دو سال و نيم پيش در هموردا نوشته اي كوتاه منتشر كردم با عنوان "ميراث پروژه منهتن". بازخواني دوباره آن پس از دو سال ونيم براي خودم خوشايند بود. دوستي دارد در و بلاگش جزئيات ماجراي طراحي بمب را با قلمي شيوا باز گو مي كند. خواندن داستان وي را در وبلاگ "ابديت" توصيه مي كنم.
شوخي تلخ:
روزي دوست نويسنده اي نوشت كه فيزيكپيشگان خسته كننده تر از آنند كه قهرمان داستان ها باشند(يا چيزي به همين مضمون). در جوابش مي گويم اختيار داريد! داستان هاي زيادي در دنيا هستند كه قهرمان آنها يك فيزيكپيشه است. يك نمونه از آن "A hole in Texas" است كه واقعا خواندني است. تازه اين كه چيزي نيست! همان طوري كه مي دانيد اجراي اپرا خيلي دنگ وفنگ دارد. شايد به همين دليل باشد كه اپراهاي معروف بر اساس داستان هاي دراماتيك ساخته شده اند. حداقل يك فيزيكپيشه وجود داشته كه زندگي او نيز چنان هيجان انگيز بوده كه بر اساس آن اپرايي نوشته اند: اُپنهايمر.
۲ نظر:
امروز من خیلی متاسف شدم. درسته که گفته میشه اگه دیدیم جایی آب داره هدر میره گزارش بدیم و اینا ولی وقتی خود شهرداری این کارو میکنه؟!
همه میدون آزادی رو دیدن و میدونن که اطراف اون چمن خای تکه تکه هست و نه یکسره. و همه اینو میدونن که وسط چمن آب پاش میذارن، نه فواره. امروز تو آزادی آنچنان فواره ای جگذاشته بودن وسط یک قطعه چمن کوچولو که نه تنها چمن ها همه پلاسیده بودن بلکه کل پیاده رو هم پر آب شده بود. اون وقت بقیه چمن های آزادی از شدت عطش ترک خورده بود زمینشون!
خيلي خوبه كه شما چنين حساسيتي داريد. اگر چنين حساسيتي بين بيست هزار نفر وجود داشته باشه و اين بيست هزار نفر با شبكه اي به هم وصل بشوند و به همديگر دلگرمي بدهند مي توانند تاثيرگذاري اجتماعي درخور توجهي در عرض سه چهار سال آينده داشته باشند. عدد
"بيست هزار" رااز روي حساب و كتاب گفتم! آن شبكه مي تواند از طريق وبلاگ ها و فيس-بوك و... ايجاد شود.
ارسال یک نظر