازي هاي ناشي از هيجان زدگي نياز نداريم! آنچه كه نياز هست برخورد منطقي با موضوع است. همان گونه كه دكتر عليمحمدي در آخرين سخنراني خود بر آن تاكيد مي نمود، بايد از روي مسايلي منجر به اختلاف افكني مي شود رد شد و به جاي آن به فكر راه حل براي حل مسايل بود.

انصافا دانشجوها هم خيلي پختگي نشان دادند كه روز پنجشنبه گذشته به فاجعه نيانجاميد. مي بينم دانشجويان دانشكده فيزيك تهران از هر دو طيف گرايش سياسي در سوگ دكتر عليمحمدي با هم همدل و هم زبانند. اين روش بايد ادامه يابد.

سیدمهدی سجادی گفت...

سپاسگزارم!
در صحبت هایی که اساتید هم کردند از دانشجویان تقدیر کردند و من به شخصه از سطح شعوری که دوستانم نشان دادند لبریز از شادی شدم!
کاملا از این جو میشه فهمید جایی که نیاز به همگرایی وجود داشته باشه حتی اختلافات سنگینمان رو کنار می گذاریم!
من چهار سال در دانشکده زندگی کرده ام و پنج شنبه آدم هایی رو دست در دست و دوش به دوش دیدم که باورش برایم کمی بیش از کمی سخت بود!
خانم دکتر میخوام جسارت کنم و ازتون بخوام وقت گرانبهاتون رو بگیرم و ازتون درخواست کنم یه متن صریح-همون طور که همیشه سعی می کنید واقعیت رو منعکس کنید-برای ویژه نامه «به یاد استاد» بنویسید[در مورد هر چه فکر میکنید مهمه که ما بدونیم]، میدونم درخواست بزرگیه بنابراین در غیر این صورت اجازه بفرمایید که از پست هایی که در این زمینه نوشته اید یه خلاصه ای انجام بشه،قبل از چاپ به شما داده بشه و در صورت تایید چاپ بشه.

منجوق گفت...

خواهش مي كنم.
من دكترعليمحمدي را تنها چند بار ديده بودم. البته همان چند بار هم كافي بود كه نسبت به ايشان احساس ارادت كنم و از درگذشت ايشان آن هم به اين شكل بينهايت متاثر شوم. اما اطلاعات و خاطرات من درباره ايشان كمابيش همين مطالب است كه در وبلاگ آوردم. اگر صلاح مي دانيد همان گونه كه خود پيشنهاد داده ايد مي توانيد همين مطالب را در نشريه خود جمع بندي كنيد. اما قبل از انتشار بهتر است من مطلب را ببينم تا اگر نكته ديگري به ذهنم رسيد اضافه كنم.

ناشناس گفت...

A Great idea .

منجوق گفت...

يك نكته مهم است كه بايد در مورد نمايندگي در يك پروژه بين المللي بگويم.
ببينيد كسي كه يك چنين مسئوليتي قبول مي كنه لازم نيست حتما فيزيكپيشه درجه يكي باشه. لازم نيست مقالات علمي خيلي زياد و درخور توجهي داشته باشه. همين طور لازم نيست حتما معلم خوبي باشه و درس هاي پايه را خوب بتونه ارائه بده. لازم نيست كه درك عميقي از فلسفه علم داشته باشه.
كافيه كه بدونه كه آزمايشگاه مزبور چه قابليت هايي داره و چه قابليت هايي نداره. به چه درد مي خوره و به چه درد نمي خوره. آن قدر بدونه كه بتونه جواب گزارشگر ها رو خوب بده. و يه مقدار visionداشته باشه كه بدونه به چه سويي بايد حركت كرد.

در مقابل كسي كه چنين مسئوليتي را قبول مي كنه بايد قابليت "چانه زني" خوبي داشته باشه و بتونه در كمال ادب و نزاكت براي گروه خودش در بستن قرارداد ها امتياز كسب كنه.
در واقع "سياست بازي" بلد باشه!
بايد انگليسي خوبي داشته باشه. بايد تُن صداش گيرا باشه. بايد body languageخوبي داشته باشه. بايد اتيكت سر ميز معامله و ضيافت شام نشستن را بلد باشه. بايد روابط عمومي خوبي داشته باشه.....


اگر من قرار بود چنين شخصي را انتخاب كنم يك فيزيكپيشه متوسط اما سرزبان دار و "با كلاس" را به يكي مثل خودم كه لباس هاش به تنش زار مي زنند هزار بار ترجيح مي دادم.
يك فيزيكپيشه خوب بهتره تا وقتي كه به سن بازنشستگي نرسيده سرش به درس دادن و سمينار دادن و مقاله نوشتن و كار تحقيقي گرم باشه تا اين كه نمايندگي پروژه بين المللي را بر عهده بگيره.

منجوق گفت...

آن چه كه در كامنت قبلي عرض كردم يك اظهار نظر كلي بود. اميدوارم سو برداشت نشود. دانشجويان دكتر عليمحمدي (حداقل آن عده كه با من در اين باره سخن گفته اند) از دكتر عليمحمدي به عنوان استاد باسواد و معلمي بسيار توانا ياد مي كنند. در مورد تعداد و وسعت كار تحقيقي ايشان هم اسپايرس خود گواه است.

ی.م گفت...

منجوق عزیز
استاد من در دانشگاه الزهرا یعنی دکتر آقا محمدی و بقیه اساتیدمان از جمله دکتر خرمی و دکتر فتح اللهی از هم دوره ای ها و بهتر است بگویم از بهترین دوست های دکتر علی محمدی بودند. دکتر آقامحمدی یکی از نوشته های یکی از دوستان مشترکشان را که بسیار زیباست روی برد گذاشته اند تا همه ببینند در باره ی دکتر علی محمدی است. من با خواندن آن نتوانستم جلوی اشکم را بگیرم. می خواستم اگر علاقه مندید آن را برایتان میل کنم. البته کمی طول میکشد اما ارزش آن را دارد.

منجوق گفت...

ي.م جان،
ممنون مي شوم اگر بفرستي

منجوق گفت...

اتفاقاتي كه در سي و پنج سال گذشته باعث شده كه جامعه علمي ما رشد علمي سالمي نداشته باشه.اگر محيط دانشگاهي با ثبات باشد يك استاد دانشگاه در سال تعداد معيني مقاله مي نويسد چند تا درس مي دهد چند تا مبحث جديد ياد مي گيرد چند تا دانشجو تربيت مي كند. خلاصه وقتي به سن بالاي شصت مي رسد به يك نوع پختگي علمي مي رسد رفتار و منش او نيز متناسب با آن مي شود. اين اتفاق متاسفانه براي دانشگاهيان نسل قبل ما نيافتاد مدتي دانشگاه ها بسته شد، استخدام بسياري از آنان به حال تعليق درآمد. عده زيادي مهاجرت كردند و...
در نتيجه بيشتر آنان به درجه لازم از پختگي علمي نرسيدند. خيلي هايشان ضعف علمي خود را پشت لاف زني ها و يا مصادره كار تحقيقي دانشجويان خود قايم كردند.
برخي جلوي پيشرفت علمي نسل بعد خود را هم مي گيرند تا پادشاه يك چشمي شهر كوران باقي بمانند.
البته استثناهايي هم هست. ولي استثناها خيلي كمتر از نياز جامعه دانشگاهي است. به معناي واقعي كلمه قحط الرجال داريم.

مي ترسم سر نسل ما هم همان بلا بيايد. مي ترسم خود روزي همان شوم كه امروز از آن در فغانم. خيلي بايد مواظب بود.