۱۳۸۸ آبان ۲۷, چهارشنبه

چرا بايد نوشت و چرا نبايد ننوشت

حدود دو سه سال پيش، وقتي در هموردا مي نوشتم يك خانم (كه نامش را به خاطر ندارم) در بخش كامنت ها از نويسندگان هموردا خواست تا روزي مشخص در آن وبلاگ درباره حفاظت از محيط زيست بنويسند. در وبلاگ هاي ديگري هم كه من به آنها سر مي زدم چنين پيغامي از سوي ايشان وجود داشت. حتما اين خانم وقت در خور توجهي براي اين كار صرف كرده بود. البته هم كه حفظ محيط زيست آن قدر ارزش دارد كه صرف چنين وقتي را توجيه كند. ايده ايشان آن بود كه اگر عده زيادي در وبلاگستان در روزي مشخص درباره محيط زيست بنويسند توجه بخشي از جامعه به مسئله جلب خواهد شد و آگاهي عمومي -كه شرط لازم واوليه براي هرگونه اقدام موثر در اين راستاست- بالاتر خواهد رفت. ايده اين خانم علي الاصول درست بود. اما متاسفانه هيچ كدام از نويسندگان وبلاگ هايي كه من به آنها سر مي زدم پيشنهاد اين خانم را عملي نكردند. ولي من پيشنهاد اين خانم را قبول كردم و يكي دو روز قبل از آن روزمقرر، نوشته اي در اين باره منتشر كردم. صد البته هر كسي مختار است در وبلاگ خود دراين باره بنويسد يا ننويسد. نمي توان به آنان كه ننوشتند خرده اي گرفت. كاري به ديگران ندارم، اما در زير دلايل خود را براي قبول دعوت اين خانم مي نويسم:

1) من هم مانند آن خانم معتقدم كه حفظ محيط زيست آن قدر اهميت دارد كه برايش وقت گذاشت.

2) من هم مانند آن خانم معتقدم كه وبلاگ ها مي توانند در جهت ارتقاي آگاهي بخشي از جامعه و جلب توجه آنها به اهميت مسايل محيط زيست موثر باشند.

3) معتقدم كه هر كدام از ما بنا به تجارب شخصي يا حرفه اي مي توانيم به مسئله محيط زيست از ديدگاهي يگانه بنگريم. براي همين طرح و ايده آن خانم به نظرم جالب آمد.

4) من آن خانم را نمي شناختم و نمي شناسم اما به نظر من افرادي چون ايشان قابل احترام و تحسين هستند. وقتي ايشان اين زحمت را به خود داده بود كه چنين كامنتي در وبلاگ ها بگذارد براي قدر داني از زحمات ايشان هم كه شده من هم مي بايست دعوت ايشان را اجابت مي كردم.

5) من هم مانند آن خانم معتقدم كه اين خود ما هستيم كه تغيير ايجاد مي كنيم. نه انتظار معجزه دارم و نه انتظار سوپر مني كه از آسمان بيايد و وضع نابسامان محيط زيست ايران را به سامان كند. قهرمان واقعي كساني چون همان خانم هستند كه با قدم هاي كوچك اما استوار مي خواهند در راه به سامان كردن تدريجي اوضاع پيش بروند.

در مقابل اين همه دليل براي نوشتن و اجابت دعوت آن خانم، يك دليل هم براي ننوشتن نيافتم. نه خرجي داشت و نه خطري! نه ضرري به كسي مي رساند و نه گناهي در پرونده ام نوشته مي شد! با نوشتن و اجابت دعوت آن خانم كلاهي نمي توانست سر من برود! اكنون هم پس از گذشت بيش از دو سال خوشحال و مفتخرم كه دعوت ايشان را اجابت كردم.

۵ نظر:

منجوق گفت...

پارگراف زير از وبلاگ "توكاي مقدس" است. قسمتي از رهاورد سفر او به برلين. كمي دقت كنيد ربط آن را به نوشته حاضر مي يابيد:

منجوق گفت...

هوا سرد و پاکیزه است. چتر سبز بزرگی که به امانت گرفته‌ام من را از باران محافظت می‌کند اما جلوی باد سردی که می‌وزد را نمی‌گیرد، چتر را می‌بندم و داخل مغازه‌ای می‌شوم که گرم است و پر از سوغاتی‌های این شهر بارانی. کنار تی‌شرت‌ها و لیوان‌هایی با نقش یک خرس، که نشانه‌ی شهر است، قفسه‌هایی است پر از تکه‌های سیمان که در اندازه‌ها و قیمت‌های مختلف به فروش می‌رسند. کلوخ‌های بزرگ گران‌قیمت هستند پس خودم را با تماشای کارت پستال‌های ارزان قیمت سرگرم می‌کنم. روی هر کارت عکسی است از شهر برلین در سال‌هایی که مردم هنوز دیوار را تحمل می‌کردند و روی کارت محفظه‌ی کوچک و شفافی تعبیه شده که تکه‌ای سیمان رنگی توی آن لق می‌خورد. فروشنده ادعا می‌کند این‌ها تکه‌هایی از دیوار برلین است اما من مثل یک ایرانی واقعی به همه چیز مشکوک هستم و ادعای فروشنده را باور نمی‌کنم. مطمئن هستم چند کارگر مهاجر جایی همین اطراف نشسته‌اند و با خاک و سیمان و کمی رنگ تکه‌های قلابی دیوار را می‌سازند. خوشحال از این‌که کسی نمی‌تواند سرم کلاه بگذارد همراه با توریست‌های زودباوری که سرشان کلاه رفته بود یکی از کارت‌پستال‌ها را خریدم.

منبع : http://sainttouka.blogfa.com/post-323.aspx

منجوق گفت...

البته "توكاي مقدس" ننوشت كه يك "ايراني واقعي" به همه چيز و همه كس شك مي كند و ششدانگ مواظب است كه كلاه به سرش نرود الا وقتي كه يكي ادعا مي كند مي آيد و همه چيز را يك شبه درست مي كند به شرط آن ما دل و عقل را به يك جا تسليمش كنيم. يك ايراني واقعي در اين موارد كمتر شك مي كند چرا كه مي ترسد مبادا همين شك او باعث شود كه شرط او كه "تسليم يك باره عقل و دل" است ارضا نشود و شانس بي مانند رفع يك شبه همه مشكلات از دست برود!

ناشناس گفت...

I have been following up your comments on the environmental protection issues. I admit that if I had not left Iran, I would not be so much heated for this matter. The reason is very simple. In Iran we practice the minimum means for education. This is not just about environmental issues, but almost everything else too. Our students in school, if they get to go, only study for the grade. In a lifetime, there is not much you can do with good grades except going to the university. In general you end up with a limited understanding of what is happening around you (in the world and in your own country). As you mentioned in your last comment, all our hopes and wishes are supposed to be delivered by the hero of the fairytale and in this case “the good grades”. I strongly believe that people of Iran must change their approach to education to be able to improve the society’s perspective on any issue including the environmental protection. One of which is what you are doing, spreading the word and telling about the impacts of our action on our surrounding. I also think that people at any age and any status should have the opportunity to see the real effects of ignoring the environmental warnings. This is how you would convince someone about the direct impacts on today’s life and not just 100 years from now. These can be provided by simple hands-on exercises in the schools or public places such as libraries. I think what we are lacking in general are the skills to handle the real-life issues when we are out of high school or university. No wonder our politician and economics have so little in common. Perhaps they have never had a chance to exercise their thoughts on one common issue.

ناشناس گفت...

هوا سرد است.آسمان ابریست.برگهای پاییزی خیس شدند و دیگر نمیشود با آنها و پاهایم در خیابان تک نوازی ;vnولی دلم همچنان به عشقش گرم است. می خواهم هر چه زود تر به خانه برسم...
دیگر نگاهم به جا پاهایم نیست.به سرعت فکر میکنم!!!
سریع به خانه میرسم.بی درنگ به سراغش می روم.
کتاب فیزیک را باز می کنم و به من گرمای عجیبی میخشد.
و اکنون میفهمم زندگی برای فیزیک درست تر از فیزیک برای زندگیست.







فرهنگ
farhang_q370@yahoo.com