۱۳۸۷ آبان ۱۱, شنبه

داستان سارا- قسمت دوم - عدن كوچك

جامعه اروپا پيش از جنگ جهاني اول جامعه اي بود به شدت طبقاتي و سنتي. جنگ جهاني اول كه در فاصله بين دو جنگ جهاني از آن با عنوانthe great warياد مي شد چارچوب نظام اجتماعي آن روز اروپا را در هم ريخت. در اين جنگ مستخدم وارباب دوشادوش هم در يك سنگر جنگيدند. وقتي مستخدم در جنگ زخمي شد اين ارباب بود كه او را بر دوش گرفت و از منطقه خطر دور ساخت. بعد هم همان ارباب زخمهايش را پانسمان كرد و تا بهبودي كارهايش را انجام داد.اين در حالي بود كه پيش از شروع جنگ ارباب حتي به سوي مستخدم نگاه هم نمي كرد! طبعا پس از اتمام جنگ وقتي اين دو به خانه بازگشتند هيچ كدام آدم هاي قبلي نبودند. بازسازي نظام اجتماعي طبقاتي قبل از جنگ ديگر امكان پذير نبود. اين تغيير ذهنيت خيلي چيزها را دگرگون كرد از جمله (وشايد مهمتر از همه) علوم تربيتي را. آرا و نظرات جديد و مدرن طبعا در كتاب هاي آن روز اروپا منعكس مي شد. از قرار معلوم در آن سالها مردم شهرهاي ايران مي توانستند اين كتاب ها را تهيه كنند. كساني كه اهل مطالعه بودند و با زبان فرانسه آشنايي داشتند اين كتاب ها را تهيه و مطالعه مي كردند و با ايده هاي جديد آشنا مي شدند.
سارا و آقا ودود هر دو از اين دسته بودند. چون سارا مادر بود به كتاب ها و نشريات مربوط به علوم تربيتي علاقه زيادي داشت و با خواندن آنها عقايد نسبتا مدرني در مورد تربيت بچه هايش پيدا كرده بود. اما در آن سال ها همه كاره خانه سارا زني بود به نام" نسا ءننه" كه هم" سرجهيزيه اي" او بود و هم مادر رضاعي او در نتيجه با اين كه سارا رئيس او محسوب مي شد اما در عمل احترامش بر او واجب بود. بنا به سنت سارا حق نداشت روي حرف نساء ننه حرفي بزند. "نساء ننه" بي نهايت به سارا وفادار بود. به واقع حاضر بود خنجر به پاي خودش برود اما خاري به پاي سارا فرو نرود. "نساء ننه" سارا را شير داده بود و بزرگ كرده بود اما شيفتگي او به سارا از اين رابطه فرا تر مي رفت. از نظر او سارا تجسم همه چيزهايي بود كه يك زن بايد باشد اما او خود هرگز اين فرصت را پيدا نكرده بود كه به آن گونه شدن حتي فكر كند. سارا آن قدر شعور داشت كه حاضر نشود به هيچ قيمتي چنين همدم وفاداري را از خود برنجاند. به علاوه خود حاج كاظم به او گفته بود احترام "نساء ننه" همان قدر بر او واجب است كه احترام مادر واقعي اش.

نساء ننه يك زن سنتي بود كه به شدت عقيده داشت "بچه ام عزيز . تربيتش از او عزيزتر." و تربيت از نظر او به معني كتك بود. نساء ننه بچه هاي سارا را به شدت عزيز مي داشت اما از "تربيت" خود معاف نمي دانست. اما ظاهرا در آن سال هاي پيش ازجنگ چنان به بچه ها خوش گذشته بود كه حتي از كتك خوردن هايشان با لذت ياد مي كنند! بچه ها سارا را در آن سال ها به ندرت مي ديدند. اين يكي ديگر از ايده هاي تربيتي نساء ننه بود:" اگر بچه دايم مادرش راببيند حد وحدود خود را گم مي كند." سارا مثل فرشته آبي پينوكيو تنها گاه گاهي در زندگي بچه ها ظاهر مي شد. سارا با ظاهر هميشه آراسته, صداي آهنگين, هميشه خوشبو و معطر, با آغوشي گرم و دستاني لطيف و نوازشگر و جعبه اي پر از خوراكي هاي خوشمزه تصويري به ياد ماندني در ذهن بچه هاي خود و بچه هاي خدمتكاران به يادگار مي گذاشت.

بچه ها در يك باغ بزرگ شدند با درختاني سربه فلك كشيده و گل هاي زيبا و حوضي بزرگ در وسط كه در آن ماهي هاي قرمز شنا مي كردند و روي آن نيلوفران آبي مي روييدند. دور تا دور باغ خانه هاي خدمتكاران قرار داشتند. خانه ها كوچك و ساده بودند اما هميشه از تميزي برق مي ز دند. نماي خارجي اين خانه ها را بوته هاي پيچك مي پوشاند و از پنچره هاي هميشه تميزشان پرده هاي رنگارنگ جلوه اي ديگر داشتند. داخل خانه ها هم زيبا بودند. دورتا دور آنها متكا گذاشته بودند و روي هر كدام از متكاها گلدوزي هاي زيبايي خودنمايي مي كردند. خدمتكاران سارا با او اين كه تمام روز را زير نگاه هاي سختگيرانه نساء ننه كارمي كردند و عرق مي ريختند اما باز هم ذوق زيبايي آفريني و شور زندگي به آنها انرژي مي داد كه شب هنگام چنين كارهاي دستي را خلق كنند.

وسط باغ عمارتي قرار داشت كه خانواده سارا در آن زندگي مي كردند. آن خانه با پنجره هاي رنگين اوروسي اش و گچبري هاي نفيس و سالن هاي بزرگش از تصاوير به ياد ماندني آن سال ها بودند. سالن ها با سليقه بي بديل سارا با فرش هاي گرانبهاي تبريز و لامپاهاي رنگارنگ روسي تزيين شده بودند. اما به ياد ماندني ترين تصوير تصوير خود سارا بود: سارا در حال نواختن ويولن, سارا در حال تمرين درس اخير مادام يلنا, سارا در حال سواركاري با موهاي بلند افشانش كه در باد تكان مي خوردند. سارا با قامت كشيده و سري كه هرگز خم نشد. و بالاخره تصوير آقا ودود: تنها كسي در آن خانه كه اين اتوريته را داشت كه بچه ها را از دست "تربيت نساء ننه" وارهاند. آقا جان آن قدر نرمخو بود كه همين كار را هم با ملايمت انجام مي داد.

خلق و خوي آقا ودود را بيش از هر چيز مي توان از تفريحاتي كه داشت بازشناخت. او در اوقات فراغت خود باغباني مي كرد. با دست خود در نيم هكتار از ملكي كه به تازگي خريده بود نهال كاشت. از ديگر تفريحات او عكاسي بود. ظاهرا آن موقع عكاسي خيلي دنگ وفنگ داشت. آقا ودود فن عكاسي را ياد گرفت و در گوشه اي از خانه براي خود تاريكخانه ساخت. او مرتب از سارا و بچه ها عكس مي گرفت و آن ها را خود ظاهر مي كرد. بعدا نوادگان سارا آلبوم عكس آن دوران را چون گنجي بزرگ عزيز مي داشتند.

همان طوري كه گفتم جنگ آرامش اين خانه را از بين برد. البته قبل از وقوع جنگ هم اتفاقاتي مي افتاد كه زندگي را بر مردم سخت مي كرد. نمونه آن هم صدور حكم كشف حجاب بود. اما حاج كاظم و تا حدي آقا ودود آن قدرت و امكان را
داشتند كه به نوعي اثرات اين گونه اتفاقات را جبران كنند. در سال هاي كشف حجاب سارا و خواهرانش با خودروي پدرشان رفت و آمد مي كردند و كسي جلوي آنها را نمي گرفت. اما پس از جنگ خيلي چيزها از كنترل پدر و همسر سارا بيرون آمد. اول از همه سوخت ناياب شد و ديگر امكان آمد و شد با ماشين حاج كاظم نبود. رفت و آمدهاي سارا در آن سال ها خيلي محدود تر شد. شوفر حاج كاظم مي توانست با كمي چانه زدن و سبيل چرب كردن با آژان هاي مامور كشف حجاب كنار آيد اما مهار سربازان روسي كه آن روزها در شهر جولان مي دادند داستان ديگري بود! در آن سال ها رفت و آمد سارا محدود شد به حريم امن محله ششگلان كه عملا تمام اقوامش در آن ساكن بودند.

جنگ عواقب تلخ تري هم داشت كه بعدا بازگو مي كنم.

هیچ نظری موجود نیست: