۱۳۸۸ بهمن ۱۸, یکشنبه

هويت درافسانه هاي سرزمين من

وقتي من پنج شش ساله بودم پدر و مادرم هر دو شاغل بودند و من اغلب اوقات را در خانه با خانمي كه او را مشهدي مي خوانديم به سر مي بردم. مشهدي از روستاييان نزديك اهر بود. متاسفانه در جريان كشمكش ها و در گيري هايي كه بين روستاييان و عشاير منطقه در آن زمان وجود داشت، خانواده مشهدي همه دارايي هاي خود را ازدست دادند و در اوايل دهه پنجاه با دست خالي به تبريز آمدند. مشهدي ابتدا در خانه پدربزرگم كار مي كرد و بعد براي كار به خانه ما آمد. وقتي مشهدي از كار روزانه فارغ مي شد مرا صدا مي زد تا برايم قصه بگويد. دقايق قصه گويي هاي او از شيرين ترين لحظات زندگاني من تا به امروز است. اول از من مي پرسيد كه دوست دارم قصه نو بشنوم يا يكي از قصه هايي را كه قبلا گفته. گنجينه قصه هاي مشهدي تمامي نداشت! من در آن زمان با همان انديشه كودكانه خود تعجب مي كردم كه چرا از روي قصه هاي مشهدي كارتون نمي سازند! موضوعات كارتون ها در آن زمان خيلي تكراري و يكنواخت به نظرم مي آمدند. يك بار هم صداي قصه هاي مشهدي را ضبط كردم اما متاسفانه نوار آن را گم كرده ام. شيوه قصه گويي مشهدي هم عالمي داشت. ماهرانه عناصرمدرني را كه مي دانست من به آنان دلبسته ام وسط داستان هاي قديمي مي آورد. نتيجه هم خنده دار مي شد و هم شيرين!
بعضي وقت ها خيلي دلم براي او، قصه هايش و مهرباني هايش تنگ مي شود. گويا شهريار از دل من شعر معروف خود را سروده:
"خان ننه! هايان دا گالدين؟! اله باشيوا دُلانيم! نِجه من سَني ايتيرديم. دا سَنين تايين تاپلماز" (ترجمه: خان ننه! كجايي تو؟! الهي دورت بگردم! چه طور من تورو گم كردم. مثل تو ديگه پيدا نمي شه."



در قصه هاي مشهدي گرگ خاكستري جايي نداشت. قهرمان داستان هاي كودكي من اغلب دختران جوان بودند.


حال مي خواهم يكي از اين داستان ها را برايتان بازگو كنم. اين داستان محبوب ترين داستان من در كودكي بود:

روزي از روزها، شاهنشه جوان و خوش سيما سوار بر اسب سپيدش و در لباس مبدل، براي سركشي به قلمرو و خبر گرفتن از زندگاني مردمانش به يك روستاي دور افتاده مي رسد. شاهنشه، خسته از راه، به سمت چشمه مي رود تا عطش خود و اسبش را فرو نشاند. در كنار چشمه سه خواهر را مي بيند كه كوزه هاي خود را از آب پر كرده اند و مشغول صحبت هستند. زيبايي دخترها شاهنشه جوان را مجذوب مي كند. پشت درختي مي ايستد و به سخنانشان گوش فرا مي دهد. خواهر بزرگ تر مي گويد:" سني از ما گذشته. بياييد ببينيم هر كدام چه هنر و مهارتي داريم." دو خواهر ديگر موافقت مي كنند. دختر بزرگ مي گويد:"من مي توانم در پوست يك تخم مرغ غذايي بپزم كه تمام سربازان شاه از آن بخورند و سير شوند و باز هم باقي بماند." دختر وسطي دست در گيسوان پر پشت و بلند خود مي برد، تار مويي مي كند و در مقابل دو دختر ديگر مي گيرد و مي گويد:" من با اين تار مو فرشي مي توانم ببافم كه تمام سربازان شاه برآن بنشينند و باز هم گوشه اي خالي بماند." نوبت به دختر سوم مي رسد. دختر سوم مكثي از روي شرم و حيا مي كند و آن گاه، آرام ولي با اعتماد به نفس، مي گويد:"راستش را بخواهيد من هيچ كدام از اين هنرها را ندارم. اما در اين 15 بهار كه از عمرم گذشته، هر وقت مسئله اي پيش آمده با نيروي عقلم چاره اي انديشيده ام و از عهده حل مشكل بر آمده ام. در آينده نيز همين گونه به جنگ مشكلات خواهم رفت." جواب دختر جوان تر به دل شاهنشه جوان مي نشيند و با خود فكر مي كند ملكه اي كه به دنبالش مي گشتم، همين دختر است. شاه جوان و دختر روستايي با هم عقد ازدواج مي بندند و آن گاه به سوي قصر شاه حركت مي كنند. از هفت دريا و هفت كوه و هفت دشت گذر مي كنند تا به قصر شاه مي رسند. اين سفر طولاني در نظر تازه عروس قصه ما هفت لحظه بيشتر طول نمي كشد. در قصر شاه، هفت شب و هفت روز جشن مي گيرند. پس از اين جشن ها پيكي به شاه خبر مي آورد كه شاه همسايه به قلمرو او حمله كرده. شاه ساز و برگ مي كند و هفت سال به پيكار مي رود. در اين هفت سال قهرمان داستان ما در قصر تنها ي تنها مي ماند. در اين هفت سال اتفاقات زيادي مي افتد اما هر بار قهرمان داستان ما همان گونه كه در اول داستان گفته بود با نيروي عقل خويش چاره اي مي انديشد و موفق مي شود مشكلات را پشت سر بگذراند. در پايان هفت سال پادشاه پيروز به خانه بر مي گردد و ساليان سال به خوبي و خوشي با همسرش زندگي مي كند.


من با شنيدن داستان هايي از اين دست بزرگ شده ام. قهرمان داستان هاي كودكي من براي تعريف هويت خويش نه در دامان گرگ خاكستري مي آويخت، نه "به استخوان هاي پوسيده پدران" نيازي داشت. قهرمان داستان هاي كودكي من روي به آينده داشت. قهرمان داستان كودكي هاي من بر عكس خواهرانش دست به دامان لاف هاي دروغ نمي شد. آن قدر اعتماد به نفس داشت كه نيازي به دروغ گويي نمي ديد.
دخترك پانزده ساله افسانه هاي سرزمين من، هويت خود را نه با زيبايي خويش تعريف مي كرد نه با موقعيت همسرش. مبنا و منشا هويت او "عقل گرايي" او بود. با همين "عقلش" مشكلات را حل مي كردو پيش مي رفت.

ما نيز براي تعريف هويت خويش نيازي به افسانه هاي نامانوس و وارداتي وبيگانه با فرهنگ خويش نداريم. تحفه همسايه پيشكش خودش! جاي جاي سرزمين من، افسانه هاي كهن زيبايي دارد كه جمله به جمله آنها سرشار از حكمت هستند.

مشكلات فراوانند! نيك آگاهم! اما ما كمتر از دختركان پانزده ساله افسانه هاي سرزمينمان نيستيم! ما نيز مشكلاتمان را به دست خود و با كمك از عقل خود، يكي يكي حل مي كنيم. نيازي به دلسوزي ديگري نيست!


۴۶ نظر:

Yāvar گفت...

این بحران هویتی جوانان و توسل به ریشه‌های دور زبانی و مذهبی (بجای پیوندهای نزدیک محلی و منطقه‌ای) چیز جدیدی نیست و سالهاست که سرمایهٔ فرصت‌طلبان سیاسی شده است. نوع مذهبی‌اش کمی قدیمی‌تر است (گرچه هنوز هم در جامعه پررنگ است) و ثمره‌اش را در این ۳۱ سال دیده‌ایم. نوع مذهبی این هویت‌طلبی انتزاعی باعث می‌شود که مثلاً یک شیعهٔ زابلی خود را به شیعیان لبنان نزدیکتر ببیند، تا به همسایگان سنّی بلوچ. اما نوع زبانی این هویت‌طلبی انتزاعی به نظر می‌رسد در سالهای اخیر شدت گرفته است و باعث شده است که مثلاً برخی از جوانان ترک تبریزی یا ارومیه‌ای خود را به قرقیزها و ازبک‌ها نزدیکتر ببینند، تا به همسایگان کرد یا فارسی‌زبان. نوع شدید این هویت‌طلبی انتزاعی هم به دنبال تاریخ‌سازی است (مثل کتاب‌های زهتابی)، هم به دنبال ساختن افسانه‌های تقلبی (و قالب‌کردن‌شان بجای افسانه‌های قدیمی محلی). مثلاً اینها غیر از توهین به اقوام دیگر، به همشهری‌های هم‌زبان خود هم، اگر آنان را هم‌نظر خود نبینند، توهین می‌کنند و آنان را مانقورت می‌نامند. در توضیحش هم می‌گویند که این لفظ مانقورت برگفته از افسانه‌های قدیمی محلی در آذربایجان است و می‌خواهند که داستانی را از چنگیز آیتماتوف (نویسندهٔ معاصر قرقیز) بجای افسانه‌های قدیمی آذربایجان به دیگران و به فرزندان خود قالب کنند.

منجوق گفت...

من هميشه فكر مي كردم چه طور با اين كه تخت جمشيد به شيراز خيلي نزديك است در اشعار حافظ به آن اشاره اي نشده در صورتي كه به كرات از سليمان و حشمت او ياد شده. شما شعري از حافظ سراغ داريد كه در آن از داريوش و كوروش اسم برده شده است؟! nv صورتي كه از شاهان اساطيري و همچنين شاهان ساساني زياد نام برده شده.

از اسكندر در اشعار سعدي و حافظ بارها نام برده شده اما شعري از آنان به ياد نمي آورم كه يادي از داريوش باشد.
اگر شما به ياد مي اوريد به من هم يادآوري كنيد.



از قرار معلوم تا قرن ها هخامنشيان از يادها رفته بودند. يهوديان ايراني به ياد ملكه يهودي نسب هخامنشي جشن بر پا مي كنند. نمي دانم آيا اين نيز يك رسم دوباره كشف شده است يا واقعا در اين دوهزار و چند صد سال به طور پيوسته جريان داشته.


حدود صد سال پيش كاوشگران غربي هخامنشيان را به ايرانيان باز شناساندند. بر روي آن تبليغ شد، سرمايه گذاري شد و الان براي بسياري ايرانيان داريوش و كوروش را جزو جدايي ناپذير فرهنگ و هويت خود مي دانند.
در اين ميان برخي از فارس ها افراط مي كنند و مي گويندكه ما فرزندان داريوشيم و اله وبله. مرتب از قدرت و پيشرفتگي آن زمان ياد مي كنند (گاهي به افراط). از آنها سئوال مي شود حال كه پدرانتان اين همه مهم و پيشرفته بودند چرا اكنون يك كشور جهان سومي با هزاران مشكل هستيد. در جواب تقصيرات به گردن ديگران مي اندازند. به خصوص اقوام ديگر ايراني را نشانه مي گيرند. برخي از حركت هاي افراطي كه در شهرهاي ترك نشين مي بينيم واكنشي است عليه اين گونه اظهارات و البته عليه جوك هاي سخيف قوميتي كه من به شدت با آنها مخالفم
(چه درباره ترك باشد چه رشتي چه اصفهاني و چه ...).

منجوق گفت...

كوروش مرد بزرگي بود! من نمي دانم نَسَبم به او مي رسد يا نه! اصلا مهم هم نيست. نكته مهم آن است كه بايد از شيوه او آموخت.
يكي از دلايل قدرت و حشمت كوروش و دليل آن كه بعد از اين همه قرن باز مورد احترام است همان به رسميت شناختن حقوق و احترام به مذاهب اقوام تحت سلطه اش بود.
كتيبه بيستون به سه خط رايج در امپراطوري هخامنشي آن زمان نوشته شده


هر كه به اين ارزش ها پايبند باشد فرزند معنوي آن مرد بزرگ است حال مي خواهد فارس باشد يا ترك يا كرد يا بلوچ با گيلك يا .... يا بلژيكي يا مكزيكي يا....

منجوق گفت...

دعوايي كه مليت هاي مختلف اين روزها بر سر ابن سينا مي كنند هم همين قدر بي معني است. ابن سينا متعلق به كشور ي است كه راه او در آن پررهرو تر است.

ناشناس گفت...

سرود اي ايران جديد:

"...بر حال خويشتن انديشه كن/راهي نوين را پيشه كن/ در راه نو آزادگي را مبر از ميان/ويرانه كن ريشه بربران/آزادي بهتر ز گوهر است/ كي درتو انسان برابر است/ خود برتر از ديگران مبين/خاكت مثل خاك ديگر است/ ...."

سایه گفت...

آیینه سکندر جام می است بنگر/تا بر تو عرضه دارد احوال ملک دارا

البته منظور از دارا، به قول خودشون دارای اصغر یا همون داریوش سوم خودمونه. مردم هخامنشیان رو به این اسم نمیشناختند بلکه اونها رو در ادامه کیانیان میدونستند. این نظر که هخامنشیان فراموش شدند، درست نیست و من نمیدونم از کجا این قدر رایج شده. اشکانیان در مقابل رومیها ادعای مرزهای داریوش رو داشتند و ساسانیان هم خودشون رو از نسل اونا میدونستند. تواریخ دوران اسلامی هم چند شاه هخامنشی رو در ادامه کیانیان ذکر میکنند که یکیشون دارای بزرگ یا همون داریوش بزرگه. اتفاقا تلفظ اونها از اسم داریوش درست تر و محلیتره

منجوق گفت...

بسیار خوب! "دارا" همان "داریوش" است و
"هخامنشیان" همان "ادامه کیانیان".

منجوق گفت...

ویکی پدیا هم حرف سایه را تایید می کند:
http://fa.wikipedia.org/wiki/%DA%A9%DB%8C%D8%A7%D9%86%DB%8C%D8%A7%D9%86

منجوق گفت...

در مقاله زیر داستان بازخوانی خط میخی باستانی ایران آمده است:

http://en.wikipedia.org/wiki/Cuneiform_script

سایه گفت...

سلام. البته من با ادامه نظرات شما در مورد خود را فرزند کوروش و داریوش دانستن و نژاد آریایی و این قبیل سرگرمی ها که با اوج شرق شناسی و حمات رژیم پهلوی به وجود آمد کاملا موافقم. حرفم فقط این بود که احتمالا تا دوران حافط هم ایرانیها خاطره بسیار مبهمی از گذشته های خیلی دورشان داشته اند و میدانسته اند ایران زمانی ملک دارا بوده است و به حال و روز ملک دارا اسف میخورده اند.

Unknown گفت...

You are just wonderful. I am really sorry not to be able to work with you.

سر به هوا گفت...

سلام منجوق جان. اینها همان داستانهایی است که صمد در مجموعه افسانه‌های آذربایجان گرد آورده است. تا جایی که من یادم است دو تا خواهر دیگر هم لاف دروغ نمی زدند، یکیشان توی پوست تخم مرغ یک چوب کبریت می گذارد و آن یکی هم یادم نیست که چی کار می کند،‌اما همین ترفندها باعث پیروزی شاه جوان در مقابل دشمن می شود. اما موافقم که در افسانه های کودکی همه مظاهر زندگی واقعی وجود داشت، ملای هوس باز، زن خیانت کار، قوطی بگیر و بنشان، حرامی، دختران انار که لباس تنشان نبود، فر شته هایی که با آدمها وصلت می کردند، آدمهایی که شیر خام خورده بودند و بی وفا بودند... اما همیشه حقیقت و راستی بود که پیروز می شد و آخر همه قصه ها سیز ساق من سلامت بود

منجوق گفت...

مي خواهم از ديد يك طرفدار محيط زيست در باره گرگ خاكستري واقعي چند كلمه بگويم. گرگ خاكستري ايراني نسبتا كوچك است و وزن آن به بيش از 30 كيلوگرم نمي رسد. وجود اين حيوان براي محيط زيست و سلامت گونه هاي ديگر لازم است چرا كه حيوانات بيمار گله را شكار مي كند و مانع از انتشار بيماري به ديگر اعضاي گله مي شود.

به علت بي اطلاعي روستاييان نسل گرگ خاكستري ايراني در حال منقرض شدن است.
فعالان محيط زيست بر آنند كه با بالا بردن آگاهي مردم محلي و روستاييان و انديشيدن تمهيدات لازم جلوي انقراض نسل گرگ خاكستري ايراني را بگيرند.
براي اطلاعات بيشتر رجوع كنيد به:
http://www.ardalan.id.ir/forum/post-128.html

منجوق گفت...

نظر خود را در مورد "گرگ خاكستري واقعي" گفتم. حال مي خواهم نظر خود را درباره "گرگ خاكستري افسانه اي" بگويم. من اين افسانه را تازه شنيده ام. از آن هم خوشم نيامد! حتي به عنوان يك افسانه! عناصر آن و حال و هواي آن با فرهنگي كه من در آن بزرگ شده ام بيگانه بود. آن قدر هم مدرن و پيشرو نبود كه برايم جذاب باشد.
دردي از دردهايم را هم حل نمي كرد.
با بازبيني افسانه هايي كه مادر بزرگ ها و دايه هايمان برايمان گفته اند و روايت دوباره آنها در قالب مدرن و انديشه هاي امروزين ما بيشتر چيز ياد مي گيريم تا از افسانه نامانوس گرگ خاكستري.

"گرگ خاكستري" نمي تواند مبنايي براي تعريف و باز تعريف هويت من باشد. اما آن دخترك عقل گرا در داستاني كه نقل كردم چنين پتانسيلي را دارد.

از قضا "عقل" حكم مي كند كه براي توسعه پايدار بايد "محيط زيست" را حفظ كرد. "گرگ خاكستري واقعي" هم يكي از جانوراني است كه در كنار ساير جانوران براي سلامت محيط زيست لازم است! حال به مانند همان دختر عقل گرا بايد روشي عاقلانه براي حفاظت از جانداران محيط زيست از جمله گرگ پيدا كرد.

اين انسان عقل گراست كه از حيوانات حفاظت مي كند نه بر عكس!!

منجوق گفت...

باز خواني داستان ها و افسانه هاي نيمه فراموش شده از گذشته هاي بسيار دور علي الاصول يك كار آكادميك است و چون هر كار آكادميكي ارزش خود را دارد. گمان نمي كنم هيچ انسان متمدني و دانش دوستي با اين كار مخالف باشد.

سئوال اين است: وقتي افسانه اي در بين جامعه به سرعت رواج پيدا مي كند و عده اي آن را مبناي باز تعريف هويت خود مي كنند چه بايد كرد؟

منجوق گفت...

ببينيد اگر مردم جامعه اي آگاه باشند و افق هاي ديد وسيع داشته از اين كالا هم مانند بسياري كالاهاي ديگر استفاده مي برند. بديهي ترين استفاده اي كه از اين گونه كالاها مي توان برد "جذب توريست" است. گردشگران خريدار سمبل ها و افسانه ها هستند. هر چه تعداد افسانه ها و سمبل ها بيشتر باشد و در بسته شيك و مردم پسند تري ارائه شده باشند، خريدار بيشتري خواهند داشت! افسانه ها و سمبل ها از گذشته هاي دور و نزديك كمك خواهند كرد كه براي مردم محل شغل ايجاد شود. هر چه شغل بيشتر شود بيكاري كم مي شود و بزهكاري و ناملايمات اجتماعي به دنبال آن كم مي شود. حضور گردشگران (آن هم گردشگران طالب فرهنگ) باعث بالا تر رفتن سطح ديد و فرهنگ مردم محل مي شود و در نتيجه يك گام به سوي جامعه ايده آل نزديك تر مي شويم.

منجوق گفت...

از طرف ديگر اگر مردم محل نا آگاه باشند و افق هاي ديدشان محدود و تنگ باشد از اين كالا هم جز اثرات منفي چيزي عايد نمي شود جز درد سر و بدبختي. چند افسانه تازه كشف شده را مستمسكي قرار مي دهند براي فخر فروشي به ديگران و غوطه خوردن در توهم خود برتر بيني. ضرر و زيان اين خود برتر بيني گربانگير خود اين قوم مي شود و آنان را عقب نگه مي دارد. بعد از اندكي از درون مي پوسند و فرو مي ريزند.

منجوق گفت...

آن چه كه در بالا گفتم كلي گويي بود! حال به مورد خاص شهر خود مي رسم. بسيارند كساني كه از برخي اتفاقات، به خصوص اتفاقات 12تا 13 سال گذشته گله مندند. چند روزي بعد از 18 تير مردم تبريز در حمايت از دانشجويان دانشگاه تهران اعتراضاتي كردند و هزينه هاي سنگين هم پرداختند اما آن چنان كه بايد از تلاش هاي آنان قدر داني نشدو كوشش آنان توسط تهران نشينان به رسميت شناخته نشد. مردم تبريز گله مند شدند.


مردم تبريز از عملكرد صدا و سيما گله مندند. با اين كه در فيلم هاي فيلم سازهاي نامي و برجسته ايران، چه ترك و چه فارس، مانند رخشان بني اعتماد، مجيد مجيدي و ... شخصيت هاي ترك نقش هاي مثبت و درخور احترامي دارند در خيلي از سريال هاي صدا و سيما شخصيت ترك داستان به مسخره گرفته مي شود. مردم تبريز از جوك هاي سخيفي كه در مورد تركان گفته مي شود بسيار دل آزرده هستند. متاسفانه اين را مورد توجه قرار نمي دهند كه فارس ها خود به ندرت جوك تركي مي گويند. معمولا آن كه آغاز كننده بساط جوك تركي است ترك هاي مقيم تهران هستند! ماجراي كاريكاتور روزنامه ايران در سال 85 واقعا مردم تبريز وديگر شهرهاي آذربايجان را عصباني كرد.

اينها واقعيت هايي هستند كه انكار آنها نه تنها دردي را دوا نمي كند بلكه بر درد ها مي افزايد.

در اين ميان برخي كه در اقليت مطلق اند احساسات تندروانه تري دارند.
اما اكثريت مردم آذربايجان با وجود گله مندي "عاقل تر" از آنند كه بخواهند راه به سوي تندروي بروند
چرا كه مي دانند اين به صلاح خود و آينده فرزندانشان نيست. عكس العمل مناسب در مقابل جوك هاي سخيف "نخنديدن" است و بس!

آن چه به صلاح است تلاش براي تقويت اقتصاد محلي است و كار فرهنگي. مردم تبريز آگاه تر از آنند كه ندانند بي ثباتي مانع از رونق اقتصادي مي شود.
در اين راه گام به گام پيش مي روند.

سیدمهدی سجادی گفت...

سلام!
البته نمیدانم چقدر مربوط است به بحث ولی می گویم!
متاسفانه باستان گرایی افراطی در تاریخ نویسی سده اخیر حضور شدید داره و تاسف بیشتر اینه که این موضوع به شکل کشمکش بین «ایران پیش از اسلام» و «ایران پس از اسلام» ظهور کرده و هر دو طرف هم کاملا در صدد هستند که با حذف یک تاریخ خودشون رو توضیح بدن!
فقط افراد دانشمندی مثل دکتر زرین کوب شهامت داشتند که این را به زبان بیاورند.(برای نمونه دکتر زرینکوب بعد از کتاب دو قرن سکوت معترف به این جریان باستان گرایی شدند!)
امروزه هم در بخشی از تاریخ باستان ما تردیدهای جدی به وجود اومده و حتی در هنگام ورود به اسلام هم سوال های بی جوابی مونده که متاسفانه به جای جوابدهی منطقی مجلس دعوا برپا شده!
امیدوارم این موضوع هر چه سریع تر رفع بشه!

سیدمهدی سجادی گفت...

برای نمونه دعوت میکنم خواندن کتاب های:
1-ناصر پورپیرار، دوازده قرن سکوت از مجموعه تاملی در بنیان تاریخ ایران.
2-مهدي محسنيان راد،ایران در چهار کهکشان ارتباطی، انتشارات سروش، 1384.
به عنوان دو نمونه تقریبا افراطی در دو کران!

منجوق گفت...

چند ماه پیش دکتر محسنیان راد در سری برنامه های تلویزیون که مجری و تهیه کننده آن دکتر میر فخرایی بود در مورد مفاد کتابشان توضیح می دادند. برنامه ها بسیار جالب بودند و من با علاقه تمام برنامه را دنبال می کردم. حتی در همین وبلاگ از آن برنامه تعریف کرده بودم.
http://monjoogh.blogspot.com/2009/09/blog-post_09.html
اما یک ایراد اساسی به حرف های دکتر محسنیان راد وارد بود. ابتدا طی چند برنامه دکتر محسنیان راد از عظمت تمدن ایران در سال های پیش از حمله مغول گفت. در این برنامه ها همه صحبت از بزرگی و عظمت و درخشانی فرهنگ و تمدن بود. سخنی از کاستی ها و گمراهی ها و خشونت ها نبود. آن گاه در چند برنامه از ضرباتی که حمله مغول و پیش از آن سلطه ترکان سلجوقی به ایران وارد آورد گفت. بعد نشست و اوضاع نابسامان کنونی را بر گردن وقایع هفتصد هشتصد سال قبل انداخت. حتی دکتر محسنیان راد برخورد نیمه بی ادبانه و جواب سلام ندادن کارمند بانک را بر گردن ترکان سلجوقی انداخت! بی آن که اشاره ای بکند لابد در آمد این کارمند کفاف مخارجش را نمی دهد و برای همین بدعنق شده!
وقتی بینندگان متقاعد شدند کار کار چنگیز خان مغول و ترکان سلجوقی است و هر مصیبتی که ما حالا می کشیم ریشه در آمیزش قوم برتر ایرانی در چند هفتصد سال پیش با اقوام مهاجم آن زمان دارد شروع کرد به نقل بلایایی که شاهان ادوار مختلف بر سر شاعران زمان خویش آوردند.
خوشمزه تر آن که شرح بلایا از زمان ترکان سلجوقی شروع نشد! شرح بلایا از زمان سامانیان یعنی صدها سال قبل از ترکان سلجوقی شروع شد! رودکی خیلی پیش از حمله مغول به دست شاهان همین سرزمین شکنجه شده بودو بینایی خود را از دست داده بود.

منجوق گفت...

حمله مغول ضربات جبران ناپذیری به ایران وارد آورد. در این موضوع شکی نیست. اما ای کاش تحلیل گران تاریخی ما به جای آن که همه مشکلات فعلی را بر گردن چنگیز بیاندازند و با این کار مشکلی بر مشکلات بیافزایند، از این موضوع درسی می گرفتند و آن را به مردم یاد می دادند.
در این صورت وضع کنونی ما بسیار بهتر از می بودکه اکنون هست!
درس ها فراوانند.
حتما می دانید که بهانه حمله چنگیز به ایران گروگانگیری سفیرانش به دست ایرانیان بود. چنگیز نیرو و قدرت داشت و به ازای قتل چند نفر سفیرش تمام ایران را به خاک و خون کشید.
شاه وقت باید عاقل می بود و برای مصلحت مملکتش هم که شده بهانه دست او نمی داد.

منجوق گفت...

دو تا جوك مي گم تا هم فضا عوض بشه و هم زمينه براي نكته اي كه در نظر بعدي مي خواهم بگويم آماده بشه.

جوك اول:
يه روز به يه آقايي مي گن هر آرزويي داري بگو تا بر آورده بشه اما شرطش اونه كه دو برابر اون به همسايه ات مي رسه. آقاهه كه عمري حسادت همسايه را كرده بود مي گه "يه چشم منو كور كنيد، تا هر دو چشم همسايه كور بشه."

جوك دوم: يك چوپان فقير و مريض در گوشه يك كوير بي آب و علف زندگي مي كرد. به او مي گن چيزي بخواه تا بر آورده كنيم. چوپان به جاي اين كه بخواد كه سبزه زار سبز تر بشه و يا باران بياد و چاه آب پر بشه. آرزو مي كنه كه بزهاي چوپان فقير و بيچاره اي كه بز هاش از همان چراگاه و چاه تغذيه مي كردند بميرند.

اين جوك ها بيشتر تلخ بودند تا خنده دار. اما متاسفانه برخي اوقات مطالبات ما هم در همين رديف هستند. خودمان را هم خيلي محق مي دونيم!

منجوق گفت...

چند روز پيش مطالعه مي كردم تا بدانم از نظر يك غربي يك جامعه بايد چه خصوصيات فرهنگي و اجتماعي داشته باشه تا دموكراسي به معني مدرن آن در اين كشور جا بيافتد. مي شه بحث كرد كه دموكراسي دقيقا يعني چه و آيا رسيدن به دموكراسي به معناي غربي آن براي جامعه اي مانند ايران مفيد هست يا نه بحث كرد. من فعلا نمي خواهم وارد اين بحث بشم. مسئله خيلي پيچيده تر از آنه كه در يك كامنت بشه آن را جمع و جور كرد. اما جالبه كه جواب مقاله را بدونيد. نويسنده مقاله از چند فاكتور نام برده بود:

1) داشتن يك طبقه متوسط غني - در كشوري كه اكثر مردم آن زير خط فقر زندگي ميكنند دموكراسي به معناي غربي پا نمي گيرد. در اين موردنسبتا زياد صحبت شده.
) سواد عمومي بالا
(اين مورد هم جديد و نا آشنا نيست)
3) مورد سوم اين بود: باور به اين كه پيشرفت اقتصادي و اجتماعي يك گروه در جامعه يا كشور نه تنها باعث زوال و پسرفت گروه ديگر نمي شه بلكه باعث پيشرفت همه با هم مي شه.


اين مورد سوم در جامعه ايران كمتر مورد بحث قرار گرفته. كمتر متفكر ما در اين مورد نوشته. در بين مردم كوچه وبازار هم كه كاملا عكس اين طرز فكر رايجه. متاسفانه متفكران و نويسندگان ما كه گرايش چپي داشتند طي پنجاه سال گذشته به اين طرز فكر دامن زده اند.

وقتي به مطالبات اقوام و شهرستان ها مي نگريم مي بينيم بيشتر از آن كه نياز ها ي خود را برشمارند شكايت از آن دارند كه چرا به مشكلات فلان شهر بيشتر رسيدگي مي شود.

منجوق گفت...

فرض كنيد مدير يك مجموعه هستيد. دو نفر از كارمندان شما به اتاقتان مي آيند تا مطالبات خود را به گوش شما برسانند.

اولي مي آيد و با لحني متوقع و حق به جانب شكايت مي كند كه چرا به فلان كارمند بهمان امكانات را داده ايد و به او نداده ايد. وقتي برخورد سرد شما را مي بيند شروع مي كند به "زير آب" آن شخص را زدن.


دومي مي آيد و كاري به بقيه همكاران ندارد. طرح خود را براي شما تشريح مي كند. آن گاه كاغذي از جيب خود بيرون مي آورد و امكانات لازم براي اجراي طرح را بر مي شمرد.


شما به عنوان يك مدير به مطالبات كدام يك ترتيب اثر مي دهيد؟!

منجوق گفت...

در مطالباتي كه مردم شهرهاي مختلف مطرح مي كنند نام اصفهان زياد مي آيد! اما معمولا يك نكته مغفول مي ماند. مردم اصفهان براي آن چه كه به دست آورده اند زحمت بيشتري كشيده اند.

ببينيد. همين پژوهشكده ما يك سري امكانات محدود دارد كه با طيب خاطر آن را در طبق اخلاص گذارده چه براي تهراني ها و چه براي شهرستاني ها. به عنوان مثال، چندي است شاهين روز هاي پنجشنبه ساعت 8 صبح در س سياهچاله مي دهد. همان طوري كه گفتم امكانات در اختيار ما (منظور از "ما" اعضاي هيات علمي پژوهشكده فيزيك است يعني دكتر عسكري، دكتر عليشاهيها، دكتر فيروز جاهي شاهين ومن) واقعا محدود است. از همين امكانات محدود هم حداكثر استفاده را مي كنيم. بلافاصله پس از جلسه شاهين سميناري ديگر در آن اتاق سمينار غير استاندارد برگزار مي شود. در نتيجه نمي توانستيم زمان كلاس را تغيير دهيم. كلاس هم كه مانند كلاس هاي ديگري كه ما چند نفر برگزار مي كنيم "صلواتي" است. حق التدريسي به استاد پرداخت نمي شود. الغرض! بچه هاي اصفهان شب با قطار مي آيند و در كلاس شاهين شركت مي كنند و بر مي گردند.

مشت نمونه خروار است! اين گونه زحمت مي كشند كه از امكانات موجود بهره بيشتري مي گيرند.

طبعا حضور آنها با عث مي شود عده بيشتري را بشناسند و بهتر networkingكنند و در آينده بيشتر امكانات به دست آوردند.
از شهرهاي ديگر هم اگر اين قدر زحمت مي كشيدند بهره بيشتري مي بردند.

منجوق گفت...

معمولا اظهار توقعات بيجا باعث مي شود كه فرد به توقعات به جا هم نرسد.

معمولا سر آدم متوقع بي كلاه مي ماند.
آدم هوشمند و زرنگ مي فهمد تا چه اندازه توقعاتش به جا ست و تا چه اندازه زياده خواهي است. مطالبات خود را متناسب با شرايط تنظيم مي كند.

در مورد دانشجو ها و ويزيتور هاي خودمان من اين را تجربه كرده ام.

منجوق گفت...

ممكن است دلگير و گله مند باشيم. اما قهر كردن راه چاره نيست. به خصوص اين زمان وقت قهر كردن نيست. زمان زمان هوشياري است. فرصت ها مي آيند و مي گذرند. اگر "قهر" باشيم فرصت ها را از دست مي دهيم و به خواسته هايمان نمي رسيم.

استفاده از فرصت ها هوشياري كامل مي طلبد نه فرياد هاي اعتراض.

مي گويند "دفعه هاي پيش ما زحمتش را كشيديم ديگران ميوه هايش را چيدند".
نمي توان گفت كه اين ادعا صد در صد درست است يا غلط. موضوع پيچيده تر از آن است كه در دو جمله بتوان آن را خلاصه كرد.
بر فرض كه درست باشد، اين بار به جاي قهر، هشيار باشيد تا چنين اتفاقي تكرار نشود.

كسي كه قهر مي كنه معمولا عقب مي مونه!

سیدمهدی سجادی گفت...

سلام!
حال که بحث کلاس سیاهچهاله شد من جا دارد از این ایده فداکارانه دکتر شیخ جباری و دکتر فرزان(که مطمئنا همین روحیه موجب جدی نگرفتن خیلی از سختی ها و مشکلات میشه!)تشکر کنم!
من با این که دانشجوی کارشناسی هستم و وقتی وارد کلاس میشم جای پسر بعضی محسوب میشم(!) ولی جو علمی بسیار مناسبی که در کلاس وجود داره(و آزمندی علمی که موجب نشاط یک فضای علمیه) برای من بسیار آموزنده است!
شاید مطالب خود سیاهچاله ها برای من در درجه دوم قرار گرفته، بیشتر در حال آموختن منش علمی هستم تا فیزیک!
از دکتر شیخ جباری واقعا سپاسگزارم که این فرصتو در اختیارم قرار دادن!

سیدمهدی سجادی گفت...

اپراتور توقع آدما از اون اپراتورهاست که اگر مقدار چشمداشتیش خیلی زیاد بشه ترجیح با اونه اون اپراتور حذف بشه تا همگرایی سامانه رو مختل نکنه!

منجوق گفت...

در هر کلاسی همان قدر که معلم مهمه نشاط علمی دانشجو ها هم مهمه. ممنون از این که با جدیت شرکت می کنید

منجوق گفت...

فرهنگ تبريز يك خصوصيت بارز داره كه مي بينم در تحليل هايي كه اين روزها در مورد اين شهر مي شه و در مقالاتي كه در اين مورد مردم اين شهر نوشته مي شه (كه تعدادشون هم كم نيست) مورد غفلت قرار مي گيره. اين خصوصيت آينده نگري و حسابگري سفت و سخته. بخش عمده فرهنگ اين شهر را روي بازار عريض و طويلش چرخيده و مي چرخه. بازار تبريز هم روي حسابگري و آينده گري اين چند صد سال را دوام آورده.


حتي اون جوان تبريزي هم كه شعارهاي تند و دوآتشه مي ده، يك رگ "حسابگر بازاري" داره. اگر طرف مقابل از در "لاف زدن" و "رجز خواندن" بر بياد او هم از در لاف زدن و رجز خواندن در مي آد (آن هم با صداي بلند تر). اما اگر از در "مذاكره" و "معامله" وارد بشه، رگ بازاري و حسابگر او هم به او مي گه تا براي نفع دراز مدت شهرش هم كه شده بشينه پاي مذاكره.



پير هاي مجربش هم همينند! با اين تفاوت كه خود ابتكار عمل را در دست مي گيرند. بر عكس جوانان خام رفتار واكنشي نشان نمي دهند. خود قدم اول را براساس حسابگري و آينده نگري مفرط خود بر مي دارند.

Yāvar گفت...

کامنت مهدی سجادی مرا کنجکاو کرد که ببینم محسنیان راد چه می‌گوید و این ویدئو را یافتم:
http://irannegah.com/Video.aspx?id=1413
تعجب کردم که مهدی او را همردهٔ پورپیرار (در جهت مخالف) قلمداد کرده است. تا جایی که از این ویدئو معلوم می‌شود، محسنیان راد بر خلاف پورپیرار ادعای تاریخ‌نویسی ندارد و ادعایی برای زیر و رو کردن نگاه تاریخی آکادمیک ندارد (بر خلاف پورپیرار که نگاه رایج دانشگاهیان تاریخ‌نویس را تماماً حاصل توطئهٔ یهودیان می‌داند و حاصل کارش یکی ازافراطی‌ترین و مضحک‌ترین شکلهای نظریهٔ توطئه است). کل بحث محسنیان هم دربارهٔ تحقیق بر روی نمونه‌های ادبیات قدیم ایران برای مطالعهٔ روند تحولات ارتباطات در فرهنگ ایرانی است. ظاهراً اصطلاح «چهار کهکشان ارتباطی» مهدی را به اشتباه انداخته است و او فکر کرده است که این نشانی از ناسیونالیسم افراطی است، در حالیکه صحبت محسنیان راد اصلاً ربطی به این چیزها ندارد و دربارهٔ چهار مرحلهٔ عمدهٔ ارتباطی (با توجه به نظریات مک‌لوهان) است: کهکشان شفاهی، کهکشان کوتنبرگ، کهکشان مارکونی و دورهٔ پس از آن (دورهٔ اینترنت).

سیدمهدی سجادی گفت...

یاور جان سلام!
سپاسگزارم که پیگیری کردی بحثو!
البته من نمیدونم شما کتاب رو خوندی یا خیر چون اعتراض هایی از سنخ اعتراض من به این کتاب وارد شده مثل بحث های آقای سلیمی نمین در مورد کتاب!
اما درسته که دکتر محسنیان راد هرگز ادعای تاریخ نویسی نداره و اساسا یک متخصص علوم ارتباطات هستند اما وقتی شما سیری از تاریخ که نادرست هست(یا لااقل نسبت بهش شک وجود داره)رو به عنوان پیش فرض میگیری و نظریه رو روی اون استوار میکنی مشکلاتی پیش میاد!
به خصوص درباره ارتباطات ایران باستان کمی شگفت زده شدم من!
البته من این کتاب رو به نمونه معرفی کردم و سلسله بحثای دکتر محسنیان راد همون خطی رو دنبال میکنه که عرض کردم(اون طور که من متوجه میشم).
در مورد دکتر پورپیرار من واقعا ترجیح میدم چیزی نگم!

سیدمهدی سجادی گفت...

نام کامل کتاب دکتر محسنیان راد نیز همین هست:
«ايران در چهار کهکشان ارتباطي: سير تحول تاريخ ارتباطات در ايران از آغاز تا امروز»
ناگزیر از تاریخ نگاری بودن دکتر محسنیان راد!

منجوق گفت...

من هم موافقم وارد بحث پورپيرار نشويم.
بحث در اين باره فايده اي نخواهد داشت. ايشان ادعاهايي كرده اند عده زيادي هم پاسخ را داده اند. علاقه مندان مي توانند هر دو را بخوانند و خود قضاوت كنند.

ما در اينجا گذشته را مرور مي كنيم تا راهي بهتر براي آينده بيابيم. قصد نداريم در چنبر گذشته خود را محبوس كنيم. خواه اين گذشته پرشكوه بوده باشد خواه خالي!

ناشناس گفت...

هياهويي برسر هيچ:
http://fa.wikipedia.org/wiki/%DA%A9%D8%A7%D8%B1%DB%8C%DA%A9%D8%A7%D8%AA%D9%88%D8%B1_%D8%AC%D9%86%D8%AC%D8%A7%D9%84%DB%8C_%D8%B1%D9%88%D8%B2%D9%86%D8%A7%D9%85%D9%87_%D8%A7%DB%8C%D8%B1%D8%A7%D9%86

توضيحات كاريكاتوريست سابق روزنامه ايران را در مورد اثر جنجالي اش حتما بخوانيد.

Yāvar گفت...

من کتاب محسنیان راد را نخوانده‌ام. تنها همان لینک ویدئو را دیدم (که ظاهراً آخرین بخش برنامهٔ ۱۳بخشی‌اش بود). در آن بخش، ادعای خاصی دربارهٔ تاریخ ایران (که خلاف دیدگاه رایج میان دانشگاهیان متخصص در این زمینه باشد) ندیدم. او در این بخش آخر از تأثیر پندهای گذشتگان (دربارهٔ سکوت و احتیاط در سخن‌گفتن با فرادستان) و از نیاز به تغییر فرهنگ ارتباطاتی ایرانیان در این زمینه می‌گفت و برای ارائهٔ این توصیه در تلویزیون ایران، تلویحاً بخشی از آن پندهای گذشتگان را به کار برده بود، مانند اینکه ابتدا بر نقات قوت گذشتهٔ فرهنگ ارتباطی ایرانیان تأکید کند و سپس ضعف‌ها را مختصر و ملایم بیان کند (تا به فرادستان، و آنهایی که خود را متولی فرهنگ ایران می‌دانند، برنخورد).

سیما گفت...

فقط برای یادآوری می گم که بخش عمده ای از تخت جمشید در سال ۱۳۰۹ توسط فرانسویها حفاری شد و از خاک درآمد. در نتیجه سالها اصلا دیده نمی شده است. و این حفاری همزمان بوده با پهلوی ها یعنی در آن زمان کلی اطلاعات از تخت جمشید در آمده و خب پهلوی هم زیادی روش مانور داده. منظورم اینه که اگر این حفاری در زمان آنها انجام نمی شد که چنین نمی شد.
این هم صفح ی پیکی پدیا که حتما تا به حال دیدیدش:
http://en.wikipedia.org/wiki/Persepolis

منجوق گفت...

خيلي از ترك ها (از جمله خود من) از اين كه در خيلي ازبرنامه هاي صدا و سيما نقش ها ي سطح پايين با لهجه تركي سخن مي گويند گله مندند.

با اين همه اين واقعيت تلخ نبايد چشم ما را روي دو حقيقت تلخ ديگر ببندد:

1) اين عملكرد صدا و سيما ست. علاوه بر آن صدها ايراد ديگر هم بر صدا و سيما وارد است. حساب دست اندركاران سينماي ايران را بايد جدا كرد. فيلمساز مستقل و مردمي ما خانم "رخشان بني اعتماد" است كه فيلم "بانوي ارديبهشت" را مي سازد. "گيلانه" را مي سازد. همان طوري كه مي دانيد در اولي بيشتر قهرمانان داستان خانم هاي ترك هستند و در دومي يك بانوي شمالي.

2) برخي چنان از اين عملكرد تلويزيون ايران دلگيرند كه دل به تركيه بسته اند. تلويزيون تركيه هم دست كمي از تلويزيون ايران در اين زمينه ندارد. خودم شاهد بوده ام كه در تلويزيون تركيه لهجه آذري را سطح پايين نشان مي دهند: در فيلم هايشان كسي كه مادرش را "آنا" خطاب مي كند امل است و آن كه "آننه" مي گويد شيك. مثال ها فراوانند! آدم عاقل خودش را از چاله به چاه نمي افكند!!

منجوق گفت...

تحقير سيستماتيك قوميت ها در تلويزيوني كه با پول ملت اداره مي شود البته كه مسئله اي نيست كه قابل اغماض نباشد. اين كار سه ايراد اساسي دارد:

1) به اعتماد به نفس دانش آموز ان و دانشجويان ترك ضربه مي زند. دانشجويان ترك به خاطر لهجه خود اكراه دارند كه در جمع هايي كه فارس هم هست سئوال بپرسند يا عرض اندام كنند. درنتيجه در دراز مدت اين به آموزش آنان ضربه مي زند. ترك ها درصد قابل توجهي از جمعيت ايران را تشكيل مي دهند. ضربه خوردن دانش آموزان و دانشجويان ترك يعني ضربه خوردن بخش بزرگي از نظام آموزشي كشور.

2) وقتي تركي احساس مي كند كه حقي ازاو ضايع شده و زبان به اعتراض مي گشايد، آن چه كه مورد توجه قرار مي گيرد لهجه اوست نه محتواي حرف او. متاسفانه برخي هم با پيروي از برنامه هاي سخيف صدا و سيما لودگي مي كنند. اعتراض ها و گله مندي ها تلنبار مي شود. تلنبار شدن اعتراض ها در دل قومي خطرناك هست.

3) همه فارس ها اهل مسخرگي و لودگي نيستند. اگر در تهران زندگي كرده باشيد مي دانيد كه واقعا همسايه هاي فارس و ترك مشكلي با هم ندارند. مشكل در جاهايي كه جوانان (مخصوصا مرد هاي جوان) با هم جمع مي شوند به وجود مي آيد. جاهايي مثل سربازخانه ها و ... در دوران المپياد ما دخترها از شهرهاي مختلف خيلي هم با هم صميمي بوديم. اصلا مسئله ترك و فارس و تهراني و اصفهاني و... بين ما نبود! اما پسرها سر مسايل قومي و مذهبي مرتب با هم اره مي دادند و تيشه مي گرفتند. عملكرد صدا و سيما باعث شده كه عده اي گمان كنند تمام فارس ها اين گونه اند. در صورتي كه اين تصور ابدا درست نيست.
اتفاقا خيلي از فارس ها به فرهنگ مردم تبريز احترام مي گذارند و به آن علاقه مندند. به دنبال نوشتن داستان سارا من از هموطنان فارس زيادي سخنان دلگرم كننده شنيدم.

منجوق گفت...

به نظرم تزريق فرهنگ زنانه در جامعه مردسالار ايران مشكل قوميت را هم مي تواند حل كند.

منجوق گفت...

در اين چند روز تعطيل وب-گردي كردم تا بدانم ديدگاه همشهري هاي من در مورد اين مسئله چيه. ديدم وبسايت هايي هستند كه فرهنگ ايران را نژادپرستانه و آپارتايدي مي خوانند.
به نظر من اين يك مبالغه است! اونايي كه اين حرف را مي زنند نژادپرستي واقعي را نمي شناسند.

اگر به همين تركيه برويد و نظر مردم مثلا ازمير را در مورد كردها بپرسيد تازه تازه متوجه مي شويد "نژادپرستي" واقعي يعني چه. نظر يك تاجيك را در مورد يك تركمن بپرسيد تا ببينيد "نژادپرستي" يعني چه. در مورد كاست هاي هند مطالعه كنيد در مورد اختلاف هاي مسلمانان و هندوها ي هند (كه ادعاي صلح دوستي شان گوش فلك را كر كرده) مطالعه كنيد تا بدانيد نژادپرستي يعني چه. "بادبادك باز" را بخوانيد و روابط اقوام افغانستان را مورد توجه قرار دهيد تا بدانيد نژادپرستي يعني چه.



نه جانم!
آن چه كه در ايران مي گذرد نژادپرستي نيست. اگر بود خانواده هاي فارس اين قدر علاقه نداشتند با خانواده هاي ترك وصلت كنند. اگر نژادپرستي باب بود محبوبترين خواننده پاپ ايراني همه دوران ها يك ترك زاده نمي شد كه برود روي سن و آهنگ "آيريليق" را بخواند.
سمبل آزاديخواهي شان ستارخان نبود. در بين نوشته ها ي من بيش از همه معرفي "زينب پاشا" محبوب شد. خيلي ها هم كه نوشته را پسنديده بودند فارس بودند.

مشكل اين مملكت خوشبختانه نژاد پرستي نيست. مشكل آن است كه در آن بيشتر راه هاي تفريح بسته است، جوك تركي گفتن جزو نادر تفريحات برخي از مردم اين ديار است. جزو نادر تفريحاتي است كه نه تنها از طرف سيستم سركوب نمي شود بلكه متاسفانه تشويق هم مي شود.
در بين جماعت محروم تر كه امكان تفريح كمتري دارند اين گونه جوك ها فراوان تر گفته مي شوند.



اگر بتوان آهنگ ها و آوازها و حركات موزون آذري را ترويج كرد، فيلم هاي موزيكال شاد ساخت، امكان گشت و گذار را بيشتر كرد .... ملت جوك تركي گفتن را رها مي كنند. كم كم خود فارس ها علاقه مند مي شوند كه زبان تركي بياموزند ودر دانشگاه كرسي زبان تركي داشته باشند.

مهدی ساواشچیسی ( سرباز مهدی ) گفت...

مینجیق و البته یاور به نظر من شما یک قسمت تاریخ را نمی دانید شما نمی دانید مسیر حرکت اقوام تؤرک چگونه بوده و شما نمی دانید إرگه‌نه‌کُن چیست و چه زمانی اتفاق افتاده شما نمی دانید در کتیبه ی کؤل ته‌گین در مورد قوم آذ چه نوشته شما نمی دانید که نحوه‌ی مهاجرت اقوام تؤرک به بین النهرین چگونه بوده شما نمی دانید تمدن أنو چه تمدنی است ( خیلی جالب است که تمدن أنو مربوط به 5000 سال قبل از میلاد است ولی پان-آریاییست ها آن را به خودشان نسبت می دهند و می گویند نام آن آب‌نو بوده است ولی افسوس که در آن زمان آریایی ها در غرب دریایی بالتیک و شمال دریایی سیاه بودند ) شما نمی دانید که ابتدا تؤرکان به آذربایجان مهاجرت کرده اند بعد إرگه‌نه‌کُن اتفاق افتاده شما دستور زبان تؤرکی را به طور کامل بلد نیستید که بدانید پسوند قان به یک اسم یا فعل چه معنی ای می دهد شما ...


خیلی جالب است ما تؤرک ها لا اقل رنگ سیاه مو رنگ تیره ی چشم را از اجدادمان به ارث برده ایم ولی آریایی ها رنگ گندمگون و سرخ مو را به ارث نبرده اند مردم تؤرک تبریز و اورمو خود را به مردم قیرغیز نزدیک می دانند به خاطر زبان مشترک و اگر غیر این بود این دوست داشتن از روی نژاد بود که این طور نیست چون :
مردم قیرغیز به آریایی ها نزدیک ترند و 63.5 درصد ژنهایشان ژن آریایی است :
http://en.wikipedia.org/wiki/Haplogroup_R_(Y-DNA)

مینجیق شما که کلمه‌ی آذری را به کار میبرید حتما می دانید چه بار معنایی دارد ؟

مینجیق شما حتی نمی دانید که در تؤرکیه چرا بعضی به مادر آنا و بعضی آننه می گویید و به اشتباه فکر میکنید که لهجه ی آذربایجانی را مسخره می کنند .


به نظر من اطلاعات شما در مورد گذشته‌ی خودتان و امروزتان و امروز برادرانتان ( تؤرکان ساکن دیگر مناطق ) به حدی نیست که بتوانید در مورد این گونه مسائل نظری بدهید . منظور از اینگونه مسائل مسائل فرهنگی ، تاریخی ، اجتماعی در جوامع تؤرک نشین است با اینکه خودتان شاید یک نصف‌تؤرک هستید .

منجوق گفت...

مهدی عزیز
از این تمدن هایی که گفتید در اطراف تبریز آثار باستانی هست؟ من که متاسفانه اطلاع ندارم. اگر هست به من هم اطلاع دهید تا برای جذب توریست در وبلاگم تبلیغ کنم. نژاد و ... برای من زیاد مهم نیست اما واقعا دوست دارم شهرم در سطح جهانی شهری توریست پذیر شود. برای اقتصادش خوب است. آمدن توریسم بیکاری را کم می کند.

منجوق گفت...

من خاطره ی شیرین کودکی خود را از مشهدی عزیزم گفتم. مشهدی سواد نداشت نا م خود را بنویسد اما کاری را انجام رسانید که روشنفکران پست-مدرن آمریکا دارند می کوشند تا به انجام رسانند: ترسیم یک زن عقلگرا که هویت خود را با مغز خود تعریف می کند نه با زیبایی اصل ونصب ثروت و....

دور وبر خود را نگاه کنیم گنج های بسیاری هستند که مایه مباهات هستند!