۱۳۸۷ دی ۲۳, دوشنبه

آرزوهاي بزرگ و تحول آنها در گذر زمان

نمي دانم از سال هاي اول دهه شصت خاطره اي به جز جنگ داريد يا نه. نمي دانم با حال و هواي جوانان آن دوره آشناييد يا نه. آن دوره جوانان به جهان بيني ها وايدئولوژي هاي گوناگون گرايش داشتند. گرايش كه نه! بايد گفت ايمان داشتند و در اين ايمان چنان ثابت قدم بودند كه حاضر بودند حتي جان خود را در راه آن فدا كنند. هر ايدئولوژي اي بر يك سري اصول موضوعه نه چندان خوش تعريف استوار است. مي توان انتخاب كرد كه آيا اين اصول موضوعه را زير سئوال ببريم يا نه. انتخاب من هميشه اين بوده كه بايد اين اصول را هر از گاهي بازبيني كرد و باز تعريف نمود. اما جو حاكم بر باور هاي اين جوانان چنان بود كه اصول موضوعه را زير سئوال نمي بردند.
دغدغه شان جانفشاني و دلاوري براي عمل به بايد و نبايد هاي ايدئولوژي برآمده از اين اصول و دفاع كلامي از اين اصول در بحث ها بود. در نتيجه زير سئوال بردن خود اين اصول در نظام فكري ايشان چندان جايي نداشت.
البته اين برداشت منجوق پنج-شش ساله از بحث هاي همواره سوزان جوانان آن دوره بود. اگر اين برداشت اشتباه است بگوييد.


در گذر زمان اتفاقاتي در زندگي خانوادگي اين افراد و همچنين در سطح كشور و جهان افتاد كه پايه هاي ايدئولوژي هاي آنها را لرزاند. اين جوان ها ازدواج كردند بچه دار شدند و تلاش كردند كه پدر ومادرهاي خوبي باشند و آن چه كه براي رشد كودكانشان لازم است فراهم آورند. ناگهان دريافتند آن چه كه گمان مي كردند برايش مهم نيست (به عنوان يك اصل غير قابل ترديد اخلاقي) اتفاقا خيلي هم مهم از آب در آمده! جنگ تمام شد و ركود اقتصادي و نوسان وحشتناك قيمت ها پيش آمد و عده اي از رفقاي قديم كه آنان را همواره تشويق و تحريك مي كردند كه خود را در راه آرمان مشتركشان فدا كنند از اين آب گل آلود ماهي گرفتند و جوانان ساده دل ما را حيران وانگشت به دهان وانهادند.در اوايل دهه نود ميلاد فروپاشيد آن چه كه مستحكم و فروناپاشيدني مي نمود! اين نيز شديدا بر عقايد و افكار عده اي از اين جوانان دهه شصت اثر نهاد. آري! همه اين ها باعث شد كه عده كثيري از آنها به يك باره به دور بريزند آن چه را كه روزي چنان مقدس مي پنداشتند كه برايش گلو پاره مي كردند, به خاطرش با نزديك ترين كسانشان در مي افتادند, جواني خود را به پايش ريختند و حاضر بودند برايش جان شيرين فدا كنند. دقت كنيد منظورم اعضاي "حزب باد" نيست. منظورم كساني نيستند كه حرف هاي گنده گنده مي زدند تا ديگران را "شير كنند" كه حمله كنند و قرباني شوند تا خود سود شخصي ببرند. منظورم دقيقا همان كسان هستند كه خلوص نيت داشتند و زنان و مردان عمل بودند. در گذر زمان آرزوها و آرمان هاي همين افراد دچار تحول شد. علت فرصت طلبي اين عده نبود. علت اين بود كه پايه هاي تئوريك ايدئولوژي اي كه برگزيده بودند محكم نبود و به خود اجازه نداده بودند استحكام اين پايه ها را محك بزنند.



به هر حال فهم انسان كامل نيست. هر ايدئولوژي اي كه بر گزينيم ضعف هاي تئوريك خواهد داشت. حتي اگر ايدئولوژي خود كامل باشد بايد قبول كنيم فهم ما از آن در زمان دستخوش تغيير مي شود و كامل تر مي شود. نمي گويم نبايد ايدئولوژي داشته باشيم. نمي گويم به تكليفي كه باورهايمان (حداقل در مقطعي از زمان) به ما مي دهند نبايد عمل كنيم. اتفاقا من شخصا به كسي به خاطر باورهايش مي ايستدو استقامت و يا فداكاري مي كند بي اندازه احترام قايلم. اما در انتخاب راه رسيدن به آرمان ها و آرزوها بايد دقت كرد تا بعد ها دچار خسران نشد.
نكته اول اين است كه بايد در نظر داشت كه ديگران لزوما به ايدئولوژي ما پايبند نيستند. اين عدم پايبندي ديگران و پايبندي ما نبايد مبنايي بر ارجحيتي اجتماعي قلمداد شود. دوم اين كه بهتر است راهي را انتخاب كنيم كه اگر در اصول موضوعه پشت سر ايدئولوژي شك كرديم باز تلاشي كه در راه هدفمان و باورهايمان داشته ايم هدر نرود.
بايد دقت كنيم تا راهي را انتخاب كنيم كه مستقل از آرمان نهايي خود ارزشمند و سود آور باشد.

۵ نظر:

Unknown گفت...

شما فکر می‌کنید در اواخر دهه ی ۸۰ از این جوانان پر شور یافت می‌ نشوند؟!

منجوق گفت...

There are still such enthusiastic young people
who would be mobilized if they find a charismatic leader. But my point is that one should learn from the experience
of the past generation
and add more rationality to their enthusiasm. Otherwise this enthusiasm can be destructive both for themselves and for
the society.

حوا گفت...

من که اواسط دهه شصت متولد شدم ولی اونچه از اوضاع الانِ جوونهای اون زمان می بینم همونیه که شما توصیف کردین.یادمه اوایلی که متوجه این قضیه شده بودم انگشت به دهن می موندم که وا!شما به یه سوال پیش پا افتاده که واسه من درباره همون اصول موضوعه تون پیش می آد نمی تونین جواب بدین،پس چطور یه زمانی حاضر بودین جونتون رو پای اون ایدئولوژی بذارین؟!ولی راست میگین.الان دیگه یه جورهایی درک می کنم. اصلا انگار تو نظام فکریشون جایی برای زیر سوال بردن یا نگاه انتقادی به اصول موضوعه وجود نداشته.ولی حکایت اینه که این چیزی هم که میگین خیلی خوش تعریف به نظر نمی آد. اینکه راهی بربگزینیم که مستقل از اصول موضوعه ارزشمند باشه.نمی دونم!

Unknown گفت...

Exactly!
But still I think there is such a leader(another Kh.) who plays the role of previous Kh. and even more charismatically mobilize the young soldiers of Imam Zaman! As much as I know my enthusiastic friends, they are happy to do whatever the leader says in the name of Islam.
Whenever people "claim" that are religious, there is no place for them to revise the postulates of their school of thought. However I know you are not mentioning just this kind of religious enthusiasts.

منجوق گفت...

Dear Rezvan,
As you mentioned, what I say is not well-defined either. In what concerns life it is extremely difficult (if possible at all) to come up with well-defined concepts and timeless axioms.


That is my point since we cannot come up with timeless axioms to build up a robust ideology based on them, we should be aware that our ideolody will evolove in time.
On the other hand, life wthout an ideology and some ideals is not appealing for everybody. Most people, including me, need a robust ideology to subscribe to and a final goal to strive for.


In my next post, I will give some examples from my own life to clarify what I meant by taking a route which is useful beyond the final goal.