۱۳۸۸ بهمن ۱۶, جمعه

گشتي در مركز تهران

امروز ميهمان آلماني مان را براي گردش به مركز شهر بردم. مي خواستيم به كاخ گلستان و موزه ايران باستان بريم ولي چون امروز اربعين بود هم كاخ و هم موزه ها تعطيل بودند. در هر صورت يك تاكسي گرفتيم و به مركز شهر رفتيم. راننده تاكسي قبل از بازنشستگي، تكنيسين نيروي هوايي بود. به زبان انگليسي مسلط بود. از سال 54 تا 55 او را براي آموزش به آمريكا فرستاده بودند. پس از اتمام آموزش به ايران بازگشته و خدمت كرده است و اكنون كه بازنشسته شده رانندگي مي كند. خوشبختانه مركز شهر را خيلي خوب مي شناخت. از گوشه گوشه آن خاطره داشت. دركوچه هايش جواني خود را گذرانده بود. با ساختمان هايش زندگي كرده بود!
ابتدا ما را به ميدان بهارستان برد. همان طوري كه مي دانيد مسجد تاريخي سپهسالار كه اكنون آن را مسجد آيت الله مطهري مي نامند در اين ميدان واقع است. در مسجد برروي افراد معمولي جامعه نظيرما بسته است.
همان طوري كه مي دانيد ساختمان مجلس قديم و جديد هم در همين ميدان هستند.عكسبرداري از ساختمان مجلس قديم ممنوع است. ما هم عكس نگرفتيم. جلوي مجلس قديم دو سرباز باتوم به دست مارا چپ چپ نگاه مي كردند و من با خود مي انديشيدم آيا اين دو جوان مي دانند"مشروطه" را چگونه مي نويسند؟! هر چند من دوست داشتم بيشتر در آن محل بايستيم، زود برگشتيم.
جالب است بدانيد كه گردشگران در برلين مي روند با لاي ساختمان پارلمان آلمان و از سقف شيشه اي آن درون را مي نگرند و البته اگر بخواهند عكس مي گيرند.
در مورد برداشت دوستان آلماني از مفهوم قانون و مقررات، در اينجا نوشته ام.
بعد به طرف بازار رفتيم. چند دسته عزاداري ديديم. براي ناهار به رستوراني در بازار رفتيم.
برعكس انتظار من در روز اربعين رستوراني در بازار باز بود. مهمان ما دنبال دستشويي مي گشت. قبل از وارد شدن به سالن غذا خوري ، مرا عزا گرفته بود كه چگونه از "سبيل كلفت" پشت پيشخوان آدرس دستشويي مردانه را بگيرم. با ديدن دخترِ جوان پشتِ صندوق ذوق زده شدم. اصلا انتظار نداشتم كاركنان يك رستوران در محله بازار دختران جوان باشند. دم دستشويي زنانه صف بود! دخترهاي گرداننده رستوران صف كشيده بودند و داشتند آرايش مي كردند.
تعريف كيفيت غذاي بازار را زياد شنيده بودم. به واقع هم عالي بود! جاي شما خالي!
از پنجره طبقه دوم رستوران پياده رو را تماشا مي كرديم. خانواده ها كه عموما سه نفره و متشكل از مردي جوان با محاسن، بانويي با مانتوي شيك و كفش هاي پاشنه بلند و كودكي خردسال با پالتويي به رنگ شاد،بودند سلانه سلانه به سوي محل مراسم عزاداري اربعين حسيني روان بودند.
نمي دانم مهمان آلماني ما چه برداشت و احساسي داشت! اما به من كه خيلي خوش گذشت! جاي شما خالي!

۱۲ نظر:

ناشناس گفت...

"در ميخانه ببستند خدايا مپسند كه درخانه تزوير و ريا بگشايند"

E Asadi گفت...

manam 2 mah pish savare taxi az tehran be ghom shodam, az in ke ba ye rannade taxi ke daghighan haman sefate poste shomara dasht lezat bordam va besyar khoshhal va vaghean avalesh bavaram nemishod, bad ke shoro kardim englisi sohbat kardan, vaghean ye joraee shoke shodam,
besyar lezat bordam. englisi ra ba lahje emricaee sohbat mikard.

vaghean ranande taxiye bahali bod.

منجوق گفت...

ازاین تیپ راننده تاکسی ها در تهران زیاد هستند. یک بار هم من سوار یک تاکسی شدم که راننده آن یک سینماگر بود. در کشورهای مختلف که سینمای هنری درخور توجه دارند اقامت کرده بود تا تجربه بیاندوزد. مشکلات سینمای ایران او را مجبور کرده بود که سینما را ترک کند و راننده آژانس شود.

از این جور راننده ها می شه خیلی چیزها آموخت.
درسته که تلخه اما واقعیت داره. وقتی مسافری در سطح خودشون باهاشون صحبت می کنه خیلی خوشحال می شن.

ناشناس گفت...

As you have described in terms of taxi driver Tehran is very similar to Toronto. A lot of drivers here has a background in medicine or engineering.If you need to go to a hospital in emergancy you do not have to call an ambulance you can call a cab instead.He may help.

منجوق گفت...

من در آمريكا هم با اين گونه راننده تاكسي هاي با سواد برخورده بودم.

ظاهرا پديده اي جهاني است. غم انگيز است و لي از دست ما كاريي بر نمي آيد جز آن كه در لحن صحبت مان با صاحبان مشاغلي كه در نگاه كليشه اي دست بالا حساب نمي شوند مراعات بيشتري بكنيم چون امكان دارد خود اين شخص در زمينه هايي خيلي از خود ما باسواد تر باشد.

"قدح به شرط ادب گیر زان که ترکیبش. ز کاسه سر جمشید و بهمن است و قباد "

منجوق گفت...

احتمالا برخي پس از خواندن كامنت قبلي ام بر من خواهند تاخت كه كه انسان انسان است و همه انسان ها چه با سواد و چه بي سواد شايسته احترام و تكريم هستند. البته هم كه چنين است!

اما بسته به پيش زمينه و سطح سواد و آگاهي و نوع تجارب پشت سر گذارده افراد مختلف موارد مختلف را ممكن است توهين آميز تلقي كنند يا نكنند.


اگر به يك راننده تاكسي با سطح سواد بالا چيزي را كه به نظرش بديهي است چند بار توضيح بدهيد به احتمال زياد به او بر مي خورد. اما اگر همين توضيح را با دقيقا با همان لحن به يك نفر با سطح سواد متوسط بدهيد احساس توهين نمي كند.

در مقابل كساني هستند كه توصيه هاي ما را به مسايل ايمني و... توهين آميز تلقي مي كنند و مي گويند در مقابل تجاربي كه من در زندگي داشته ام و سختي هايي كه چشيده ام اين مسايل سوسول بازي است.

bahram گفت...

زمانی شایع بود( شاید حدود 15 سال قبل) که قسمت زیادی از پزشکان عمومی ما به سمت تاکسی و مسافر کشی روی آورده اند. فردی که مسئول عالی رتبه پزشکان بود گفته بود باعث افتخار است که راننده تاکسی ها پزشک باشند( یاد آوری می کنم که این فرد امروز پست مهمی در فرهنگستان مربوطه دارد و ایشون تخصص رسمی شون شیر مادر بود سالی 100 تا سمینار و کنفرانس می داد که بگه حتما شیر مادر باید خورد). من اصلا به دلایل اشتباه بودن فرموده ایشون کاری ندارم. اما نمی دانم آیا دو جمله زیر تفاوتی با هم دارند یا نه؟
1- راننده های تاکسی پزشک شده اند
2- پزشکان راننده تاکسی شده اند.
راستش اینقدر مسائل تاسف بار به چشم می خوره که دیگر آدم حوصله نداره بحث کنه و یا یادآوری کنه که این درست نیست.
اما واقعا نشستن در این تیپ تاکسی ها لذت بار است. آدم چیز یاد می گیره و یه بحث با خیال راحت و آسوده می کنه. کمتر هم از تفکر غالب می شنوه که کار انگلیس هاست و زمانی که اونا تصمیم بگیرند همه چیز درست می شه.!!!
انکار نمی کنم که چند بار در بدتر اوضاع فکری سوار همجین تاکسی هایی شدم و مقداری آرامش گرفتم. البته عکس اون هم زیاد بوده.

bahram گفت...

یک زمانی هم اویل دهه 60 مرحوم دکتر اکبر که دو تا دکتری در اقتصاد و علوم سیاسی از دانشگاه ال. اس . ای لندن داشت در اعتراض به برکنار شدن از دانشگاه ملی سابق در مسیر دانشگاه شهید بهشتی تا پارک وی مسافر کشی می کرد. مدرکش رو هم زده بود جلوی شیشه اتوموبیل. بعد هم شد مسئول یک پارکینگ عمومی در جنوب شهر تا جند سال پیش فوت کرد. آدم ثروتمدنی بود اما اصرار داشت به این شیوه اعتراضش رو عنوان کنه و به نوعی این زشتی و عدم توازن رو به دیگران یادآوری کنه. مادرم تعریف می کرد بچه های دانشگاه هر وقت سوار ماشین اون می شدند از خجالت آب می شدند. حتی زمانی که تصادفا از پارکینگ عمومی اون سر در می آوردند عرق شرم بر آنها می نشست. این جور راننده تاکسی هم موجود است. شاید اگر مهمون شما سوار اون تاکسی می شد یک معجزه رخ می داد. راننده تاکسی ما دو تا دکتری از معتبرترین دانشگاه انسانی دنیا دارد. شاید هم خجالت می کشید. :)

bahram گفت...

گاهی هم سوار تاکسی هایی شدم که به جای موسیقی به اصطلاح لس آنجلسی در اونها "ادیت پیاف" و " آدامو" و " شارل آزناوور" و " موسیقی جز بوده. اون تاکسی ها هم عالمی دارند. اونها راننده هاشون عالبا از همین تیپ های هنری هستند که شما می فرمایید. گاهی از بودلر شعری به زبون فرانسه می خونند و یا صحبتی از سینمای سیاه و موج نوی فرانسه می کنند.

ناشناس گفت...

قبل از وارد شدن به سالن غذا خوري ، مرا عزا گرفته بود كه چگونه از "سبيل كلفت" پشت پيشخوان آدرس دستشويي مردانه را بگيرم. با ديدن دخترِ جوان پشتِ صندوق ذوق زده شدم.
.
.
مشکل نشانی دستشویی پرسیدن یک خانم از یک مرد سبیل کلفت در یک مکان همگانی مانند رستوران دقیقا چیه؟ وقتی نیازی به دستشویی هست چه چیزی این میان باعث میشه شما بگید که عزا گرفته بودم؟! اگر بجز کمرویی چیز دیگری هست توضیح میدی یاسمن؟
.
جناب خودم

سیما گفت...

ا" جلوي مجلس قديم دو سرباز باتوم به دست مارا چپ چپ نگاه مي كردند و من با خود مي انديشيدم آيا اين دو جوان مي دانند"مشروطه" را چگونه مي نويسند؟!"

این جمله خیلی تحقیر آمیز نیست؟ شاید خیلی خوب هم می ددانند مشروطه چیست. شاید در خدمت سربازی باتومی هم دستشان داده اند. مثل همان راننده تاکسی که خودت گفتی آدم ها را نمی شه به همین راحتی دسته بندی کرد.

ناشناس گفت...

به ناشناس :
چقدر ايراد مي گيري! يه ذره بين ورداشتي و تك تك جمله ها رو زير سوال مي بري! مثل اينكه شما خودت مشكل روحي دارين!