۱۳۸۷ مرداد ۲۳, چهارشنبه

از فانتزي شكست تا ارزش" شبه -معنوي" اي به نام شكست

"از نوجواني همانند بسياري از ايرانيان هم تيپ خودم شيفته آثار "جرج ارول" بودم . به خارج كه رفتم متوجه شدم اين نويسنده آنقدر ها در بين غربيان معروف نيست. كنجكاو شدم وچند مورد نقد درباره نويسنده خواندم. همه به نبوغ و تيزبيني او اذعان داشتند ولي بر وي خرده مي گرفتند كه چرا هميشه درباره شكست فانتزي بافي ميكند. با خود گفتم شايد يكي از دلايل محبوبيت اين نويسنده در بين ايرانيان همين باشد. آري! مابا "ايده" شكست حال مي كنيم. اگر داستاني پايان خوش داشته باشد، آن را به تمسخر هندي مي ناميم. اگر بخواهيم در هر موردي موفق شويم ابتدا بايد تكليف خود را با اين مساله مشخص كنيم.

آن چه كه در بالا آوردم اولين نوشته من در هموردا بود. بعد از يك سال و نيم مي بينم اوضاع از آن چه كه مي پنداشتم وخيم تر هست.نه تنها در فرهنگ ما به نفر شكست خورده به چشم رمانتيك نگريسته مي شود بلكه هر كسي كه به علت تن پروري و يا بي ارادگي شكست مي خورد انتظار دارد به او به چشم يك انسان وارسته كه تلاش براي موفقيت هاي دنيوي وراي شان معنوي اوست نگريسته شود.كو چك ترين شرمي هم از اين كه امكاناتي را كه ديگران (پدر و مادر معلم ها دانشگاه و موسسات و غيره ) در اختيار او گذاشته اند تا كارش را به موفقيت انجام دهد هدر داده ندارد و همچنان متوقع است.

دور از انتظار نيست كه جامعه اي كه از افرادي با اين طرز فكر ساخته شده جهان سومي باقي بماند.

همه مي دانيم كه در ژاپن و كره با چنين كسي چگونه برخورد مي شود. در جايي مثل آمريكا هم از اين جور لوس بازي ها خبري نيست. استراتژي آنها مشخص است:

Sink or swim!

من نمي خواهم و نمي توانم اين فرهنگ را در دور وبر خود عوض كنم. اما در سطح شخصي مستقل از آن كه موفقيت را چگونه تعريف مي كنيم بهتر است در نظر داشته باشيم كه موفقيت با اين نگرش به دست نمي آيد حتي اگر امكانات در حد ايده آل باشد.

۱۱ نظر:

Comet گفت...

سلام.
مثل خیلی از کارهای گروهی دیگه، وبلاگ گروهی هم به نگرش یا آموزش خاصی احتیاج داره که توی فرهنگ ما نیست. هرچند به نظرم هموردا تجربه مفیدی بود، ولی فکر می کنم اینجوری بهتر باشه.

خیلی خوشحال شدم که دوباره می تونم نوشته های شما رو بخونم.

منجوق گفت...

هموردا هنوز هم هست دوستان هم در آن بحث هاي جالب و مفيدي مي كنند. خوشبختانه تجربه هموردا به شكست نيانجاميده. من ديدم نگرش و نوشته هاي من در هموردا با بقيه نويسندگان آن در يك راستا قرار ندارد در نتيجه اين وبلاگ شخصي را شروع كردم

اتفاقا اين كه وقتي عضوي از يك گروه به هر دليلي جدا مي شود آن گروه بدون مشكل به كار خود ادامه مي دهد نشان از ثبات و كارآمدي اين گروه دارد.

خوشحالم كه كار گروهي هموردا چنين قابليتي داشت و دارد و به كار خود ادامه مي دهد.

زهرا گفت...

شدیدا افسرده شده بودم که دیگه نوشته هاتون تو هموردا نیست. خوشحال شدم این جا رو پیدا کردم.
راستی یه خواهش: میشه نوشته ی دکتر خرمی راجع به فروکاست گرایی که یک نفر در نوشته ی قاسم در هم وردا معرفی کرده بود بخونید و در مورد اون نظر بدید؟ ممنون می شم.

منجوق گفت...

زهرا جان مقاله دكتر خرمي را مي خوانم و درباره اش فكر مي كنم. اگر هم نظري داشتم در بلاگم مي نويسم.

باران گفت...

سلام! مبارک باشه
۱- من آر.اس.اس بلاگتون رو روی صفحه پیدا نکردم. میشه کمکم کنید بگید کجاست؟
۲- هرچند از داستان بیژن و منیژه شما، درک کرده بودم که شما نگاه مثبتی به آدمهایی که به بهانه شکست، هیچ کاری نمی کنن و به همه چی غر می زنن، آدمهایی که فانتزی شکست رو دوست دارند، ندارید، اما واقعا نگران بورم که نکنه بعد از ماجرای هموردا، دیگه ننویسید!!
خیلی خیلی خوشحالم که همچنان کارتون رو ادامه می دید و آنچه رو که پیش میاد، اندوخته کار آینده تون می کنید. به قول زهرا، من هم از افسردگی دراومدم.

Comet گفت...

ولی من فکر می کنم که هموردا یک کار گروهی نبود. از آمار مطالبی که هر نویسنده نوشته، میشه این رو فهمید.
البته بعد از قضایای اخیر، انگار که چند نفر فعالیتشون زیاد شده . مثل اینکه تازه یادشون افتاده که هموردا قرار بوده یه وبلاگ گروهی باشه.

Unknown گفت...

comet، این که ما ایرانی‌ها فرهنگِ‌ کار گروهی نداریم هم از این حرف‌های شیک و باکلاسیه که همه می‌زنن و واقعا معلوم نیست از کجا درومده.

Yāvar گفت...

به عنوان یک ناظر بیرونی (که با نویسندگان وبلاگ هموردا آشنا نیست و تنها گهگاهی آن وبلاگ را خوانده است)، به نظرم ایجاد یک وبلاگ شخصی (در کنار آن وبلاگ گروهی) کار مفیدی است، البته به شرطی که در آن وبلاگ گروهی هم هر از گاهی بنویسید (در چهارچوب موضوعاتی محدودتر). پیشتر هم پیشنهاد کرده بودم نوشته‌های آن وبلاگ گروهی را به دوبخش تقسیم کنید یا وبلاگی شخصی در کنار آن وبلاگ گروهی ایجاد کنید.

siavash گفت...

سلام
وقتی یه نفر شکست می خوره مثل کسی می شه که داشته می دویده ولی تو خاک خورده زمین حالا اون خیلی راحت می تونه بلند شه و به راهش ادامه بده ولی یه سری افراد هستن که می رن جلو دستشو بگیرن تا کمکش کنن ولی این ظاهر قضیه است اونا می رن جلو تا همون جا دفنش کنن

Yāvar گفت...

دربارهٔ جورج اورول، با قضاوتتان موافق نیستم:
۱-جورج اورول به هیچ عنوان یک تنبل فانتزی‌باف (که با بی‌عملی و مرثیه‌خوانی خوش باشد) نبود. اورول یک چپ‌گرا بود و مانند بیشتر چپ‌گراها تا سال ۱۹۳۸ طرفدار صلح و مخالف مسابقهٔ تسلیحاتی با جنگ با آلمان بود، اما وقتی که خطر آلمان نازی را نزدیک دید، فعالانه درفعالیت تبلیغاتی در بی‌بی‌سی (برای تهییج مردم در جنگ با آلمان) وارد شد. کتاب «مزرعهٔ حیوانات» را در زمان جنگ جهانی دوم نوشت. این کتاب، بیش از آنکه یک مرثیه و فانتزی شکست باشد، هشدار نسبت به کمونیسم استالینیستی بود، آن هم زمانی بیشتر روشنفکران چپگرا به شوروی خوش‌بین بودند و حتی حکومت‌های غربی ترجیح می‌داند دوران ماه عسل متفقین تلخ نشود.
۲-گمان نمی‌کنم شهرت و اهمیت اورول در دهه های پیش از ۱۹۹۰ (در اروپای غربی) کمتر از شهرت کنونیش در ایران باشد. یک تفاوت زمانی در این میان هست که آن کمی به خاطر دید ایدئولوژیک ایرانیان تحصیل‌کردهٔ قبل از ۱۳۶۰ دارد (که در بند آرمان‌هایشان بودند و دید اورول را نمی‌پسندیدند) و کمی هم به خاطر تأخیر طبیعی ناشی از ترجمه است. برای مثال هم اکنون هم به تازگی خواندن آثار براتیگان در ایران مد شده است، در حالی که از زمان معروفیتش در غرب سال‌ها می‌گذرد.
۳- البته جو آمریکا با اروپای غربی کمی متفاوت است. علاقه به کمونیسم و سیستم‌های دیگر ایدئولوژیک در آمریکا هیچگاه به اندازهٔ اروپا و یا کشورهای دیگر (مانند ایران) نبود. به همین خاطر، کتاب‌های اورول در آمریکا موضوعیت کمتری دارند. نه به خاطر آنکه روحیهٔ عمومی در اروپا و ایران و ... به اورول نزدیکتر باشد، بلکه به خاطر اینکه هشدار او برای اروپا و ایران و ... معنی‌دارتر بود.

Qasem گفت...

سلام

یک جایی در
setting
این وبلاگ زبان را باید انتخاب شود. اگر زبان فارسی را انتخاب کنی جهت کامنت‌دونی فارسی می‌شود