سال هایی که مینا و هوشنگ به خارج رفته بودند برای سارا سال های پرکاری بودند. نساء ننه (مادر رضاعی سارا که به عنوان "سرجهازی" عروس در خانه سارا بود)حسابی پیر شده بود. سارا خود از او مراقبت می کرد. می دانست که خدمه خانه خیلی از او دل خوشی ندارند واگر سارا نساء ننه را به آنها بسپارد چه بسا با او در این روزگار پیری و ناتوانی، خوب رفتار نکنند. محبت سارا به نساء ننه تنها از روی ترحم نبود. او واقعا به این خدمتکار باوفا و قدیمی مانند مادر واقعی خود علاقه مند بود و احساس محبت می کرد.
وقتی نساننه ضعیف و نا توان شد و یال و کوپال او جلوی خدمه ریخت، سارا که همیشه در دل سخت گیری های او را با بچه ها و خدمه مذمت می کرد کم کم فهمید که این زن چه قدر درحق او فداکاری کرده. تازه فهمید چرا مادرش آن همه سفارش احترام و دلجویی از نسا ننه را به او می کرد. کم کم فهمید چرا این مسئله آن قدر مهم بوده که خود حاج کاظم که عموما در مسایل اداره منزل دخالتی نمی کرد، دراین باره سفارش کرده بود.
بگذارید یک مقدار بیشتر رویکرد حاج کاظم را باز کنم: حاج کاظم، پدر سارا، مرد ثروتمند و از نظر اجتماعی قدرتمندی بود. البته همان طوری که قبلا تاکید کردم چون همیشه از دولتمردان دوری می کرد، قدرت او محدوده و سقفی مشخص داشت. اما در آن محدوده، قدرت و نفوذ او غیر قابل انکار بود. خانواده بزرگ و فرزندان پرشمارش همه ازاو حرف شنوی داشتند. افرادی مانند آقا ودود که زیر پر و بالش گرفته بود هم همین طور! کارخانه زیر نظر او و مطابق میل او اداره می شد. همین طور تجارتخانه و املاک وسیع او که در آذربایجان و تهران پراکنده بودند. معروف است که حاج کاظم با وجود اداره این قلمرو بزرگ و رتق وفتق مسایلی که در آن پیش می آمد، مردی بود که ذهن ، فکر و خاطری آرام و آسوده داشت. می گویند حتی در کهنسالی مانند یک جوان ورزشکار که خاطری و وجدانی آرام دارد، عمیق می خوابید!
علت آن بود که حاج کاظم هرگز سعی نکرده بود "همه چیز" را تحت کنترل خود در بیاورد. افراد لایق و قابل اعتماد را شناسایی می کرد و اداره بخش های مختلف قلمرو بزرگ خویش را به دست آنان می سپرد. به آنها احترام می گذاشت. سعی نمی کرد که شخصیت آنها را خرد کند. می دانست کسی که شخصیت خرد و ضعیف دارد همان کسی است که از پشت به آدم خنجر می زند. دست این مدیران را باز می گذاشت تا از هوش و ابتکار خود بهره گیرند و بخش های تحت قلمرو او را اداره کنند. در جزئیات اداره این بخش ها دخالتی نمی کرد. اصلا دون شان خود می دانست که چنین کند. او فقط نظارت می کرد و حمایت از بالا. بسیار مواظب بود که با دخالت های خود اوتوریته مدیران منصوب شده از طرف خود را در نزد زیردستانشان زیر سئوال نبرد. از نظر او منزل و مسایل مربوط به فرزندانش هم یکی از این بخش های قلمرو او بود. البته عزیز ترین بخش آن. مدیریت این بخش را به همسرش مریم خانم سپرده بود و معمولا دخالتی در اداره آن نمی کرد. اگر هم می خواست اظهارنظری بکند حتما با هماهنگی با مریم خانم بود. در واقع با تاکید بیشتر حرف او را تایید می کرد. نکته در اینجاست که وقتی حاج کاظم در مسئله ای مستقیما اظهار نظر می کرد فرزندانش واقعا به دقت گوش می کردند. برای همین تاکید او در باره مدارا و محبت به نسا ننه برای سارا خیلی مهم بود. البته حاج کاظم با دخترها و هم عروس هایش خیلی صمیمی بود. وقت نسبتا زیادی هم با آنان سپری می کردند. با هم مشاعره می کردند و... وقتی دخترها کوچک بودند دایم از سر و کول او بالا می رفتند. اماحاج کاظم حرکتی نمی کرد که دخالت در کار مریم خانم حساب شود و اوتوریته او را زیر سئوال برد.
به داستان برگردیم:
در اواخر دهه سی، مریم خانم هم پیر شده بود. البته برعکس نساء ننه مشکل جسمی نداشت. او هنوز هم ملکه مطلق خاندان بود وبعد ازحاج کاظم همه ازاو حساب می بردند. اما برخی اخلاق های بچگانه پیدا کرده بود. از جمله میل عجیبی به سفر و گشت و گذار پیدا کرده بود. از ارس گرفته تا سرچشمه های زرینه رود، در بیشتر شهرها و دیه ها و آبادی ها یا خود حاج کاظم و مریم خانم و یا یکی از فرزندان آنها یا یکی از برادر خواهر های آنها یکی دو قطعه باغ داشتند. مریم خانم اصراری عجیبی می کرد که به همه این املاک سرکشی کند.
در بیست سال اخیر راه های زیادی در آذربایجان کشیده اند. سفر بین شهرها و آبادی ها آسان شده. اما در آن روزگار، رفت و آمد این قدر آسان نبود. این روزها، اگر به آذربایجان سفر کنید می بینید شهر های کوچک آن هم رستورانی یا کافه ای دارند که توریست محلی را جذب می کنند. مردم شهرهای بزرگ تر در ایام تعطیل به آنجا می روند. مثلا کباب های بناب معروفند. اما پنجاه سال پیش از این خبرها نبود! وقتی مریم خانم با خدم و حشم راه می افتاد تا برای سرکشی به املاک به آبادی های مختلف برود، می بایست به فکر غذای همراهان نیز باشد و برای چند روز آنها تدارک بچیند و با خود ببرد.
مریم خانم وقتی جوان تر بود استاد برنامه ریزی بود. اما وقتی پیر شد حوصله این گونه برنامه ریزی ها را نداشت. انتظار داشت دخترهایش به جای او این کار را بکنند. در بین آنها هم فقط برنامه ریزی سارا را می پسندید. درنتیجه کار و زحمت این سفرها به گردن سارا می افتاد.
از برکت ملی شدن نفت، دیگر در کشور قحطی نیامد. دیگر نیازی به انبار کردن غله برای مصرف روزانه نبود. سبک زندگی ها کم کم عوض شد. کسی دیگر در خانه نان نمی پخت. برای این دوران خانه ششگلان زیادی بزرگ و پرخرج بود. وقت آن رسیده بود که با آن خانه با همه زیبایی ها و خاطرات خوش آن خداحافظی کرد.
ادامه دارد....
توضیح: ششگلان نام محله ای در تبریز است.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر