۱۳۹۰ فروردین ۱۱, پنجشنبه

پايان قرون وسطي با حضور خانم ها دسپينا و مارتا در تبريز

بعد از بازديد از مسجد كبود در روز دوم فروردين كنجكاو شدم كه قدري در مورد دوره ي تاريخي 180ساله (از سال1375تاحدود 1555 ميلادي) كه تبريز به ترتيب مركز حكومت هاي قراقويونلو، آق قويونلو و صفوي (تا نيمه هاي سلطنت شاه طهماسب) بود مطالعه كنم. قلمرو قراقويونلو ها در زمان جهانشاه-كه مسجد كبود در دوره ي او ساخته شده- دراز و باريك بوده و شامل آذربايجان بخش هايي از تركيه ي فعلي و قسمت هايي از عراق مي شده و تا خليج فارس پيش مي رفته. اروند رود را هم شامل مي شده. از روي نقشه به نظرم مي رسه دجله و فرات هم جزو قلمرو بوده. از اون ور هم كه ساحل غربي درياي خزر وقسمت بزرگي از گيلان را داشتند. اگر شم اقتصادي داشتند علي الاصول مي توانستند از راه تجارت و توليد محصولات كشاورزي و ترانزيت كالا حسابي ثروتمند شوند. اگر چنين بوده باشد بايد آثار تاريخي و اشيا ي عتيقه ي بسيار از آن دوره باقي مانده باشد كه براي جذب توريست مفيد مي تواند باشد. در زمان قدرت آنها, آق قويونلوها در غرب قلمروي قراقويونلوها و در منطقه ي ديار بكير تركيه ي فعلي قلمروي كوچكي داشتند. در سال 1453ميلادي( مطابق تقويم جوليان) عثماني ها بيزانسي ها را در استانبول (قسطنطنيه) شكست دادند. ياد آوري مي كنم مورخين معمولا اين اتفاق تاريخي را پايان قرون وسطي مي گيرند. پس دوره ي مورد بحث ما اواخر قرون وسطي و اوايل قرون جديد است.گويا در آن زمان ها بين سران آق قويونلو و شهزاده خانم ها و اشراف بيزانس وصلت خانوادگي زياد صورت مي گرفته. بالاخره در سال 1467 اوزون حسن از طايفه ي آق قويونلو مي آيد قرا قويونلو ها را شكست مي دهد و بعد ها حكومتش را وسيع تر مي سازد. قلمروي وي بخش هايي از تركيه و پاكستان و تمام عراق و ايران فعلي منهاي خراسان را شامل مي شد. همسر اوزون حسن، زني بود به نام تئودورا كه دختر امپراطور طرابوزان (واقع در جنوب درياي سياه) بوده كه به او دسپينا خاتون مي گفتند. دسپينا خاتون در تبريز سالها ملكه بود اما مسلمان نشد و دين نصراني خود را حفظ كرد. قضيه مال بيش از 550 سال پيش و در دنياي پيش از دوران مدرن است. باور تان مي شود؟! نام دختر دسپينا خاتون، مارتا (حليمه) بود كه از قضاي روزگار با خاندان صفوي وصلت كرد وپسري را دنيا آورد كه سرسلسله ي حكومت صفوي شد : شاه اسماعيل اول. تصور ش را مي كرديد كه مردي مانند شاه اسماعيل مادري داشته باشد كه نامش مارتا باشد و مادربزرگش يك ملكه ي مسيحي در تبريز و جد مادريش امپراطور ارتودكس در طرابوزان؟! اين داستان هاي تاريخي پتانسيل جذب توريست از كشورهايي مانند يونان دارد. دسپينا از تبار يوناني است. به قوم دسپينا خاتون كه در جنوب درياي سياه سكني داشتند يوناني هاي پنتيك مي گويند. زبانشان هم گويشي خاص از زبان يوناني است. ظاهرا اين دسپينا خاتون در يونان شناخته شده تر است تا در تبريز امروز! براي خود من كه اين اطلاعات كاملا جديد و بسيار غير قابل تصور بود! در زمان اوزون حسن و دسپينا خاتون روابط ديپلماتيك و تجاري نزديكي بين آق قويونلوها و جمهوري ونيز برقرار بوده. در واقع منبع تاريخي مهم يادداشت هاي تجار و ديپلمات هاي ايتاليايي است كه به ايران مي آمدند و برخي از آنها با دسپينا خاتون در دربار تبريز هم ديدار مي كردند(حدود 550 سال پيش!). بنا به منابع غربي، دسپينا خاتون زن قدرتمندي در دربار بوده.اين نكته ها هم مي تواند براي توريست هاي اروپايي جالب باشد. براي كسي كه مي خواهد رمان تاريخي بنويسد آن دوره، دوره اي بكر و جذاب از نظر داستان نويسي مي تواند باشد. (ياد قسمت اول سريال قهوه ي تلخ افتادم!) بر عكس تصور اشتباهي كه هست مستندات و منابع تاريخي مكتوب و نسبتا موثق هم در باره ي آن دوره كم نيست. اوزون حسن همسري ديگر هم به نام سلجوق شاه بيگم داشته است. به دستور اين خانم گنبدي رفيع با كاشيكاري هاي زيبا به مسجد جامع تبريز اضافه مي شود. بنا ي اوليه مسجد جامع تبريز قديمي تر است و به دوره ي پيش از حمله ي مغول بر مي گردد. توضيح: به زبان تركي آق=سفيد، قرا يا قره=سياه، قُويون=گوسفند، لو پسوند انتساب است كه در آخر خيلي كلمات و به خصوص نام هاي خانوادگي هست. اوزون=دراز توضيح درباره ي عكس: تصوير پل آجي چاي (تلخه رود) است. در سفرنامه ي ونيزيان در زمان شاه اسماعيل اول به اين پل اشاره شده است. احتمال مي دهم تاريخ احداث پل به قبل از زمان شاه اسماعيل برگردد ويادگار يكي از دوران هاي آق قويونلو يا قرا قويونلو باشد. اگر كسي اطلاع دقيق تري دارد لطفا به من اطلاع دهد. وقتي از فرودگاه تبريز به سمت تبريز مي رويد اين پل تاريخي را در كنار خود مشاهده خواهيد كرد.(عكس را خودم نگرفته ام بلكه از اينترنت پيدا كردم. نمي دانم عكاسش كيست والا درستش اين بود كه كرديت مي دادم و مي نوشتم image courtesy of.... )

۱۳۹۰ فروردین ۱۰, چهارشنبه

نكته اي مهم در مورد جذب توريست و پذيرايي از همكاران خارجي

مطالب زرد در سايت هاي ايراني در مورد دوره هاي گوناگون تاريخي فراوانند!
مطالب زرد (چه تاريخي چه معاصر)، توريست فرهنگي را جلب نمي كند. دوست دارم در اين وبلاگ مطالب تاريخي عنوان شود كه براي افرادي مانند همكاران خارجي خودم هم جذاب باشند. در بحث هاي سرميز شام همايش ها و... اين گونه بحث هاي تاريخي پيش مي آيند. شما كه دوست نداريد جلوي يك خارجي مطالب زرد حرمسرايي ويا موارد حاد خشونت در تاريخ اين سرزمين (ولو اين كه واقعيت داشته باشند) عنوان شود؟! اما خوب! جالب و مفيد است جلوي خارجي ها كلاس بذاريم كه آثار تاريخي ما به دستور زنان با درايت ساخته مي شده و...! واقعيتش را بخواهيد اگرزياد پاپيچ بشيد مي بينيد در تاريخ همه جا -از جمله اروپا-جنايات تكان دهنده كم نبوده اما تورليدر ها كمتر به اين قبيل مسايل مي پردازند. بيشتر در مورد تكنيك ساخت بناها و يا نقش زنان قدرتمند سخن مي گويند چرا كه توريست فرهنگي قرن بيست و يكمي كه دست بچه اش را مي گيرد و مي برد به ديدن آثار تاريخي، دوست دارد اين قبيل چيزها را بشنود نه واقعيت هاي تاريخي تكان دهنده در مورد خشونت ويا ولنگاري هاي پادشاهان و يا سربازان اشغالگر در شهرها و روستاها. نمي دانم! حداقل جلوي من تورليدر ها اين چيزها را نشكافته اند. در بروشورهاي توريستي هم اين جور چيزها را-تا جايي كه ديده ام- فاكتور مي گيرند.

۱۳۹۰ فروردین ۷, یکشنبه

بابايي نرگس كوچولو و بنياد كودك

وقتي داشتم داستان بابايي نرگس كوچولو را در وبلاگ منجوق منتشر مي كردم خيلي نگران بودم كه شايد شخصيت و شرايط زندگي قهرمان داستان، تقي كه يك دانشجوي فيزيك از خانواده اي فقير از جنوب تهران بود طبيعي از آب در نياد. به هر حال من با آن قشر خيلي سر وكار نداشته ام. اصلا هم نمي خواستم تقليدي كرده باشم از فيلمفارسي هايي كه در مورد آن قشر مي سازند. ترجيح مي دادم شخصيت تقي را از مردهاي دور وبرم الهام بگيرم تا شخصيت هاي مصنوعي و كليشه اي فيلمفارسي ها. تخيل كردم تا ببينم اگر مردان دوروبر من در آن شرايط قرار بگيرند چه جوري واكنش نشان مي دهند و همان را به صورت داستان به نگارش درآوردم. در بين خوانندگان وبلاگ بودند كساني كه واقعا با شرايط تقي زندگي كرده بودند و باليده بودند. خوشبختانه بعد از اتمام داستان،داستان مورد تاييد آنها قرار گرفت. شخصيت هاي افرادي مانند تقي به افراد دوروبر من شبيه ترند تا كليشه هاي فيلمفارسي! الغرض! يكي از خوانندگان در پي قسمت دوم داستان چنين نوشت: داستاني كه مي نويسيد بخشهايي از آن به فيزيك خوندن من و بعضي دوستام شبيه هست. با اين حال يه مشكلي كه هميشه وجود داره اينه كه توصيف هايي كه شما (با نثر و ادبيات زيبايي كه براي تشريح وضعيت امثال تقي به كار مي بريد) مي كنيد تصورات درستي از وضعيت (فلاكت بار) تقي نميده. يه مشكلي كه براي امثال تقي هست و شايد در بيشتر مواقع همراهش ميمونه اينه كه اصلا نمي تونه درست حرف بزنه و اين تصورات عميقي كه شما از اون داريد را اون از خودش نداره و نميتونه بگه. آدم ياد فيلمهاي ابوالفضل جليلي ميوفته بدبختي بچه ها را نشون ميده و بعد جوايز بين المللي را كسب ميكنه و بعد زندگي جاريست براي همه (كارگردان، تماشاگر، بازيگر(به بازي گرفته شده) و ...) به همون شكلي كه قبلا بود. وقتي داستان را مي نوشتم با بنياد كودك آشنا نبودم. بنياد كودك دقيقا دانش آموزاني با شرايط تقي را كه پتانسيل بالا كشيدن خود را از طريق تحصيل و يا كسب مهارت هاي حرفه اي گوناگون دارند شناسايي مي كنه و شرايطي را فراهم مي كنه كه استعداد هاشون شكوفا بشه وشرايطي به وجود بياد كه بتوانند به جايي كه شايسته ي آنها برسند. ازجمله مهارت هايي كه مددكاران و داوطلبان بنياد كودك به اين بچه ها ياد مي دهند مهارت هاي اجتماعيه. در نامه هايي كه مي نويسند در عين ادب حرفشان را بدون مشكل بيان مي كنند. درنتيجه هر دو ي آن مشكلا تي كه آن آقا به آنها اشاره كرده بود رفع مي شه. با ماهي سي هزار تومان از هر كجاي دنيا مي توانيد كفيل كودكي از بنياد كودك شويد.بنياد كودك از شهرهاي مختلف مددجو داره. شرح حال مختصري از هر مددجو هم در سايت هست مي توانيد خود مددجو را انتخاب كنيد. برخي گفته اند كه به خاطر حساسيتي كه در مورد زجر بچه ها دارند برايشان سخت است كه سايت بنياد را ببينند. راستش براي من هم سخت است در مورد كودكاني كه بيماري غيرقابل درمان دارند مطلب بخوانم ولي شما مي توانيد در هنگام جست وجو هر كدام از دو آپشن بيمار و سالم را انتخاب كنيد. مددجويان -هرچند مشكلات بسياري در زندگي دارند- اما به زندگي شما نشاط فراوان هديه مي دهند چرا كه اين حس به شما دست مي دهد كه با مقدار ناچيزي درماه داريد يك كار مهم انجام مي دهيد. پيشرفت آنها فرح زاست. علاوه بر كفالت روش هاي گوناگون ديگري براي كمك به بنياد هست. كار اداري بنياد اغلب بر دوش داوطلبان هست وبراي همين هزينه هاي اداري بنياد كم است. مددجويان بنياد استعداد هاي گوناگون دارند. نيكوكاراني كه آموزشگاه هاي گوناگون (زبان، هنر، باشگاه هاي ورزشي و...) دارند به اين كودكان بااستعداد كمك مي كنند. يكي از مددجويان دختر از شعبه ي تبريز باشگاه كاتا مي رفت و قهرمان هم شده بود. من تا سرگذشت او را نخوانم اصلا نمي دانستم كاتا چيست! ملاحظه مي كنيد! حكايت اين بچه ها حكايت غصه ها نيست. هرچند فقر هست اما استعدادهاي گوناگون آنها زندگي را شيرين مي كند. با مراجعه به سايت بنياد كودك مي توانيد به ياري كودكي مانند تقي و معصومه بشتابيد و با شكوفا كردن استعداد هاي وي حال حاضر خود را با نشاط تر كنيد و آينده شهر و ديارتان را پررونق تر. بنیاد کودک در شهرهای مختلف از جمله تهران مشهداصفهان تبریز کرج شیراز کاشان آمل بم زابل کرمانشاه اردبیل ارومیه بروجرد و داراب شعبه دارد. آدرس و شماره تماس شعبات را می توانید در سايت بنيادبیابید. دربرخي شهرها هم مددجو هست بي آن كه شعبه باشد. به عنوان مثال در مراغه چند مددجو هستند كه از شعبه ي تبريز به آنها رسيدگي مي شود. شعبه تبريز تبريز، خیابان امام، روبروی مسجد سالار شهيدان، جنب پاساژ سبلان، طبقه 6،واحد 601 تلفکس : 3361809-0411 mailto:tabriz@childf.com

۱۳۹۰ فروردین ۵, جمعه

خاتون ها و بیگم های سرزمین من

مسجد گوهرشاد مشهد مسجدی در جنوب بارگاه امام رضا در شهر مشهد که در قرن نهم ه.ق به دستور ملکه گوهرشادبیگم همسر شاهرخ تیموری بنا شده‌است.
مسجد گوهرشاد هرات مسجدی در شهر هرات که به دستور ملکه گوهرشادبیگم همسر شاهرخ تیموری بنا شده‌است و مدفن ملکه نیز می‌باشد .
(نقل از ویکی پدیا)
مسجد کبود تبریز از ابنیه زمان
جهانشاه قره قویونلو و متعلق به نیمه دوم قرن نهم هجری است که به وسیله جان بیگم خاتون همسر جهانشاه بنا شده و توسط دختر او صالحه خاتون در زمان حکومت سلطان یعقوب آق‌قویونلو مرمت گردیده‌است.
امير چخماق از سرداران شاهرخ تيموري به همكاري همسر خود فاطمه خاتون مجموعه كاملي از بناهاي عمومي در يزد بنا نهاده است.
مسجد تهماسب در ميدان بعثت یزد واقع بوده است. بانی این مسجد "بیگم" دختر "شاه تهماسب صفوی" و همسر "نورالدین میرمیران" از خاندان شاه نعمت الله است.

کارهای عمرانی که بیگم ها و خاتون ها درآن دوره های تاریخی می کرده اند خیلی بیش از اینهاست.

پلها, آب انبارها, قنات ها و.. بسیاری به دستور بیگم ها و خاتون های سرزمین من در قرن های پنجم تا دهم هجری ساخته شد که مردم از آنها استفاده می کردند.

تنها هم به زنان حکام محدود نمی شد. در سده هاي پيشين بیگم های تجار و سرمایه داران هم در حد توان خویش در این گونه آبادانی ها می کوشیدند. (کلمات خانم, خاتون و بیگم هر سه ریشه ی ترکی دارند.)



پل دختر بر روي رودخانه ي زيبا و خيال انگيز قزل اوزن هم به دستور يك شاهزاده خانم از سلسله ي قره قويونلو به اين شكل بازسازي شده است و به همين جهت "قيز كورپوسي" خوانده مي شود.

۱۳۹۰ فروردین ۲, سه‌شنبه

مسجد کبود تبریز

















کاشی های مسجد کبود تبریز. این کاشی ها از همان زمان جهانشاه
قراقویونلو (پیش از صفویه) باقی مانده اند. نقش های طلایی (در تصویر زیرین) از طلای واقعی هستند. در تصویر دوم از بالا, به جاکفشی ها توجه کنید که در پایین دیوار تعبیه شده اند.

شهر دلستان











مولانا:
ساربانا بار بگشا ز اشتران. شهر تبریزست و کوی دلستان


برجی که در تصویر اول مشاهده می کنید برج (یانقین) آتش نشانی است. از جمله اولین های تبریز در ایران است. این برج مال اواخر دوره ی قاجار است.
مدت ها قبل مقاله ای خوانده بودم که بنا به آن سیستم آتش نشانی تبریز به زمان قراقویونلو ها می رسد.یعنی چند صد سال پیش از آتش سوزی بزرگ لندن که در پی آن سیستم آتش نشانی معروف لندن طراحی شد.اگر یک وبلاگ تخصصی برای توریسم تبریز بزنید جا دارد به این موضوع به طور جداگانه و علمی ومستند بپردازید.( مقاله ای که من درباره ی سیستم آتش نشانی قدیمی تبریز در یکی از روزنامه های محلی تبریز خوانده بود مستند و برپایه مکتوبات تاریخی بود. متاسفانه من آن مرجع را نیافتم ونقل قولم آبکی شد!) من بازهم تاکید می کنم واقعابه چنین وبلاگی نیازهست.راه اندازی چنین وبلاگی، جوانی با همت علاقه مندو خوش ذوق می طلبد. (شما می توانید همین جوان با همت و با ذوق باشید. چرا که نه؟!)

۱۳۸۹ اسفند ۲۵, چهارشنبه

معناي تسلط به دروس پايه ي كارشناسي و كارشناسي ارشد

ببینید! همان طوری که چند بار در موارد مختلف تاکید کرده ام سنجشی که من برای انتخاب دانشجو می کنم و خواهم کرد به نوعی است که اگر خود مرا نصف شب از خواب بیدار کنند و بدون هیچ گونه آمادگی از من همان سئوال ها را بپرسند از ۲۰ حداقل ۱۸ می گیرم. من سال ۷۷ دوره ی کارشناسی را به پایان رسانده ام و در سال ۷۸ دوره ی کارشناسی ارشدرا. از آن پس این دروس تدریس نکرده ام و مرور هم ننموده ام. با این حال توانایی آن را دارم که با استفاده از همان معلومات دوره ی کارشناسی و کارشناسی ارشد مسایل قابل حل در چارچوب فرمالیزم هایی که در آن دوره ها تدریس می شود را تجزیه و تحلیل نمایم. سنجشی که ما انجام می دهیم در واقع برای آزمودن قابلیت این تجزیه و تحلیل هست.
ضعفی که عموم دانشجوها دارند آن است که نمی توانند بین شهود فیزیکی ای که دارند و فرمالیزمی که سر کلاس آموزش می بینند ارتباط برقرار کنند. ایجاد چنین ارتباطی تنها از راه حل کردن تمرین پشت سر تمرین امکان پذیر است. اگر چنین ارتباطی بین شهود فیزیکی و فرمالیزم ریاضی برقرار کنید به این زودی ها یادتان نمی رود. برای این که کار پژوهشی انجام دهید نیاز به شهود فیزیکی استوار بر پیکره ی فرمالیزم دارید. همین برای پذیرش دانشجو مورد سنجش قرار خواهد گرفت.
سئوالاتی که من طراحی می کنم در واقع یک نوع سئوال ترکیبی است. یک مسئله جلوی دانشجو می گذارم که دانشجو خود باید تشخیص دهد چه قسمتی از سواد دوره ی کارشناسی و کارشناسی ارشد خود را برای حل کردن آن سئوال باید به کار گیرد. بیشتر مفاهیم هستند که مورد نیاز هستند. مفاهیم را هم اگر درست آموخته باشید به این راحتی ها فراموش نخواهید کرد. در کار تحقیقی هم شما عملا به همین قابلیت نیاز خواهید داشت. در دوره دکتری اصلا فرصت نیست که برگردید و مفاهیمی را که می بایست در دوره کارشناسی یا کارشناسی ارشد می آموختید دوباره یاد بگیرید. تجربه ی من آن است که دانشجوی دکترایی که این مفاهیم را قبلا نیاموخته وبال گردن استاد راهنمایش می شود. هر چه قدر هم برایش وقت بگذاری ثمری ندارد.
به طور مشخص در مورد ریاضی-فیزیک سئوال شد. ببینید! من یادم نیست شکل توابع تعدیل یافته ی بسل چیست. از دانشجوهایم هم انتظار ندارم به خاطر داشته باشند. اما هم برای من و هم دانشجویانم لازم است که بدانیم کی به این توابع نیاز پیدا می شود ووقتی نیاز شد بتوانیم در زمان کوتاهی برویم مطالعه کنیم و نیاز محاسباتی مان را برطرف کنیم. برای آن که به این حد برسیم باید درس ریاضی-فیزیک را خوب خوانده باشیم. حالا حدود دو ماه فرصت هست تا زمان سنجش این دروس را مرور نمایید. از طرف دیگر به همه ی دانشجویان کارشناسی و کارشناسی ارشد که قصد ادامه تحصیل در رشته ی خود را دارند توصیه می کنم کلاس های درس و کلاس های حل تمرین را جدی بگیرند و این درس ها را سر فرصت یاد بگیرند. در مقطع دکتری یا مثلا دیپلما-کورس آی-سی-تی-پی چنین فرصتی نخواهد بود.
یک طرز فکر غلط متاسفانه بین دانشجویان دوره ی کارشناسی در ایران در چند سال اخیر مرسوم شده - آن هم نه فقط فیزیک بلکه در رشته های گوناگون. برخی دانشجوها با همفکری با یکدیگر وبدون کمک گرفتن از اساتید خود(!!!) به این نتیجه متفکرانه رسیده اند که درس های لیسانس "چرت و پرت" هستند و به درد نخور! مهم کار تحقیقی است و مقاله داشتن! این طرز تفکر مردود است. سیلابس دروسی که در دانشگاه تدریس می شود (چه رشته ی فیزیک باشد چه رشته ی دیگر) حاصل دهه های متوالی تجربه ی اهل فن است. نمی خواهم بگویم بی ایراد است اما آن قدر هم "به درد نخور" و "چرت و پرت" نیست که ارزش نداشته باشد دانشجو آنها را جدی بگیرد. آن قدر ارزش داشته که در دانشگاه های مختلف در سراسر دنیا تدریس می شود و برای آموزش آنها این همه هزینه می شود. اگر "بیخود" بودند و "چرت و پرت"َ برنامه ریزان (ببخشید) مرض نداشتند که چند سال از عمر شما را صرف مطالعه آنها بکنند و به خاطر تدریس آنها به استادان پول بدهند. آن هم نه فقط در ایران بلکه در همه کشورهای توسعه یافته و در اغلب کشورهای در حال توسعه. در دوره های ما هم تک و توک بودند کسانی که گمان می بردند درس های کارشناسی به درد نخور هستند. تمام آن افراد را که من می شناسم در زندگی کاری افرادی شکست خورده از آب در آمدند. (خوشبختانه درصد افرادی که چنین طرز تفکری داشتند در زمان ما بین دانشجویان خیلی زیاد نبود.) یه وقت شما اشتباه آنان را تکرار نکنید که بعدا خودتان ضربه اش را می بینید و احساس پشیمانی می کنید. اگر هم حس می کنید چند سالی کم کاری کرده اید، برای سال آینده با جدیت برنامه ریزی کنید تا جبران کنید.

آمادگي براي سنجش دوره ي دكتري

قابل توجه دانشجوياني كه مي خواهند سال آينده دانشجوي پژوهشكده ي فيزيك آي-پي-ام باشند:
خود را در زمينه ي دروس زير آماده كنيد:
مكانيك كلاسيك، ترموديناميك آماري، الكترومغناطيس، مكانيك كوانتومي، نسبيت خاص و رياضي فيزيك.
براي آمادگي تا مي توانيد تمرين حل نماييد.
اين وبسايت هم به روز شده است.

۱۳۸۹ اسفند ۲۴, سه‌شنبه

توهم خود ام-آي-تي بيني

شاهين از اصطلاح «توهم نبوغ» من خيلي خوشش مي آد. همتاي آن يك اصطلاح ديگه ساخته: «توهم خود ام-آي-تي بيني». قضيه ي اين اصطلاح را الان خدمت شما شرح مي دهم. ببينيد! هم من و هم شاهين معتقديم بايد تمام توان و امكانات به كار گرفته بشه كه كساني كه آن قابليت را دارند كه كيفيت وسطح پژوهش را در اين پژوهشكده بالا ببرند به نوعي وبا عناوين مختلف جذب كرد. در مقابل يك نگرش است كه كاملا خلاف نگرش ماست. كساني كه اين نگرش مخالف را دارند وقتي امكان جذب شخصي هست كه مي تو اند به بالا رفتن سطح علمي اين مجموعه كمكي بكنه مي گردند دنبال ايراد پيدا كردن. كاري هم در دنيا آسان تر از ايراد پيدا كردن نيست. اين حكايت را لابد شنيده ايد كه از لقمان حكيم مي پرسند سخت ترين كار چيست مي گويد فكر كردن. مي پرسند آسان ترين كار چيست مي گويد ايراد پيدا كردن.
خلاصه! وقتي يكي پيدا شد كه علي الاصول -اگر روي اعصابش راه نروند- مي تواند به غني تر شدن جو علمي اينجا كمك كند با اين توهم كه اينجا ام-آي-تي است و كانديداهاي نوبل صف كشيده اند كه بيايند تو، ايراد از او مي گيرند يا بهانه هايي مي آورند كه خنده دار است.(مثلا اين بهانه را مي گيرند كه ما پس از اين نمي خواهيم زن و شوهر با هم استخدام كنيم. وقتي هم آن زن و هم آن شوهر استاندارد هاي كاري بالاتر از متوسط موسسه دارند وازديگر گزينه هاي موجود صلاحيت بيشتري دارند، براي چي نمي گيريد؟! در همان استنفورد هم از اين بهانه ها نمي آورند. اينجا كه شما بايد كلاهتان را بياندازيد هوا، اگر دو نفر كه هر دو از لحاظ علمي در رشته خود متبحرند باهم جذب كنيد. هم من وهم شاهين معتقديم كه بايد مورد هر زن و شوهر جداگانه ومستقلا بررسي شود. به كسي ربطي ندارد كه چه كسي با چه كسي ازدواج كرده. مهم آن است كه هر كدام فيزيكپيشه اي باشند كه سطح علمي اينجا را غني تر كنند. البته پشت سر من و شاهين هم خيلي از اين حرف ها زده شده. اولش ناراحت مي شدم اما الان مي گويم خداراشكر كه حرف و آتوي ديگري پيدا نكرده اند كه اين مسئله را پيش كشيده اند!)
علي الاصول اشكالي ندارد كه در جلسه ي شورايي كه موارد استخدامي بررسي مي شود سخت گيري شود.(سخت گيري معقول نه بهانه گيري مسخره) ولي نكته در اينجاست كه اين نوع صحبت ها بايد در جلسه ي شورا بماند و بيرون درز نكند. ايراد بزرگي كه هست دور بر مي دارند و مي روند اينها را پيش دانشجو هم بازگو مي كنند (با آوردن نام شخص و جزئيات ايرادهايي كه مي گيرند).
در سيسا يك جلسه ي شورا بود كه دانشجوها هم در آن نماينده داشتند. وقتي مسايل مربوط به دانشجوها بود دانشجوها نظر مي دادند و حق راي داشتند. اما وقتي بحث به انتخاب در استخدام يا دعوت از ويزيتور مي رسيد به دانشجوها مي گفتند كه خارج شويد. كار درستي مي كردند. خوب! در آن جلسه ايراد هاي شخص طبعا بازگو مي شود. چرا دانشجو بايد در جريان قرار بگيرد. هميشه گفته ام و باز هم مي گويم جامعه ي دانشگاهي سلسله مراتبي است. اما سلسله مراتب بايد به طور طبيعي واز روي توانمندي علمي برقرار شود. دانشجو قرار است فردا از آن پست-داك چيز ياد بگيرد. حالا همه ي ايرادهايش را بداند فردا از او حرف-شنوي نخواهد داشت. پست-داكي كه سيسا مي گرفت مانند هر كس ديگر ضعف هايي داشت اما آن قدر سواد داشت كه دانشجو از او نكته ها بياموزد.
وقتي استاد عاليقدر درگوش دانشجو عيب ها و كاستي هاي همكاران ديگررا بخواند كار دانشجو مي شود همين تيپ غيبت ها. واين پروسه خود را بازتوليد مي كند.
بارها شده كه دانشجويي به سراغ من آمده و از استادش بد گفته. در جواب دانشجو گفته ام قدر استادت را بدان كه او هم روش و خط مشي خود را دارد. لابد دانشجو در آن حال از من دلخور شده اما اين برخورد من هم به نفع آن دانشجو بوده و هم به نفع كل مجموعه. البته در مورد فارغ التحصيلان شايد اين كار را نكنم ولي تا وقتي كه دانشجويي بناست با استادي كار كند آتوريته ي او را به عنوان يك استاد در نزد دانشجو زير سئوال نمي برم. در مواردي هم كه ديده ام حق كاملا با دانشجوست باز هم توصيه كرده ام اين حرف ها را بازگو نكند و به جاي آن راه حلي بيابد كه مشكل خودش حل شود. در واقع بحث را از تاختن به آن شخص به يافتن راه حل سوق داده ام.با كمال افتخار مي گويم درمواردي هم كه آن استاد با من روابط تيره داشت و از جمله كساني بود كه دايم پشت سر من صفحه مي گذارند، از اصول خود تخطي نكرده ام و باز هم با همين روش با دانشجو برخورد كرده ام.

۱۳۸۹ اسفند ۲۳, دوشنبه

چرا تنها؟

یک نکته ای را هم در نظرات مطرح کرده بودند که چرا من تنها برگزار کننده هستم. خوب! دلیل آن است که با توجه به تجارب قبلی به این نتیجه رسیده ام که اگر تنها برگزار کننده باشم با کارآیی بیشتر و تنش کمتر کارها صورت می گیرد. در مورد جزئیات آن تجارب بنا ندارم صحبتی کنم. بازهم می گویم با کسی سر این قبیل مسایل تعارف ندارم. برگزار کننده کسی است که مسئولیت برگزاری را برعهده می گیرد. تاجایی که در توان من است برای تعارف و یا خاله بازی نمی پذیرم که نام کسی جزو برگزارکنندگان باشد بی آن که مسئولیتی بپذیرد یا باری از دوش من به عنوان یکی از برگزارکنندگان در برگزار کردن این همایش بردارد.
وسوسه شدم که ژست معلم نجیب و انتقاد پذیر بگیرم و بگویم بسیار خوب اشکالی ندارد هر انتقادی دارید بفرمایید رسیدگی می کنم. خیلی آسان است این ژست را گرفتن! ژستی که اتفاقا خیلی از همکاران می گیرند. نکته در اینجاست که اکثر همان همکاران که چنین ژستی می گیرند کوچکترین ارزشی به حرف دانشجو قابل نیستند. از آنجایی که قرار است از این گوش بشنوند واز آن گوش به در کنند به دانشجو می گویند هر حرفی که دلت خواست بزن. زبل تر هایشان در واقع از این به اصطلاح انتقاد پذیری استفاده ی از جنس دیگر هم می کنند. چه استفاده ای؟! الان خدمتتان عرض می کنم. دانشجو که اعتماد کرد و سفره دلش را گشود گوش تیز می کنند تا از همکارانی که با آنها جنگ زرگری دارند هم حرفی به میان آید. همان را آتو می کنند ودر جای دیگر بازگو می کنند. در این میان و در جنگ زرگری دانشجو از هر دو سو ضربه می خورد.
اتفاقا کسی که به حرف دانشجو به واقع ارزش قایل است نمی آید بگوید هرچه که دلت می خواهد بگو. خیلی ویژه تر سئوال می کند. می گوید تو چه احتیاجی داری همان را بگو تا رسیدگی کنم و مسئله ی تو را حل کنم. اگر دید دانشجو توسن سخن را به سوی همکاری می تازاند به گونه ای می گوید یواش تر! این برخورد را من برای اولین بار در سیسا از استادم Bonoraدیدم. خیلی این رفتار برایم جالب بود. نظیر آن را قبلا ندیده بودم.
بگذریم من اینجا سئوال کرده بودم اگر ابهامی در وبسایت یا در پستر هست به من بگویید. نگفته بودم که مسایلی که تجربه ندارید یا تخصص لازم برای اظهار نظر ندارید انتقاد کنید. باور کنید در این مسایل اجرایی هزاران نکته هست که نیازی نیست شما به عنوان شرکت کننده در گردهمایی بدانید.شما باید فکرتان را بدهید که ازکلاس ها استفاده کنید. سمینار خوب ارائه دهید.
البته علی الاصول می توانیددر مواردی هم که تجربه ندارید و یک نکته از هزاران نکته را نمی دانید همین جوری اظهار نظر کنید و اسمش را بگذارید دموکراسی. همان طوری که قبلا گفتم دموکراسی معنای دیگری دارد حالا اگر اسمش را می گذاشتید آزادی بیان باز هم یک چیزی. خیلی خوب! برویم سراغ آزادی بیان. خوب! آزاد بودید و حرفتان را زدید. اگرپای کسان دیگر را در بحثتان باز نمی کردید و تنها از این که چرا من تنها برگزار کننده هستم ایراد می گرفتید کامنت شما را حذف نمی کردم. کما این که این مورد را همینجا بلندتر مطرح کردم. اما گیریم که شما از این آزادی بیان استفاده کردید واین انتقاد را از من کردید. خوب! که چی؟! از این آزادی در بیان خود چه سودی بردید؟
ببینید! دانشجوها گاهی شکایت می کنند و می گویند برخی از استادان جوان اول انتقاد پذیرند و به حرف دانشجو گوش می دهند اما پس از مدتی بدتر از پیرترها می شوند. نقل به مضمون از غرولندهای متعارف دانشجوها با ادبیات خودشان. خوب! این فرآیند طبیعی است. وقتی درصد انتقاد هایی که از روی نادانستن است خیلی باشد هر شخصی در بازخورد گرفتن را می بندد. ویا برای حفظ ظاهر این در را باز می گذارد ولی در عمل به انتقادات چه بجا و چه نابجا توجهی نمی کند. اگر می خواهید حرفتان مقبول بیافتدو انتقاداتتان به واقع شنیده شود و مورد رسیدگی قرار بگیرد یاد بگیرید که در مورادی که اطلاعات کافی نداریدیا صلاحیت تشخیص ندارید, نظر ندهید به خصوص اگر مسئله ای باشد که شما را مستقیم تحت تاثیر قرار ندهد. من خودم به این نکته عمل می کنم.
به عنوان شرکت کننده چه فرقی برای شما می کند نام چند نفر به عنوان برگزار کننده روی پستر باشد؟!

من راه این جور انتقادات شما را اگر فقط به من باشد و پای کس دیگری را به میان نکشید در این وبلاگ نمی بندم. صرفا برای تمرین آزادی بیان. اما من هم از این آزادی استفاده می کنم و می گویم تنها دانشجویی به جایگاه بالا از نظر علمی می رسد که به جای آن که فکرش رابدهد به این گونه ایراد گرفتن هاَ فکرش را بدهد که چه طور از کلاس ها و سمینارها حداکثر استفاده را ببرد.

مدرسه ي تابستاني

مايلم كاركرد و اهداف مدرسه ي تابستاني را كه قرار است برگزار كنيم قدري بشكافم تا آنان كه مايلند در اين برنامه شركت كنند بدانند چگونه و با چه ذهنيتي مي توانند از آن حداكثر استفاده را ببرند. عنوان همايش، مروري بر پيشرفت هاي اخير فيزيك ذرات است. هدف من هم دقيقا همين است. برنامه ريزي را چنان كرده ام كه به اين هدف برسيم. همان طوري كه قبلا گفتم در اين گونه مسايل تعارفي با كسي ندارم. اگر مي بينيد به طور مثال از دكتر آرش عزيز دعوت كرده ام كه درمورد DISسخنراني نمايند براي آن است كه معتقدم (1) اين مبحث در اين برهه از زمان كه ال-اچ-سي در حال داده گيري است بسيار مهم است و نياز هست كه دانشجويان با مقدمات آن آشنا شوند. (2) دكتر آرش را شخصي مي دانم كه توانايي علمي لازم را دارد كه اين موضوع را به نيكويي و بدون اشتباه تدريس كند. در سخنراني هاي ايشان اشتباهاتي كه در سخنراني هاي مشابه ديگر همكاران چندين بار تكرار شده را نشنيده ام. براي همين از ايشان دعوت كرده ام. اين كه ايشان جزو پيشكسوتان بوده دليل دعوت از ايشان نيست.
تعارف و رو دربايستي از این جنس با كسي ندارم.
از ايشان دعوت كرده ام چرا كه با مطالعه ي جزوه ي آموزشي ايشان و همچنين حضور در برخي سخنراني هاي ايشان به اين نتيجه رسيده ام كه ايشان به نحو احسن مي توانند تدريس كنند. به طور مثال اگر يكي از ايشان بپرسد چه طور وقتي جرم پروتون يك GeVاست صحبت از حضور كوارك بي درآن مي كنيد كه جرم بيش از 1GeVدارد مي تواند پاسخ درست دهد. (مع الاسف در سخنراني هاي ديگري شنيده ام كه در پاسخ به اين سئوال، جواب هاي بي معني داده اند. ) معيار من براي دعوت از سخنران پاسخ دادن به اين قبيل سئوالات بود. به عنوان كسي كه شش سال است در سخنراني ها يي از اين دست در اين كشور مي نشيند و با دقت گوش مي كند من مي توانم تشخيص دهم چه كسي جواب سئوالاتي از اين قبيل را درست مي دهد و چه كسي جواب نادرست تحويل دانشجو مي دهد. در اين رشته ي خيلي خاص (پديده شناسي فيزيك ذرات) من اين تخصص را دارم و ارزيابي مي نمايم. اما به خود اجازه نمي دهم در مورد كيفيت كارهاي ديگران كه در آنها سر رشته اي ندارم نظر دهم. اکثریت شرکت کنندگان گردهمایی که اغلب دانشجویان کارشناسی ارشد و یا دکتری هستند هم هنوز صلاحیت این ارزیابی را ندارند. چند سال دیگر پیدا می کنند. اما فعلا چنین صلاحیتی ندارند چرا که دیده ام جواب نادرست را در مورد همان کوارک بی در پروتون اغلب دانشجویان تحصیلات تکمیلی پذیرفته اند بی آن که به اشتباه آن پی ببرند. برای همین هست که گفتم رای گیری در اینجا کارآیی ندارد! به عنوان برگزارکننده من باید تشخیص دهم کدام استاد صلاحیت سخنرانی دارد و کدام یک خیر نه کسانی که جواب اشتباه را از درست تشخیص نمی دهند. هدف برگزاری چنین گردهمایی هایی آن است که چند سال بعد افراد بیشتری داشته باشیم که صلاحیت این گونه ارزیابی ها را دارند. من هم موقع دانشجویی چنین صلاحیتی نداشتم. در این شش سال با مطالعه وتجربه و... چنین صلاحیتی را به دست آورده ام. (وقتی با پیشکسوتان در این مسایل تعارف ندارم، با دانشجو ها که به طریق اولی تعارف ندارم!)

از دكتر آرش خواهش كردم كه قبول زحمت كنند. ايشان هم بزرگواري كردند و قبول زحمت كردند كه براي اين، هم من و هم شركت كنندگان بايد سپاسگزار باشيم.
ابتدا مي خواستم همايش داخلي باشد چرا كه اين روز ها مسئله ي ويزا هست وبا اخلاق من جور در نمي آيد كه تا آخرين لحظه ندانم سخنران هايم خواهند رسيد يا نه.
گفتم موضوع همايش پيشرفت هاي اخير در فيزيك ذرات است. اين پيشرفت ها -همان گونه كه در همايش خواهيد شنيد- در چند محور است: يكي فيزيك نوترينو. در ايران جز من و دانشجويانم كسي كار جدي در اين باره نمي كند. از دانشجوي سابقم پرسيدم كه مي تواند در آن موقع ايران باشد يانه. جواب مثبت بود. پس از او خواهش كردم سخنراني در اين باره را بر عهده بگيرد تا من بتوانم ابرتقارن تدريس كنم.
ديگر محور پيشرفت در اين باب فيزيك-بي است. نتايج آزمايش هاي كارخانه هاي بي(BABARو BELLE) منتشر شده و ادعا مي شوند مقدار اندكي انحراف از مدل استاندارد مشاهده شده. از طرف ديگر بناست يك كارخانه ي بي ديگر ساخته شود. زمان مناسب است كه دانشجويان ايراني هم با اين مبحث وپيشرفت هايش آشنا شوند شايد در آينده در همين موضوع خواستند كار جدي كنند. ما در دور وبر كسي كه روي اين موضوع كار كند نداريم. دكتر ولي بشيري بود كه رفت تركيه. يادم افتاد كه دوست عزيزم خانم دكتر محمودي در همين موضوع كار مي كنند. به علاوه ايشان هم سخنران بسيار توانايي هستند و خيلي هم دوست دارند به دانشجويان ايراني كمك كنند. با ايشان تماس گرفتم و دريافتم كه ايشان بناست به ايران بيايند. ايشان هم لطف كردند و قبول زحمت كردند. از ايشان هم بسيار سپاسگزارم.
موند موضوع نظريه ي وحدت بزرگ كه متاسفانه ايراني اي را سراغ نداشتم كه روي اين موضوع كار جدي كند. دقت كنيد مي گويم كار جدي! يعني چندين سال در اين باره كاركرده باشد و از زير وبم آن خبر داشته باشد. در سفر سنگاپور دوستي قديمي را ديده ام كه مقالات زيادي نوشته. اخيرا شواهدي هم براي يكي از پيش بيني هاي مدل او پيدا شده (البته شاهد خيلي ضعيف است) كه هيجان ايجاد كرده. از ايشان دعوت كردم و ايشان هم ابراز علاقه كردند كه تشريف بياورند.
بازهم مي گويم هدفم مرور بر پيشرفت هاي اخير بود. سخنرانان مدرسه مي توانند اين مطالب را-بدون ايراد و آموزش مطالب نادرست- پوشش دهند. يعني به مباحث مهم آن بپردازند و متناسب با اهميت روي هر نكته انگشت بگذارند. معيارم انتخابم يكي در دسترس بودن بود و ديگر توانايي علمي-آموزشي. بازهم مي گويم نه تعارفي باكسي داشتم و نه قصدم رديف كردن اسامي اي بود كه بعدا پز بدهم که من اينها را دعوت كرده ام.شاید زمانی دیگر-وقتی شرایط مناسب بود گردهمایی از آن جنس هم برگزار کردم که کارکرد مفید دیگری دارد. اما این گردهمایی از جنس دیگر است.
خيال بعضي ها را راحت كنم. سخنرانان ما كساني در رديف نوبليست نيستند كه براي عكس گرفتن دعوتشان كرده باشيم. منكر ارزش رويداد هايي مانند دعوت از نوبليست ها و... نيستم. همان طوري كه قبلا هم گفته ام آن گونه رويداد ها و برنامه مفيد هستند. علت را هم توضيح داده ام. اما گردهمايي هايي از جنس اين مدرسه ي تابستاني مهمتر و مفيدتر مي باشند. يكي از كاركردهايي كه دارند مهار كردن همان توهم نبوغ است. اگر سر سخنراني يك پست-داك جوان بنشيند و ببيند با همه هوش و نبوغي كه دارد اين آقا يا خانم باز خيلي بيشتر از او در زمينه ي مورد سخنراني اش مي داند (چرا كه چند سالي بيشتر از شما بكوب در اين موضوع به طور تخصصي وحرفه اي كار كرده) توهم نبوغش فروكش مي كند! حضور نوبليست هايي كه مي آيند و از كار 20 سال پيش خود صحبت مي كنند البته عزيز و مغتنم است اما توهم نبوغ را در شخص از بين نمي برد! كمك زيادي هم نمي كند تا ياد بگيريد ببينيد كه كسي كه درگير كار پژوهشي جدي است چه گونه مي انديشد و چه ذهنيتي دارد. ذهنيت او با يك نوبليست كه بيست سال است آردهايش را بيخته الك هايش را آويخته، فرق دارد. اگر فقط امثال نوبليست ها بيايند و همايش هايي از اين دست كه در تابستان برگزار شود نباشد توهم نبوغ دوصد چندان مي شود. دانشجوياني كه در محيط دانشكده ي خود سرآمد هستند، چهار تا تكيه كلام و يا ژست آن نوبليست را ياد مي گيرند و گمان مي كنند ديگه آخرشه! كسي نيست بهشون بگه بابا جون اين بيست سال پيش آردهاشو بيخته الك هاشو آويخته ! تو بايد با ذهنيت ديگري به مسئله نگاه كني.


ارتباط با محققان جواني چند سالي از دانشجويان دكتري بزرگترند اما جدي كار كرده اند يك حسن ديگر هم دارد: مي بينند كه خيلي راه هست كه بايد بپيمايند



دموكراسي

دموكراسي يك اصطلاح سياسي است با معنا و مفهوم نسبتا مشخص:
Democracy is a form of political organization in which all people, through consensus (consensus democracy), direct referendum (direct democracy), or elected representatives (representative democracy) exercise equal control over the matters which affect their interests
عده اي بي آن كه به اين معنا توجه كنند هر جا كه خوششان مي آيد مي گويند "دموكراسي".كلمه اي با چنين بار معنايي، بايد درست به كار گرفته شود. به هر حال من اصلا نمي خواهم بحث سياسي بكنم. دايره ي بحث هايم در سپهر دانشگاهي مي چرخد. من در يادداشت قبلي ام نوشتم
"لطفا وبگاه و پستر را ببینید و اگر مورد گنگی هست به من خبر دهید تا رفع ابهام کنم". اين به هيچ وجه به آن معنا نيست كه اين همايش قرار است با شيوه ي دموكراسي وراي گيري برگزار شود. معناي جمله ي من كاملا روشن بود! خواستم اگر سئوالي در مورد نحوه ي ثبت نام و چيزهايي از اين دست هست بگوييد تا رفع ابهام شود. شيوه ي دموكراتيك-از طريق راي گيري يا رفراندم- براي برگزاري يك همايش علمي 50-60 نفره و آن هم تا اين اندازه تخصصي مسخره است. شيوه برگزاري همايش هايي از اين دست در همه جاي دنيااين گونه است كه بسته به ابعاد همايش مقداري امكانات در اختيار يك يا چند برگزار كننده گذاشته مي شود و برگزار كننده براساس آن و براساس تشخيص خود برنامه را مي چيند. شايد دست آخر براي بهتر شدن برنامه براي دفعات بعدي نظر خواهي هم بشود. اما نظر خواهي تنها به معناي بازخورد گرفتن است. به معناي راي گيري نيست.
بارها گفته ام و بار دگر مي گويم ارزيابي علمي افراد كار بسيار دشوار و تخصصي است. اين كه من دعوت سخنرانان را در وبلاگم به راي بگذارم مسخره تر از آن است كه در وبلاگم از شما سئوال كنم جواب محاسبه اي كه در حال حاضر براي مقاله ام انجام مي دهم چيست. بعد هم راي بگيرم ببينم چند نفر مي گويند 2 چند نفر مي گويند 5. به علاوه وقتي ارزيابي علمي مطرح مي شود حيثيت شغلي اشخاص حقيقي نيز مورد سئوال قرار مي گيرد. در يك جامعه ي پيشرفته، هركسي به خود اجازه نمي دهد در مورد توانمندي شغلي افراد نظر بدهد. اگر ببينم از تريبون نظر خواهي سوء استفاده مي شود تا در مورد حيثيت شغلي افراد بي محابا و بي هيچ مدرك سخن گفته شود (عادت بسيار زشتي كه متاسفانه دامن گير بيشتر جوامع دانشگاهي جهان سومي است تا جايي كه حتي قبح آن هم ريخته) و از روي بي اطلاعي حرف هايي زده شود كه من بعد در پيش ديگر همكارانم كه احترام بسياري براي آنها قايلم شرمنده شوم نظر را منتشر نخواهم نمود. من اين وبلاگ را براي اين راه نيانداخته ام كه تريبوني باشد براي اظهار نظر هاي آبكي و غير مستدل در مورد توانمندي علمي همكاران.
يكي از هدف هاي من آن است كه زشتي اين كار را گوشزد دهم. هرچند مي دانم آنان كه به حرفم گوش خواهند داد در اقليت مطلق خواهند بود چرا كه خيلي وسوسه انگيز است كه همين طوري دهان باز كني و بگويي فلان فيزيكپيشه خوبي نيست و بهماني فلان ايراد را دارد. آن قدر اين كار وسوسه انگيز است كه زمان بسياري از دانشگاهيان در كشورهاي جهان سومي به اين كار صرف مي شود. اما انصافا تا به حال نديده ام پسكين يا اسميرنف بنشينند و از اين حرف ها بزنند. تا مجبور نشوند كسي را ارزيابي نمي كنند. وقتي هم كه ارزيابي مي كنند عموما پشت درهاي بسته با بررسي مقالات پر تعداد است يا سر سمينار شخص. خيلي هم مواظب هستند كه اين بحث ها در حضور دانشجوها يا پست-داك ها انجام نگيرد. ! دانشجو يا پست-داك بايد فكرش را بدهد درسش را بخواند و مقاله اش را بنويسد تا فردا كار پيدا كند نه آن كه فكرش درگير اين مسايل شود.
آداب زندگي در يك جامعه ي پيشرفته ي دانشگاهي بسي بيشتر از بلغور كردن كلمه دموكراسي آن هم در معناي اشتباه و نا بجا است. اولين قدم اين آداب آن است كه وقتي صلاحيت ارزيابي در مورد توانمندي علمي كسي نداري سكوت كني.

۱۳۸۹ اسفند ۲۲, یکشنبه

پستر و وبگاه مدرسه و کارگاه فیزیک ذرات

همان گونه که قبلا خدمت برخی از شما عرض کردم در شهریور قرار است یک مدرسه و کارگاه چهار روزه برای آشنایی با پیشرفت های اخیر در پدیده شناسی فیزیک ذرات در آی-پی-ام برگزار نماییم. در حال حاضر داریم روی پستر و وبگاه آن کار می کنیم. یکی دو روز دیگه فرم ثبت نام آماده خواهد شد و من شما را خبر خواهم کرد. فعلا از شما خواهشی دارم. لطفا وبگاه و پستر را ببینید و اگر مورد گنگی هست به من خبر دهید تا رفع ابهام کنم.

نکته ی خیلی مهم: posterيك كلمه ي انگليسي است كه وارد فارسي شده. از كلمه ي پُست است. ربطي به كلمه ي فارسي "پوست" ندارد. تلفظ posterپُستر است. آن را "پوستر" تلفظ كردن اشتباه است.

سئوالي از اين جنس اگر داريد بپرسيد.

۱۳۸۹ اسفند ۲۰, جمعه

می ترسم از نادانی که خود را دانا می پندارد

خیلی چیزها هست که من درکشان نمی کنم مثل زیبایی موسیقی ضربی مردم کُره، نگرانی دائمی مادران ایرانی نسبت به فرزندانشان وهزاران چیز ریز و درشت دیگر. این که من درک نمی کنم دلیل نمی شود که این چیزها بیخودی هستند. این ضعف منه که درک نمی کنم. بعضی چیزها هم بوده که قبلا درک نمی کردم اما به مرور زمان که درک و فهم من زیاد شده حکمت آنها را فهمیدم. مثال می زنم: در زمان نوجوانی از گلستان سعدی خوشم نمی آمد چون فکر می کردم در آن تناقض و تضاد زیاد هست. اما الان که تجربه ی زندگی ام بیشتر شده می بینم تناقضی در کار نیست بلکه هر کدام از آن حکایت ها را باید در ظرف خود دید وسنجید.
برخی هستند که حتی اگر چیزی را نفهمند وانمود می کنند که درک می کنند به خصوص اگر به نظرشان "باکلاس" بیاید. اشکالی ندارد! این ویژگی در خیلی ها هست. من از این گونه افراد وحشت نمی کنم!از دستشان حرص هم نمی خورم. برخی از آنها باعث مزاح و تفرج خاطر هم می شوند!
اما دسته ی دومی هم هستند که من از آنها وحشت می کنم. این دسته ی دوم کسانی هستند که وقتی چیزی را درک نمی کنند در صدد نفی و ویرانی آن بر می آیند. می ترسم از نادانان و جاهلانی که خود را دانا می پندارند و گمان می کنند در مورد همه چیز باید حکم صادر کنند.

جوالدوز

چند سال پیش برای مدتی ذهن من به شدت درگیر جور کردن کمک هزینه تحصیلی برای دانشجویان دکتری بود. خودم را همه جور به در و دیوار می کوبیدم تا جور کنم. وقتی از تلویزیون یا جراید می خواستند با من مصاحبه کنند قبول می کردم به شرط آن که بگذارند این موضوع را مطرح کنم. بگذریم از این که احوال پرسی ها راپخش می کردند اما به این جای بحث که می رسید حذفش می کردند. در همان هیری ویری یک سری کلاس غیر رسمی فیزیک ذرات گذاشتم که شرکت برای آنها برای عموم آزاد بود. .
جلسه ی اول کتابی را معرفی کردم و گفتم اگر خواستید هزینه ی آن را پرداخت کنید تا برایتان تکثیر کنیم. یکی از دانشجوها که آقایی بود از دانشگاه شهید بهشتی گفت جایی سراغ دارد که ارزان تر کپی می گیرد . کتابم را به او قرض دادم که کپی کند. (کتاب حتی در آمازون-دات-کام هم موجود نبود. به علاوه آمازون-دات-کام به ایران سرویس نمی دهد!) بچه های دیگر هم خواستند که برای آنها هم کپی کند. من دورتر ایستادم و ملاحظه کردم تا ببینم چه گونه مسایل مالی را با هم کنار می آیند. آن دانشجو آن قدر ماخوذ به حیا بود که پیش پرداخت و ...را به میان نیاورد. اشتباه کرد! نباید چنین می کرد. من هم مداخله نکردم. جلسه ی بعد با کتاب ها آمد اما برخی از دانشجویان که کتاب سفارش داده بودند و خرج روی دست آن آقا گذاشته بودند نیامدند. البته خوشبختانه در آن جلسه افراد جدیدی بودند که بیشتر کتاب ها را برداشتند اما چند تایی ماند. من نمی خواستم هزینه آن کپی ها که در مقیاس دانشجویی چندان هم کم نبود روی دست آن آقا بماند. برای همین کتاب ها را از آن آقا خریدم که البته الان هیچ کدام پیش من نیست چون دانشجوهای بعدی که می آمدند آنها را از من خریداری کردند. ولی تجربه ی جالبی برایم بود. باعث شد دیگر به اندازه ی قبل خودم را به خاطر دانشجویانی که خود در حیطه ی اختیارات خود این گونه غیر مسئولانه رفتار می کنند وملاحظه ی همتایان خود را نمی کنند, به آب و آتش نزنم.
دانشجوها-به خصوص دانشجوهای خوابگاهی- بیشترین زمان را با همدیگر می گذرانند نه با اساتید. به علاوه صغیر هم که نیستند هر کدام حداقل 18 سال سن دارند. یک مقدار مسئولیت پذیری در قبال همدیگر هم در کنار هزاران توقع و بجا و نابجایشان از استادان بد چیزی نیست! والله به خدا! ما که دانشجو بودیم نه فلک را سقف می شکافتیم و نه طرحی نو در می انداختیم.ادعایمان هم نمی شد که از همه چی سر می آوریم. سرمون به درس ومشق خودمون بود وبیش از آن هم ادعایی نداشتیم. خیال نمی کردیم با دو خط مطلب خواندن در مورد یک مکتب فکری یا هنری صاحبنظر شده ایم و می توانیم آن را رد کنیم. به جای این ادعاها خودمون هوای همدیگر را داشتیم و اگر یکی مون احساس افسردگی می کرد یا احتیاج به کمک داشت, به داد هم می رسیدیم.

۱۳۸۹ اسفند ۱۹, پنجشنبه

خودساختگی بهتره یا بچه پولدار بودن

همان طور که دریافته اید در یادداشت قبلی ام با عنوان "کدامین زن، مادر است" مادر از نظر من سمبل و ریشه ی هویت بود. درمورد هویت زیاد بحث می شود. اما نکته ی اساسی که من در این بحث ها غایب می بینم آن است که در تعریف هویت خویش تا چه اندازه باید به گذشتگان تکیه کرد و چه قدر خودساخته بود. تا جایی که من مطالعه کرده ام اصلا این سئوال کمتر در بین ایرانی ها مطرح می شود. تا جایی که من ملاحظه کرده ام تلویحا عموم ایرانی ها وقتی از هویت سخن می گویند در واقع به نوعی میراث معنوی گذشتگان را در نظر دارند. راستش من خودم هم تا این اواخر به این سئوال و جوابش اصلا فکر نمی کردم تا این که دو باربه سنگاپور سفر کردم. این دو سفر-با این که چندان طولانی نبودند- تاثیر خیلی عمیقی روی من گذاشتند. سنگاپوری ها به گفته ی خودشان و با توجه به آن چه که در موزه هایشان به نمایش می گذارند چیز قابل افتخار و درخشانی در گذشته ی خود ندارند. پس خود آستین بالا زده اند وبا انرژی و همت انگیزی دارند خود می سازند. این همت و این خود اتکایی برای من واقعا تحسین انگیز بود. هویت خود را هم با همین همت و با همین سازندگی و همین کارآیی تعریف می کنند.

از سنگاپور برگردیم به ایران عزیز خودمان. ببینید! در صد سال اخیر به برکت بهبود وضعیت بهداشت عمومی و همچنین بهبود وضعیت تغذیه ی مردم جمعیت به طور نمایی رشد کرده. به علاوه امکانات برای رشد خلاقیت بیشتر است. درصد بسیار بیشتری نسبت به گذشته باسواد باشند. درنتیجه علی الاصول خلاقیت و نو آوری که نسل های معاصر می کنند وایده هایی که مطرح می کنند باید سهم بیشتری در تعریف هویت داشته باشد تا میراث گذشتگان. البته این استدلالی که می کنم خیلی متقن نیست. به عبارت دیگر اقناعی است نه اثباتی. به هر حال این استدلال مرا قانع کرده که -در عین پاسداشت میراث گذشتگان- در تعریف هویت خویش بیشتر باید روی پای خودم بایستم.

باز هم به تمثیل مادر وصفات مادر دلسوز که در یادداشت قبلی ام به آن اشاره کردم برگردیم. برای این که به این گونه بتوانم یا بتوانیم با دست خود پایه های هویت خود را بسازیم احتیاج به چنین مادر دلسوزی داریم. مادری که فضایی به وجود آورد که در آن به دور از کینه ورزی ها و تشویش ها و.... بتوانیم روی کارمان تمرکز کنیم. مادری که گاه تشویق کند وگاه که می بیند وقت تلف می کنیم تشری بزند. مادری که هر از گاهی که حس می کند حوصله مان سررفت برای شیرین تر شدن درس و مشق کتاب قصه برایمان بخرد و... در فضای مجازی مشق پژوهش از این پس می خواهم نقش این مادر را برای خودم بازی کنم. باشد که برای خوانندگان هم جذاب باشد. اما در درجه ی اول هدفم یادداشت های روزانه ای خواهد بود که برای خودم مشوق ودلگرم کننده باشد.