۱۳۸۹ تیر ۲۶, شنبه

وزیر مختار


زمان ما، کتاب های تاریخ مدرسه، ماجرای قتل گریبایدوف را شرح می دادند. وقتی من دبیرستان بودم سریالی ایرانی در باره ی آن واقعه از تلویزیون پخش شد. در زمان وقوع حادثه ی قتل گریبایدوف (حدود 180 سال پیش) طبق معمول تشکیلات تبلیغات غربی این واقعه را بهانه کردند که ایرانی ها را مردمانی وحشی معرفی کنند. از طرف دیگر در کتاب های درسی ما و آن سریال تلویزیونی از آن واقعه به صورت حماسه ای قابل افتخار یاد شده بود. آن چه که بر سر آن اتفاق نظر است آن است که آن واقعه از نظر سیاسی و دیپلماسی خارجی به ضرر ایران تمام شد.
تصویری که مشاهده می کنید عکس الماسی است که پس از قتل گریبایدوف و همراهانش برای عذر خواهی به دربار تزار فرستاده شد . این هم از باز سازی صحنه عذر خواهی در دربار روسیه. (فیلم به زبان روسی است. من فیلم را کامل تماشا نکردم. اما لباس ها وتزئینات صحنه دیدنی هستند. لابد دوستان روسی ما هنوز هم بعد از 180 سال از آن ماجرا استفاده ی تبلیغاتی می کنند که این همه خرج بازسازی صحنه کرده اند!)
توصیه می کنم این مقاله را در باره گریبایدوف بخوانید. به نظرم دقیق و به دور از تعصب می آید.
شاید شما نتیجه ی دیگری از ماجرا بگیرید اما نتیجه ای که من می گیرم از این قرار است:
تحریک تعصبات برای نیل به یک مقصود سیاسی بازی کردن با آتش است. حتی اگر قبول کنیم "هدف وسیله را توجیه می کند" باز هم گمان نمی کنم تحریک تعصبات ناموسی برای رسیدن به هدفی چون ایجاد جامعه مدنی و یا کشوری امن که در آن حقوق زنان به طور تمام و کمال رعایت شود،وسیله ای کارآمد باشد.

۱۲ نظر:

وحیدی گفت...

این قطعه فیلمه خیلی جالب بود! معروفه خیلی با ترس و لرزهیت ایرانی به دربار تزار رفته بودند که تزار خیلی ملاطفت کرده !

منجوق گفت...

"الماس" فرستاده شده هم کم چیزی نبود. الان در موزه جواهرات ر
کرملین است. جزو باارزش ترین گنجینه های آنهاست. من تا در آن موزه رفته ام و لی وارد نشده ام. عکس های الماس مزبور را بر در موزه برای تبلیغ نصب کرده بودند. کارت پستال آن را هم می فروختند. توجهم را جلب کرد چون رویش به حروف الفبا چیزی کنده کاری شده بود.

منجوق گفت...

از قرار معلوم در آن زمان تزار مشغول جنگ با عثمانی بود و نمی خواست در دو جبهه وارد جنگ شود برای همین از در عفو و بخشش در آمد.

منجوق گفت...

گویا چنگیز قصد حمله به ایران نداشت. سلطان ایرانی آن زمان سفیرانش را کشت. این سفیر کشی چنگیزرا تحریک کرد که به ایران حمله کند:
http://fa.wikipedia.org/wiki/%D9%
85%D8%BA%D9%88%D9%84

منجوق گفت...

نمی دانم چرا ما از تاریخ درس نمی گیریم. یا درمورد گذشتگان خود رجز می خوانیم و یا مظلوم نمایی می کنیم. نمی خواهیم ببینیم آنها هم بی تدبیری هایی کردند که شد آن چه که شد! آخه چه معنایی داره سفیر یک کشور را در کشور دیگر کشتن! آن ایرانی هایی که می گویند "من ملک بودم فردوس برین جایم بود" تا این که مغول حمله کردو تمدن مرا ویران ساخت جواب بدهند ببینیم "سفیر کشی " شاه وقت که درست پیش از حمله مغول بود. آیا سفیر کشی نشانه فرهنک و تمدن است؟!


چنگیز را توجیه نمی کنم! اما اگر شاه وقت درایت داشت بهانه دست او نمی داد که آنچنان ضربه ای به ملک او زند.

منجوق گفت...

از تاریخ درس نمی گیریم و مرتب اشتباهات را تکرار می کنیم. بعد هزینه می دهیم و لعن و نفرین می فرستیم و دوباره روز از نو روزی از نو!

منجوق گفت...

اما "ناله نامیدن" یادداشت های منجوق جزو غیر منصفانه ترین انگ هایی بود که می شد زد. تقریبا در هر یادداشتم - در چارچوب توان محدود خودم و توان محدود یک رسانه مانند وبلاگ- من یک راه حل برای یک مشکل ارائه داده ام. یا صراحتا یا تلویحا.
نمی دانم با کدامین انصاف این چند صد یادداشت را "ناله" می توان خواند! با قطار کردن علامت های تعجب سخن ناروا "روا" نمی شود.

منجوق گفت...

گمان نمی کنم در صد "ایراد گرفتن" در نوشته های من بالا باشد. در واقع پایین تر در صد آن در وبلاگستان فارسی است. تفاوت من با بیشتر وبلاگ ها آن است که من به جای آن که از دیگری ایراد بگیرم (از کارمند بانک، رهگذر کوچه, ....) از افراد همتیپ خودم ایراد می گیرم و می گویم این رفتار باید با رفتار بهتر جایگزین شود. طبیعی است که این گونه حرف های من به تریج قبای کسانی که عادت کرده اند بنشینند و به دیگری ایراد بگیرند و مشکلات را به گردن حمله ی مغول در 700 سال پیش بیاندازند برخواهد خورد.

انتقاد های من نه از جنس ناله بلکه از جنس عمل است! تا آن ایراد را در خودم رفع نکرده باشم یا سعی جدی در رفع آن ننموده باشم در این وبلاگ درباره اش نمی نویسم.

منجوق گفت...

یک عده هستند که این راه حل ها را مفید می یابند. برای همین عده هم هست که می نویسم. مطمئنم همین عده با وجود تعداد کم تاثیر بسیار در دراز مدت خواهند گذاشت. تاثیری ماندگار و مثبت

ایلیا گفت...

اعتراف می کنم مثل خیلی دفعه های دیگه واقعا تحت تاثیر قرار گرفتم. موضوع بسیار مهمی روش دست گذاشتید و البته بهتر بود بحث با اظهار نظرهای کیلویی خراب نمی شد. (بعنوان یک خواننده نیمه حرفه ای بلاگتون در حد یه نظر پیشنهاد می کنم این جور اظهار نظرها رو خیلی جدی بگیرید چون خود صاحب نظرم خودشو معلومه خیلی جدی نمی گیره!)

اما چیزی که می خوام بگم اینه که ما کلا با روانکاوی تاریخی مشکل داریم. البته شخصا در مورد نوشته شما اصلا اعتقادی ندارم که مصداق روانکاوی تاریخی باشه چون تو روانکاوی تاریخی انتقاد خیلی شدت زیادی داره (برخلاف شکل داستانوار و جالبی که شما موضوع رو طرح کردید).
اما مشکل ما با روانکاوی تاریخی چیه که تهش به غر زدن می کشه یا حداقل چنین تعبیر می شه؟ فکر می کنم دلیلش اینه که ما (گوینده یا شنونده تاریخ) اساسا باور نداریم که بیماری ای وجود داره و یا حداقل ما هم جزیی هرچند کوچک از این بیماری هستیم. اینه که به جای حل مسئله صورتشو پاک می کنیم و اساسا منکر مشکل می شویم. چطور همه وقتی حرف از ابن سینا و ... می شه باد به غبغب می ندازیم که من انم که رستم بود پهلوان ولی وقتی اشتباهات تاریخی حرفش پیش میاد می گیم به ماچه اصلا جبر جغرافیا هستش که ما ایرانی هستیم!

منجوق گفت...

ایلیای عزیز
ممنون از کامنتتان! متاسفانه درست می گویید ما نیز حلقه ای از این سلسله هستیم.


واکنشی که در اینترنت به خبر قتل آن دختر جوان در تبریز شد نشان می دهد که حداقل بخشی از جماعتی که دسترسی به اینترنت دارند به اندازه ی کافی از ماجرای گریبایدوف درس نگرفته اند و دوست دارند همان ماجراها تکرار شود.
تاسف انگیز است. اما قسمت مثبت ماجرا این بود که مردم در عمل بی گدار به آب نزنند و علی رغم تحریکات فراوان کار نسنجیده ای انجام ندادند که بعدها پشیمانی به بار آورد.

عقل را بر تعصب رجحان دادن پختگی ای می طلبد که در هفته ی گذشته همشهریان من از خود بروز دادند. امیدوارم در آینده هم با همین درایت عمل کنند.

برای والدین آن دختر جوان بیگناه طلب صبر دارم. چند روز دیگر آنان که اکنون کاسه ی گرم تر از آش شده اند فراموش می کنند اما دل آن پدر و مادر تا ابد داغ دیده می ماند.
امیدوارم چنین ماجرای شومی هرگز اتفاق نیافتد اما اگر افتاد امیدوارم از طریق متمدنانه و از طریق قضایی پی گیری شود و جنایتکار مطابق قانون مجازات شود. من حقوق دان نیستم اما باور دارم حتی قانون ناقص و ایراد دار و نظام قضایی نا کارآمد بهتر از آن است که جماعتی خشمگین و متعصب خود بخواهند به زعم خود عدالت را اجرا کنند.
در این صورت عده ی بیگناه بسیار بیشتری, مستقیم و غیر مستقیم قربانی می شوند.

منجوق گفت...

آنان که می خواستند از این اتفاق شوم بهره برداری سیاسی بکنند نه جامعه مدنی را درست می شناختند نه فرهنگ مردم سرزمین خودشان را! با بازخوانی قتل گریبایدوف می بینند رسیدن درجه خشم مردم به اندازه ای که سینه خود را جلوی گلوله ها سپر کنند یک شبه اتفاق نمی افتد. یک پروسه است. در این پروسه هم یک عده واقعا زندگی خود را وقف می کنند که این اتفاق بیافتد. یکی که بین مردم حرفش برو دارد باید پشت قضیه باشد.آنان که در گوشه ی وبلاگستان می خواهند با چند حرف تحریک آمیز می خواهند چیزی شبیه این ماجرا راه بیاندازند خیلی با فرهنگ مملکت خود بیگانه اند.

وبلاگستان ظرفیت محدودی دارد. با این حال کارکرد هایی هم دارد که من در رسانه های دیگر نمی بینم.

برای آن که از ظرفیت وبلاگستان استفاده لازم را برد باید محدودیت هایش را هم شناخت.

من انتظار ندارم نوشته های من در منجوق منجر به تحول اجتماعی در بزرگ مقیاس شود. اما می دانم اگر همین روند ادامه پیدا کند جمعی حدود 100 تا 200 نفر به وجود می آید که یک نوع دید نسبت به مسایل دارند که به آنها توانمند ی های خاصی می بخشد. همین جمع برای ایجاد یک سری تغییرات بنیادی در حول و حوش جامعه علمی کافی است.