بحث زير در وبلاگ مينجق شد. مايلم آن را اينجا بارنگاري كنم.
يكي از خوانندگان وبلاگ نوشت:
سلام خانم دکتر. مدتها بود اینجا نظری نگذاشته بودم و حالا خوشحالم که فرصتی پیش اومده. من نظری دارم. امیدوارم حمل بر نیت تخریب نکنید. همه ما ایرانیان کم و بیش میدونیم که تبریز شهر زیبا، تمیز، آرام و ثروتمندیه. اما یک مساله وجود داره و اون رفتار سرد شهروندان با غیر آذری زبانهاست. با حساسیتی که شما نسبت به وطنتون دارید مجبورم بسیار با احتیاط این رو بگم.می بخشید. البته اونقدر بی انصاف نیستم که تعمیم به همه بدم ولی رفتارهای غیر مهمان نوازانه در حدی هست که هر مثلا تهرانی در مدت مسافرت چند روزه یکی دو مورد رو تجربه کنه. باور بفرمایید حرف شخص من نیست، بسیاری معتقدند که در تبریز با نژاد غیر ترک بسیار غیر منصفانه برخورد میشه حتی برخی مغازه دارها وقتی فارسی حرف میزنید درست تحویلتون نمیگیرند!!!! گاهی حتی ترک های غیر تبریزی را مسخره میکنند. البته باز هم تاکید میکنم نه همه. اما برای شهری که نیت جذب توریست دارد کمش هم زیاد است. با یک مقایسه بین حجم مهمانان شیراز و اصفهان با تبریز کم و بیش میشود به یک جمع بندی رسید. پس پیشنهاد میکنم ابتدا روی آشتی دادن تبریزی ها با سایر مردم ایران خودمون قدری کار بشه و به موازات اون روی اطلاع رسانی های فنی جذب توریست برنامه ریزی کنید. بازهم عذر میخوام اما آدم اگه این حرفو به شما که انسان تراز اول اون جامعه هستید نگه پس به کی بگه؟ امثال شما که نمایندگان اون جامعه به لحاظ دانش و فرهنگ هستید توانایی حل این مشکلات را دارید. سپاس.
بحثي مفصل در ارتباط با كامنت اين دوست عزيز كردم كه در زير مي خوانيد:
"ببینید! تلویحا دارم صحبت می کنم. یا مطلب را نخوانید و یا اگر می خوانید به دقت تمام بخوانید. اصلا این پیش فرض را نگیرید که هر چه که قرار است بگویم قبلا می دانید یا شنیده اید. مطمئنم از این زاويه نگاه نکرده اید. هرجمله ای که می خواهم بنویسم به اندازه ی یک کتاب حرف دارد.
پس لطفا یا نخوانید یا اگر می خوانید به دقت بخوانید
اول از همه این که احتمالا اين دوست عزيز و دوستانش در سال های بین 85 و89 به تبریز سفر کرده اند. بعد از جریان آن کاریکاتور در روزنامه ی ایران چند سالی جو در تبریز به آن صورت بود. بعد از اتفاقات سال 88 گفتمان رایج قدری تعدیل شد. دیگه کمتر جوک قومیتی ساختند و.....
به تبع آن آن جو هم که اين هموطن عزيز به آن اشاره کرد تعدیل شد.
درپی زلزله ی ورزقان و قره داغ و کمک های مردمی از اقصی نقاط ایران به آذربایجان و ابراز همدردی مردم گوشه و کنار ایران این مسئله تا حد زیادی رفع و رجوع شد.
چیزی که من به همشهری هایم می توانم بگویم ومی گویم و امید دارم که شنیده و تا حدی پذیرفته شود این است:
همین وبلاگ مینجق و برنامه ی تبلیغ برای توریسم تبریز را درنظر بگیرید. من گفتم یک قالب انگلیسی برای وبلاگ نیاز دارم تا در مورد توریسم تبلیغ کنم. کهربای عزیز با این که خیلی سرش شلوغ بود آن قالب زیبا را طراحی کرد. خودتان بهتر می دانید که چه قدر این طراحی کار دشوار و ظریفی است. بعدش بقیه حمایت فکری کردند. لینک دادند ایده های جالب دادند. رفته بودند فکر کرده بودند. همین طور تعارف الکی نبود. این خوب خیلی ارزش دارد.
حالا یکی مثل آن مزاحم پیزوری هم پیدا می شود که به ترک ها توهین می کند. درسته پر سر و صدا ست! از بس بیکار و بیعار و طبل توخالی است سر و صدایش بلند است. سطحی بنگریم فقط او را می بینیم. اما سطحی نگاه نکنیم. عمیق تر ببینیم. در مقابل یک نفر مثل او ببینید چند نفر حمابت کردند. آن هم حمایتی که زحمت داشت. کار می برد. ایده دادن کم کاری نیست. لقمان حکیم گفته که ساده ترین کار ایراد گرفتن است و سخت ترین کار فکر کردن. این موضوع برای هموطنانمان آن قدر اهمیت و ارزش داشت که سخت ترین کار را کردند و ایده ها و فکرهای بکر ارائه دادند.
این فقط یک مثال بود. در جریان حمایت های مردمی از زلزله زده ها دیدیم که در مقابل هر مزاحم پیزوری و طبل توخالی چند نفر ایرانی هستند که آستین بالا زدند و از آن چه از دستشان بر می آمد دریغ نکردند.این چیزی است که من به همشهری هایم می گویم. باشد که در آن تامل کنند.
رفتاری که شما مشاهده کرده اید ریشه هایی دارد. یک شبه به وجود نیامده. با یک نصیحت و دو تا حرف شعاری و سانتی مانتالی از بین نمی رود. برای رفع آن باید کار اساسی کرد. این مسئله ای است عام در همه ی دنیا. تمدن بشری که چند هزار سال سابقه ی مسایلی از این دست دارد تجربه ی خود در قالب منشور زبانی سازمان ملل بیان نموده است. اگر می خواهید این مسئله ریشه ای حل شود باید به این ماده های منشور زبانی سازمان ملل تاکید کنید. با چهار تا حرف شعاری و نصیحت وار حل نمی شود. با گفتن جملات سانتی مانتالی حل نمی شود
ماده ی چهارم منشور سازمان ملل در مورد زبان مادري:
Article 4
1. States shall take measures where required to ensure that persons belonging to minorities may exercise fully and effectively all their human rights and fundamental freedoms without any discrimination and in full equality before the law.
2. States shall take measures to create favourable conditions to enable persons belonging to minorities to express their characteristics and to develop their culture, language, religion, traditions and customs, except where specific practices are in violation of national law and contrary to international standards.
3. States should take appropriate measures so that, wherever possible, persons belonging to minorities may have adequate opportunities to learn their mother tongue or to have instruction in their mother tongue.
4. States should, where appropriate, take measures in the field of education, in order to encourage knowledge of the history, traditions, language and culture of the minorities existing within their territory. Persons belonging to minorities should have adequate opportunities to gain knowledge of the society as a whole.
5. States should consider appropriate measures so that persons belonging to minorities may participate fully in the economic progress and development in their country.
هر وقت ماده ی چهارم منشور زبانی سازمان ملل در ایران عملی شد آن وقت مسئله ریشه ای حل می شود. اگر کسی دغدغه ی این موضوع را دارد برای عملی شدن این ماده و این حق شناخته شده در تمدن جهانی کوشا باشد. باز هم می گویم با شعارهای سانتی مانتالی و نصیحت گونه حل نمی شود. تازه این شعارها بد تر و متشنج تر هم می کنند . خیلی زور دارد که حقی را از کسی و یا جمعی بگیرند و بعد هم با یک لحن "من می فهمم تو نمی فهمی" یا با لحن " ببین من چه قدر خوبم تو چرا این قدر بدی" برگردند او را نصیحت کنند که "خوب و نایس و مامانی" رفتار کند.
این لحن و آن نصیحت درست مثل ریختن نفت بر آتش می ماند!
از آن بدتر آن که برگردند و گروهی دیگر را که این حق از آنها گرفته نشده برسرشان بکویند که ببینید آنها چه قدر "نایس و مامانی" هستند و ما چه قدر باهم خوبیم.
طبیعی است که هرکه این جوری قدم پیش بگذارد برخورد تند ببیند.
به نظر خودش هست که با شعارهای سانتی مانتالی که می دهد دیگه آخر "نایس و مامانی" بودن است. در واقع از منظر آن که حقش گرفته شده بسیارغیر قابل تحمل می نماید. به
هر حال اینجا بحث ما حقوق زبانی نبود و نیست. نباید مسایل را با هم قاطی کنیم.
ما یه عنوان فیزیک دان می آموزیم. فروکاست گرا باشیم. یعنی مسایل را ساده کنیم از هم جدا کنیم تا بتوانیم حل کنیم. نه آن که مسایل نامربوط را به هم بیخودی وصل کنیم تا مشکلی لاینحل به وجود آوریم.
مسایل حقوق زبانی بسیار مهم هستند. آن قدر مهم که یونسکو برداشته یک روز به نامش کرده. برایش خرج می کند. منشور بیرون داده و....
اما بحث فعلی ما این نیست.
من فکر نمی کنم این موضوع مانعی برای توریسم تبریز باشد. ببینید! همین امسال نوروز تبریز 800 هزار مهمان نوروزی داشت. دیگه هتل ها و دیگر زیر ساخت های تبریز بیش از این کشش ندارد. معلومه که مشکلی از این جهت نبوده که این همه مهمان ایرانی آمده. در تابستان هم توریست ایرانی زیاد به تبریز آمده بود. مشکلی هم از این جهت نبود.
توریست خارجی هم بنا نیست که فارسی حرف بزند!!
این مسئله ای برای جذب توریست نیست.
بگذارید مثالی از کندوان بیاورم. کندوان یک روستای کوچک صخره ای نزدیک تبریز است. یک روستای کوچک توریستی. قدیم ها رفت و آمد به این روستاکم بود. مهمان که می رفت مثل بقیه ی روستاهای ایران خیلی تحویلش می گرفتند. بعدش حدود 20 سال پیش راه برایش کشیدند تا بشود روستای توریستی. گردشگر ها از جاهای مختلف از جمله خود تبریز ریختند به این روستا. آرامش روستا را از بین بردند. مردم روستا گیج شده بودند. از این همه مزاحم که به زندگی شان سرک می کشیدند ذله شدند. من14 سال پیش به این روستا رفته بودم. برخورد مردم روستا خوب نبود. طوری رفتار می کردند که معنایش این بود"بروید راحتمان بگذارید."
دو ماه پیش دوباره به این روستا رفتیم. این بار مردم روستا خیلی خوب با گردشگرها رفتار می کردند. دریافته بو دند برکت در این دنیای پست-مدرن در تعامل با توریست است. (پست-مدرن را به معنای با نگاه مدرن به سنت نگریستن به كار بردم.)
کندوان روستای کوچکی است. مینیاتور آن است که در شهر های بزرگ می تواند اتفاق بیافتد. چون کوچک است تغییرات فرهنگی سریع تر هستند. طبعا شهری دومیلیونی اینرسی بیشتری برای تغییر دارد.
ببینید! قبلا هم گفته ام فرهنگ تبریز بسیار تابع فرهنگ بازار عرض و طویل آن است. ارزش های بازار در تربیت کودکان آن (بٍشعور - شعورلی) نقش اساسی دارد.
اگر شم اقتصادی مردم تبریز به این نتیجه برسد که برکت در این دنیای پست-مدرن در جذب توریست است با هر زبانی که شده با آنها ارتباط برقرار می کند.
من از این جهت نگرانی ندارم.
در این دو سال اخیر که توریسم داخلی و توریست از کشورهای همسایه به تبریز رشد فزاینده داشته مردم تبریز کمابیش به این نتیجه رسیده اند
یک نکته ی دیگر هم در کندوان مشهود بود. بیشتر دخترهای جوان محلی بودند که با گردشگر ها ارتباط برقرار می کردند. خیلی زبر و زرنگ تر از همتایان مذکر خود هم محصولات گیاهی محلی را به مسافران می فروختند. رگ خواب گردشگر ها را پیدا کرده بودند. خیلی خوب توضیح می دادند که هر گیاهی به چه درد می خورد. خیلی خوب اصول بازاریابی را به تجربه آموخته بودند. راحت فارسی حرف می زدند راحت ترکی حرف می زدند با هر کسی به زبان خودش. با لحن مورد پسند خودش.
مردها این قدر زبر و زرنگ نبودند!
این اتفاق در کل ایران افتاده. کندوان مینیاتور کل ایران است. تحولات اجتماعی که رخ داده و یک کمی فشار فرهنگی از روی زنها برداشته شده یکهو استعداد های مدیریتی و... شان شکوفا شده.
رشداین فرهنگ زنانه تبعات دیگری هم دارد.
سال 85 که جریان آن کاریکاتور اتفاق افتاد هنوز جامعه ی ما خیلی بیشتر از الان "مردصدایی" بود. در این 6 سال نسلی از خانم های جوان بالا آمده اند که خود صاحبنظر هستند. سرباز پیاده ی دعوای بین مردها نیستند. خودشان متفکر و استراتژیست می توانند باشد. خودشان صاحب سبک هستند. به
شیوه ی خود هویت خود را تعریف می کنند و به دنیا می شناسانند.
این بالا آمدن خانم ها در همه چیز نمود دارد. تا دو سه سال پیش مقوله هویت قومی و زبانی مقوله ای مردانه حساب می شد. یک مقدار متضاد و متناقض است. از یک طرف همه جا می گویند "زبان مادری" اما خانم ها از این که از اهمیت زبان مادری بگویند و بنویسند واهمه داشتند. می ترسیدند دعوا بشه برای همین سکوت می کردند. ترجیح می دادند فوری لهجه ای را تقلید کنند که جوک به همراه نداشته باشد.
دو سه سالی است که اوضاع فرهنگی تغییر کرده. مثل مسایل فرهنگی دیگر خانم ها در این عرصه نیز وارد می شوند. به شیوه و سبک خود وارد می شوند. آن قدر اعتماد به نفس پیدا کرده اند که از جوک و تمسخر نهراسند و بر روی چیزی که اطمینان دارند درست است و حق آنهاست پافشاری کنند.
همین دفاع از زبان مادری دیگه سیاق دیگری گرفته. در این سیاق تندی با کسی که به دیگر زبان صحبت می کنه جایی نداره. به جای آن سعی می کنند به شیوه ها ی جالب زیبایی ها و نقاط قوت زبان خودشان را به دیگران عرضه کنند. این فرهنگ زنانه در هویت قومی و زبانی داره رشد می کنه. با این ترتیب چیزی که آن دوست عزيز به آن اشاره داره از بین می ره. به تدریج از بین می ره. من که نگران این موضوع نیستم. مسایل عدیده ی دیگری است که جای نگرانی است. این موضوع جای نگرانی ندارد
نکته ی دیگری می خواهم اضافه کنم. ببینید! ممکنه میراث یک صغیر را بالا بکشند و به جایش یک شکلات بدهند او هم چون نمی فهمه چه کلاهی سرش رفته به همین شکلات دلخوش باشه و برگرده طرف را ماچ کنه و او را عمو یا خاله خطاب کنه! اما یک آدم عاقل و بالغ که حق و حقوق خودش را می شناسه دلش به اون شکلات خوش نمی شه.شخص ثالث بیاید و "نایس و مامانی" بودن آن صغیر را به رخ آن عاقل و بالغ بکشه طبعا از سوی آن عاقل و بالغ تحویل گرفته نمی شه.
این که بفهمیم حقوقمان چیست و با یک شکلات گول نخوریم و به جای آن میراثمان را به حراج نذاریم قدم اول پختگی و بلوغ هست. اما پله ی اول آن است. از پله اول خیلی باید بالاتر رفت تا به درجه ای رسید که بتوان از حقوق دفاع کرد.
پله ی دوم اینه که ارزش میراثمان را بدانیم. بدانیم چه قدر ارزش دارد و برایش چه میزان هزینه کنیم.
گاهی در این دعواهای ارث و میراث طرف چنان می افتد روی دنده ی لج که بسی بیشتر از ارزش آن میراث خرجش می کند.
از آبرو و متانتش مایه می گذارد. دایم حرص و جوش می خورد و سلامت خود را به خطر می اندازد. میراث هر چه ارزشمند باشد سلامت از آن با ارزش تر است. آبرو و متانت و اعتبار و حیثیت از آن ارزشمند تر است. گاهی در دعوای ارث ومیراث آن قدر وقت و تلاش صرف می شود که معاملات پرسودتر که نفعی بسی بیشتر از کل آن میراث دارد فراموش می شود.
قدم دوم بلوغ آن است که قدر و قیمت میراث را بدانیم و برایش به همان اندازه هزینه کنیم. برآورد درستی داشته باشیم. روی دنده ی لج نیافتیم. قدم سوم آن است که استراتژی درست و معقولی برای رسیدن به حقمان و میراث به حقمان اتخاذ کنیم.
درسته آن شکلات به قصد گول زدن پیشکش می شود ولی گاهی استراتژی درست آن است که همان شکلات را به نشانه ی حسن نیت بگیری و با خوشرویی بخوری و با متانت یاد آوری کنی که هرچند فهمیدی این شکلات جای آن میراث را نمی گیرد اما شکلات را با خوشرویی پذیرفته تا نشان دهی که هدفت حل مسئله است. هدفت یافتن راهی منطقی برای حل مشکل است نه لجبازی.
می خواهی به او به این طریق بگویی که دشمنی و کینه ای از کسی نداری. بر اعصابت مسلطی. بخشاینده هستی و کینه جو نیستی. می خواهی راهی بیابی که مسئله حل شود.
صد البته میراث تنها میراث مالی نیست. میراث فقط میراث شخصی و خانوادگی نیست. می تواند میراث فرهنگی جمعی باشد. چیزی که من مشاهده می کنم این است که از سال 89 به این سو چند پله در پختگی جمعی بالاتر رفته ایم.
پررنگ تر شدن گفتمان زنانه بیشتر در این بالا تر رفتن کمک می کند.
تلاش برای یک کار نیمه اقتصادی نیمه فرهنگی مانند ترویج گردشگری هم در این بالاتر رفتن مفید تر واقع می شود. به آن بازوی اقتصادی هم می دهد.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر