۱۳۸۹ اسفند ۲۰, جمعه

جوالدوز

چند سال پیش برای مدتی ذهن من به شدت درگیر جور کردن کمک هزینه تحصیلی برای دانشجویان دکتری بود. خودم را همه جور به در و دیوار می کوبیدم تا جور کنم. وقتی از تلویزیون یا جراید می خواستند با من مصاحبه کنند قبول می کردم به شرط آن که بگذارند این موضوع را مطرح کنم. بگذریم از این که احوال پرسی ها راپخش می کردند اما به این جای بحث که می رسید حذفش می کردند. در همان هیری ویری یک سری کلاس غیر رسمی فیزیک ذرات گذاشتم که شرکت برای آنها برای عموم آزاد بود. .
جلسه ی اول کتابی را معرفی کردم و گفتم اگر خواستید هزینه ی آن را پرداخت کنید تا برایتان تکثیر کنیم. یکی از دانشجوها که آقایی بود از دانشگاه شهید بهشتی گفت جایی سراغ دارد که ارزان تر کپی می گیرد . کتابم را به او قرض دادم که کپی کند. (کتاب حتی در آمازون-دات-کام هم موجود نبود. به علاوه آمازون-دات-کام به ایران سرویس نمی دهد!) بچه های دیگر هم خواستند که برای آنها هم کپی کند. من دورتر ایستادم و ملاحظه کردم تا ببینم چه گونه مسایل مالی را با هم کنار می آیند. آن دانشجو آن قدر ماخوذ به حیا بود که پیش پرداخت و ...را به میان نیاورد. اشتباه کرد! نباید چنین می کرد. من هم مداخله نکردم. جلسه ی بعد با کتاب ها آمد اما برخی از دانشجویان که کتاب سفارش داده بودند و خرج روی دست آن آقا گذاشته بودند نیامدند. البته خوشبختانه در آن جلسه افراد جدیدی بودند که بیشتر کتاب ها را برداشتند اما چند تایی ماند. من نمی خواستم هزینه آن کپی ها که در مقیاس دانشجویی چندان هم کم نبود روی دست آن آقا بماند. برای همین کتاب ها را از آن آقا خریدم که البته الان هیچ کدام پیش من نیست چون دانشجوهای بعدی که می آمدند آنها را از من خریداری کردند. ولی تجربه ی جالبی برایم بود. باعث شد دیگر به اندازه ی قبل خودم را به خاطر دانشجویانی که خود در حیطه ی اختیارات خود این گونه غیر مسئولانه رفتار می کنند وملاحظه ی همتایان خود را نمی کنند, به آب و آتش نزنم.
دانشجوها-به خصوص دانشجوهای خوابگاهی- بیشترین زمان را با همدیگر می گذرانند نه با اساتید. به علاوه صغیر هم که نیستند هر کدام حداقل 18 سال سن دارند. یک مقدار مسئولیت پذیری در قبال همدیگر هم در کنار هزاران توقع و بجا و نابجایشان از استادان بد چیزی نیست! والله به خدا! ما که دانشجو بودیم نه فلک را سقف می شکافتیم و نه طرحی نو در می انداختیم.ادعایمان هم نمی شد که از همه چی سر می آوریم. سرمون به درس ومشق خودمون بود وبیش از آن هم ادعایی نداشتیم. خیال نمی کردیم با دو خط مطلب خواندن در مورد یک مکتب فکری یا هنری صاحبنظر شده ایم و می توانیم آن را رد کنیم. به جای این ادعاها خودمون هوای همدیگر را داشتیم و اگر یکی مون احساس افسردگی می کرد یا احتیاج به کمک داشت, به داد هم می رسیدیم.