۱۳۸۷ مرداد ۲۴, پنجشنبه

بابايي نرگس كوچولو-قسمت چهارم

روز بعد تقي به كارخونه مي ره.از همون لحظه اي كه مي رسه سعي مي كنه با بقيه رابطه خوبي برقرار كنه. خوشبختانه سر و وضع تقي به تحصيلكرده ها نمي خوره والا كارگرها حسابي اذيتش مي كردند. در كارخانه همه كارگرها و تكنيسين او را تقي سياهه (تقي اندكي سبزه است) صدا مي زنند. تقي هيچ وقت به ظاهرش اهميت نداده براي همين هم اين حرف آنها به او بر نمي خوره. از همون لحظه اي كه وارد مي شه آستين بالا مي زنه و هر كاري كه شد انجام مي ده. ظاهرش با ديگر كارگران فرقي نداره اما ذهنش مدام در حال كاره. مي خواد ببينه به عنوان كسي كه فيزيك خونده چه كار خاصي در اين مجموعه مي تونه انجام بده كه از عهده يك كار گر يا كارمند معمولي ويا حتي يك مهندس معمولي و متوسط برنمي ياد. علت اين كه تقي دانشگاه شهيدبهشتي را با وجود دوري از خانه شان انتخاب كرده بود گروه ليزر مشهور اين دانشگاه بود. تقي در دانشگاه با كمك از هوش و همچنين پشتكار افسانه اي اش توانسته بود از گروه ليزر دانشكده چيزهاي زيادي يادبگيره. وقتي وارد كارخانه شد با ديدن دستگاه هاي ليزري حسابي سر شوق آمد اما چند روز بعد توي ذوقش خورد چون ديد تكنيسين ها در استفاده از اين دستگاه خيلي از او ماهر تر و كارآمدترند. اما تقي نااميد نشد چون به قابليت هايش به عنوان يك فيزيكدان بيش از اين ها اعتماد داشت!
تقي كم كم مي بينه كه اگه سال بعد چند درس در دانشكده مكانيك بگذرونه مي تونه طرح هايي بده كه به قول صدا و سيما "بهره وري" كارخانه را بالا ببره. تقي فرصت را از دست نمي ده و شبها چند تا كتاب مكانيك رو كه از كتابخانه دانشكده مكانيك قرض گرفته مطالعه مي كنه. هر از گاهي هم به سراغ استادان مكانيك مي ره و از آنها سئوالاتي مي پرسه. استادان مكانيك به تدريج ديده اند كه دانشجويان ممتاز فيزيك از بيشتر دانشجويان خودشان مستعد پيشرفت هستند. براي همين با كمال ميل و خوشرويي او را راهنمايي مي كنند. براي يك ماه اول تقي هيچ حقوقي دريافت نمي كنه و طبعا هر شب از پدرش سركوفت مي شنوه.


بعد از يك ماه "مهندس" براي بازديد به كارخانه مي ياد.سر كارگر درحالي كه سعي مي كنه خيلي ادبي صحبت كنه به "مهندس" مي گه :"ايشان "مهندس" تقي هستند. جوان بسيار لايق و سر به راه و مايه افتخار محله ما هستند..."تقي با صداقت هميشگي اش مي گه: "البته من مهندس نيستم دانشجوي سال سه فيزيكم." "مهندس" نگاهي متبخترانه اي به او مي اندازه و در دل مي گه :"لابد مهندسي قبول نشده كه رفته سراغ رشته فلك زده اي مثل فيزيك." او را برانداز مي كنه و مي گه:" باشه بيا فعلا اينجا كار كن ببينيم چي مي شه. البته نمي تونيم حقوقي بهت بديم. بسته به كار خودت است. راستي ببينم!كار با كامپيوتر بلدي؟!از فردا بيا دفتر من يك سري محاسبات هست كه نتيجه شان بايد تايپ بشه."


ادامه دارد...

۲ نظر:

Pinocchio گفت...

اما متأسفانه دانشگاهشون دانشکدهٔ مکانیک نداره. آره، موافقم. یک کم عجیبه، اما مکانیک نداره.

منجوق گفت...

Taghi went to mechanics department of Tehran Univ. and made friends with the professors there. The professors advised him to read certain books and recommended him to the librarian so that librarion lent books to Taghi despite the fact that he was not officially their student. Taghi was a responsible person so did not disappoint the professor in the mechanics department of Tehran Univ and returned the books on due time.