۱۳۸۷ مرداد ۲۴, پنجشنبه

بابايي نرگس كوچولو-قسمت پنجم

"مهندس"با لحني كه انگار داره با يك بيسواد صحبت مي كنه پروژه رو براي تقي توضيح مي ده. لحن "مهندس" به تقي بر مي خوره اما به روي خودش نمي اره. زندگي به او آموخته كه با افرادي مثل "مهندس"بايد با احتياط برخورد كنه . اگه هوش سرشار خوشو يه دفعه نشون بده از او احساس خطر مي كنن و مي خوان ازش زهر چشم بگيرن. اگر هم خودشو بيغ و احمق نشون بده توي سرش مي زنن و سوارش مي شن.با حوصله و ادب گوش ميده. خوشبختانه ذات محجوب و خجالتي اش هم به او كمك مي كنه كه تصوير خوبي از خودش به وجودبيا ره. در طول صحبت ها وقتي "مهندس"لغت كم مي ياره تقي مودبانه و زير لب و با شرم و خجالت كلمه مناسب رو پيشنهاد مي كنه. بعد از يكي دو ساعت اين احساس به "مهندس" دست مي ده كه اين فيزيك خونده سبزه اي كه جلوش ايستاده خيلي بيشتر از آن كه او فكرش رو مي كرد حاليشه.






روز دوم وقتي تقي نتايج محاسبات مهندس ها را تايپ مي كنه احساس مي كنه كه يه جاي كار اشتباهه. شهود فيزيكي اش به او مي گه اين نتايج نمي تونه درست بشه.در سر راه خانه همه اش به اين فكر مي كنه كه كجاي كار مي لنگه. طبق معمول مي ره سراغ تقارن هاو براي خودش ثابت مي كنه كه نتايج محاسبات اشتباهه. تصميم مي گيره كه اينو زودتر به "مهندس" بگه تا جلوي يك ضرر بزرگ گرفته شه. اما بحث تقارن ها را "مهندس" قبول نخواهد كرد. اگر تقي با اين استدلال بخواد بگه كه او همكاراش اشتباه كرده اند "مهندس" حسابي از كوره مي ره و بدون اين كه به استدلال گوش كنه مي گه:"به من ياد نده! تو دنيا نيومده بودي من از اين محاسبات مي كردم." تقي نقشه مي كشه كه چه طور بدون اين كه به "مهندس" بربخوره موضوع رو مطرح كنه.به سراغ "مهندس" مي ره ومي گه:"راستش من به كارهاي مهندسي شما خيلي علاقه مند شدم اجازه مي ديد تا كپي محاسبات رو داشته باشم تا براي خودم تمريني كنم." "مهندس" مي گه "نه نمي شه. محاسبات را به بيرون نمي دن. شركت هاي رقيب..." تقي اصرار مي كنه. "مهندس"تا به حال فهميده كه تقي ساده تر از اونه كه جاسوس شركت ديگري باشه. مي گه " موقع ناهار مي توني آنها را ببيني اما نبايد از روشون كپي كني" تقي از ناهارشم مي زنه تا محاسبات را چك كنه. خوشبختانه حل تمرين كردن در اتوبوس او را قادر كرده كه وقتي كاغذي جلويش نيست ذهني هم محاسبات رو به پيش ببره.



بعد از يك هفته مي فهمه كجاي محاسبات اشتباه هست. به سراغ "مهندس" مي ره و مي گه" ببخشيد! من اين قسمت از محاسبات رو نمي فهمم. مي شه توضيح بديد چطور از اين جا به اين نتيجه رسيديد؟"






"مهندس بادي به غبغب مي اندازه و شروع مي كنه به توضيح دادن. اما پس از مدتي مي فهمه كه محاسبات به كل اشتباه است. تقي را دنبال نخود سياه مي فرسته. اشتباه را تصحيح مي كنه و بدون اين كه نامي از تقي ببره در جمع تيم مهندسي با افتخار اعلام مي كنه كه اشتباهي را كه مي توانست شركت را به ورشكستگي بكشونه به تنهايي پيدا كرده



تقي دلخور مي شه كه به او هيچ



credit



اي ندادن اما در موقعيتي نيست كه بتونه اعتراضي بكنه. به علاوه تقي يه آدم كاملا سنتيه كه احترام به بزرگتر از نظر او از واجباته. تو روي "مهندس" وايستادن در مخيله او هم نمي گنجه.






با اين كه در اين جريان "مهندس"از تقي نامي نمي بره اما يادش مي مونه كه اين جوون خيلي بيشتر از اون كه نشون مي ده حاليشه. مي فهمه مي شه از ش هزار جور استفاده برد. از طرف ديگه قابليت هاي گوناگون و رازآلود تقي "مهندس" رو به وحشت مي اندازه.



خلاصه به قول خارجي ها حس "مهندس" نسبت به تقي



ambivalence



يا



mixed emotion



مي شه.






طفلكي تقي قراره ضربه هاي زيادي از اين حس "مهندس" بخوره.
"مهندس" خيلي هم بدجنس نيست. از محل تنخواه يك مقدار پول تو جيبي به تقي مي ده كه دستش خالي نمونه. اين پول جيبي در مقابل خدمتي كه تقي به شركت كرده و همچنين استفاده اي كه شخص مهندس برده قابل صرفنظر كردنه. اما مشكلات تقي را حل مي كنه. سال پيش تقي براي سه ماه پادويي در تابستان كمتر از اين مقدار (حتي بعد از احتساب تورم) دستمزد گرفته بود. تقي در پوست خود نمي گنجه. با خود مي گه:" خدا را شكر! از امشب ديگه بابا توسرم نمي زنه." اما تقي اشتباه مي كنه. اولش با ديدن پول چشم هاي پدر تقي چهارتا مي شه. پدر تقي هيچ وقت در عمرش براي يك ماه كار اين همه پول نگرفته. اما براي اين كه روي تقي باز نشه مي گه:" مهندس مهندس كه مي گن همه اش همين! كارگر كه بيشتر مي گيره! ديدن بچه اي نمي فهمي سرت كلاه گذاشتن."‍ تقي به نيش و كنايه هاي پدر عادت داره. اما اين بار ناراحت مي شه چون رگه اي از واقعيت در كنايه ها هست. در حقش اجحاف كردن اما نه به خاطر اين كه "بچه است و نمي فهمه"! بلكه به اين علت كه در موقعيت ضعيفي قرار داره. تصميم مي گيره نيروهايش رو متمركز كنه تا موقعيت شغلي ثابت و رسمي با قرارداد و حكم درست و حسابي داشته باشه تا كمتر در حقش اجحاف بشه.
تقي فكر نمي كنه با غر زدن يا هارت و پورت كردن يا پشت سر فحش دادن وضعيت اش بهتر مي شه. به جاي اين كارها مي خواد از راه درست اداري وارد بشه و لو اين كه اين راه طولاني باشه و صبر ايوب بخواد.
دلخوري تقي با ديدن شادي و شعف مادر و خواهر ها از بين مي ره. اولين چيزي كه صغري خانم با پولي كه تقي به خانه آورده مي خره اسپنده. روز بعد صغري خانم با تشريفات كامل اسپند را اول دور سر تقي بعد دور سر بچه هاي ديگرش مي چرخانه و يكي يكي شونو مي بوسه. پدرتقي در گوشه اي نشسته وبا احساسي كه تركيب نامتجانسي از آسودگي خيال, ترس , غرورو اندكي حسد ه مراسم اسپند دود كني رو نظاره مي كنه. اين مراسم از نظر او نمايش سمبليك
shift of power
است. اما تقي به اين چيزها فكر نمي كنه. براي مشغول كردن خواهر عزيز دردانه و ته تغاريش يك بازي فكري اختراع كرده و خودش هم رفته توي بحر بازي.
در حالي كه صغري خانم اسپند رو از اتاق بيرون مي بره پدر تقي مي گه :" الحمد الله كه اين پيرمرد چيزي نداره كه احتياج به اسپند داشته باشه." دخترها با اين حرف شروع مي كنند به نخودي خنديدن. صغري خانم با چشم غره اي اونا را ساكت مي كنه و بر مي گرده به طرف پدرتقي و مي گه :"واي!خاك بر سرم! با شش اولاد كه حواس براي آدم نمي مونه." اسپند رو دور سر او مي چرخونه وبعد هم آية الكرسي مي خونه و فوت مي كنه.
ادامه دارد....

۷ نظر:

زهرا گفت...

منجوق عزیز در این پنج قسمت داستان من وجه تسمیه آن را نفهمیدم. (بابایی نرگس کوچولو) کمی توضیح می دهید؟

منجوق گفت...

توضيح بدم مزه اش مي ره.

Sima گفت...

سلام یاسمن جان!
به به، وبلاگ جدید مبارکه. من تازه دیدم. ایشاللا که همیشه بنویسی و ما هم بیایم و بخونیم.

E Asadi گفت...

salam,
besyar jalebe, adam gahi mitone ba baazi ghesmatash hamzad pendari kone!, ye moghe tasmim dashtam ye majeraye jalebi ra be sorate dastan benvisam va be sorate sade engarane tasavor mikardam ke yeki mitone ine tabdil be ye filmname bokone. ba khondane dastane shoma mosamam shodam ke arom arom benvisamesh, albate nabara filmname shodan.

منجوق گفت...

سلام سيما جان! ممنون!

اسدي عزيز
منتظر داستانتان هستيم.

Qasem گفت...

پیش از نگاه کردن به اسم این وبلاگ فکر می‌کردم منجوق٫ مَنجوق است. اما حالا دیدم مُنجوق است. مُنجوق کی بوده است؟ یا یعنی چه؟

منجوق گفت...

قاسم جان
لغت نامه دهخدا را نگاه كردم. چه به ضم ميم و چه به فتح ميم معني منجوق يكي است.