۱۳۸۸ بهمن ۲۷, سه‌شنبه

خاطره اي از دوران دبيرستان

من در دوره دبيرستان دانش آموز دبيرستان فرزانگان تبريز بودم. دوره ما اولين دوره مدرسه تيزهوشان در تبريز بود. جو دانش آموزي در آن دوره بسيار خاص بود. وقتي از صفا و صميميت و يكرنگي آن دوران به خواهرم و دختر خاله ام كه سيزده چهار ده سال پس از من وارد آن مدرسه شدند مي گويم باورشان نمي شود كه جو كلاسي آن گونه دوستانه بوده باشد. در دوران سختي كه من در تهران براي المپياد آماده مي شدم، همكلاسي هايم كه خود براي كنكور آماده مي شدند مرتب زنگ مي زدند و نامه مي نوشتند تا روحيه من خوب باشد. پاي يكي از همكلاسي ها چند ماه قبل از كنكور شكست. ساير همشاگردي هر آن چه كه توانستند كردند تا او از بقيه عقب نماند. از نظر مالي كلاس ما يكدست نبود. از اعياني ترين خانه هاو محله ها دانش آموز داشتيم تا خانواده هاي كاملا فقير حاشيه شهري. ولي همكلاسي ها همدل بودند. اين اختلاف سطح مالي در كلاس بر روي دانش آموزان فشار روحي ايجاد نمي كرد. در كنكور هم برخي از اين دانش آموزان رتبه هاي عالي و زير 20 آوردند. هيچ كدام خراج نبوديم. صرفه جويي براي همه مان يك اصل بود. اما مرتب ميهماني مي داديم و مي رفتيم. مادرمان براي برگزاري اين مهماني ها زياد زحمت مي كشيدند. مهماني هاي مدرسه اي ما، مهماني تيپيكال تبريزي ها بود با چندين نوع غذا و چندين نوع دسر و شيريني خانگي. در اين مهماني ها همه اعضاي كلاس دعوت مي شدند. شب هاي امتحان براي درس خواندن خانه همه ديگر مي رفتيم.
بعد از امتحانات هم تبريز گردي مي كرديم. به فرهنگسرا ها و محله هاي قديمي تبريز سر مي زديم. فرهنگ خا ص خود را داشتيم.
يكي از كارهايي كه من و چند نفر از دوستانمان كرده بوديم و من بي نهايت به آن افتخار مي كنم ممنوع كردن استفاده توهين آميز از واژه "كَتتي" (=دهاتي) بود. ما به جاي اين كلمه اصطلاحاتي دقيق تر ساخته بوديم كه توهين به قشر خاصي از جامعه هم نبود. اين گونه اقدامات ما ثمرات زيادي داشت. كسي احساس غريبگي و دور افتادن از جمع نمي كرد.
يك آقايي در پژوهشگاه هست كه در جلسات رسمي و شورا هاي پژوهشكده حدود يك ساعت را به گفتن جوك هاي قوميتي تلف مي كرد. شاهين از دست اين كار او بسيار شاكي بود (البته بيشتر به علت اتلاف وقت ارزشمند شورا نه گفتن جوك هاي قوميتي! ) روزي به او گفتم كه با گفتن جوك هاي قوميتي مخالفم. او هم جواب داد حتما اين را از آمريكايي ها ياد گرفته ام. در صورتي كه سال ها قبل از رفتن به آمريكا و حتي آمدن به تهران طرز فكر من همين بود. نياز نداشتم كه آمريكايي ها اين را به من بياموزند!
به هر حال همين جمعيت هاي دانش آموزي و دانشجويي بايد به پالايش زبان و فرهنگ از جوك ها و توهين هاي نژادي بپردازند. به "بزرگان" كه اميدي نيست! منظورم از "بزرگ" هر موجودي است كه درسر سوداي "تفرقه بيانداز و حكومت كن" دارد (چه رئيس يك پژوهشكده باشد چه وزير امور خارجه انگليس و چه ...)

۳ نظر:

منجوق گفت...

البته اين گونه نيست كه هر كه وقت جلسات رسمي و شوراها را با گفتن جوك هاي قوميتي تلف مي كند در سر سوداي "تفرقه افكني و حكومت" دارد. اغلب اين همه هم سياست ندارند. بيشتر آنها اين كار را مي كنند تا ضعف هايشان را بپوشانند.

ساعت ها وقت با گفتن اين گونه جوك ها تلف مي كنندو آن گاه دايم شكايت مي كنند وقت پيدا نمي كنند تا به وظايف خود عمل كنند.
چند بار شنيده ايد كه گفته شده : "وقت نشد تا در شورا بررسي شود!" يا شورا به درازا كشيده شده و كسي كه بعد از شورا قرار ملاقات داشته ساعت ها معطل شده و از كار وزندگي خود بازمانده!

تاسف انگيز تر آن كه طولاني شدن جلسه شورا يا وقت نداشتن براي انجام وظايف را با چنان لحن افتخار آميز ي به زبان مي آورند كه انگار دليل بر مهم بودن ايشان است. تو گويي كه كسي كه به وظايف خود به درستي و به موقع عمل مي كند و يا جلسه شوراي او به موقع تمام مي شود تا به كار و قرار بعدي اش برسد آدم "كم اهميت تري" است!!

Matilda گفت...

منم دیگه نباید از اون لغتی که گفتید استفاده کنم..
مرسی

PANDA گفت...

یادش به خير!واقعا روزهای خوبی بود!
خيلی یکدل و یکرنگ بوديم!ولی الان وقتی پای صحبت جمعيتهای دانش آموزی می نشينم دنیای ديگری را برايم تصوير می کنند.