بحث های علمی بسیار مهم هستند اما چون هر چیز دیگری روش و ادبیات خود را دارند که متاسفانه در جامعه علمی ایران جا نیافتاده. زمانی که اغلب ما (متولدين دهه ي 50) به خارج می رفتیم به علت خجالتی بودن نمی توانستیم خوب بحث کنیم.
نسل جدید ماشا الله مشکل اعتماد به نفس و خجالت ندارد. اما من برخي از استادان مقيم خارج می شنوم که شکایت دانشجویان ایرانی را می کنند و می گویند بحث کردن را "با چانه زدن در بازار" اشتباه می کنند. موقع بحث علمی به جای آن که فکر کنند بیشتر حرف می زنند . جواب سئوال را با یک سئوال بی ربط می دهندو... من فقط نقل قول كردم! درستي ويا نادرستي ادعا پاي گوينده!
نسل جدید ماشا الله مشکل اعتماد به نفس و خجالت ندارد. اما من برخي از استادان مقيم خارج می شنوم که شکایت دانشجویان ایرانی را می کنند و می گویند بحث کردن را "با چانه زدن در بازار" اشتباه می کنند. موقع بحث علمی به جای آن که فکر کنند بیشتر حرف می زنند . جواب سئوال را با یک سئوال بی ربط می دهندو... من فقط نقل قول كردم! درستي ويا نادرستي ادعا پاي گوينده!
كم رو نبودن تنها لازمه ي قاطي شدن در جمع هاي بين المللي نيست! آدم بايد چيزي هم در چنته داشته باشد. بايد بين صحبت كردن و مطالعه و فكر كردن تعادل برقرار نمود تا در جمع هاي بين المللي قاطي شد.
از لحاظ زبان انگليسي هم همين طور. به نسل هاي قبلي چون كم رو بودند مدام توصيه مي شد از صحبت كردن نترسيد كه به اندازه ي كافي لغت و گرامر بلديد. به برخي از اين جوانتر ها بايد توصيه كرد بد نيست كمي هم لغت و گرامر ياد بگيريد!
اگر اين گونه پيش رود اعتباري كه نسل ما با دست خالي و با سعي و زحمت زياد به دست آورده بودند به آساني از دست مي رود.
آن عزت و احترامي كه در دانشگاه هاي خارج ديده ايد به ايراني ها مي گذارند به خاطر گل روي كوروش كبير و نژاد پاك آريايي (!!) و افتخارات 2500 سال قبل نيست! به خاطر زحماتي بود كه نسل ما (متولدين دهه ي 50) كشيده بودند. به خاطر دوده چراغي بود كه خورده بوديم. اگر اين اعتبار از بين برود آن جايگاه و منزلت هم از بين مي رود. كسي به خاطر نژاد پاك آريايي و ادعاي فرزند كوروش كبير بودن و يا استوانه اش به دانشجويي پذيرش نمي دهد. اگر دانشجويان ايراني اين نسل خوش ندرخشند درنسل بعدي جايشان را دانشجويان چيني و هندي و كره اي و آمريكاي جنوبي و.... مي گيرند.
با عرض معذرت از رك گويي و جسارت و احتمالا توي ذوق زدن! هرچند معتقدم در بين همين نسل دهه ي 60 هم دانشجويان پركار و عميق فراوانند، اما غرولندي كه در خارج از اساتيد شنيدم مرا واداشت كه تذكري دهم.
۵۱ نظر:
آن چه كه گفتم تنها بر اساس مشاهدات چند شخص بود نه آمار علمي. بنابراين قابل استناد براي مقايسه نسل ما و نسل بعد نيست. اين يادداشت را تنها تذكري در نظر بگيريد. تذكري مهم!
تذكر به همنسلان من نيز هست! تذكر بيش از همه به خود اين منجوق است.
این شکایت از طرف اساتید ایرانی خارج از کشور بود یا از طرف بقیه؟
متاسفانه من از هم ايرانيان شنيدم و هم از خارجي ها.
دكتر منصوري هم چندي پيش مي گفت چنين شكايت هايي درباره ي دانشجويان نسل جديد ايراني كه به خارج مي رود از همكاران خارجي مي شنود. قبلا فقط تعريف شنيده مي شد!
صد البته تعبير "چانه زني در بازار" از زبان يك ايراني بود. اما همان مفهوم را خارجي ها هم به زبان خود گفتند.
شكايت ديگري كه مي شد در مورد دانشجوياني بود كه به طور رويه مقاله توليد مي كنند. آن گونه كه مي گفتند دانشجوياني كه در دوره كارشناسي ارشد تعداد زيادي مقاله منتشر كرده اند در بحث ها و ... نشان داده اند كه از لحاظ سواد پايه خيلي ضعيف هستند. درنتيجه مقاله ي پرشمار را از اين پس پوئن منفي مي گيرند! باز هم دارم فقط نقل قول مي كنم!
فکر کنم دلیل قضیه این باشه که الان تقریبا هر کسی رو که میشنوی سر از خارج در میاره. قبلاً پذیرش گرفتن کار سختی بود چون دانشگاههای ایران شناخته شده نبودن. فکر کنم از بعد از جنگ میزان مهاجرت برای تحصیل در ایران زیاد شد. قبلا فقط دانشجوهای شریف که جز بهترینها بودن میرفتن خارج از کشور و در اکثر مراکز علمی حتما اسم شریف رو میشناسن ولی از وقتی که دانشگاه آزاد دانشجوی ارشد و دکتری میگیره و حتا دانشگاههای دولتی دوره شبانه دارن که برای این دورهها باید هزینه پرداخت کرد و از طرفی رقابت برای قبولی در آزمون ارشد و دکتری زیاد شده چون اکثریت به این باور رسیدن که با مدرک کارشناسی نمیشه کاری پیدا کرد(حداقل با مدرک ارشد میشه توی دانشگاه آزاد و پیام نور شهرستانهای کوچک درس داد)، به خاطر همین کسانی که امکان مالی دارن ترجیح میدن به جای هزینه کردن در دانشگاه آزاد و دوره شبانه برن خارج از کشور تا هم یک محیط بین المللی رو تجربه کنند و هم از محیط ایران که هر روز برای زندگی کردن سخت میشه خارج بشن. متاسفانه مشاهدات من نشون داده که اکثر این افراد اولویت اولشون برای رفتن به خارج تحصیل نبوده بلکه با بهانه تحصیل تونستن ویزا بگیرن. همین بی انگیزگی باعث میشه که دل به درس ندن و اون اتفاقی بیفته که شما اشاره کردین. از لحاظ آماری هم وقتی تعداد مهاجران تحصیلی زیاد میشه احتمال افزایش کسانی که سطح علمی قابل قبولی ندارن هم افزایش پیدا میکنه.آمار مهاجرت بعد از انتخابات هم همین رو تایید میکنه؛ شرایط نا مناسب کاری خیلیها رو به این فکر انداخته که به فکر ادامه تحصیل بیفتن و برای اونهایی که امکان مالی دارن خارج از کشور بهترین گزینه هست.
فقط هم انگيزه نيست. اتفاقا در مواردي بود كه انگيزه ي خيلي قوي دارند اما اصول بحث علمي يا علمي فكر كردن را بلد نيستند. گمان مي كنند بحث علمي را با هيجان و سئوال پشت سر سئوال و اندكي زرنگي و حرف تو حرف آوردن مي شه جمع و جور كرد. اتفاقا برخي با انگيزه و هيجان و شور مي خواهند بر ضعف علمي خود پرده بياندازند. اين تكنيك يكي دو بار كار مي كنه اما طرف بعد از مدتي از دست او خسته مي شه.
من با اين گونه دانشجو ها در داخل هم برخورد كرده بودم. واقعا آدم را خسته مي كنند. بحث شان فقط بازي با جملات و هيجان است. هيچ چيز علمي حاصل نمي شود. چون خيلي شور و هيجان و انگيزه نشان مي دهند آدم دلش نمي آيد توي ذوقشان بزند.
اميدوار بودم با رفتن به خارج نحوه ي كار علمي صحيح را بياموزند. اما اشتباه مي كردم. استادان آنجا هم "معجزه" نمي كنند. همان كاري را مي كنند كه من اينجا با دانشجو ها مي كنم. آنها هم مثل من خسته مي شوند!
سلام به خانم دکتر منجوق عزیز!
من یک سوالی دارم که چند وقتی میشود میخواهم از شما بپرسم اما فرصتش پیش نیامده. الان احساس کردم فرصت نسبتا خوبی است (هر چند شاید نسبت به این پست شما بیربط به نظر برسد!)
با توجه به اینکه شما هم در استنفورد و هم در سیسا به عنوان دانشجو تحصیل کردهاید، فکر میکنید عمدهترین تفاوت دانشجوهای استنفورد و سیسا با دانشجوهایی که در دانشگاههای ایران تحصیل میکنند چیست؟! سطح هوش و استعداد؟ میزان تلاش و پشتکار؟ انگیزه تحصیلی؟ یا چیزی به غیر از اینها؟
پیشاپیش ممنونم!
راستی خانم دکتر حالا که باب بحث رو باز کردین میخواستم ازتون خواهش کنم که یک پستی هم در مورد آداب مباحثه علمی (مثل همون آداب دعوت از سخنران) توی وبلاگتون بذارین بی زحمت.
من خودم که واقعا چیز زیادی در مورد اینکه یک دانشجوی فیزیک چطور باید با یک استاد یا دانشجوهای دیگه بحث علمی بکنه نمیدونم و فکر میکنم با توجه به اینکه عده کثیری از خوانندگان وبلاگ شما رو همین دانشجویان دهه شصتی که اشاره فرمودید تشکیل میدن قطعا چنین پستی برای همه ما مفید خواهد بود و بهمون کمک زیادی میکنه.
باز هم سپاسگزارم.
منتظر پست جدید بودم.شاید خیلی به سطح من مربوط نباشه اما تذکر جالبی بود چون تو بحث در هر زمینه ای صدق میکنه. من به شخصه جزو اون کسایی هستم که خیلی تو بحث کردن جو الکی میدم.تذکرتون خیلی به جا بود خانم دکتر.
من امروز کلی ترسیدم صداتونو شنیدم.خیلی جدی بودین....
محیطی که من برای دانشجوهایم اینجا ایجاد کرده ام با محیط سیسا خیلی فرق نداره. دانشجوهایم هم با آنها خیلی فرق ندارند.
Is it about students in theoretical physics with Master degree from Iran?
به آرش,
بله!
نهیب دلنشینی بود!
خانم دکتر...فکر می کنم همین حالا هم در دانشگاه های خارج ترجیح میدن یک دانشجوی چینی یا ژاپنی رو بگیرن!
سلام!
یک مشکلی هم که هست از نظر من اینه که اغلب اساتید اون دسته از دانشجویان که توصیف کردین رو بیشتر تحویل میگیرن!
بهشون توصیه نامه میدن،نمره خوب میدن،بهشون آقا و خانم میگن!
و هیچ سنجشی از «توانایی در بحث های علمی» یا «تفکر علمی» انجام نمیشه!
من هم الگوها رو دوروبر خودم نمی بینم...تقصیر فعلا میندازم گردن خودم که چشمام خوب کار نمی کنن!
آقای سجادی اون دسته از استادا هم فکر کنم خیلی اهل بحث علمی و اینا نیستن که به اونجور دانشجوها بیشتر اهمیت میدن
بله البته سوال من کلی بود. دانشجوهای شما به نظرم آدمهای بسیار خوش شانسی هستند که فرصت کار کردن با شما رو دارند، اما خوب آنها تنها دانشجوهای موجود در ایران که نیستند! منظور من یک مقایسه کلی بین دانشجوهای سیسا و استنفورد با دانشجوهای دانشگاه های ایران بود.
I guess that these poeple have been supported and recommended by an iranian professor to get a fellowship. But in the new university they can not be as good as stated in the recommendations. Am I right? Sorry for these questions, I just need more data to conclude.
من تنها عده ی محدودی از دانشجویان فیزیک ایران را از نزدیک می شناسم.
آن عده هم چندان نمونه آماری مناسبی نبودند.
تعمیم مشاهدات محدودم به عموم دانشجویان دور از اصول علمی است.
آرش جان
بازی "بیست سئوالی" که نمی خواهیم بکنیم. من دوست ندارم انگشت بگذارم روی موارد خاص!
اما جواب سئوال شما تا حدودی درست است. البته در مواردی ایراد از طرف مقابل هم بوده چرا که توصیه نامه را به دقت کافی نخوانده اند. معمولا در نوشتن توصیه نامه از کسی بد نمی گویند اما دروغ هم نمی گویند. ضعف ها را تلویحا می نویسند. در خواندن توصیه نامه گفته می شود
read between lines یعنی به دقت بخوان تا ضعف ها را که تلویحا توضیح داده شده دریابی. ظاهرا آقایانی که از ایران توصیه نامه می گفتند گمان نمی کردند نسل جدید استادان به این ظرایف توجه کنند. در نتیجه توصیه نامه را به دقت لازم نخوانده بودند. تقصیر خود آنها هم بود و به آنها هم گفتم از این پس توصیه نامه ها را با دقت بخوانید (با همان دقتی توصیه نامه همتایان مارا از اروپا و آمریکا می خوانید!)
I think the iranian professors in theoretical physics in average are not strong enough to educate good Master or PhD studends. this is the main reason. I hope, I'm wrong.
سلام خانم دكتر
من فكر مي كنم كه دليل اين موضوع اين باشه كه نسل ما با فرايند توليد علم اشنا نيست.فكر علمي رو بلد نيستيم.اينجوري بار اومديم.ادم مي تونه از اطرافيانش بينه كه نحوه ي برخورد با يك مسئله علمي رو بلد نيستيم.ما نمي دونيم جه سير فكري باعث ايجاد فرضا يك فيلد شده.طبيعتا استدلال هامون هم تقليدي هست.نه از سر درك عميق.درست مي كم؟
ماجرا پيچيده است. هر كسي به بخشي از قضيه اشاره مي كنه.
در اين 20 سالي كه از گرفتن دانشجوي دكتري مي گذره خشت اول را معمار كج گذاشته.
برخي كساني كه دوره ي دكتري را در شريف شروع كردند جلسات سمينار و گفت وگوي فيزيكي را با صحنه ي جنگ گلادياتور هاي نرون عوضي گرفتند. يادم هست زماني را كه شاهين دانشجوي دكتري بود. آن زمان نسل پيشكسوتان به دنبال رو كم كردن از نسل اول دانشجويان دكتري بودند.دنبال كسي بودند كه از نظر هوشي بتواند جلوي دكتر خرمي علمش كنند! قرعه ي فال به نام شاهين من افتاد كه در آن زمان22-23 سال بيش نداشت. رابطه ي شاهين البته با هر دو نسل خوب بود. هنوز هم ما با گروه دانشگاه الزهرا رابطه ي خوب و توام با احترام متقابل و همكاري داريم.
نظام دانشگاهي سالم يك نظام سلسله مراتبي است. دانشجوي سال اول دكتري به دانشجوي سال دوم احترام مي گذارد وحرف شنوي دارد. در واقع خيلي از مطالب را كه استاد راهنما فرصت نمي كند تشريح كند از او مي آموزد. خوشبختانه من بين دانشجويان خودم اين سلسله مراتب به طور طبيعي ايجاد شده است. الان يك دانشجوي كارشناسي ارشد دارم به نام سارا كه بسيار باهوش و پركار است. دانشجوي دكتري ام (آرمان) كه يكي دو هفته پيش فارغ التحصيل شد هم بسيار باهوش بود. الان سارا خيلي از سئوال هايش را از آرمان مي پرسد. در واقع من ممنون آرمان هستم چون بخشي از بار آموزش مرا بر داشته. سارا هم ممنون است چون چيز ياد مي گيرد. براي آرمان هم تمرين بحث و گفت و گوي علمي است و براي همين او هم راضي است. در همين گفت و گو ها هر دو بحث علمي را ياد مي گيرند. اتفاقا چون رابطه دقيقا رابطه ي استاد و دانشجو نيست بحث راحت تر شكل مي گيرد. اين رابطه از رابطه دو همكلاسي براي آموختن روش هاي بحث مفيد تر است. چرا؟! خوب وقتي دو دانشجوي همتراز با هم گفت وگو مي كنند و به مطلبي مي رسند كه هيچ كدام جوابش را نمي دانند (كه اغلب اتفاق مي افتد) بحث تمام مي شود. اما وقتي يك سلسله مراتب كوچك است بزرگ تر يك نوع مسئوليت احساس مي كند كه برود و ياد بگيرد وبياموزد. كوچك تر هم وقتي سواد بيشتر يكي دو سه سال بزرگ تر از خود را مي بيند احساس مي كند بايد در اين مرحله تلاش بيشتر كند.
اگر شاهين و نسل اول دانشجويان دكتري را به حال خود مي گذاشتند همين اتفاق مي افتاد. در واقع شاهين خيلي از مفاهيم پايه را ازآنان آموخته بود نه از استادان رسمي.
در واقع آن نسل حتي بيش از مسئوليت عرفي دانشجويان دكتري وپست-داك در آموزش همنسلان شاهين يا حتي خود من سهيم بودند. علت هم سواد بالاي آنان و سسواد پايين استادانشان بود.
با اين حال اين سنت حسنه تنها در كلاس هاي حل تمرين دروس روتين باقي ماند و به مباحث در حد تحقيقي كشيده نشد. سنت بحث سالم در سطح تحقيق شكل نگرفت و متاسفانه هيچ كدام از آن دو نسل متوالي تا به امروز به عقيده ي من سنت را به درستي نياموختند. علت رفتار نسل استادان آنها بود.
اين كه در كنار آنها يك سلسله مراتب باشد و افرادي مانند دكتر خرمي و آقامحمدي و... نيز در اين سلسله مراتب حايگاه درخوري پيدا كنند چيزي نبود كه آنان مي توانستند تحمل كنند! آنها يك توده ي بي شكل از دانشجويان نسل هاي مختلف خود مي خواستند كه از روي "لطف" هر از گاهي يكي را "پسرم" -ويا احيانا "دخترم"- خطاب كنند و بر سر ديگران بكوبند. در ديدگاه آنان آن سلسله مراتب جايي نداشت! ديدگاه آنان بيشتر بر پايه ي "نو كه اومد به بازار كهنه شده دل آزار" بود. در آن هنگام شاهين شد "آن نو" كه ملقب به لقب افتخاري "پسرم" شد!
يك وقت فكرنكنيد براي اين "پسرم" امكاناتي فراهم مي آوردند. نه از اين خبرها نبود! از امكاناتي كه حق يك دانشجوي دكتري است و بايد به او داده شود تا خوب كار كند خبري نبود! تنها مزيت اين نورچشمي واقع شدن آن بود كه به او سركوفت نمي زدند! اما از قرار معلوم سركوفت او را به ديگران مي زدند. از آن جايي كه كافر همه را به كيش خود پندارد گمان مي كردند اين براي شاهين لذت عظيمي در پي دارد. در صورتي كه چنين نبود و نيست. شاهين هيچ لذتي از اين جهت نمي برد!
اما اين كار باعث شد بحث هاي علمي نا سالم شوند. به جاي بحث تحليلي براي فهم عميق و روشن شدن ماجرا در ان سال ها شاهين مي آموخت كه چگونه ضعف ها و نادانسته هاي خود را با بحث هاي كلامي و... بپوشاند. مي ترسيد -و ترس به جايي هم بود- كه اگر ضعف ها و نادانسته هايش رو شود همه ي آنهايي كه بزرگان شاهين را بر سرشان كوفته بودند بر سر شاهين بريزند و آتو بگيرند.
در چنين جو ناسالمي بود كه شاهين رشد كرد. تاثيرات ان دوره هنوز در او باقي مانده.
بين آن دو نسل متوالي فرهنگ بحث شكل نگرفت. اين سنت كه با "زرنگي" از آشكار شدن نادانسته در برويم و رويش را بپوشانيم اما به نسل هاي بعد تر سرايت كرد!
نكته در اينجاست كه آن افراد كه از آن سخن مي گوييم. همان استراتژي شاهين را به كار مي برند اما به صورت كاريكاتوري آن. يكي به آن علت كه به اندازه ي شاهين سواد پايه ي قوي ندارند و نادانسته هايشان بيشتر است. ديگر آن كه به اندازه ي شاهين باهوش نيستند كه در پوشاندن ضعف ها با بازي كلامي و احيانا استفاده از كاريزما زيرك و فربه باشند. درنتيجه
ضعف هايشان به راحتي آشكار مي شوند ولو اين كه بخواهند از زير ياد گرفتن در بروند! نتيجه همان مي شود كه عده اي در خارج غرولند مي كنند.
و اما در مورد خود من!
من دكترايم را در خارج گرفتم و از تحمل اين چنين جوي معاف بودم. اما نسبتا زود به ايران برگشتم. دوره پست-داك در خارج كه شخص طي آن در بحث خبره مي شود را تجربه نكردم. بلافاصله پس از بازگشت به ايران سعي كردم چنين جلسات بحثي را شروع كنيم. نسل هاي قبلي به معناي اصيل كلمه "مبارزه" كردند. ابتدا يكي از آن پيشكسوتان به جلسات مي آمد. آشكارا مي گفت در اين جلسات "نبايد" بحث فيزيك كنيد بايد "خز احوالات" بگوييد. ("خزعبلات" را به اشتباه "خزاحوالات" مي گفت!) چند جلسه ي بعد كه سرسختي مرا ديد ديگر نيامد. پس از آن نوبت آخرين "پسرم"اش رسيد كه ستاره جديد در آسمان معرفي شد. اين جناب ستاره براي اين كه بحث هاي علمي را از مسير خارج كند به هر ترفندي دست زد.
مجبور بودم براي ان كه بحث را در مسير علمي نگاه دارم كبارزه كنم!
آخر سر براي اين كه منجوق - اين دختر شهرستاني چشم وگوش بسته -را خفه كند شروع به گفتن
حرف هاي جنسي كرد. ساكت كردن او چنان انرژي اي از من گرفت كه حالي براي بحث علمي تا مدت ها باقي نماند!
وبلاگ هموردا را هم بخوانيد مي بينيد هروقت من يك بحث علمي مطرح كردم عده اي از همين تيپ فيزيكپيشگان سعي كرده اند با كامنت هاي مستهجن مرا از نوشته هاي علمي باز دارند.
در واقع مي ترسند. اينان كه به گوشه چشمي "ستاره آسمان" شده اند واهمه دارند در يك بحث علمي بيمايگي شان برملا شود!
خوشبختانه مدتي است كه آن جمع ناسالم برطرف شده. دانشجوياني تربيت كرده ام كه خود توانايي بحث علمي را دارند و از آن نمي هراسند. همكاراني را كه در خارج تحصيل كرده اند سعي كردم به گروه خود جذب كنم و موفق هم شده ام.
البته هر موقع پيشكسوتان مي بينند همكاري اي شكل مي گير ترتيبي مي دهند كه شخص از اين پژوهشكده به پژوهشكده ي ديگر منتقل شود تا امكان بحث و گفت وگوي علمي فراهم نشود. اما بايد صبر داشت و پشتكار.
تحول مثبت يك شبه به وجود نمي آيد. در همين 5 سال ونيم كه به ايران برگشته ام هم راه درازي را طي كرده ايم
اين نظر من در مورد دانشگاه شريف و آي-پي-ام بود. در مورد همه ي ايران نظر نمي دهم.
دانشگاه تهران با حضور افرادي مثل دكتر نوري يا دكتر دلدار كه خارج از اين محيط تحصيل كرده اند بايد سالم تر باشد.
خيلي از جاهايي كه گذرم افتاده متوجه شده ام كه اوضاعشان از اين محيطي كه توصيف كرده ام به مراتب افتضاح تر است! به ظاهر با هم دوست بودند اما خوب نكات ظريفي است كه با كسي كه پيش زمينه ذهني دارد كتاب ها حرف دارد. با اين همه اميدوارم محيط هايي در ايران باشند كه از اين جا بهترند (هرچند چشمم آب نمي خورد!).
احتمالا آنان كه از اين محيط دور هستند بر من خرده خواهند كه قدر زحمت هاي پيشكسوتان را نمي دانم.
مطمئن باشيد اگر حرمت و قدر آنها دانسته نمي شد من اولين كسي بودم كه براي قدر داني و بزرگداشت آنها به پا مي خاستم- ولو اين كه برايم خطر داشت. اما خوشبختانه از اين جهت كمبودي نيست! سالي چندين بار برايشان بزرگداشت مي گيرند و.... به اندازه ي كافي دور وبرشان آدم هست كه قدر دان باشند و ثنايشان بگويند. اصلا نگران نباشيد كه دو تا كامنت هم در نقد عملكردشان كه همچنان اصرار بر ان دارند و همچنان باعث در هم شكستن استعداد هاي اين مملكت مي شود نوشته شود.
اتفاقا قدر از خودگذشتگي هايي كه نسل اول دانشجويان اول دكتري كردند شناخته نمي شود.
آنها دانشجوي دكتري معمولي نبودند. در واقع سهم بزرگي در پا گرفتن دوره ي دكتري داشتند. براي همين آي-پي-ام كم زحمت نكشيدند. از كار سيم-كشي گرفته تا تدريس و تحقيق بدون كمك گرفتن از استاد راهنما. بودجه اي كه براي فرستادن دانشجوي دكتري به خارج نبود. استادانشان هم نمي توانستند برايشان چنين شرايطي فراهم كنند. براي رتق و فتق امور تجاري پدر به خارج مي رفتند و در زمان استراحت به دانشگاه سر مي زدند و در آن فرصت كوتاه آن قدر مي آموختند كه استاد راهنماي رسمي شان در عرض سال به آنها نمي آموخت. آن نسل اين گونه و با اين شرايط دكتري گرفتند!
اگر قرار باشد از يك استاد پيشكسوت قدر داني كرد بايد از دكتر گلشني قدر داني كرد كه بيش از آنان كه ادعا دارند براي پاگرفتن دوره ي دكتري تلاش كرد. تنها كسي بود كه آن موقع توانايي علمي درس دادن نظريه ي ميدان را داشت. خشت هاي درست اين بنا را او گذاشت و از آنان كه خشتي را ولو كج نهادند قدر داني شد!
همچنين بايد از افرادي مانند دكتر رنجبردائمي يا دكتر مشحون يا دكتر كاردر قدر داني كرد كه پا مي شدند مي آمدند ايران و درس مي دادند تا دانشجويان دكتري با سواد بار بيايند.
آن قدر از دو سه نفر خاص قدر داني شده كه ديگر اسم اينان كه همان اندازه و شايد هم بيشتر زحمت كشيده اند به ميان نمي آيد!
خانم دکتر فکر کنم همون موضوع مستندسازی که شما روش تاکید دارین اینجا خودشو کم کم نشون میده!
ما هیچ تاریخی از فیزیکدان هامون نداریم!
مثلا شما دانشجو بودین بعد استاد شدین، با یه سری استاد و همکار کار کردین و خاطراتی دارین و میدونین چه کار کردن!
اما من چیزی نمیدونم!
من اساتیدی دارم که کس دیگه خبر نداره!
خب بی خود نیست که تو این مملکت دکتر جناب، دکتر خمسوی، دکتر فاطمی، دکتر مشحون برای دانشجوی فیزیکش هم غریبه ان!
دکتر ارضی و دکتر توسلی هم کم زحمت نکشیده اند،جزو پیشروهای فیزیک ایرانند اما کسی ایشون رو نمی شناسه!
دکتر کاردر هم من از شما شنیدم که میومدن ایران...فکر می کردم دیگه اصلا برنگشتن!
این میشه یه سری از اساتید دایما میرن وزات خونه و بر میگردن، هی میرن کنفرانس هایی صحبت می کنن که آدم خندشون میگیره و بعد بزرگترین طرح ها رو میدن به اونا که هیچ سررشته ای توش ندارن!
آخر سال هم کادو میدن بهشون!
تا سال بعد هم اگر کسی یادش بود خیلی کار سترگی میکنه!
دیشب داشتم «استنفوردها-منجوق» و داستان للاند و جین استنفورد رو میخوندم!
همدلی که بین همه بود کار استنفورد رو درست کرد!
از جین و للاند و جردن تا باغبون کاکتوس ها!
نه این که دانشجویان دکتری پتک استاد بشن و .... که یه دانشجوی کارشناسی تا حالا همین قدر فهمیده!
همین قدری که متاسفانه اصلا کم نیست!
بله! دكتر توسلي هم از كساني است كه زحمت بسيار براي فيزيك كشور كشيده.
بر گردن خود من حق داره. فكر مي كنم قبلا ماجرايش را گفتم.
رامين گلستانيان در واقع دانشجوي كاردر بود.
براي راه افتادن رشته ي ماده چگال دكتر نفري زحمات فراوان كشيد. به پاس اين همه زحمات كه كشيده و كار جدي علمي كه هنوز با وجود سن زياد مي كند نه تنها برايش بزرگداشت نمي گيرند بلكه يك اتاق كار درست و حسابي هم به او نداده اند!
در هر حال چه بزرگداشت بگيرند و چه نگيرند از نظر افرادي مانند من ايشان بزرگ هستند. وقتي ايشان را بزرگ مي خوانيم نه چشمداشت صله داريم ونه مي ترسيم نوچگان بر ما حمله ور شوند. چون بزرگ هستند بزرگشان مي خوانيم.
چقدر بچه های دهه شصت برای خودشان ایراد اضافی پیدا کردند.توصیه دکتر منجوق روشن بود و شامل حال یه تعدادی میشود که با همه خیلی فاصله دارند.متولیدن دهه شصت افتخارات خوبی کسب کردند و کارهای ارزنده ای انجام دادن.درست نیست با یک پند بدنبال ایراد بیشتر تو خودمون باشیم.
فقط کافیه کنار همه تلاشهایی که می کنیم از تجربیات دهه قبل که خدا رو شکر موفق هم بودند و انقدر علاقه به موفقیت ما دارند استفاده کنیم.مگه میشه کسی که انقدر زحمت میکشه تا پذیرش بگیره فقط به انگیزه ویزا بوده باشه!نمی دونم شاید عده معدودی این نیت رو داشته باشن که من اطلاع ندارم و ادعایی نیس اما درست نیست زحمت هم دورههامون رو نادیده بگیریم.فقط باید نصیحت پذیر باشیم همین!
متولدین دهه شصت هم اگه برای ادامه تحصیل به خارج از کشور می روند برای خوش گذرانی و از روی بیکاری بلند نمی شن برن تو غربت و کلی سختی تحمل کنندو اونم فیزیک بخونند که آخرش معلوم نیست اگه برگشتند ایران چه کاره می خوان بشن!امسال حدود بیست نفر فقط آی-پی-ام دانشجو دکتری گرفته و حدود 12 نفر شریف و حالا کلی دانشجو دانشگاههای دیگه تهران و شهرستانها گرفتند بعلاوه ی آزاد و شبانه و پیام نور... مگه ما چند نفر هیئت علمی می خوایم و یا چند نفر می توانند بیان آی-پی-ام و تازه کسایی که ایران می مونن خیلی راحتتر می توانند یه کاری پیدا کنند...تازه اینجا درس خوندن کلی آسونتره! حالا کسی که تصمیم می گیره بره پس می خواد بیشتر پیشرفت کنه و میدونه که تحصیل اون طرف سختتره اما این سختیهارو تحمل می کنه و کلی تلاش می کنه برای آینده ای بهتر.حالا دلیل نمی شه که دو سه تا دهه شصتی خوب از آب در نیومدن بگیم اگر اوضاع همینطوری پیش بره دیگه دانشجوهای ایرانی رو قبول نمی کنند و... من خودم تو فیزیک چند نفری رو می شناسم که رفتند خیلی هم خوب خودشونو نشون دادند.مطمئن باشید تو همون دهه پنجاه هم کسایی بودند که از ایران می رفتند و خوب نبودن ولی شما اونوقت دانشجو بودید و این چیزهارو نمی دیدید حالا استاد شدید و می بینید و...
وای چقدر شما از دانشجوهاتون تعریف می کنید! هر جا یه ایرادی از بقیه می گیرید(مثلا دهه شصتی ها)دانشجوهای خودتونو جدا می کنید!
شما دانشجوی ارشد در آی پی ام دارید؟می شود ای پی ام دانشجوی ارشد شد؟در دفتر انتخاب رشته امسال که چیزی نبود؟
دانشجوی من به طور رسمی دانشجوی الزهرا ست.
"آن عزت و احترامي كه در دانشگاه هاي خارج ديده ايد به ايراني ها مي گذارند به خاطر گل روي كوروش كبير و نژاد پاك آريايي (!!) و افتخارات 2500 سال قبل نيست! به خاطر زحماتي بود كه نسل ما (متولدين دهه ي 50) كشيده بودند. به خاطر دوده چراغي بود كه خورده بویم."
خوب اون احترام و عزتی هم که به شما می گذاشتند به خاطر ایرانیهای قبل از شما بوده(دهه چهل و..) مگه شما تا حالا چند تا دانشجوی دهه ی شصت داشتید. با توجه به اینکه گفتید پنج ساله که اومدید ایران بعید می دونم بیشتر از 10 تا داشتیدپس نباید اینجوری راجع به ما ها صحبت کنید دانشجوهای دهه شصت هم که برن اونجازحمت می کشندو هدف دارند
به نظر من اینجور صحبت کردن در مورد افرادی که اغلب خواننده هاتون می دونند منظورتون مشخصا چه کسانی هستند اسمش عیب جویی و غیبت هست که مسلما از رذائل اخلاقی هست و برای جامعه ی فیزیک کوچک ما مسلما مخرب. ببینید مثلا من هم از اغلب این اساتیدی که نام بردید ممکنه که خیلی چیزهای آزاردهنده در طول چندین سالی که باهاشون برخورد مستقیم داشتم دیده باشم، ولی این رو درست نمی دونم که بشینم و در یک محیط عمومی مثل وبلاگ تک تک اون آزارها رو دقیقا بگم و توجیهم هم این باشه که خوب چون اینا زیادی به خوبی معروفند "لازمه" که من بدیهاشونو بگم. واقعا چه نیازی به این "روشنگری" هست!؟ اگر کسی بخواهد شناخت درستی از فردی داشته باشه باید سعی کنه مستقیما با خودش برخورد داشته باشه و گرنه اگر اینقدر سطحی نگر باشه که بخواد با تمجید دیگران ازش بت بسازه همینقدر هم محتمل هست که با بدگویی دیگران ازشون متنفر بشه.
ماشالاه به این همه نظرات!
هر نسلی رو در یک جمله خیلی خوب جمع بستید!
دهه 50هی ها فلانن، شصتی ها فلان!
تذکر خیلی خوبی بود، خودم هم احساس می کنم نسل های جدیدتر از لحاظ معلومات در سطح پایین تری قرار دارند.
میشه دانشجوی الزهرا بود اما پیش شما کار کرد؟
ببینید در مدتی که من وبلاگ منجوق رو می خونم ندیدم ایشون غیبت کنن.چراکه الان منی که دهه شصتم دارم این مطلب رو می خونم و نظرمو میگم پس این غیبت نیست.منجوق در دهه 50 متولد شده و به موفقیت های زیادی رسیده و خیلی راحت می تونه اصلا به ماها توجه نکنه مثه خیلی از اساتید دیگه !که انگار اصلا دهه شصتی وجود نداره فقط خودش و خودش.ما که از ایشون چیزی کم نمی کنیم که بحث رقابتی هم باهم داشته باشیم.تنها دلیل بیان این موضوع دلسوزی و رفع نقایصه!پس خواهش می کنم کمی بی غرض بخونید این مطلبشون رو.می بینید که حتی اولش عذر خواهی کردن!لابد چیزی بوده که گفته اند.از طرفی حتما که نباید به خودتون بگیرید!و بدتر بگید از خودتون!خیلی ها از تجربه هاشون نمی گن حالا ایشون دارن راهنمایی می کنن جای انتقاد و عیب جویی که نیست.
باید دانشگاه الزهرا تصویب کنه.
به ناشناس،
فکر می کنم مثالی که زدم به خوبی نشون میده که منظور من صحبت های این پست در مورد شصتی ها نبود بلکه حرفهایی بود که در مورد یک سری اساتید که ما اونها رو به اسم می شناسیم، در نظرات زده شده و متاسفانه به کررات هم در این وبلاگ به اونها پرداخته شده. غیبت یعنی بدگویی در غیاب کسی. وقتی شما در یک وبلاگ بدیهای شخص یا اشخاصی رو میگید این میشه غیبت. کلا هم بهتر هست آدم یک نظری رو دقیق و کامل بخونه و بعد در موردش کامنت بده!
بنده متن شما رو که دوستان در گوگل ریدر به اشتراک گذاشته بودند با یادداشت زیر به اشتراک گذاشتم! وجدانم قبول نکرد خودتان را هم در جریان نگذارم! نظرات بچه های دهه شصتی جالب بود آنجا. درست ندانستم حتی بی نام و نشام ذکر کنم آنها را. به گفتن همین اکتفا می کنم که با پستهایتان صرفا احساس آدمی که روی منبر را به آدم منتقل میکنید! محتوای کلامتان را فعلا کاری ندارم، لحن و ادبیاتش اما با عرض معذرت حتی برخورنده و آزاردهنده است. مختارید به حساب نبود ظرفیت و ... در مخاطبانتان بگذارید! شرط بلاغت بود که اینها را با شما گفتم! خواه ...
«و مازوخیسم میدانید چیست؟! اینکه آدم هی وبلاگ منجوق بخواند و هی ادب نشود. شیطون-ه میگه یه روز پاشی بری به کاخ تفرعن اش بگی آبجی! جان مادرت من رو ادامه دهنده افتخار آفرینی(!)هات ندون! نیستم عزیز دل! نیستم! پاش بیفته واسه بر باد رفتن زحمات خودم هم ککم نمیگزه، دیگه حفظ افتخارات کسب شده ی شما و دود چراغ خوردنهاتون که جای خود داره! من هنر کنم با نسل بعدم برخوردی مثل برخورد شما با نسل بعدتون نکنم فکر کنم بزرگترین لطف رو در حقشون کردم.دود چراغ هم اگه بخورم امیدوارم واسه این نباشه که فردا بیام بزنم تو چشم بقیه که من الم و بلم و جیمبلم! شما هدرش ندید!»
امیدوارم سانسور را حق مسلم خود ندانید هر چند اینجا شاید چهاردیواری اختیاریتان باشد و کاملا محق باشید!
مريم جان
تعريفي كه شما از غيبت مي آوريد درست است. اما به اين وبلاگ تسري پيدا نمي كند چون يكي از منشي هاي آي-پي-ام ماموريت دارد كه اين وبلاگ را به دقت بخواند و هر چه كه مربوط به آن دو سه نفر است كه شما مدنظر داريد به ايشان گزارش كند.
اگر اشاره اين قدر كه شما مي گوييد واضح بوده باشد اين مورد هم گزارش مي شود. خوشبختانه آن خانم منشي بسيار وظيفه شناس است.
با اين حال من اين مطالب را براي انتقاد از آن دو سه نفر نمي نويسم. چون همين گونه حرف ها و انتقادها را در حضور ايشان هم مطرح كرده ام اما ثمري نداشته.
انتقاد اصلي من به يك روند فكري است كه همه جا وجود دارد من و شما ممكن است نمودش را در آن دو سه دو نفر ببينيم اما اين طرز فكر در جاي جاي ايران وجود دارد.
يكي از استاداني كه سي سال قبل از دانشگاه تبريز فارغ التحصيل شده بود مي گفت آنها يك اصطلاح داشتند به نام "سيندرماخ" يعني شكستن. مفهوم آن دقيقا همان "رو كم كردن" در ادبيات آي-پي-ام و شريف بود كه در بالا هم به آن اشاره كردم.
ملاحظه مي كنيد! از درون دانشگاه هاي ديگر ايران هم خبر بگيريدمي بينيد كمابيش همين مفاهيم وجود دارند. انتقاد من از اين روند بود نه دو سه نفر خاص.
هنوز هم باور دارم اين گونه انتقاد از عملكرد بدون آن كه نام صريحي آورده شود مفيد است. با اين حال ممنونم كه از دلسوزي نگراني و انتقاد خود را به گوش من رسانديد. در نوشته هاي بعدي سعي مي كنم طوري بگويم كه مصداق ها كم رنگ تر باشند و كلي تر بيان نظر كنم.
ارسال یک نظر