۱۳۸۷ مهر ۲۳, سه‌شنبه

سربازان كوچك-قسمت سوم

خانم مهندس و دكتر با هم كمي صحبت مي كنند و خانم مهندس شرح ماجرا را بيان مي كند. خانم دكتر مي گويد:
-شما نبايد از مادر اين بچه به دل بگيريد. زن بيچاره خيلي تحت فشاره.



خانم دكتر هر ماه مقداري پول كنار مي گذارد كه با آن به بيماران بي بضاعت كمك كند. دوستان و فاميل هاي نزديك خانم دكتر هم نذورات خود را به او مي دهند تا هر گونه كه صلاح مي داند صرف كند. معمولا خانم دكتر از اين گونه فعاليت هاي خود سخني با غريبه ها نمي گويد. تنها نزديك ترين افراد خانم دكتر هستند كه از اين گونه فعاليت هاي او با خبرند. حتي برخي از همكاران خانم دكتر وقتي ambition كاري او را مي بينند او را حريص و پول پرست مي نامند. به او تشر مي زنند كه چرا با اين كه از خانواده متمولي است باز هم اين گونه به خود زحمت كاركردن مي دهد. در محل كار فعلي همه كاركنان از رئيس بخش گرفته تا آبدارچي خانم دكتر را دوست دارند. موفقيت او را موفقيت خود مي دانند و با خوشي اش خوشحال مي شوند و از دلخوري اش دلخور. در مسايل مختلف زندگي اعضاي بخش يار و غمخوار همند.

اما قبل از اين كه خانم دكتر به اين بيمارستان منتقل شود با همكار خود كه مي بايست نامه ها ي اداري مربوط به بيمه را امضا كند مشكل داشت. همكار بخيل به او تشر مي زد وبه كنايه مي گفت:" ماشا الله به اين همه حرص و جوش! اين همه بابات برات گذاشته. اين همه در مطب درآمد داري. بازهم نمي تواني از اين چندرغازپول بگذري؟! اصلا من جاي تو بودم كار نمي كردم توي خونه مي نشستم و مثل "خانم ها" كيف مي كردم." خانم دكتر عصباني مي شد مي گفت:"آقاي دكتر! به تشخيص من اين عمل براي اين بيمار لازم بوده. من هم اين عمل را به خوبي انجام داده ام. هم من و هم بيمار راضي هستيم. اين وظيفه شركت بيمه است كه "حق" مرا بپردازد. تمام مدارك آن هم درست است. شما چرا كاسه داغ تر از آش مي شويد؟!
براي چه سنگ شركت بيمه را بر سينه مي زنيد؟! درضمن نحوه زندگي من به خودم مربوط است. من تناقضي بين كار كردن و "خانمي" نمي بينم." و به طعنه اضافه مي كرد:" گمان مي كردم حساب ميزان دارايي و ارث و ميراث افراد كار ماموران ماليات است نه جمعيت اطبا!" هربار كه خانم دكتر مسافرت مي رفت يا ماشين مدل بالاتري و يا ملكي جديد مي خريد آتش توپخانه ليچاربافان هم شديد تر مي شد. در آمد خانم دكتر چندان از ديگر همكارانش بيشتر نيست اما سبك زندگي او چنان است كه حسد حاسدان را تحريك مي كند. خانم دكتر دايره اي از دوستان و خويشاوندان دارد كه به او راه سرمايه گذاري موفق را مي آموزند و با او در مسافرت يا سرگرمي هايي از اين دست همراهي مي كنند. دوستان خانم دكتر هر گاه جنس عتيقه جالبي با قيمت مناسب به بازار آمد او را خبر مي كنندو... . خواهر خانم دكتر آرشيتكت است و چند نفر از دوستان نزديكش هم در كارهاي هنري هستند. خانم دكتردر خريد لوازم و دكوراسيون خانه و مطب با آنها مشورت مي كند.

همچنين خانم دكتر از بيشتر نمايشگاه هاي آثار هنري در شهر خود بازديد مي كند. هر وقت هم كه به تهران سفر مي كند برنامه سفر را چنان مي چيند كه از چند نمايشگاه هنري ديدن كند. در سفرهاي ديگرهم بيشتر وقت او صرف بازديد از موزه ها و گالري ها مي شود. خانه دوستان و خويشاوندان خانم دكتر خود از گالري هاي هنري دنيا چيزي كمتر ندارد! اين گشت و گذارها و تماشا ها در سليقه خانم دكتر تاثير مستقيم گذاشته و آن را صيقل داده. خانم دكتر وقت زيادي براي زيبا سازي محيط اطرافش صرف مي كند. سليقه صيقل خورده او به او كمك مي كند با بودجه كم محيطي فراهم كند كه جلوه فراوان داشته باشد.

اين دسته ازهمكاران خانم دكتر چنين دايره اي از دوستان و خويشاوندان وهمراهان ندارند. سرگرمي هايشان هم از جنس ديگري است. گمان مي كنند همه چيز تنها با پول فراهم مي آيد درنتيجه جلوه بيشتر زندگي خانم دكتر را حمل بر ثروت بيشتر او مي كنند و حسد مي ورزند و گره در كارش مي افكنند. خانم دكتر در محيط كارش كمتر از خانم مهندس با همكارانش درگير نشده. براي همين با او احساس همذات پنداري و نزديكي مي كند. به علاوه براي نرم تر كردن دل خانم مهندس اين بار تصميم مي گيرد اشاره مختصري به كمكش به خانواده اوستا بكند. بنا براين اضافه مي كند:" اوستا پول بيمارستان را هم نمي توانست بده. از طرف بيمارستان مي خواستند جوابشان كنند اما من رفتم و صحبت كردم و راضي شان كردم فعلا بيمار را بستري كنند. اگر نتوانند پول را جور كنند مجبورم خودم يه كاريش بكنم."


خانم مهندس پاسخ مي دهد:
- من از حرف هاي آن زن ناراحت نيستم. عصبي بودنش برايم قابل دركه. ناراحتي من بيشتر به خاطر خود اين طفل معصومه. خانم دكتر! نمي شه كاري براش كرد؟




- چرا! عملي هست كه مي توان امتحان كرد. البته شانس جواب دادن عمل زياد نيست. اما ريسكي هم نداره. يا بيمار مداوا مي شه يا همين طور باقي مي مونه. اما متاسفانه اين خانواده نمي توانند هزينه عمل را بپردازند.

- هزينه عمل چقدره؟
-فلان قدر...
-شما پدر احمد راضي كنيد برگه اجازه را امضا كند. هزينه عمل را من تقبل مي كنم.

خانم دكتر يكه مي خورد وپس از چند لحظه لحنش عوض مي شود و مي گويد:
-اوه! عزيزم! تو مسئوليتي نداري! تقصير تو نبوده دليلي ندارد بخواهي چنين فداكاري كني.
-مي دونم! احساس عذاب وجدان نمي كنم. هنوز هم باور دارم كه كاري كه من كردم درست بود! اما نمي تونم دست رو دست بذارم و كاري نكنم. من اون دست كوچولو را قبل از اين كه لاي دستگاه بره هم ديده بودم. در عالم معصومانه كودكي كه آدم پدر و مادرش را حق كامل مي دونه يك مشت كوچولو شده بود و با من كه از نظر او رفته بودم مامان و باباي او را اذيت كنم دشمني مي كرد. تا عمر دارم نمي تونم اون صحنه رو فراموش كنم.

-بسيار خوب! قبل از اين كه تصميم ات را به طور قطعي بگيري بيا بريم با رئيس بخش, آقاي دكتر پرتوي, مشورت كنيم.من به ايشان خيلي ارادت دارم. هرگز از مشورت با او ضرر نديده ام. ايشان عضو هيات علمي دانشگاه هم هستن. موقع دانشجويي استاد من بودن.

خانم دكتر ماجرا را براي دكتر پرتوي شرح مي دهد. دكتر پرتوي به دقت گوش مي كند و خطاب به خانم مهندس مي گويد:

-حس انساندوستي شما قابل تقديره اما...

حوصله خانم مهندس سر مي رود و حرف دكتر پرتوي را قطع مي كند و مي گويد:
-اما چي آقاي دكتر؟! مطمئن باشيد من از اون آدم هايي نيستم كه از روي احساسات تصميم مي گيرند و بعد هم پشيمان مي شن و زير تعهدشان مي زنند. من فكرهايم را قبل از اين كه اينجا بيايم كرده ام. براي جور كردن پول هم قبلا برنامه ريزي كرده ام. مطمئن باشيد تا آخرش هم مي ايستم !

-مطمئنم همان طور است كه مي فرماييد! نگراني من چيز ديگري است. همان طوري كه خانم دكتر شرح داده اند شانس موفقيت اين عمل بالا نيست. متاسفانه خانواده اين بيمار -به خصوص مادر او- شما را مقصر مي دانند. اين كمك شما ممكن است از نظر آنها به جاي مهرباني تعبير به احساس عذاب وجدان بشود. در اين صورت اين خانواده دست از سر شما بر نمي دارد . هر مشكلي در زندگي شان پيش بيايد از شما طلبكار خواهند شد. مشكلات اين گونه افراد تمامي ندارد. منظورم افرادي هستند كه به جاي انجام دادن كارها از طريق متعارف و اصولي به دنبال زرنگي ها و زير آبي رفتن ها -از آن نوعي كه پدر احمد در مورد سفارش شما كرد- هستند. تا يكي از مشكلات آنها را رفع كنيد يكي از اعضاي اين خانواده مشكلي جديد براي خودش و ديگران به وجود مي آورد. اگر هم از كمك به آنها امتناع كنيد ممكن است برايتان دردسربسازند. تاكيد مي كنم منظورم از" اين گونه افراد" صاحبان حرفه و صنعت خاصي نيستند. منظورم ميزان در آمد و سرمايه هم نيست. منظورم ذهنيت است. اتفاقا در بين ثروتمندان -به خصوص از نوع تازه به دوران رسيده اش كه اين روزها زياد شده اند- اين گونه افراد زيادند. متاسفانه ما هر روز با" آقازاده" هاي شانزده هفده ساله اي سر و كار داريم كه ماشين آخرين سيستم بابا را برداشته اند و كار دست خودشان داده اند.





خانم دكتر مي گويد: -فكر مي كنم حق با دكتر پرتوي باشد. مي ترسم مادر احمد او را با نفرت از شما بزرگ كند. وقتي اين پسر پانزده شانزده ساله شد -يعني آن سني كه آدم فكر مي كند همه چيز را مي داند و مي تواند دنيا را عوض كند- بيايد بلايي به سر شما يا خودش بياورد.






-من در تصميمم جدي هستم اما نحوه كمك را شما تعيين كنيد. به نظر شما اگر من اين كمك را ناشناسانه انجام دهم مشكل رفع مي شود؟







-فكر خوبي است. به آنها مي گوييم فرد خيري هزينه عمل را تقبل كرده. بهتر است شما ديگر با اين خانواده تماس نگيريد. بهتر است آنها فكر كنند شما هنوز شكايت خود را پس نگرفته ايد در اين صورت كمتر احتمال دارد به سراغتان بيايند وموجب مزاحمتي شوند. مي دانم آن چه كه مي گويم به نظر شما ماكياوليستي مي آيد اما ما در محيط كارمان آن قدر از اين مسايل مي بينيم كه مجبور مي شويم اين گونه فكر و عمل كنيم.



-ولي من مي خوام ازحال احمد با خبر شم.





خانم دكتر مي گويد:"من شما را در جريان مي ذارم. مي شه شماره تماس تون رو بديد؟"




خانم مهندس جواب مي دهد:



09143137891




اسمم آزيتاست. آزيتا عليپور.




خانم دكتر مي گويد:" اسم من نازنين است. شماره موبايل را يادداشت كنيد:09141151858 "


خانم مهندس رو به دكتر پرتوي مي كند و مي گويد:" آقاي دكتر! واقعا ممنون از اين كه وقت خودتونو در اختيارم گذاشتيد. از راهنمايي هاتون متشكرم." سپس با لحن كودكانه و خجالت زده اي اضافه مي كند:" در ضمن.... اوومممممم! از اين كه پيش داوري كردم........اوووووووووممممم! عجله كردم و وسط حرفتون پريدم عذر مي خوام."

دكتر پرتوي با تعجب ساختگي مي گويد:" شما وسط حرف من پريديد!؟ من يادم نمي آد."
و لبخند مهرباني بر لب مي راند.

ادامه دارد...

هیچ نظری موجود نیست: