1) مرور گذشته ها امري پسنديده است كه باعث مي شود در آينده اشتباهات گذشته را تكرار نكنيم. اما نبش قبر گذشتگان براي دامن زدن به اختلافات قومي و يا فخر فروشي كاري است ناپسند و در عين حال خلاف عقل.
2) فرزند معنوي بزرگان تاريخ چون كوروش كبير يا ابو ريحان آنانند كه راه ايشان را ادامه مي دهند نه لزوما كساني كه ژن هاي آنان را حمل مي كنند و يا با همان زبان سخن مي گويند. در راه اين بزرگان نژادپرستي جايي نداشت. وقتي پاي علم به ميان مي آمد، ابوريحان جلوي هر قوميتي خاضع مي شد.
3) بايد باور داشت كه گذشته را نمي توان تغييرداد اما آينده در دستان ماست. آينده اي بدون درگيري هاي قومي زيباتر است. زندگي كوتاه تر از آن است كه با درگيري هاي قومي تلف شود. فرهنگي كه زيرفرهنگ هاي آن اجازه رشد و بالندگي مي يابند غني ترو جذاب تر است.
4) سمبل ها و داستان ها و افسانه هاي جديد و كهن براي جذب گردشگر و يا سرگرم ساختن كودكان و رشد خلاقيت هنرمندان مفيدند. اما نبايد آن قدر جدي گرفته شوند كه موجب اختلاف شوند.
5) جوك هاي قوميتي ضررهاي فراوان دارد: الف) از ميان رفتن اعتماد به نفس دانش آموزان و دانشجويان شهرستاني و در نتيجه افت آموزشي؛ (ب) اكراه اعضاي اقليت از بيان خواسته ها و مطرح كردن انتقادها به دليل ترس از مسخره شدن و تلنبار شدن اعتراضات به شكل عقده هاي جمعي؛ (ج) ايجاد كدورت.
6) بهترين راه مقابله با جوك قوميتي برخورد سرد و نخنديدن است نه مقابله به مثل.
7) علت رواج جوك هاي قوميتي در اين سرزمين، بيش از آن كه نژادپرستي يا بد طينتي باشد، كمبود تفريحات ديگر است. با گسترش عرضه موسيقي ، غذاها و ديگر جلوه هاي سنت و فرهنگ محلي و اقداماتي از اين دست ، جذابيت جوك هاي قوميتي از بين مي رود.
8) وبلاگستان مي تواند در ايجاد تفاهم بين زيرفرهنگ هاي گوناگون ايران موثر باشد. رسانه ملي واقعي ما همين وبلاگستان است. هر كدام از ما مي توانيم زير فرهنگ خود را در اين فضا معرفي كنيم. خوشبختانه وبلاگستان ايراني بسيار غني است (تقريبا به غناي زير فرهنگ هايش)!
9) در بخش نظرات يادداشت با عنوان "هويت در افسانه هاي سرزمين من" بحث مفصل تري در اين باره كرده ايم.
۲۶ نظر:
چه كورشي ، چه ژني ، چه كشكي، چه فرزندي؟ مگر ما به زبان كورش سخن مي گوييم؟ تركها كه معلوم است هيچ نسبتي با كورش ندارند ، زبان فارسي فعلي با زبان هخامنشي ها از زمين تا آسمان فرق مي كند. اگر قرار باشد گذشته ها را فراموش كنيم چرا دوباره بحث ژن و فرزند كورش بودن را مطرح مي كني جانم؟
اگر كورش پاي خود را از گليمش درازتر نمي كرد كه مادر بزرگ تركها (تومروس) حالش را نمي گرفت. جوك كوچكترين مساله مليتي و هويتي در ايران است. تركها دنبال حقوق بشري اساسي تري هستند و مي خواهند زبانشان رسمي باشد و در مدارس با بودجه دولت(كه از همه و نه فقط فارسها ماليات مي گيرد)، تدريس شود. ما هم با گذشته كاري نداريم و اصلي ترين مطالبه همين هست كه حتي طرفداران تراختور هم در ورزشگاهها از آن غافل نمي شوند.
سلام
من حدود 8 ماهه که وبلاگ تون را میخونم.با اینکه گاهی اختلاف نظر داریم همیشه ذوق و طبع لطیف و قوه تحلیل فرهنگی تون رو تحسین می کنم.مردیم از بس اساتید تک بعدی قالب زده دیدیم.وبعد البته من شخصا باطنز مليح مثل آنچه که در کارنامه "صبح جمعه با شما" ثبت است مخالفتی ندارم.
هنوز موی بچه مشهد! با لهجه شیرین مجید قصه های مجید زندگی می کنم. هنر آن است که کودکی و معصومیت یک نسل را بر پایه فرهنگ خودی بدون تحقیر و تمسخر یک لهجه به تصویر بکشی.و مقایسه شود با تجربه های پشین تصویری که لهجه اصفهانی کارکردی جز لودگی نداشته است.
خداوند قلوب این ملت را نزدیک بفرماید.
به یاور:
رقصی که می گویید در دوران قاجار رواج داشته کرشمه است که یک لغت ترکی است و یکی از انواع و اقسام رقص آذربایجانی است.
ثانیا این را هم بهتر است بدانید که فارسها رقص مستقلی ندارند و بیشتر بالا وپایین پردن و قر دادن کمر است که معلوم نیست می خواهند بندری برقصند یا عربی و یا کردی و ...! این در حالی است که رقص آذربایجانی قاونین و اسلوب خاص خود را دارد . زنان بیشتر دستهایشان را به طوری پیوسته، ظریف و آرام حرکت می دهند و آقایان دستهایشان را ثابت نگهداشته و با ریتم آهنگ پاهایشان را حرکت می دهند. و کلا رقصهای منطقه قفقاز و آذربایجان چنین قرابتی با همدیگر دارند.
تا جایی که من می دونم بیشتر آذری های ایران فارس هستند و فقط زبان ترکی دارند. از لحاظ قیافه شناسی هم به فارس ها بیشتر شبیه اند تا ترک ها یا ترکمن ها و جالب است که هر سال بر مزار بابک می روند!!! و حتا کلمه ی تبریز یک کلمه ی فارسی بوده تب+ریز!!! و حتی نام استان هم نامی پارسی ست! آذر+اباد+گان! البته ترک فارس افغان و ... بی معنی و بهتره به مساله نژادی خیلی پرداخته نشه. چون اصلا چیز مهمی نیست. به نظر من. و حتی مساله جک ها هم به نظر من تمسخر نیست.
مهدی عزیز
مدتی پیش داستانی به نام داستان سارا در همین وبلاگ منتشر کرده بودم.
داستان در مورد زندگی خانواده ای بود درتبریز در طوی یکصد سال گذشته:
http://physics.ipm.ac.ir/people/farzan/Copy%20of%20Sara1.pdf
در یکی از قسمت ها داستان در مورد ارمنی های تبریز بود که در شهر اقلیت محسوب می شدند اما اقلیتی محبوب محترم و موفق.
یکی از افتخارات من به عنوان یک تبریزی آن است که مردم شهر من به اقلیت ارمنی ساکن آن فرصت بالندگی دادند. اقلیت ارمنی و اکثریت مسلمان در کنار هم به صلح و صفا زندگی کرده اند. (بعد ها فهمیدم که افسانه اصلی کرم هم یک رمانس بین یک ارمنی و مسلمان تبریزی است)
بگذریم! در آن قسمت داستان من به زعم خود روی یکی از علت های بالندگی این اقلیت دست گذاشته بودم. قسمتی از داستان به این شرح است:
"عموما وقتي افراد از شهر و ديار خود مهاجرت مي كنند ودر جاي ديگري سكني مي گزينند و يا در جمعي قرار مي گيرند كه اقليت محسوب مي شوند در جواب تدافعي نسبت به رفتاربوميان آن محل يا اكثريت رفتاري پرخاشگرانه از خود نشان مي دهند. همچنين سعي مي كنند با بازنمايي ضعف ها و عيب هاي اكثريت يا بومي هاي محل تلخكامي ها و ضعف هاي خود را به فراموشي بسپرند. اين حركت تدافعي اكثريت را عليه اقليت كه در موضع ضعف هستند تحريك مي كند و موقعيت آنها را بيش از پيش تضعيف مي كند. اين رفتار حتي اگر موجب تحريك نشود بازهم براي تازه وارد يا گروه اقليت زيان آور است چرا كه وقت آنها را بي جهت مي گيرد و در توهمات بي اساس خود بزرگ بينانه گرفتار مي كند. اما كساني كه گوهرهاي ارزشمندي در وجود خود دارند در اين دام نمي افتند. دوستان ارمني سارا از اين دسته دوم بودند. هر كه در پي عيب جويي باشد عيب هاي زيادي پيدا مي كند. اين مادام ها هم قطعا با نگاه تيز بين خود عيب هاي زيادي در همشهري هاي جديد خود مي ديدند اما آنها را به روي خود نمي آوردند. شايد اين رفتار آنها يكي از نشانه هاي "بتر خانم" بودن بود كه مادر سارا به آن اشاره مي كرد. به جاي آن كه در پي عيب جويي باشند سعي مي كردند با تلاش و كوشش , با عقلانيت و با تدبير و بالاخره با كمك گرفتن از فرهنگ بسيار غني آبا و اجدادي در موطن جديد خود به دست آورند آن چه را كه جفاي روزگار از آنها گرفته بود. دوستي سارا براي آنها ارزشمند بود هم از نظر عاطفي و هم از نظر "شبكه سازي" در بين اعيان و متشخصين شهر. سارا به شدت متشرع بود و مادام ها كاملا ملاحظه معذوريت هاي شرعي او را مي كردند. مثلا هر بار كه برايش قهوه مي آوردند تاكيد مي كردند كه آسوده خاطر قهوه اش را صرف كند كه در فنجان قهوه جز قهوه چيز ديگري تا كنون سرو نشده. اندكي به سارا برمي خوردو مي گفت:"باور كنيد من فرق فنجان قهوه و گيلاس را مي دانم!" مادام ها به مردهاي خانه شان هم ياد داده بودند كه وقتي سارا خانه آنها مهمان است قبل از ورود به اتاق "ياالله" بگويند. خلاصه! با اين گونه ملاحظه كاري هاي كوچك و سخن گفتن سنجيده از هر دو سو دوستي اي عميق بين سارا و مادام ها شكل گرفت."
خیلی زیاد .از طرف دیگر تمام مملکت کردستان و آذربایجان نیست.نه به باستانگرایی افراطی ونه به قومیتگرایی بیمارگونه اعتقادی دارم.همانقدر که توهین به قومی مذموم است خودبزرگ بینی قومی نیز نکوهش شده.
همیشه مبهوت دستاورد های درخشان فرهنگی ملت م بوده ام
ما یک استادی تو خواجه نصیر داشتیم هر چی بهش می گفتند می گفت بارک الله بارک الله !:))
لازم نبود ترک بودنتون رو ثابت کنید!
از نوشته هاتون قابل فهمه!
ترک، ترکه دیگه!
حالا تبریزیش یه کم عاقل تر :)
بعدشم، برای چی اینقدر تلاش میکنید خودتون رو اثبات کنید؟معلومه خودتون هم یه جورایی حرف منو قبول دارید.
به عليرضا:
حرف شباهت و قيافه را نياوريد كه نوع بشر همگي دوپا دارند و نژادهاي مختلف هم به حد كافي با هم آميخته شده اند وگرنه يك اردبيلي به يك قفقازي و داغستاني و ارزرومي شبيه تر است تا يك كرماني و يا يك يزدي.
آذري ها ترك هستند نه فارس، چون زبانشان تركي است وهيچ دليل منطقي وجود ندارد كه دال بر تغيير زبان طي قرنها باشد. الان در عصر تكنولوژي و با وجود محروميت سيستميك تركها از تحصيل زبان مادري آنهم در طول هشتاد سال(يعني سه نسل!) زبان آذربايجاني ها تغيير پيدا نكرده شما مي گوييد با يك تاخت و تاز در عصر حجر زبان منطقه اي به وسعت آذربايجان دگرگون شده!
ضمنا كلمه آذربايجان ريشه تركي دارد: آذ+ار+باي+جان
آز: يكي از اقوام ترك(در مقابل اوزهاي اؤزبكستان)
ار : دلاور و مهتر
باي : منسوب به خدا/ بيك
جان: پسوند مكان در تركي
كه سر هم مي شود سرزمين دلاوران قوم آز
كلمه تبريز هم مفرس يا فارسي شده كلمه توبروس يا تومروس است . مثل كلمه ساري قايا يا آخماقايا كه در زمان رضاخان تبديل شد به سارقيه و احمقيه و نمونه هايش فراوان است
براي من زياد مهم نيست كه "تبريز" يك كلمه فارسيه يا تركي. چيزي كه براي من اهميت داره اينه كه در شعبه تبريز بنياد كودك الان 17 مدد جو هستند كه نياز به حمايت مالي دارند. هر 17 نفر آنها بسيار باهوشند و اگر خيري پيدا بشه و كفالت آنها را قبول كنه، مشكلات مالي آنها حل مي شه و مي تونند درس بخونن و براي خودشان آدم هاي موفقي بشن.
آدرس سايت بنياد كودك:
http://www.childf.com/
دو نفر از اونا هم يتيمند.
البته اين نظر من بود. قصد جسارت به زبانشناسان و علاقه مندان به زبانشناسي را نداشتم. زبانشناسي و ريشه يابي كلمات هم علمي است. فقط همان طوري كه گفتم اين گونه غور در گذشته نبايد دستمايه اي براي دامن زدن به اختلافات باشد.
احساس شما در مورد آن هفده نفر بسيار انساني است و شايسته احترام.
ولي براي من اين بسيار مهم تر است كه هر سال ميليونها كودك آذربايجاني شش ساله كه به خاطر سياستهاي مبتني بر آسيميلاسيون، هنگام ورود به مدارس بايد با زمان مادري خود خداحافظي كنند و اين دست كمي ندارد از يتيم شدن فرهنگي و هويتي!
ارسال یک نظر