۱۳۸۹ اردیبهشت ۱۴, سه‌شنبه

آیا فلسفه برای ایران لوکس است؟

پیشنهاد می کنم این نوشته ی زیبا را به دقت مطالعه کنید. به خواندنش می ارزد! نویسنده یک فیلسوف جوان ایرانی مقیم خارج است. او از برخورد آشنایان ایرانی خود با رشته ی خود با طنزی دلنشین حکایت می کند. عنوان نوشته "فرمان یازدهم" است که اشاره ای نکته بینانه است به ده فرمان معروف در یهودیت و مسیحیت. الغرض! نکته ای که فیلسوف طناز جوان می گوید آن است که همان ایرانیانی که همیشه به غربی ها پز فارابی و دیگر فیلسوفان هزارسال پیش را می دهند وبا تعصب تمام بر ایرانی بودن آنان (به جای عرب بودن) تاکید می کنند وقتی می بینند که جوانی از دور و بر خودشان قصد دارد همان راه را برود وحشت می کنند و سعی می کنند او را از این کار باز دارند. ما خود به عنوان فیزیکپیشه برخورد های مشابهی در بین اقوام و آشنایان دیده ایم. گمان می کنم این فشار بر روی یک ایرانی که به دنبال فلسفه است صد چندان باشد. طبیعی است که ملتی که چنین ذهنیتی دارد، به عظمت دوهزار و پانصد سال پیش خود و مفاخر هزار سال قبل دل خوش می کند و درجا می زند. ملل دیگر به پیش می تازند و گرد و غبار پیش تاختن آنها بر سر آن ملت و عظمت دوهزار و پانصد سال قبلش و مفاخر هزار سال قبل آن می نشیند.
از بحثم منحرف شدم.نکته ای که می خواستم بگویم چیز دیگری بود! علت آن که آشنایان آن فیلسوف جوان آن گونه برخورد می کردند آن بود که گمان می کردند "فلسفه" یک امر تفننی است! این تصور بسیار اشتباه است. جامعه ای به پیچیدگی جامعه ایران نیاز مبرمی به "فیلسوفان زنده" دارد نه برای آن که آنها را در ویترین بگذارد و با آن ها به غربی ها پز دهد و یا احیانا آنان را بر سر دیگر جهان سومی ها بکوبد. به فیلسوفان زنده نیاز دارد تا نیاز های فکری را که با تحول زمان پیش می آیند پاسخگو باشند. یکی از این نیاز ها همان مسئله ایمنی بود که در یادداشت قبلی ام به آن به طور گذرا اشاره کردم. آری! عدم توجه به مسئله ایمنی در کشورهای جهان سومی، ریشه در نگرش آن ها به جایگاه انسان، تاثیر قضا وقدر در زندگی و مسایل فلسفی از این دست دارد.
تا نگرش ما نسبت به این مسایل دگرگون نشود، وضع قوانین و تقلید ضوابط ایمنی از غربیان ثمری نخواهد داشت. دست آخر این انسان ها هستند که این قوانین و ضوابط را اجرا می کنند. نحوه اجرای ضوابط به طور خودآگاه و یا ناخودآگاه به باور های این انسان بستگی دارد. در یادداشت بعدی ام این نکته را بیشتر خواهم شکافت.
احتمالا می گویید که یک کارگر یا سرکارگر که فلسفه نمی خواند! اولا با این وضعیت اشتغال جوانان تحصیلکرده بسیاری که بیکاری را عار می دانند تن به کار بدنی می دهند. هیچ بعید نیست که این کارگران اهل خواندن کتاب فلسفی نیز باشند! مهندسانی که این کارگران زیر نظر او کار می کنند با احتمال بیشتری اهل خواندن کتاب فلسفه هستند. اما گیریم که اینان هیچ کدام اهل خواندن کتاب فلسفی نیستند. فرهیختگان جامعه مانند نویسندگان رمان های عمیق، هنرمندان و فیلمسازان و شاعران با سطح فکری بالا قطعا از آثار فیلسوفان جامعه تغذیه می کنند و این آرای فلسفی در آثارشان نمود پیدا می کند. محصولات این قشر برای عامه جامعه قابل دسترس تر است. به خصوص هنرمندان و تولید کنندگان "پاپ کالچر" خود از آثار گروه دوم تغذیه می کنند. "پاپ کالچر" بنا به تعریف چیزی است که یک کارگر خسته از کار هم از آن استفاده می کند و لذت می برد. به این ترتیب، آرای فیلسوفان جامعه مستقیم و یا با چند واسطه برای عامه مردم قابل هضم می شود. بله! جامعه ما هم به فیلسوفان زنده نیاز دارد هم به انواع و اقسام ادیبان و هنرمندان با درجات مختلف پیچیدگی و عمق فکری.
مسئله ایمنی تنها یک مورد نمونه بود. در مسایل بسیاری مانند مسئله ی محیط زیست، سیاست، پیشرفت های پزشکی و هزاران مورد ریز ودرشت دیگر ما نیاز به کار فکری فیلسوفان زنده داریم. در بزرگی فارابی وابن سینا و...و صدرالمتالهین شکی نیست. اما در عصر ما مسایل جدیدی رخ نموده که در زمان آنها یا وجود نداشت یا آن قدر حاد نبود که موضوعیت داشته باشد. برای بررسی این گونه مسایل ما نیاز به فیلسوفان زنده داریم.

۱۹ نظر:

وحیدی گفت...

فلسفه رو مثال زدید ! کلی تر بنگریم علوم محض و خاصه علوم انسانی در کشور ما مغفول و مظلوم واقع شده که سال هاست داد طبقه اعلام را در آورده.جای دوری نرویم ! حضرت والده در عالم انتلکتوالی حین انتخاب رشته دبیرستان اصرار مکرر فرمودند که با توجه به روحیات و مطالعات بهتر است رشته علوم انسانی رو انتخاب کنم!نمره های شاخه ریاضی بنده همچون درس ادبیات و تاریخ و معارف اسلامی و عربی اگر نگوییم عالی , خوب بود !و مادر درست فهمیده بود به هر دو شاخه عمومی به یک اندازه علاقه داشتم لیکن التذاذ روحی در علوم انسانی بود .در عالم بچگی حساب و کتاب کردم که خوب مهندسی اولا مورد علاقه بنده است چون ریاضی و فیزک ! را به تعادل دارد و تیوری و عمل با هم ممزوج است.ثانی منبع دارمد است که چون هنر است قدما گفته اند هنرمند در صدر نشیند! پس می توان در کنار مهندسی شاخه ای از علوم انسانی را تحصیل کرد.وداشتن مدرک مهندسی دارمد و آتیه را تزمین می کند.حال نوبت اعتراف است ! سنت آگوستین چون در احوال خود و خانواده اندیشید و جمعی دکتر مهندس و نزدیکان المپیادی و تیزهوش شریفی را نظاره کرد ! و احتمال قریب به یقین داد که ایشان با تحقیر در وی می نگرند و ایضا اطمینان داشت که در بقالی سر محل آقای مهندس اعتبار بیشتر داد عطای علوم انسانی را به لقای آن بخشید.البته سنت آگوستین به ریاضیات و خاصه به فیزیک علاقه داشت و هنوز هم علاقه دارد !اما هنوز تشنه جریی از التذاذ علوم انسانی است....صادقانه بگویم اگر جلوی بنده را نگیرند به تمام (یا بسیاری از) شاخه های علمی متضاد و خاصه پژوهش علاقه مندم و خوب در این موارد انسان به آفت اقیانوس یک سانتی تبدیل میشود.البته سعی کردم فعلا وقت خود را در جوانب مختلفی از رشته خودم ویکی دو رشته از علوم انسانی بصورت تفنن محدود کنم.استادی حکیم و متاله حوزوی که همشهری ماست به بنده بدرستی فرمود که عمر کوتاه است و شاخه های علوم امروز گسترده ! پس ای عزیز ! مراقب باش که در این گوناگونی ره گم نکنی !و مخلص کلام اینکه که چون راه را انتخاب کردی استقامت کن ! همان مهندس خوب شوی هم هنر است ! ....فی الحال ! از انتخاب خود ناراضی نیستم و از درگیری ذهنی با مسایل نظام مند که مستقیم یا غبر مستقیم با ریاضی مرتبطند لذت می برم (البته برخی از شاخه های علوم انسانی هم امروزه وضعیتی مشابه دارند).اما می خواهم بگویم چطور باور های جامعه برانتخاب انسان تاثیر گذار است.و بعد این نهیب را می زنم که در دوران لیسانس و بعد فرصت برداشتن دو عدد هندوانه با هم وجود ندارد !اصلا و ابدا ! و البته هستند موجودات دوزیست در دانشگاه!(که هم تحصیل علوم تجربی می کنند در دانشگاه و هم به علوم انسانی )(البته این اصطلاح اصلا برای دانشجویان طلبه بکار رفته است ! که در بین این دوستان سخت رایج است).به در حال هنوز هم معتقدم موارد اخیر هم به علت مشغله نمی توانند به هر دو کار بدرستی برسند(البته همیشه موارد خاص وجود دارد).شاید تنها خاصیت آن این باشد که فرداروز هشت شان گرو نه شان نخواهد بود یا مجبور نیستند از شهریه حوزه ارتزاق کنند... . البته همیشه عده تواب ! هم موجود است که بعد حین یا اتمام لیسانس تصمیم می گیرند دیگر علاقه خود را بیش از این زیر پا لگد نکنند و وارد ذی علوم انسانی شوند ! مواردی از این دست در دانشگاه هایی چون شریف بسیار است و کم نیستند عده طالبین تغییر رشته به رشته هایی چون فلسفه و خاصه فلسفه علم و اقتصاد و سلک طلبگی و ... .قطعا علوم انسانی(البته درجات اهمیت و الویت ها رشته هاقطعا متفاوت است) و رشته محض چون ریاضی و فیزیک زیر بنا یک جامعه را می سازد تا ما برای شما در روبنا خانه هایی مستحکم بسازیم و مقایسه کنید اهمیت رشته های علوم انسانی و ریاضی و فیزیک را در کشور های پیشرفتع و اقبال جوانان نخبه برای پذیرش در این شاخه ها را با وضعیت موجود در ایران ! نوشته تان بسیار خوب و حداقل برای من تاثیر گذار بود و بنده را اجبار کرد این خزعبلات شاید نامرطبت را بنویسم !سخنی بود که از دل برآمد ! به امید فردایی بهتر!

منجوق گفت...

نوشته شما هم خیلی جالب بود. بسیار خندیدیم به هنگام قرائت! و چیست حکمت و فلسفه ی این همه غلط املایی تعمدی؟!

وحیدی گفت...

از پاپ کالچر حرف زدید !اون عالم درست گفته که فلسفه علمی نیست که فقط برای بحث کردن و کتاب نوشتن باشد. فلسفه علمی است که بعد عملی بسیار عمیقی دارد.و انشاالله که چیزهایی را که در جهان اتفاق می افتد با آن مرتبط کنند.انشاالله که نظرات فیلسوفان سلیم النفس متاله در جامعه منعکس شود.البته راه دوری نرویم گویا حداقل در کشور خودمان هنوز بین علما مثلا مکتب تفکیک در مشهد که طرفدار معارف ناب قرانی هستند با علمای فلسفه قم که کرسی خارج فلسفه هم را انداختند جدال علمی برقرار است.یکی از حضرات اهل فضل و گویا اهل کرامت و مشهور به علوم غریبه مشهدی صبح ها در مدرسه آقای خویی کرسی فلسفه داشته تا با ادله حضرات قمی را که آن هم بعضا اهل کرامات هستند رد کند ! اینجاست که بر ما اثبات شد برای رد فلسفه فلسفه نیاز است !!:ِ).به هر حال برای من جوان نه چندان مذهبی رصد ادله این دو طیف از دور جالب بوده است. یک حاشیه دیگر اینکه کجا خواندم یادم نیست گویا محمد رضا به دکتر سید حسین نصر ماموریت میده که دانشگاه صنعتی شریف (آریامهر سابق) رو به شکل ام آی تی در بیاره و سهم شاخه های چون فلسفه علم و ریاضی فیزیک رو توش حسابی پررنگ کنه .... .انشاالله که در علوم انسانی خودمان مولد باشیم (البته با احترام به تجربه های مشترک).بریم برسیم به کارمون !:)

وحیدی گفت...

فلسفه ش دفاع دکترامه از آکسفورد اونم با درجه ممتاز
---------------
من عموما باید متن رسمی مو دوباره بخونم که معمولا n تا غلط از توش در می یاد بعدا اگر از درجه اهمیت زیادی متن برخودار باشه متن حاضر به شخص ثالثی چون خانم والده می دم قرایت کنند.در این مرحله از متن ادیت شده معمولا n^n تا غلط استخراج میشه و بعدا کلی تمسخر و تاکید بر بی سوادی نگارنده ! البته شایان ذکره متن اخیر در حین چت با یکی از دوستان نوشته شد و چون بلند بود با علم غلط در معنا و املا حوصله نکردم دوباره بخوانم و می توانید نیتجه بگریم که شما خیلی بی کارید که.... :)) .سلامت باشید استاد منجوق

وحیدی گفت...
این نظر توسط یک سرپرست وبلاگ حذف شد.
ناشناس گفت...

یک دانشجوی فیزیک شریف از سختی درس خود کشی کرده:http://www.daneshjoonews.com/news/student/749-1389-02-14-11-18-27.html
شما نظری ندارین؟

امیر مهرانی گفت...

نکته جالبی بود. اگر مبنای بحث رو از فلسفه گسترش بدیم به علوم پایه من یکی از کسایی هستم که تو یکماه اول بعد از ورود به دانشگاه در رشته ریاضی کاربردی کلا بیخیال تحصیل شدم و رفتم سراغ کار.
اما نکته جالبی برای من بود تو مسئله قضا و قدر. تو بحثهای منابع انسانی همیشه برای ارزیابی کیفیت کار یک نفر مسئولیت پذیری بسیار مهم است. در بسیاری از مصاحبه های استخدامی که داشته ام مصاحبه شونده ها در پاسخ به سوالات مربوط به مسئولیت پذیری همه چیز را موکول می کردند به مشیت الهی. و این نکته خیلی جالبه که یک رفتار تاریخی است. تقریبا در دوره های مختلف اشتباهات خود را نادیده گرفتیم و همه چیز ر انداختیم گردن خدا. به قول یکی از دوستا این چیزا در طول سالها تبدیل شده به ژن که نسل به نسل منتقل میشه.

ناشناس گفت...

بله جناب وحيدي شما بيشتر از سلك ادبيات جامه به تن داريد!

سيدمهدي سجادي گفت...

سلام
من گمون ميكنم فلسفه در برنامه ريزي كلان هم بسيار موثر باشه. مثلا فلسفه تعليم و تربيت يا فلسفه در طراحي يك برنامه اصولي كه تا حد امكان هر چيز رو در جاي خودش قرار بده قطعا حياتيه!
و خواه ناخواه قرار گرفتن در چنين ساختاري نوعي تفكر رو به همه لايه هاي جامعه نشت ميده!

وحیدی گفت...
این نظر توسط یک سرپرست وبلاگ حذف شد.
منجوق گفت...

خودکشی مسئله بسیار پیچیده ایه که
نمی توان ریشه آن را به تنها یک فاکتور (در این مورد سخت بودن درس ها) نسبت داد. روانکاو ها باید تحلیل کنند. در یک دانشگاه روانکاو باید باشد و دانشجویان به هنگام احساس افسردگی برای مشاوره باید به پیش او بروند. همچنین در برنامه ریزی درسی و برنامه های فوق العاده باید با روانکاو مشاوره نمود تا شاهد چنین فجایعی نباشیم.

وحیدی گفت...

ادم می گه ای کاش از دستش میامد واسش می شد کاری کرد.نامه ش از افسردگی شدیدش خبر می ده.طفل معصوم سنی نداشته.روح آدم افسرده می شه...
.احساس می کنم کمی کلاس های بعضی از اساتید خشک و بی روح اداره می شه .گاهی حتی لبخند استاد بدون ذره ای دلقک بازی ها گاها مرسوم هم خیلی می تونه فضا رو لطیف کنه ! معدود دیدم از اساتید که دارای سلامت وتعادل روحی نیستند و خود دچار افسردگی گاها شدیدند و خوب !! وای به حال شاگردان !

منجوق گفت...
این نظر توسط نویسنده حذف شده است.
وحیدی گفت...

آره هم شهری هم رشته ای و هم دانشگاه شما بود و شاید می تونست در آینده منجوقی در کشورمون بشه .دکتر بنظرم خیلی ترک و فارس خاصه با نفوذ رسانه ها در این قصه فرقی نمی کنند.نسبت به سال های گذشته شناخت بیشتر شده. من فضای خوابگاه رو تجربه نکردم ولی باید مشکلات واسترس زیادی رو برای بچه هاخصوصا تو اون سن به وجود بیاره !

--------------
دکتر من صادقانه بگم اصلا فرقی بین ترک و فارس نمی بینم.ایرانو می بینم.الانم می نویسم ترک و فارس واسم جدا ناخوشاینده.

وحیدی گفت...

پیشنهاد می دم پست بعدی رو واسه همکارنتون بنویسید که چطور می شه بدون شوخی های آزاردهنده و گاها زمان رو هدر میدن کلاسی با نشاط داشت..تجربیات خودتون و استاداتونو بنویسید...

منجوق گفت...
این نظر توسط نویسنده حذف شده است.
منجوق گفت...
این نظر توسط نویسنده حذف شده است.
منجوق گفت...

البته دکتر کریمی پور-استاد عزیزمن در دانشگاه شریف و رئیس فعلی دانشکده پی گیر قضیه هستند تا فضایی ایجاد کنند که دانشجو ها دچار افسردگی نشوند.
خوبه دانش آموختگانی که خود تلاطم های روحی را پشت سر گذاشتند تجربیات خود را به دکتر کریمی پور منتقل کنند تا برنامه ریزی ایشان موثرتر باشه.

با وجود استادی مانند دکتر کریمی پورمی توان به آینده امیدوار بود.

منجوق گفت...

خدا می داند در خوابگاه چه قدر فشار بر طفل معصوم آمده بود. همشهری من بود. من هم اون دوره های فشار را در زمان المپیاد پشت سر گذاشتم. پدر و مادرم برایم آپارتمان گرفتند که دیگر مجبور نباشم چنین فشاری را تحمل کنم.

کوتاهی از ما هم هست. از ما ترک های مقیم مرکز. برخی از همشهرها ی ما که ساکن تهران هستند تا کسی را می بینند بر خود وظیفه می دانند جوک ترکی پشت جوک ترکی تعریف کنند. آن قدر از این جوک های مزخرف می گویند تا فارس ها هم از روی ادب(!!!) مجبور می شوند بخندند و یا یکی از این جوک ها بگویند. جدی می گویم! خیلی از فارس ها گمان می کنند اگر در این مسابقه جوک گویی شرکت نکنند به این گونه اشخاص بر خواهد خورد.


شاید شما نتوانید احساس مرا درک کنید اما برای کسی که از تبریز می آید این
بازی بسیار آزار دهنده است.
من به هیچ وجه فارس ها را مقصر نمی دانم. برخی از همشهری های خودم این بازی را راه می اندازند. برخی از استادان دانشگاه این کار می کنند. واقعا این کار در شان یک استاد دانشگاه است؟!


ما استادان ترک زبان مقیم تهران نباید می گذاشتیم دانشجویان همشهری در تهران احساس غربت کنند. کاری برای رفع دلتنگی شان نکردیم که هیچ، اسباب دلتنگی بیشتر را فراهم کردیم....