۱۳۸۷ آذر ۶, چهارشنبه

داستان سارا-قسمت ششم- سارا و دوستان ارمني اش

بازهم به سالهاي بين دو جنگ جهاني برگرديم: دوران جواني سارا!





از ديرباز در تبريز, اروميه و شهرهاي ديگر آذربايجان خانواده هاي ارمني در كنار خانواده هاي مسلمان زندگي مي كردند. اين خانواده ها كه اغلب هنر هاي فراوان در چنته داشتند به نيكنامي , صداقت و درستكاري شهره بودند و با هنر و صنعت خود به غناي فرهنگي و اقتصادي منطقه مي افزودند. در پي حوادث سال 1915ميلادي (اوايل جنگ جهاني اول) خانواده هاي ارمني ديگري از سرزمين هايي كه تحت تسلط امپراطوري عثماني بودند به ايران مهاجرت كردند ودر تبريز و اروميه و شهرهاي ديگر ايران سكني گزيدند. اين خانواده ها كه قبل از مهاجرت از نظر اقتصادي-اجتماعي موقعيت بسيار بالايي داشتند متاسفانه قسمت عمده اي از ثروت خود را در آن ماجراها از دست دادند. اما همان طوري كه "مريم خانم" مادر سارا در مورد خانم هاي آنها كه در ايران "مادام" خوانده مي شدند مي گفت:"ماست اگر هم سرريز بشه جاش مي مونه (اين يك ضرب المثل تركي است). از حركات و نگاه كردنشون معلومه كه "بتر خانم" (ترجمه دقيقي براي "بتر خانم" ندارم.) هستند." آري! در طرز نگاه كردن آنها نكته اي بود كه سارا مجذوب آن مي شد. نگاه هاي مادام ها روي اجناس بنجل دودو مي زد اما همين كه جنس مرغوب و اصيل در ميان بود نگاهشان بي اختيار روي آن مي ايستاد. البته خود سارا و مادرش هم همين گونه نگاه مي كردند. دريك نگاه سرسري در مي يافتند چه جنسي ارزش نگاه داري دارد. بلا فاصله تشخيص مي دادند كه كدام جنس است كه اگر محافظت شود روزي عتيقه اي گرانبها خواهد شد. اما در نگاه مادام ها چيز ديگري هم بود كه سارا وقتي جوان و غرق ناز ونعمت بود آن را درك نمي كرد ولي بعدا كه خود در گذر حوادث بخش عمده اي از دارايي هاي خود را از دست داد معني آن نگاه و حس پشتش را درك كرد: نوستالژي براي چيزهاي كه زماني داشتند و فكر مي كردند حق دارند باز هم داشته باشند.



در قسمت دوم داستان اشاره اي گذرا كردم به كلاس هاي مادام يلنا. سارا خود مي گفت او مادام يلنا را "كشف" كرده. منظورش اين بود كه اولين هنر جوي او در ايران بوده ودر بين خانم هاي فاميل و آشنايان براي كلاس هاي او بازاريابي كرده است. از ديگر خانم هاي ارمني كه سارا مشتري پروپاقرصش بود بانوي ارمني اي بود به نام "مادام نيكتار". او كه لباس عروسي سارا را دوخته بود وقتي منجوق بچه بود مي گفت:" لباس عروسي منجوق را هم خودم خواهم دوخت!" سارا از طريق اين دو نفر با بانوان ارمني بيشتري آشنا شد. اين بانوان ارمني با سارا از نظر طرز فكر و علايق مشتركات فراواني داشتند. سارا رفت و آمد با آنها را شروع كرد. بانوان ارمني خيلي مودب بودندو وقتي با سارا بودند از تلخي ها نمي گفتند. صحبت ها حول و حوش روش هاي تربيتي كودكان و كتاب هاي جديد در اين باره, رژيم غذايي و رازهاي جوان ماندن , روش هاي كاشتن گل ها, هنر , زيبايي و زيبا آفريني و... مي چرخيد. مادام ها هيچ وقت از رفتار ناپسندي كه برخي از روي تعصبات كور با آنها مي كردند سخن نمي گفتند. سارا كه در اين مورد تقصيري نداشت! او فقط مسئول رفتار خود و بچه هاي خودش بود و بس. چه دليلي داشت با گله گذاري هاي تلخ فرصت گذرا و كوتاه دوستي اي را كه چنان ارزشمند بود بگيرند؟!



عموما وقتي افراد از شهر و ديار خود مهاجرت مي كنند ودر جاي ديگري سكني مي گزينند و يا در جمعي قرار مي گيرند كه اقليت محسوب مي شوند در جواب تدافعي نسبت به رفتاربوميان آن محل يا اكثريت رفتاري پرخاشگرانه از خود نشان مي دهند. همچنين سعي مي كنند با بازنمايي ضعف ها و عيب هاي اكثريت يا بومي هاي محل تلخكامي ها و ضعف هاي خود را به فراموشي بسپرند. اين حركت تدافعي اكثريت را عليه اقليت كه در موضع ضعف هستند تحريك مي كند و موقعيت آنها را بيش از پيش تضعيف مي كند. اين رفتار حتي اگر موجب تحريك نشود بازهم براي تازه وارد يا گروه اقليت زيان آور است چرا كه وقت آنها را بي جهت مي گيرد و در توهمات بي اساس خود بزرگ بينانه گرفتار مي كند. اما كساني كه گوهرهاي ارزشمندي در وجود خود دارند در اين دام نمي افتند. دوستان ارمني سارا از اين دسته دوم بودند. هر كه در پي عيب جويي باشد عيب هاي زيادي پيدا مي كند. اين مادام ها هم قطعا با نگاه تيز بين خود عيب هاي زيادي در همشهري هاي جديد خود مي ديدند اما آنها را به روي خود نمي آوردند. شايد اين رفتار آنها يكي از نشانه هاي "بتر خانم" بودن بود كه مادر سارا به آن اشاره مي كرد. به جاي آن كه در پي عيب جويي باشند سعي مي كردند با تلاش و كوشش , با عقلانيت و با تدبير و بالاخره با كمك گرفتن از فرهنگ بسيار غني آبا و اجدادي در موطن جديد خود به دست آورند آن چه را كه جفاي روزگار از آنها گرفته بود. دوستي سارا براي آنها ارزشمند بود هم از نظر عاطفي و هم از نظر "شبكه سازي" در بين اعيان و متشخصين شهر. سارا به شدت متشرع بود و مادام ها كاملا ملاحظه معذوريت هاي شرعي او را مي كردند. مثلا هر بار كه برايش قهوه مي آوردند تاكيد مي كردند كه آسوده خاطر قهوه اش را صرف كند كه در فنجان قهوه جز قهوه چيز ديگري تا كنون سرو نشده. اندكي به سارا برمي خوردو مي گفت:"باور كنيد من فرق فنجان قهوه و گيلاس را مي دانم!" مادام ها به مردهاي خانه شان هم ياد داده بودند كه وقتي سارا خانه آنها مهمان است قبل از ورود به اتاق "ياالله" بگويند. خلاصه! با اين گونه ملاحظه كاري هاي كوچك و سخن گفتن سنجيده از هر دو سو دوستي اي عميق بين سارا و مادام ها شكل گرفت.

يك روز وقتي سارا خانه يكي از آنها مهمان بود از يكي از شيريني ها تعريف كرد. ساراي مشكل پسند به ندرت زبان به تعريف مي گشود. ميزبان خوشحال شد وبا افتخار گفت دستور پخت اين شيريني نسل ها بين زنان خانواده آنها يك راز بوده اما اگر سارا بخواهد دستور پخت آن را به سارا خواهد داد. سارا ابراز علاقه مي كند و نصف ديگر شيريني اش را در بشقاب مي گذارد و منتظر مي ماند. بعد از يادداشت كردن دستور پخت نصفه باقي مانده شيريني را به آرامي مزمزه مي كند. سارا باور نمي كرد كه دستور پخت را درست داده باشند! از حس چشايي و بويايي فوق العاده قوي وتعليم يافته خود كمك مي گرفت تا كشف كند آن چه كه اشتباه گفته شده چيست! اما اشتباهي نمي توانست پيدا كند. به نظر همه چيزش درست بود. روز بعد سارا با كمك خدمه اين شيريني را تهيه كرد. معمولا سارا همه دستور هاي پختي را با شم قوي آشپزي خود اصلاح مي كرد. اما اين يكي نيازي به اصلا ح نداشت. حتي از نظر سارا هم بي نقص بود! عصر وقتي آقا ودود به خانه برگشت سارا شيريني ها را آورد و ماجرا را گفت. هنوز هم باورش نمي شد خانمي اين چنين راحت و بدون چشم داشت سر خانوادگي شيريني پزي را در اختيار كس ديگري بگذارد. يكي از بچه ها گفت شايد در شهر قبلي آنها نمي دانستند كه نبايد اين كار را كرد. سارا جواب داد :" نه خودش گفت اين يك شيريني خانوادگي است. به علاوه من در رمان هاي فرانسوي هم خوانده ام كه در فرانسه هم خانم ها سر فن هاي آشپزي و گلدوزي هاي را نگه مي دارند. ظاهرا در همه دنيا اين رسم است. در چين و شرق دور از ايران و اروپا هم نسبت به اين جور چيزها حساس ترند." آقاودود كه تا آن موقع رفته بود توي بحر شيريني ها سرش را بلند مي كند و با لحن تلخي جواب مي دهد:"آن قدر در زندگي جفا ديده اند كه ديگراين چيزها برايشان مطرح نيست."

سارا در مورد كشورهاي ديگر زياد مطالعه مي كرد اما در مورد تلخي ها چيزي نمي خواند. هم او و هم دوستانش يك هدف داشتند و آن هم ساختن "عدن كوچكي" بود زيبا و به دور از پلشتي ها براي خود و خانواده. مطالعه هايشان و صحبت هايشان و تبادل نظراتشان همه در اين راستا بود. مادام ها از سرزمين قبلي خود داستان هاي زيادي تعريف كرده بودند اما از سختي ها چيزي نگفته بودند. اي دريغ كه طوفان هايي كه بيرون از عدن هاي زيبايي كه اين خانم ها با زحمت و ظرافت مي ساختند بر مي خاست به آساني اين "عدن هاي زيبا اما شكننده" را در هم مي شكست!
آري! ذهنيت سارا چنين بود و آقا ودود و ديگر مردهاي دور وبرش هرگز نخواستند كه ذهنيت سارا را عوض كنند. او را همان گونه كه بود پذيرفته بودند و به او احترام مي گذاشتند.



سارا با شنيدن حرف آقا ودود احساس عذاب وجدان كرد. به نظرش رسيد او از شرايط و تلخكامي دوستانش سوء استفاده كرده. تصميم گرفت در عوض يكي از فن هاي كدبانوگريش را به آنها بياموزد. "دختر حاج كاظم" اهل معامله بود اما فقط اهل معاملات جوانمردانه نه سوء استفاده. سارا فوت و فن هاي كدبانوگري زيادي مي دانست و به هنرهاي زنانه گوناگوني آراسته بود. اما بيشتر آنها را از مادرش آموخته بود و به خود حق نمي داد راز آنها را به ديگري فاش كند. در قسمت قبلي گفتم از نظر اين افراد ارث پدري امانتي است براي نسل بعد.بر هر نسل واجب است كه به اين ميراث بيافزايد. افرادي مثل سارا نسبت به فوت و فني كه از مادران خود آموخته بودند هم چنين حسي داشتند: سر اين فوت و فن بايد در خانواده حفظ مي شد و به نسل بعد منتقل مي گشت. "كپي رايت" آن در انحصار خانواده بود و بس. اما سارا اين حق را داشت كه فوت و فني را كه خود به تجربه آموخته به ديگري بگويد. با وجود هوش بالاي سارا ودقتي كه در اداره منزل داشت آن چه كه او به تجربه آموخته بود آن قدر ها زياد نبود. علت آن بود كه مردم آن زمان در مصرف مواد مختلف غذايي وپارچه و غيره صرفه جويي شديدي مي كردند. يك دختر لازم مي دانست هر چه زودتر فن را از مادر ياد بگيرد و درست مثل او عمل كند تا چيزي به هدر نرود. درنتيجه امكان تجربه ونوآوري زياد نبود: حتي براي دختر حاج كاظم! در اداره خانه حاج كاظم و مريم خانم هم صرفه جويي يك اصل بود. فرق آن با خانه افراد كم در آمد تنها در مرغوبيت بيشتر كالاهاي مصرفي بود نه در ميزان مصرف بر واحد شخص.
براي همين دست سارا خيلي باز نبود.





وقتي سارا و خواهرهايش بچه بودند مثل دوران كودكي خود ما-به عنوان سرگرمي- جوجه نگه مي داشتند. علاوه بر آن سارا و خواهرهايش كرم ابريشم هم پرورش مي دادند. مادر سارا در هنر" پيله دوزي" چيره دست بود و به دخترهايش اصول پيله دوزي را ياد داده بود. اين پيله ها محصول خود سارا بودند پس اوحق داشت با استفاده از آنها حس نو آوري خود را هوايي دهد. خواهر هاي سارا به طرح هايي كه از مادر آموخته بودند بسنده كردند. اما سارا باپيله هايش طرح هاي جديدي خلق مي كرد. طرح هايي كه مادر مشكل پسند و محافظه كار و سنت مدار او هم ايرادي نمي توانست بر آنها بگيرد! برعكس فن ها وهنر ها يي كه سارا از مادر خود آموخته بود "كپي رايت" طرح هايي كه سارا خود خلق كرده بود مال خود او بود. پس مي توانست آنها را به دوستان ارمني بياموزد.



گنجينه هنرهاي زنانه دوستان ارمني بسيار غني بود. برخي را از اروپايي هايي كه در شهر قديم آنها زندگي مي كردندآموخته بودند (در آن زمان در سرزمين هاي تحت تسلط عثماني يونانيان (كه خود زماني جزو عثماني بود) و فرانسويان و... زيادي زندگي مي كردند). برخي يادگار تمدن بيزانس و روم شرقي بود (تمدن بيزانس در هنر- به خصوص هنر هاي زنانه- خيلي غني بوده. هم اكنون هم يك سري طرح ها در صنعت زيورآلات هست كه به طرح هاي بيزانتين معروفند) وبرخي بازمانده از اجداد ارمني و صد البته برخي ديگر ابتكاري و يا تلفيقي بود. سارا نمي توانست از امكان يادگيري اين همه هنر چشم بپوشد. براي همين به شدت به نوآوري روي آورد تا چيزي در مقابل آن چه كه مي آموزد به دوستان خود ياد دهد. اين داد وستد فرهنگي دوستانه ثمرات زيادي داشت. سارا بخشي از اين آموخته ها را به دختران و نوه هايش منتقل كرد. اين دانش زنانه سرمايه اي بي بديل براي بازماندگان ساراست. يكي از نوه هاي سارا به صورت تفنني با دستمايه قرار دادن اين سرمايه معنوي business كوچولويي راه انداخت كه خيلي زود پا گرفت و اكنون رو به گسترش است و از طريق شبكه خانوادگي دارد كم كم بين المللي مي شود. ( برخي از نتيجه هاي نيكوكار حاج كاظم (نوه هاي يكي از خواهرهاي سارا) محصولات را به صورت عمده از او مي خرند و در انگليس به قيمت بالاتر به فروش مي رسانند و در آمد حاصل را به موسسه خيريه كهريزك هديه مي كنند.)



آري! سارا از دوستان ارمني خود هنرهاي زيادي آموخت. اين داد وستد فرهنگي منشا نو آوري هاي بسيار شد. اما خود سارا نيز از آن گوهر اصلي كه از اين ارتباط به دست آورده بود نا آگاه بود. در اين ارتباط ها و دوستي سارايي كوچك در دل سارا متولد شد. ساراي كوچك ياد گرفت چطور مي توان بدون اتكاي مستقيم به گذشتگان چيزي جديد آفريد. ساراي كوچك آموخت چگونه مي توان سر را بالا گرفت حتي اگر همه آن چيزهاي مادي كه از پدران به ارث رسيده در گذر زمان از دست رفته باشد. اين سارا ي كوچك در حوادث پس از جنگ رشد كرد و بر ويرانه هاي ساراي قديم سربرافراشت.



ادامه دارد...

دانلود مجموعه كامل داستان سارا

۶ نظر:

siavash گفت...

سلام
بنده اطلاع دارم که این وبلاگ برای مطرح کردن مسائل علمی نبوده ولی مجبورم ببخشید.
من دارم روی یه پروژه کار می کنم و می خوام نتیجشو برای مسابقه ی اولین گام به سوی نوبل فیزیک بفرستم البته کار من مربوط به فیزیک ذره مربوط نیست ولی چون تخصصی نیست فیزیکدان از هر شاخه ای می تونه کمک کنه و مشکل من اینه که باید یه فیزیکدان مهربون نتایجم رو ببینه اشکالاتشو بگه و...
البته تا حالا خیلی ها کمک کردن ولی خوب معلمای مدرسه بودن که نهایتا دانشجوی دکترا بودن و نتونستن نظر قطعی بدن می خواستم بپرسم شما این لطف رو در حق من می کنید؟ اگر کمکم می کنید نتایج را به ایمل شما در IPM می فرستم

منجوق گفت...

Dear Siavosh,
Nobel prize is given by nomination. That means that some well-known physicists would nominate a distinguished physicist who had some contribution to physics who had been completely established.


You may try applying for other competitions

I am currently away from my office( (I am in Singapore.
Send me your proposal. I will read it after I come back

I must say when it comes to criticism, especially to criticism of scientific material I am not so kind. In fact I am quite harsh and nasty! ".

siavash گفت...

سلام
از لطفتون ممنون حتما ارسال می کنم
این مسابقه اسمش اولین گام به سوی جایزه ی نوبل فیزیک است و در سطح پایین برگزار می شه و برای دانش اموزانه و فکر میکنم برای دانشحویان سال پایین هم باشه
باز هم ممنون

منجوق گفت...

Oh good!
I thought you meant the famous Nobel prize and I was shocked!

Mosafer گفت...

با یک فنجان چای داغ چطورید خانم دکتر !؟؟؟

به چای داغ من هم سر بزنید

من در کویرم ...

منجوق گفت...

ممنون از دعوت به چايتان!
به وبلاگتون سرزدم خيلي جالب بود. باز هم سر مي زنم