۱۳۸۷ آبان ۶, دوشنبه

فرق فلسفه طبيعي و علم تجربي فيزيك

علم تجربي اي چون فيزيك در جهان مدرن پس از گاليله با فلسفه طبيعي ما قبل او فرق دارد. با نشستن در عزلت و تعمق و تفكر صرف, فهم فيزيكي بهتري از جهان حاصل نمي شود.
امروزه پيشرفت علم فيزيك در رشته هايي چون فيزيك ذرات يا كيهانشناسي كوششي است در ابعاد جهاني. فيزيكپيشگان مطرح دنيا اعضاي يك تيم بزرگ هستند كه هر كدام بخشي از كار را انجام مي دهند. براي اين كه كاري كه انجام مي دهيم به فهم جهان كمك كند بايد با اين جريان عظيم همراه شويم.
فرض كنيد
من فرضيه اي ساختم كه در هيچكدام از آزمايشگاه هاي در حال كار يا در حال ساخت و حتي علي الاصول قابل ساخت قابل بررسي نيست. اين چنين فرضيه اي به فهم فيزيكي جهان كمكي نخواهد كرد (هر چند ممكن است ابزار رياضي قوي و ارزشمند جديدي به وجود آورد اما فيزيك -به مفهومي كه من مي شناسم- نيست). حال فرض كنيد من فرضيه اي ساختم كه با آزمايش هاي فعلي قابل بررسي است اما براي محك زدن آن بايد در اين آزمايش پارامتر خاصي هم اندازه گرفته شود. پس براي "فهم بهترجهان" لازم است كه با اعضاي آن آزمايشگاه وارد گفت وگو شوم ورضايت آنها را جلب كنم تا بروند و اين پارامتر ها را اندازه بگيرند.
چيزي كه
ناوردا مي گويد (و درست هم هست) اين است كه بخش بزرگي از اين كوشش عظيم براي فهم دنيا كار شبيه سازي كامپيوتري و مطالعاتي از اين دست است كه يك جامعه فيزيك ريشه دار به آن نياز دارد. اين گونه مطالعات هم كار "فيزيكدان واقعي" هستند.

هیچ نظری موجود نیست: