چپ كوك اخيرا نوشته اي منتشر كرده با عنوان "چه طوري روشنفكر شويم" . اين نوشته چپ كوك نيز مانند بقيه نوشته هايش خواندني و قابل تامل است. من اينجا نمي خواهم نوشته او را بازگو كنم چرا كه هر چه قدر تلاش كنم به شيوايي و شيريني او نمي توانم بنويسم. فرض را بر اين مي گيرم كه خواننده قبلا نوشته چپ كوك را خوانده باشد. اگر دقت كنيد تصويري كه دانش آموزان چپ كوك از "روشنفكر" ارائه مي دهند از تصويري كه داستايوسكي از قهرمان داستانش در "جنايات و مكافات" ارائه مي دهد دور نيست. به نظر من اين تصوير بچه ها به خاطر تاثير جريان فكري اگزيستانسياليستي بر روي جماعتي در ايران است كه به جماعت روشنفكر معروفند. بايد توجه داشت كه فلسفه اگزيستانسياليزم تنها فلسفه مطرح غربي نيست. به موازات آن جريان هاي فكري ديگري وجود دارند. در اين بين مي توان به جريان فكري تحليلي اشاره كرد كه در آن "علوم طبيعي" جايگاه ويژه اي دارند. طرفداران اين گروه و پيروان اين خط فكري شباهتي به تصوير دانش آموزان چپ كوك از روشنفكر ندارند.
در ايران اين خط فكري بيشتر توسط گروهي كه به روشنفكر ديني موسومند دنبال شده. اما بايد توجه داشت كه "فلسفه تحليلي" لزوما دين مدار نيست و مي تواند سكولار باشد.
حتما مي پرسيد چرا من به اين موضوع علاقه مندم و چرا آن را اين وبلاگ مطرح مي كنم. ببينيد! جو دانشجويي دانشجويان علوم پايه در ايران به گونه اي است كه افراد بيشتر از متوسط ايرانيان (حتي بيش از متوسط تحصيلكرده ها) مطالعه خارج از حوزه تخصص خود مي كنند واز آن تاثير مي گيرند. من خود اين دوره را سپري كرده ام و با حال و هواي آن آشنايم. آن چه كه در اين دوره در ذهن مي نشيند ملغمه اي است از عرفان و ذهنيت رايج دررمان هاي مدرن با طعم اگزيستانسياليستي. "عقل ستيزي" عرفان و عداوت آن با فيلسوفان و دانشمندان علوم طبيعي چيزي است كه نياز به بازگويي ندارد. شايد بحث كنيد كه آن چه كه بزرگان عرفان مي گويند در واقع حرص و آز است نه عقلي كه به علم مي انجامد. اما واقعيت اين است كه كسي كه خيلي دلبستگي علمي ندارد وقتي اين مطالب را مي خواند در پي اين گونه توضيحات بر نمي آيد. به يك باره "عقل گرايي" و "علم محوري" را پس مي زند و خيال خودش را راحت مي كند. به راستي اگر از راه دل بتوان به مرحله اي از فهم رسيد كه
بزرگ عقل گرايي چون ابن سينا را به سخره گرفت چرا خود را با عقل گرايي به زحمت بياندازيم ؟!
آري! متاسفانه بزرگان عرفان ايران بارها از دانشمندان ايراني (اما نه دانشمندان يوناني) با عبارات توهين آميز ياد كرده اند.مثال آن را در ذهن دارم اما از بازگو يي آن شرم مي كنم.
ازطرف ديگر با خواندن رمان ها با طعم اگزيستانسياليستي "فانتزي شكست" رشد مي كند. نتيجه كلي بي انگيزه شدن دانشجويان علوم پايه در مطالعه دروسشان است. متاسفانه شاهديم كه بيشتر اوقات دانشجويي كه با عشق و علاقه فيزيك را انتخاب كرده پس از چند سال از آن بيزار مي شود! البته در به وجود آمدن اين بي علاقگي رفتار ومنش برخي استادان نيز بي تاثير نيستند.
من مخالف رمان ها با طعم اگزيستانسياليستي نيستم. در واقع داستايوسكي محبوب ترين نويسنده من است (البته پس از چپ كوك)!
اما اي كاش داستان نويسان و مترجمان ما به جريان فكري تحليلي كه علم تجربي-محور است التفات بيشتري نشان مي دادند! رمان هاي زيادي با اين طعم به انگليسي نوشته شده اما اين گونه رمان ها كمتر ترجمه شده اند و در ايران كمتر شناخته شده اند. براي علاقه مندان من كتاب هاي Edward Rutherfordرا پيشنهاد مي كنم.
در ايران اين خط فكري بيشتر توسط گروهي كه به روشنفكر ديني موسومند دنبال شده. اما بايد توجه داشت كه "فلسفه تحليلي" لزوما دين مدار نيست و مي تواند سكولار باشد.
حتما مي پرسيد چرا من به اين موضوع علاقه مندم و چرا آن را اين وبلاگ مطرح مي كنم. ببينيد! جو دانشجويي دانشجويان علوم پايه در ايران به گونه اي است كه افراد بيشتر از متوسط ايرانيان (حتي بيش از متوسط تحصيلكرده ها) مطالعه خارج از حوزه تخصص خود مي كنند واز آن تاثير مي گيرند. من خود اين دوره را سپري كرده ام و با حال و هواي آن آشنايم. آن چه كه در اين دوره در ذهن مي نشيند ملغمه اي است از عرفان و ذهنيت رايج دررمان هاي مدرن با طعم اگزيستانسياليستي. "عقل ستيزي" عرفان و عداوت آن با فيلسوفان و دانشمندان علوم طبيعي چيزي است كه نياز به بازگويي ندارد. شايد بحث كنيد كه آن چه كه بزرگان عرفان مي گويند در واقع حرص و آز است نه عقلي كه به علم مي انجامد. اما واقعيت اين است كه كسي كه خيلي دلبستگي علمي ندارد وقتي اين مطالب را مي خواند در پي اين گونه توضيحات بر نمي آيد. به يك باره "عقل گرايي" و "علم محوري" را پس مي زند و خيال خودش را راحت مي كند. به راستي اگر از راه دل بتوان به مرحله اي از فهم رسيد كه
بزرگ عقل گرايي چون ابن سينا را به سخره گرفت چرا خود را با عقل گرايي به زحمت بياندازيم ؟!
آري! متاسفانه بزرگان عرفان ايران بارها از دانشمندان ايراني (اما نه دانشمندان يوناني) با عبارات توهين آميز ياد كرده اند.مثال آن را در ذهن دارم اما از بازگو يي آن شرم مي كنم.
ازطرف ديگر با خواندن رمان ها با طعم اگزيستانسياليستي "فانتزي شكست" رشد مي كند. نتيجه كلي بي انگيزه شدن دانشجويان علوم پايه در مطالعه دروسشان است. متاسفانه شاهديم كه بيشتر اوقات دانشجويي كه با عشق و علاقه فيزيك را انتخاب كرده پس از چند سال از آن بيزار مي شود! البته در به وجود آمدن اين بي علاقگي رفتار ومنش برخي استادان نيز بي تاثير نيستند.
من مخالف رمان ها با طعم اگزيستانسياليستي نيستم. در واقع داستايوسكي محبوب ترين نويسنده من است (البته پس از چپ كوك)!
اما اي كاش داستان نويسان و مترجمان ما به جريان فكري تحليلي كه علم تجربي-محور است التفات بيشتري نشان مي دادند! رمان هاي زيادي با اين طعم به انگليسي نوشته شده اما اين گونه رمان ها كمتر ترجمه شده اند و در ايران كمتر شناخته شده اند. براي علاقه مندان من كتاب هاي Edward Rutherfordرا پيشنهاد مي كنم.
۱۱ نظر:
دقت كنيد كه من قصد نداشتم عرفان و يا فلسفه اگزيستانسياليزم را نقد كنم. نقد اين دو در حوزه تخصص من نيست. اعتراف مي كنم جز مطالعات سطحي در حد يك خواننده عادي در اين دو مبحث كاري نكرده ام. بحث من برسر تاثيرعملي اين دو روند فكري بر جامعه دانشجويي بود كه خود اغلب عميق تر از منجوق وارد اين دو مقوله نمي شود.
قصد مبارزه با هيچ گرايش فكري هم ندارم مخصوصا كه مي دانم اگر وارد چنين نبردي شوم شكست خورده باز مي گردم و عرض خود مي برم. قصدم تنها دعوت از نويسندگان و صاحبنظران ايراني بود به التفات بيشتر به سوي فلسفه علم-محور تحليلي
درست مي گوييد به واقع نه فلسفه اگزيستانسياليزم ضد علم است و نه عرفان. شاهد اين مدعا هم رشد علم در كشوري چون فرانسه است كه اگزيستانسياليزم در آن بسيار رشد كرده و در بين ايرانيان وجود اشخاص مولوي شناس و عارف مسلكي است كه خود در فلسفه تحليلي صاحبنظر هستند. اما متاسفانه به دلايلي كه مي دانيد امكان استفاده از محضر اين اشخاص سد شده. از طرف ديگر كتاب ها ي عرفاني سرسري خوانده مي شوند و نتيجه اي كه اكثريت از اين مطالعه سرسري مي گيرند تكريم عقل گريزي است. در اين شرايط گمان مي كنم كاربيشتر روي كالاهاي فرهنگي جريان فكري فلسفه تحليلي كه صراحتا علم-محور است اندكي به حال تعادل رسيدن كمك مي كند.
مسافر عزيز
من و شما داريم راهكار هاي متفاوتي ارائه مي دهيم. نظر شما اين است كه منابع موجود فلسفي و عرفاني و ... را بايد عميق تر بازخواني كرد و من مي گويم بهتر است رمان ها و داستان ها و ديگر كالاهاي فرهنگي با طعم تحليلي را به مردم معرفي كرد.
به گمانم هر دوي ما اتفاق نظر داريم كه خواندن فلسفه يا هر متن عميق ديگري به طور سطحي مي تواند مضر باشد. اين را مي توان درباره فلسفه تحليلي هم گفت.
حال بايد ديد درعمل كدام انجام پذير تر است. روحيه ايراني ها را در نظر بگيريد. منظورم ايراني ها ي كوچه و بازار نيست بلكه ايراني هاي دانشگاهي است كه من خود جزو آنانم. اكثر ما اين ايراد را داريم كه پس از خواندن چند كتاب و مقاله در يك مبحث خودرا عالم و متخصص در آن زمينه مي دانيم (حتي شايد بدون خواندن كتاب!!) فوري از اين گل به آن گل مي پريم. استاد راهنمايم الكسي اسميرنف زحمت بسيار كشيد تا اين عادت مرا در زمينه تخصصم از بين برد. هنوز هم وقت مرا مي بيند به من
مي گويد Do not jump!
تازه من در مقياس ايراني خيلي اين جوري نيستم. بقيه دور و بري ها از من هم كم حوصله ترند. با اين اوصاف راه حلي كه شما ارائه مي دهيد فكر نمي كنم در عمل موفق شود. اما راه حلي كه من مي گويم احتمال دارد "بگيرد." اگر افراد اطلاعات وسيع و لو كم عمقي داشته باشند كمتر تعصب نشان مي دهند.
دقت كنيد من پيشنهاد نمي كنم خود آثار فلسفي منتشر شوند (كه چه بسا اگر بشوند عده اي از متعصبين از هر طرز فكري راه آن را سد خواهند كرد) پيشنهاد من اين است كالاهاي فرهنگي توليد شده توسط اين جريان فكري عرضه شوند.
ببينيد! درصد كساني كه آثار داستايوسكي و يا حتي كافكا را مطالعه كرده اند در بين دانشگاهيان ايران (نه مردم كوچه و بازار) كم نيست! اين درصد بسيار بيشتر از درصد كساني است كه آثار سارتر را خوانده اند (من خود نخوانده ام!) برد كالاهاي فرهنگي در بين دانشگاهيان زياد است. از تاثيرگذاري آن نبايد غافل بود!
با شما موافقم. كسي كه توليد كالاي فرهنگي مي كند بايد عميق تر وارد مسئله شود تا كالايي كه عرضه مي كند كيفيت بالا داشته باشد. نوشته هاي من اينجا كارهاي آماتوري است بر پايه تحليل تجربيات خوديا نزديكانم درزندگي. نوشتن اين مطالب به من كمك مي كنند تا افكارم را منظم كنم و يا حرف هايي كه در دلم مانده بيرون بكشم. منتشرشان مي كنم تا از نظرات ديگران بهره مند شوم و احيانا ديگران اشتباهات مرا تكرار نكنند.
منجوق جان مرسي که به من روحيه ميدي :)
با بحثت موافقم. نوشتههاي اگزيستانسياليستها در ايران نفوذ زيادي داره. هنوز هم مترجمهاي ما به دنبال ترجمههاي کارهايي ميرن که بار منفي اون بيشتر از بار مثبت براي ماست. دو نکته رو بايد در اين بين در نظر گرفت. اول اينکه ادبيات مدرن بعد از جريان مشروطه وارد ايران شد. ايران عملا جنگ داخلي رو تجربه ميکرد. به دنبالش جنگ جهاني پاش به ايران باز شد. به دنبالش خفقان بعد از يک گشايش. بعد انقلاب 57. ايران در طول اين دوران دستخش آشوب بوده. حرکتةاش به نتايجي که انقلابيون انتظار داشتند ختم نشده و همه اينها زمينه رو براي روي آوردن به ديدگاههايي که "پتانسيل انفعال داره فراهم ميکنه. اتفاقا ديدگاههاي اگزيستانسياليستي لزوما انسان منفعل نميسازه اما ما مطابق شرايط روحيمون نيمه تاريک اگزيستانسياليسم رو ديديم.
دليل دوم به نظرم ذائقه تجار فرهنگ در ايرانه. جمع بستهاي که خودش رو مظلوم واقعشده ميبينه در انتخاب آثاري که قصد چاپ هم داره اين ايده رو اعمال ميکنه. ناشرين ايراني تيپيک يک تاجر ايرانيه. سود کوتاهمدت ، بدون استراتژي درازمدت، بدون هدفگذاري فرهنگي. نتيجه سيل کتابهايي که به انفعال دامن ميزنه. حالا هر چي به اين انفعال کمک کنه خوبه. عرفان، اگزيستانسياليسم، دين.
به نظرم ديدن زمينه اين رويداد خيلي مهمه.
سلام
نمی دانم این کتاب را دیده اید یا نه:
http://www.adinebook.com/gp/product/9649971698/ref=sr_1_1000_106/284-4668061-6040992
کلا موضوع کتاب، مقایسه فلسفه قاره ای و فلسفه تحلیلی است.
اگر به موضوع علاقه داشته باشید (که ظاهرا دارید) واقعا خواندنی است.
ارسال یک نظر