۱۳۸۷ اسفند ۱۵, پنجشنبه

داستان سارا-مادربزرگ

خلاصه سري قبل: سارا، دختر حاج كاظم، كه با مردي فاضل به نام آقا ودود ازدواج كرده است در جنگ جهاني دوم كارخانه خود را از دست مي دهد. سارا براي اين كه موقعيت اجتماعي خانواده خود را باز يابد تصميم مي گيرد روي تحصيلات فرزندانش سرمايه گذاري كند.

ادامه داستان: همان طوري كه در قسمت هاي قبل گفتم، پدر آقا ودود وقتي آقا ودود خردسال بود در يكي از اپيدمي ها در گذشته بود. آقا ودود كوچكترين فرزند خانواده بود. خواهر وبردارهاي بزرگتر او در كودكي در اثر بيماري هاي گوناگون از دنيا رفته بودند. تنها آقا ودود مانده بود و خواهر بزرگتر او. همسر خواهر آقا ودود هم متاسفانه در اثر بيماري جان سپرد و آقا ودود سرپرستي خواهر و هشت فرزند او را بر عهده گرفت. آقا ودود براي خواهر و مادر خود خانه اي گرفته بود و هر روز به آنها سر مي زد و دستي از سر نوازش به سر وروي خواهر زاده هايش مي كشيد. پس از جنگ كه خواهر زاده ها همه بزرگ شدند وبه دنبال زندگي خود رفتند، مادر و خواهر آقا ودود به خانه سارا نقل مكان كردند. اين نقل مكان علل مختلف داشت. يكي آن كه نگه داري خانه اي جدا خرج زيادي داشت و براي دو نفر زن تنها و پا به سن گذاشته خانه قبلي زيادي بزرگ بود. ديگر آن كه مادر آقا ودود حسابي پير شده بود و مي خواست زمان بيشتري با آقا ودود بگذراند. اما علت اصلي اصرار سارا بود. سارا در پروژه خود براي تحصيل بچه ها براي مادربزرگ آنها نقش خاصي در نظر گرفته بود. در واقع سارا به كمك او نياز داشت.

مادر آقاودود زن نجيب و ساكتي بود. بيوگي زود هنگام، شرايط سخت زندگي، همزيستي با دختر بيوه شده اش و داشتن عروسي مهربان و فهميده اما به شدت عزيزدردانه ، آن هم از طبقه اجتماعي و اقتصادي بالاتر، به او آموخته بود كه هر حرفي را قبل از به زبان آوردن هزار بار سبك سنگين كند تا مبادا به كسي بربخورد. بيشتر اوقات مادر آقا ودود در اين آخر عمر به عبادت و دعا خواندن و تسبيح (سبحه) گرداندن مي گذشت. او كه در سن يازده سالگي به خانه بخت رفته بود در خانه پدري اندكي خواندن و نوشتن آموخته بود، بعد از ازدواج به تشويق همسرش تحصيلات قرآني خود را ادامه داد. برعكس خانه سارا ومادرش در خانه آنها خدمه وجود نداشت. فقط خانمي هفته اي يك روز براي شستن رخت ها به خانه آنها مي آمد. آن روز را هم مادر آقا ودود مي بايست تمام مدت با هزار زحمت آب جوش براي شستن رخت ها تهيه كند. آن موقع اين همه وسايل آسايش وجود نداشت. مثلا اگر مي خواستند براي ناهار مرغ بپزند مجبور بودند پرهاي مرغ را هم خود دانه به دانه بكنند. اگر مي خواستند آش رشته درست كنند علاوه بر پاك كردن سبزي، مي بايست رشته آن را هم خودشان از خمير درست كنند. براي همين كار يك خانم خانه دار با چند تا بچه واقعا شاق بود.
تحصيل در كنار اين همه زحمت از خودگذشتگي زيادي مي طلبيد. اما مادر آقا ودود اين زحمت را به جان خريد چون به تحصيل به صورت يك امر مقدس مي نگريست و آن را نوعي عبادت مي دانست.

مادر آقا ودود حافظ كل قرآن شد. علاوه بر آن قسمت عمده اي از گلستان و بوستان و بسياري از اشعار كلاسيك فارسي را حفظ كرد و اندكي عربي آموخت. به اصرار و تشويق چنين مادري بود كه آقا ودود آن زمان چهار زبان علاوه بر فارسي و تركي خودمان آموخته بود و آن همه به مطالعه علاقه داشت.

مادر آقا ودود ونوه هايش به هم خيلي نزديك بودند. اين مادربزرگ آنها دريايي از داستان هاي آذري مي دانست كه با حوصله و آب و تاب براي بچه ها تعريف مي كرد. بچه ها آن يكي مادربزرگشان را هم دوست داستند. اما مادر سارا زن با جذبه اي بود. نوه ها هيچ وقت به خود اجازه نمي دادند خيلي به مادر سارا نزديك شوند مگر آن كه او خود چراغ سبزي نشان دهد. اما اين يكي مادربزرگ ساكت و سر به زير بود وبراي بچه ها هميشه قابل دسترس.


طرز فكر سارا با مادر شوهرش فرق داشت. او تحصيل بچه ها را وسيله اي مي دانست براي رسيدن به هدفي ديگر. تحصيل به خودي خود براي سارا هدف نبود. با اين حال سارا به درستي دريافت حضور مادرشوهرش در خانه و حرمتي كه او براي" علم براي علم" قايل است به بچه ها دلگرمي خواهد بخشيد تا بيشتر درس بخوانند. مي دانست همين كه او به نوه هايش قول مي دهد سر نماز دعايشان كند تا در امتحان ها موفق شوند، تقويت روحي عظميي برايشان خواهد بود.

طرز فكر اين دو خانم با هم فرق داشتند اما درايت سارا و نجابت مادر شوهرش باعث شد مقابل هم قرار نگيرند بلكه مكمل هم شوند.

ادامه دارد...
مجموعه كامل داستان سارا را مي توانيد در اينجا بخوانيد.

۴ نظر:

ناشناس گفت...

جدا مطالب آموزنده ای می نویسید.
مسلما نوشتن تک تک این پست های وبلاگی بسیار وقتگیر است خاصه با ظریف بینی و دقتی که شما دارید.
خواستم به عنوان یکی از خوانندگان از شما تشکر کنم.
مجموعه های داستانی دنباله داری که می نویسید بسیار زیبا و پر نکته هستند و من در بسیاری از موارد با شخصیت های داستان های شما همذات پنداری می کنم.
سراغ ندارم داستانی را که به سبک نان-فیکشن تیپ های مختلف افراد ایرانی را در تاریخ معاصر به تصویر کشیده باشد و جداً امیدوارم به نوشتن این داستان ها ادامه بدهیدو حتی چاپ کنید چون معتقدم بسیاری ظرایف زندگی و جهان بینی ،تدبیر و تجربۀ پدربزرگها و اجدادمان را به بهترین شیوه به خواننده منتقل می کنید.
من شخصاً بارها در حین خواندن داستان تقی ناخودآگاه از پشتکار او الگو گرفته ام و حاج کاظم را مثل پدربزرگم تصور کرده ام که از من توقع دارد آزادمنشی، هوش و پشتکاری را در همۀ عرصه های زندگی به کار ببندم.
برای شما سلامتی و پیروزی در تمام عرصه های زندگی آرزومندم.
سارا

ناشناس گفت...

اگر ممکنه قسمت لینک دوستان وبلاگتون را فعال کنید..
تشنۀ وبلاگ هایی هستم که نویسندگان آگاه و اهل عملی دارند که نوشته هایشان ایجاد انگیزه و انرژی می کند.
متشکرم

منجوق گفت...

Dear Sara,
Thank you for your kind words. I will add the links as soon as I find time.

ناشناس گفت...

So happens. Let's discuss this question. Here or in PM.