۱۳۸۷ آبان ۸, چهارشنبه

سربازان كوچك-قسمت ششم

براي شناخت دكتر پرتوي ابتدا بايد مادر او سارا را شناخت. كيستي دكتر پرتوي از كيستي سارا جدا نيست. در زير داستان زندگي سارا را مي خوانيد.

سارا دختر سوم و نورچشمي " حاج كاظم آقا" تاجرو ملاك و كارخانه دارمعروف شهر بود. "حاج كاظم آقا" فرزندان بسيار داشت و با تك تك آن ها رابطه قوي عاطفي برقرار كرده بود. اما با هر كدام از فرزندانش جور ديگري رفتار مي كرد. نيازها و خصوصيات هر كدام از آنها را مي شناخت و با توجه به انتظاراتي كه از آنها داشت با آنها رفتار مي كرد. سارا همه عمر طولاني خود به فرزند "حاج كاظم آقا" بودن باليد. سارا همواره به فرزندان و نوه ها و نتيجه هاي خود از كارهاي "حاج كاظم آقا" تعريف مي كرد. از جمله مي گفت كه رفتار او با پسرهاو دخترهايش كاملا متفاوت بود. پسرهايش را باانضباط شديد بزرگ مي كرد طوري كه در حضورش هميشه دست به سينه و در كنار در مي ايستادند اما چنان كه سارا تعريف مي كرد دخترهاي "حاج كاظم" دايم از سر و كول او بالا مي رفتند و در واقع روي زانوهاي او بزرگ شدند. خلاصه رفتار او با دخترهايش چندان با رفتار پدرهاي نسل ما تفاوت نداشت. ظاهرا سارا به پدرش نزديك تر بوده تا مادرش.

خواهرهاي بزرگ تر هر دو ازدواج كردند و به خانه بخت رفتند. همسران آنها هر دو پسرهاي تاجران موفق و نامدار شهر بودند: چيزي در رديف پدر خود سارا. سارا هم از سن نه سالگي از چنين خواستگاران فراوان داشت. در واقع هر كه از بين تاجران شهر و يا از دوستان قديم كه به تهران مهاجرت كرده بودند پسري به سن ازدواج داشت با پدر سارا براي خواستگاري صحبت كرده بود. اما پدر سارا همه آنها را جواب گفته بود. او باور داشت كه سارا با آنها خوشبخت نمي شود. سارا كسي بود كه هر كه را كه دوروبرش بود به چالش فكري فرا مي خواند. حاج كاظم آقا مي دانست بيشتر مردها از اين كه زني آنها را به چالش فكري بخواند متنفرند و در مقابل پرخاش مي كنند مگر آن كه صددر صد مطمئن باشند كه "كم نمي آورند"!
براي همين همه خواستگاران ثروتمند را جواب كرد. بعضي وقت ها همسرش به او اعتراض مي كرد و مي گفت:"يعني مي گوييد سارا تنها به خاطر اين كه باهوش است بايد در خانه بماند؟!" حاج كاظم آقا پاسخ مي داد:"نه! نگران نباشيد! خدايي كه هوش را بدهد شوهرش را هم مي رساند!"

حاج كاظم آقا از همان هنگام كه اين اخلاق سارا را كشف كرد به فكر فردي مناسب براي ازدواج با او افتاد كه از نظر هوشي جلوي چالش هاي فكري سارا كم نياورد. چنين شخصي را هم پيدا كرده بود و به اصطلاح "در پياز خوابانده بود". چند سالي بود كه او را امتحان مي كرد تا ببيند آيا شعور اداره اموال سارا را خواهد داشت يا نه. به آدم هايش سپرده بود تااو را تحت نظر داشته باشند تا خداي ناكرده آلوده به فساد نباشد. اين شخص كه همه امتحان هاي حاج كاظم را با نمره عالي گذرانده بود جواني بود به نام" ودود" كه چون سيد بود از خردسالي او را "آقا ودود" صدا مي كردند. پدر آقا ودود تاجر كوچكي بود كه به هنگام شيوع يكي از اپيدمي ها- وقتي آقا ودود هنوز كوچك بود- جان خود را از دست داده بود. حاج كاظم آقا كه به پدر آقا ودود علاقه داشت خانواده او را زير بال و پرش گرفت و اين امكان را فراهم كردتا آقا ودود درس بخواند. حاج كاظم آقا از اين
protegeها زياد داشت ولي هيچكدام به اندازه آقا ودود باشعور از آب در نيامده بودند. آقا ودود علاوه به تركي خودمان و فارسي به چهار زبا ن ديگر مسلط بود: تركي استانبولي, عربي, انگليسي و فرانسه. زبان داني آقا ودود سرمايه عظيمي براي او محسوب مي شد. حاج كاظم آقا او را به عنوان مشاور به استخدام خود در آورد. آقا ودود در اين موقعيت هم در خشيد ويك visionaryتمام عيار از آب در آمد. اين دو با هم كارخانه حاج كاظم را گسترش دادندو مدرنيزه كردند. اين كارخانه هنوز پس از گذشت بيش از نود سال پا برجاست و چند صد كارگر در آن مشغول به كار هستند. ( دقت كنيد نود سال در كشوري كه در آن به طور متوسط هر سي سال يك بار مصادره اموال صورت مي گيرد و خانه ها پس از پنج سال مهر "كلنگي" مي خورند و موسسات علمي عمر مفيد متوسط كمتر از بيست سال دارند زمان كمي نيست!). حاج كاظم آقا به اين مرد بيش از دو چشمان خود اعتماد داشت. كارخانه و دارايي هاي خود را به او مي سپرد و با پاي پياده به زيارت نجف اشرف مي رفت. به نظر حاج كاظم آقا اگر يك مرد بر روي زمين بود كه لياقت ساراي دردانه او را داشت آن مرد بي شك همين سيد بود.

القصه! حاج كاظم آقا سارا را به عقد آقا ودود در آورد. عروسي مفصل و در هفت شب و هفت روز بر پا شد. شاعر حاج كاظم شعري طولاني در وصف عروس و داماد و مراسم سرود كه سارا گاه گاهي زير لب زمزمه مي كرد. حاج كاظم كه نمي خواست آقا ودود پس از ازدواج با دخترش باز هم كارمند و زير دست او باشد جهيزيه اي هنگفت به سارا بخشيد (البته در مورد دختران قبلي اش هم چنين كرده بود). از آن پس آقا ودود با اين سرمايه مستقلا مشغول به كار شد. پس از اندكي آقا ودود كارخانه توليدي پوشاك افتتاح كرد كه اگر چه نسبت به كارخانه پدر خانمش كوچك و حقير بود خيلي خوب سود مي داد وبه سرعت رونق گرفت.

فرزندان سارا و آقا ودود يكي پس از ديگري به دنيا آمدند. پسركي كه, بعدا شد دكتر پرتوي
داستان ما, فرزند ارشد سارا و آقا ودود بود. همان گونه كه حاج كاظم آقا پيش بيني كرده بود آقا ودود نه تنها از چالش هاي فكري سارا خشمگين نمي شد بلكه هوش بالاي همسر ش او را بيشتر مجذوب خود مي كرد. آقا ودود تصميم گرفت كاري بكند كه تا به آن حال سابقه نداشت. آقا ودود در خانه به سارا درس تجارت و كارخانه داري مي داد تا اگر او از دنيا برود خود سارا سررشته امور را در دست بگيرد. همه دخترهاي حاج كاظم باسواد بودند. حاج كاظم در گوشه اي ازخانه خود مدرسه اي دخترانه ساخته بود كه تا پنجم ابتدايي در آن تدريس مي شد. پس از آن هم براي دخترانش معلم سرخانه مي گرفت. سارا هم از اين معلم ها زبان فرانسه و نواختن ويولن آموخت. اما آموزش اصول اقتصاد به يك زن حتي در مخيله حاج كاظم هم نمي گنجيد.


همه چيز به شيريني پيش مي رفت تا اين كه جنگ شروع شد و سربازان روسي شهر را به اشغال خود در آوردند.

ادامه دارد...

۲ نظر:

E Asadi گفت...

man az dastan nevisi va stylash sar dar nemiaram, amma har kodom az in adamha ke shoma darid azashon sokhan migid, engar az chand jazirehe ye keshvare nahamgon omadan. be nzaram mirese ke har kodom az inhara mishod jodagane nevesht.dastanet az ghesmate dovom be baad engar ye ravande dige gerefte ke shayad badan be ham link shan.

منجوق گفت...

ممنون از نظرسازنده تان

من هم از نويسندگي وسبك هاي آن چيز زيادي نمي دانم. شايد اين كه چنين جسارتي كرده ام و چنين داستاني را با مايه هاي تاريخي (خير سرم!!) دارم مي نويسم گستاخي صرف باشد كه ريشه در ناداني من دارد. اما خوب وبلاگ است و هر كه آزاد است هر چه كه دلش بخواهد بنويسد ومن واقعا نياز روحي داشتم برخي حرف هاي دلم را چنين قالبي بگويم.

اما در مورد سبك نويسندگي: من رمان هاي زيادي را خوانده ام كه در آن نويسنده از برخورد چند نفر با هم در طي يك حادثه شروع مي كند و آن گاه زندگي و گذشته اين افراد را بازگو مي كند. البته اين مسئله اي سليقه اي است ولي من اين سبك را دوست دارم. نويسنده آزاد است تا مطالب پراكنده اي را بيان كند.


در مورد شخصيت سارا بايد بگويم كه من نياز ديدم كه در مورد چنين شخصيت هايي سخن گفته شود. كيستي ما از كيستي نسل گذشته جدا نيست. براي آن كه خود را بشناسيم بايد ابتدا آنها را بشناسيم و زندگي شان را مرور كنيم.
من رمان هاي انگليسي فراواني ديده ام كه به زندگي زنان آن دوره مي پردازد اما در مورد زنان خودمان آثارچندان زيادي نديده ام. آنها يي هم كه ديده ام معمولا شخصيت خانم ها را خوب نپرورانده اند. البته استثناهايي است مثل زري در داستان سووشون خانم دانشور يا آهو خانم آقاي افغاني.

اما من چنان كه خواهيد ديد شخصيت سارا را از هيچكدام از اين دو اقتباس نكرده ام. طبق معمول اين شخصيت داستانم را از افراد دور وبرم الهام گرفته ام. در واقع داستان هايي كه خانم هاي مسن از جواني هاي خود به من در كودكي گفته اند با اندكي تخيل كنار هم گذاشته ام و حاصل شده است داستان سارا