وقتي براي مرحله جهاني المپياد فيزيك آماده مي شديم چند ماهي در خوابگاه يكي از دانشگاه ها به سر مي بردم. شير آب دستشويي خراب شده بود وبسته نمي شد. آب به سمت فاضلاب سرازير مي شد وبه هدر مي رفت. بدتر آن كه شير خراب، شير آب گرم بود. به عبارت ديگر هم در مصرف آب اسراف مي شد و هم در مصرف انرژي.
من از همه كم سن تر بودم. به خاطر همين كم سن تر بودن گمان مي كردم كه كار درستي نيست كه وقتي "بزرگ تر هاي خوابگاه" كاري نمي كنند من پا پيش بگذارم و بروم وبه مسئول تاسيسات گزارش دهم. از "بزرگتر هاي خوابگاه" خواهش مي كردم كه به مسئول تاسيسات اطلاع دهند. جواب مي دادند "اي بابا! ول كن به ما چه؟" مي گفتم:" آخه آب حيفه!" جواب مي دادند:" حيف خود ماييم!" بعد از چند روز بالاخره بر آن مانع دروني عجيب و غريب فايق آمدم و رفتم و گزارش دادم. خدا عمرش بدهد! مسئول مربوطه لوله كش خبر كرد و شير را درست كردند. اما هنوز هم ناراحتم كه چرا بلافاصله گزارش ندادم. مگر چه قدر زحمت داشت؟!
من از همه كم سن تر بودم. به خاطر همين كم سن تر بودن گمان مي كردم كه كار درستي نيست كه وقتي "بزرگ تر هاي خوابگاه" كاري نمي كنند من پا پيش بگذارم و بروم وبه مسئول تاسيسات گزارش دهم. از "بزرگتر هاي خوابگاه" خواهش مي كردم كه به مسئول تاسيسات اطلاع دهند. جواب مي دادند "اي بابا! ول كن به ما چه؟" مي گفتم:" آخه آب حيفه!" جواب مي دادند:" حيف خود ماييم!" بعد از چند روز بالاخره بر آن مانع دروني عجيب و غريب فايق آمدم و رفتم و گزارش دادم. خدا عمرش بدهد! مسئول مربوطه لوله كش خبر كرد و شير را درست كردند. اما هنوز هم ناراحتم كه چرا بلافاصله گزارش ندادم. مگر چه قدر زحمت داشت؟!
۱ نظر:
این ماجرای شما چیزی شبیه این ماجرای من است :
http://www.sampadia.com/blog/green-life.html
ارسال یک نظر