۱۳۸۸ فروردین ۱, شنبه

پاتوق

همان طوری که در قسمت قبل گفتم هوشنگ دوستانی در دانشگاه پیدا کرد که نکته مشترکشان علاقه به درس خواندن جدی بود. این گروه معمولا با هم می گشتند و همدیگر را آگاهانه یا نا آگاهانه تشویق به درس خواندن بیشتر می کردند. سارا از تشکیل این جمع کوچک بسیار خوشنود بود. سارا هوشنگ را تشویق می کرد که دوستانش را به خانه آنها دعوت کند. ابتدا دوستان هوشنگ از رفتن به خانه آنها امتناع می کردند. علت یکی رودربایستی بودو دیگر آن که فکر می کردند در حضور خانواده هوشنگ -آن هم با وجود مادری مانند سارا - باید رفتار ی رسمی داشته باشند. اما رفتار سارا کم کم این تصورات را از بین برد. کم کم خانه سارا تبدیل شد به پاتوق این جمع کوچک. رودربایستی را کنار گذاشتند و هر وقت می خواستند غذا و شیرینی جات عالی بخورند خود را در خانه سارا مهمان می کردند. سارا خود از" کل کل" کردن با این جوانان لذت می برد. در شوخی های پی-جی-فیفتین آنها شرکت می کرد و خود او هم هر از گاهی سر به سر آنها می گذاشت. ابتدا این جمع معذب بودند و فکر می کردند نباید در حضور سارا شوخی های ریتد-آر بکنند اما یواش یواش به این نتیجه رسیدند که سارا آن قدر "خانم"!!! است که اصلا این شوخی ها را متوجه نمی شود. پس از مدتی بدون رودربایستی در حضور سارا -هم چنان که اقتضای سن شان بود- شوخی های ریتد-آر می کردند.البته سارا معنی شوخی های آنها را می فهید اما به روی خودش نمی آورد تا آنها راحت باشند. اصلا برای سارای چهل وچند ساله این گونه شوخی ها آن قدر مهم نبودند که بخواهد عکس العملی نشان دهد! فقط در شگفت ماند که چه طور همان کسان که در زمینه های دیگر به هوش سرشار سارا اذعان دارند در این زمینه او را چنین "خنگ" فرض می کنند.


اما موضوعات دیگری پیش می آمد که سارا نمی توانست در برابر آنها سکوت کند و بی تفاوت باشد. در آن سال ها برخی گروه های سیاسی وابسته به همسایه شمالی در دانشگاه ها فعالیت گسترده داشتند و خیلی مایل بودند تا افرادی مانند هوشنگ را به سوی خود جذب کنند. خوشبختانه بچه های سارا -که احساسات ملی گرایانه قوی ای داشتند- هیچ گونه تمایلی به آن سو نشان نمی دادند. اما سارا نگران دوستان هوشنگ نیز بود. مهمترین دلیل اصرار او به دعوت دوستان هوشنگ همین مسئله بود. قطعا سارا به علت طبقه و خاستگاه اجتماعی- اقتصادی خود به این گروه ها علاقه ای نداشت. اما علت اصلی مخالفت وی مصیبت هایی بود در طول سال های جنگ و در زمان کمک مستمندان در آن دوره دیده بود. سارا به عیان تجربه کرده بود که آن چه که در تئوری به عنوان حمایت از اقشار فقیر تبلیغ می شود در عمل همه- و از همه بیشتر همان اقشار فقیر-را خرد می کند. قطعا سارا - برعکس جوانان ساده دل- با دیدن موفقیت ها ی تیم های ورزشی در المپیک و یا عکس های باله مسکو شیفته نمی شد و چهره پنهان و زشت ماجرا را هم می دید. هر از گاهی برخی از دوستان هوشنگ سخنانی می گفتند که رنگ وبوی علاقه به آن سوی مرزها را می داد. سارا در این موقع با حرارت تمام وارد بحث می شد و تا اشک طرف را در می آورد آرام نمی گرفت. سارا چندان علاقه ای به فلسفه نداشت اما برای آن که در بحث ها کم نیاورد مجبور شد مطالعاتی در این زمینه داشته باشد. متاسفانه کتاب به فارسی در این زمینه زیاد نبود. او مجبور شد که به فرانسه مطالعه کند. آری! مدت ها پیش حاج کاظم معلمی استخدام کرده بود که به دخترانش فرانسه بیاموزد اما هدف این آموزش آن بود که سارا و خواهرانش قادر باشند از همسران شریکان خارجی شوهرانشان پذیرایی کنند و یا حداکثر بتوانند طرز تهیه سوفله رابه فرانسه بخوانند و طرز تهیه پلو را به فرانسه بنویسند. خواندن کتاب های فلسفه به زبان فرانسه در برنامه نبود!! به هر حال, با وجود عدم علاقه و دشوار بودن متن های فلسفی, عشق و علاقه مادرانه سارا او را قادر سا خت به مطالعه خود ادامه دهد. این مطالعات سارا را قادر ساخت تا نشان دهدبرداشتی که گروه های سیاسی از آرا بزرگان فلسفه دارند برداشتی سطحی و بچگانه ودر عین حال خطرناک و مخرب است.


جمع دوستان هوشنگ با هم صمیمی بودند و مسایل خود را با کمک هم حل می کردند. اما هر کدام راز هایی داشتند که تنها به سارا می گفتند. سارا سنگ صبور و حلال مشکلات تک تک آنها شده بود. چند سال بعد برادر کوچک تر هوشنگ وارد دانشکده ادبیات شد. جمع دوستان او نیز به مهمانان همیشگی سارا اضافه شدند.



دریک روز زیبای بهاری سارا وبقیه دخترها و خانم های خانه در پنجدری نشسته بودند و بنا به سنتی دیرین گلبرگ های گل محمدی را جدا می کردند. پنجره باز بود و بوی گل های بهاری از باغ حالت کرخت کننده ای به همه آنها داده بود. در بین کارهای خانه که همه ساله تکرار می شد سنت پاک کردن گل های محمدی جایگاه ویژه داشت. هر کدام کپه ای از گلبرگ ها جلوی خود جمع می کردند. بخشی از آنها به دقت خشک می شد و به عنوان اودیه پلویی مورد استفاده قرار می گرفت. از بخشی دیگر مربای "گل" تهیه می شد. یکی از ویژگی های آشپزخانه های دختران حا ج کاظم -که غبطه خانم های دوست و فامیل را بر می انگیخت -تهیه "سرخ ترین" مربا ی گل بود.
بعدها برخی رنگ خوراکی اضافه می کردند اما سارا استفاده از رنگ خوراکی را دور از شان آشپزی خود می دانست و هرگز به چنین کاری تن در نداد.


الغرض! در حالی که خانم ها نشسته بودند و با گل ها ور می رفتند و شوخی و خنده می کردند, هوشنگ و چند تا از دوستانش سراسیمه و در حالی که یکی از دوستان را بر دوش خود حمل می کردند وارد شدند. هوشنگ که حسابی خود را باخته بود داد زد: "مامان! سم خورده بود تا خودکشی کنه!"


ادامه دارد...

هیچ نظری موجود نیست: