۱۳۸۷ شهریور ۹, شنبه
بابايي نرگس كوچولو-قسمت هشتم
۱۳۸۷ شهریور ۳, یکشنبه
بابايي نرگس كوچولو-قسمت هفتم
خانه عموي تقي نزديك دانشگاه است. روزي تقي با دوستانش از جلوي خانه عمو رد مي شدند. عمو براي خانه اش سردري بزرگ ساخته كه روي آن با رنگ هاي سبز مغز پسته اي و سرخابي وقهوه اي تيره گچبري شده. بر سر سردر هم دو فرشته گچي خودنمايي مي كنند. يكي ازهمكلاسي ها با ديدن سردر مي گه:"واي! اينو باش! چه بي ريخته!" ديگري مي گه:" از دست اين تازه به دوران رسيده ها!" ديگري مي گه:"خوب خانه خودشه ! حق داره مطابق سليقه اش آن را تزئين كنه! همان طوري كه تو سليقه او را نمي پسندي او هم ممكنه سليقه جناب عالي رو نپسنده!" آن يكي مي گه:" نماي خانه جزوي از شهره ! من هم از جلوي اين خانه رد مي شم. من هم حق دارم شهري زيبا داشته باشم." يكي ديگه مي گه:" موافقم! در ايتاليا قوانين سفت و سختي براي نما ي خانه ها هست براي همين هم شهرهاشون زيبا مي مونه." دوست اولي مي گه:" شهرداري هاي ما بدتر از همه اند. دلمون خوش بود اون تونل هاي شرق به غرب قشنگ بودند. برداشتن با اون نورپردازي زننده در شب خراب كردن...."
اين بحث ادامه پيدا مي كنه... تقي هيچي نمي گه و فقط به فكر فرو مي ره. تقي علاقه اي به عمو نداره اما از اين كه غريبه ها به او تازه به دوران رسيده بگن ناراحت مي شه. تقي به نما ي خانه اهميتي نمي ده اما اين بحث باعث مي شه تقي بيشتر به زندگي عمو و پدرش فكر كنه. عمو پولدار شده و به شمال شهر كوچ كرده اما سبك زندگيش رو عوض نكرده. ظاهرا روش آبا اجدادي آنها وقتي شرايط زندگي عوض مي شه ديگر پاسخگوي نياز ها نيست. زن عمو مي خواد به سبك محله قديمي اش با زن هاي همسايه معاشرت كنه. اما همسايه ها اينجا به او رو نمي دن. زن عمو روز به روز افسرده تر مي شه. در آن خانه رفتن پيش روانكاو معني نداره در نتيجه هر روز وضع بدتر مي شه. عمو زاده ها عمو را قبول ندارن و هر روز در خانه شان دعواست.
با وجود فقر خانواده خودشان وضعيت روحي بهتري دارند. خواهر هاي تقي سر هر چيز الكي از خنده روده بر مي شن. صغري خانم يك دايره داره و هر از گاهي صبح ها وقتي تقي و پدرش خانه نيستند زن هاي محله رو جمع مي كنه. خانم ها با هم دايره مي زنند و... در اون محله هر خانواده از شهري و دياري كوچ كردن. مجالس صغري خانم خودش يه پا براي خودش فستيوال هنر فولكلر مي شه. خواهرهاي تقي هم كاري و هنرمندو زبر وزرنگن و هم مثل خودش درسخوان. خواهر كوچكتر تقي , معصومه, امسال در زيست شناسي دانشگاه تهران قبول شده. سر معصومه توي درس و مشقه. او هم مثل برادرش مي خواد آينده خودشو خودش بسازه.
اين تصميم معصومه كه در آن محله براي يك دختر عجيب و غريب به نظر مي رسه به شدت از طرف صغري خانم به شكلي و از طرف تقي به شكل ديگر حمايت مي شه.
تقي در ذهنش اين مقايسه را بين خانواده خودشان و عمو مي كنه اما به اين نتيجه نمي رسه كه براي خوشبخت ماندن بايد به وضعيت موجود رضا بده. در كنار خنده هاي سرخوش خواهراش , تقي پيري زودرس مادر و قد خميده او را هم مي بينه و مي دونه اگر در رفاه زندگي مي كرد چنين زود پير نمي شد. تقي مصمم هست كه با تلاش هايش براي خانواده اش رفاه به وجود بياره اما مي دونه در كنار اون بايد چيزهاي ديگري هم بياموزه و متناسب با زندگي جديدشون ياد بگيره رفتار كنه.
تقي مي خواد ازدواج كنه. با كسي هم مي خواد ازدواج كنه كه احساسات و افكارش رو درك كنه. صغري خانم زن فهميده ايه و ايده آل براي زندگي پدرش. اما زني مثل او نمي تونه نيازهاي روحي تقي رو كه به نسبت پدرش خيلي پيچيده تر)more sophisticated( به مسايل نگاه مي كنه بر آورده كنه. تقي عاقله و مي دونه زني كه بتونه نياز هاي روحي او رو بر آورده كنه در مقابل خواست ها و انتظاراتي از تقي خواهد داشت كه در چارچوب خانواده پدري تقي بي معنيه. تقي فكر مي كنه بايد خودش رو براي بر آورده كردن اين نيازها آماده كنه. براي اين كار سعي مي كنه دايره دوستانش را وسيع تر كنه تا با افراد با پيش زمينه هاي متفاوت ارتباط داشته باشه و به اين ترتيب افق هاي ديدش را وسيع تر كنه. البته تقي به هيچ كس به صورت مراد و يا الگو نگاه نمي كنه. اما مي خواد روش هاي مختلف زندگي رو از نزديك ببينه تا در پيدا كردن راه مناسب براي زندگي زناشويي خود ش در آينده كمتر مشكل داشته باشه. اگر افق هاي ديد ش را وسيع تر نكنه اين خطر هست كه لجبازي هاي نا خود آگاه و بي مورد زندگي رو بر او و همسر آينده اش تلخ كنن.
ادامه دارد....
۱۳۸۷ شهریور ۲, شنبه
قابل توجه آنان كه دنبال شغل مي گردند
http://sse.lums.edu.pk/ads/physicstoday_facultyad.jpg
http://www.hec.gov.pk/
http://sse.lums.edu.pk
http://sse.lums.edu.pk/jobs.htm.
اين موضوع را به اطلاع دوستان و آشنايان برسانيد. شايد گره از كاركسي بگشايد.
به نظر من اين گونه فرصت ها را بايد جدي گرفت. چه چيزي بهتر از اين: جوانان به كشورهاي همسايه مي روند تا براي آغاز زندگي مستقلشان پس اندازي كنند و افق هاي ديدشان را با ديدن محيطي متفاوت بازتر كنند. نتيجه غير مستقيم پس از چند سال تبادلات فرهنگي و بيشتر شدن همبستگي بين دو ملت خواهد بود بدون اين كه ريخت و پاشي از محل خزانه كشور صورت گرفته باشد. تازه به اين ترتيب ارز هم وارد مملكت مي شود!
۱۳۸۷ مرداد ۲۴, پنجشنبه
بابايي نرگس كوچولو-قسمت ششم
يه روز يه دلال باكلاس كه به بركت تحريم هاي اقتصادي گردنش كلفت شده با هيات مديره شركت تماس مي گيره و مي گه فلزي داره كه به درد شركت آنها مي خوره. مهندس تصميم مي گيره موضوع را با تقي مطرح كنه. تقي مي شينه پشت كامپيوتر و دو دقيقه اي آدرس شركت هايي راكه چنين فلزي را عرضه مي كنند پيدا مي كنه . قيمت فلز را مي گيره. اجحافي كه دلال مي خواست بكنه چنان تقي را شوكه مي كنه بي اختيار داد مي زنه :"يارو خيال كرده ما از پشت كوه اومديم. چه خبرشه!"
"مهندس" مي پرسه حالا راهي هست كه ببينيم اين نمونه اي كه داده همان فلز است كه ادعا مي كنه يا نه. تقي مي گه " اجازه بديد يه مقدار فكر كنم." سر راه منزل تقي به ياد سميناري مي افته كه يك روز دكتر لام در دانشكده شان داده . يادش مي ياد كه دكتر لام گفته بود با استفاده از تكنيك
ION BEAM ANALYSIS
مي توان چنين كاري را انجام داد. تقي دانشجوي بسيار جدي اي بود. از شركت در سمينارها هدفش آموختن بود نه فقط ديدن چند تا آدم. براي همين هم مطالب سمينار در ذهنش مانده بود و توانست فوري از آنها استفاده كنه. فرق يك دانشجوي خوب فيزيك با يك مهندس يا دانشجوي متوسط فيزيك در همينه. اولي هزار ويك چيز ياد مي گيره كه چه بسا تنها يكيش به درد بخوره. اما تا اون هزار تا چيز به طور فعال در ذهنش نباشه نمي تونه در موارد نياز هزارويكمي را به ذهنش احضار كنه. (عدد هزار را من باب مثال آوردم.)
روز بعد با دكتر لام تماس مي گيره و دكتر لام نازنين مي گه:" كاري نداره. نمونه را بيار. دو دقيقه اي تركيبش را در مي آوريم." نتيجه با نمك اينه كه اصلا اين نمونه فاقد عنصري است كه دلال كلاهبردار ادعا مي كرده.
اين قضيه هم باعث مي شه قدر تقي شناخته شه و به او پيشنهاد بشه كه بلافاصله پس از فارغ التحصيلي با حقوق و مزاياي خوب در شركت استخدام بشه. البته تقي شانس مي ياره كه دراين مدت كوتاه چنين فرصت هايي به او رو مي ياره. اما همان طوري كه خارجي ها مي گن
Chances favor prepared minds. از اين شانس ها به همه رو مي كنه اما كمتر كسي مثل تقي مي تونه از اونا استفاده كنه.
با اين كه به تقي قول استخدام داده شده هنوز تقي باورش نمي شه. ازشون مي خواد كه پيشنهاد كار را به صورت كتبي به او بدن. به "مهندس" بر مي خوره و مي گه: "يعني تو به من اعتماد نداري!" موضوع براي تقي حياتي تر از اونه كه با يك عشوه "مهندس" موضوع را مسكوت بگذاره. پس باز هم اصرار مي كنه تا بالاخره قول كتبي مي گيره. اما باز هم دلش قرص نيست در طول سال تحصيلي بازهم به "مهندس" انواع و اقسام سرويس هاي شخصي و نيمه شخصي مي ده تا نشون بده وجودش و استخدامش مي تونه مفيد باشه .
ادامه دارد...
توضيح: قصه نمونه فلز ريشه در واقعيت دارد.
بابايي نرگس كوچولو-قسمت پنجم
بابايي نرگس كوچولو-قسمت چهارم
بابايي نرگس كوچولو-قسمت سوم
بابايي نرگس كوچولو-قسمت دوم
بابايي نرگس كوچولو-قسمت اول
آموخته هايش مدد بگيرد تا پروژه هاي صنعتي پيشرفت كنند. تربيت تقي به گونه اي است كه نمي تواند
۱۳۸۷ مرداد ۲۳, چهارشنبه
از فانتزي شكست تا ارزش" شبه -معنوي" اي به نام شكست
"از نوجواني همانند بسياري از ايرانيان هم تيپ خودم شيفته آثار "جرج ارول" بودم . به خارج كه رفتم متوجه شدم اين نويسنده آنقدر ها در بين غربيان معروف نيست. كنجكاو شدم وچند مورد نقد درباره نويسنده خواندم. همه به نبوغ و تيزبيني او اذعان داشتند ولي بر وي خرده مي گرفتند كه چرا هميشه درباره شكست فانتزي بافي ميكند. با خود گفتم شايد يكي از دلايل محبوبيت اين نويسنده در بين ايرانيان همين باشد. آري! مابا "ايده" شكست حال مي كنيم. اگر داستاني پايان خوش داشته باشد، آن را به تمسخر هندي مي ناميم. اگر بخواهيم در هر موردي موفق شويم ابتدا بايد تكليف خود را با اين مساله مشخص كنيم.
آن چه كه در بالا آوردم اولين نوشته من در هموردا بود. بعد از يك سال و نيم مي بينم اوضاع از آن چه كه مي پنداشتم وخيم تر هست.نه تنها در فرهنگ ما به نفر شكست خورده به چشم رمانتيك نگريسته مي شود بلكه هر كسي كه به علت تن پروري و يا بي ارادگي شكست مي خورد انتظار دارد به او به چشم يك انسان وارسته كه تلاش براي موفقيت هاي دنيوي وراي شان معنوي اوست نگريسته شود.كو چك ترين شرمي هم از اين كه امكاناتي را كه ديگران (پدر و مادر معلم ها دانشگاه و موسسات و غيره ) در اختيار او گذاشته اند تا كارش را به موفقيت انجام دهد هدر داده ندارد و همچنان متوقع است.
دور از انتظار نيست كه جامعه اي كه از افرادي با اين طرز فكر ساخته شده جهان سومي باقي بماند.
همه مي دانيم كه در ژاپن و كره با چنين كسي چگونه برخورد مي شود. در جايي مثل آمريكا هم از اين جور لوس بازي ها خبري نيست. استراتژي آنها مشخص است:
Sink or swim!
من نمي خواهم و نمي توانم اين فرهنگ را در دور وبر خود عوض كنم. اما در سطح شخصي مستقل از آن كه موفقيت را چگونه تعريف مي كنيم بهتر است در نظر داشته باشيم كه موفقيت با اين نگرش به دست نمي آيد حتي اگر امكانات در حد ايده آل باشد.