من برچسب داستان تقي را عوض كردم تا همه داستان در يك جا قابل دسترس باشد و با بقيه نوشته ها قاطي نشود.
دوستم چپ كوك به داستان اين انتقاد را وارد مي داند كه چرا داستان به علت تفاوت رفتاري تقي با بقيه همسالان خود نپرداخته. چرا بايد تقي با بقيه فرق داشته باشد. شايد من در داستان روي اين موضوع به قدر كافي و به طور مستقيم تاكيد نكرده ام اما در جا به جاي آن روي خاص بودن خانواده تقي انگشت گذاشته ام. به علت اهميت اين موضوع در زندگي هر شخصي به خصوص كساني كه به نوعي وظيفه آماده سازي نسل آينده را برعهده دارند مي خواهم در اين نوشته به طور مشخص آن ها را برشمارم تا مورد نقد قرار گيرد:
1) تقي عمويي دارد كه به اتكا به كار خودش موقعيت اجتماعي و اقتصادي خود را به طرز چشمگيري بهبود بخشيده. البته در داستان من عمو شخصيت محبوبي نيست. تازه به دوران رسيده است و اصطلاحا خودش را گم كرده. او ثروت خود را در اقتصاد نابسامان نيمه اول دهه هفتاد (پيش ازآن كه دولت آقاي خاتمي اصلاحات اقتصادي خود را اجرا كند و قيمت دلار و سكه و ديگر كالاها به ثبات نسبي رسد) به دست آورده. عمو سود جويي كرده اما كار خلافي نكرده! حضور او در خانواده از كودكي در ذهن تقي كاشته كه مي توان با اتكا به توان خود زندگي را بهبود بخشيد. دوره اي كه تقي در آن جواني خود را آغاز مي كند با نيمه اول دهه هفتاد بسي فرق دارد. كشور رشد اقتصادي قابل توجهي كرده و تعداد زيادي فارغ التحصيل دانشگاه جوياي كار به عرصه آمده اند. اكنون ما كارخانه ها و شركت هايي داريم كه كار تخصصي سطح بالا نياز دارد. اما اين رشد به بركت نفت چنان سريع بوده كه توان انساني و مديريتي متناسب با آن رشد نكرده. "مهندس" برخلاف همتاي خوددر آلمان نمي داند چنان دم و دستگاهي احتياج به يك فيزيكپيشه هم دارد. اين تقي است كه كمر همت مي بندد تا نقش خود را تعريف كند. در حال حاضر افرادي مثل تقي در همه سطوح بايد چنين كنند. چه آنها يي كه وارد صنعت مي شوند و چه آنها كه كار دانشگاهي پيشه مي كنند.
2) تقي پدري غروغرو دارد كه دائم ازاو پول مي خواهد. من شخصيت اين پدر را از پدر" ميكل آنژ" الهام گرفتم. ظاهرا چنين پدرهايي در فرزندانش انگيزه بسيار قوي براي كار وكوشش ايجاد مي كنند.
3) تقي هم تك پسر است و هم فرزند ارشد. در خانواده هاي ايراني به چنين فرزندي به چشم ديگري نگاه مي كنند. چنين عضوي از خانواده بسيار ويژه است. هم انتظارات از او بالاست و هم مورد عنايت و توجه ويژه. درباره تك پسر هايي كه لوس و ننر و زورگو بار مي آيند بسيار نوشته اند. اما هستند تك پسر هايي كه مثل تقي از آب در مي آيند به خصوص اگر مادري به فهميدگي صغري خانم داشته باشند. من احساس كردم درباره اين دسته چيز زيادي نوشته نشده. افرادي مثل تقي درست است كه در اقليت هستند اما در سايه تلاش خود مي توانند وزن اجتماعي بالايي به دست آورند. به نظر من به پتانسيل اين نوع افراد به اندازه كافي توجه نمي شود.
4) خاص ترين چيز در مورد تقي مادر اوست: فهميدگي او و تاكيد فراوانش بر تحصيل همه بچه هايش. اصرار صغري خانم بر تبعيض قايل نشدن بين تقي و خواهرهايش (حداقل به صورت ظاهري).
وقتي داستان را مي نوشتم با خود فكر مي كردم آيا صغري خانم وقتي پدر تقي تقي را سرزنش مي كند بايد دخالت كند يا خير. بعد به اين نتيجه رسيدم كه بهتر است دخالت مستقيم نكند و بعد آن صحنه اسپند را اضافه كردم. اين عدم مداخله صغري خانم از روي ضعف نبود. از روي حكمت بود. صغري خانم نمي خواست تقي و پدرش را مقابل هم قرار دهد. مي دانست اين تقابل فشار روحي فراوان روي تقي خواهد گذاشت بسيار بيشتر از تحمل چند طعنه و كنايه! به علاوه مي دانست تقي آن قدر قوي است كه اين كنايه ها-كه از روي خستگي و درماندگي پدر بود نه از روي بدجنسي- او را نه تنها از پا در نخواهد آورد بلكه او را آبديده تر خواهد كرد.
مادر وخواهر هاي تقي با محبت هايشان به طور غير مستقيم جبران غرولندهاي پدر را مي كردند اما خودشان مستقيم وارد دعوا نمي شدند.
متاسفانه در اين گونه خانواده ها بسياري از مادر هاخود را به موش مردگي مي زنند وبا مظلوم نمايي پسرشان را عليه پدرشان تحريك مي كنند. در اين نبرد ابلهانه كه انتهايي جز پشيماني ندارد تمام نيروي جواني به هدر مي رود. صغري خانم اهل اين موش مرده بازي ها نبود.
5) من از جمع فيزيكپيشه ها زياد انتقاد كرده ام حالا بگذاريد كمي هم از خودمان تعريف كنم. اين جمع زياد ظاهربين نيست. درباره اعضايش از روي رخت و لباس و قيافه قضاوت نمي كند. اين جمع تقي را به عنوان يكي از اعضاي عزيز خود پذيرفت به او هويتي قابل افتخار و قابل اتكا بخشيد و در بالندگي فكري او كمك كرد.
6) صغري خانم خواهر هاي تقي را چنان تربيت كرده بود كه اهل سوء استفاده نبودند. در اولين فرصت سعي كردند به در آمد خانواده كمك كنند و سربار نباشند.اين روي ديگر سكه تبعيض قايل نشدن است. معصومه خود را موجودي پايين تر وضعيف تر از تقي نمي داند. پس دليلي هم نمي بيند كه او را حلال مشكلات خود بداند و سربار او شود. خود به نيروي عقل و فكر خود مشكلاتش را حل مي كند. همان گونه كه تقي ديد خود را باز كرده بود معصومه نيز چنين كرده بود. اولويت هايش را عقل و منطقش تعيين مي كردند نه "حرف مردم". در قسمت آخر گفتم معصومه به زودي مي خواهد ازدواج كند و از طرف ديگر دغدغه او را بردن پدر و مادرش به چك-آپ توصيف كردم. اين تيپيكال يك خانواده تحصيلكرده است آن هم خانواده اي كه دو تن از اعضاي آن در دانش هاي بنيادي تحصيل كرده اند نه تيپيكال يك خانواده جنوب شهري. در خانواده هاي غير تحصيلكرده تهيه بنجلات براي جهيزيه عروس از روي چشم و همچشمي چنان مصيبت بزرگي است كه تمام ديگر نياز ها و ضرورت ها را به حاشيه مي راند. معصومه و تقي آموخته بودند كه اين جرئت را داشته باشند كه اولويت هاي زندگي شان را خود تعريف كنند. بازهم اين چيز بديهي اي نيست! شخصيتي بسيار مستحكم مي طلبد!
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر