Infringementو يا transgression يا breach of authority
همگي اصطلاحاتي هستند كه در جايي مثل آمريكا طنين دارند و مردم (حداقل مردم تحصيلكرده) نسبت به آن حساسيت نشان مي دهند. اگر شخصي كه مسئوليتي در زمينه اي دارد اندكي از حدود اختيارات متعارف اين مسئوليت پا فراترنهد حساسيت مردم را بر مي انگيزد. مردم احساس مي كنند كه بايد جلوي چنين شخصي بايستند. نمونه اين عمل، همان اظهارات هيات مديره ما بود كه در پست قبلي توضيح آن رفت. نمونه هاي آن در محل كار ما هم فراوان بودند. من و شاهين به شدت در برابر چنين رفتاري ايستاديم و اين گونه كارها در دور وبر ما دو نفر، از چهار سال پيش كمتر شده اند.
در ايران بيشتر افراد -به خصوص مسن تر ها- چنين ايستادگي را نشانه "ناپختگي" مي دادند. در واقع استراتژي افراد ي كه خود را پخته مي دانند، درست برعكس اين است: به ظاهر در مقابل چنين كسي كوتاه بيا، يه مقدار مجيزش را بگو، اول با "هندونه زير بغل دادن" "خرش" كن، اون وقت "زيرزيركي" هر كاري دوست داشتي بكن.
بر اساس نتيجه اي كه دو رويكرد در دراز مدت دارند، شما خود قضاوت كنيد كدام بهتر است!
همگي اصطلاحاتي هستند كه در جايي مثل آمريكا طنين دارند و مردم (حداقل مردم تحصيلكرده) نسبت به آن حساسيت نشان مي دهند. اگر شخصي كه مسئوليتي در زمينه اي دارد اندكي از حدود اختيارات متعارف اين مسئوليت پا فراترنهد حساسيت مردم را بر مي انگيزد. مردم احساس مي كنند كه بايد جلوي چنين شخصي بايستند. نمونه اين عمل، همان اظهارات هيات مديره ما بود كه در پست قبلي توضيح آن رفت. نمونه هاي آن در محل كار ما هم فراوان بودند. من و شاهين به شدت در برابر چنين رفتاري ايستاديم و اين گونه كارها در دور وبر ما دو نفر، از چهار سال پيش كمتر شده اند.
در ايران بيشتر افراد -به خصوص مسن تر ها- چنين ايستادگي را نشانه "ناپختگي" مي دادند. در واقع استراتژي افراد ي كه خود را پخته مي دانند، درست برعكس اين است: به ظاهر در مقابل چنين كسي كوتاه بيا، يه مقدار مجيزش را بگو، اول با "هندونه زير بغل دادن" "خرش" كن، اون وقت "زيرزيركي" هر كاري دوست داشتي بكن.
بر اساس نتيجه اي كه دو رويكرد در دراز مدت دارند، شما خود قضاوت كنيد كدام بهتر است!
۴۱ نظر:
البته بايد تاكيد كنم كسي كه استراتژي اول را انتخاب مي كند بايد آداب آن را بداند. ابتدا حدود اختيارات را بداند آنگاه در مورد رعايتش پافشاري كند. حدود اختيارات چون يك مسئله عرفي است چندان خوش تعريف نيست و دانستن آن نكته ظريفي است. به علاوه تكنيك هاي نشان دادن حساسيت هم مهم هستند. آموختن آنها هم نياز به تمرين دارد. خودمن با زمان آنها را دارم مي آموزم. اندك اندك ياد مي گيرم overreact نكنم. قبل از اين كه مسئله روشن نشود اقدامي نكنم و...
مثلا در مورد قبل نامه را بلافاصله نوشتم اما بلافاصله نفرستادم تا بيشتر درباره آن تامل كرده باشم. مشورت كردم و...
چهار سال پيش شتابزده تر عمل مي كردم! به هر حال آدم به تدريج ياد مي گيرد چه بكند.
شما اين جا هيات علمي هستيد و زورتون بيشتر از ماست پس مي تونيد مقاومت بشتري كنيد! ولي ما كه دانشجوييم چه كنيم؟!!!!
خوب هركسي بايد موقعيت سنجي كند. من خود را درگير كساني كه مطمئنم زورم نمي رسد نمي كنم. افراد ضعيف تر از من هم زياد به طرف من سنگ پرت كرده اند. (در يك مورداز آنها شما از نزديك
با مسئله آشنا بوديد!!)
با آنها هم معمولا درگير نشده ام چون دون شان خودم دانستم. معمولا با كساني رودررو شده ام كه در حدو حدود خودم هستند اما به دليل توهمات گمان كرده اند خيلي بالاترند و اختيارات بسيار بالاتري دارند. مثل همان هيات مديره آپارتمان.
علت اين كه آن افراد آن گونه جري مي شوند مجيزگويي بقيه است. شما زورتان به بزرگ تر ها نمي رسد و لي به دوست هايتان كه مي رسد! دانشجوها با تملق هايشان بيش از همه اين گونه افراد را تحريك مي كنند. اگر واقعا به ايستادگي معتقديد، به همكلاسي ها و دوستاني كه تملق مي گويند تذكر دهيد.
بارها ديده ام يا شنيده ام كه دانشجو ها تكنيك هاي تملق گويي يا به قول خودشان "خر كردن" بزرگان را به همديگر آموزش مي دهند . چنان اين كار رسم شده كه قبح آن ريخته.
مي توانيد در اين باره به دوست هاي خودتان تلنگري بزنيد.
چند بار كه مجيز قد و بالاو غذاي عالي گربه هاي فرمانيه گفته مي شد، من حضور داشتم و قضيه ميمون زبيده خاتون را تعريف كردم. تا نباشند كساني كه از راه مجيز گويي بخواهند راه ترقي بنمايند فرهنگ تملق و زورمداري رشد نمي كند.
البته بايد تاكيد كنم من با حيوان هاي زبان بسته مشكلي ندارم. اتفاقا ناراحت مي شوم وقتي مي بينم برخي به حيوان زبان بسته حسادت مي كنند. حيوان هر چه قدر هم عزيز باشد باز هم حيوان است!
نگاه داشتن حيوانات در مركز علي الاصول چيز بدي نيست. در فرمي لب، بوفالو نگاه مي دارند و در اسلك آهو و انواع و اقسام حيوانات ديگر
و البته كاكتوس و خرچنگ!
قبلا از "مردم داري" حاج كاظم گفتم. حالا مي خواهم از "گربه داري" نوه اش بگويم.
پسر پسر حاج كاظم از دوستداران حيوانات است. با اين كه پزشكي قبول شده بوده، دامپزشكي خوانده. يك گاوداري بزرگ دارد كه گاوداري نمونه كشور اعلام شده بود. علاوه بر آن انواع و اقسام حيوانات هم نگاه مي دارد.
گربه اي داشت كه نامش "پراخ" بود. وقتي صاحب پراخ در آمريكا بود زنگ مي زدند و "پراخ" از تبريز "ميو ميو" مي كرد و صاحبش در آمريكا گريه مي كرد! اين زماني بود كه تلفن راه دور به شدت گران بود و خانواده ها با عزيزانشان درآمريكا بيش از يكي دو دقيقه صحبت نمي كردند. در زمان جنگ كه گوشت كمياب و كوپني بود، آشپز مخصوي براي پراخ هر روز كباب مي پخت.
( حق كسي ضايع نمي شد.از دامداري خودشان گوشت تهيه مي شد!) راننده شان هر هفته پراخ را به يكي از باغ ها ي خانواده مي برد تا بگردد.
با اين همه گربه داري آن ها با مردم داري آنها در تضاد نبود. خدمتكاري مخصوص پراخ بود كه اجازه نمي داد پراخ مهمان ها را اذيت كند. "پراخ" عزيز بود اما حد و حدودش از يك گربه فراتر نرفت!
همان نوه حاج كاظم اسبي زيبا به نام "قير آت" داشت كه نمي خواستند مهمان ها به آن نزديك شوند. اما براي اين كه مهمان ها ناراحت نشوند اسبي ديگر به نام "بلوت=ابر" نگاه مي داشتند تا به مهمان ها سواري دهد و بچه ها بتوانند او را نوازش دهند.
وقتي يك نفر كه براي يك جاي عمومي عمري زحمت كشيده و دلش مي خواد اونجابه دل مشغولي خودش برسه نبايد به او ايرادي گرفت.
اما وقتي اين دلمشغولي باعث مزاحمت براي ديگران مي شه، ديگه از حدوحدود زير پا گذاشته شده. ديگه شوخي نيست! بايد جلوي اين كار ايستاد.
خود شما در برابر کوچکتر از خودتان چگونه رفتار می کنند؟ البته مهم است که با قدرت و نهادها چه برخوردی دارید اما مهم تر این است که خود شما با زیر دستان چه ساختاری را تمرین می کنید
I am quite tough with my students.
شما که از مدیریت آمریکایی تعریف و تمجید می کنید چرا گاهی چشمتان را به روی بعضی قوانین می بندید. مثلا یکی از این قوانین در آمریکا این است که اگر همسر کسی رئیس یک موسسه ای باشد آن شخص نمی تواند در آن موسسه استخدام شود و در صورتی که این امر صورت پذیرد به معنی سوء استفاده تلقی شده و هر دو نفر این زوج را اخراج می کنند.
این هم یکی از قوانینی است که شما پیوسته از آنها یاد می کنید. بهتر است از قوانینی که به نفع شما هم نیستند یاد کنید.
اولا به طور قطع چنين قانوني در ايران وجود ندارد. در ثاني همسر من رئيس اينجا نيست و خيلي وقت است كه استعفا داده است. ازهمان اول هم آن مقام را به شاهين تحميل كردند. نه من راضي بودم نه او!
در ضمن خيلي قبل از رياست شاهين من اينجا استخدام بودم. آيا واقعا آمريكا مي گويد اگر همسر كسي كه مدت هاست در جايي استخدام است به رياست انتخاب شد بايد سابقه كاري خود چشم بپوشد واستعفا بدهد و برود؟! گمان نمي كنم كه قوانين آمريكا چنين چيزي بگويد. اگر بگويد قانون بسيار مزخرفي است. مثل خيلي از قوانين آمريكا كه مزخرفند و مردم آن در صدد اصلاح بر مي آيند (مانند قانون هاي ضد سياه پوستان كه زماني در آمريكا بود اما بعدا اصلاحش كردند) من هرگز ادعا نكردم هر چه كه در آمريكاست خوب است.
يك نكته بسيار مهم در قانون مداري وجود دارد كه افراد ناآشنا با قانون به آن توجه نمي كنند. با دوست وكيلم در اين باره بحث مفصلي داشتم. در كامنت هاي پست قبلي هم به آن اشاره اي كردم. به عنوان مثال تبديل يك واحد مسكوني به تجاري بنا به قوانين ايران غير قانوني است.
اما منظور از يك واحد تجاري چيست؟ آيا خانمي كه در خانه خود ژاكت مي بافد و به همسايه يا دختر خاله هايش مي فروشد بدون آن كه آزاري به ديگري برساند كار غير قانوني كرده؟
حد و حدود اين را عرف تعيين مي كند. عنصر "عرف" در اجراي قوانين همه جاي دنيا عنصر فربهي است و قانونگذار و مجري هر دو به آن توجه دارند.
در عمل اگر همسايه اي نانجيب و فضول باشد با توسل به آن قانون ، زن ژاكت باف را آزار مي دهد، تهديد مي كند كه شكايت خواهد كرد. شكايت معمولا بلوف است، اما بعضي ها آن قدر نانجيب و سمج و بيكار هستند كه بلوف خود را عملي مي كند. در اين صورت كارشناسي از مراجع قضايي مي آيد و از ديگر همسايه ها پرس و جويي مي كند. اگر آنها بگويند شكايتي ندارند، موضوع فيصله پيدا مي كند و همسايه فضول خيط مي شود.
در باره قانون anti-nepotism آمريكا اندكي مطالعه كردم. ظاهرا چنين قانوني با هزاران تبصره در بيست ايالت از 50 (52؟؟) ايالت آمريكا و جود دارد. وجود اين قانون نيز مدام محل بحث و گفتگو و جدل بين حقوقدانان است. حتي درايالت هايي كه چنين قانوني هست در مواقعي كه كار به دادگاه و دادگاه كشي مي رسد دادگاه معمولا به نفع زوج راي مي دهد.
قانون يك ايالت آمريكا به ايالت ديگر آمريكا تسري پيدا نمي كند (چه برسد به ايران!!!).
براي اطلاع بيشتر رجوع كنيد به:
http://www.associatedcontent.com/article/92120/antinepotism_creating_a_nospouse_rule.html?cat=17
كلام آخر:
همان گونه كه فيزيك علمي است كه بايد سا ل ها وقت صرف كرد وآموخت، همان گونه كه براي پزشك شدن بايد سالها تحصيل كرد، براي حقوقدان شدن هم بايد سال ها تحصيل كرد.
ظرافت هاي زيادي در قانون هست. كسي كه از روي شنيده اي كه بنا به آن در آمريكا قانوني است با فلان مفاد، مي خواهد ديگري را تخطئه كندمشابه همان كساني است كه چند چيز درباره نسبيت خاص مي شنود و بدون آن كه معني آن را بفهمد، يك سري چيزهايي را مي بافد كه به زعم او، اينشتين را ضربه فني مي كند!
البته در جمعي كه افراد آن بي سواد و نااگاهند هر كسي كه اندكي سواد دارد هم پزشك است هم فيزيكدان و هم حقوقدان وهم....اگر نانجيب باشد، مي تواند سوء استفاده بكند و با پيش كشيدن نام قانون لرزه بر دل و دست ديگران بياندازد.
اما همان طوري كه قبلا گفتم، جامعه ايران ديگر جامعه اي عامي نيست. همان طوري كه هر كسي دوست و رفيقي دارد كه بيش از او از كامپيوتر سر مي آورد دوست حقوق داني نيز دارد كه تعبير درست قانون را مي شناسد و او را به حقوقش آگاه مي سازد.
ظاهرا منظور من درست منتقل نشده است.
منظور من اين نبود كه بگرديم و ببينيم در گوشه و كنار آمريكا چه قوانين و مقرراتي هست و آنها را بي چون و چرا بپذيريم و به خود و ديگران تحميل كنيم و يا بر اساس آن ديگران را تخطئه كنيم. اصلا نمي فهمم چگونه برخي چنين برداشتي از اين نوشته كرده اند!!
منظور من اتفاقا كاملا برعكس بود. منظور من اين بود كه جلوي كسي كه با استناد به قانوني من درآوردي يا بيگانه با عرف جامعه ما، بخواهد حقي از كسي سلب كند يا بخواهد جمع را عليه او تحريك كند ، بايد بايستيم تا در دراز مدت محيطي آرام و با آسايش داشته باشيم. حرف زور را همه مي فهمند! هركسي مي فهمد حقش دارد سلب مي شود. همان طوري كه سرما را مي فهمد و گرما را درك مي كند. قوانين و مقررات براي اين وضع شده اند كه حقوق افراد محترم باشند. اگر به من ظلم شود، من حس خواهم كرد كه دارد حقم ضايع مي شود هر چند شايد ندانم بنا به كدام ماده قانوني. نمي گويم بايد كولي بازي در بياوريم و هر كه گفت اين كار شما غيرقانوني است سر و صدا راه بياندازيم. منظور من اين است كه اگر كسي چنين گفت و ما وجدان خود را قاضي كرديم و ديديم حق با او نيست، منطقي دليل بخواهيم. اگر دليل منطقي نياورد يادداشت كنيم و بعد از يك حقوقدان مشاوره بخواهيم تا ببينيم تا چه حد او درست مي گويد تا چه حد ما. اين روشي است كه من مي پسندم وبرمي گزينم.
مسايل حقوقي عموما پيچيده اند و چند وجه دارند. بيهوده نيست كه عده اي از باهوش ترين افراد دنيا سالها در دانشكده هاي حقوق درس مي خوانند. اگر با استناد شنيدن وجود فلان قانون در يك گوشه از آمريكا، مي توانستيم در مورد ديگري حكم صادر كنيم ،ديگر چه نيازي به اين همه دانشكده حقوق بود؟! آري هر كسي مي فهمد دارد به او ظلم مي شود، اما براي ديدن بقيه وجوه مسئله بايد از يك كارشناس نظر خواست.
مغلطه نکنید. خود شما بهتر می دانید که وقتی که به استخدام موسسه در امدید
چگونه بوده است. و خودتان باز بهتر می دانید که منتقل شدنتان از پژوهشکده ذرات به پژوهشکده فیزیک زمانی که همسرتان ریاست داشتند و با مانور اداری ایشان صورت گرفت. این کلامی که گفته شد برای سرکوب شخصیتی شما صورت نگرفته است. فقط یاد اوری کوچکی از این مثل قدیمی است که وقتی که می خواهید یک سوزن به دیگران بزنید اول یه جوالدوز به خود بزنید.
انتقال اين جانب وهمكار عزيزم آقاي دكتر فيروزجاهي به پژوهشكده هاي ذرات و نجوم بدون اطلاع و رضايت ما انجام گرفته بودودر واقع غير قانوني بود چرا كه ما قراداد استخدام با پژوهشكده فيزيك امضا كرده بوديم نه با
آن دو پژوهشكده.
وقتي نامه استخدام مادر خارج فرستادند اصلا آن دو پژوهشكده وجود نداشتند. بعد يك شبه بدون مشورت با هيات مشاوران بين المللي پژوهشگاه آن دو پژوهشكده زاده شد و بدون آن كه از ما نظر بخواهند گفتند شما از اين پس عضو آن پژوهشكده هستيد.
چون هر دو ناراضي بوديم درخواست داديم كه دوباره به پژوهشكده فيزيك منتقل شويم، استدلال هايي هم داشتيم كه نشان مي داد در اين پژوهشكده بهتر مي توانيم كار كنيم.
آقاي دكتر لاريجاني رياست پژوهشگاه با اين درخواست ما موافقت كرد و ما منتقل شديم. البته انكار نمي كنم كه همسرم شاهين در اين كارمشوق ما بود.
من هم ترجيح مي دهم جايي كه همسرم دركنارم باشد كار كنم.
در سمينار هفتگي من آقايان دكتر شيخ جباري و دكتر فيروزجاهي هستند كه شركت مي كنند. آقاي دكتر ارفعي در عرض اين (دقيقا) چهار سال كه من به طور مرتب سمينار هفتگي برگزار كرده ام حتي يك بار در سمينار هاي هفتگي ما شركت نكرده اند.
از يك سال ونيم پيش پست-داك هاي پژوهشكده ذرات نيز در سمينارهاي هفتگي مورد علاقه من شركت نمي كنند.
طبيعي است كه من احساس قرابت علمي با ايشان نداشته باشم و ترجيح بدهم با دكتر شيخ جباري كه از قضا همسر من نيز هست در يك پژوهشكده باشم و با هم تبادل علمي داشته باشيم.
بر اساس چنين مشاهداتي دكتر لاريجاني رياست پژوهشگاه به در خواست ما جواب مثبت دادند چون ديدند اگر من دكتر شيخ جباري و دكتر فيروزجاهي در يك پژوهشكده باشيم با تبادل نظر علمي مي توانيم به غناي علمي مجحموعه بيافزاييم.
انتقال من به پژوهشكده ذرات بدون مشورت و نظر خواهي از خود من از مصاديق همان چيزهايي بود كه معتقدم بايد جلوي آن ايستاد. من هم ايستادم و خوشبختانه موفق شدم.
مقررات پژوهشكده براي راحت محققان آن و آماده كردن محيطي مناسب براي كارآنان بايد وضع شود. اگر غير از اين است بايد در راه اصلاح چنين قوانين و مقرراتي كوشيد.
ناشناس عزيز،
من هرگز" این کلامی که گفته شد برای سرکوب شخصیتی شما صورت نگرفته است" زير سئوال نبردم. فقط زود قضاوت مي كنيد، از همه ماجرا اطلاع نداريد. اطلاعات ناقص به شما داده اند.
چند ماه پيش اتفاق مشابهي افتاد. به من تهمتي مشابه زده شد. يك بنده خدايي، عده اي از دانشجويان را عليه من تحريك كرد (هنوز هم مي كند) يكي از دانشجويان ساده دل هم باور كرد و به من در هموردا تاخت. بعد از همان شخص آزار هاديد و به تدريج دريافت كه تهمت ها بي اساس بوده.
شما هم اگر بي غرض باشيد روزي مي بينيد كه اطلاعات ناقص و غرض آلود به شما داده اند.
من مهم نيستم، اما اميدوارم آن روز ياد بگيريد كه زود درباره افراد قضاوت نكنيد. من هم يك ضرب المثل به شما يادآوري مي كنم: "هر كي تنها بره به قاضي راضي بر مي گرده"
نظر آن كساني كه پشت سر من و همسرم آن حرف ها را مي زنند شنيده اي، اين ور ماجرا را هم بشنو.
يادم هست روزي كه رئيس يكس از اين پژوهشكده ها (وقتي هنوز روابطش با من خوب بود) مي خواست مرا عليه رئيس يكي ديگراز پژوهشكده ها تحريك كند، به او اتهاماتي مي زد و...
به خودم افتخار مي كنم از اين كه حرفش را قطع كردم و گفتم اين مسايل به من مربوط نيست. من فقط درخواست خودم را براي بهتر شدن شرايط كارم با شما در ميان مي گذارم. من فقط يك پژوهشگر در يكي از پژوهشكده هاي اين پژوهشگاهم در حد اختيارات و مسئوليت هاي نظر مي دهم و با تمام قوا در راه منافعم مبارزه مي كنم، اما مرا چه سزد كه بخواهم با رئيس پژوهشكده ديگري كه كاري به كار من ندارد در بيافتم.
خوشحالم از اين كه اجازه ندادم با من مثل مهره شطرنج بازي كنند. خوشحالم از اين كه مهره پياده بازي شطرنج اين و آن نشدم تا مرا به بازي گيرند و آن گاه قرباني كنند.
ظاهراً ديد افراد مختلف در اينجا نسبت به پژوهشكده متفاوت است. برخي پژوهشكده را مانند روستايي مي دانند كه به همراه رعيت هايي كه روي آن كار مي كنند، متعلق به يك فئودال (همان رئيس پژوهشكده) است. بعضي وقت ها فئودال ها ي بزرگ با هم مي نشينند و تصميم مي گيرند كه برخي از اين رعايا را به ديگري ببخشند. رعيت هم نقشي در اين تصميم ندارد. هر چه كه گفتند بايد بپذيرد و سر به زيرانه اطاعت كند.
اصلا به رعيت چه مربوط كه فئودالي كه مالكيت او را دارد چه كسي است؟ سرش بياندازد پايين و شخمش را بزند!
اگر رعيتي جرءت كرد و چون و چرايي كرد و در خواست نمود كه به روستاي قبلي منتقل شود بايد تنبيه شود
ناگفته پيداست كه ديد من با اين گروه فرق مي كند. اولا خود يا ديگر پژوهشگران را رعيت هيچ فئودالي نمي دانم. ثانياً پژوهشكده را جايي مي دانم كه پژوهشگران در آن گرد هم مي آيند تا از دل بحث هاي علمي و سمينارهايشان ايده هاي فيزيكي زاده شود و با بحث با هم نكات جديد علمي فرا گيرند. در نتيجه مايلم كه در پژوهشكده اي باشم كه پژوهشگراني باشند كه در سمينارهايم شركت كنند. به دلايل مختلف كه مهمترين آنها همين دليل است تشخيص دادم پژوهشكده فيزيك براي كار من مناسب تر است. از راه معقول اداري
در خواست رسمي براي انتقال دادم. ابتدا درخواست را تقديم دكتر ارفعي رياست پژوهشكده ذرات كردم ولي ايشان هيچ گونه پاسخي ندادند. من گمان كردم سكوت ايشان نشانه رضاست.
در خواست من مورد تاييد رياست پژوهشگاه آقاي دكتر لاريجاني واقع شد. آقاي دكتر لاريجاني با آقاي دكتر ارفعي دراين باره صحبت كردند و پس از آن كه دكتر ارفعي موافقت خود را به دكتر لاريجاني اعلام كردند، من منتقل شدم. اين بود كل ماجرا از نظر من! البته برخي پس از آن رفتند ماجراهاي عجيب و غريب به وجود آوردند. اما من كاري به آن ماجراها نداشتم حتي ماجراها را دنبال هم نكردم. پس از آن كه به آن چه كه مي خواستم رسيدم ماجرا از نظر من تمام شد. مي خواهيد باور كنيد، مي خواهيد نكنيد و شما هم در ذهن خود ماجرا بسازيد. زمان خيلي چيزها را روشن خواهد كرد.
درضمن ناشناس عزيز
من از شما متشكرم كه از اين كه مسئله به طور مكتوب مطرح كرديد و به طور تلويحي امكان پاسخ گويي مرا- باز هم به صورت مكتوب -فراهم آورديد. اي كاش
منبع اصلي پراكندن اين اتهامات نيز همين قدر حميت داشت و به جاي تحريك ديگران عليه من به صورت كتبي يا حضوري حرف حسابش را مي زد! اي كاش آن قدر حميت داشت كه پاي حرف خود مي ايستاد و دم به دقيقه حرف خود را عوض نمي كرد و زير قول و قرارش نمي زد!
شما دچار سانسور شدید به نفع خودتان هستید. کلامی که مطابق میلتان نیست را سانسور می کنید.
یاد بگیرید که اگر به دیگران انتقاد می کنید خود نیز انتقاد پذیر باشید...اگر برای دیگران شایعه پراکنی می کنید بدانید که دیگران نیز مجازند که چنین کاری را بر له شما انجام دهند و هزاران کار دیگر که برای منافع خودتان می کنید و دیگران را مجاز به انجام ان نمی دانید...
از حرف هاي صد من يك غاز و اتهامات بي اساس كه بگذريم، آنان كه با روال اداري آشنايند و حرف بي حساب و كتاب نمي زنند (و طبعا حرف بي حساب و كتاب قبول هم نمي كنند) احتمالا از من اين سئوال را خواهند كرد كه آيا من حكم انتقال به پژوهشكده ذرات را امضا نكرده بودم. جواب اين است كه خير، من هرگز چنين حكمي را امضا نكرده ام. علي الاصول وقتي كسي در يك پژوهشكده يا دانشكده استخدام مي شود در همان روزهاي اول حكمي در پيش روي او مي گذارند كه شرايط كاريش را مشخص مي كند ، اگر شخص با شرايط مندرج در آن راضي بود امضا مي كند و الا براي دفاع از آن چه كه حق خود مي پندارد وارد مذاكره مي شود. وقتي چهار سال پيش ما از خارج به ايران بازگشتيم از طرف رياست پژوهشكده فيزيك كه آن زمان دكتر عليشاهيها بود چنين حكمي به من داده شد كه بلافاصله امضاء كردم. اما تا يك سال و چند ماه پس از منتقل كردن من به پژوهشكده ذرات (كه بدون مطرح شدن در شوراي پژوهشكده فيزيك و بدون مشورت ونظر خواهي از من انجام گرفت) حكمي رسمي اي دال بر انتقال من به پژوهشكده جديدالتاسيس به من داده نشد. البته اين تعلل به علت نابساماني هاي اداري در آن پژوهشكده بود. اين گونه نابساماني هاي اداري در پژوهشكده ذرات به تواتر اتفاق مي افتد و در كنار مسايل علمي از ديگر انگيزه هايي بود كه مرا واداشت تا درخواست برگشت به پژوهشكده فيزيك كنم.
حدود يك ماه پس از آن كه من درخواست خود را به دكتر ارفعي تقديم كردم، حكم استخدام در پژوهشكده ذرات را از طريق منشي شان به من فرستادند و با گفتن"زود باش زود باش وقت اداري داره تموم مي شه"، مي خواستند من بلافاصله آن را امضا كنم بر گردانم. البته من از امضاي آن حكم امتناع كردم و در واقع هرگز از نظر اداري رسماً عضو آن پژوهشكده نشدم.
ناشناس عزيز دومي،
ببينم من حق تو را خورده ام؟ اگر بله! لابد خبر نداشته ام. بيا يك روز اتاقم مسئله ات را مطرح كن، حقت را بگير و برو. اگر به توافق نرسيديم كه حق با كدام يك از ماست، يك نفر عاقل و بالغ را قاضي مي كنيم و به راي او گردن مي نهيم.
من عليه چه كسي شايعه پراكنده ام؟ انگشت بگذار و بگو تو در آن هنگام عليه فلان شخص شايعه بي اساس پراكندي. اگر آن چه كه شايعه پراكني مي خواني بي اساس باشد رسماً از آن شخص حلاليت مي طلبم. اما اگر حرف حقي گفته ام، دوباره دلايلم را مي آورم.
ماجراي آن "سانسور شديد" هم كه مي گويي از اين قرار بود. نا شناسي (احتمالا همين شخص) كامنت گذاشته بود و چيزي به اين مضمون گفته بود: "اگر منافع منجوق ايجاب كند نامه نگاري كه سهل است تودهني هم مي زند."
مي دانيد چرا آن را حذف كردم؟! به خاطرانكار اين كه چنين مي كنم نبود. آري من براي منافعم ابتدا نامه نگاري و اگر لازم شد مبارزه مي كنم. برخي از اين منافع شخصي هستند و احقاق حق من به شمار مي آيند. افتخار مي كنم كه مي ايستم، خود را معرفي مي كنم و حرف حسابم را مي زنم. بزدل نيستم كه ناشناسانه لگدي بپرانم و فحشي بدهم و بعد فرار كنم. هرچه كه مي گويم به پاي آن مي ايستم. در برخي از موارد مانند حفاظت از محيط زيست يا حفاظت از آزادي هاي فردي منافع من همان منافع جمعي است. در اين موارد هم من نامه نگاري و ايستادگي مي كنم. اگر هم لازم شد و قدرت آن را داشتم به افراد زورگو و زياده خواه "تودهني" مي زنم.
و اما در مورد منافع: آري! من آن قدر شعور دارم كه منافع شخصي و منافع جمع را بشناسم و اگر در كاري منفعتي نبود و يا ضرري بود وارد آن كار نشوم. از آن آدم هايي نيستم كه تا كسي مي آيد پشت سر ديگري غيبت مي كند و تهمتي به او مي زند به هيجان آيم و بخواهم به او آسيب برسانم. مي دانم هر دعوايي دو سو دارد و هر دو سو مسئله را از ديد خود مي بينند و خود را محق مي دانند. آن قدر ساده نيستم كه آلت دست يك طرف دعوا قرار گيرم. آن قدر هم وقت ندارم كه قاضي هر دعوايي شوم در نتيجه وارد مسايلي كه به من مربوط نيست و من در آن منافعي
ندارم نمي شوم.
آري! آن چه را كه آن ناشناس گفت من تاييد مي كنم و فاش همه جا جار مي زنم.
پس چرا حذفش كردم؟ چون برخي از خوانندگان به من گفته بودند اين گونه كامنت را حذف كنم چون كه فضاي وبلاگ را از مسير اصلي اش منحرف مي كنند. ديدم راست مي گويند. علت دوم اين بود كه گفتم اين شخص كه احتمالا دانشجويي است كه از مسايل مربوط به من اطلاعات ناقصي دارد پس از چندي ان شاء الله خسته خواهد شد و به جاي به زعم خودش "افشاگري و انتقاد" خواهد چسبيد به درس و مشقش و تلاش در راه آينده اش .
خوشمزه اين جاست اين افشا گري و انتقاد اين دوست ناشناس عزيز چيزي نيست جز ان كه من خود فاش مي گويم.
اين يكي نوشته اش را آوردم تا مطلب روشن شود. پس از اين اين گونه كامنت ها را حذف خواهم كرد چون تكرار مكررات است. نه به علم و فضل من مي افزايد نه به علم و فضل ديگري.
دارنده هر وبلاگي اين حق را دارد كه كامنت هايي را كه براي هدفي كه وبلاگ نويسي مضر مي داند، حذف كند. Moderator را براي همين گذاشته اند!
تو اگر ناراضي هستي، وبلاگي افتتاح كن و نامش را بگذار ضد-منجوق و در آن هر چه كه دوست داري بنويس. اما توصيه مي كنم به جاي اين كار به فكر "منافع" خود باشي و در راه ساختن آينده ات تلاش كني.
من اگر براي اين وبلاگ وقت صرف مي كنم منفعتي در آن مي بينم و الا اين قدر زمان براي آن صرف نمي كردم.
"اگر برای دیگران شایعه پراکنی می کنید بدانید که دیگران نیز مجازند که چنین کاری را بر له شما انجام دهند "
به گمانم منظور ناشناس از "له" عليه بوده.
خوب! اين چه منطقي است؟! اولا من نه تنها عليه كسي "شايعه پراكني" نكرده ام بلكه جلوي شايعه پراكني درباره همان كساني كه مي دانم عليه من دانشجويان را تحريك مي كنند گرفته ام. بارها شده اشخاص ثالث آمده اند و داستان هايي درباره آنها تعريف كرده اند اما من هميشه به خشكي برخورد كرده ام و گفته ام پژوهشگاه جاي اين غيبت ها و ماجراسازي ها نيست.
نه در وبلاگم به ان داستان ها اشاره اي كرده ام و نه زبان به بازگويي آنها آلوده ساخته ام.
در ثاني، گيريم كه من به چنين عمل زشتي مبادرت مي كنم. آيا آن اشخاص كه چندين سال از نظر سني از من بزرگ تر هستند بايد مقابله به مثل كند؟ بزرگي ايجاب مي كند كه مرا صدا كنند، در خلوت، زشتي كار مرا به من بنمايانندو با متانت خود مرا ادب كنند نه آن كه ذهن دانشجوياني را كه بايد وقت ارزشمند خود را صرف ساختن آينده كنند با اين مسايل درگير كنند و آنها را به مانند سرباز پياده اي براي حمله به من-يا هر كسي ديگر- به خدمت گيرند.
شما ناشناس عزيز! مي دانم از اين حرف ها دلخور خواهي شد و با خود خواهي گفت من آن قدر مهم هستم كه نديم چنان پيران فرزانه شده ام و به مقام شواليه شجاع معتمد آنها قرار گرفته ام. آن گاه اين منجوق بي مقدار به من مي گويد "برو مشقت را بنويس"! باشه! همين فكر را بكن. اما روزي خواهي فهميد چه كسي واقعا صلاح تو را مي خواست. اميدوارم تا به آن روز خيلي از اين شواليه گري آسيب نبيني. من به تو آسيبي نخواهم رساند. هر آن كه تو را به جنگ مي كشاند به تو از پشت خنجر خواهد زد.
شاهنامه:"
چنین گفت رستم به آواز سخت که ای شاه شاداندل و نیکبخت
ازین گونه مستیز و بد را مکوش سوی مردمی یاز و بازآر هوش
اگر جنگ خواهی و خون ریختن برین گونه سختی برآویختن
بگو تا سوار آورم زابلی که باشند با خنجر کابلی
برین رزمگهشان به جنگ آوریم خود ایدر زمانی درنگ آوریم
بباشد به کام تو خون ریختن ببینی تگاپوی و آویختن "
نظر منجوق:
بدبخت كسي كه به جاي آن كه با عقل خود منافع خود را تشخيص دهد و با درايت و قاطعيت در راه آن منافع بكوشد، عقل خود را به دست ديگري بسپارد تا
او را به جان بنده خداي ديگري كه نمي شناسد و پدر كشتگي با او ندارد بياندازد، تا آن شخص خود در آسودگي باشد و كام دل از "خون ريختن" ديگران بردارد.
اين وبلاگ را براي آن افتتاح كردم و به پا داشتم تا ذهنيت "موفقيت خواهي" را در برابر فانتزي شكست ترويج كند. طبيعي است كه نظرات شخصي كه مبارزه در راه منافع و موفقيت را عار مي داند با هدف اين وبلاگ در تضاد است. نظراتي كه با هدف اين وبلاگ در تضادهستند حذف خواهند شد.
معتقدم يك دانشجو بايد پنج دانگ از شش دانگ حواس خود به درس و مشقش دهد. يك دانگ باقي مانده را صرف ورزش، تفريح، لذت بردن از زندگي، رسيدن به خانواده، كارهاي اجتماعي مفيد مانند حفاظت از محيط زيست و... بكند و اگر هنوز مجرد است به دنبال يافتن ياري براي زندگي بگردد.
با اين اوصاف وقتي براي آن كه شواليه اين و آن شود نمي ماند.آن قدر خودخواه نبوده ام كه پاي دانشجويان رابه مسايل خودم بكشانم و وقت ارزشمند آنان را كه بايد صرف ساختن آينده آنها شود صرف مسايل شخصي و احيانا خصومت ها ي كاري بكنم.
مي دانم آن چه كه گفتم به مذاق
خيلي دانشجوها خوش نمي آيد. اما بين خوانندگان منجوق بسيارند كساني كه سخني كه از روي دلسوزي براي آينده آنان است مي شنوند و ارج مي نهند و دقيقا همين گونه افراد هستند كه در آينده موفق خواهند شد.
هر آن چه كه در اين وبلاگ نوشتم در جهت آن بود كه تجارب من به آن دسته از جوانان كه گوش شنوا و همت بالا براي ساختن آينده خود دارند منتقل كنم تا راهي آسان تر و كم خطر تر بپيمايند. چه خوشايند است وقتي مي بينم در مواردي اين كارمن ثمر بخش بوده.
در همين راستا هم مي خواهم يك داستان واقعي تعريف كنم. باشد آنان كه گوش شنوا دارند نكته آن را بگيرند. هرچند مي دانم بازگويي اين داستان واقعي گروهي از "ناشناسان" را بيش از پيش عليه من تحريك خواهد كرد.
يكي بود يكي نبود. يك جوان المپيادي در دانشكده فيزيك شريف بود كه هميشه شاگرد اول مي شد. اما اين دانشجو در شريف نماند. بنا به دلايلي تصميم گرفت فوق ليسانس و دكتري خود را از يك موسسه (كه آن موقع جديدالتاسيس بود) در يكي از شهر هاي نسبتا كم جمعيت ايران بگيرد. استاد راهنماي دوره دكتري او يكي از معروف هاي فيزيكدانان در رشته خودش در آمريكا بود. اين شخص به طور غير حضوري پروژه دكتري او را ازآمريكا راهنمايي مي كرد. اين دانشجو چنان با استعداد بود كه پروفسوري به آن معروفي وقت خود را اين گونه براي اين دانشجو در آن شهرستان صرف مي كرد. دانشجو پروژه بسيار جالبي نوشت و در يكي از بهترين دانشگاه ها ي امريكا پست-داك گرفت. پس از اندكي اين جوان به آن شهرستان بازگشت. اين جوان مصمم بود هر آن چه كه دارد براي پيشرفت آن موسسه در طبق اخلاص بگذارد. تصميم سازان آن موسسه در اقدامي نسنجيده كلي دانشجوي تحصيلات تكميلي گرفته بودند. قهرمان داستان ما هيچ نقشي در اين تصميم گيري نداشت اما از آن جايي كه مرد عمل بود آستين بالا زد و شب وروز كوشيد تا نواقص را جبران كند. در كشور ما قانوني نانوشته است:" هر آن كه آستين بالا مي زد و كاري مي كند و مشكلي حل مي كند فحش مي شنود. ديگران كه مشكلات را به وجود آورده اند كنار مي كشند و همه كاستي ها را به آن كه آستين بالا زده حواله مي كنند."
آري جوان قهرمان داستان ما، از همه طرف بي مهري مي ديد. عوض آن كه از او به خاطر زحماتش تشكر كنند، از او متوقع بودند و تمام كاسه كوزه ها را بر سر او مي شكستند. ابتدا جوان صبوري مي كرد و با خود مي گفت: "درست است كه عده اي بي مهري مي كنند، اما در انتها همين دانشجويان كه من اين همه برايشان زحمت مي كشم رشد مي كنند به جايي مي رسند و خستگي را از تن من بيرون مي كنند." وقتي همان دانشجوها به تحريك عده اي برسر او ريختند ودر بي مهري و قدرناشناسي، گوي سبقت از يكديگر ربودند دل قهرمان قصه ما شكست. البته اين داستان يك داستان شكست نيست. قهرمان داستان ما شكست نخورد. او آن شهر وموسسه را ترك گفت واكنون در يكي از دانشگاه شفيلد انگليس جزو موفق ترين پژوهشگران است. هم او وهم خانواده اش از زندگي خود راضي هستند. آن كه در اين داستان شكست خورد همان موسسه و در سطحي وسيع تر جامعه فيزيك ايران بود كه عضوي بسيار لايق و كم نظير را از دست داد.
مي دانم اين روزها يك طرز فكر بين دانشجويان رواج پيدا كرده كه مي گويد خارج رفتن كه گناه نيست. مهاجرت قهرمان داستان قبلي چه اشكالي دارد؟! جواب مي دهم از لحاظ اخلاقي هيچ اشكالي ندارد. آن شخص هيچ تعهدي نسبت به ماندن در ايران نداشت. مخير بود كه برود يا بماند.
اما مديريت قوي آن است كه افرادي مثل او را به خود جذب مي كند نه آن كه فراريش دهد. خدا مي داند رئيس دانشكده اي كه او اكنون در آن كار مي كند براي جذب اين شخص چه قدر زحمت كشيده!
روزي را كه از دانشگاه مك گيل كانادا براي شاهين پيشنهاد كار دائم و براي من موقعيت پنج ساله قابل تعميم به كار دايم آمد به خاطر مي آورم . يادم مي آيد كه براي جذب شاهين چقدر تلاش كردند هر بهانه اي كه آورديم بلافاصله پس از تحقيق اطلاعات مربوط را فرستادند: در مورد وضع مهد كودك ها در مورد مرخصي زايمان در مورد آب و هوا و... خيلي چيزهاي ديگه. جزو وظايف آن ها نبود كه اين اطلاعات را به ما بدهند.اين اطلاعات را جمع اوري مي كردند و مي دادند چون مي خواستند شاهين را جذب كنند.
البته ما به دلايل بيشتر احساسي تصميم گرفتيم در ايران بمانيم با حرف و فحش و شايعه پراكني و كشيدن پاي فلان قانون بيست ايالت از پنجاه و دو ايالت آمريكا هم جلاي وطن نخواهيم كرد. مي مانيم و به آن
چه كه باور داريم درست است ادامه مي دهيم.
اين حرف ها را براي آينده مي گويم. به هر حال برخي از ما (مثل من شاهين دكتر عسكري دكتر فيروزجاهي و...) تمام سعي خود را مي كنيم تا فيزيكپيشگان مطرح جوان ايراني را كه قادرند در خارج كار پيدا كنند جذب اين پژوهشكده كنيم. اگر موفق شويم مطمئنم آمدن و حضور چنين كساني نيز بر عده اي دشخوار خواهد آمد و عليه آنها نيز دانشجويان را تحريك خواهند نمود.
شما دانشجوي عزيز و پژوهشگر جوان، اگر واقعا مي خواهي آينده فيزيك اين مرز و بوم درخشان باشد به درس و مشقت برس. با سنگ پرت كردن دل و عينك كساني كه به زحمت فراوان جذب اين موسسه يا موسسات علمي ديگر ايران شده اند مشكن.
نگذار تجربه فراري دادن قهرمان داستان قبلي دوباره تكرار شود! با شنيدن يك مقدار اطلاعات ناقص فوري به هيجان نيا! خيلي از مسايل هستند كه تو از آنها اطلاع نداري و لازم هم نيست داشته باشي. بدان آن كه تو را عليه ديگري تحريك مي كند به تو اطلاعات ناقص مي دهد.
نه تملق كسي را بگو و نه به كسي سنگ پرتاب كن. شرط عقل آن است كه براي اينده ات هم كه شده سعي كني با همه رابطه خوب داشته باشي. چرا خود را وارد دعواهايي مي كني كه در شكل آنها نقشي نداشتي، نفعي از آن نمي بري و به ريشه هاي واقف نيستي؟
از اين دعوا ها فقط ضرر و زيان و فتنه به پا مي خيزد و بس!
احتمالا بعضي ها به من ايراد خواهند گرفت و خواهند گفت كه پس تو خود چرا به دكتر منصوري ايراد مي گرفتي. اولا من بزدلانه و ناشناسانه حرف هاي از درست و نادرست به هم نمي بافتم. افشا گري و پرده در ي هم نمي كردم.حرف هاي خود ايشان را در كنار هم مي گذاشتم و توضيح مي خواستم و مي گفتم اين حرف شما فلان ايراد را دارد و بهمان شبهه را ايجاد مي كند.
ثانياً اكنون مي بينم آن چه كه مي كردم كاري عاقلانه نبود. استراتژي ثمربخشي نبود. راه به جايي نبرد و به دلايلي كه نمي خواهم به آنها بپردازم نمي توانست راه به جايي ببرد.
اين هم يكي از تجربه هاي من كه مي خواهم به نسل بعدي منتقل كنم. من آن استراتژي اشتباه را به كار گرفتم. شما چنين استراتژي اشتباهي را تكرار نكنيد.
پس از مدتي به آن نتيجه رسيده ام كه به جاي آن كه اشخاص را مورد انتقاد قرار دهم بهتر است عملي را كه مورد انتقاد است مورد نكوهش قرار دهم. اين كار را هم در قالب داستان ها و ... انجام مي دهم. ظاهرا اين كار ثمربخش است. اين استراتژي اثرات سوء جانبي ندارد. چون داستاني بيش نيست مردم بدون غرض و پيش داوري گوش مي كنند. نتيجه اين تغيير استراتژي واقعا اميدوار كننده بوده است هم بر روي خود من وهم بر روي دور وبر م!
نه داستان قهرمانتان هیجانی بر می انگیزد و نه تجربیات تلخ و شیرینتان که جز برای بیشتر بدست آوردنتان ثمری برای دیگران ندارد. نمی خواهد از اینکه در مک گیل به شما پیشنهاداتی شد و شما بخاطر وطن و فیزیک وطن و ...آن را رد کرده اید یاد کنید. شما بخاطر منافعتان این کار را کرده اید لازم نیست که منت آن را بر سر دیگران بگذارید. قهرمان پوشالیتان هم همین کار را کرده است و مردم این قهرمان پوشالی را می شناسند و لازم نیست که در حمایت او داد سخن بدهید.
"پيشنهاد" يك كلمه فارسي است و با "ات" جمع بسته نمي شود.
در پاسخ به ایراد گرفته شده:
منجوق نشان می دهد که نه تنها در عرصه
علم و تقوا و اخلاقیات که بلکه در زمینه ادب و احتمالا کمی هم هنر منحصر به فرد و کامل است و همراه با همسر گرامیش زوج
بی مثالی در آسمان فیزیک ایران اند. خوششان باد!
ناشناس عزيز،
فرق من و شما در اين است كه شما افراد را به دو دسته كامل -كه بي مثال و منحصر به فرد است-و ديگران كه وظيفه اي و كاري و اراده اي جز شواليه گري در راه آن بي مثال منحصر به فرد ندارند تقسيم بندي مي كنيد اما من افراد را موجوداتي مسئوليت پذير و صاحب اراده مي دانم كه براي خود هدفي وراي شواليه گري در راه ديگران تعريف مي كنند و با عقل و شعور خويش بدون آن كه آلت دست اين و آن شوند براي رسيدن به آن هدف تلاش مي كنند.
هرگز ادعا نكردم در آسمان فيزيك ايران من يا همسرم بي مثاليم. اگر اين گونه گمان مي كرديم در ايران نمي مانديم. چرا كه اميدي به آسماني كه تنها ستارگان آن من و همسرم باشيم نيست. كسي مي خواهد پادشاه يك چشمي شهر كوران شود كه بخواهد يك مشت نوچه دور خود جمع كند كه پاچه ديگران (به خصوص نخبگان) را بگيرد. اشخاصي مثل من و شاهين كه تمام توان خود را به كار مي گيريم تا افرادي بهتر از خود يا تربيت كنيم و يا جذب كنيم با اين طرز فكر بيگانه ايم.
ادعاي من چيزي است در اين رديف:
جامعه نوپاي فيزيك در اين مقطع احتياج به جذب افرادي دارد كه به دروس پايه خود به خوبي تسلط داشته باشند و بتوانند در سطح جهاني حرفي براي گفتن داشته باشند. همكارانم در پژوهشگاه مثل دكتر فيروزجاهي دكتر حبيب خسرو شاهي دكتر عسگري و صد البته دكتر شيخ جباري... نيز از آن دسته اند. در دانشگاه هاي مختلف هم چنين افرادي وجوددارند كه برخي از آنها اعضاي پاره وقت پژوهشگاه ما هستند. اين چند نفر كه نام بردم تمام تلاش خود را به كار مي گيرند تا افراد بيشتري از اين دست را جذب ايران كنند. اما برخي كه منفعت خود را پر كردن دور وبر خود با آدم هاي از نظر علمي ضعيف مي بينند به ياري نوچگان خود سعي مي كنند تا اين گونه افراد را فراري دهند.
گفتم اين همه وقت صرف مي كني و وبلاگ مرا-كه به گفته خودت نه هيجاني بر مي انگيزد و نه ثمري دارد- مي خواني حداقل يك نكته دستوري نيز ياد بگيري. دانستن چنين نكته ساده دستوري اديب نمي خواهد. در طول دوازده سال مدرسه بارها چنين نكاتي را درس مي دهند. هر آن كه فكرش پي درس و مشق است اين نكات را ياد مي گيرد.
در ضمن هدف وبلاگ من و داستان هاي من "هيجان انگيزي" نيست! كسي به دنبال هيجان انگيزي در دل دانشجويان است كه بخواهد از هيجانات كاذب آنها سوء استفاده كند و آنها را به جان ديگران بياندازد و خود "نرون وار " در گوشه اي بنشيند و نظاره كند و به حماقت آنان بخندد.
هدف وبلاگ و داستان هاي من دعوت به عقل گرايي و تشويق دانشجويان به تلاش در راه ساختن آينده شان است.
ظاهرا شما از كار بردن كلمه "منافع" لذت خاص مي بريد.
آري! منافع دراز مدت منجوق در آن است كه دانشجويان درس هايشان را خوب بخوانند و با عقل گرايي آينده خود را با تلاش خود بسازند. به اين ترتيب جامعه دور وبر من نيز ساخته مي شود. هر كدام از اين گونه دانشجوهاسرمايه اي انساني براي جامعه خواهند بود و من نيز به عنوان يك عضو اين جامعه از اين سرمايه هاي انساني منفعت خواهم برد.
نگران نباشید که وقت تلف کردن است خواندن نوشته هایی شا!
خواندن نوشته های شما باعث تفرج خاطر می شود و از اینکه نگران دانشجویان هستید باعث خوشنودی است.
ناشناس عزيز،
برعكس آن چه كه مي گويي تو از خواندن وبلاگ من هدفي داري. براي وقت تلف كردن اين كار را نمي كني. كسي براي وقت تلف كردن با اين همه دقت نوشته هاي ديگري را نمي خواند. براي تفرج هم نيست. اگر مي خواستي تفرجگاه هاي بهتري پيدا مي كردي! بر عكس آن كه مي خواهي وانمود كني قصد تو آزار دادن يا تخريب شخصيت منجوق هم نيست. در واقع جملاتت را با دقت تمام برمي گزيني! جز يك بار "مرغ" خواندن من (كه تكيه كلام خيلي از همسن وسالان توست و احتمالا به همين خاطر توهين آميز بودن آن را درك نكردي) حرف توهين آميزي به من نزده اي. در واقع همان حرف هاي خود مرا در مورد من تكرار مي كني اما با كلماتي با حرارت بيشتر و جلب توجه كننده تر.
آري ! كلماتت را به دقت انتخاب مي كني تا من "يك كم" اما "نه خيلي" عصباني شوم تا ترغيب شوم كه جوابت را بدهم.
با خود رو راست باش! تو از اين كار هدف داري! هدف تو چيست؟ جواب اين سئوال را به خود بده و راه حلي براي كمبودي كه پشت سر آن است پيدا كن!
به نظرم براي تو مشكل است كه جواب را پيدا كني براي همين كمكت مي كنم.
ناشناس عزيز،
تو احتياج به نوع خاصي از توجه داري. منظورم توجهي است كه يك معلم به شاگردش معطوف مي كند. احتياج به يك رابطه عاطفي از اين دست داري. وقتي وارد دانشگاه شدي يكي دو نفر از استادان مسن كه ظاهري كاريزماتيك و محاسني بلند و سفيد داشتند به شدت تو را مجذوب خود كردند. گمان كردي با مجاهدت در راه آنان نظر و محبت آنان را مي تواني جذب كني. در آن ابتدا كه حمله به منجوق را آغازيدي هدفي جز خدمت به قطب و مراد خود نداشتي. مي ديدي كه دانشجويان زيادي براي جلب توجه همان قطب و مرشد خود را به آب و آتش مي زنند و با خود مي گفتي حال كه اين همه در حال طواف دورآن قطب "بي مثالند" من اشتباه نكرده ام. اما تو جوان باهوشي هستي! خيلي زود دريافتي كه به آب و آتش بيشتر آنان نمايشي است. در واقع با اين كار مي خواهند از برخي امكانات استفاده كنند. اما تو چشمداشت مادي نداشتي. آن چه كه تو مي خواستي دست عطوفتي بود كه از سر مهر بر سرت كشيده شود. براي همين تلخ شدي! از همان زمان به دنبال "منافع" بودن شد دغدغه ذهني و ورد كلام و بدترين فحش تو.
تو آن قدر باهوش بودي كه به زودي دريافتي آن مهر خالص و بي رياي پدرانه را ازآن قطب نمي تواني به دست آوري. فهميدي او نيز از اين رابطه به دنبال "منافع" خود است منتها جنس منافع او به گونه اي ديگر است. منافع او مادي نيست اما اي كاش مي بود.... منافع مادي خيلي تميز تر و شريف تراز لذات "نرون وار"ند!
در اين رهگذر تو منجوق را كشف كردي. توجهي كه منجوق با لحن "خانم معلم سختگير" به تو كرد خالصانه ترين و بي چشمداشت ترين توجهي بود كه در سال هاي اخير دريافت كرده اي. اما چشم تو ترسيده و نمي خواهي و نمي تواني باور كني كه منجوق قصد آلت دست قرار دادن تو را ندارد. براي همين مدام به خود و به منجوق و ديگران مي گويي كه منجوق نيز به دنبال منافع خود است. من هم تاييد مي كنم اما مي گويم منافع دراز مدت من با منافع تو نه تنها در تضاد نيست بلكه مشترك است. اگر تو فيزيكپيشه موفقي شوي اعتبار جامعه فيزيك ايران بالاتر مي رود و منجوق پيش همكاران خارجي اش سرش را بالاتر مي گيردو...
در ترتيب دادن سمينارها و ... از علم تو استفاده مي كند و...
نياز به توجه يك نياز كاملا انساني و طبيعي است. به نظر من نبايد نيازهاي طبيعي را از هر جنسي سركوب كرد بلكه بايد به آنها از طريق درست پاسخ گفت و از آنها استفاده نمود. راهي كه تو در پيش گرفته اي راه درستي نيست. راه درست همان طوري كه قبلا گفتم چسبيدن به درس و مشق است.
خواهش مي كنم با گفتن جملاتي مانند "واي! واي! منجوق مي خواهد ثابت كند علاوه بر...روانشناس هم هست" ماجرا را از سر خود باز نكن. اين مشكل من نيست! مشكل توست و تنها بااراده تو حل مي شود. من چيزي را نمي خواهم ثابت كنم تنها مي خواهم به تو كمك كنم.
پس از اين كامنت هاي تو را نمايش نخواهم داد. نه به خاطر آن كه از آنها مي ترسم و يا به خاطر آن كه عصبانيم مي كنند. از دست تو نه ناراحتم و نه عصباني! علت آن كه نمي خواهم ديگر جوابت را بدهم اين نيست كه برايم مهم نيستي. اتفاقا بيش از آن كه فكر مي كني برايم مهم هستي والا اين كامنت طولاني را برايت درست پيش از سفر سه ماه ام نمي نوشتم!
علت آن كه نمي خواهم پس از اين كامنت ها را نمايش دهم و يا پاسخت گويم اين است كه فكر مي كنم نفع تو در آن است.
ناشناس عزيز،
كامنت ديگري از يك دانشجو دريافت كردم كه نوشته بود ايشان مرا مرغ خطاب كرده اند نه شما.
ظاهراً اشخاصي كه به دنبال جلب توجه از اين دست هستيد بيش از يك نفرند. هر چه كه در بالا گفتم در باره شخص دوم هم صادق است. آري از اين پس من اين گونه كامنت ها را نمايش نخواهم داد چون اين گونه توجه من نياز واقعي شما را جبران نمي كند. برويد و نياز واقعي خود را از راه درست آن برطرف كنيد. تك تك شما ارزشمند تر از آنيد كه به اين گونه بخواهيد وقت خود را تلف كنيد. قابليت هاي ذهني شما بايد صرف دستاوردهاي باارزش تري شود. موفق باشيد!
ارسال یک نظر