۱۳۸۷ آذر ۱۲, سه‌شنبه

مردم داري

در يكي از قسمت هاي قبل داستان سارا گفتم كه حاج كاظم به فرزندان و نورچشمي هايش نصيحت مي كرد و مي گفت "راز ماندگاري در مردم داري است." از وقتي اين شنيده خود (با چند واسطه) را از او در اين وبلاگ نوشتم دارم فكر مي كنم منظور او چه بوده است! بحث هاي زيادي در مورد اين كه چرا طول عمر موسسات علمي در ايران كوتاه است شده. در هم وردا من بحث هاي مفصلي در مورد زندگي استنفوردها با رويكرد به اين سئوال شروع كردم كه مورد استقبال خوانندگان قرار گرفت. فكر مي كنم شكافتن آن چه كه حاج كاظم مي گفت براي ما آموزنده تر باشد چرا كه تجربه موفق او در همين آب و خاك بوده است. به احتمال زياد حاج كاظم اين را از پدران خود آموخته بوده. تجربه چند صد ساله را نبايد ناديده گرفت.



واژه "مردم" را در ايدئولوژي هاي رنگارنگي كه دانشجويان نسل هاي مختلف به آنها گرايش داشته اند بسيار شنيده ايم. معمولا در اين ايدئولوژي ها "مردم" به عنوان يك كلمه آرماني تجريدي )abstract( به كار برده مي شود. شاهد بوده ام كه همان كساني كه به نام "مردم" گلو پاره مي كرده اند در صف اتوبوس با "مردم" در افتادند و داد زدند " اين مردم آدم بشو نيستند"!! به علاوه قسمت عمده اي از اين "مردم" را با زدن انواع و اقسام انگ ها از رده خارج مي دانستندو... اين گونه برداشت از "مردم" و "مردم داري" نمي تواند مورد نظر شخصي چون حاج كاظم باشد. چرا كه آن چه كه با اين ديد ساخته شده نه تنها ماندگار نشده بلكه از طول عمر متوسط موسسات در ايران هم كمتر عمر كرده. معروف است كه اين گروه ها پا نگرفته انشعاب مي كردند و مضمحل مي شدند.





چند روز است سعي مي كنم كشف كنم منظور دقيق حاج كاظم از "مردم" و" مردم داري" چه بوده است. شنيده هايم و عملكرد بازماندگانش را تجزيه و تحليل كردم. برداشت من آن است كه در زير مي خوانيد:



حاج كاظم مردم را چون "توده" نمي ديد بلكه آنها را "لايه لايه" مي ديد و در ارتباط با هر كدام از لايه ها به گونه اي ديگر اصل "مردم داري" خود را اعمال مي كرد. يك سري از اين مردم ثروتمندان و قدرتمنداني بودند كه به حكومت وابسته بودند. حاج كاظم هيچ وقت به حكومت هاي زمان خودش و وابستگان آنها اعتماد نكرد. هميشه فاصله خود را از آنها حفظ كرد. برخي از همكاران و رقباي او اين فاصله را حفظ نكردند. در اثر اين نزديكي به طورمتوسط به مدت بيست سال با شتاب به ثروت و قدرت خود افزودند اما با تغيير كسان در بالاي هرم قدرت همه چيزشان را از دست دادند! حاج كاظم اين اشتباه را نكرد هميشه آهسته و پيوسته حركت كرد. او سعي مي كرد با اين دسته از مردم با احتياط رفتار كند تا شر كمتري از آنها به او و خانواده اش برسد. سعي مي كرد طوري رفتار نكند كه آنها عليه او تحريك شوند.



لايه دوم افرادي همرديف خودش بودند. حاج كاظم هرگز دچار توهم "يكه تازي" و "خود بزرگ بيني" كاذب نشد. مي دانست كه دست بالاي دست بسيار است. او به قدرت ائتلاف بين افراد همرديف خودش اعتقاد راسخ داشت. در تاريخ مشروطه زياد خوانده ايم كه بازاريان و تجار شهرهاي مختلف چگونه هم ديگر را حمايت مي كردند تا مشروطه را به پيروزي رسانند. در دوره اي كه حاج كاظم زندگي مي كرد افرادي چون حاج كاظم توان خود را بيشتر صرف كارهاي اجتماعي -فرهنگي كرده بودند. وقتي هدف از حدي بزرگ تر مي شد با هم ديگر به شور مي نشستند تا به قول خودشان با "تشريك مساعي" راه حلي بيابند. مردم داري در قبال اين لايه عبارت بود از به رسميت شناختن همديگرو پرهيز از تكروي و فعال بودن در همكاري.



لايه سوم تجار كوچك تر بودند. مردم داري در رابطه با اين عده به معناي رفتار متواضعانه و ملاحظه در ضرر نرساندن در فعاليت هاي اقتصادي بود.



لايه ديگر زير دستان حاج كاظم بودند. در مورد مديراني كه منصوب مي كرد مردم داري به معناي احترام گذاشتن به تشخيص آنها و دادن يك مقدار autonomyبه آنها بود. وقتي حاج كاظم مسئوليتي به كسي مي سپرد با دخالت هايش برنامه هاي او را به هم نمي ريخت! به او فرصت مي داد تا هر آن چه كه او در چنته دارد رو كند. در مورد زيردستان با مسئوليت سبك تر مردم داري او به صورت توجه به نيازهايشان و برآورد كردن آنها جلوه پيدا مي كرد.



لايه ديگر همسايه ها و آشنايان بودند. حاج كاظم با رفتار افتاده و ديد و بازديدو شركت در مراسم سوگواري و غيره مردم داري مي كرد.



.....

يك لايه ديگر هم در همه جوامع و همه زمان ها وجود دارد كه "مردم داري" با آنها معنايي بسيار خاص مي يابد. در اين لايه همه جور آدم پيدا مي شود: فقير و غني ضعيف و قوي زن و مرد پير و جوان باسواد بيسواد و.... نقطه اشتراك اين افراد در اين است كه با ليچاربافتن تهمت زدن هجو كردن افراد ديگر -به خصوص افراد ي كه مورد احترام عموم مردم هستند- احساس بزرگي و تشخص مي كنند. دنبال هدف خاصي هم نيستند. نه از اين راه پولي به دست مي آورند و نه چيز ديگري. اگر از آنها بپرسي چه عايدت مي شود كه چنين مي كني بادي به غبغب مي اندازند و با لحن افتخار آميزي جواب مي دهند :"من هيچ چشم داشت مادي ندارم." به سئوال"چشم داشت معنوي چه طور؟ با اين كار علمت زياد مي شود يا سجاياي اخلاقي ات" هم جوابي در آستين دارند. جواب به اين سئوال مختلف متفاوت است. من در زمان حاج كاظم نمي دانم اين افراد چه جوابي مي دادند اما اين روزها پاسخ چيزي است به اين مضمون:" به عنوان يك شهروند حق دارم انتقاد كنم. وظيفه مدني خود مي دانم كه شفاف سازي كنم."

طبيعتا حاج كاظم با اين عده زياد رو به رو مي شد. اما اصل "مردم داري" او به او مي گفت با اين افراد بايد صبوري كرد.شايد بگوييد با اين كار اين افراد "متنبه و شرمنده مي شدند و ديگر تهمت نمي زدند. اما نه! اين گونه افراد معمولا هويت خود را در در افتادن با كس ديگر تعريف مي كنند و به اين راحتي دست بردار نيستند. با اين حال صبوري باعث مي شد احترام حاج كاظم پيش بقيه مردم بالاتر رود.



فكر مي كنم با اين ديد از "مردم داري" "ماندگاري" هم حاصل مي شود. اگر نكته اي از قلم انداختم بگوييد.



نوشتن اين چيزها زياد سخت نبود امابه گمانم عمل به آنها چندان آسان نيست. به هر حال افرادي مثل حاج كاظم "مردم داري" را هم بخشي از كارشان و هم بخشي از زندگي شان مي دانستند. براي همين از صرف پول و وقت براي آن ا
ابايي نداشتند. حتي بخشي از تفريحاتش در اين مردم داري بود (بخش ديد وبازديد و صله رحم آن).

آن چه كه گفتم مردم داري از ديد يك سرمايه دار ايراني بود كه حدود 50 سال پيش فوت كرده. تا جايي كه من اطلاع دارم سرمايه داران ايتاليايي كه طي قرون و اعصار در شرايط آشوبناك جامعه ايتاليا دوام پيدا كرده اند هم كمابيش همين ديد را نسبت به "مردم داري" و "ماندگاري" دارند (البته با رنگ و لعاب مسيحي و اروپايي آن). شايد مردم داري راهر كس بايد با شرايط خودش و با توجه به اهداف و امكانات خودش براي خودش باز تعريف كند. جامعه دانشگاهي ايران (بر عكس جوامع دانشگاهي كشورهاي پيشرفته ) اين كار را نكرده! در واقع بسياري از ژست هاي روشنفكري دانشگاهيان ايراني چيزي نيست جز تمسخرو ناديده گرفتن" مردم داري" به معني اي كه در بالا گفتم. در نتيجه عمر كوتاه موسسات علمي ايران پديده دور از انتظاري نيست. به هر حال آموختن نظرات و عملكردهاي كساني كه در هدف خود موفق بوده اند مي تواند آموزنده باشد.

۲ نظر:

Mosafer گفت...

در واقع بسياري از ژست هاي روشنفكري دانشگاهيان ايراني چيزي نيست جز تمسخرو ناديده گرفتن" مردم داري" به معني اي كه در بالا گفتم

این قسمت از کلامتون رو باید چاپ کنند نه چرا چاپ باید رو سر در تک تک دانشگاهای ایران به خط درشت بنویسند - به قول نویسنده های کهنه کار این جملتون خداست باید در مانیفست فلان و بهمان قرارش داد ...

و در تک تک بولتن های خبری و علمی روش بحث کنند که چرا این چنین شده است ( البته همین فاجعه است)عالمان دیروز نه درجه ای داشتند نه مدرک خاصی ولی امروزه چی ...

انسان هایی به خاطره این درجات قرار دادی یکدیگر را کوچک و خوار می شمرند یا ترور شخصیتی میکنند

برای من به شخصه یک پیرمرد کم سواد به فرض کفاش و پینه دوز در یک روستای دور افتاده اما با دلی بزرگ و خاکی و پر از تجربه و خاکی بسی با ارزش تر است از این عالمان تازه به دوران رسیده به اصطلاح روشن فکر سانتی مانتال که فکر می کنند شیخنا بوعلی را ضربه فنی میکنند در وسعت و عمق علمی اشان


اشاره به

“يا ايها الناس انا خلقناكم من ذكر و انثي و جعلناكم شعوبا و قبائل لتعارفوا ان اكرمكم عندالله اتقكم ان الله عليم خبير

علم خداوند از همه بشر بیشتر بوده است و از حوزه دسترسی ما خارج بوده است و خواهد بود پس در نزد خداوند علم ارزش دارد اما بیش تر از آن تقوا الهی در نظر ربوبی اش جلوه میکن برای بندگانش

علم ای که به تقوا منتهی شود و بر وزنه معرفت و انسانیت انسان بیفزاید ما را به تقوا و یکی از نمودارهای مشخصش خاکی بودن و مردمی بودن سوق میدهد غیر از این باشد

این علم و اندیشه ره ترکستان هم نمی برد


یک انسان بی سواد با یک پسا دکترا از نظر انسانی و معرفت درونی فرقی با هم ندارند بلی از نظر علمی فاصله اشان ...

حتما شنیده اید که یکی از فیزیکدانان برجسته اتمی از سازندگان بمب اتم در پروژه منهتن در خاطراتش اش این چنین می گوید (60 سال پیش)

(خلاصه)

پدرم کشاورزی ساده و عامی بود سواد آنچنانی نداشتاما بصیرت و اندیشه وسیع ای داشت با زحمت فراوان باعث شد که به مدارج علمی بالا برسم ( در اینجا یک فیزیک دان برجسته ) بعد از سالها که به مزرعه پدری بازگشتم پدرم به من گفت خوب در طول این سالها چه اموخته ای من هم مقداری در مورد نظریه اتمی و چنیدن مدل و ذرات بنیادین ...

پدر که پیپش را آماده میکرد با کنایه به من گفت خوب خیلی خوب است اینها به کنار
به من بگو چرا
آخر
چرا یک الکترون باید به دور هسته اش بگردد !!! و من سخنی برای گفتن در آن لحظه نداشتم

(مفهوم کلی خاطره مد نظر بوده)

***

به قول دوستی دانشمند ما فکر میکنیم که می دانیم اما در آن لحظه در عمق نادانی نسبت به حقیقت مطلق هستیم


و به قول فیلسوفی ما فکر میکنیم که هم اکنون زنده ایم و نفس میکشیم ولی دیربازیست که از این جهان رخت بر بسته ایم و مرده ایم

!!!!!!!!!!!!

roozbe گفت...

یک پیشنهاد: کمی هم علمی بنویس منجوق جان. من منتظر این دست نوشته هایت هستم : )