۱۳۸۷ دی ۳۰, دوشنبه

مراسم روز دوشنبه به افتخار پروفسور وفا













روزدوشنبه سي ام دي ماه من و دكتر محمد مهدي شيخ جباري (شاهين) مراسم كوچكي به افتخار پروفسور وفا به مناسبت جايزه ديراك در باغ لارك پژوهشگاه دانش هاي بنيادي برگزار كرديم. در اين برنامه حدود سي نفر از همكاران شركت داشتند. برنامه ساعت يازده با مروري كوتاه به زندگي نامه علمي پروفسور وفا و دستاوردهاي او توسط شاهين آغاز شد. آن گاه من به مدت حدودا پنج دقيقه به رسم خوشامدگويي و افتتاحيه سخن گفتم كه شرح آن را در زير مي خوانيد. در ادامه شاهين تا ساعت 12:30 در مورد سير تحول نظريه ريسمان و دستاوردهاي آن با تاكيد بر نقش وسهم پورفسور وفا سخنراني كرد. در طي سخنراني -چنان كه رسم سخنراني ها در پژوهشكده است- سئوالات زيادي مطرح شد و بحث هاي علمي صورت گرفت. سپس با آش و غذاهاي سنتي تركيه اي- آذري از مهمانان پذيرايي شد.
همچنان كه از قبل هماهنگ شده بود ساعت 5:30از طريق اينترنت (skype) در اتاق شاهين با پروفسور وفا تماس گرفتيم. در واقع راس ساعت 5:30 خود ايشان تماس گرفتند (اين است معناي نظم و انضباط حرفه اي!! مسلما چنين شخصي از طرف مقابل هم انتظار نظم خواهد داشت و بي نظمي هايي از نوع پاسخ نگفتن به اي-ميل را بر نخواهد تابيد!). ابتدا ايشان اندكي صحبت كردند. از جمله مطالبي كه ايشان بر آن تاكيد داشتند اهميت و تاثير مثبت فرهنگ ها ي بومي در شكل گيري ايده هاي ناب فيزيك بود. به گفته ايشان فرهنگ بومي يك فيزيكپيشه شرقي حتي اگر به كشوري ديگر مهاجرت كند مي تواند در شكل گيري ايده هايش الهام بخش باشد. به طور مثال ايشان به طور گذرا اشاره كردند كه بي تقارني در فرهنگ و هنر چين براي فيزيكپيشگان چيني-آمريكايي در پيشنهاد ايده شكست تقارن واروني الهام بخش بوده است. يا در مورد خود وفا عنصر فربه تشبيه و استعاره در فرهنگ و ادب فارسي در بررسي دوگاني ها (dualities) كمك كرده است.
پس ازتمام شدن سخنراني كوتاه ايشان حضار خود را معرفي كردندو سپس سئوالاتي را مطرح نمودند. بيشتر بحث ها حول و حوش سمت وسويي كه نظريه ريسمان بايد بگيرد مي چرخيد. ظاهرا در يكي -دو سال اخيرموضوعات تحقيقي پروفسور وفا و علايق ايشان به سمت پديده شناسي فيزيك ذرات گرايش بيشتري پيدا كرده اند. البته اين تغيير گرايش با توجه به نتايج جديد و جالب آزمايش هاي نوترينو و نزديك شدن زمان شروع آزمايش ال-اچ-سي قابل فهم است.
متن صحبت افتتاحيه من:
به نام خدا
ابتدا سلام مي كنم به تك تك شما حضار گرامي و از شما تشكر مي كنم به خاطر اين كه دعوت مرا پذيرفتيد و با حضور خود در اينجا مايه خوشنودي و دلگرمي من شديد. مي خواهم چند كلمه اي بگويم درباره انگيزه برگزاري اين مراسم و معناي نمادين آن از نظر اين جانب.
"If it helps the cause of physics in Iran, I am all for it!"
اين جمله اي بود كه پروفسور وفا در اي-ميل خود پس از اطلاع از برگزاري چنين مراسمي در پاسخ به دعوت ما براي تماس تلفني نوشت. جمله را تكرار مي كنم:"If it helps the cause of physics in Iran, I am all for it."ذهنيت وراي جمله همان است كه از استادي در آن شأن علمي و جايگاه ممتاز در جامعه فيزيك در سطح جهان انتظار مي رود. گويند "آن چه از دل برآيد، لاجرم بر دل نشيند." حمايت همه جانبه پروفسور وفا، پروفسور رنجبري دائمي، پروفسور چايچيان، پروفسور محمدي بارمند، پروفسور كاردر وديگر فيزيكپيشگان برجسته ايراني مقيم خارج، از دانشجويان و محققان مستعد ايراني در چند سال اخير نشان از آن دارد كه اين جمله سخني است برآمده از اعماق وجود فيزيكپيشگان برجسته ايراني مقيم خارج. دقت كنيد تاكيدم روي كلمه "مستعد" بود. بهره بردن از حمايت و راهنمايي هاي فيزيكپيشگاني در اين سطح علمي و در اين جايگاه، خود استعداد، آمادگي وپختگي مي طلبد.تنها كساني يا جمع هايي مي توانند از اين گونه حمايت ها بهره ببرند كه پايه علمي به اندازه كافي قوي داشته باشند، شور وعشق كار علمي و تحقيقي با كيفيت بالا در دلشان برافروخته باشدو در عين حال خود را به نظم وانضباط حرفه اي و وقت و موقعيت شناسي و قدر داني و قدر شناسي، به عنوان اصول اوليه ، مكلف بدانند. در غير اين صورت حمايت فيزيكپيشگان برجسته ثمري نخواهد داشت. چنان كه شيخ اجل، سعدي شيرازي مي فرمايد:
"باران كه در لطافت طبعش خلاف نيست، در باغ، لاله رويد ودر شوره زار خس."
فيزيكپيشگان برجسته ايراني مقيم خارج اين نكته را نيك مي دانند و آن قدر هوشيارند كه وقت ارزشمند و حمايت بي چشمداشت خود را بر شوره زاران به هدر ندهند و آن را براي محيطي حاصلخيز و مستعد نگاه دارند.
همان گونه كه مي دانيد جامعه فيزيك ايران روز به روز هم از نظر كمي و هم از نظر كيفي رشد مي كند. به همت دلسوزان اعم بر در گذشتگان، سالخوردگان، ميانسالان و صد البته جوانان پرشور و مستعد، طفل نو پاي جامعه فيزيك ايران رشد كرده و به نوجواني بدل شده كه نيازهايي بس پيچيده تر از پيش دارد. بخشي ز اين نيازها تنها با بيشتر كردن ارتباط با دنياي فيزيكدانان خارج از كشور قابل پاسخگويي است. چنان كه مي دانيد كار تحقيقي در فيزيك امري است فرا مليتي و جهاني به گونه اي كه هيچ كشوري-ولو پيشرفته-اگر بسته و ايزوله باشد در آن از حدي فراتر نمي تواند رود. ايران ما از اين قاعده مستثني نيست! در اين ميان ايرانيان مقيم خارج نقشي برجسته مي توانند ايفا كنند. پس طبيعي است از موفقيت دانشمندي با ذهنيت پروفسور وفا كه در گرفتن جايزه بسيار معتبري مانند جايزه ديراك تبلور مي يابد به شادي برخيزيم.
ما اينجا جمع شده ايم تا علاوه بر تجديد ديدار با ياران و گوش فرا دادن به سميناري پر بار، جايزه ديراك پروفسور وفا را جشن بگيريم چرا كه بر اين باوريم كه جمع ما شوره زار نيست! جمع شده ايم چون كه مي خواهيم و باور داريم كه مي توانيم با نگاشتن مقالات درخور توجه در جمع فيزيكپيشگان دنيا، با شركت در سمينارها، با بحث و گفت وگوي علمي و راه هايي از اين دست كه در همه موسسات معتبر دنيا رواج دارد، دست به دست هم، باغي بسازيم با درختاني تنومند و سايه گستر كه در آن به هنگام باران نيساني، ايده هاي ناب چون لاله هاي زيباي دشت هاي ايران زمين رََََُستن آغاز مي كنند. ممنون!



۲۶ نظر:

باران گفت...

خیلی جالب بود. ایده ای که برای جشن گرفتن این موفقیت به کار برده بودید، واقعا خوب بود. به خصوص این خود پروفسور وفا هم شرکت داشتن.

حوا گفت...

آخه چرا سر امتحان پایان ترم مکانیک کوانتومی پیشرفته همچین جلسه ای میذارین!تازه داشت غصه ام یادم می رفت که این پست رو دیدم و داغ دلم تازه شد:(

E Asadi گفت...

che ali
kash man ham bodam miomadam..

زهرا اسکندری گفت...

منجوق عزیز! برام سخته که در وبلاگ شما نظر ارسال کنم! چند بار خواستم این نظر رو بفرستم ولی موفق نشدم! به همین خاطر این قدر دیر و در بخش نظرات این یادداشت می نویسم. به هر حال، ببخشید.
خیلی خوشحال شدم که دیدم نظر این‌دونفر به دلیلی که گفته‌اید برای شما اهمیت داره.
اما در مورد مثالی که گفتید باید بگم که من فکر می‌کنم قضیه به همین سادگی که گفتید نیست! خب این اصلاً کار راحتی نیست که از دیگران بخوایم رفتار خودشون رو کنترل کنند! (صدالبته که این حالت خیلی ایده‌آله اما پیاده‌سازیش هم خیلی دشواره.) چنین کاری رو آدم می‌تونه در جمع‌های خیلی کوچیک دوستانه انجام بده اما این روش در مورد اکثر افراد، کارایی نخواهد داشت. از اون‌جایی که من بسیار علاقمند به راه‌حل‌های ساده و با تضمین اجرایی هستم فکر می‌کنم در چنین موردی (و البته در مورد بسیاری از مشکلات محسوس و نامحسوس ما!) مسأله شاید یک راه‌حل ساده داشته باشه و اون این‌که آدم‌ها جایگاه خودشون رو در سلسله مراتبی سازمانی که توش کار می‌کنند و همچنین شرح وظایف‌شون رو خیلی دقیق بدونن و به اطلاع دیگران هم برسونن. اما در هر حال، من هم مثل شما و خیلی‌های دیگه سعی می‌کنم به این موضوع‌های به ظاهر ساده فکر کنم به این امید که تا جایی که ممکنه به کمک تعامل با دیگران به یک حالت بهتر از وضعیت کنونی برسیم.

زهرا اسکندری گفت...

...

منجوق گفت...

زهرا جان،
از نظرت متشكرم.البته افراد با نصيحت مارفتار خودشان را تغيير نمي دهند. اما اين رفتار از ذهنيت اشتباهي سرچشمه مي گيره كه من فكر مي كنم بانوشتن در وبلاگ ها قابل تغيير هست.

ببينيد در نسل هاي قبلي دانشگاهيان ايران براي جوامع دانشگاهي دو طرز فكر غالب وجود داشت.

يك طرز فكر كه بيشتر از طرف استادان مسن تر كه قبل از انقلاب هم در دانشگاه ها تدريس مي كردند ترويج مي شود طرز فكر خان وفئودال گونه است. طبيعي هم هست كه اين گونه باشد. در بين آن نسل هر كسي اين امكان را نداشت كه دكتري بگيرد. درنتيجه بين استادان دانشگاه خانزاده و فرزندان خانواده هاي آن تيپي زياد بود و همين طرز فكر و طرز مديريت آباء و اجدادي را در محل كار خود مي خواستند اعمال كنند. در اين طرز فكر يك نفر آدم مهم (خان) وجود دارد عده اي ملازم و نوچه دور خود جمع مي كنند بقيه هم -اعم بر دانشجو و كارمند و همكاران جوان تر-رعيت هستند و تنها فلسفه وجودي خدمت به طرق مختلف به ايشان است. خان با شاه فرق دارد خان مي داند در روستاي كنار دستي خاني ديگر حكومت مي كند. اگر زورش برسد با او وارد جنگ مي شود و او را از پا در مي آورد و اموال و اندروني او را تصاحب مي كند اما اگر زورش نرسيد او را تحمل مي كند. اگر كسي اين نظم را قبول نداشته باشد "ياغي" است و "رويش بايد كم شود". مهم هم نيست حرف حساب اين ياغي چيست. حرف حساب مي زند يا تنها قصد اغتشاش دارد. همين كه به خود جرئت مي دهد وضع موجود را زير سئوال ببرد و آن قدر براي خود شخصيت قايل است كه درست يا غلط روشي و راه ورسم ديگري مي خواهد معرفي كند به آن معني است كه پا از حد خود فراتر رفته و بايد تنبيه شود!

منجوق گفت...

طبعا استادان جوان تر كه همان اولين فارغ التحصيلان دكتري بيست سال پيش بودند اين طرز فكر را نمي پسنديدند. آنها ملهم از آموزه هاي چپي دقيقا روي ديگر سكه را مي خواستند و بر برابري همه افراد در جمع دانشگاهي تاكيد مي كردند. اين "برابري" اگر چه در شعار زيبا ست در عمل به نتيجه نرسيده. چه در جوامع دانشگاهي، چه در جوامع بزرگ تر! دليلي ندارد كسي كه بيست سال براي يك موسسه استخوان خرد كرده و برايش زحمت كشيده با يك تازه وارد برابر باشد. افراد در موضوعاتي كه تخصص ندارند قرار نيست حق راي داشته باشند و تعداد كساني كه در موضوعات تخصصي صاحبنظرند آن قدر كمند كه راي گيري معني ندارد.... اين ها تنها نمونه هايي از علل عدم كارآمدي اين طرز فكر است.

در عمل اين پارادايم به همان روش استبدادي خان ها مي انجامد. اتفاقا بدتر از آن مي شود. شرايط رعب ووحشت و خفيه نويسي بيشتر از پيش گسترش مي يابد.


اين دو طرز فكر در بين دو نسل قبلي رواج داشت. نسل جديدتر وارث اين دو طرز فكر است بدون آن كه چندان به ريشه هاي اين دو آگاه باشد و يا مرز هاي اين دو را بداند. نتيجه چنين شده: دانشجو شنيده كه همه بايد برابر باشد، از آن سو مي بيند كه فلان كارمند به فلان پير كه سمبل همان طرز فكر فئودالي است سرويسي مي دهد كه از او دريغ مي شود. پس زانوي غم به بغل مي گيرد و به جاي آن كه فكر خود را به پروژه دكتري اش بدهد به اين موضوع فكر مي كند. احساس مي كند به او ظلم شده و شب وروز ناله و فغان مي كند و در رثاي خود شعر مي سرايد! البته نمي خواهم بگويم همه دانشجوها اين چنين هستند اما در دانشجوهاي دور و برم كم و بيش اين حالت ها را ديده ام. در برخي كمتر و در برخي ديگر شديدتر!

منجوق گفت...

واقعيت اين است كه هيچ كدام از اين طرز فكرها به درد اداره يك موسسه آكادميك نمي خورند. همان طوري كه گفتيد هر كسي بايد جايگاه خود را داشته باشد. كارمندان بايد جايگاه خود را داشته باشند. بايد باور داشت كه دربان، منشي، آبدارچي و.. همه اعضاي ارزشمند موسسه هستند كه اگر كار خود را خوب انجام دهند سزاوار تجليل هستند. سلسله مراتب خود را دارند و با گذشت زمان و بيشتر شدن فهرست خدماتشان جايگاه آنها و منزلت آنها بالاتر مي رود. درست است كه من دكتري دارم اما خانم منشي ما يا كارپرداز كه از پانزده سال پيش از من در اينجا خدمت مي كنند از جهاتي به من ارجحيت دارد. من بايد اتوريته آنها را در محدوده كاريشان به رسميت بشناسم. به طريق اولي دانشجوي تازه وارد اين موسسه بايد همين كار را بكند و از اين كه آنها اولويت هايي دارند نبايد احساس "قلقلك" كنند. همين طور من نوعي كه اينجا محققم با گذر زمان جايگاهم را تثبيت مي كنم. اگر قرار باشد بيست سال بعد هم همان باشم كه الان هستم و با يك تازه وارد "برابر" فرض شوم انگيزه اي براي دل بستن و خدمت به اينجا نخواهم داشت. البته اين نبايد باعث شود كه آنان كه قديمي ترند براي خود مقام "خان" قايل شوند و خود را مالك همه چيز تصور كنند. بايد تعادلي باشد. اگر اين تعادل برقرار باشد كل مجموعه چنان رشد مي كند كه هر كسي در هر جايگاه بالاتر از "خان" يك مجموعه پوسيده اجر و قرب مي يابد.


اين روشي است كه در جاهايي مثل اسلك يا سيسا كه من بودم با موفقيت كار كرده. اينجا اين پتانسيل را دارد كه اين طرز فكر پياده شود. در عمل تعادل را با سعي و خطا مي توان يافت. به شرط آن كه واقعا بخواهيم چنين شود. نوشتن در وبلاگ ها مي تواند اين كار را تسريع كند.

منجوق گفت...

اگر بخواهيم روزي سلسله مراتب پايدار و در حال تعادل در جوامع دانشگاهي ما برقرار شود بايد در نظر بگيريم كه افرادي كه رفتار "خان منش" دارند نيز حلقه اي از اين سلسله مراتب هستند. اتفاقا حلقه بسيار مهمي هم هستند. با همه انتقادهايي كه به عملكرد آنها وارد است و من صراحتا در حضورشان مطرح كرده ام معتقدم جايگاهشان را بايد به رسميت شناخت هرچند نبايد تملقشان را گفت و نبايد اجازه داد جايگاه ديگران را تنگ كنند. از آن جايي كه اينان خود راهي و طرز فكري جز حذف و غارت خان رقيب نمي دانند گمان مي كنند كسي كه تملق آنها را نمي گويد خود سودايي مشابه در سر دارد. در صورتي كه شخص منجوق بارها و بارها از جايگاه آنها و به رسميت شناختن اتوريته آنها در محدوده معقول در مقابل همان ها كه به چشمداشت خلعتي در حضورشان تملق مي گويند و سر خدمت فرو مي آورند دفاع كرده است.


مدت ها بود خيرم به كسي نرسيده بود! بسيار خوب خفيه نويسان و راپورتچيان با اين چند تا كامنت من براي چند ماه عزيز خواهند شد و خواهند توانست خلعت هاي زربفت -كه به تنشان زار مي زند- دريافت كنند!

chapkook گفت...

از روزي که بهم گفتي فکر مي‌کردم مگه پروفسور وفا ايرانه؟
روش جالبي بود. متصل نگه داشتن حلقه‌هاي متخصصين به نظرم در حال حاضر يک الزام اساسيه. هم جلوي افسردگي‌هاي بي‌مورد رو مي‌گيره و هم به بازي گرفتن تاريخه که ما هميشه فراموشش مي‌کنيم و دقيقا از همين نقطه هم آسيب مي‌بينيم

ناسوت لاهوتي گفت...

با سلام،
كار بسيار جالبي بود.البته ما هم دقيقا امتحان ذرات بنيادي پيشرفته داشتيم. يك پيشنهاد بايد از آدمهايي كه اينجا كار مي كنند و جوايز بين المللي را مي برند نيز تشكر كنيم.بدون تملق مي گويم از جمله شما و دكتر شيخ جباري و ..
من به عنوان يك عضو كوچك از اين خانواده بزرگ حاضرم سهيم شوم.
يا حق

E Asadi گفت...

Monjoghe aziz,
man nemidonam chera ehsase insecurity bem dast mide az in mohiti ke shoma darid tosifesh mikonid. yejori ke adam fekr mikone age lebase tahamtan naposhe, zende nakhahad mand. man ba shoma movafegham ke ye daneshgoye doctori ya postdoc, bayad be karesh berese, negarane bazi chiza nabashe, kam kam khodesh ashna mishe ba onha, hal bemanad ke badan mikhad chetori fekr kone va chetori amal kone dar on mohiti ke shoma tosifesh kardid.

omidvaram hadaghal tori bashe ke adam betone x'hara ba x'ha bezani az sorato makhraj va sadeh koe, vazeh kone, sarih kone, rok kone matlab ra ke beshe did aftab ra!

منجوق گفت...

آقاي اسدي عزيز،
مزيت دانشگاه هاي كشور هاي پيشرفته نسبت به دانشگاه ها عقلانيت حاكم بر آن است نه وجود صفا وصميميت بيشتر. در آنجا هم دسته بندي ها و ضربه زدن ها فراوانند. ظاهرا اين بخشي از وجود آدميان است. اما در جايي كه عقلانيت در آن حاكم است، رفتار طرف مقابل قابل پيش بيني است. مي توان مطمئن بود اگر نفع شما با نفع طرف در يك چيز باشد او همكاري خواهد كرد و ضربه اي به شما وارد نخواهد ساخت. اي كاش چنين عقلانيتي در دانشگاه هاي ايران هم حاكم شود!
متاسفانه ما اينجا بيشتر لج و لجبازي كودكانه مي بينيم تا آينده نگري و دورانديشي و مصلحت سنجي و دقيقا همين وحشت زاست.

به قول سعدي


دشمن دانا كه غم جان بود
بهتر از آن دوست كه نادان بود



در مورد دانشجو، عقلانيت حكم مي كند كه در فرصتي كه به عنوان دانشجو در اختيار اوست از امكانات موجود حد اكثر استفاده را بكند تا آينده خود را بسازد. در محدوده نيازها و اختيارات خود اگر گمان مي برد انتقاد ش يا پيشنهادش مسئله اي را حل مي كند از طريق راه و رسم اصولي آن آن را مطرح نمايد اما بيش تر از آن، ذهن خود را درگير مسايل اجرايي، داستان هاي پشت پرده، دسته بندي ها و ماجراها نبايد بكند.


اگر همه ما سعي كنيم عقلاني تر رفتار كنيم زندگي در محل كار شيرين تر خواهد بود.

Real Cuckoo گفت...

سلام:)
منجوق جان!
دو دسته را بسیار خوب توصیف کردی؛
من شخصاً فکر می کنم ساختار اجتماعی ای که هم همه رو نزدیک هم نگه می داره(برابری های لازم حفظ می شه، احترام متقابل، احترام به حقوق ِ قانونی دیگران و ...) و هم سلسله مراتبی رو رعایت می کنه(یعنی هرکس جایگاه اجتماعی ِ خودش رو می دونه، شرح وظایف، محدوده ی اختیارات، مسئولیت ها، سنوات کاری و ...) همون ساختاری است که نمود بسیار زیباش رو در حمام های سنتی ایران مثل ِ "حمام ِ کاشان" (نه حمام ِ فین! حمامی که در محله ای در نزدیک ِ سه خانه ی بزرگ ِ تاجران کاشانی است و لایه برداری های دیوارهای آن نشان از دوره های مختلف تاریخی دارد و ...).
همه ی مردم اعم از هر شغل و پست و موقعیت اجتماعی و ... از یک حمام استفاده می کنند ولی در قسمت رختکن که ورودی ِ حمام است؛ یک محل 4 بخشی است که لباس در آوردن و ... هر قشر خاص در یکی از این 4 ایوان است (روحانی و ... - حاکم و ... - مردم عامی - گروه چهارم یادم نیست!)
همه با هم اند از دردها و رنج ها و شادی ها و ... هم خبردارند و در عین حال به موقعیت اجتماعی خود واقفند.
...
---
از تلاشت خیلی لذت می برم.
چون مطمئنم فقط خودمونیم که می تونیم و (باید!) با شناخت درست از اشتباهات و تلاش ها و ...(نقد و تحلیل ِ غیر مغرضانه از وقایع و ...) نسل های گذشته مون، برای رسیدن به ساختار اجتماعی ِ امن و پایدار ِ جامعه ی علمی مون(و صد البته بر پایه ی فرهنگ های سالم ِبومی مون) گام برداریم.
ممنون!

E Asadi گفت...

man mikham bedonam vaghean che farghi vojod dare va aya hast ya na ra bedonam. bara man jalebe ke barkhorde daneshjoha dar keshvari mesle Holland ba iran moghayese konam va befahmam che farghi baham daran. Masalan daneshjoha ostad ra ba esme kochik seda mikardan, amma to Iran in emkan nadare! To Iran be har kasi ham ke dars midad migoftan aghaye doctor ya ostad! zemne inke bayad begam ye jori ye hormati beine onha bod ke bayes mishod mane daneshjo vaghean on etminan va jorat ra nadashte basham ke be andaze tabee ba ostadam rahat basham, hamchenan ke hanozam raf nashode.

ya masalan chetor Raeese ye daneshgah to Holland miad ba daneshgohash miraghse, amma dar Iran formally ostadha bayad ba koto shalvar biano beran! shoste va rofte! manzoram, az in mesal ine ke ye jori jayegahe ostadha va daneshjoha chide shode ke gahi! emkane ertebat nist, yani on confidence vojod nadare.

on karmande ye moassese taghighati ke 20 sale dare onja kar mikone be tore tabie nabayad nesbat be ye mohagheghe taze vard ehsase moshakhasi dashte bashe, har do daran kar mikonan! birone moassese momkene on karmande zendegiye lezzatbakhshtari dar negahe orfi! nesbat be on mohaghegh dashte bashe.
har chand ke be sorate formally dar on jameee martabe mohaghegh az karmand balatar bashe, mitonim begim, khob che rabti dare, hardo daran kar mikonan az ye saati ta ye saati, bad az on saate kari, ehtemalan va shayeste ast ke on alcohol az serateshon bepare!

man az bahsi ke monjogh dar pei gerefte vaghean khosham miad, che harfa ziadi bara zadan hast va chizia ziadi bayad baz beshe. man be shakhse ba in dide zaeefe va nabinaye jameshenasim, dastam yaghinan kotast va dar hade ovordane mesal mitonam nazdic besham besh.

منجوق گفت...

به نظر من هنجارهاي رفتارهاي اجتماعي در جمع هاي دانشگاهي هر كشوري متاثر از هنجارهاي همان كشوري است كه جمع دانشگاهي در آن قرار دارد. در بعضي كشورها استادان را به نام كوچك صدا مي كنند و در برخي ديگر با لقب و... سعي در تغيير اين هنجارها به نظر من كار عبثي است. چون اولا انرژي زيادي مي بردو در ثاني، خيلي سودمند نيست. شما فكر مي كنيد اگر ما فلان كس را با اسم كوچك صدا كنيم تغييري اساسي در رفتار، ذهنيت و يا سطح سواد علمي او انجام مي گيرد؟! مسلما نه!در همان استنفورد كه فيزيكپيشه معروف يوناني الاصل بود. همان طوري كه مي دانيد فرهنگ يوناني به فرهنگ ما خيلي نزديك است. بنا به رسم استنفورد او را با نام كوچك صدا مي كرديم. اما ذهنيت وي همان بود كه از كودكي آموخته بود. جالب است بدانيد كه دانشجوها ي استنفورد از اين شخص دقيقا همان نوع شكايت هايي داشتند كه دانشجوهاي ايران از استادان نسل "خان منش" دارند!

منجوق گفت...

تفاوت اساسي كه بين جوامع دانشگاهي ايران و جايي مثل استنفورد وجود دارد ارزيابي علمي افراد است. در آنجا كاملا جا افتاده كه فرد در هر سطحي ارزيابي علمي مي شود و متناسب با نتيجه اين ارزيابي از امكانات و اختيارات برخوردار مي شود. در هر ارزيابي و امتحاني البته امكان خطا هست. اما ميزان خطا در جايي مثل استنفورد تا حد معقولي پايين است. در ضمن جمع آن قدر بزرگ است كه اگر شخص در يك مورد بدبياري آورد و يا اگر در حق او اجحاف شد (به شرط آن كه روحيه خود را نبازد و پشت كار داشته باشد) در جايي ديگر مي تواند به حق خود برسد.

منجوق گفت...

در ايران وضعيت ارزيابي علمي در دانشگاه ها، در زمينه فيزيك ذرات واقعا اسف بار است! علت دو چيز است: كسي كه ارزيابي علمي مي كند خود بايد تسلط علمي كامل داشته باشد تا بتواند سئوالاتي را طرح كند كه ميزان پاسخ گويي به آنها سطح علمي اشخاص را مشخص كند. در امتحان جامع شريف از دانشجوي دكتري مي خواهند كه به طور مثال" بتا فانكشن كيو-سي-دي" را حساب كند. بايد نظريه ميدان خوانده باشيد كه متوجه شويد چه قدر پرسيدن اين سئوال در امتحان جامع خنده دار است! مطمئنم كه اگر خود پروفسور هوفت (كه جايزه نوبل خود را در سال 2000 به خاطر همين محاسبه برد) در اين امتحان جامع شركت كند رد مي شود!! طبعا هيچكدام از دانشجوها نمي توانند اين سئوال را حل كنند. در نتيجه به برخي از آنها "لطف" مي شود و از امتحان قبول مي شوند و به برخي اين "لطف" نمي شود و درنتيجه، رد مي شوند.


علاوه بر عدم توانايي علمي در طرح سئوالات معقول، دو ذهنيتي كه در بالا به آن اشاره كردم به اسف بار شدن وضعيت ارزيابي ها دامن مي زند. اگر قرار باشد همه "برابر" باشند ارزيابي ديگر معنا ندارد. از طرف ديگر كساني كه ذهنيت خان منش دارند از يك نفر از نظر علمي متوسط رو به پايين بيشتر خوششان مي آيد تا يك فيزيكپيشه درجه يك. چون به تدريج متوجه شده اند فيزيكپيشه درجه يك، نوچگي نمي كند.

واقعيت اين است كه رشته اي مانند فيزيك محصولات "يك و يك" مي خواهد. محصولات درجه يك از مواد درجه يك! اگر دانشجوي درجه يك را كه تسلط كامل بر درس هاي ليسانس و فوق ليسانس خود دارند جذب كنيم و به آنها بهترين آموزش را بدهيم مي توانيم اميد داشته باشيم كه در اين رشته حرفي براي گفتن
خواهيم داشت. سرمايه گذاري مالي و زماني بر روي دانشجوي متوسط رو به پايين كه نه شور وشوقي براي كار علمي دارد و نه تسلطي به درس هاي پايه اش، تلف كردن عمرو به دور ريختن سرمايه مملكت است.


اگر چيزي ارزش تلاش براي تغيير داشته باشد همين مسئله ارزيابي علمي درست است.
افرادي مثل من يا همكاران جوان ما در پژوهشگاه اين توانايي علمي را داريم كه سئوالات مناسب براي ارزيايي دانشجوهاي دكتري طراحي كنيم. ارزيابي افرادي مثل ما هم بايد توسط فيزيكپيشگان درجه يك دنيا صورت گيرد. اينجاست كه ارتباط با دنياي خارج حياتي مي شود.

منجوق گفت...

يكي از هزاران مشكلاتي كه امتحان هاي "لطفي" در پي دارد، دلسرد شدن دانشجو براي درس خواندن است. حتي بهترين و علاقه مند ترين دانشجو ها وقتي ظن مي برند كه نمره اي كه قرار است بگيرند ربط زيادي به سواد آن ها ندارد از درس خواندن دلسرد مي شوند.

منجوق گفت...

اين اشكالاتي كه گفتم قابل علاج هستند. اگر استادان همنسلان ما روي اين موضوع تمركز كنندو همت داشته باشند كه اين مشكل حل كنند قطعا موفق مي شوند. البته خيلي از اين موضوع استقبال نخواهد شد! طبيعي است كه اگر ما بخواهيم سيستم امتحان ورودي دكتري و جامع را اصلاح كنيم دشمنان قدر فراواني پيدا خواهيم كرد. براي موفقيت بايد استقامت كرد و به سادگي وا نداد. اين مسئله براي سلامت علمي و حرفه اي دانشگاهي امري است حياتي. در اين مورد من هيچ گونه مماشاتي را نمي پذيرم.

ظاهرا دكتر استكي (همان neuroscientist معروف ايراني مقيم ايران و عضو آي-پي-ام كه چندي پيش در نيچر مقاله چاپ كرد) در رشته خود با استقامت و مقاومت در برابر مخالفان سرسخت توانسته سيستم امتحاني قابل قبولي را پايه ريزي كند. بايد از Integrity حرفه اي او درس گرفت.

منجوق گفت...

از ديگر تفاوت هاي اساسي دادن credit
است.


در جاهايي مثل جمهوري هاي استقلال يافته شوروي هركسي در يك موسسه مقاله مي نويسد به قصد پاچه ور مالگي نام رئيس موسسه را در فهرست نگارندگان مي گذارند. ظاهرا استالين يك كتاب از نظر علمي چرند در زمينه علوم اجتماعي نوشته بود. از قرار معلوم هر كه در شوروي در زمينه علوم انساني كتابي يا مقاله اي مي نگاشت به اين كتاب استالين رفرنس مي داد.

در استنفورد همان طوري كه بارها گفته ام روي credit. creditبي مورد به كسي دادن را همان قدر بد مي دانستند كه credit ندادن به كسي كه سزاوار آن است.


در ايران وضعيت به بدي شوروي يا ازبكستان وقرقيزستان فعلي نيست. اما در عمل جلوي ان نايستيم استعداد آن گونه شدن را دارد.

منجوق گفت...

Friedrich Nietzsche: Whoever fights monsters should see to it that in the process he does not become a monster.

اين اسم عجيب و غريب (Nietzsche) همان نيچه خودمان است. حرفي كه مي گه واقعا درسته. يك سري چيزهاي غلط اينجا هست: مثل تملق گويي و تملق پذيري. من قبلا فكر مي كردم بايد رفت و با كساني كه اين كارها را مي كنند و يا به آن دامن مي زنند رو در رو شد. الان مي فهمم اين كار غلط است. اولا كلي از آدم انرژي مي گيرد. ثانيا بزرگ ترين سرمايه هر آدم- به خصوص هر محقق - يعني آرامش فكري را مي گيرد. ثالثا و بدتر از همه اين كه براي مبارزه با اين چيزها آدم ناچار مي شود خود با اين مسايل در گير شود و رفته رفته خود همان رنگ و بو را مي گيره (درست همان طوري كه نيچه گفته است)!



اكنون باز هم باور دارم با رفتارهايي مثل پاچه ور ماليدگي بايد به مبارزه پرداخت. اما نه به طور مستقيم. اگر ما فضايي از فيزيكپيشگان برجسته داشته باشيم كه دغدغه اصلي هر كس در آن رونق علمي دادن به اين مجموعه باشد راه به طور طبيعي به رفتارهايي از آن دست بسته مي شه. اما اگر دور و بر پر باشند از افرا داز نظر علمي متوسط رو به پايين، امروز براي خوشامد شما هارت و پورت مبارزه با تملق گويي و تملق پذيري سر مي دهند (البته از طريق پيله كردن به كارمندان جزء!) و فردا براي تثبيت موقعيت خود، گوي سبقت در تملق گويي از همه كس مي ربايند. تا بخواهيد از وقتي به ايران بازگشته ام از اين دست آدم ها ديده ام. درنتيجه از كساني كه دم از مبارزه با تملق مي زنند ترس و واهمه دارم.

منجوق گفت...

احساس خوبي از نوشتن اين حرف ها به من دست مي ده، چون فكر مي كنم مانع از آن مي شه كه نسل بعد از ما همان اشتباه هاي مارا تكرار بكنند. اگر اين جور نشه، سعي و خطايي كه ما ها كرده ايم به باد رفته!

E Asadi گفت...

1. fekr mikonam mabahesi ke shoma matrah kardid arzeshe post neveshtan raje besh ra dare, har kodom betore jodagane.

2. nemidonam mishe ye karmande ra jozo , gheire jozo, donpaye namid.
shayad khatabe behtar karmande mamoli, dar moghabele senior karmand bashe.

منجوق گفت...

منظورم از كارمند جزء، كارمندي هست كه اختيارات آن را نداره كه در مورد تمديد قرارداد ووضعيت شغلي افراد تاثيري داشته باشه. مشاهده من اين بود كه عده اي از آدم هاي ضعيف كه هارت و پورت مبارزه با تملق و ... مي كنند پيله مي كنند به اين جور كارمندها.

ببينيد يك سري خدمات هست كه بايد به همه اشخاص عضو يك موسسه-مستقل از موقعيت آنها- داده بشه: مثل سيستم گرمايش و سرمايش. خوب! هركسي مستقل از اين كه چه مقامي را داره و چند سال اينجا كار كرده حق داره چنين سرويسي را طلب كنه و اگر ببينه به علت سهل انگاري يا اهمال، كولر يا شوفاژ اتاقش خراب مونده و كسي به فكر درست كردن اون نيست معترض بشه و بگه من در اين محيط نمي تونم كار كنم.
يك سري سرويس هاي ديگر هستند كه واقعا تفنني اند. همان كارمندان جزء بسته به ذوق و سليقه و ابتكار خودشان به بعضي ها مي دن وبه بعضي ها نمي دن. طبعا اين سرويس ها را به پيش كسوت و آدم هايي كه به نظرشون مهم مي آيد مي دن.
وقتي هم كه سر ذوق هستن ممكنه بعضا به كسي كه به نظرشون "گوشت شيرين" برسه هم چنين سرويسي را از سر دوستي و لطف و محبت بدن.

شخصي مثل من كه سرم تو كار خودمه كارمندها را "نمي پايم" كه ببينم دقيقا به كي چي مي دن! اگه چيزي را اتفاقي ديدم و از ته دل ديدم منم مي خوام همچين سرويسي دريافت كنم با لحن شوخي و دوستانه به او مي گم كه به من هم از اين مي دي و... هيچ وقت نمي گم چرا به فلاني دادي، به من ندادي. بايد درك كنم كه اين چيزها را از سر لطف مي كنه نه از سر وظيفه. كارمند، روبات نيست. آدمه!
قرار هم نيست تبديل به روبات بشه!
فاكتورهاي انساني و دوستي ها را در كارش مي خواد وارد كنه. همين هم هست كه به زندگي رنگ مي ده. والا جو خشك و بي روح مي شه. برعكس تصور عده اي در جايي مثل آمريكا و اروپا اين جور سرويس هاي سليقه اي كارمندان جزء خيلي زيادند. به آنها آن قدر شخصيت داده مي شه كه بنا به ذوق خودشون بخوان كاري را براي كسي بكنند.


از اشكالات طرز فكر "خان منشي" و همچنين "برابري مطلق" اينه كه اين ذوق و شوق كارمندان رو خشك مي كنه. خان ها ابتكار عمل زيردستانشان را از بين مي بردند و سعي مي كردند آنها را تبديل به روبات كنند.
در سيستم فكري "برابري مطلق" افراد آن قدر همديگر رو "مي پايند" كه كسي نه جرئت مي كنه و نه ذوقي برايش مي مونه كه خارج از شرح وظايف خشك ورسمي خود كاري براي ديگري بكنه. چون احساس اختيار نمي كنه و ابتكار عملش را از او گرفته اند، كم كم از زير كار اصلي اش هم در مي ره. براي همينه كه در سيستم "خان منشي" و سيستم چپي كارها انجام نمي شن!

منجوق گفت...

در كامنت قبلي ام گفتم در اروپا و آمريكا كاملا شناخته شده است كه كارمندان بنا به ذوق و شوق و ابتكار خود به يكي اضافه بر وظايف اداري خود كاري و محبتي بكنند. بعد فكر كردم كه در اروپا وآمريكا هم خرد فرهنگ هاي گوناگوني وجود داردو من تنها بخشي از آن را مي شناسم.

خانم منشي استنفورد بعد از ساعت اداري تازه واردين را با ماشين خودش مي برد تا براي خانه شان اثاثيه بخرند. به ما هم خيلي كمك كرد تا خانه مناسب براي اجاره پيدا كرديم و بعد مبل و وسايل منزل خريديم. وقتي دانشجو ها فارغ التحصيل مي شدند خانم منشي
براي جلسه دفاع كيك مي پخت و مي آورد. قطعا اين ها جزو وظايف او نبودند. اين محبت ها را تنها به كساني مي كرد كه از اونا خوشش مي اومد. اما كسي به او پيله نمي كرد كه چرا به فلاني اين محبت را كردي و به من نكردي.


هر چه كارمندان از طرف رئيس خود بيشتر حمايت بشوند و رئيس بيشتر به آنها ارزش قايل شود كارمند ذوق و شوق بيشتري براي دادن سرويس خواهد داشت. اين مستقل از فرهنگ بومي است و چيزي است كه به ذات آدم بستگي دارد. شكل سرويس و جلوه اين محبت البته به فرهنگ بومي بستگي خواهد داشت.