دو هفته گذشته داشتم سفر می کردم. هفته پیش رفتم ورشو و بعد آمدم مونیخ. امروز بر می گردم ایتالیا. جای شما خالی، خوش گذشت! یک سمینار در ورشو دادم.سمینار دیگری هم در موسسه ماکس پلانک که میزبان اصلی من در مونیخ بود دادم. دیروز هم در دانشگاه لودویگ، یک سمینار عمومی (colloquium) دادم. موضوعات سمینار ها متفاوت بودند ومن یه کم خسته شدم.
یاد خاطره ای افتادم که یکی از همکارانم به نام Alex Kusenko تعریف می کرد. آلکس الان در UCLAاست و با هم یک مقاله داریم. تعریف می کرد و می گفت که وقتی می خواست کار دایم در آمریکا پیدا کنه، در عرض 7روز 9 سمینار داده. برنامه ریزی کرده و از ساحل شرقی به ساحل غربی سفر کرده تا در دانشگاه های مختلف سمینار ارایه بده. می دانید که آمریکا آن قدر بزرگه که ساحل شرقی و غربی آن، سه ساعت با هم اختلاف ساعت دارند! کاری که آلکس در آن هفت روز کرده، چیزی نزدیک به خودکشی بوده. من این رو در دو هفته گذشته بیشتر تونستم درک کنم.
برعکس آن چه که بعضی ها فکر می کنند زندگی در خارج، زیاد هم آسان نیست ! در واقع، سخته! خیلی هم سخته!
۸ نظر:
hagh ba shomast.dar kharej bayad baraye bagaye elmi jangid;dar Iran zarouri nist baraye bagaye elmi bejangid vali baraye bagaye khodetan chera
من 5 ماهه وارد آمریکا شدم برای تحصیل و فشار و سخت بودن رو کاملا لمس می کنم.فکر می کنم که چرا کسانی که اینجا میان موفق ترن.یه خاطر سیستمه ؟ چه سیستمی ؟؟؟
من برداشتم دو دلیل رو بهم ارایه می ده :1-آدم در ایران این ظرفیت هایی که اینجا "مجبور" میشه داشته باشه رو مجبور نمی شه استقاده کنه (من یک دانشجوی متوسط بودم در ایران که به تعادل اعتقاد دارم.)شاید دلیل موفقیت نداشتن هیچ چیز در اینجا و لمس خطر و حاشیه امنیت صفره که ظرفیت های انسان رو بازتر می کنه تا گنجایش این فشار و رویارویی با اون رو داشته باشه.
2- امکانات و در دسترس بودن (در سطح فیزیکی) اطلاعات و انسانهای با دانش .
روش آمریکایی ها
swim or sinkهست. اونایی که بیرون نشسته اند بیشتر کسانی را می بینند که شنا کرده اند و به آخر خط رسیده اند. نه زحمت شنا کردن را می بینند و نه کسانی را که در راه غرق شده اند.
زندگی و ماندگار شدن در آمریکا را هرگز دوست نداشتم. اما حضور خرده فرهنگ ها در آمریکا، جامعه آکادمیک آن و خیلی جنبه های آن چیزهایی بودند که نظر مراجلب کردند. آدم خیلی چیزها در آن مملکت یاد می گیرد. همان طوری که گفتید حتی در خودش قابلیت هایی کشف می کند که قبلا از آن آگاه نبود!
i dont know about americans, cuz i have never been to america, but british people that i know, can NEVER EVER do the things that iranians do. at least their ordinary folks cant. it is actually said that asians and mostly iranians and chinese people have a high capacity and great tolerance for difficulties and the i-am-stuck kinda stuations.
and of course, they can get themselves through all of the events that hits them.
if u dont believe u should ask...
Alex is not American by origin. He is from Ukraine.
But, of course, it does not matter!
ببینید دو تا نکته متفاوت در زندگی است:
یکی این که شخص قادر باشه هر شرایط وحشتناکی را تحمل بکنه ولی دم بر نزنه. دوم این که کسی شرایط متوسط رو به خوبی داشته باشه اما به آن قانع نباشه و حاضر باشه برای شرایط بهتر خودش را به آب و آتش بزنه. محیط آمریکا افراد را - چه مهاجران و چه مردم خودش را- تشویق می کنه که راه دوم را انتخاب کنند.
همکارمن آلکس اگر آن کار را هم نمی کرد می توانست کار داءم پیدا کند اما احتمال این که در یو-سی-ال-ای کار پیدا کند کمتر می شد.
من نمی خواهم ارزش گذاری کنم و بگویم که این روش آمریکایی بهتر است یا مال ما.
فقط می خواهم بگویم این هم بخشی از واقعیت است که کسانی که هی "آمریکا، آمریکا" می گویند به آن کمتر توجه دارند.
شما اولین نفری هستی که میشنوم میگه زندگی در خارج سختتر از زندگی در ایران هست. من این رو بیست سالی هست که تجربه کردم ولی به هر که گفتم بهم خندیدن و گفتند در ایران زندگی نمیکنی که بدونی سختی یعنی چه. ولی من اینجا چیزهایی رو دیدم و تحمل کردم که نمونهاش توی ایران خیلی کمه. بیست ساله در آمریکا هستم و اینجا از گرسنگی و آوارگی کشیدم تا چیزهای دیگه که گفتنی نیست. بله پزشک شدم ولی به خون جگر و فقط خودم میدونم که چجوری شدم. نمیدونم چرا کسی در ایران باور نمیکنه که زندگی اینور دنیا به این آسونیها نیست. چرا باور نمیکنند؟
ارسال یک نظر