۱۳۸۹ اردیبهشت ۲۴, جمعه

گوته

بیشتر ما ایرانی ها گوته را به خاطر ارادتش به حافظ می شناسیم. تصویری که ملاحظه می کنید یادبود حافظ-گوته در شهر وایمر آلمان است. گوته به سبک حافظ کتاب شعری نوشته و آن را "دیوان شرقی-غربی" نام نهاده . شاید گوته محافظه کاری خود در امر سیاست را هم در مکتب حافظ آموخته باشد (البته این یکی تصور من است.)! با این حال ابعاد شخصیتی گوته به حافظ شناسی او ختم نمی شود. گوته علاوه بر ادبیات فارسی و البته آلمانی بر ادبیات ایتالیایی، انگلیسی، عربی، فرانسوی و ادبیات کلاسیک یونانی نیز مسلط بود.
گوته در زمان خود یک پژوهشگر در علوم تجربی نیز بود ولی همان طوری که می دانید بیشتر به دلیل کارهای ادبی اش در جهان معروف است.
وقتی گوته جوان بود با وسوسه ی خودکشی دست و پنجه نرم کرده است. اما به جای آن که جان خود را بگیرد در آن گیر و دار فکری رمانی نوشت که او را در دنیا مشهور ساخت و سبک جدیدی در ادبیات گشود. در این رمان، مرد اول داستان خود را ازبین می برد. گوته بعدها در مورد مرد اول آن داستان می نویسد: "او را کشتم تا خود زندگی کنم!" با انتشار کتاب گوته خود را ازشر آن افکار آزار دهنده وا رهاند.
به نظر منجوق زدو بند هوشمندانه ای بوده! موافقید؟! بعد از انتشار آن کتاب و دور نهادن آن افکار مخرب، گوته پنجاه و شش سال دیگر هم زندگی می کند و منشا آثار بسیار می شود. گوته بعد از انتشار آن کتاب به ایتالیا سفر کرد. این سفر نقش بزرگی در شکل گیری و پخته شدن بیشتر شخصیت وی داشت. چهل وشش سال پس از این ماجراها گوته در سن 70 سالگی شبیه مرادش، حافظ، پیرانه سرش را عشق دختری هیجده ساله به سر افتاد. دخترک را که دید اولش بیت "گرچه پیرم..." یادش افتاد اما لابد بعد به خود آمد و با خود گفت "چون پیر شدی گوته از میکده بیرون رو/رندی و هوسناکی در عهد شباب اولی." این عشق و صحنه وداع الهام بخش او در نوشتن یکی از اشعار معروفش بود.


جملات قصار زیر از گوته است. به دقت بخوانید که هر کدام دریایی از حکمت است:
"Against criticism a man can neither protest nor defend himself; he must act in spite of it, and then it will gradually yield to him",

دقت و عمل به همین یک جمله می تواند زندگی من و شمار ازاین پس رنگ دیگری بخشد. رنگی زیباتر! حالا یک جمله ی دیگه:
"Divide and rule, a sound motto; unite and lead, a better one"
و همان کس که روزی به خودکشی فکر می کرد پس از آن که با آن روش هوشمندانه و مفید خود را از شر آن افکار آزار دهنده رهانید، این گونه ما را نصیحت می کند:

"Enjoy when you can, and endure when you must"


چه حیف می شد اگر گوته نا بهنگام زیر خروارها خاک مدفون می شد. دیگر کسی نبود که این همه از خود آثار ماندگار باقی بگذارد. زندگی زیباست ! با وجود افرادی مانند حافظ و گوته که چهره ی خشک و عبوس باید نباید های فکری را نادیده می گیرند و به گونه ای دیگر می اندیشند و اندیشه خود را به شیوایی بیان می کنند، زندگی زیباتر می شود!

دنیا به این گونه آدم ها بسیار بیشتر از آدم های قشری نیاز دارد.

۵۴ نظر:

ناشناس گفت...

او را کشتم تا خودم زندگی کنم!
جمله پر معناییست....

طوطی شکرشکن گفت...

برای من که پست سازنده ای بود
لینک هستین
به من هم سری بزن
خوشحال می شم

سیدمهدی سجادی گفت...

گوته فوق العادست!
کاملا تو یه لایه بالاتر حرف میزنه!
احتمالا اون تجربه درگیری بر سر جان خودش، باعث شده به جاهای خیلی خیلی ژرف هستی خودش برسه!

ناشناس گفت...

یه دانشجوی فیزیک شریف خود کشی کرد. می گن دانشجوی خوبی هم بوده .
جسدشو مسئولای خوابگاه پیدا کردن
اینم چیزیه که به عنوان وصیت نامش تو سایتا پخش شده :
"من از درس خواندن خسته شدم زيرا تمام تمريناتي كه اساتيد رشته فيزيك به ما مي‌دهند در كتابي جواب آنها نوشته شده و ما تنها مجبوريم آنها را دوباره نويسي كنيم. "
تمام دوستان من از درس خواندن لذت مي‌برند اما ما فقط بايد تمرين فيزيك حل مي‌كنيم. "

بهرام گفت...

برای رشته فیزیک تبلیغات منفی محسوب نمی شه؟تا حالا نشده تو ÷یغام خودکشی کسی از رشتش بد بگه شده؟

panda گفت...

سلام!ميشه اسم رمان رو بگی!مرسی

منجوق گفت...

نام رمان: The Sorrows of Young Werther

اطلاعات بیشتر اینجا موجود است:
http://en.wikipedia.org/wiki/The_Sorrows_of_Young_Werther

منجوق گفت...

بهرام عزیز،
آن یادداشت پیغام خودکشی نبوده. حمید همین طوری احساس لحظه ای خودش را برای دل خودش نوشته بوده و احتمالا تصور نمی کرده که اون یادداشت کاملا شخصی و احساسی روزی آن قدر مشهور بشه و در وبسایت ها بیاد. اون یادداشت را پیدا می کنند و منتشر می کنند.

متاسفانه چه قبول کنیم و چه نکنیم این برای رشته فیزیک یک تبلیغ منفی خواهد شد.

اما من معتقدم نیستم که دلیل خودکشی حمید فیزیک بوده باشه. برای این که یک نفر به اون درجه از افسردگی برسه که بخواد جان خودش را بگیره صدها عامل نقش بازی می کنند.
ببینید مشکلات و ایرادهای جو دانشکده ی فیزیک شریف را نباید به حساب خود فیزیک گذاشت.
اگر یک نفر از نزدیکانم با اشاره به این موضوع از من درباره ی انتخاب رشته سئوال کند او را از این که فیزیک را انتخاب کند نهی نمی کنم. بلکه او را تشویق هم می کنم. اما گوشزد می کنم که دل به دانشکده ی فیزیک دانشگاه صنعتی شریف نبندد. انتظار نداشته باشد که محیط این دانشکده جوابگوی سئوالات عمیق فکری او باشد. انتظار نداشته باشد که این دانشکده بخشی از نیازهای عاطفی وی را بر آورده سازد.
با این حال به او توصیه می کنم که جوشن و خود آهنین بر تن کرده و وارد این دانشکده شود و سعی نماید که یک فیزیکپیشه ی خیلی خوب شود.
به او می گویم خود را آماده مشاهده نوچه پروری ها و سوگلی پروری و بی عدالتی ها بکند و آن گاه وارد شود. به او توصیه می کنم وارد این بازی ها نشود حتی خود آن سوگلی یا نوچه ی درجه یک به التهاب روحی شدیدی دچار خواهد شد. بیخود نیست که اغلب اینان به پیری زودرس دچار می شوند و یا وضعیت ازدواج و زندگی زناشویی نا به هنجاری دارند. به او می گویم با علم به این بی عدالتی ها وارد شود فاصله اش را حفظ کند حسرت سوگلی بودن را نکشد که سرابی بیش نیست. به جای آن فکر خود را به آن بدهد که فیزیکپیشه ای در سطح جهانی شود.

به او می گویم که برای پاسخگویی به نیازهای عاطفی اش خود جمعی بیافریند. برای پاسخگویی به نیازهای فکری اش به راه های دیگر بیاندیشد. همین وبلاگ منجوق می تواند پاسخ گوی بخشی از این گونه نیازها باشد. البته به هیچ وجه کافی نیست.

بهرام پرایم :) گفت...

خیلی ممنونم از پیامتون در وبلاگم و لطف و محبت شما. این بهرام که پیام نوشت من نبودم.

بهرام پرایم :) گفت...

خیلی ممنونم از حسن لطفتون و دلداری شما. من هر کاری از دستم بر می آمد کردم. باور کنید کاری نبود که انجام نداده باشم. اما ظاهرا قسمت واقعا بر این شده. امیدوارم روزی باشد که انسان احساس رضایت کند. ناراحتی و دلشکستگی مربوط به دو روز اول بود. به قول نیچه "هر چیز که ما رو نکشه، پوستمون رو کلفت تر می کنه". می دونید بانوی عزیز، وقتی آدم برای رسیدن به هر چیز که فکر می کرده حد اقل در اون دوره زمانی براش مهم بوده نهایت تلاش مستقیم و غیر مستقیمش رو کرده و اون نشده، کمتر افسوس می خورده که کاری از دستش بر می یومده و نکرده. خیلی لطف دارید. امیدوارم در آینده این امکان بیشتر و بیشتر مهیا باشه که بتونم از دانش شما و همسر گرامیتون بیشتر استفاده کنم.

منجوق گفت...

بهرام پرایم عزیز،
باز هم برایتان آرزوی موفقیت می کنم. مطمئنم در محیط های علمی بهتر ی که سزاوار شماست می توانید رشد علمی بیشتری داشته باشید.

منجوق گفت...

می توان یک فیزیکپیشه ی موفق و در سطح جهانی بود و زندگی سالمی هم داشت.
نمونه های بسیاری من می شناسم.

منجوق گفت...

فکرش را که می کنم می بینم من خودم چنین کرده بودم. برای جوابگویی نیاز های عاطفی و فکری ام روی دانشکده حساب باز نکردم. اما نهایت استفاده را از کلاس ها می بردم. همان طوری که گفته ام از دانشجوها دکتری و استادان جوان آنجا -که البته اکثر آنها را از دانشکده راندند- بیشتر فیزیک آموختم تا استادان رسمی درس که حق التدریس با درجه استادی می گرفتند!
با این همه در برقرار کردن روابط عاطفی بسیار محتاطانه عمل می کردم درنتیجه ضربه ای از این لحاظ ندیدم. بیشتر با دوستان هم مدرسه ایم که تهران آمده بودند رابطه ی عاطفی داشتم. کم کم دوستان صمیمی دیگری هم در دانشکده پیدا کردم. البته دوستانم هیچ کدام تیپیکال دانشکده نبودند. یکی همین چپ کوک بود و دیگری یک دوست زرتشتی که از ایران رفت.
بعد از ترم اول شاهین وارد زندگی ام شد و به آن رنگی تازه بخشید. برای پاسخ دادن به نیاز های فکری انواع و اقسام کتاب می خواندم.

منجوق گفت...

اولین دانشجوی المپیادی دختر بودم و شاید بیش از هر کس دیگری در تاریخ آن دانشکده مورد توجه! اما یک حسی به من می گفت که نباید خیلی روی این توجه ها حساب باز کنم. در دبیرستان معلم ادبیاتی داشتیم که یکی از عزیزترین معلم های من در طول زندگی است. کمتر کسی را من ، به دل، به معلمی خود قبول دارم. این خانم بی شک یکی از آنها بود. وقتی المپیاد قبول شدم و به تبریز بازگشتم می دانم که بعد از پدر ومادرم هیچ کس به اندازه ی او از صمیم قلب خوش نبود. به فرودگاه به پیشوازم آمده بود. همان جا ودر همهمه پیشوازکنندگان صدایم کرد و در گوشم گفت:" همه ی اینها که الان برایت کف می زنند فردا برایت تره هم خورد نخواهند کرد. خیلی خیال نکن آدم مهمی شده ای."
(چیزی به این مضمون!)

به گمانم خیال می کرد من از حرفش دلخور خواهم شد. خود را آماده کرده بود تا از او کینه به دل بگیرم. در کمال تعجب شنید که گفتم "می دانم!" باز هم فکر نمی کنم که تصور می کرد چه قدر توصیه ی او را در عمل جدی گرفتم و چه قدر از عمل به این توصیه سود بردم.

منجوق گفت...

از این توجه خیلی به احتیاط استفاده کردم. یک شبه که المپیادی نشده بودم. از دوران مدرسه ی ابتدایی مورد توجه معلمان بودم و یاد گرفته بودم چه مقدار از این توجه استفاده کنم تا حساسیت بقیه بر انگیخته نشود.

در همان هفده سالگی اعتدال را رعایت می کردم. علی الاصول استادان آنجا که بیشتر از عمر استاد بوده اند باید اعتدال را برقرار می کردند و بیش از اندازه یکی را گنده و دیگری را کوچک نکنند. اما آنها اعتدال را رعایت نمی کردند و نمی کنند. الکی یکی را "ستاره" اعلام می کنند و بیخودی بر سر دیگری می کوبند. بعد ها وقتی هوس دیگری کردند جای این دو را عوض می کنند. این گونه روی اعصاب هر دو راه می روند و به هر دو ضربه وارد می شود.



من از همان هفده سالگی-با یک حس درونی می دانستم که این توجه ها ی بی اندازه روزی به شماتت های بی اندازه بدل خواهد شد. پس خواستم خیلی روی این توجه ها اتکا نکنم. خواستم برای خودم هویتی بسازم که چه آن توجه باشدو چه این شماتت، شخصیت من محکم و مستقل باقی بماند. برای همین ضربه ی خیلی بزرگی از محیط آن دانشکده ندیدم. اگر خود اعتدال را رعایت نمی کردم حتما ضربه می دیدم.

منجوق گفت...

نمونه ی عملی اش را بگویم تا ببینید منظور من از عدم رعایت اعتدال از طرف استادان چه بود.

آن موقع دو تا اتاق کوچک مشترک برای دانشجویان لیسانس برای مطالعه بود. یکی برای دخترها و دیگری برای پسرها. اتاق ها کوچک و شلوغ بودند.

همان ماه اول یکی از استادان معروف دانشکده کلید زاپاس اتاقش را بیرون آورد و به من داد و گفت هر وقت بخواهی می توانی از اتاق من استفاده کنی. پدر خوانده ی بزرگ چنین لطفی را در حق یک دانشجوی ترم اول می کند! باورتان می شود؟!. همان پدر خوانده ای که خیلی ها ساعت ها پشت اتاقش کشیک می دادند که مورد توجه کوچکی قرار گیرند! داشتن یک اتاق -آن هم بهترین اتاق دانشکده- چیز کوچکی نبود. اما من گفتم ممنون از لطف تان اما من ترجیح می دهم امتیازی ویژه ای برای من قایل نشوید.


حال در سی و سه سالگی می بینم چه کار خوبی کردم. با گرفتن آن کلید من درهای بسیاری را بر خود می بستم. درهایی که تنها به روی یک دانشجو در دوران دانشجویی گشوده می شود. با گرفتن آن امتیاز از همکلاسی هایم فاصله می گرفتم وامکان تجربه دوران دانشجویی به معنای واقعی کلمه از من سلب می شد. درست است که دوران دانشجویی سخت است. اما همین سختی هاست که آدم را می سازد.

سیدمهدی سجادی گفت...

یادم میاد وقتی که دبیرستان بودم و برای المپیاد میخوندم، مدیر مدرسه کلید یه اتاق رو بهم داد که همیشه خالی بود.
من هم کلید رو با غرور گرفتم و به خودم کلی نازیدم.
از سر بچه‌گی هم کلید رو به دوستم نشون دادم و خودمونی بگم واسش کلاس گذاشتم!
جور ناجوری نگاهم کرد!یه لحظه احساس کردم ازش فاصله گرفتم!
اما متاسفانه فکر کردم بهم حسودیش شده!(بچه بودم دیگه!)
یک هفته ای که گذشت دلم واسش واقعا تنگ شد!
واسه همه، دیگه زنگای تفریح بیرون نمی رفتم! دیگه دیر خونه می رفتم و دوستامو نمی دیدم!
با همون روحیه بچگانه ام تصمیمو گرفتم!
رفتم و کلید اتاق رو پس دادم و برگشتم پیش دوستام!
هیچ وقت از اون کارم پشیمون نیستم! هر روز بیشتر بهش افتخار می کنم!

ناشناس گفت...

Dastane kelid wa andisheh hayeh 33 salegiton wasam jaleb bod.ein yadmane sare ghabreh goteh ro goya zamaneh khatami nasb kardan .

ستاره گفت...

جالبه اصلا تفاوتی بین برخوردهای اساتید در دانشگاه شریف و دانشگاه های شهرستانی که من می رفتم نیست.همش فکر میکردم شریف دانشگاهی که در اون کمی معیار علمی متفاوته اما مثله اینکه در اونجا هم بی عدالتی های علمی دیده می شه!خارج از ایران اوضاع همینطوره؟

منجوق گفت...

در مورد دو جایی که من تجربه کرده ام می گم: در سیسا در ایتالیا این چنین نبود. امتحان جدی ای می گرفتند که تنها کسانی قبول می شدند که از یک حد استاندارد بالاتر بودند. سوگلی پروری در سیسا باب نیست. به همه دانشجو ها خوب می رسند و امکانات می دهند. "همه" که می گم البته "همه ی" آماری است. یعنی درصد بسیار بالایی که استاندارد های بالای خود را تا آخر دوره حفظ می کند. برخی وسط کار بریدند و دیگر از آنها حمایت نشد. البته این برخی در اقلیت مطلق بودند حدود یک نفر در سه دوره ی پشت سرهم.
به طور متوسط دوره دکتری سیسا بازده بسیار بالایی داشته. فارغ التحصیلانش اغلب موفق بوده اند.

منجوق گفت...

شرایط استنفورد فرق داشت. در انتخاب دانشجو در استنفورد به اندازه ی سیسا دقت نمی شد. برخی از دانشجو های دکتری استنفورد بودند که به اندازه ی یک دانش آموز دبیرستانی خوب هم سواد فیزیک نداشتند بالاخره هم دکتری گرفتند اما در فیزیک نماندند. در مقابل یک سری دانشجویان تاپ هم دارند. به این دانشجوها یکنواخت امکانات نمی دهند. برخی را "گنده" می کنند و توی سر برخی می زنند. بازدهی این سیستم به طور متوسط بالا نیست اما به ندرت پیش می آید که از توی این سیستم یک "ستاره" متولد می شود.البته بسیار به ندرت. ولی در این سیستم فشار روحی زیادی وارد می شود امکانات مالی زیادی صرف می شود وگاهی (در واقع شاید بتوان گفت اغلب) کسی را گنده می کنند که ظرفیت گنده کردن ندارد. استعدادهایی هم هستند که در این گیر ودار توی سرشان زده می شود. در محیط استنفورد آدم باید پوست کلفت باشد!

حتما می پرسید با این بازدهی پایین چه گونه استنفورد می شود "استنفورد".

جواب آن است که امکانات بالاست. هم امکانات انسانی بالاست هم امکانات مالی. از گوشه و کنار دنیا استعدادها سر ودست می شکنند تا سر از استنفورد در آوردند پس اگر درصد بالایی هم خرد شوند خیالی نیست!
استادان درجه یکی دارد.
و امکانات مالی فراوانی دارد. کمترین حمایت مالی ای که استنفورد از دانشجوهای توسری خورش می کرد سیسا از دانشجو هایش که دانه به دانه عزیز بودند نمی توانست بکند!

منجوق گفت...

خوشمزه آن که پیشکسوتان شریف که عمدتا فارغ التحصیلان دانشگاه های آمریکا هستند خواستند همان سیستم دانشگاه های آمریکا را اینجا پیاده کنند غافل از آن که امکانات شریف کجا امکانات دانشگاه های آمریکا کجا!



شریف نه امکانات انسانی استنفورد را دارد نه امکانات مالی آن را.

اگر استنفورد توی سر دانشجو می زد در عوض باغی بزرگ داشت (بایک دریاچه، با یک زمین گلف با یک سالن اپرا وهزاران چیز دیگر) که دانشجو می توانست برود و آنجا تمدد اعصاب کند.
اگر استاد روی اعصاب دانشجوی دکتری راه می رفت حداقل دانشجو از نظر مالی در مضیقه نبود. حقوق مکفی داشت با یک آپارتمان که در لابی طبقه پایین آن دو تا پیانو همین جوری انداخته بودند.

مهمتر این که اگر در استنفورد دانشجو با این استاد نمی ساخت می توانست برود با یکی دیگر کار کند: سنتا کروز، برکلی و....همه کنار هم بودند. دانشجو اگر خود جربزه داشت, از بد بودن یک استاد آن قدر که در ایران ضربه می بیند ضربه نمی دید.

ناشناس گفت...

چه قدر از شریف بد میگید؛ و الله وضع توی دانشگاه‌های دیگه ۱۰۰ برابر بد تره.حداقل حسن شریف این هست که درصد زیادی از دانش آموزان خوب اونجا پذیرفته میشن و سطح علمی‌ به نسبت جاهای دیگه بالاتره. از طرفی‌ بچه‌های شریف به خاطر همین اسم شریف شانس پذیرش گرفتنشون هم تو دانشگاه‌های خارج از کشور بیشتر در حالیکه واقعا بعضی‌‌هاشون سواد علمی‌ بالا هم ندارن. خود من با همه این توصیفات‌ای که از شریف و شهر غریب کش تهران کردید اگر به ۱۰ سال پیش برگردم به هر قیمتی هم که بود سعی‌ می‌کردم شریف قبول بشم. اگر بدی‌ها رو میگید خوبی‌‌ها رو هم بگید. در جوابتون در مورد دانشگاه‌های خارج از کشور بحثی‌ که کردید مربوط به کلّ سیستم می‌شه ، در حالی‌ که گاهی اوقات خود استاد گروه بین دانشجوهاش بدون هیچ دلیل منطقی تبعیض قائل می‌شه در حالیکه سیستم به همه امکانات علمی‌ و مالی یکسان میده. گاهی اوقات آدم آرزو می‌کنه کاش بورس تحصیلی‌ پایین تری داشت ولی‌ استاد راهنمایی داشت که به قول یکی‌ از استاد‌های ای.سی‌.تی‌.پی‌ میتونست "نادانیش" رو نشون بده نه اینکه استاد راهنماش انتظار داشته باشه که همه چی‌ رو بلد باشه

منجوق گفت...

شریف برای من حتی سکوی پرتاب هم نبود!
با این که نمره های دوره ی لیسانسم و تعداد واحد هایی که برداشته بودم برای زمان خودش یک رکورد بود توصیه نامه ی استاد پیشکسوت شریف برای قبول شدن در pre-selectionسیسا کمکی نکرد! احتمالا مانند بقیه نامه هایش
استیل نامه ی اداری رسمی را نداشت.


خودم ایتالیا آمدم و در امتحان ورودی شان شرکت کردم وبا نمره ی خوب قبول شدم. قبل از من و آقای زارع در رشته ی ماده ی چگال- سیسا دانشجوی ایرانی نداشت.

منجوق گفت...

معمولا دانشجو های تاپ شریفند که می روند و با کارنامه ی خوب خود شریف را می شناسانند و راه را برای دانشجویان بعدی باز می کنند.

اگر این دانشجویانی که راه را باز می کنند نباشند نام شریف شریف چندان هم در عرصه ی بین المللی طنین ندارد!

ستاره گفت...

اساتید ما از انگلیس و هندوستان فارغ التحصیل شده بودند اما همه یعنی بطور کلی همه با این سیستم تدریس می کردند.بنظر من هم تبلیغ منفی برای فیزیک محسوب می شود.اما این تبلیغ منفی از ضعف هایی ناشی شده. مطمئنا علت خودکشی آن دانشجو فیزیک نبوده.ولی اینکه در پیغام های او صحبت از فیزیک است و مشکلاتی که همه درک می کنند جای تفکر دارد!

منجوق گفت...

"گاهی اوقات آدم آرزو می‌کنه کاش بورس تحصیلی‌ پایین تری داشت ولی‌ استاد راهنمایی داشت که به قول یکی‌ از استاد‌های ای.سی‌.تی‌.پی‌ میتونست "نادانیش" رو نشون بده نه اینکه استاد راهنماش انتظار داشته باشه که همه چی‌ رو بلد باشه"


احتمالا شما با ماهیانه ای که شریف به دانشجوی دکتری قرار است بپردازد و آن را هم معمولا نمی پردازد، مجبور نبوده اید که خرجی و همسرتان را در تهران تامین کنید که این گونه آرزو می کنید.


من با این ماهیانه ناچیز زندگی اداره کرده ام و می دانم که یعنی چه!

منجوق گفت...

موافقم ستاره جان!
با "ان شاء الله گربه است" کار درست نمی شود.
امیدوارم ین اتفاق شوم حداقل تلنگری باشد.

ناشناس گفت...

در مورد اینکه اکثر اساتید ایران بلد نیستن توصیه نامه علمی‌ بنویسن که شکی نیست. با حرفتون موافقم که شریف رو دانشجو هاش شریف کردن ولی‌ نباید از این نکته هم غافل شد که کسی‌ که شریف قبول می‌شه تو محیطی‌ قرار میگیره که اکثر دانشجو‌ها به فکر پذیرش گرفتن هستن و بالاخره آدم تو حرف زدن باهاشون راه و چاه رو یاد میگیره و حتا افق دیدش تغییر می‌کنه. اگر ۱۵ سال پیش بچه‌های شریف به فکر پذیرش گرفتن بودن حدود ۵ سالی‌ هست که این امر تو دانشگاه‌های شهر‌های بزرگ دیگه رسم شده. از طرفی‌ محیط تهران رو اگر با شهرستان مقایسه کنید مطمئناً با من هم عقیده میشید که تو شهرهای بزرگ تر امکان رشد بیشتره و مشکلات باعث میشن که آدم آب دیده تر بشه و چشم و گوشش باز بشه. شما حتا لیست درس‌های اختیاری رو که تو شریف ارائه می‌شه رو با دانشگاه‌های شهرستان مقایسه کنید؛ همین درسهای اختیاری باعث می‌شه که دانشجوی کارشناسی با شاخه‌های مختلف فیزیک آشنا بشه و تصمیم بهتری بگیر. در اکثر دانشگاه‌های دیگه تعداد دروس اختیاری به خاطر نبود استاد متخصص در اون زمینه خیلی‌ کم تره. یا حتا تعداد دانشجو‌های دکتری شریف نسبت به جاهای دیگه بیشتره و مسلماً امکان تبادل افکار و بحث علمی‌ بین دانشجو‌ها بالاتر. گاهی اوقات باید نیمه پر لیوان رو هم دید. از طرفی‌ اکثر مدرسه‌ها و کارگاه‌های آموزشی در دانشگاه‌های تهران برگزار می‌شه و بودن در اونجا از این بابت هم مفیده. استادانی از اون دست که " ستاره" درست می‌کنن و اون طور که از حرف‌هاتون فهمیدم در زمان شما ۱ نفر بوده که هنوز هم که هنوزه باهاش مشکل دارید همه جا بیدا میشن.

منجوق گفت...

من شریف را با دانشگاه های دیگر ایران مقایسه نکردم. با سیسا و استنفورد مقایسه کردم. اتفاقا کامنت های نوشته ی قبلی ام با عنوان " آن چه که همه باید بدانند" را اگر بخوانید می بینید که به دوستان می گفتم نسبت به دانشگاه های بی نام و نشان احساس رمانتیکی نباید داشته باشند که مسایل آنجا بیشتر است. نمی دانم شما چه جور برداشت کردید که من می گویم شریف از دانشگاه های دیگر ایران بدتر است.


این که دانشگاه های دیگر بدتر ند بدی های صنعتی شریف را نمی شوید. با همین امکانات مالی و انسانی شریف می توانست خیلی بهتر از این باشد که هست. اگر فارغ التحصیلان درجه یک خود نمی تاراندند! اگر به جای آن که اتوبوسی دانشجوی دکتری بگیرند با دقت وبا امتحان ورودی اصولی تعداد کم اما با کیفیت بالا دانشجو می گرفتند و امکانات موجود را به درستی بین آنها تقسیم می کردند و صدها اگر دیگر!

سیدمهدی سجادی گفت...

اگر سیستم استنفورد این طور است پس احتمالا ورود دانشجو به استنفورد هم تابع معینی نیست!
ممکن سال به سال و آدم به آدم تغییر کنه، درسته؟

ناشناس گفت...

در مورد نظرم در مورد بورس تحصیلی‌ سؤ برداشت شد. خوشبختانه با بورس تحصیلی‌ خیلی‌ خوب می‌شه پس انداز کرد؛ منظور من این بود که کاش این بورس در حد همون نیازهای معمول زندگی‌ مثل اجاره خونه و خورد و خوراک بود ولی‌ استاد راهنما کمی‌ معقول تر. مشکل مالی از اون نوع که گفتید تجربه نکردم ولی‌ در خانواده با سطح مالی متوسط رو به پایین بزرگ شدم و حس کردم که بی‌ پولی و ورشکستگی یعنی‌ چی‌. گاهی اوقات درد بزرگیه ؛ به خاطر همین هست که سعی‌ می‌کنم تا اونجا‌ای که می‌تونم پس انداز کنم چون بعد برگشتن به ایران هیچ پشتوانه مالی ندارم. من اینجا از ایرانی‌‌هایی‌ که با هزینه خودشون برای تحصیل اومدن خیلی‌ ساده تر زندگی‌ می‌کنم چون فهمیدم که بر خلاف نظر عامه "پول چرک کفّ دست" نیست

سیدمهدی سجادی گفت...

خانم دکتر اگر ممکن درباره انتخاب استاد هم صحبت کنیم!
نحوه پذیرش استاد تو همچین دانشگاهی چطوره؟!

ناشناس گفت...

اگر این طور بود که الان ایران باید با این همه امکانات از لحاظ منابع انسانی‌ و مالی گلستان میشد که. به قول خودتون " باید همه چیمون به هم بیاد دیگه"

سیدمهدی سجادی گفت...

عرض کنم خدمت دوست ناشناس عزیز!
کمبود منابع یک معیاره سنجیدنه!
تخصیص منابع چیز دیگه!

بله حق با شماست در خیلی از دانشگاه های ایران حتی درس مکانیک آماری رو تدریس نمی کنن!
اونجا منابع مشکل داره!
اما تو دانشکده خوب[اینجا یعنی اسمی در کرده!]منابع به طور نسبی هست اما تخصیص مشکل داره!
دانشکده از پس دانشجوی کارشناسی بر نمیاد اما به هر زور و ضربی باید 10 دانشجوی دکترا بگیره!
بعد نتیجه اش این میشه که یک انباشتگی دانشجو دکترا تو دانشکده ما ایجاد میشه!

سیدمهدی سجادی گفت...

ببخشید امشب ذهن من زیاد سوال تولید می کنه!
دکتر سال هایی که طول میکشه تا افراد دکترا بگیرن، به عنوان یک شاخص علمی محسوب میشه یا خیر؟!

عطیه گفت...

آنقدر نیمه پر لیوان دیده شد که کسی جوانی را ندید که در آنجا جان داد و از قضا گله علمی هم داشت!

منجوق گفت...

"اگر این طور بود که الان ایران باید با این همه امکانات از لحاظ منابع انسانی‌ و مالی گلستان میشد که."

البته که گلستان می شد! چرا نباید می شد؟!



به قول خودتون " باید همه چیمون به هم بیاد دیگه"

من اینو از زبان دیگران و به نقد نوشته بودم و گفته بودم از این طرز فکر بیزارم.

ناشناس گفت...

هدف این وبلاگ هم همین طور که خودتون گفتین این هست که کمک کنه ایران گلستانی بشه که شایسته مردمش.

میدونم که از اون حرف بیزارین؛ منم منظورم این نبود که شما به این حرف اعتقاد دارین

منجوق گفت...

"منظور من این بود که کاش این بورس در حد همون نیازهای معمول زندگی‌ مثل اجاره خونه و خورد و خوراک بود ولی‌ استاد راهنما کمی‌ معقول تر."


حال اگر بورس کفاف زندگی را نداد و از طرف دیگر, استاد راهنما هم آدم معقولی نبود چی؟




"مشکل مالی از اون نوع که گفتید تجربه نکردم ولی‌ در خانواده با سطح مالی متوسط رو به پایین بزرگ شدم و حس کردم که بی‌ پولی و ورشکستگی یعنی‌ چی‌. گاهی اوقات درد بزرگیه ؛"

اونی که گفتید ممکنه سخت باشه اما دنیایی فرق داره با چیزی که یک دانشجوی دکتری که درایران تشکیل
خانواده داده می کشه. برخی صورت مسئله را پاک می کنند و می گویند دانشجوی دکتری نباید ازدواج کنه. این ربطی به استاد راهنما یا دانشکده نداره که بخواد بگه دانشجوی دکتری باید ازدواج کنه یا نکنه. دانشجو خودش باید تصمیم بگیره! واقعیت سه چیزه: (1) دانشجوی دکتری از نظر اجتماع یک فرد بالغ و کامله که از او انتظار می ره خودش خرج خودش را دربیاره نه این که از پدر ومادرش پول توجیبی بگیره. حتی اگر پدر و مادرش هم به او پول بدهند یک مرد یا زن جوان با سن بالاتر از 25 معمولا خجالت می کشه قبول کنه. (2) دانشجوی دکتری مدرک لیسانس (ومعمولا) فوق لیسانس داره. (3) دانشجویی دکتری (آن هم در رشته ی فیزیک) یک کار تمام
وقته!من به عنوان استاد راهنما از دانشجوی دکتری ام انتظار دارم تمام وقت روی پروژه اش کار کنه. حتی اگر لازم شد در روزهای تعطیل هم.

نتیجه مجموع این سه واقعیت یک چیزه:
دانشکده ای که دانشجوی دکتری می گیره باید او را از نظر تامین کنه. یعنی به اندازه خرج زندگی دو نفره باید به او ماهیانه بده. حداقل به اندازه ی حقوق پایه یکی که مدرک فوق لیسانس داره. اگه نمی تونه دانشجوی دکتری نگیره یا به تعدادی بگیره که بتونه از پس آن بر بیاد

دوسال پیش از تلویزیون آمدند با من مصاحبه کنند. من هم این حرف ها را گفتم اما این قسمت از حرف هایم پخش نشد.

" به خاطر همین هست که سعی‌ می‌کنم تا اونجا‌ای که می‌تونم پس انداز کنم چون بعد برگشتن به ایران هیچ پشتوانه مالی ندارم. من اینجا از ایرانی‌‌هایی‌ که با هزینه خودشون برای تحصیل اومدن خیلی‌ ساده تر زندگی‌ می‌کنم چون فهمیدم که بر خلاف نظر عامه "پول چرک کفّ دست" نیست"

کار درستی می کنید. به همین کار ادامه دهید.

منجوق گفت...

"هدف این وبلاگ هم همین طور که خودتون گفتین این هست که کمک کنه ایران گلستانی بشه که شایسته مردمش.
"

این که از عهده ی یک وبلاگ با حدود صد نفر خواننده بر نمی آید. هدف من ساختن یک گلستان کوچکه با کمک همین خوانندگان.

منجوق گفت...

در ضمن من با عطیه موافقم. ماشاء الله استادان شریف و آی-پی-ام اونی که کم ندارند دیدن نیمه ی پر لیوانشونه. در برپا داشتن جشن تولد و گرامیداشت خودشان ماشاء الله چیزی کم نمی گذارند. تا شربت وشیرینی هست یک عده هم هستند که جمع می شوند و نیمه پر لیوان را تبریک می گویند. از این جهت نگران نباشید

منجوق گفت...

تا باشه ان شا الله شیرینی و شکلات و تولد و گرامیداشت و تبریک باشه.

در عجبم که چه طور با این همه جشن تولد و شادمانی و شیرینی و شادی بعضی باز هم افسرده می شوند. شاید با این همه شیرینی آدم دیابت بگیره اما چرا افسردگی بگیره؟!

ناشناس گفت...

اگر مشکل مالی هم به مشکل استاد بد اضافه بشه که دیگه واا ویلا

درک کردن مشکلی‌ که در مورد مشکل مالی تجربه کردید سخته ولی‌ این رو کاملا درک می‌کنم که آدم وقتی‌ مدرک دانشگاهی داره دیگه سختش از پدرش پول تو جیبی‌ بگیره. خود من بعد از ارشد تا پذیرش بگیرم ۱ سالی‌ تو ایران بودم و متاسفانه کار مناسبی هم پیدا نمی‌شد ولی‌ با این حال ترجیح دادم به دانش اموزای دبیرستان و حتا راهنمایی درس بدم ولی‌ از پدرم پول تو جیبی‌ نگیرم. همین الان هم هر وقت میام ایران با خودم پول میارم تا دیگه از خانواده نگیرم.از تجربه خودم در مورد پس انداز از بورس تحصیلی‌ بگم؛ سال اول پول زیادی نبود و واقعا نمی‌شد باهاش کاری کرد ولی‌ بعد از مشورت با خانواده با پس اندازی که مادرم داشت تونستیم شریکی ۱ مغازه خیلی‌ کوچک تو ۱ جای پرت شهر بخریم. باورم نمی‌شد بعد از ۲ سال قیمت آن ملک ۳ برابر بشه. البته متأسفم که ثبات اقتصادی در ایران وجود نداره و عملا نباید از این اتفاق خوشحال باشم ولی‌ دور اندیشی‌ خیلی‌ خوبه. ۱ تجربه دیگه: ۵ سال پیش با وجود اینکه پول کافی‌ نداشتم ولی‌ حساب پس انداز جوانان تو بانک مسکن باز کردم که بعد ۶ سال وام خرید مسکن میده. اون روزی که حساب رو باز می‌کردم فکر نمیکردم ۵ سال به این زودی بگذره. راستی‌ بالاخره بعد مدتها به این تردید غلبه کردم و شروع کردم به وبلاگ نوشتن؛ می‌تونم وبلاگ تون رو به عنوان اولین تو لیست بذارم.

منجوق گفت...

البته که می تونید خیلی هم خوشحال می شم. متشکر که از تجربه ی اقتصادی تون نوشتید. دانشجوها نیاز دارند که از این تجارب موفقیت بشنوند.


هم امید می ده و هم ایده برای روی پای خود ایستادن و به جای غر زدن برای آینده برنامه ریزی کردن

منجوق گفت...

وبلاگ آقای بهرام شاکرین و کامنت دانشجوی آی-پی-ام را به او بخوانید تا ببینید اوضاع از چه قرار است:

http://bahramshakerin.blogfa.com/post-190.aspx

اگر هم نوشته آقای شاکرین را فرصت نکردید که بخوانید حتما کامنت دانشجوی آی-پی-ام را بخوانید. فردا این آدم ها می شوند آقایان و شاید هم خانم های دکتر مملکت و اساتید دانشگاه ها و پژوهشگاه های ما!

Alireza گفت...

"در سطح تمام دانشجوهای ممتاز دنیا هم چیز بلدیم"
دانشجوئی از ای پی ام این کامنت رو گذشته بود!!!! از این که طرز تفکر و بیان برخی آقایون داره انقدر فراگیر می شه واقع می ترسم!!!! در جهان اولیم بهترین هستیم قله ها رو فتح کردیم و ...
اگر در سطح بهترین دانشجو های دنیا چیز بلد هستن چرا در سطح بهترین مجلات دنیا چیزهاشون رو چاپ نمی کنند!!!!

وحیدی گفت...

و لله الحمد که تا حالا همچین مجادلاتی وقیحی رو بین هم رشته ای هام ندیدم ! حالا می فهم که چرا جبهه می گیرید و گاه غر می زنید ! عجب لجنی !! خدا من رو ازعلم بی معرفت که جهل است برهاند انشاالله.

وحیدی گفت...

علیرضا جان با نگاه شما زیاد موافق نیستم اما ابن آخرین جملت با حال بود:).بسی لذت بردیم !

منجوق گفت...

دو سال پیش هم "این دو نفر" یادداشت مشابهی داشتند. اتفاقا "این دو نفر" هر دو در آزمون پذیرفته شدند: http://indonafar.persianblog.ir/post/226

منجوق گفت...

علیرضا جان,
من در پی-آر-ال مقاله دارم و استاد راهنمای شما در ساینس، با این همه باز هم تا این که فیزیکپیشه ای باشیم که ناممان در تاریخ فیزیک ثبت شود فاصله بسیار است.
باید به این قله ها فکر کرد. نصیحت معروف ابن سینا به جوزجانی یادمان نرود. مفهوم را عرض می کنم قالب
جملات به روایت های گوناگون است که شاید صحت تاریخی نداشته باش.

ناشناس گفت...

نصیحت ابن سینا به جوزجانی چه بوده ؟

منجوق گفت...

جوزجاني مي گويد مي خواهم علم بياموزم تا ابن سينا شوم و او جواب مي دهد (حداقل روايت شيعه چنين است) من علم آموختم كه علي شوم ابن سينا شدم تو كه علم مي آموزي تا ابن سينا شوي هيچ نمي شوي.

صرفنظر از صحت يا جزئيات روايت مفهوم آن است كه بايد visionرا بالا وباارزش انتخاب كرد تا به جايي قابل قبول رسيد.

ناشناس گفت...

خیلی ممنون نصیحت تکان دهنده ای بود .این را هم مینویسم جلوی چشمانم میگذارم .