چچيليا يكي از دوستان ايتاليايي من است كه او نيز بر روي فيزيك نوترينو كار مي كند. چچيليا هم از سيسا فارغ التحصيل شده. روزي ديدم يك كوله پشتي صورتي رنگ نسبتا كهنه به دست گرفته كه رويش quasarنوشته شده بود.
از تيپ لوگوهايي كه روي خرت و پرتي كه در همايش ها مي دهند نبود. گفتم كيف جالب و قشنگي داري! با لذت جواب داد:"آره! يك كم كهنه شده اما من از بس دوستش دارم هنوز هم برش مي دارم. پس از اين كه من دوران دبير ستان را تمام كردم تصميم گرفتم كه در دانشگاه فيزيك بخوانم. خواهرم اين كيف را برايم خريد!"
برخي اوقات فيزيكپيشگان خانمي كه بچه دارند به همراه مادرشان در همايش ها شركت مي كنند. مادربزرگ وقتي مادر در سمينارها شركت مي كند از نوه پرستاري مي كند. البته براي مادربزرگ هم فال است و هم تماشا. همايش ها را در جاهاي زيبايي برگزار مي كنند. به همراهان خوش مي گذرد.
يادم هست مادر يكي از اين همكاران كه از آمريكا بود خيلي نگران سمينار دخترش بود. مانند مادران بچه هاي اول ابتدايي مرتب مي پرسيد درست رو خوانده اي... سن آن همكارمان بالاي 35 سال بود!
در فرمي لب يك فيزيكپيشه نسبتا معروف كره اي است. او هم يك خانمي است كه بالاي چهل سال سن دارد. در همايش LP07به كره برگشته بود . به نوعي برگزاري چنان همايش مهمي در كره حاصل تلاش هاي او بود. سخنراني پاياني و جمع بندي را هم او كرد. در پايان يك اسلايد نشان داد كه در آن يك جمله با خطاطي زيباي كره اي نشان داده شده بود. او توضيح داد كه اين را پدرش نوشته. پدر در اين نوشته براي جامعه فيزيك انرژي هاي بالا آرزوي موفقيت و كشف هاي پربار كرده بود.
بدون آن كه تعمدي در كار باشد مي بينم در تمام مثال هاي بالا از روابط خانواده ي فيزيكپيشگان خانم سخن گفته ام. لابد علت آن بوده كه من به زندگي خانم ها بيشتر دقت كرده ام و بيشتر هم به ذهنم نشسته.
در جوامعي كه فرهنگ فيزيكپيشه پروري دارند خانواده ها از فرزندان ذكورشان نيز همين قدر -يابيشتر- حمايت روحي و عاطفي مي كنند تا در كار پژوهش موفق باشند. البته كوله پشتي صورتي رنگ نمي خرند اما به نوعي نشان مي دهند كه به كاري وهدفي كه در پيش گرفته اند ارزش قايلند.
براي خانواده ها ي جوامع فيزيكپيشه پرور مشخص است كه وقتي فرزندشان پاي در اين راه مي گذارديك استيل زندگي در پيش مي گيرد كه با استيل زندگي يك مهندس يا پزشك متفاوت است.مي دانند كه فرزندانشان دوران سختي در موقع تحصيل و آن گاه در دوران دشوارتر زندگي پست-داكي خواهد داشت. مي دانند كه عدم روشن بودن وضعيت آينده ي شغلي فشار روحي زيادي بر فرزندشان خواهد آورد پس ديگر لازم نيست كه آنها هم فشار روحي مضاعفي وارد كنند! مي فهمند كه از هر لحاظ فرزندانشان استيل زندگي متناسب با كارش خواهد داشت :پس انداز ،تنظيم خانواده، دكوراسيون منزل، تفريح و مسافرت، معاشرت، انتخاب محل سكونت، برنامه ها ي تلويزيوني مورد علاقه، مطالعه و.... در جوامع فيزيكپيشه پرور خانواده ها باعلم به اين تفاوت هاي ظريف فرزندشان را- همان گونه هست و دوست دارد باشد و از نظر شغلي لازم است كه باشد -قبول مي كنند. اصراري نمي كنند كه استيل زندگي خود يا يك برادر زاده ي مهندس يا پزشك را به او تحميل كنند.
اين حمايت روحي خيلي ارزش دارد به خصوص در كاري كه قسمت عمده ي آن بر پايه ي فكر بنا نهاده شده! در كشوري كه جامعه ي فيزيك به آن معني نداشته نمي توان از خانواده ها انتظار داشت كه چون خانواده هاي جوامع فيزيكپيشه پرور عمل كنند.
من از همان موقع كه وارد آي-پي-ام شدم اصرار داشتم كه هر سال روزي تعيين شود تا از خانواده ها دعوت شوند تابيايند و فرزندشان-يا همسر و والدينشان را در محل كار ببينند. اگر خانواده ها ي ايرانی به عينه ببينند كه دستاورد علمي فرزندانشان برايش در محل كار اعتباري مي آورد از او حمايت روحي مي كنند! علت اصلي حمايت روحي خانواده هاي جوامع فيزيكپيشه پرور نيز همين است! از اين پيشنهاد من استقبال لازم نشد.
اخيرا زمزمه هایی بود که نگذارند خانواده ها به هنگام جلسه ي دفاع فرزندانشان حضور داشته باشند. طبعا حضور خانواده ها در اين جلسات يك مقدار از رسمي بودن جلسه مي كاهد و معذوريت ها و مسايلي ايجاد مي كند. اما کسانی که این زمزمه ها را سر می دهند توجه نمي كنند كه حضور خانواده ها چه قدر در دراز مدت به نفع جامعه ي فيزيك است. همين برخوردهاست كه موقعيت جامعه ي فيزيك و هويت مستقل شغلي يك فيزيكپيشه را در ذهنيت جمعي جامعه گسترده تر تثبيت مي نمايد.
(مي دونيد كه! در ايران يك مفهوم نيمچه مقدس ودست نيافتني از پيشبرد علم در ذهن هاست. بنا به تصور عمومي يا خارجي ها علم را پيش مي برند يا دانشمندان هزار سال پيش مانند ابوريحان و ابن سينا كه تقريبا جزو از ما بهتران بودند و نظير آنها ديگه قرار نيست پيدا بشه! براي بيشتر خانواده ها خيلي سخته كه قبول كنند يكي از اعضاي خودشان -كه آدم خيلي معمولي ايه- داره يك كاري مي كنند كه مي تونه يك قدم خيلي كوچك در راه پيشبرد علم باشه. براي همين هم كار را زياد جدي نمي گيرند. هر چه قدر هم شما توضيح بديد نه تنها قبول نمي كنند بلكه گمان مي كنند كه خيلي زيادي خودتان را جدي گرفته ايد.حتي سعي مي كنند با رخ كشيدن نقاط ضعف شما و اغراق در آنها نشان بدهند كه شما كمتر از آن هستيد كه بخواهيد از اين ادعا ها بكنيد. بله! همين نزديكان و عزيزان خود آدم -با همه ي علاقه اي كه به آدم دارند- اين كار را مي كنند! براي آدم "دست مي گيرند" و گاهي چنان اصرار مي كنند كه جداً آزار دهنده مي شه! اما اگر در مغازه ي سلماني يا مهماني هاي خانوادگي بشنوند كه يك خانواده براي جلسه ي دفاع فرزندشان رفتند به دانشگاه و دانشجو خيلي خوش درخشيده و استادش خيلي تعريف كرده و ... بعدش هم شير كاكائو خورده اند يواش يواش به اين فكر مي افتند كه شايد كار فرزند خودشان هم بايد جدي گرفته بشه.
آدم از اين زاويه كه نگاه مي كنه به نظرش بامزه مي آد. مگه نه؟!)
۶۰ نظر:
خانم دکتر خیلی قشنگ مسایل رو تشریح میکنید....واقعا من لذت میبرم از خوندن مطالبتون.دعا کنین امتحانامو خوب بدم....میخوام کل آرشیو وبلاگتون رو بخونم
جالب بود خانم دکتر اما کو گوش شنوا ؟
سلام خانم دکتر...الان داشتم پست خاطراتی از دو سال اول دانشگاه رو میخوندم به همراه کامنتاش....خیلی جالب با قضیه حمید برخورد کرده بودین و به نکات خوبی هم اشاره کرده بودین...یکیش اینکه وقتی ادم افسرده میشه باید سعی کنه از نظر درسی عقب نیفته.من به شخصه یه دوره ی طولانی افسردگی رو پشت سر گذاشتم و الان هم کم مونده که اخراج بشم از دانشگاه.به نظر خودم دیگه نمیشه چیزی رو جبران کرد.همه چی تموم شده و همه ی آرزوهای منم به زباله دان تاریخ پیوستن.فقط یه سوال دارم که اگر وقت دارین دوست دارم نظرتون رو در موردش بدونم...اونم اینکه در شرایط من میشه چیزی رو جبران کرد؟؟؟؟
امیدوارم کامنتم نپریده باشه....چون صفجه قاطی کرد یه لحظه
اسما جان
اين چه حرفيه؟! البته كه مي شه جبران كرد. همچين مي گي "مي شه چيزي را جبران كرد؟" كه من ياد يك فيلم افتادم كه در مورد زندكي افسر نازي در سال هاي پاييني عمر و عذاب وجدان بود. فيلم مي خواست بگه كه اون هم راهي براي جبران گذشته داره.
در مورد شما كه اتفاقي نيافتاده. اگر اشتباه نكنم زير 25 سال سن داري. اين يعني قسمت اعظم زندگي تون پيش روست. تازه كاري نكردي كه قابل جبران نباشه. يكي دو سالي كم درس خوندي. در سال هاي آينده بيشتر درس مي خوني جبران مي شه. از همين الان شروع كن.
بله پيشرفت علم مثل انتگرال ديگه!
هر پيشرفت يك dx هست كه با كنار هم قرار دادن اون ها يك تابع زيبا به نام پيشرفت ادراك علمي از طبيعت حاصل ميشه!
سلام خانم دكتر.اميدوارم حال شما خوب باشه.من هم مثل شما مدرسه ي فرزانگان درس خوندم البته تهران ولي كاملا برعكس شما آدم ناموفقي هستم.من به شيمي علاقه داشتم و تصميم گرفتم در المپياد شيمي شركت كنم و به دليل بي تدبيري هايي كه در دوران راهنمايي و دبيرستان به خرج دادم نه تنهامرحله ي دوم قبول نشدم بلكه سال پيش دانشگاهي هم خوب درس نخوندم وسال گذشتته كنكور قبول نشدم و امسال هم در بهترين حالت ممكن فيزيك دانشگاه تهران قبول ميشم الان كه آخر راه هستم پشيمونم و نصفه روز رو گريه ميكنم به خاطر فرصت هايي كه در زندگيم از دست دادم.وقتي نوشته ي شما رو مي خوندم در مورد اينكه شما دوست داشتيد مدرسه به شما افتخار كنه و نه شما به مدرسه شديدا حسرت خوردم چون من طوري هستم كه مدرسه به دليل وجود من احساس خجالت هم ممكنه بكنه.من به فيزيك و رشته هاي محض علاقه دارم و واقعا تصميم دارم جبران كنم و مثل شما انسان مفيد و موثري باشم.انشاالله خدا كمكم بكند و من فيزيك دانشگاه تهران قبول بشوم به فيزيك شريف كه اميدي ندارم.ميدونيد مي خواستم از شما بپرسم اگر دانشگاه هاي ديگر تهران كه معتبر نيستند مثل دانشگاه رجايي و دانشگاه تربيت معلم كرج فيزيك قبول بشوم آيا ميتوان در چنين دانشگاه هايي يك فيزيك پيشه شد,ولي به اينجاي نوشته هايم كه رسيدم فهميدم پرسيدن اين سوال معني اش اين است كه من مرد تلاش و كوشش نيستم,ومنتظرم تا راه پيشرفت به خوديه خود برايم گشوده شود.نميدانم اگر اين سوال را ميپرسيدم جواب شما چه بود ولي حتي اگر جواب شما اين باشد كه در آن دانشگاه ها نميتوان يك فيزيك پيشه شد منراه آن را پيدا خواهم كرد.از اين كه تمام اين نوشته ي طولاني را خوانديد از شما ممنونم و خواهش ميكنم كمي مرا در اين زمينه ها راهنمايي كنيد.
سلام خانم دکتر.من 22 سالمه و بیشتر از یکی دو سال درس نخوندم.من الان اصولا باید ترم 8 میشدم و لیسانسمو تموم می کردم اما من ترم 6 هستم و فقط یه قدم تا اخراج شدن فاصله دارم....به نظرم خیلی فجیعه ابن موضوع.خیلیا هم میگن که اصل چیزی که ادم یاد میگیره تو دوره لیسانسه...حالا فکر کنین یکی مثل من کلا از مرحله پرت باشه.خیلی نمیخوام طولش بدم.من گندای دیگه ای هم تو زندگیم زدم...خیلی زیاد....
نمیخوام با این اراجبفم وقت شما رو بگیرم....
ولی باید یه اعترافی بکنم.اینجا رو که میخونم دپرس میشم.من همیشه در ارزوهام دوست داشتم مثل شما بشم..اما الان صفرم...هیچم.
به هر حال به شخصیتتون علاقه مند شدم....ادم جالبی هستین
سلام خانم دكتر.اميدوارم حال شما خوب باشه.من هم مثل شما مدرسه ي فرزانگان درس خوندم البته تهران ولي كاملا برعكس شما آدم ناموفقي هستم.من به شيمي علاقه داشتم و تصميم گرفتم در المپياد شيمي شركت كنم و به دليل بي تدبيري هايي كه در دوران راهنمايي و دبيرستان به خرج دادم نه تنهامرحله ي دوم قبول نشدم بلكه سال پيش دانشگاهي هم خوب درس نخوندم وسال گذشتته كنكور قبول نشدم و امسال هم در بهترين حالت ممكن فيزيك دانشگاه تهران قبول ميشم الان كه آخر راه هستم پشيمونم و نصفه روز رو گريه ميكنم به خاطر فرصت هايي كه در زندگيم از دست دادم.وقتي نوشته ي شما رو مي خوندم در مورد اينكه شما دوست داشتيد مدرسه به شما افتخار كنه و نه شما به مدرسه شديدا حسرت خوردم چون من طوري هستم كه مدرسه به دليل وجود من احساس خجالت هم ممكنه بكنه.من به فيزيك و رشته هاي محض علاقه دارم و واقعا تصميم دارم جبران كنم و مثل شما انسان مفيد و موثري باشم.انشاالله خدا كمكم بكند و من فيزيك دانشگاه تهران قبول بشوم به فيزيك شريف كه اميدي ندارم.ميدونيد مي خواستم از شما بپرسم اگر دانشگاه هاي ديگر تهران كه معتبر نيستند مثل دانشگاه رجايي و دانشگاه تربيت معلم كرج فيزيك قبول بشوم آيا ميتوان در چنين دانشگاه هايي يك فيزيك پيشه شد,ولي به اينجاي نوشته هايم كه رسيدم فهميدم پرسيدن اين سوال معني اش اين است كه من مرد تلاش و كوشش نيستم,ومنتظرم تا راه پيشرفت به خوديه خود برايم گشوده شود.نميدانم اگر اين سوال را ميپرسيدم جواب شما چه بود ولي حتي اگر جواب شما اين باشد كه در آن دانشگاه ها نميتوان يك فيزيك پيشه شد منراه آن را پيدا خواهم كرد.از اين كه تمام اين نوشته ي طولاني را خوانديد از شما ممنونم و خواهش ميكنم كمي مرا در اين زمينه ها راهنمايي كنيد.
اسما جان
اگر نوشته هاي من شما را ناراحت مي كند آنها را نخوان. اما باور كن دير نيست. من فكر مي كنم 25 سالته. اما انگار جوان تر هم هستي چه بهتر!
"دكتر آرمان اسماعيلي" دانشجوي سابقم كه از او ياد كردم دانشجوي دانشگاه آزاد بود.
دانشجوي ديگرم خانم ساعره نجاري كه پيش تر درباره اش نوشته بودم دانشجوي دانشگاه آزاد كرج بود. دانشجوي فعلي ام هم دانشجوي الزهرا ست . به جرات مي گويم چيزي از دانشجويان شريف كم ندارند.
چرا يك دانش آموز فرزانگان از عبارت "مرد عمل " در مورد خود استفاده بايد كند؟!
به شدت امیدوارم کامنتام اومده باشه
اسما جان كامنت هايي را كه دريافت كردم منتشر كردم.فقط به دروستان فكر كنيد تا ان شا الله در امتحانات موفق شويد
ای بابا.این بلاگر با من مشکل داره...نمیاد کامنتام.
نوشته های شما منو ناراحت نمی کنه.من از دست خودم ناراحت و شاکیم...خیلی زیاد.من فرصت های خیلی زیادی رو تو زندگیم از دست دادم.نمیخوام این بحث رو کش بدم اما وافعا نمیدونم چجوری میشه از نو شروع کرد.من تو همه چی به ته خط رسیدم.یعنی همه چیو خراب کردم...
راستی خانم دکتر یه پیام خصوصی گذاشته بودم چند روز پیش...دیدن اونو؟
بله ديدمش.
از اينجا شروع كنيد كه "هي تكرار نكنيد همه چيز را خراب كردم به آخر خط رسيدم." به جاي آن برويد سراغ كتاب هاي درسي تان.
سلام!
خانم دکتر منجوق عزیز، شما واقعا خوب می نویسید خوش به حالتون! منم با اسما موافقم که شما مسایل رو خیلی زیبا تشریح می کنید.
فکر می کنم شما هم تجربیات خانوادگی مشابهی در زمینه فیزیکدان شدنتون داشتین، حتما خانواده شما هم خیلی خوب از این تصمیم شما برای فیزیکپیشه شدن حمایت کردن. کاش در مورد این تجربیات شخصیتون هم اینجا مینوشتین.
ببخشيد اگر بد منظور خودم رو رسوندم منظورم انسان اهل تلاش و كوشش بود.شرمنده!و خواهش ميكنم من رو راهنمايي كنيد.
نظر لطف شماست كه نوشته هاي مرا مي پسنديد. خانواده من مرا حمايت كرده اند اما قبول و هضم برخي از نگرش هاي يك نفر با عقايد من خيلي براي آنها دشوار بوده. خانواده ي من تحصيلات عالي دارند. پدرم دكتري عمران دارد واستاد بازنشسته ي دانشگاه تبريز است. مادرم در همان رشته فوق ليسانس دارد. هر دو بسيار سفر كرده اند و مدتي در خارج زندگي كرده اند. مادرم به تنهايي هر سال يكي دوبار سفر خارج مي رود.
مطالعات وسيع داشته اند. به نسبت همنسلي هاي خود عقايد شان بسيار ليبرال است. اما
گاهي فكر مي كنم اگر آنها كمتر تحصيلكرده بودند برايشان آسان تر بود كه مرا همين گونه كه هستم قبول كنندنه آن گونه كه آنان گمان مي كنند بايد باشم. البته واقعيت آن است: اگر آنها جز آن مي بودند كه هستند آن قدر به من پر وبال نمي دادند كه آن شوم كه اكنون هستم!
از ابوی یاد کردید تا اینجا که می دونم ایشون تو زمینه بتن هم زیاد کار کردن.یادمه اسمشون جر اساتید تدوین کننده آبا هم بود.ازشون بخواید از بتن و تکنولوژی ساختش و تاثیرات ومسایل اقتصادی و زیست محیطیش بنویسند.
به نظر من که خودم هم فیزیک خوندم البته دکتر نیستم ولی دکترها رو دوست دارم:) این درست نیست که بگیم کسی که فیزیک رو در حد تخصصی می خونه با کسی که رشته های دیگه رو به صورت تخصصی می خونه فرق داره. هر رشته ای وقتی به صورت حرفه ای دنبال باشه بک سری توانایی ها رو به شخص می ده و خوب نیازهایی رو هم ایجاد می کنه. و یاد گرفتن مهارت های زندگی متاسفانه اصلن ریطی به دکتر بودن و یا فیزیک خوندن و یامثلا کتابداری خوندن نداره.
ببخشيد اگر بد منظور خودم رو رسوندم منظورم انسان اهل تلاش و كوشش بود.شرمنده!و خواهش ميكنم من رو راهنمايي كنيد.ن نويسنده يادداشت هايي هستم كه اسمش ناشناس بود.الان اين تصور برايم ايجاد شد كه چون از عبارت مرد عمل استفاده كردم سو تفاهمي براي شما ايجاد شدهاگر اين طور است من را ببخشيد و نامم هم هانيه است. ممنون ميشوم اگر من را راهنمايي كنيد.
چشم خانم دکتر.سعی میکنم این عادت بدم رو ترک کنم و از جملات منفی استفاده نکنم.فقط میمونه کلی سوال در مورد مقوله ادامه تحصیل.نمیدونم میشه با شما خارج از محیط این وبلاگ هم ارتباط داشت یا نه؟؟؟؟من واقعا نیاز به راهنمایی دارم در این زمینه
هانیه جان
نمی دانم چرا عذر می خواهید اصلا نیازی به عذر خواهی نیست. شما اصطلاح رایج را به کار بردید و من یادآوری کردم که بهتر است خود ما زنها این ادبیات مردسالارانه تکرار نکنیم چون برای ا عتماد به نفسمان خوب نیست.
ناشناس عزیز
سبک زندگی یک فیزیک پیشه که بناست برای شغل دلخواهش هر دو سال یک بار از این قاره به آن مهاجرت کند با یک کتابدار که شغلش نیازهای دیگری دارد نمی تواند یکسان باشد. یک کتابدار ساعت کاری مشخصی دارد و پس از آن وقتش مال خودش است. اما شغل یک فیزیکپیشه حتی به هنگام خواب هم او را رها نمی کند.
اسما جان
البته که می توانید مرا ببینید بعد از امتحانات بیایید دفتر کارم با هم صحبت کنیم.
وقتی به صورت حرفه ای باشه همه باید خودشون رو به روز کنن و اطلاعات دست اول داشته باشند و در سمینارهای مربوط به رشتشون شرکت کنندو.......فرقی نداره چی بخونن مهم اینه که با چه دیدی به کار و رشتشون نگاه کنند.به نظر من این یک نقطه ظعف فیزیکدانهاست اگه نمی تونن بین کار و زندگی غیر حرفه ایشون تعادل ایجاد کنند.
دفتر کارتون تهرانه دیگه نه؟؟؟پس باید یه سر بیام تهران...
نه! ضعف جامعه ماست که ظرفیت فیزیکپیشه پروری ندارد واصرار بیهوده دارد که فیزیکپیشگان را همرنگ بقیه کند. فیزیکپیشگان آمریکا و ایتالیا نیز چنین اما خانواده هایشان و جامعه آنان را درک می کنند و همان گونه که هستند قبول دارند.
اگر جامعه ی ما از این جهت ضعیف نبود وضعیت علم در هزار سال پیش درجا نمی زد! به جای دعوا کردن برسر قومیت ابن سینا صدها ابن سینا در هر شهر و روستایی در این هزار سال رشد کرده بودند/
"به نظر من این یک نقطه ظعف فیزیکدانهاست اگه نمی تونن بین کار و زندگی غیر حرفه ایشون تعادل ایجاد کنند."
فیزیکپیشه ها به زعم خودشان تعادل را ایجاد می کنند به گونه ای که نیازهایشان ارضا می شود. این ضعف دور و بری هاست که درک نمی کنند که وضعیت تعادل بسته به حرفه و روحیه می تواند فرق داشته باشد. برای یک فیزیکپیشه درست و حسابی تعادل تا حد خواب هم پیش می رود.
بله دفتر کارم در تهران است.
بله درست میگویید.نمی دانم باز کدام رشته ها در کشور وضعیت رشته ما را دارند (شاید اکثر علوم های پایه).اما توجه به این نکته جز بخرج دادن کمی حوصله هزینه دیگه ای نخواهد داشت.یکی از علت هایی که به اصرار خیلی از خانوادهای ایرانی می خواهند فرزندشان پزشک یا مهندس شود می تواند به همین علت باشد که آنها بالاخره محل کار یک پزشک را می بینند.می بینند که یک مهندس چگونه به ساختمان یا اجزای دیگر زندگی انها نظارت می کنند.مهمتر که می بینند جامعه چه احترامی برای آنها قائل است.وگرنه بین در آمدها مگر چقدر فاصله است.همین چند پست قبل یکی از دوستان در آمدهای حاصل چند رشته رو باهم ارزیابی صحیحی کردند .نمی شود کتمان کرد که تمام انگیزه اکثر خانوادها این است که فرزندشان کسی بشود و همین دیدن تشویق ها یا محیط کاریک فیزیکی شاید تاثیر سریع در پیشبرد علم نداشته باشد اما از آنطرف از دغدغه های غیر علمی کسی که با فیزیک سر و کار دارد کمی کاسته می شود.حمایت سرمایه عظیمیست.خیلی جالب بود که دو نفر از دانشجوهایتان فارغ التحصیل دانشگاه آزاد بودند.
پس انشاالله من هفته ی بعد خدمت میرسم خانم دکتر.روز دوشنبه امتحانام تموم میشه.من سعی میکنم سه شنبه تهران باشم.
بله ستاره جان! شما به کنه مطلب بهتر از من اشاره کردید.
فکر می کنم اینجا باید توضیحی بدهم والا عده ای با سر دادن "واحقوق و احترام کتابدارانا" به من خواهند تاخت. از کهی کوهی خواهند ساخت تا اصل مطلب که نیاز ها و انتظارات ویژه ی فیزیکپیشگان است در محاق قرار گیرد.
خوشبختانه من هر کجا رفته ام با کتابدارانش رابطه ی صمیمی داشته ام. چه در دانشگاه شریف چه در همین آی-پی-ام (قبل از آن که کتابخانه ی فیزیکش تحت یک قرداد ترکمانچای جناب رئیس از دست برود)] چه در آی-سی-تی-پی و چه در اسلک که کتابدارانش از در حرفه ی خود نوآوری های بسیار کرده اند. می دانید اسپایرس متعلق به اسلک است.
برای همه ی این دوستان احترام بسیاری قایلم و معتقدم کارشان بسیار با ارزش است.
با تمام جدیتی که در کارشان داشتند و با همه آتوریته ای که برای خود در محدوده ی کاری خود فرض می دانستند و با این وجود که ما همگی قویا به آن آتوریته آنها احترام می گذاشتیم هیچ کدام از این عزیزان منکر آن نمی شدند که زندگی یک فیزیکپیشه ویژگی های خاص خود را دارد. آنان که خود از نزدیک فیزیکپیشگان را مشاهده می کردند بهتر از هرکسی به این امر واقف بودند.
این خصوصیت جامعه ماست که سال به سال یاد زحمت های کتابدار و کشاورز و کارگر ودندانپزشک و وکیل و... نمی افتدتا وقتی یک فیزیکپیشه از نیازها و انتظارات خاص خود می گوید. آن گاه به یاد آنها می افتد و به رخ ما می کشد که چطور آنها این نیازها را ندارند اما تو دم از نیاز می زنی.
خوشمزه تر آن که این نیاز شاید از احترام به یک خلوت نیم ساعته فراتر نرود. شاید این نیاز و ویژگی از معاف شدن از تماشای سریال های عامه پسند کانال های ایران و ترکیه یافارسی وان فراتر نرود. جامعه ایران برای سرکوب این نیازی "که آزار کسش در پی نیست" دست به دامان جامعه کتابداران می شود به یاد حقوق نگرفته ی
کارگران می افتد به یاد چشمان دختران قالیباف می اقتد.
(راستی حالا که صحبت به اینجا کشید کسی نمی خواهد کفالت ائلناز را برعهده بگیرد. اگر تاختن به من-به عنوان یک فیزیکپیشه منجر به قبول کفالت او شود من راضی هستم. هر چند بعید می دانم به وقوع بپیوندد.)
در جامعه ی ما خانواده های متحصصان زنان و زایمان تقریبا با این مسئله کنار آمده اند که نصف شب ها او را از خواب بیدار کنند و احضار نمایند. اگر هر بار غرولند را هم علاوه بر بیداری وسختی کار می خواست تحمل کند که واویلا می شد!
برای خانواده های دامپزشک ها قبول این امر سخت تر بود اما به تدریج قبول کردند چون دیدند که دامپزشکی که این زحمت را به جان نمی خرد عقب می افتد. دیدند هر چه کمتر غرولند کنند عزیزشان در کار موفق تر خواهد و موفقیت او یعنی موفقیت خانواده!
خانواده ی یک فیزیکپیشه نیز باید به این درک برسد که فیزیکپیشه ای برخی شب ها ناگهان از خواب می خیزد و به قول دهخدا پلیته بر می کند و ایده ی خود را بررسی می کند د ر دراز مدت موفق تر می شود و موفق او یعنی موفقیت خانواده! باید کم کم دریابد که به جای غرولند او را همان گونه که هست قبول کنند.
لابد می گویید "باید"ی در کار نیست. بسیار خوب! بایدی در کار نیست اما اگر چنین نکنند هم رابطه ی خود را خراب می کنند هم روحیه عزیزشان را و هم آینده شغلی او را. "بایدی" در کار نیست اما انتخاب بین یک رابطه ی پرکدورت و روحیه خراب عزیز با داشتن عزیزی موغف در حرفه ی خویش به اندکی درک وابسته است و کمی انعطاف پذیری.
اگر نسل ما بتواند هویت مستقل فیزیکپیشگی را در جامعه جا بیاندازد حانواده های نسل بعد فیزیکپیشگان ایرانی راه دوم را انتحاب خواهند کرد . اما در بین خانواده های نسل ما راه اول "طبیعی تر" (!!) به نظر می رسد!
ببینم شما همیشه همه چی رو با هم قاطی می کنید؟ اون فقط یک مثال بود از دو تا رشته ی متفاوت .مثلا می شد به جای کتابداری بگم گیاهشناسی یا هر رشته دیگه ای. نه دفاع از کسی بود نه طرفداری از کسی منم نماینده جامعه نیستم که بر فرض محال بشه این خصوصیت رو به همه جامعه که شما هم عضو کوچکی از آن هستید تعمیم داد. حالا به حرفم بیشتر ایمان آوردم که مهارت های زندگی با دکتر شدن به دست نمی آد. فیزیک پیشه ی خوب لزوما انسان با بینشی نیست.می تونه آدم تک بعدی باشه که فقط خوب درس خونده و مسئله خوب حل می کنه. زندگی فراتر از این حرفهاست عزیز من.
من خودم به شخصه یکی از دلایل برای ادامه تحصیلم اینه که اینجوری شاید بهتر بتونم فرزندانم را در آینده درک کنم و سختی هایی که سر راهم وجود داشت تا حد امکان از سر راه آنها بردارم هر چند از من هم حمایت هایی شد ولی اگر این حمایت ها با درایت بیشتر و چند سال زودتر شروع میشد شاید من الان جایی نبودم که هستم هنوز هم این حمایت ها کافی نیستن به گونه ای که اکثر اطرافیان من تصور می کنن که نهایت فیزیک چیزی جز معلمی در مدارس نیست هرچند آن هم شرافت خود را داردو از این به خوبی آگاه نیستن که یک فیزیکپیشه می تواند یک محقق خوب هم باشد متاسفانه این سخنان از کسانی شنیده میشود که به اصطلاح تحصیلات عالیه دارند0از طرفی من خودم معتقدم که همسر شما در موفقیت های شما تاثیر زیادی داشتندزیرا هر دو یکدیگر را درک می کنید شاید اگر ایشان هم یک فیزیکپیشه نبودن و به حرفه ای دیگر مشغول بودن شما کمتر فرصت تحصیل داشتید ویا تحصیلاتتان را در حد یک دکترای معمولی ادامه می دادیددر غیر این صورت همواره سرزنش و متهم به این می شدید که به زندگی اهمیت نمیدهید من این را به عینه در زندگی دوستانم که قصد ادامه تحصیل دارند را میبینم من معتقدم که مهمتر از پدر ومادر شریک زندگی انسان این حمایت ها را ایجاد می کند البته این تنها نظظر شخصی بنده است .
سلام خانم دکتر:
من از همکلاسی های اسما و وردا هستم. من هم مدتی است که نوشته های شما رو دنبال میکنم...به شدت قلم روانی دارید و من به شخصه معتقدم که ذهن فیزیکدان آنقدر پخته میشود که میتواند روان بنوسید.
اینکه اینجا نوشتم، اول به خاطر این بود که بگم گاهی یا خواندن وبلاگ شما به شدت به شما غبطه میخورم. ولی علت اصلی کامنتم اینجا اسما بود. اسما اینجا از خوبی های خودش اصلا نگفت. من آمدم تا به جای او بگویم که توانایی هایش بسیار است تا دست کم دیگر خوانندگان به این مهم آگاه باشند. من نوعی زیر باد کولر درس خواندم و مدام نازم را کشیدند تا کنکور قبول شدم. این در حالی است که اسما با نصف کمتر امکانات من توانست دانشگاه تهران قبول شود. این روحیه کسل و دپرس بچه های ما خصوصا ورودی 85 علت دارد که من به شخصه صلاح نمیدانم اینجا بازگو کنم، در همین حد بگویم که دانشجویانی با اخلاق غیر فیزیکی هستند که اجازه رشد را به هیچ کس تو دانشگاه ندادند. نه اینکه خودشان بخواهند، به شدت معتقدم که نا آگاهانه این کار را کردند. اما همین نا آگاهی در دیگران باعث شد متوجه نشود که چیزی از آنها کم ندارند. شاید یک جور جوانی بتوانم اسمش را بگذارم. من اگر بتوانم این مسئله را حضوری یا کتبا با شما در میان میگذارم، این مسئله کوچک نیست ولی طی 4 سال گذشته از دید همه کوچک گرفته شد. شاید هم من اشتباه میکنم و زیادی نسبت به این موضوع حساس شده ام. خلاصه این را خواستم بگویم که اسما و امثال اسما کند ذهن یا ناتوان نیستند بلکه از بسیار از بچه های موفق دانشکده موفق ترند. کلی مطالب دیگر هم در ذهنم هست که گفتنش اینجا لطفی ندارد.
برای شما آرزوی شادی میکنم. از اینکه به حرفهای دانشجویانی مثل ما توجه میکنید و سوالهایمان را بی پاسخ رها نمیکنید ممنونیم.
بدرود
راستشو بخواین بنده اعتراض دارم. اول عرض کنم که بنده مشتری بلاگتون هستم. احتمالا کامنتهای بنده رو یادتون میاد. دوما این که بنده برای خودتون و وبلاگتون و کارهایی که میکنید (هم علمی و هم غیرعلمی- مثل تشویق به امور خیر) احترام فراوانی قائلم. اینها رو گفتم که حرفایی رو که میخوام بزنم احیانا به دل نگیرید.
راستشو بخواین بنده به دوتا چیز اعتراض دارم اول این طرز فکر شما نسبت به مهندسها و دوم جدا کردن فیزیکپیشهها از بقیه مشاغل.
برای این که موضع بنده روشن بشه و معلوم بشه که تجربیاتی که این حرفارو بر اساسشون مینویسم چی هست یه کمی از خودم بگم. بنده در یه رشته مهندسی درس خوندم هم در ایران و خارج از ایران و الان هم عضو هیات علمی یه دانشگاه معتبر اروپایی هستم.
این تصویری که شما از مهندسها در ذهنتون دارید برای همه مهندسها صادق نیست. من هم کم و بیش مثل شما کار علمی میکنم. تحقیق میکنم مقاله مینویسم تدریس میکنم. مثل شما از سریالهای عامهپسند خوشم نمیاد. در اوقات فراغتم (که خیلی کم پیش میاد داشته باشم) فلسفه علم و فیزیک مطالعه میکنم. فیلمهای خوب نگاه میکنم. فکر نکنید که فقط فیزیکدانها هستند که مسائلی که روش کار میکنند تمام مدت ذهنشونو مشغول میکنه. من هم همین طور هستم. شاید بگویید که شغل من باعث شده که از دنیای مهندسی دور بشم اما به عنوان مثال براتون بگم که رییس شرکتی که من در زمان دانشجویی در ایران توش کار میکردم دقیقا همچین روحیهای داشت. نصفه شب از خواب بیدار میشد. با قلم و کاغذ طرح دستگاههایی رو که داشتیم طراحی میکردیم و میساختیم رو میکشید و صبح زود در دفتر فنی با ما مهندسای جوون سرش بحث میکرد. این تصویری که شما از مهندسها ظاهرا در ذهنتون دارید منو یاد یک گروه خاص (و شاید کوچکی) از مهندسها میندازه و نه همه اونها. دوستای من هم اکثرا مهندس هستند ولی خیلیهاشون توی این تصویری که شما از مهندسها در وبلاگتون ترسیم میکنید نمیگنجند. امروز اتفاقا داشتم این داستان پدر نرگس رو در وبلاگتون میخوندم. این شخصیت مهندس هم خیلی جالب بود. گرچه من هم به این جور مهندسها برخورد کردم ولی همه مهندسها این طور نیستند. بازهم توی همون داستان یه چیزی در مورد این نوشته بودید که چطور یک دانشجوی فیزیک میتونه با استفاده از اطلاعات فیزیکیش تشخیص بده که یه آلیاژ چه ترکیباتی داره:
<"مهندس" مي پرسه حالا راهي هست كه ببينيم اين نمونه اي كه داده همان فلز است كه ادعا مي كنه يا نه. تقي مي گه " اجازه بديد يه مقدار فكر كنم." سر راه منزل تقي به ياد سميناري مي افته كه يك روز دكتر لام در دانشكده شان داده . يادش مي ياد كه دكتر لام گفته بود با استفاده از تكنيك
ION BEAM ANALYSIS
مي توان چنين كاري را انجام داد.<
این چیزی که نوشتید خیلی بامزه است. برای تشخیص دادن ترکیب یک آلیاژ هزار روش وجود داره که هر دانشجوی مهندسی (رشته مرتبط البته) میتونه بهتون بگه. مراکزی هم در ایران هستند که این آزمایشها رو به ازای قیمت بسیار مناسبی به صورت روتین برای صنایع انجام میدند و لتفاقا خیلی هم سریع این کار رو میکنند. هیچ مهندس کارآمدی هم نیاز نداره که یه دانشجوی سال سه فیزیک بهش بگه که ترکیب آلیاژ رو چطور تعیین کنه. احتیاجی هم به سمینار دکتر لام نیست چون که توی کتابهای درسی مهندسی روشهای دردسترستر و ارزونتری رو آموزش میدند.
ببخشید طولانی شد ولی خلاصه کلامم اینه که استریوتایپینگ نکنید و هرکسی رو بر اساس شناختی که از خودش به دست میارید قضاوت کنید. یک چیز دیگه هم این که فکر نکنید فیزیکپیشه ها خیلی آدمهای خاصی هستند یا شرایط شغلی منحصر به فردی دارند. همه کسایی که کار تحقیقاتی دانشگاهی میکنند کم و بیش شرایط مشابهی دارند.
سلام هدا جان
ممنون از نظري كه داديد. خودم حدس زده بودم كه وردا بايد توانايي هاي بسيار داشته باشد كه از روي شكسته نفسي به آنها توجهي نمي كند.
اما شكسته نفسي به اين شكل چيز خوبي نيست! تكرار اين گونه عبارات منفي در مورد خود آدم بدجوري اعتماد به نفس آدم را از بين مي برد.
متاسفانه اين عادت (دست كم گرفتن توانايي هاي خويشتن) چيزيه كه بين دخترها خيلي رايجه. حالا خدا را شكر كمتر شده. زمان ما كه بيدادمي كرد.
امير عزيز
شخصيت منفي مهندس در داستان "بابايي نرگس كوچولو" را از روي يكي از استادان پيشكسوت كه دكتري فيزيك دارد برداشته ام. حتي برخي از جملات او بازيافت جملات عبارات او بود.
و اما ماجراي آن آلياژ:
ماجرا واقعي بود. روزي يك آقاي مهندس -كه اتفاقا نفر 7 كنكور كارشناسي و نفر اول كارشناسي ارشد -و از قضا پسرعمه ي اين جانب بود تماس گرفت و پرسيد چگونه مي توان بدون تخريب نمونه تركيب آن را در يافت. دكتر لام نازنين هم همان دكتر لامعي خودمان بود.
امير عزيز
پدر من هم از سريال هاي عامه پسند خوشش نمي آيد و ....
اما جامعه با او هم زياد سازگار نيست. البته چون الان بالاي 75 سن دارد دست از آزار او برداشته. در واقع پدرم مرا همين گونه كه هستم مي پذيرد. اما بقيه چنين نيستند
شما هم اگر به ايران بر گرديد فشاري را كه من از آن صحبت مي كنم حس خواهيد نمود.
زهرا ي عزيز
شاهين همواره ياور من بوده و من همواره ياور او.
ظاهر چغر مردها را نبينيد. آنها بيش از آن كه زنها از شوهرشان تاثير مي گيرند از همسرانشان تاثير مي گيرند.
حمايت روحي يك زن از همسرش در كار بيشتر تاثيرگذار است تا حمايت مرد از زنش.
نمونه آن هم تفاوت بيوگي زنان و مردان هستند. وقتي خانمي همسر خود را از دست مي دهد يكي دو ماه سوگواري مي كند اما پس از آن زندگي را از سر مي گيرد و اتفاقا خيلي هم پرنشاط مي شود. اما وقتي مردها همسر خود را ازدست مي دهند پس از مدتي افسرده مي شوند يا اين كه دوباره ازدواج مي كنند. اين وابستگي بيشتر مردها را به زنها نشان مي دهد.
امير عزيز
فكر مي كنم بخشي از انتقاد شما رواست.
شايد به جايي آن كه بين فيزيكپيشه و مهندس تفكيك قايل مي شدم بهتر بود بين كسي كه يك كار فكري را انتخاب مي كند و به آن نه به عنوان راهي براي پول درآوردن بلكه به عنوان بخش بزرگي از زندگي مي نگرد با بقيه ي مردم كه به كار و حرفه ي خود با اين نگاه نمي نگرند تفكيك قايل شوم. اين شخص ممكن است يك فيزيكپيشه باشد يا يك مهندس باشد يا يك نويسنده باشد يا يك معلم باشد يا ...
اتفاقا دوره ي دوستان من هم همين جور آدم ها هستند. با دوست نويسنده يا آرشيتكتم من اشتراكات بيشتري دارم تا قسمت عمده ي همكاران در آي-پي-ام.
بلي! اين تفكيك صحيح تر است. نكته در اين جاست كه ارتباط گروه اول با گروه دوم خيلي راحت نيست.
نمونه ي آن هم در شوخي ها مشهود است. همكاران ما در آي-پي-ام جوك قوميتي يا جنسيتي مي گويند از همان جوك هايي كه در سربازخانه ها گفته مي شود. من و شاهين نمي پسنديم و فكر مي كنيم جوكي كه يك فيزيكپيشه مي گويد بايد فرق داشته باشد. آن جوك ها به دل ما نمي نشيند اما جوكي كه در آن يك مفهوم نسبيت يا كوانتمي مستتر است خوشايند ما ست.
كساني كه با مفاهيم كارش زندگي مي كند ادبيات و فرهنگ خود را پديد مي آورند. اين موضوع در كشورهاي اروپايي و آمريكا شناخته شده است اما در ايران نيست.
اكثريت درصدد تنبيه اين گروه بر ميآيند و اصرار دارند كه آنان را همرنگ جماعت كنند. تماشاي فلان سريال عامه پسند مي شود اوجب واجبات كه ترك آن مستوجب عقوبت دنيوي و طرد شدن است!
درضمن اسما جان
اگر آمدن به دفترم برايت سخت است مي تواني به من اي-ميل بزني يا تماس تلفني بگيري
در ضمن من با سريال نگاه كردن ديگران هيچ مشكلي ندارم تا جايي كه نخواهند استيل زندگي خود را بر من و امثال من تحميل كنند.
اين است كاري كه نزديكان آدم در ايران اغلب اصرار بر آن دارند. اين شكايت خيلي از دوستان است!
می بینم که به نحو عجیبی بچه های 85ای دانشگاه تهران تحت جاذب عجیب(strange attractor) وبلاگ خانم دکتر، گردایه تشکیل دادن!
به این میگن سامانه ای با feedback مثبت!
ظاهرا هدا منو با یکی دیگه اشتباه گرفته..من فیزیک دانشگاه تبریز میخونم نه تهران.
سخت نیست خانم دکتر...من همیشه بعد امتحانام میام تهران.دوست دارم حضوری ببینمتون.
سلام خانم دكتر
يه پيشنهاد دارم و اون اينكه يه روز در تابستان يك گردهمايي برگزار كنيد و از همه كساني كه توي سايت شما كامنت ميزارند و دوست دارند شما را ببينند و احتمالا يك سري سوال دارند كه ميخواهند از شما بپرسند دعوت كنيد كه يك جاي خوب مثل IPM دور هم جمع بشيم و كلي لذت ببريم و حضوري صحبت كنيم، با تشكر.
سلام
اسماجان:بله من شما را با یکی از دوستان خودم اشتباه گرفتم، متاسفم...خدایی چه تشابهی...نوع حرفهایتان و شرایطتان دقیقا یکی بود...در این مواقع است که میگویم جل الخالق...به هر حال هم برای شما و هم برای همه اسماها آرزوی موفقیت دارم. شما هم مطمئنن فقط خودتان را دست کم گرفته اید وگرنه بسیار توانمند هستید.
بدرود
سلام مجدد!
خانم دکتر اون اسما خانومی که اینجا کامنت میذاره با اون اسما که هدا جان بهش اشاره کرده فرق داره!
و فکر کنم منظور شما هم از وردا در جواب به نظر هدا اسما بوده!
ضمنا من هم با محسن موافقم! به نظرم پیشنهاد جالبیه، البته اگه امکانش برای شما وجود داشته باشه خیلی خوب میشه! من هم مثل بقیه خیلی دوست دارم یک بار حضوری شما رو ببینم و پای صحبتهاتون بشینم!
ممنون
هدا جان البته من اسم اسما رو از آذرین شنیده بودم.اگه اشتباه نکنم باید با آذرین هم کلاس باشید. به هر حال ممنونم.منم برای شما و اسما ارزوی موفقیت میکنم.
ممنون که جواب دادید به کامنت من. حرفتان را در مورد آدمهایی که کار فکری میکنند و آن هایی که کارهای دیگری میکنند قبول دارم ولی همون طوری که گفتید این طور آدمها در خیلی جاها پیدا میشوند و اختصاص به فیزیک مهندسی فلسفه یا هیچ رشته دیگری ندارند. هنوز هم فکر میکنم که جدا کردن آدمها بر اساس رشته تحصیلیشان کار درستی نیست همون طوری که دستهبندی آدمها بر اساس قومیت یا جنسیت یا هیچ چیز دیگری غیر از آن چیزی که هستند به نظر من کار درستی نیست. مثلا نوشته بودید
<همكاران ما در آي-پي-ام جوك قوميتي يا جنسيتي مي گويند از همان جوك هايي كه در سربازخانه ها گفته مي شود.<
به نظر من بر اساس اینکه سرباز هستند یا نه هم کار درستی نیست. اینها همه استریوتایپینگ هستند و از نگاه من استریوتایپینگ به هیچ وجه کار درستی نیست. مثلا اگر گفته بودید همان جوکهایی که رانندهها میگویند به نظر من باز هم کار درستی نبود. استریوتایپینگ فرقی نمیکند که در مورد چه کسی انجام شود در هر حال نتیجه همان است و باعث ناراحتی عدهای میشود. استریوتایپهای رایج دیگر در اجتماع شهرستانی دانشگاه آزادی و از این قبیل هستند. به نظر من طبیعت همه این برچسبها یکی است و ناروا باعث ناراحتی عدهای میشود. نه این که من هم از این کار مبرا باشم. یادم هست خودم هم با بعضی از این برچسبها باعث ناراحتی کسانی شدهام ولی خوب حالا فکر میکنم که قطعا کار درستی نکردهام.
ممنون که جواب دادید به کامنت من. حرفتان را در مورد آدمهایی که کار فکری میکنند و آن هایی که کارهای دیگری میکنند قبول دارم ولی همون طوری که گفتید این طور آدمها در خیلی جاها پیدا میشوند و اختصاص به فیزیک مهندسی فلسفه یا هیچ رشته دیگری ندارند. هنوز هم فکر میکنم که جدا کردن آدمها بر اساس رشته تحصیلیشان کار درستی نیست همون طوری که دستهبندی آدمها بر اساس قومیت یا جنسیت یا هیچ چیز دیگری غیر از آن چیزی که هستند به نظر من کار درستی نیست. مثلا نوشته بودید
<همكاران ما در آي-پي-ام جوك قوميتي يا جنسيتي مي گويند از همان جوك هايي كه در سربازخانه ها گفته مي شود.<
به نظر من بر اساس اینکه سرباز هستند یا نه هم کار درستی نیست. اینها همه استریوتایپینگ هستند و از نگاه من استریوتایپینگ به هیچ وجه کار درستی نیست. مثلا اگر گفته بودید همان جوکهایی که رانندهها میگویند به نظر من باز هم کار درستی نبود. استریوتایپینگ فرقی نمیکند که در مورد چه کسی انجام شود در هر حال نتیجه همان است و باعث ناراحتی عدهای میشود. استریوتایپهای رایج دیگر در اجتماع شهرستانی دانشگاه آزادی و از این قبیل هستند. به نظر من طبیعت همه این برچسبها یکی است و ناروا باعث ناراحتی عدهای میشود. نه این که من هم از این کار مبرا باشم. یادم هست خودم هم با بعضی از این برچسبها باعث ناراحتی کسانی شدهام ولی خوب حالا فکر میکنم که قطعا کار درستی نکردهام.
جانا سخن از زبان ما میگویی!
انتخاب کردن فیزیک به عنوان شغل و زندگی حرفهای تصمیم کاملا سختی هست به خصوص که در ایران راهی رو که انتخاب کردی باید ادامه بدی (در غیر این صورت باز دوباره باید کنکور بدی و ...یعنی وقتت رو تلف کنی). بعدی قضیه اینجاست که در سنّ ۱۸ سالگی باید برای آخر عمرت تصمیم بگیری و در این میان اگر تشویق و حتا حمایت اطرافیان وجود ناداشته باشه باید روی پای خودت بایستی. اینکه وقتی دانشجوی دکتری هم هستی خانواده ت با رشتهای که انتخاب کردی مخالفن و از اینکه خارج از کشور رو انتخاب کردی راضی نیستن میشه نمک پاشیدن به دغدغههایی که کم هم نیستن.
شما از این ناراحتین که اگر پدر و مادرتون سواد کمتری داشتن راحت تر درکتون میکردن و من از این ناراحتم که نه تنها پدر و مادرم تحصیلات دانشگاهی ندارن بلکه در کلّ فامیل تعداد افراد دانشگاه رفته به تعداد انگشتهای یک دست میرسه. و در این میان من موندم با همه افکار، دیدگاهها و راه متفاوتی که برای زندگی انتخاب کردم. اینکه اکثر موقعها حرف مشترکی برای حرف زدن با خانواده ت و اشنایانت ناداشته باشی درد بزرگیه؛ چون دیگه مثل اونا فکر نمیکنی. نظر تو رو میپرسن و کلی هم کلاس برات میگذارن که تحصیل کردهای و فرنگ دیده و مثلا پخته ولی آخر سر به خاطر همین فرنگ دیده بودنت و تحصیلاتت و اینکه افکارم به درد دنیای خودم میخوره حرفم پشیزی هم نمیارزه. اینکه منم دلم میخواد زود به زود برم ایران و در کنار خانواده و فرهنگ خودم باشم ولی مشغله درسی این اجازه رو نمیده. اینکه همه فامیل با تمسخر ازت میپرسن که بالاخره دکتر چی میخوای بشی و متاسفانه در اکثر موقع حسادت رو میشه تو حرفهای حتا خاله و عمو هم دید. اینکه نمیتونن قبول کنن که در اکثر موارد درس خوندن با ازدواج کردن اون هم برای دختر کار خیلی سختی هست و خودت هم راضی به تجرد نیستی ولی موقعیت ازدواج هم به خصوص تو غربت پیش نمیاد؛ اینکه حتا با وجود تحصیلات عالیه کامل شدنت رو در ازدواج و حتا فرزند داشتن میبینن و تغییر همه این دیدگاهها احتیاج به فرهنگ سازی داره. قبلا هم تو نظراتم تو این وبلاگ به این موضوع اشاره کرده بودم که خودم رو در یک شبکه اجتماعی میبینم که توان حرکت دادن و بالا کشیدن بقیه شبکه رو ندارم و حتا اگر هم بخوام دیگه نمیتونم مثل سایر اعضای شبکه فکر و رفتار کنم. دیگه نمیتونم از فیلمی که اونها خوششون میاد خوشم بیاد. نمیتونم مثل مّد جامعه لباس بپوشم و و و...... و این حرف نزدن و تلمبار شدن حرفها میشه یه درد که هر شب تو دفتر خاطرات خالی میشه به امید اینکه شاید روزی کسی این حرفها رو بخونه و بفهمه. تو حرفهاتون به نکته خوبی اشاره کردین؛ مطمئناً با نداشتن چنین پدر و مادری اونی نمیشدین که الان هستین. به عنوان کسی که تقریبا تو شاخه شما فیزیک میخونه بیشتر از این بابت بهتون غبطه خوردم که در بستری زندگی کردین که مورد حمایت قرار گرفتین. حمایتی که تا امروز هیچ وقت نداشتم. حتا همین الان هم نمیتونم به خانواده بقبولونم که دکترا به معنی پایان راه نیست و احتمالش خیلی کم هست که برگردم ایران.بگذریم که فقر اقتصادی فقر فرهنگی به همراه داره. دلم بیشتر از این جهت برای "الناز"هایی میسوزه که با داشتن تحصیلات بالا هم همیشه از درک نشدن توسط خانواده و اطرافیان شون رنج خواهند برد.
در پایان به یه نکته دیگه اشاره کنم؛ در شهری که من هستم رسم این هست که وقتی کسی از پایان نامه دکتری خودش دفاع میکنه استاد را هنماش "کلاه معروف" رو روی سرش میذاره و بچههای گروه و دانشکده دکتر جدید رو سوار یه گاری میکنن که با عکسها و بخشهایی از پایان نامه طرف و چیزهای دیگه تزئین شده و در خیابون دانشگاه میچرخوننش تا مردم ببینن. در این بین بچهها هم با هر چیزی که بتونن سر و صدا میکنن(مثلا قوطیهایی که توش شن و سنگ ریختن) تا جلب توجه کنن. به نظر من کمک خوبی هست برای فرهنگ سازی بین مردم. بعدش هم همه دور هم جمع میشن و یه پارتی کوچک میگیرن که در مورد بچههای بومی حتما با حضور خانواده ش هست.
ارسال یک نظر